مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم
آخرین نظرات

بسم الله الرحمن الرحیم

 

در این پست میخواهم اظهارات استرابو پیرامون مقبره کوروش را بطور کامل بررسی کنم. برای این مهم از ترجمه انگلیسی و فارسی کتاب استرابو بهره جسته ام و هردو را در اینجا نقل میکنم. ترجمه فارسی هر بند را ذیل ترجمه انگلیسی آن قرار میدهم.

کتاب پانزدهم بخش سوم بند ششم:

 

در این بند دو نکته وجود دارد:

نخست وجود رود کورش [همان رود کورا در قفقاز است] در حوالی پاسارگاد است که باعث میشود پاسارگاد استرابو را به محدوده قفقاز ببریم. البته استرابو میگوید «پارس پایین» و ممکن است گفته شود پس باید قسمت جنوبی سرزمین پارس را نیز به محدوده ی قفقاز ببریم؛ بنظر میرسد بطور کل منظور استرابو از سرزمین پارس مکانی در حوالی قفقاز بوده. این سخن استرابو بنظر غلط است چون هیچ سند باستان شناسی و یا گزارش مورخ عهد باستان دیگری را در تأیید آن در دست نداریم. بیایید نگاهی به فاصله رود کر تا پاسارگاد بیاندازیم:

وجود رودی به طول 1700 کیلومتر در این منطقه هیچگونه شاهدی در هیچ زمانی نداشته و به اندازه وجود یک گربه سخنگو میتواند واقعیت داشته باشد!، درست است که ما رودی بنام کر داریم که از شهرستان مرودشت [تخت جمشید و نقش رستم در این شهرستان قرار گرفته اند] که همجوار شهرستان پاسارگاد است میگذرد (اینجا) اما از سخنان آمیانوس مارسلینوس (مورخ رومی یونانی تبار در قرن چهارم پس از میلاد) نیز برداشت میشود که منظور از رود کوروش رودی در منطقه قفقاز است نه رود کر در استان فارس [کتاب بیست و هفتم بخش دوازدهم از کتاب مارسلینوس پیرامون تاریخ روم که راجع به نبردی [بین ایران و روم و ارمنی ها] در محدوده غرب قفقاز (حدود ارمنستان و گرجستان امروزی) است]، مترجم کتاب هم اشاره کرده است منظور از رود کورش رود کورا [یا کور] است که میشود همان رود مد نظر در قفقاز چرا که املای لاتین رود کوروش «Kur/Kura» ولی املای لاتین رود کر استان فارس «Kor» است:

 

دوم دلیل آتش زدن تخت جمشید توسط اسکندر است که استرابو ویران کردن معابد و شهرهای یونانیان توسط ایرانیان را دلیل آن بیان میکند، لکن میدانیم باستانگرایان ارزشی برای سخنان استرابو در اینجا قائل نیستند.

 

کتاب پانزدهم بخش سوم بند هفتم:

 

و اما نکات بند هفتم:

نخست پنهان بودن برج در میان انبوه درختان است که به جز وجود برج، انبوه درختان با گفته آریان مبنی بر وجود درختان مختلف در کنار آرامگاه تطابق میکند اما یک اختلاف نیز دارد و آن این است که آریان مقبره را داخل پارک [یا باغ] سلطنتی میخواند اما استرابو بهیچ عنوان وجود این چنین باغی را تأیید نمیکند. برای توجیه این اختلاف میتوان گفت روایت های هردو ناظر به یک منطقه سر سبز در خور توجه بوده است و از طرفی دیگر آبراهه ها نشانگر مصنوعی بودن این باغ هستند فلذا با دو روایت متضاد طرف نیستیم بلکه سخن استرابو بخشی از واقعیت را بیان داشته و کاملترش روایت آریان است.

درباره برج اما باستانگرایان میگویند اگر از دور به مقبره منتسب به کوروش نگاه شود شبیه برج بنظر می آید!، جدای از اینکه هر عقل سلیمی متوجه میشود هرچه از فاصله دورتر به یک بنای ساختمانی نگاه کنیم ارتفاع آن کوچکتر میشود نه اینکه بیشتر و برج بنظر برسد اما شاید عنوان شود در آن زمان ارتفاع ساختمان ها خیلی زیاد نبوده است لکن برای این مقوله باید اختلاف شدید ارتفاع بنای پاسارگاد با حد معمول ساختمان های آن زمان عنوان شود که فکر نکنم کار سختی باشد چون هیچ سندی مبنی بر ارتفاع نزدیک به بنای پاسارگاد داشتن ساختمان های معمولی آن زمان من تابحال ندیدم. بهرطبع این بنا دارای ارتفاع کمی نیست ولی برج نامیدنش بنظرم کمی دور از ذهن بنظر میرسد با این حال میتوان آنرا از جهاتی توجیه کرد.

دومین نکته تنگ بودن ورودی مقبره است که با گفته آریان و آنچه از بنای فعلی پاسارگاد رؤیت میشود مطابقت میکند.

سومین نکته این است که استرابو از اریسطوبولوس نقل میکند که وی بدستور اسکندر برای تزیین آرامگاه بداخل آن رفته است، در حالیکه آریان گفته بود اریسطوبولوس بدستور اسکندر برای تعمیر آرامگاه بداخل آن رفته بود.

چهارمین نکته وجود تخت و میز است و این همان نکته ای است که در پست قبلی بدان پرداخته بودم. آریان بدون اشاره به وجود دو تخت بیان کرده بود که یک تخت کنار تابوت کوروش است و در سطور بعدی گفته بود تابوت کوروش وسط تخت قرار دارد، ولی در این جا استرابو که هماننده آریان گفته اریسطوبولوس را نقل میکند منتها نزدیک به یک قرن نزدیک تر به زمان اسکندر، از وجود یک تخت و یک میز سخن میگوید که ابهام را در اینباره حل کرده است. البته کمی عجیب است که در محفظه ای به مساحت شش متر چطور یک تخت و یک میز و یک تابوت روی تخت جا گرفته بوده است. در این صورت عرض این دو تخت و یک میز باید جمعاً سه متر و طولشان دو متر [یا بالعکس] باشد.

پنجمین نکته پاداش مغان نگهبان مقبره است. آریان گفته بود پاداش آنان روزی یک گوسفند و شراب و مقدار مشخصی آرد گندم بوده است و ماهی یک اسب به منظور قربانی کردن برای کوروش اما استرابو میگوید روزی یک گوسفند و ماهی یک اسب مزد مغان بوده است. جیره کارگران در زمان هخامنشیان معمولاً در حدود یک سوم گوسفند برای یک ماه بوده است [بنابر کتاب از زبان داریوش پروفسور هاید ماری کخ] و یا مثلا چهل لیتر جو برای یک ماه و نه آرد گندم که ارزشش یقینا از جو بیشتر بوده است، اگر بگوییم اینها روحانی دینی بوده اند و نگهبان مقبره کوروش و بیشتر از کارگران باید جیره دریافت میداشتند ولی بازهم روزی یک گوسفند [جدای از آرد گندم و شراب] حاکی از دستمزد زیاد برای این مغان است. آریان میگفت که خانه کوچکی برای این مغان در محوطه آرامگاه بوده است [یعنی نباید انتظار تعداد زیادی مغ را داشته باشیم] و همچنین استرابو نیز سخن از تعداد زیادی مغ نمیزند بنابراین در اینجا باید اذعان کرد این پاداش [بر فرض اینکه ماهی یک اسب برای قربانی کردن بوده و نه پاداش مغان] کمی زیاد می نماید.

ششم کتیبه و متن آن است که با سخن آریان مطابقت میکند.

هفتم طبقات مقبره کوروش است که در اینجا ده طبقه ذکر میشود و این در حالیست که مقبره منتسب به کوروش نهایتاً هفت طبقه دارد. باستانگرایان در پاسخ گفته اند که ممکن است نویسنده هنگام نوشتن متن یادش رفته باشد چند طبقه داشته است! لکن مگر اونسیکریتوس که تعداد طبقات به نقل از وی بوده میخواسته تعداد سنگ های مقبره و یا زاویه انحراف آن از شمالگان را اندازه گیری کند که بخواهد اشتباه کند؟ چند ردیف پله ناچیز را شمردن اشتباه میشود آنهم برای یک نویسنده؟ جدای از اینها، با کدام دلیل و سند باستانگرایان میگویند که مقبره را در سرزمین پارس دیده و در یونان راجع به آن نوشته است؟ چون اشتباه تعداد ردیف ها را گفته است؟ از کجا معلوم که در همان سرزمینی که مشاهده کرده اینکار را انجام نداده باشد؟. البته این نقد قوی برای رد انتساب نیست چون وابسته به قول یک نفر بیشتر نمیباشد و اریستوبولوس در اینباره ساکت بوده است ضمن اینکه اساساً ما با نقلی با واسطه طرف هستیم و اونسیکریتوس هم سابقه ابراز مطالب کذب دارد مثل دیدار اسکندر با ملکه آمازون ها حین نبرد با سکاها که پلوتارک متذکر میشود بر اساس نامه نگاری های خود اسکندر با آنتی پاتر [از سرداران اسکندر و نایب السلطنه وی] پادشاه سکاها دختر خود را به وی پیشنهاد داده است و دیدار با ملکه آمازون ها که برخی نویسندگان عنوان داشته اند صحیح نیست و همچنین وقتی اونسیکریتوس که کتاب خود را برای لیزیماک که شاه شده بود میخواند و به کتاب چهارم رسید و از آمازون ها سخن گفت لیزیماک متعرض وی میشود که پس من در آن روز کجا بودم [بنظر میرسد این کنایه از جهت این است که لیزیماک این واقعه را تأیید نمیکند]:

Here the queen of the Amazons came to see him, as most writers say, among whom are Cleitarchus, Polycleitus, Onesicritus, Antigenes, and Ister; but Aristobulus, Chares the royal usher, Ptolemy, Anticleides, Philo the Theban, and Philip of Theangela, besides Hecataeus of Eretria, Philip the Chalcidian, and Duris of Samos, say that this is a fiction. And it would seem that Alexander's testimony is in favour of their statement. For in a letter to Antipater which gives all the details minutely he says that the Scythian king offered him his daughter in marriage, but he makes no mention of the Amazon. And the story is told that many years afterwards Onesicritus was reading aloud to Lysimachus, who was now king, the fourth book of his history, in which was the tale of the Amazon, at which Lysimachus smiled gently and said: ‘And where was I at the time?’ However, our, belief or disbelief of this story will neither increase nor diminish our admiration for Alexander.

Plutarch. Plutarch's Lives. with an English Translation by. Bernadotte Perrin. Alexander, Chapter 46, Cambridge, MA. Harvard University Press. London. William Heinemann Ltd. 1919

حیات مردان نامی، پلوتارک، ترجمه رضا مشایخی، جلد سوم، زندگانی اسکندر کبیر، بند 79

هشتم وجود کتیبه به زبان یونانی و با خط فارسی است که سندیت نداشته و این قسمت از سخن استرابو اشتباه است. وجود خط میخی فارسی باستان که زبانش یونانی باشد قابل تأیید نیست. پلوتارک نیز به وجود کتیبه در مقبره کوروش اشاره میکند اما بر خلاف استرابو که از دو کتیبه حرف میزند پلوتارک فقط از یک کتیبه سخن میگوید که اسکندر فرمان داده ترجمه یونانی اش را ذیل متن فارسی حک کنند و گرچه متن کتیبه اش با آنچکه استرابو و آریان نقل میکنند متفاوت است اما میتواند توضیح دهد که چرا استرابو میگفت کتیبه به زبان یونانی و خط فارسی بوده چون در حقیقت یک متن به دو زبان در یک کتیبه حک شده بوده است:

این مقوله باز معضل عدم وجود خط میخی فارسی باستان در زمان کوروش دوم را حل نمیکند چه آنکه این خط در زمان داریوش اول ابداع گردید. اینی هم که پلوتارک میگوید کتیبه ها بر روی سنگ بوده تضادی با روایت استرابو و آریان ندارد و سنگ میتواند اشاره بهمان محل مد نظر آن دو باشد چون یک عنوان کلیست. همچنین متنی که پلوتارک از کتیبه ارائه میدهد میتواند ابهام متن مد نظر آریان و استرابو را حل کند چه آنکه من ذیل بررسی متن آریان گفته بودم یعنی چه که یک شاه مثل کوروش دوم بگوید بر مقبره من رشک مبرید لکن اینجا با سخنان پلوتارک متوجه میشویم در حقیقت یک پند ادبی بوده است. گرچه می بایست متذکر شوم اثری ازین کتیبه امروزه در دست نیست.

کتاب پانزدهم بخش سوم بند هشتم:

 

نکات بند هشتم:

درباره کتیبه مربوط به آرامگاه داریوش باید بیان کنیم که این چنین کتیبه ای با این محتوا وجود خارجی ندارد، ولی قسمتی از کتیبه داریوش در نقش رستم (مکانی که آرامگاه داریوش نیز در آنجا قرار دارد) دارای محتوای مشابهی است:

ترجمه کتیبه DNb در نقش رستم بندهای 8f.27-31 الی 55-50.a9

از این گونه است هوش و فرمان من: چون آنچه از سوی من کرده شده ببینی یا بشنوی، چه در کاخ و چه در ارودگاه [؟ اردوگاه] رزم، این فعالیت من است علاوه بر قدرت اندیشه ام و هوشم.

در واقع این فعالیت من است: تا تن من توان دارد، بعنوان هماورد، هماورد خوبی هستم. همینکه با هوش در (آورد-) گاه نگریسته شود، آنکه نافرمان (باشد)، آنکه غیر (نافرمان باشد) می بینم؛ چه باهوش، چه با فرمان، آنگاه نخستین کسی هستم که می اندیشم همراه با عمل، چه هنگامیکه نافرمانی را می بینم، چه هنگامیکه غیر (نافرمانی) را می بینم.

آزموده هستم، هم با دست ها، هم با پای ها، بعنوان سوار، سوار خوبی هستم. بعنوان کمانور، کمانوری خوب هستم، چه پیاده چه سوار، بعنوان نیزه ور، نیزه ور خوبی هستم، چه پیاده چه سوار.

و مهارت های (بدنی) که اهورامزدا به من فرو فرستاد و توانا بوده ام در استفاده از آنها، بخواست اهورامزدا، آنچه بوسیله من کرده شد، با این مهارت هایی کردم که اهورامزدا بر من ارزانی داشت.

ای بنده، جداً آگاه ساز که من چگونه ام، مهارت هایم چگونه اند، برتریم چگونه است. مبادا دروغ بنظرت رسد آنچه با گوش هایت شنیده شده است. آنچه را که بتو اظهار شده، بشنو.

فارسی باستان، رونالد گراب کنت، ترجمه سعید عریان، چاپ اول 1384، سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، صفحات 456 و 457

درباره اینکه کوروش در پاسارگاد آستیاگ را شکست داد باید بگوییم که هیچ سندی نیست که نشان دهد کوروش در پاسارگاد امروزی آستیاگ را شکست میدهد و حتی بنابر روایت کتزیاس پارسها در پاسارگاد از مادها شکست میخورند، دیاکونوف در اینباره میگوید:

بگفته کتسیاس: آستایگ در نخستین باری که با لشکریان کورش زور آزمائی کرد ایشانرا شکست داد. آترادات پیشوای مردان در طی پیکار کشته شد. آستیاگ آنگاه پارسیان را دنبال کرد و در سرزمین اصلی پارس (پرسید) و در برابر گردنه ای که بمقر شاهان پارس یعنی پاسارگاد - منتهی میشود بار دیگر ایشان را مغلوب ساخت. وضع پارسیان چنان یأس آور و عقب نشینی ایشان چنان با بی نظمی توأم بود که زنان از حصار قلعه بیرون آمده جنگاوران را به پیکار ترغیب و تحریص میکردند. نبردی که در زیر حصار پاسارگاد وقوع یافت نقطه تحول سرنوشت جنگ بود و پس از آن اقوام تابع ماد و از آنجمله هیرکانیان و سپس پارت ها بسوی پارسیان روی آوردند. وقایع بعدی از روی مستخرجات موجود از اثر کتسیاس روشن نیست. چنانکه گفته شد جنگ طولانی بود و پیروی گاهی نصیب این و زمانی آن میگردید؛ و آنچنان که کتسیاس جریان جنگها را شرح میدهد علت پیروزی کوروش نامعلوم است. توجیه حقیقی پیروزی وی همان خیانت بزرگان ماد است که هارپاگ در رأس ایشان قرار داشته و هرودوت از آن سخن میراند ولی کتسیاس در این باره خاموش است. شاید تجزیه اقوام اطراف و تابع ماد را نیز باید بخیانت مزبور مربوط دانست.

با اینکه همواره باید جنبه جانبگیری و فراوانی مجعولات نوشته های کتسیاس را در نظر گرفت - معهذا، چنانکه ملاحظه شد، میتوان حدس زد که در این مورد مطالب تاریخی موثقی در گفته هایش وجود دارد. اخبار تاریخ بابلی نابونید و کتسیاس و هرودوت را میتوان یکجا گردآورد و تصویر بالنسبه کاملی از وقایع را در نظر مجسم ساخت.

طبق مدارک مزبور جریان وقایع را میتوان به چهار دوره تقسیم کرد: دوره اول - فراهم آوردن مقدمات کار: توطئه چینی داخلی بزرگان ماد بدست هارپاگ و از دیگر سو تحریک قبایل مختلف بشورش - باحتمال قوی - توسط «اُیبار». دوره دوم - بمیدان آمدن کوروش و لشکریان پارس: شکست پارسیان و تهاجم و پیشروی مادیها تا پاسارگاد. ظاهراً این دوره با سال 553 ق.م. مطابقت دارد. ضمناً جنگ چنان جدی بوده که مادیها ناگزیر لشکریان خویش را از مرزها احضار کردند و غیبت ایشان به نابونید پادشاه بابل اجازه داد تا در سال 553 شهر حران را که بمادیها تعلق داشته، در شمال بین النهرین، تصرف کند. دوره سوم که دو سال طول کشید جنگ دوام داشته و موفقیت متناوباً گاهی نصیب مادیها و زمانی پارسیان میشده و پارسیان نتوانستند پیروزی قطعی بدست آورند. و سرانجام دوره چهارم - که از سال 550 ق.م. با خیانت هارپاگ و پیکار قطعی آغاز میگردد و هیرکانیان و پارتها بطرف پارسیان روی می آورند و آستیاگ تشبئی بعمل می آورد تا تهاجم پارسیان را متوقف سازد و سپس به اکباتانا میگریزد و پارسیان پایتخت ماد را مسخر میکنند.

تاریخ ماد، ا.م دیاکونوف، ترجمه کریم کشاورز، چاپ اول (1345)، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، صفحات 517 و 518

بنابراین سند تاریخی مبنی بر پیروزی کوروش در پاسارگاد نداریم بلکه گواهی های تاریخی نزدیک تر دال بر شکست کوروش هستند. البته مشخصاً منظور ازین پاسارگاد سرزمین مد نظر استرابو در قفقاز و... نیست و همین پاسارگاد فعلی در سرزمین پارسهاست.

ممکن است گفته شود اینکه اریسطوبولوس از خود متنی به جای گذاشته بوده و از زمان اسکندر کبیر [قرن چهارم قبل از میلاد] تا زمان آریان [قرن دوم پس از میلاد] در دسترس بوده لکن اثری از آن حتی در گزارش مورخین زمانهای بعد از آریان هم ما نمی بینیم خدشه ای نسبت به اعتبار نقلی عنوان شود که از او بیان میکنند اما در نظر داشته باشید مشابه این اتفاق برای کتزیاس می افتد و اصل اثر وی در دسترس نیست و صرفاً گزارشاتی از تاریخ او بواسطه سیکولوس (قرن اول قبل از میلاد)، پلوتارک (قرن اول پس از میلاد)، آثنئیوس (قرون دوم و سوم پس از میلاد) و فوتیوس (قرن نهم پس از میلاد) در دست است و بعد از آن هم گزارشی از اثر وی در اختیار نداریم، اگرچه اینکه تاریخ او از قرن پنجم قبل از میلاد تا قرن نهم پس از میلاد در دست باشد و بعد از آن خارج از دسترس شود عجیب می نماید اما دانشمندان بهیچ عنوان بدین خاطر رأی به بی اعتبار مطاب نقل شده از کتزیاس ندادند.

این نکته را نیز باید متذکر شویم که ناشناخته بودن پاسارگاد بعنوان شهری که دارای آرامگاه بنیانگذار سلسله هخامنشیان، باغ سلطنتی و اولین کاخ و ساختمان ها پس از تأسیس امپراطوری هخامنشیان و همچنین محل شکست آستیاگ از کوروش دوم بوده در نظر امثال هرودوت و گزنفون و کتزیاس بنظر ابهامی را در اینباره ایجاد میکند اما اینجا میتوان بر اساس رأی لوکوک گفت هرودوت نام مکان پاسارگاد را با نام قبیله اشتباه گرفته و دست کم تاریخچه وجود این نام بعنوان یک عنوان مهم نزد پارسها را حفظ کرد و توجیه نمود که بالأخره یادکردی داریم.

پیرامون تناقض توصیفات آریان و استرابون از مقبره کوروش با بنای پاسارگاد نیز باید عرض کنم حتی دانشمندان این حوزه هم به این تناقضات واقف هستند ولی سعی میکنند آنرا نادیده بگیرند چنانچه پیر لوکوک میگوید:

 

اگر فرض را بر صحت سخنان آریان و استرابو گذاشته و با ارفاق در تطبیق سخنان این دو با بنای امروزی در پاسارگاد، مقبره را متعلق به کوروش دوم بخوانیم به نکته ای در این زمینه پی میبریم:

آریان بیان کرد که اسکندر کبیر دستور داد دور مقبره و درب آنرا سنگ قرار داده و رویش را سیمان بکشند و پیشتر از آن به وجود یک تابوت طلایی و دو تخت [یا یک تخت و یک میز] اشاره کرده بود ولی چیزی که الآن ما می بینیم دو تابوت نه در اتاقک اصلی بلکه در زیر سقف و درب هم که بسته نبوده است و ایضاً از دیرباز اینجا را مقبره مادر سلیمان میدانستند، حال بر فرض اینکه اینجا زمانی آرامگاه کوروش دوم بوده تنها میتوان این نتیجه را گرفت:

درب آرامگاه را تخریب کردند و تابوت و بقایای جسد کوروش و هرچه در آن بوده را برده اند و سپس بعد از مدت زمانی دو تابوت از دو فرد دیگر در آنجا قرار دادند و بعنوان مقبره مادر سلیمان آنرا میشناختند. بنابراین این مقبره در حقیقت هماننده یک قبر دو طبقه است منتها طبقه اولش که قبر کوروش بوده بطور کامل تخلیه شده ولی تابوت های طبقه دوم هنوز وجود داشته است. در فرضی دیگر مقبره را بازسازی کردند چون به نحو شدیدی تخریب شده بوده است و گرچه سعی کردند مشابه قبل بازسازی کنند لکن تفاوت هایی که عنوان شد ازین رو به چشم میخورد که این بنا بازسازی شده در دوران اسلامی است.

از آنجایی که این بنا را مقبره فردی دینی و نیز مسجد در نظر گرفته و حتی قبرستان مسلمانان هم در آن محدوده وجود داشته است، توجیه فوق خالی از اعتبار نیست فلذا گزارشات آریان و استرابو کماکان در جهت انتساب این بنا به مقبره کوروش دوم در عین تضاد، اعتبار خوبی را هم دارا می باشند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۱/۲۵