کوروش نامه (1): مقبره کورش از واقعیت تا دروغ
بسم الله الرحمن الرحیم
پرده اول) به نقل از:
http://gadtb.com/fa/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%AC%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D8%AF%D8%9B-%D9%85%D9%82%D8%A8%D8%B1%D9%87
بنایی که امروز به نام “مقبره کوروش” میشناسیم و یکی از نمادهای باستانگرایان برای تبلیغات عقاید نژادپرستانه شده است، از بناهایی بوده که هویت واقعیاش جعل و توسط غرب برای مردم ایران تحمیل شده است؛ چرا که بررسی اسناد تاریخی و حتی عکسهای داخلی آن نشان میدهد این بنا که در گذشته به عنوان “مقبره مادر سلیمان” شناخته میشد، یکی از بناهای بعد اسلام است.
مقبره ای که امروزه به نام کورش هخامنشی مشهور است، در دوره اسلامی، مقبره مادر سلیمان نامیده میشد. در دوران حاکمیت اتابکان بر منطقه فارس، در سال ۶۲۰ یا ۶۲۱ هجری قمری، مسجد جامعی پیرامون آرامگاه ساخته و محرابی نیز بر سنگ درون اتاق آرامگاه حجاری شد.[۱]
جورج ناتانیل کرزن پیرامون این مقبره نکاتی قابل توجه مینویسد. او میگوید: «ایرانیان این بنا را قبر مادر سلیمان مىنامند و این عقیده در سراسر دوره اسلامى شایع بود.»[۲]
وی در ادامه گزارشی از مورخین و جهانگردان بیان میکند که بنای مذکور را «مقبره مادر سلیمان» نامیدند. وی مینویسد: «جان استریوس در ۱۶۷۲ خاطرنشان مىسازد که آنجا زیارتگاه زنان پارسا بوده که ۳ بار سر بر قبر مىکوبیدند و ۳ بار هم آن را مىبوسیدند و بعد از دعاى کوتاهى خارج مىشدند.»[۳]
این نکته برای کرزن (و هر انسان متفکری) مهم و اساسی به نظر میرسد، چون تا همین قرن اخیر، ورود مردان به این بنا ممنوع بوده است. حتی محقق سرشناسی چون موریه، به دلیل مرد بودن از حضور در مقبره منع میشود (در سال ۱۸۰۹ میلادی).[۴]
ژوزفه باربارو (جهانگرد ونیزی) در قرن ۱۵ میلادی و دوبروین در قرن ۱۸ میلادی نیز از ممنوعیت ورود مردان به این بنا خبر داده اند.[۵]
بسیاری دیگر از پژوهندگان و جهانگردان در سدههای گذشته، از جمله اوژن فلاندن (Ugine Flandin) در سال ۱۸۴۴ تأیید کرده اند که ورود مردان به مقبره اکیداً ممنوع است (و زنان ساکن آن ناحیه به شدت مانع ورود مردان میشوند). سر کرپورتر (Sir Ker Porter) در سال ۱۷۰۶ میلادی (۱۱۱۸ هـ.ق) ضمن بازدید از مقبره مادر سلیمان میگوید که نگهداری این بنا بر عهده زنان روستایی مجاور است.[۶]
در سال ۱۸۸۱ میلادی، مادام دیولافوآ که لباس مردانه پوشیده بود، پس از ورود به مقبره، با برخورد تند و خشن زنان روستایی مواجه شد، چه اینکه آنان میپنداشتند او مرد است.[۷]
ایرانیان همواره از زمانهای گذشته، این مقبره را مربوط به یک زن میدانستند و نسل به نسل، بر این نظر تأکید و اصرار فراوان داشتند.
لذا همین امر (که این مقبره از دیرباز زیارتگاه اختصاصی زنان بوده و مردان اذن ورود به آن را نداشتند)، به روشنی میتواند دلیلی باشد بر این نکته که بومیان منطقه، قاطعانه و با یقین کامل بر اینکه این مقبره مربوط به یک زن است، اصرار میورزیدند.
بعدها در اثر تبلیغات دروغین غربیها (که بدون هیچ دلیل صریحی این مقبره را به کورش هخامنشی منتسب کردند)، این یقینِ مردم، تبدیل به شک و تردید شد.
در سفرنامههایی که نام این بنا آورده شده است، به عنوان مقبره مادر سلیمان یاد شده است که به عنوان نمونه میتوان از جوزافا باربارو (سیاح ونیزی) یاد کرد که وی از خطوط عربی در این بنا یاد کرده است. (صفحه ۹۸ – سفرنامه ونیزیان در ایران)
صحت ادعای نام “مادر سلیمان” برای این بنا وقتی تبدیل به یقین میشود که بدانیم قدیمی ترین و شاید نام قدیمی شیراز “ملک سلیمان” بوده است و وجود بناهای قدیمی دیگری با اسامی “زندان سلیمان”، “تخت مادر سلیمان” از حکمرانی یا حضور فردی نامی به نام “سلیمان” در دوره اسلامی بوده است.
دلیل موثق دیگر برای اثبات جعلی بوده این بنا، عکسی است که توسط حجت الاسلام مهدی رستمی از داخل این بنا ثبت شده است؛ وی در نوروز ۹۳ با ثبت عکسهای از دیوارههای داخلی این مقبره با اسما متبرکه “الله” برخورد کرد.(سایت راه راستی)
از سویی مشهور است که در سال ۱۸۰۹ جیمز موریه نخستین شخصی بود که آن مقبره را به کوروش نسبت داد. اما جورج ناتانیل کرزن در بررسیهای خود، متوجه نکته عجیبی شد! او میگوید:
«اظهار این مطلب نیز حیرتانگیز است که وقتى به عبارات مربوط کتاب او (موریه) مراجعه نمودم معلوم شد که وى این موضوع را مطرح کرده بود تا خود (آن را) نقض کند!» [۸]
اما متأسفانه برخی از باستانپژوهان غربی این دیدگاه ضعیف و ناقص را منتشر کردند، و چنان پیرامون این دروغ مانور دادند که امروزه گویی وحی مُنزَل است و کسی حق نقد و مخالفت با این دروغ را ندارد.
دیگر اینکه شاهنامه فردوسی با اینکه زندگینامه شاهان ایران باستان است، لیکن هیچ نامی از کوروش و هخامنشیان در آن وجود ندارد. همچنین در دیگر متون ایرانی، کوروش نه تنها شاهِ شاهان نیست، بلکه یک فرمانده نظامی و حاکمی دست نشانده از سوی کیانیان (بهمن اردشیر) بود که بر فارس حکومت میکرد، و به دستور او بابل (بابیلون) را فتح نمود.
از بسیاری متون تاریخی غربی چنین برمیآید که کوروش قصد اشغال سرزمین ماساگتها و تصرف ملکه تومروس (ملکه ماساگتها) را داشت. به همین علت به خاک آن سرزمین تجاوز کرد. و پس از جنایات بسیار، کشته و به دستور ملکه، سر از بدنش جدا شد و به همین علت، بسیاری از تاریخدانان بعید میدانند که جسد کوروش به پارس بازگشته باشد (چون میان سرزمین ماساگتها و پارس، هزاران کیلومتر فاصله هست).
به هر حال فرض را بر این میگیریم که جسد کوروش را به پارس بازگردانده باشند (یا او در پارس مُرده باشد). اما ایراداتی که مطرح میشود:
اونسیکریتوس مىنویسد که مقبره کوروش ده طبقه داشته و قبر کوروش در ردیف بالا واقع بوده است. [۹] لیکن مقبرهای که امروزه با حیلهگری به کوروش نسبت دادهاند، ۶ پله، یک اتاقک و یک بام دارد! یعنی در مجموع ۸ طبقه است، نه ۱۰ طبقه، همچنین مقبرهای که امروزه به کوروش نسبت داده میشود، نه در ردیف بالای این بنا، بلکه در اتاقک (ردیف ۷) قرار دارد. پس این بنا (که امروزه به عنوان مقبره کوروش معرفی میکنند، نمیتواند واقعاً مربوط به کوروش باشد).
در منابع تاریخی (در گفتار پلینی و…) آمده است که پاسارگاد و مقبره کوروش در مشرق تخت جمشید قرار دارد و یک مغ نگهبان آن است. [۱۰] برخی از منابع تاریخی از جمله بطلمیوس نیز گفتهاند که پاسارگاد در در جنوب شرقی تخت جمشید قرار دارد. [۱۱] (از این دو حرف چنین نتیجه میشود که پاسارگاد واقعی در حدفاصل شرقی و جنوب شرقی تخت جمشید بوده است). در حالیکه مقبره مشهور امروزی، در شمال شرقی تخت جمشید قرار دارد. هرچند جورج کرزن تلاش کرده که این ایرادات مهم را کماهمیت جلوه دهد اما وقتی خودش متوجه میشود که این ایراد چه اندازه مهم و اساسی است، مدعی میشود که شاید منظور بطلمیوس، یک پاسارگاد دیگر بوده است!!
پلینی مینویسد که رودخانه سیتیگاگوس به پاسارگاد میرسد. جورج ناتانیل کرزن اقرار میکند که این رود، همان رودی است که اریان آن را سیتاکوس نامیده و امروزه قرهآقاج نامیده میشود و از جنوب دارابگرد سرچشمه میگیرد. (همین امر نشان میدهد که پاسارگاد واقعی باید در حوالی داربگرد -یا بین دارابگرد (جنوب نیریز) و خلیج فارس- باشد، نه در مکانی که امروزه به دروغ پاسارگاد نامیده شده است).
جالب است که کرزن در توجیهی تکراری، مضحک و عجیب، اعلام میکند: «شاید پاسارگاد دیگرى هم بوده و یا شهرى دیگر که لفظاً شباهت به این نام داشت». [۱۲]
واژه پیسیاشادا است که در کتیبه بیستون آمده است، همچنین واژهای دیگر که در متون تاریخی آمده، واژه پازاراخا. بر اساس نقشه باستانی پرفسور اوپر، پیسیاشادا همان داراب (دارابگرد) و پازاراخا همان فسا (پسا / پاسا) است. [۱۳] هر دو منطقه در جنوب شرقی تخت جمشید قرار دارند و کیلومترها (حداقل ۲۰۰ کیلومتر) از پاسارگاد امروزی فاصله دارند. و در واقع، پیسیاشادا همان پاسارگاد است که طبق منابع تاریخی، شهر، کاخ سلطنتی و مقبره کوروش در آن قرار داشت (که نزدیک شهر فسا است). [۱۴]
کرزن در نقد این گفتار، سخنانی ضعیف بیان میکند. وی میگوید که جلگه فسا، به گونهای نیست که بتواند محل جنگ کوروش و آستیاگ بوده باشد!
در پاسخ به کرزن میگوییم: چه بسا در گذر ۲۵۰۰ سال، سطح زمین فسا دچار تغییراتی شد، چه بسا در گذر این مدت طولانی، ارتفاع تپهای کم یا زیاد شود و چه بسا سطحی هموار، ناهموار شود و بالعکس. گذشته از اینکه منطقه فسا نیز زمینهای هموار و جلگهای بسیاری داشته و هنوز هم دارد.
کرزن میگوید که فاصله فسا تا تخت جمشید بسیار زیاد است، او میافزاید که پاسارگاد در فسا (پسا) نیست! چون نام پاسارگاد و پارسه (تخت جمشید) پیوسته در کنار هم میآید پس باید نزدیک هم باشند. اما فسا نزدیک تخت جمشید نیست! در پاسخ به کرزن میگوییم، که نیازی نیست که دو شهر بسیار به هم نزدیک باشند تا نامشان در کنار هم بیاید. مسلمانان نام مکه و مدینه را در کنار هم میآورند، در حالیکه فاصلهشان بسیار بیشتر از فاصله فسا و تخت جمشید است!
کرزن در ادامهی بهانهتراشیهایش میگوید که در فسا و دارابگرد، اثری از کاخهای کوروش نمانده و نمونهای از خط میخی هخامنشی وجود ندارد! در پاسخ باید به ایشان بگوییم که اولاً خط میخی پارسی پس از کوروش اختراع شد! در ثانی چه بسیار آثاری که در گذر زمان از بین رفتند یا زیر خاک مدفون شدند.
کرزن در خاتمه بحث، باز هم اصرار میکند که مقبره کوروش، همان بنایی است که امروزه به نام پاسارگاد خوانده میشود. ولی میافزاید که دانشمندان اخیر، نسبت به این قضیه (انتساب مقبره به کوروش) اعتراض کردهاند. [۱۵] از جمله دیالافوا (Dieulafoy) معتقد بود که این مقبره در بهترین حالت، مربوط به همسر کوروش است! [۱۶] (هرچند او هم دلیلی بر این امر نداشت).
.........................................................................
پینوشت:
[۱]. علیرضا شاپور شهبازی، راهنمای جامع پاسارگاد، شیراز: بنیاد فارس شناسی، ۱۳۸۸. ص ۱۲۱.
Encyclopaedia Iranica, Cyrus v. The Tomb of Cyrus: iranicaonline.org, articles, cyrus-v-tomb
[۲]. جورج ناتانیل کرزن، ایران و قضیه ایران، ترجمه غلامعلى وحید مازندرانى، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۸۰. ج ۲، ص ۹۶٫
[۳]. جورج ناتانیل کرزن، همان، ج ۲، ص ۹۶-۹۷٫
[۴]. جورج ناتانیل کرزن، همان، ج ۲، ص ۹۷٫
[۵]. فرهنگنامه ایران (irania.ir)، مدخل «مقبره مادرسلیمان».
[۶]. سفرنامه پورتر، دفتر اول، ص ۵۰۲٫ به نقل از Ancient Persian Sculpturs, P.16، گفتاری از زندهیاد جمشید صداقتکیش.
[۷]. سفرنامه مادام دیولافوآ، ص ۳۶۵-۳۷۰، (گفتاری از زندهیاد جمشید صداقتکیش) [۸] جرج ناتانیل کرزن، ایران و قضیه ایران، ترجمه غلامعلى وحید مازندرانى، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۸۰، ج ۲، ص ۹۷
[۹] جرج ناتانیل کرزن، همان، ج ۲، ص ۱۰۱
[۱۰] جرج ناتانیل کرزن، همان، ج ۲، ص ۱۰۱ و ۱۰۷
[۱۱] جرج ناتانیل کرزن، همان، ج ۲، ص ۱۰۸
[۱۲] جرج ناتانیل کرزن، همان، ج ۲، ص ۱۰۷
[۱۳] جرج ناتانیل کرزن، همان، ج ۲، ص ۱۰۸
[۱۴] جرج ناتانیل کرزن، همان، ج ۲، ص ۱۰۸
[۱۵] جرج ناتانیل کرزن، همان، ج ۲، ص ۱۱۰
[۱۶] حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان، تهران: انتشارات دنیاى کتاب، ۱۳۷۵، ج ۲، ص ۱۵۶۳.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پرده دوم) به نقل از (+ اضافات خودم، پاراگراف های نقل شده از وبسایت تو رفتگی دارد ولی پاراگراف های من خیر):
https://planetplunder.wordpress.com/2017/09/26
اخیرن در مورد اینکه آیا مقبره موسوم به قبر کوروش در پاسارگاد آرامگاه کورش است یا نه در فضاهای مجازی و غیر مجازی اختلافات زیادی رایج شده است. باستان پرستان و قاطبه مورخین متاثر از باستان پرستی با اطمینان قریب به یقین و بیشتر مواقع با یقینی بالا تر از هر اطمینان مدعی هستند که قبر کوروش همان بنای قبلن معروف به مادر سلیمان در پاسارگاد است. حمایت تمام قد رژیم پهلوی اول که اشتهای سیری ناپذیری برای ترویج باستان گرایی و هویت سازی شوینیستی داشت و ثبت این مکان به عنوان اولین پایتخت هخامنشی ها و محل قبر کوروش کبیر در سال 1310 شمسی صورت گرفت. بعد از تاسیس یونسکو در سال 1945 بالاخره دولت ایران موفق شد که این مکان را در یونسکو در سال 2004 به همین عنوان ثبت نماید یعنی بعد از 72 سال از زمان ثبت ملی اش! اما مکان مذکور فاقد هرگونه بقایای یک شهر باستانی در دوره هخامنشی است. به جز بقایای ناچیز یک کاخ و چند بنای دیگر هیچ نشانه ای از شهر بودن که هیچ حتی پایتخت دوره هخامنشی بودن نیست. این چه پایتختی است که مردم زمانه کوروش در آن خانه نداشته اند؟ همچنین همانطور که در سطور زیر نشان می دهیم ادله و اسناد لازم برای ادعای وجود قبر کوروش در این مکان بسیار مخدوش و بی اعتبارند. هیچ زمان سنجی تشعشعات کربنی از این مکان تاکنون صورت نگرفته است.
اما وقتی به منابع تاریخی نگاه می کنیم هر چه بیشتر می خوانیم بیشتر بر تردید ها اضافه میشود و امکان رسیدن به یک نتیجه گیری قطعی یا علمی بسیار دشوار می شود.
با توجه به اهمیت موضوع وتشدید اختلافات بنیادین؛ این نوشته دعوتی است از محققین و دولت و مجلس ایران تا با تشکیل یک تیم تحقیقاتی متشکل از محققین داخلی و خارجی و با نظارت سازمان های بی طرف بین المللی مانند یونسکو با استفاده از اخرین فن اوری های موجود و با اتخاذ بی طرفی کامل تکلیف این بنا را برای همیشه روشن کنند. آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟
اجازه دهید این نوشته را حول چند سوال شکل دهیم:
- آیا روی مقبره یا جایی از آن نوشته ای یا کتبیه ای مبنی بر این که این گور کورش است وجود دارد یا آیا حوالی این بنا اشیا مربوط به دوره کورش پیدا شده است؟ پاسخ: نه!
سرنخ همه گمانه زنی ها به وجود یک کتیبه ای در عهد باستان در این مکان منتهی می شود که در زمان اسکندر دیده شده و گزارش شده است. اسکندرحدودن دویست سال بعد ازمرگ کورش ایران را فتح کرد.
اما ماجرای فرستادن کسانی به مقبره یا مشاهده مقبره توسط اسکندر را دو مورخ نقل کرده اند. یکی اریانوس یا اریان رومی و دیگری استرابوی یونانی
اریان ژنرال و مورخ رومی که حدود 100 تا 150 سال بعد از مسیح و حدودن 450 سال بعد از اشغال ایران توسط اسکندر در روم باستان زندگی می کرده متنی در مورد فتوحات اسکندر نوشته وگفته که اسکندر بعد از فتح ایران به محلی به نام پاسارگاد رفت و مقبره ای را یافت با کتیبه ای که در آن که معرف مقبره کورش بود. این مورخ رومی به هیچ سند یا مورخ قبلی ارجاع نمی دهد مگر نقل قول از یکی از ماموران اسکندرکه ۴۵۰ سال قبل از خودش درمورد قبر کوروش عنوان شده است!
استرابو مورخ یونانی هم حدود 20 الی 60 سال بعد از مسیح می زیست یعنی حدود 370 سال بعد از اشغال ایران توسط اسکندر و باز براساس نقل قول نوشته است.
آریان و استرابو نوشته اندکه اریستوبولس از جانب اسکندر مامور می شود که به ارامگاه کوروش برود. وی می گوید که ارامگاه اتاقی با در ورودی بسیار باریکی بود که یک نفر به زور می توانست وارد شود. اتاقک روی یک پایه سنگی مستطیل شکل بناشده بود که متشکل از قطعات سنگ مربعی بریده شده بود. اتاقک داری سقف سنگی بود
چنین توصیفی با قبر موجود تطابق کامل ندارد. اولن قبر کورش روی یک پایه سنگی نیست بلکه روی یک سری پلکان سنگی است. ثانین هرچند بنا مستطیلی است اما سنگهای زیر بنا هم مستطیلی بریده شده اند و درب وردی آن به آن تنگی توصیف شده نیست.
اریان از شاهد مذکور نقل قول می کند که روی آرامگاه کوروش نوشتهای به خط میخی پارسی باستان وجود داشت به این مضمون:
ای انسان. من کوروش پسر کمبوجیه هستم، که شاهنشاهی پارس را بنیاد کردم و شاه (کل) آسیا بودم. پس به این آرامگاه بر من رشک مبر.
اما تحقیقات جدید درستی وجود چنین نوشتهای در آرامگاه کوروش را زیر سؤال بردهاست
داندامایف مورخ مشهور روسی که به تازکی درسال 2017 فوت شد معتقد است که جملهٔ «بر من رشک مبر» به وضوح دلالت دارد بر اینکه کتیبهٔ مزبور از آرامگاه کوروش اخذ نشده است. به گفتهٔ وی در هیچ یک از کتیبههای هخامنشیان نظیر چنین مطلبی دیده نمیشود ولی از طرف دیگر «رشک میبرم» غالباً بر سنگ آرامگاههای یونانی دیده میشود. وانگهی به نظر داندامایف اصلاً این عبارات مخالف تصور پارسیان قرن ششم (پیش از میلاد) دربارهٔ ناپایداری و عدم ثبات عظمت و بزرگی زمین است، در حالیکه مولفان یونانی برای این مطلب اهمیت خاصی قائلاند.
اما استرابون:
استرابون متن کتیبهٔ دیگری در آرامگاه کوروش را به نقل از اُنِسیکْریت آوردهاست: «اینجا آرامگاه من کوروش شاهنشاه است» . در روایت انسیکریت این کتیبه به دو زبان فارسی [باستان] و یونانی ولی هر دو به خط فارسی آمده بود!!! داندامایف مضمون و اسلوب این کتیبه را که خالی از نظرات فلسفی یونانیان است به آنِ کتیبههای سایر پادشاهان هخامنشی نزدیک میداند. ولی در وجودش — بدان نحو که توصیف شدهاست — تردید میکند. چه به عقیدهٔ وی به خط میخی نمیتوان زبان یونانی را نوشت! به علاوه، او انسیکریت را با توجه به روایت هایش از عجایب هند، نظیر داستان اسب آبی و مارهایی به طول ۴ متر، راوی موثقی نمیداند.
دیوید استروناخ باستان شناس اسکاتلندی از دانشگاه برکلی کالیفرنیا در کتاب پاسارگاد به یونانی بودن قبر منصوب به کوروش اعتراف می کند.
مهندسان یونانی سبک خاصی برای ابنیه های خود به کار میبردند که یکی از آنها علامتگذاری سنگهای ابنیه بوده است. به متن زیر توجه کنید:
«در دیدارهای تل تخت بیش از 70 علامت مربوط به سنگتراشان تقابل جالبی را با علائم » شناخته شده در تخت جمشید ارائه میکند… این کشف جالب است که علائم سنگتراشان در تل شروع میشوند، در ترکیبات O تخت را میتوان به دو گروه وسیع تقسیم کرد. علائمی که با حرف مشخص شدهاند در نیمه جنوبی U مختلف، در نیمه شمالی تختگاه و علائمی که که با حرف دیده میشوند.» ( آستروناخ، پاسارگاد، ص 38 )
ویلهلم بارتفلد در کتاب جغرافیای تاریخی ایران صفحه 190 می نویسد که پژوهشگران در این که این جا آرامگاه کوروش ست اتفاق نظر ندارند. بنا از نظر تزئینات داخلی شبیه گورهای لیکیه و پامفیلیا ست. در مشخصات بیرونی آن آثار معماری یونانی دیده می شود.
2- آیا شاهان هخامنشی در مقبره ای بدین شکل دفن شده اند؟ نه!
همه شاهان هخامنشی که قبرشان را فکر می کنیم می دانیم در مقبره های کنده شده داخل کوه در نقش رستم و تخت جمشید مدفون شده اند. اینکه فقط کورش جدا گونه خلاف سنت هخامنشی در این مقبره بی همتا که نه قبل دارد نه بعد مدفون شده باشد سنت شکنی است. در اینکه کورش زرتشتی بوده است هیچ اطمینانی نیست. وی از شهر انشان پایتخت دوم عیلامی ها بود که در اثر ضعف تمدن عیلامی به تصرف بابلی ها در آمده بود و کوروش و اجدادش از گماردگان حکومتی در این شهر بودند. بنابراین به نظر می رسد که وی خود یا یک عیلامی یا بابلی یا به دین بابلیان بوده است که مورد اعتماد ایشان برای فرمانروایی بوده و همچنین در سیلندر کوروش وی خود را برانگیخته ی مردوک خدای بابلیان می داند. همچنین هیچ پادشاه بابلی در چنین مقبره ای دفن نشده است.
باستان ستایان میگویند که هخامنشیان چند شاخه بودند و برای همین اینگونه دفن شده است و اشاره به این میکنند که داریوش فرزند کورش نبوده و ... اما میدانید این نه تنها جواب نیست بلکه ادعایی مضحک است بنگرید به جواب این ادعای پوچ :
1 : اگر خود کورش خواسته است که اینطور و در این ساختمان با این شکل دفن شود و برای همین بعد از وی کس دیگری را اینطور دفن نکرده اند [ چون شاهان بعدی اینطور نخواسته اند ] ، سند ؟ .
2 : اگر شاهان دیگر خود خواستند که طور دیگری دفن شوند ، سند ؟ .
3 : اگر بزرگان حکومت خواسته اند کورش اینطور دفن شود و سپس بعد از کورش خواسته اند بقیه پادشاهان طور دیگری دفن شوند ، سند ؟ .
4 : اگر در زمان کورش رسم بر این بوده که اینطور پادشاه دفن شود و بعد از وی رسم تغییر کرده است و یا بزرگان و پادشاهان اینطور خواسته اند ، سند ؟ .
5 : اگر در میان پارس ها و یا هخامنشیان این رسم بوده که بزرگ خاندان اینطور و در این چنین مقبره ای دفن شود و تا کورش این رسم ادامه داشته ، سند ؟ .
برای موارد فوق باستان ستایان هیچ گونه سندی ندارند ، بنابراین اختلاف این مقبره با مقبره شاهان دیگر یعنی این مقبره شاه هخامنشی نمیتواند باشد ، مگر اینکه یکی از پنج مورد فوق با سند جواب داده شوند تا تازه سراغ دلایل محکم دیگر برویم.
معلوم نیست اگر وی زرتشتی نبوده چرا باستان پرستان به هر دری می زنند که توجیه کنند چرا وی به جای دخمه در ارامگاهی روی زمین دفن شده است. و ادعاهای فرضی شان به قدری مضحک می شود که حتی جنبه ی داستان پردازی پیدا می کند و مدعی می شوند با گذاشتن جسد کورش در اتاقک یا لای جرز بین اتاقک و سقف از تماس بدنش با خاک جلوگیری شده است. مشخص نیست گندیگی و تعفن جنازه را چه گونه تحمل کرده اند! در حالیکه هیچ شاهدی از وجود چنین چیزی وجود ندارد. حداقل در سنگها باید علائم نگه دارنده تابوت و سوراخهایی یا شکافی وجود داشته باشد!
هنوز هم ادله های دیگری برای اثبات یونانی بودن بنای پاسارگاد وجود دارد برای نمونه؛ اشیاء شئ هخامنشی از میان خاکها و خرابه های پاسارگاد « یک » یافت شده در پاسارگاد حتی بیرون نکشیده اند! و در مقابل آن تعداد بسیاری سکه با نامهای اسکندر، فیلیپ و تصاویر خدایان یونانی یافته شده است که در واقع حتی یک سکه هخامنشی در پاسارگاد یافت نشده است! آیا عجیب نیست که آستروناخ، هرتسفلد، سامی و دیگران، با تمام دقتی که در تشریح بناهای پاسارگاد به کار برده اند، آنگاه این علائم یونانی مانده بر گور کوروش را ندیده اند؟ برای توضیح بیشتر متن زیر را بخوانید:
این بخش به سکه های هلنی بدست آمده در کاوشهای سال 1962 در تل تخت در پاسارگاد » مربوط است. دو گروه اصلی سکه ها شامل دفینه 1 است که همراه با جواهرات متفرقه در اتاق 82 بدست آمده و دفینه 2 که در دالان اتاق 187 پیدا شده که شامل الف) سکه های ضرب شده برای اسکندر مقدونی که در خلال و بلافاصله بعد از مرگ وی ضبط شده . ب) سکه های سلوکوس اول ( آستروناخ – پاسارگاد ص 28 ) « . که عمدتاً در تخت جمشید ضرب شده است در واقع این باستان شناس ما که در کتاب خود به صورت پراکنده اذعان میکند که یافته های پاسارگاد یونانی میباشد، آنگاه به چه دلیل این بنا را هخامنشی معرفی میکند؟
سکه های یونانی کشف شده اند در پاسارگاد. تاکنون هیچ سکه ی هخامنشی پیدا نشده است.
سایت جاعل باستان ستایی آمده و از عکس هایی مربوط به کوزه و ... استفاده کرده و سعی دارد بگوید اینان در پاسارگاد کشف شده و متعلق به دوره هخامنشی اند!!:
نظریه معیار تعیین قدمت اشیا است یا اشیا باید موید نظریه باشند؟ آیا کوزه و پیه سوز های سفالی پیدا شده مربوط به دوره هخامنشی هستند؟ هیچ دلیل مستندی بر این ادعا وجود ندارد.
متأسفانه سایت تحریف کن و جاعل [بی] خردگان بدون هیچ گونه سند محکمی و فقط با اتکا به محل کشف، این اشیا را مرتبط با پاسارگاد و ابتدای سلسله هخامنشیان دانسته است !!!! اینکه کاری ندارد ، ماهم نظریه میدهیم و این اشیا را متعلق به زمان اشکانی میخوانیم ؛ آیا اینطوری سنگ روی سنگ بند میشود ؟ چقدر این باستان ستایان بی مطالعه اند. با کدام دلیل زمان و مکان این اشاء را به هخامنشیان و پاسارگاد ربط داده اند؟ اگر اینطور بود که دیگر نیاز به روش هایی همچون آزمایش و دیگر روش های تعیین یا تخمین قدمت نبود. با منطق باستان پرستان مثلا اگر سیم کارت هم در پاسارگاد کشف شد براحتی میتوان گفت کار کوروش کــــبیـــر است و گوشی موبایلش را هم یونانیان از بین بردند!!.
نکته جالب دیگر دستبندی است که سر بز دارد و (بی) خردگان ادعا کرده است مربوط به پاسارگاد و هخامنشیان است؛ این دستبند بنا بر ادعای آستروناخ مرتبط با دوران هخامنشیان و کشف شده در پاسارگاد است ولی نه در قرن ششم قبل از میلاد [دورات حیات کوروش] بلکه قرون پنج و چهارم قبل از میلاد:
بنابراین این جواهرات بر فرض نادیده گرفتن عدم آزمایش تعیین قدمت رویشان [که یقینا خدشه ای جدی به قدمتشان خواهد زد] متعلق به دوران هخامنشیان اما در سالهای بعد از کوروش دوم و کمبوجیه دوم هخامنشی و قرون پنج و چهارم قبل از میلاد هستند. بعبارتی دیگر بهیچ وجه نمیتوانند مؤید تعلق داشتن بناهای موجود در پاسارگاد [خواه مقبره خواه ...] به زمان کوروش و جانشینش کمبوجیه باشند.
البته مشابه این دستبند با دو سر بز در گنجینه جیحون (آمودریا) هم کشف شده است:
https://jarcs.ut.ac.ir/article_68537.html
در مقاله ای که لینک آنرا قرار داده ایم در صفحه آخر خود میگوید:
مقاله فوق چون مشابه این گنجینه در پاسارگاد کشف شده آنرا مرتبط با هخامنشیان میخواند ولی حتی میتواند مربوط به زمان داریوش سوم باشد و دال بر ارتباط مقبره به کوروش دوم نیست.
باز دوباره این دستبند کله قوچی در قبر آدا (Ada) ساتراپ کاریا در زمان اسکندر مقدونی کشف شده است:
منبع:
نتیجتا این دستبند نمیتواند دلیلی بر این باشد که آن منطقه متعلق به هخامنشیان است!! لابد ساتراپ کاریا که منطقه ای در غربی ترین نقاط امپراتوری هخامنشی بوده نه ماهیتی غیر ایرانی که ماهیتی پارسی داشته!! چنانچه میدانیم مردم ساکن آن منطقه اصلا آریایی هم نبودند. حال ممکن است گفته شود خب آن ساتراپ تحت نظر حکومت هخامنشی بوده مدت زمانی و این جواهرات بدین شکل به آنجا راه پیدا کرده در زمان اسکندر مقدونی و در پاسخ باید بگوییم هیچ دلیلی ندارد یک فرد رده بالا که رعیت هم نیست و مسئولیت ساتراپ بر گردنش است بین اون همه جواهرات و... از جواهری که مشخصا هخامنشی است استفاده کند!! نتیجتا این دستبند کله قوچی هخامنشی نبوده و بدلیل رواج استفاده اش در آن زمان ما رد پایش را از گنجینه جیحون تا قبر ساتراپ کاریا میتوانیم مشاهده کنیم. طرح کلی دستبند هم شاید کپی برداری از جواهرات اسکیتی با تغییر در سر جانور هست [اسکیت نام مجموعه قبایلی بوده که در منشأ آنها اختلاف است بهرحال در زمان های مربوط به مادها بنابر نقل دیاکونوف برخی شان به آذربایجان شمالی می آیند] چنانچه تصویر مد نظر ما را دیاکونوف در کتاب تاریخ ماد قرار داده است:
...
همچنین توصیه میکنیم این ویدیو را [اینجا] از دقیقه 08:30 الی 19:00 که در پاسخ به مطالب (بی) خردگان آنهم بصورت مستند است مشاهده نمایید (متذکر میشویم که صد درصد مطالب این ویدیو مورد تأیید ما نیست و نیاز به بررسی صحت دارد، تنها قسمتی از آنرا که مشخص کردیم تأیید میکنیم).
تصاویری قدیمی از پیه سوز و کوزه های سفالی پیدا شده در منطقه پاسارگاد منتشر شده است که به دروه هخامنشی منسوب شده است. سوال این که آیا از این سفالها زمان سنجی تشعشعی شده است تا قدمت آنها مشخص شود ؟ . چه علامت یا نشانه ای در مورد هخامنشی بودن آنها وجود دارد؟ پیه سوز و سفال ها که قرنها بلکه هزاران سال بدون تغییر بوده اند چه گونه تعلق خود به یک دوره خاص را اثبات می کنند. آیا وقتی اسکندر به ایران لشکر کشیده ایرانی ها ناگهان شیوه پیه سوز و شکل کوزه درست کردن خود را عوض کرده اند؟!
همچنین سایت بی خر...ان بیان میکند که جواهرات هخامنشی کشف شده اند !!! ما می پرسیم ببخشید ، روی چه حساب این جواهرات را هخامنشی خوانده اید؟ آستروناخ چون پاسارگاد را متعلق به هخامنشیان میدانست این جواهرات را نیز هخامنشی خوانده جز این است؟ خب چون آزمایش تعیین قدمتی نیست براحتی میتوانیم بگوییم این جواهرات هیچ ربطی به هخامنشیان ندارند چون این مکان بعنوان مقبره مادر سلیمان و ساخت مسجد و... حتی مورد احترام و توجه مردم بوده و فراموش نشده بوده است که بگوییم هرچه کشف شد متعلق به دوره هخامنشیان است.
بی خر...ان چند سکه را نشان داده و میگوید اینها در پاسارگاد کشف شده اند !!! جواب ایشان را ادیان نت در کتابچه خود داده است :
نقد من بر سکه ها:
این سکه ها در پاسارگاد امروزی پیدا نشده اند و در محل ضربشان گفته شده است تنها پاسارگاد، حال خوب دقت کنید، محل ضرب سکه را از روی ویژگی هایی بیان میکنند که در نهایت به پاسارگادی میرسد که در تواریخ است نه این پاسارگاد ، چون این پاسارگاد وجود خارجی در تواریخ ندارد که بخواهد محل ضرب سکه باشد . یعنی سکه ای را در جایی کشف کرده اند و سپس با مشخص کردن برخی مشخصه هایش گفته اند این در همان پاسارگادی که کتب تاریخی بیان کرده اند ضرب شده است، بنابراین این سکه نه در این پاسارگاد پیدا شده است [چرا که محل کشفش اینجا نبوده است] و نه در این پاسارگاد ضرب شده است چون سکه ی هخامنشی در این پاسارگاد کشف نشده و یا ویژگی دیگری این پاسارگاد ندارد که بخواهند بر اساس آن محل ضرب سکه ای را به این مکان نسبت دهند . این یعنی محل ضرب سکه به پاسارگاد دیگری که در تاریخ مندرج است میتواند ربط داده شود .
3- ایا سبک مشابه این بنا در سایر ابنیه هخامنشی در فارس یا حتی در بین النهرین وجود دارد؟ نه!
این سبک مربعی پلکانی با سقف شیروانی را در منطقه ی یونان و رم و فنقیه و غرب ترکیه و یک مورد در ارمنستان به وفور می توان یافت و همه به سبک هلنیستی یا یونانی معروف اند. یک نمونه مشابه «گوردختر دشتستان» است. این بنا نیز معلوم نیست متعلق به چه کسی است و اگر در مورد گور کوروش روایاتی هست در مورد این بنا هیچ چیزی وجود ندارد. و اختلاف در انتساب بنا که درون آن حوزچه ای است (چرا حوزچه ؟) تنها براثر شباهت آن با قبر کوروش صورت گرفته است. عده ای گفته اند مال خواهر کورش است و به علت ابتدایی تر بودن گفته اند زودتر درست شده است. عده ای هم مانند شهبازی آن را به کوروش کوچک یا جوان پسر داریوش دوم منتسب کرده اند که به پادشاهی نرسید. حالا چرا کسی که به پادشاهی نرسیده است را باز در تخالف با سایر گورهای دخمه ای شاهان هخامنشی در چنین ساختمانی جا داده اند معلوم نیست؟ همه این گمانه زنی ها که هیچ چیزی را ثابت نمی کند صرفن به خاطر تشابه موجود بین دوبناست.
اما کسی نمی پرسد اگر سلوکی ها بنای پاسارگاد را به سبک یونانی برای یکی از حکام خود ساخته باشند چرا نباید بنای دیگری هم برای حاکم دیگری ساخته باشند؟ یعنی باز نظریه واقعیت را شکل داده نه برعکس!
وجود اختلافات فراوان و شدیدن متفاوت در مورد این بناها هرگز هیچ گونه شائبه ی بی اعتباری را برای باستان پرستان فراهم نمی کند. آنها ان روایتی را که به نظراتشان نزدیک تر است با مقداری پیچ و خم دادن می پسندند و معتبر تر می دانند. اما اگر اندک اختلافی در مورد مسائل بعد از ورود اسلام باشد تمامیت ماجرا را زیر را زیر سوال می برند.
4 –چه کسی اول ادعا کرد که بنای پاسارگاد مقبره کورش است؟
جیمز موریه دیپلمات (نه باستان شناس!) در زمان فتحعلی شاه احتمال داده که این بنا قبر کورش باشد اما بعد خودش این احتمال را منتفی دانسته به سال 1809 بعد در سال 1818 یک دیپلمات بریتانیایی دیگر به اسم رابرت کرپورتر ادعای قبر کوررش بودن را کرده است. علاقه این دیپلمات ها به یافتن قبر کورش خیلی جالب است!
اما علاقه این ها به دو علت بوده است. در انجیل و تورات کوروش نجات دهنده بنی اسراییل و حتی فرستاده یهوه و حتی مسیح یا نجات دهنده انهاست. از اینرو حتمن باید قبرش پیدا می شده! در قرن نوزدهم اروپایی ها (نه فقط المانی ها) خود را از بقایای آریایی ها دانسته که از قفقاز یا سیبری به اروپا و هند و ایران رفته اند. پس اثبات اینکه کورش مقدس اریایی بوده و در این سرزمین دفن بوده به تفکران نژاد پرستی شان کمک می کرده. به این جملات دقت کنید:👇
«من دوبار از این آرامگاه بازدید کردهام. و هر بار احساس کردهام که دیدن اصلِ مقبرهٔ کوروش «شاه جهان، شاه بزرگ» چه افتخار بزرگی برایم بودهاست. وانگهی شک دارم که هیچ بنایی باشد که بهلحاظ اهمیت تاریخی برای ما آریاییها، از آرامگاه بنیانگذار شاهنشاهی ایران، که ۲۴۴۰ سال پیش در اینجا دفن شدهاست، در گذرد.»
فکر می کنید این جمله از کیست؟
پرسی سایکس مورخ و ژنرال انگلیسی در مورد آن گفته است!
جیمز موریه بعدها از آنکه از نظریه مقبره کوروش خود، پشیمان می شود، دلایلی را برای آن بیان می کند که به اهم آنها اشاره می کنیم:
الف) در منابع تاریخی (در گفتار امثال پلینی و…) آمده است که پاسارگاد و مقبره کوروش، در مشرق تخت جمشید قرار دارد و یک مغ (از مغان) نگهبان آن است. برخی از منابع تاریخی از جمله بطلمیوس نیز گفتهاند که پاسارگاد در جنوب شرقی تخت جمشید قرار دارد. از این دو حرف چنین نتیجه میشود که پاسارگاد واقعی در حدفاصل شرقی و جنوب شرقی تخت جمشید بوده است. در حالیکه مقبره مشهور امروزی، در شمال شرقی تخت جمشید قرار دارد. هرچند جورج کرزن تلاش کرده که این ایرادات مهم را کماهمیت جلوه دهد اما وقتی خودش متوجه میشود که این ایراد چه اندازه مهم و اساسی است، مدعی میشود که شاید منظور بطلمیوس، یک پاسارگاد دیگر بوده است! (که برای این ادعا، دلیل قانع کننده ای نیست)
ب) بنا به گزارشهای مورخان یونانی بنای آرامگاه منسوب به کوروش، پادشاه هخامنشی، بایستی در یک منطقه کوهستانی واقع شده باشد. اما مقبره کنونی در منطقه موسوم به مادر سلیمان واقع شده که هموار و دشتی مسطح است.
ج) بنابر همان نوشته های یونانی، مقبره کوروش بایستی با کتیبه و ده سکوی مطبق و اطاق بزرگی که بتواند تابوت و تخت و میز و ساغرها و هدایای گوناگون را در خود جای دهد، توصیف شده که این توصیفات با مقبره فعلی که با شش سکوی مطبق و اطاق بسیار کوچک و بدون کتیبه یا جای کتیبه دیده می شود، سازگاری ندارد.
د) برخی مورخان یونانی همچون آریانوس و استرابون گزارش کردهاند که در آرامگاه کورش، کتیبهای وجود دارد. آنان همچنین وضعیت داخل مقبره را نیز به اختصار توصیف کردهاند. بر پایه گفتار آنان در اطاق آرامگاه یک تخت زرین با تابوتی زرین و میز و ساغرها و هدایایی وجود داشته است. اما در مقبره فعلی در پاسارگاد، دیوارهای اطاق بسیار ضخیم ساخته شدهاند. بطوری که پس از ورود به اطاق در مییابیم که اندازههای داخلی آن کمی بیشتر از دو متر در سه متر است. جای پاشنه درها نشان میدهد که این اطاق با دو در سنگی بزرگ که بر روی همدیگر قرار میگرفتهاند، بسته میشده است. چنین درهایی که به سختی باز و بسته می شوند، معمولاً برای بناهایی بکار میرفته است که قرار نبوده رفت و آمدهای زیادی به درون آن انجام پذیرد. این درها نزدیک به ۱۳۰ سانتیمتر بلندی داشته و ورود به اطاق با خم شدن امکان پذیر میشده است. داخل اطاق بسیار ساده و کف و سقف آن هر کدام از دو قطعه سنگ بزرگ و ضخیم پوشیده شده است. و این مسائل با هم سازگاری ندارد.
باستان شناسان و مورخان و همچنین سفرنامه نویسانی از جمله پیترو دلاواله (جهانگرد ایتالیایی)، سر ویلیام اوزلی (ایران شناس و فراماسون انگلیسی)، لاسِن، اوپرت (زبان شناس آلمانی)، سایس (نویسنده کتاب امپراتوری باستان در شرق) و ژان دیولافوآ (باستان شناس فرانسوی) ، براساس نظریه دوم موریه، آرامگاه کورش و پاسارگاد را در اطراف فسا دانستند.علاوه براین، عدهای دیگر نیز نظرات متفاوتی داشتهاند. آلبرشت فون ماندِلسو در سال ۱۶۳۸ میلادی و به تأسی از روحانیون مسیحی مقیم شیراز، این مقبره را مدفن مادر سلیمان چهاردهمین خلیفه پس از حضرت علی علیه السلام دانسته است.
5 – کوروش چگونه مرد؟ آیا امکان دفن وی در این منطقه بود؟ اصلن معلوم نیست
در مورد چگونگی مردن یا کشته شدن کوروش هم اختلافات زیادی هست. از نظر میکائیل سوریه ای مورخ قرن دوازده میلادی وی توسط زنش کشته شد و این شصت سال بعد از اسارت یهودیان در بابل بود.
از نظر هرودت مورخ یونانی (484-425 ق م) که باستان پرستان زیاد به وی ارجاع می دهند و بیشتر دانش ما از زمان هخامنشی ها از وی است کوروش در جنگ با ماساژت ها اقوام آسیای مرکزی گرفتار و کشته شده و سرش جدا شد. اینکه توانسته باشند بدن وی را پس بگیرند و 2000 کیلومتر از اسیای مرکزی به پاسارگاد بیاورند خود حکایتی است که احتمالن نشان از آن دارد که ایرانیان باستان به تکنولوژی یخچال فریزر مجهز بوده اند!
بنابراین باستان پرستان در این مورد روایت هرودوت را نمی پسندند چرا که به نظریه انها نمی چسبد.
کتزیاس مورخ دیگر یونانی (404-358 ق م) گزارش داده است که کوروش در مرزهای شمالی (طبرستان) به علت جراحت سنگین در جنگ جان داد. باز مسئله انتقال جنازه وی به فاصله 1200 کیلومتر معمایی است حل ناشدنی یا شاید وی را با جراحت بازگردانده اند؟ نمی دانیم. کتزیاس و هرودت هردو به ایران سفر کرده بودند. کتزیاس خود پزشک سلطنتی اردشیر دوم بود که بین 404 و 358 قبل از میلاد می زیست.
گزنفون یا زنفون مورخ دیگر یونانی هم منبع دیگری است. وی در فاصله 430 تا 359 زندگی می کرد. وی مدعی است که کوروش به مرگ طبیعی در محل حکومتش مرد. اما هرکس می داند که کورش در پاسارگاد حکومت نمی کرد بلکه خود انشانی بود و در بابل که فتح کرده بود حکم رانی می کرد. شواهدی مبنی بر این که پاسارگاد محل حکم رانی بوده وجود ندارد. صرفن ساخت چند بنای سلطنتی اگر چنین چیزی اعتبار داشته باشد هیچ مکانی را به محل حکم رانی تبدیل نمی کند!
پروفسور کریستین سن درباره محل حکومت هخامنشیان میگوید:
هیچ یک از پادشاهان هخامنشی هیچ گاه در پاسارگاد یا حوالی آن پاییتخت نداشته اند و جدای از کورش که پاییتخت وی در شوش هم نبوده است، نهایتا شهر شوش را برای دیگر پادشاهان می بینیم که البته در زمان داریوش یکم راه شاهی ساخته شده و در این راه شوش به شهر پاسارگاد متصل شد، تا قبل از آن خبری از پایتخت بودن شوش و یا مهم بودن پاسارگاد اصلا نیست، تمام اینها از زمان داریوش یکم آغاز شده است که واضح است هیچ ربطی به کورش و جسدش ندارد] پروفسور اریش فردریش اشمیت [از باستان شناسان مشهور] نیز به خوبی اشاره میکند که هیچ کاخ یا ساختمانی از کوروش در شوش کشف نشده است [بعبارتی دیگر هیچ اثر باستان شناسی از کوروش در شوش نیست]:
اما آیا گفته های زنفون نسبت به هرودوت قابل اعتماد ترند. می دانیم که زنفون شاگرد سقراط بود و خود ازجنگجویان یونان باستان که همچون استادش و شاگرد دیگر استادش یعنی اسکندر کبیر از آتن متنفر بود. زنفون در جوانی به ارتش کورش صغیر به عنوان مرسونری می پیوندد تا وی را در جنگ علیه برادرش اردشیر دوم بر سرتخت و تاج کمک کند. اما کوروش صغیر در 80 کیلومتری بابل شکست خورده کشته می شود. زنفون اینبار به شمال ترکیه فعلی رفته و سپس در استخدام پادشاه اسپارت علیه آتن می جنگد. وی در دشمنی با آتن و همکاری به دشمنان آتن چون ایران و اسپارت فروگذاری نمی کندو از اینرو از مریدان و شیفتگان شاهان هخامنشی بوده است. به نظر مسلم می اید که برای یک مزدور هخامنشی ها در یونان تصور شکست کوروش کبیر و کشته شدنش دشوار باشد. این درحالی است که سایر روایات از مرگ کوروش به کشته شدن وی اشاره دارند و او تنها کسی است که معتقد است کوروش به مرگ طبیعی مرده است! اما این تنها روایت گویا بیشتر به تایید قبرکورش کمک می کند؟
6 – وقتی که شاعر به جفنگ می آید و مرغ پخته به خنده: فیثاغورث شاهد دفن کورش کبیر!
باستان پرستان و مدعیان گور کورش بودن پاسارگاد از این همه بی اعتباری و سرگردانی همچنان دلنگران ادعای گزافه ای کرده اند که بیشتر توهین به خوانندگانشان است. مثلن در وبسایت خردگان می نویسند:
فیثاغورث دانشمند، ریاضی دان و سیّاح یونانی در کتابی به نام «سیاحت نامه»، مطالبی در مورد خاک سپاری کوروشبزرگ نوشته است که در زمان پادشاهی داریوش بزرگ بوده است و خود فیثاغورث نیز شخصا در این خاک سپاری شرکت جسته است و اطلاعات بسیار مفیدی در مورد نحوۀ خاک سپاری، آیین مغان، جغرافیای تاریخی پاسارگاد و فرهنگ هخامنشیان به ما رسانده است.
این کتاب سیاحت نامه در ایران به نام کتاب فیثاغورث ترجمه و چاپ شده و منبع این افسانه بافی ها شده است.
اما فیثاغورث واقعی ریاضی دان یونانی در سال 570 قبل از میلاد به دنیا امده است و تا سال 495 زندگی کرده است و اصلن هرگز به ایران مسافرت نکرده است. وی درسال 530 به مصر رفته و از مصری ها هندسه را می اموزد. اما در حوالی سال 525 میلادی 5 سال بعد از مرگ کوروش مصر به اشغال کمبوجیه در امده وی اسیر شده به بابل برده می شود و بعد از 12 سال در سن 53 سالگی ازاد شده به یونان بر می گردد! یعنی وی در زمان کمبوجیه اسیر بوده است و نه انکه در زمان کورش به امپراطوری هخامنشی کوروش مسافرت سیاحتی کرده باشد! ضمن این که اصلن هیچ اثری از فیثاغورث بطور مستقیم باقی نمانده و معلوم نیست این سیاحت نامه را چه کسی نوشته است؟
البته در تاریخ دو فیثاغورث معروف دیگر هستند. یکی فیثاغورث اسپارتی که به علت دشمن بودن با آتنی ها به دیانوردی کورش صغیر علیه آتنی ها خدمت می کرده و خیلی بعد از تر از کوروش کبیر در زمان اردشیر دوم می زیسته است و دیگری فیثاغورت ازلاکنیا بوده است که ورزشکار المپیک یونان باستان بوده است و کاری به این کارها نداشته! آیا این سیاحت نامه کار فیثاغورث اسپارتی است که بعد از کشته شدن کورش صغیر در جنگ با برادرش ادرشیر دوم در مراسم خاکسپاری وی حضور داشته است؟ یا همه از اساس بی اعتبار است؟
نتیجه گیری:
در مجموع شواهد و دلایل و اسناد در مورد قبر کورش بودن بنای موجود در پاسارگاد به قدری ضعیف و مغشوش و متاثر از منابع مختلف با اختلافات شدید هستند که تا اطلاع ثانوی یعنی یافتن اسناد محکمه پسند هرگونه ادعا بر این مبنا غیرقابل پذیرش علمی است.
.........................................................................
پی نوشت ها:
1- سایر اثار باستانی که در عمل داعش گونه پهلوی غیب شدند تا افسانه قبر کوروش در پاسارگاد تقویت شود.
مسجد پاسارگاد و قبرستانی 800 ساله است که در سال ۶۰۲ هجری شمسی و در دوران فرمانروایی اتابکان فارس و توسط اتابک سعدبن زنگی از حاکمان دادگستر فارس در اطراف مزار کوروش که در آن دوران به مسجد یا مشهد «مادر سلیمان» نبی معروف بوده است، ساخته شده است. این مسجد از قدیمی ترین مساجد ایران بوده است که بقایای آن تا پیش از جشنهای دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی در سال ۱۳۵۰ باقی بود. در آن سال بر خلاف منشور ونیز برای مرمت آثار باستانی، بقایای مسجد از جمله دروازه آن توسط گروه مرمت از موسسه ایزومئو برهبری اوجنیو گالدیری و با تایید ادارهباستانشناسی که شامل ستونهای سنگی بود به محل دیگر برده شد.[۱][۲][۳]
در طرحهایی که ارنست هرتسفلد از محوطه مقبره کوروش تهیه کرده حدود و ثغور مسجد توسط ستونها پیداست. مسجد به شیوهای ساخته شده بود که مزار کوروش در میان آن قرار داشت. در داخل مزار کوروش ضلع سمت راست ورودی (دیوار جنوب غربی) نیز محرابی ایجاد گردیده که آیاتی از سوره فتح و اسما جلاله در آن دیده میشود.
در عکس های قدیمی آثار این قبرستان و سنگ های بنای مسجد نمایان است
باقیمانده مسجد و ستونها پیش از برپایی جشن شاهنشاهی در دهه پنجاه جمعآوری شد و به محل کاخ انتقال یافت.علی سامی که مسئولیت بازسازی و مرمت مزار کوروش را بر عهده داشت معتقد بود که مسجد از جهت معماری حائذ اهمیت نبوده است.[۶]
در جهان بناها و محوطههای فراوانی وجود دارد که در طول تاریخ مورد توجه مردمان مختلف قرار گرفته و تغییر کرده است. تصمیمی که سامی و تیم مرمت ایتالیایی گرفتند جدای از صحت ادعایشان، تصمیمی بر خلاف کنوانسیونهای بینالمللی بود. از جمله منشور جهانی ونیز برای حفاظت از آثار تاریخی (۱۹۶۴) در مورد بناهایی که در دورانهای تاریخ مورد توجه بودهاند میگوید: «هیچ لایه یا چهره تاریخی نباید به نفع چهره دیگر حذف شود و حفظ وحدت سبک (Unity of Style) به هیچ وجه هدف مرمت نیست.»[۷]
از آنجا که مزار را مقبره مادر سلیمان میدانستند، ورود به داخل مقبره از سوی مردان همچون بی بی شهربانو مرسوم نبوده است و بیشتر زنان داخل میشدند متولی آن نیز بعضا بر عهده زنان بوده است. با ورود گردشگران در دوران معاصر این عقیده کنار گذاشته شد.[۵] مراسم مذهبی مسلمانان از دوران کهن در این منطقه انجام میشده است. در داخل مقبره بجز ایجاد محراب، قرآنی بوده است و مردم در آنجا به دعا و نماز میپرداختند. مراسم عید قربان و سوگواری عاشورا نیز در آن بر گزار میگردیده است.
در تحقیقات جمشید صداقت کیش فارس پژوه و محقق آمده است: «اهالی روستای پاسارگاد به یاد دارند که همه از زن و مرد، کودک و جوان، پیر و ناتوان در روز عاشورا به دور هم جمع میشدند و علمدار، علم۸۰ را بر میداشته و جلو میافتاده و مردم به دنبال وی حرکت میکرده و حدود ساعت ۱۰ صبح عاشورا به آرامگاه میرسیدند. در اطراف آرامگاه به دنبال علمدار طواف میکردند، سینه میزدند، نوحه میخواندند و ساعت۱۲ بازمی گشتند.»
هاینریش بروگش باستان شناس آلمانی که در سالهای ۱۸۹۵ تا ۱۸۶۱ م. (۱۲۷۶ تا ۱۲۷۸ هجری قمری) در ایران بوده مینویسد :
«در درون مقبره چند ورق از یک قرآن قدیمی مانده است که محافظ مقبره با احترام تمام میبوسد»
آرمینوس وامبری که در سال ۱۸۶۲ م. (۱۲۷۹ هـ. ق) از آرامگاه دیدن کرده، مینویسد:
مسلمانان از داخل آن برای عبادت استفاده میکنند و برای این منظور همیشه چند قرآن در آن جا میگذارند.
ژان تونو (J. Thevenat) در سال ۱۶۶۷ (۱۰۷۸ هـ. ق) از این آرامگاه بازدید کرده و مینویسد: «مسلمانان شیراز و پیرامون [آن] روز عید قربان [را] در این عبادتگاه (مقبره مادرسیلمان) نمازمیگزارند»
آندره دلیردلند (Andre Daulier Deslands) که همزمان با تونو در ایران بوده نیز به این موضوع اشاره کرده است.
فرصت شیرازی مینویسد که در محوطه مسجد و اطراف مقبره تعداد زیادی از مسلمانان دفن شدهاند.
2- تاریخ نگاری در عهد باستان بسیار غیر علمی و بی ضابطه و بیشتر جمع اوری روایت های شفاهی مردم عادی بوده است در مورد وقایع چند صد قبل و بعدها در زمان بازسازی این تواریخ در عصر جدید اضافات بسیاری جهت تایید نظرات مطلوب سیاسی و فرهنگی و ایدئولوژیک خاص بدانها اضافه شده است.
هرودت در غرب هم به پدر تاریخ غربی مشهور است هم به پدر دروغ بافی بدین خاطر که تفکیک واقعیت و افسانه در نوشته های منتسب به وی بسیار دشوار است مگر مواردی که توسط منابع دیگر مثل باستان شناسی تایید یا رد شوند. مثلن در توضیح دیدارش از شهر بابل می گوید صد دروازه برونزی با دیوارهایی با ارتفاع صد متر (به حساب امروزی) و طول 22 کیلومتر و کلفتی 50 متر! همه اینها توسط باستان شناسان رد شده . شهر بابل فقط هشت دروازه داشته است. معلوم می شود که وی اصلن این شهر را ندیده!
در دروان رونسانس علاقه عجیبی بین نخبگان غرب برای بازگشت به دوران به اصطلاح طلایی یونان باستان پدید آمد و تنها منبع باقی مانده تاریخ نگاری همین نوشته های پاپیروسی منتسب به هرودت است که ششصد سال بعد از وی نوشته شده اند و تکه پاره اند. بنابراین کار بازنویسی و بازسازی انها شروع شد و قریب به چهل و چهار نسخه مختلف از نوشته های وی در اروپا رایج گردید.
تا چه حد هرودت تاریخ نگاری اش بدون سوگیری و دقیق بوده؟ روش وی مسافرت و تکیه به حافظه افرادی بوده که با آنها مصاحبه کرده است. یعنی به حافظه ادمها برای نوشتن وقایعی که تا صد سال قبل از نوشتن کتابش در سال 440 قبل از میلاد اتفاق افتاده تکیه کرده است. (وی در سال 484 قبل از میلاد بدنیا امده یعنی زمانی که خشایارشاه اول شاه ایران بوده و در سال 425 مرده یعنی زمانی که جانشین خشایارشاه اول یعنی اردشیر اول تازه مرده است پس وی فقط درزمان دو شاه هخامنشی بوده اما کورش در حدود سال 540 به قدرت رسیده) تا چه حد انچه به او نسبت داده شده توسط خود او نوشته شده یا این نوشته ها بعدن اضافه شده اند.
در زمان خود هرودت پاپیروس در یونان رایج نبوده. خود وی می نویسد که قوم یونانی خودش از پوست استفاده می کرده اند و صحبت از کتیبه های چوبی و مومیایی در میان پارسیان می کند. پس نوشته های وی باید اصالتن روی کتبیه گلی یا چوبی یا پوست نوشته شده باشد. اگر کتیبه بوده که باید اطاقها از این کتابها را جمع کرده باشند که نه جلد کتاب از تویش دربیاید. اگر سنگ نوشته بوده که باید یک کوه را ایشان مصرف کرده باشد. و اگر پوست بوده چگونه دوام اورده و آنهم باز مقادیر عظیمی پوست می شود. همچنین معلوم نیست ترجمه های فارسی کتابهای وی تا چه حد با متون غربی توافق داشته باشند. خصوصن به نظر می رسد بسیاری از بد گویی های وی از پارسیان کرده در ترجمه ها نیست و بیشتر تعریف و تمجید وی از عظمت و ابهت هخامنشی ها ترجمه شده است.
در مورد هرودت هر چنداولین تاریخ نگار غربی است و از این لحاظ کارش ارزش دارد اما ـبسیاری از ادعاهایش زیر سوال رفته شواهد باستان شناسی و منابع مردم شناسی موید ان نیست . وی یک یونانی بود که هدفش نوشتن تاریخ برای برتر و متعالی تر نشان دادن یونان بود. مثلن در مورد هخامنشی ها انها را بربر و برده دار و بچه باز معرفی میکند و یونانی رابافرهنگ دموکراسی و عقلانی و مردمی. شکست هخامنشی را پیروزی تمدن بر توحش و غلبه مردم سالاری یونانی بر خوی خشونت آمیز و امپریالیستی ـ جهان خوارگی ـ پارسیان می داند اما از طرف دیگر برای اینکه پیروزی یونانی ها را در جنگ ماراتون بزرگ جلو ه دهد دست به اغراق گویی های باور نکردنی در مورد ابهت و عظمت هخامنشی می زند که چگونه با این عظمت خوار شدند و چند صد یونانی لشکر چند صد هزار نفری آنها را شکست داده!
هرودت صحبت از مردان یک چشم و از مورچه هایی به بزرگی روباه در ایران می کند که از معادن طلا مراقبت می کنند و وقتی از سوراخهایشان بیرون می ایند گرد طلایشان روی زمین می ریزد و مردم برمی دارند.
متاسفانه چون منابع در مورد ایران باستان خصوصن دوران هخامنشی بسیار محدودند امکان مقایسه و مقابله انها با هم بیرون کشیدن حقیقت تا کنون موجود نبوده و از این رو بیشتر نوشته ها مربوط به این دوره یک چیز را می گویند! در زمان ایران باستان کار کتابت و سواد فقط محدود به طبقات اشراف بود و چون این امپراطوری های سقوط کردند به علت عدم عمومی بودن سواد و دانش، دانسته های آنها از تاریخ ایران به باد فنا رفت. از این رو ما منابع اصیل هخامنشی از خود هخامنشی ها و پارسیان نداریم مگر کتیبه های بین النهرینی که دامنه وسیعی از 2500 سال قبل از کورش را پوشش می دهند و مربوط به قرادادها و خرید و فروش ها ی شخصی و برخی حوادث طبیعی و تاریخی اند. . بنابراین منبع تاریخ نگاری قابل مقایسه با کارهای هرودوت وجود ندارد که ببینیم از نگاه پارسیان اوضاع چگونه بوده است .
در موضوع خاکسپاری بدن کورش در پاسارگاد، یک نقد اساسی عقلانی وجود دارد و آن اینکه امروزه بر اساس مبانی زبانشناسی روشن شده که پاسارگاد در لغت، یک واژه مادی (از گویش قوم ماد) است به معنی «جایگاه پاییدن دزدها»[ منبع : والتر هینتس، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران: نشر ماهی، 1391، ص 65. ] یا به عبارتی تبعیدگاه یا زندان دزدها، دزدخانه و...؛ اصلا چرا کورش باید چنین جای بدنامی را به عنوان پایتخت خود انتخاب کند؟ اصلا چرا باید وصیت کند که او در مکانی که چنین معنی زشتی دارد، دفن شود؟ آیا مادهای آریایی چنین دیدگاهی نسبت به پارسها داشتند؟!
سر کرپورتر (Sir Ker Porter) در سال 1706 میلادی (1118 هـ.ق) ضمن بازدید از مقبره مادر سلیمان میگوید که نگهداری این بنا بر عهده زنان روستایی مجاور است.[ منبع : سفرنامه پورتر، دفتر اول، ص 502. به نقل از Ancient Persian Sculpturs, P.16، گفتاری از زندهیاد جمشید صداقتکیش. ] در سال 1881 میلادی، مادام دیولافوآ که لباس مردانه پوشیده بود، پس از ورود به مقبره، با برخورد تند و خشن زنان روستایی مواجه شد، چه اینکه آنان میپنداشتند او مرد است.[سفرنامه مادام دیولافوآ، ص 365-370، (گفتاری از زندهیاد جمشید صداقتکیش).] ایرانیان همواره از زمانهای گذشته، این مقبره را مربوط به یک زن میدانستند و نسل به نسل، بر این نظر تأکید و اصرار فراوان داشتند.
قابل توجه اینکه انتساب این مقبره به کورش، امری ثابت شده نیست، بلکه نقدهایی جدی و مهم بر آن وارد است، که بیان آن مجالی دیگر میطلبد. لیکن همین امر (که این مقبره از دیرباز زیارتگاه اختصاصی زنان بوده و مردان اذن ورود به آن را نداشتند)، به روشنی میتواند دلیلی باشد بر این نکته که بومیان منطقه، قاطعانه و با یقین کامل بر اینکه این مقبره مربوط به یک زن است، اصرار میورزیدند. بعدها در اثر تبلیغات دروغین غربیها (که بدون هیچ دلیل صریحی این مقبره را به کورش هخامنشی منتسب کردند)، این یقینِ مردم، تبدیل به شک و تردید شد.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
معنی پاسارگاد
در موضوع خاکسپاری بدن کورش در پاسارگاد، یک نقد اساسی عقلانی وجود دارد و آن اینکه امروزه بر اساس مبانی زبانشناسی روشن شده که پاسارگاد در لغت، یک واژه مادی (از گویش قوم ماد) است به معنی «جایگاه پاییدن دزدها» [والتر هینتس، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران: نشر ماهی، 1391، ص 65] یا به عبارتی تبعیدگاه یا زندان دزدها، دزدخانه و...؛ اصلا چرا کورش باید چنین جای بدنامی را به عنوان پایتخت خود انتخاب کند؟ اصلا چرا باید وصیت کند که او در مکانی که چنین معنی زشتی دارد، دفن شود؟ آیا مادهای آریایی چنین دیدگاهی نسبت به پارسها داشتند؟! (به نقل از وبسایت ادیان نت) [اضافه مدیر وبلاگ: البته فردی همچون پیر لوکوک این معنی را برای پاسارگاد قبول ندارد که بنظر میرسد در این معنی اختلاف است.]
لینک دانلود کتابچه دوستم جناب آقای رستمی
آیا مقبرهای که امروز به کورش نسبت میدهند، واقعاً مقبره اوست؟ این نوشتار (بنگرید به اینجا) در 40 صفحه با اسناد متعدد و در قالب 13 چالش نشان میدهد که این مقبره ربطی به کورش ندارد.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پرده سوم) نقد مدیر وبلاگ بر انتساب مقبره پاسارگاد به کوروش دوم
متأسفانه سایت کذاب خردگان در سلسله پستهایی و در رد گفته های آقای ناصر پورپیرار میخواسته اثبات کند که مقبره پاسارگاد از کورش است اما یک کلمه از حرفهای فوق را هم نتوانسته است رد کند و تنها با اتکا به نقد حرفهای آقای پورپیرار فکر کرده است که دیگر این مقبره از کورش است !!! جقدر بی مطالعه اند این باستان ستاها ، در کامنتی در سایتشان دو لینک گذاشتم که بعد از مدتی دیدم پخش نکردند، البته قانون سایتشان این است که کسی در کامنتها لینک نگذارد مگر از سایت خودشان!!! یعنی حتی ضد اسلام ها و بی خدایان هم بعضا در سایتهایشان اجازه لینک گذاشتن میدهند اما اینان از بس دروغ میگویند جلوی اینکار را گرفته اند ، بهر حال ما با اینکه کامنتمان را ندیدیم که پخش شود اما اگر واقعاً انسانهای با مطالعه ای بودند آن دو لینک را هم همانطور که با افتخار و شادی وصف ناشدنی حرفهای آقای پورپیرار را نقد کردند ، آن دو لینک را هم رد میکردند تا اثبات کنند مقبره پاسارگاد از کورش است ، اما حتی یک کلمه از دو لینکی که برایشان گذاشتیم و در این پست مطالب آنها را آوردیم رد نکردند ، این است وصف حال باستان ستایان دروغگوی تحریف گر.
تصویر فوق از کتابچه ادیان نت است.
ایضا سایت باستان ستا در پستی مربوط به مرگ کورش می نویسد :
یکی از دیوانسالاران دوره قاجار که از کوروش به نیکی یاد کرده است، در این باره تحلیل خوبی دارد. میرزا حسینقلی سالور نوشته است:
محال است یک سرداری مثل سیروس [=کوروش] یا قشون رزم آزموده جنگی رشید او که تقریباً ثلث آسیا را با آن قشون به حیطه تصرف و تملک در آورده بود از قشون ملکه ماساگت که در فنون جنگ و علم ابداً بهره نداشتند شکست بخورد. علاوه بر آن اگر مثل سیروس [=کوروش] پادشاهی که تازه این ممالک را فتح کرده بود در جنگ ماساگتها کشته میشد چطور کامبیز [=کمبوجیه] پسرش بدون منازع و بدون تزلزل پادشاه کلِ این ممالک فسیحه میشد و مملکت او چنان منظم میبود که شخصاً به خیال فتح سایر ولایات که پدرش فتح نکرده بود میافتاد مثل مصر و غیره… (بازگشت ده هزار یونانی، ۱۳۸۴: ص ۲۷۷).
به راستی سرنوشت این جنگ چه شد؟ کمبوجیه پس از شکست پدرش با خیال آسوده به سراغ مصر رفت؟!
و اما نقد :
1 : اولا ما می بینیم که در زمان داریوش باز با ماساگت ها جنگ شد و این یعنی خطر ایشان برطرف نشده بود .
2 : دوما با کدام استناد بیان شده است که کمبوجیه با خیال آسوده به مصر رفت ؟ ، چنانچه در روایتهای تاریخی سندی نیست که نشان دهد کمبوجیه با خیالی کاملا آسوده به مصر میرفت ، اصولا دوران سلطنت کمبوجیه چقدر بوده است ؟ روی چه حسابی کسی میتواند بگوید پس از فتح مصر اگر شورش گئوماتا نبود کمبوجیه به سراغ ماساگت ها نمیرفت بدلیل خطری که داشته اند و شکستی که پدرش خورده بود؟ ما نمونه هایی در تاریخ داریم که شاهان به قسمتی از قلمرو خود توجه بیشتری کرده و دشمنان خود در قسمتی دیگر را توجه نکرده اند ، ایضاً باز برای کمبوجیه باید بگوییم که آیا علاقه داشتن به منابعی که مصر داشته است نیز برای کمبوجیه نمیتوانست دلیل حمله باشد ؟ بنابراین مصر سرزمینی تهی نبوده که بگوییم خب کمبوجیه اگر ماساگت ها خطری داشتند به مصر حمله نمیکرد ، بلکه میتوان گفت مصر آنقدر اهمیت داشته است که کمبوجیه [ بعلاوه شکست خوردن پدرش از ماساگت ها و اینکه کمبوجیه احتمال پیروزی را برابر ایشان کمتر میداده است ] به تصرف آن اهمیت بدهد .
درباره ارتش ماساگت ها :
واضح نیست سند یک سیاستمدار دال بر اینکه ارتش ماساگت ها در برابر ارتش کورش هیچ چیزی نبوده است چه بود . ایضاً باز نمونه های دیگری را در تاریخ می بینیم همچون شکست دادن امپراتوری تانگ [ یکی از ابر قدرتهای دنیا در زمان خود ] توسط مغول ها و یا فتح ایران توسط اعراب ، مگر اینکه مغول ها را بسیار قویتر از ماساگت ها بدانیم که این نیز معلوم نیست سندش از کجا آمده است . اختلاف ماساگت ها با کورش را میتوان با اختلاف مغول ها با چینی ها در آن زمان قیاس کرد [ ایضاً شاید بتوان گفت که ارتش ایران بخاطر کشته شدن کورش در جنگ شکست خورد نه اینکه صرفاً بخاطر ناتوانی شکست بخورد ] .
اینکه امروز ثابت شده آرامگاه کوروش در پاسارگاد وجود دارد دلیل روشنی بر رد نوشته هرودوت است. علاوه بر آن شکست کوروش با شواهد تاریخی همسان نیست.
از یک بنده خدایی می پرسند جذر چهار چند میشود ؟ میگوید سه !!! میگویند چرا ؟ میگوید چون جذر شانزده میشود پنج !!! میگویند بنده خدا تو ابتدا باید جذر چهار را توضیح بدهی که چرا شد سه بعد ادعای جدیدی مطرح کنی و جذر شانزده را پنج بپنداری !! حکایت حال باستانگرایان افراطی هم همین است ، روایت هرودوت خود رد کننده انتساب مقبره است و ایضا کلا انتساب مقبره ادعایی جداست که ابطالش را نشان دادیم ، ایشان معلوم نیست در چه حالی بودند که این سخنان را نقل کرده اند .
در داستان هرودوت جنبههای افسانهای زیادی وجود دارد؛ راوی از خصوصیترین مکالمات قبل از لشگرکشی کوروش خبر داشته است و مشخص نیست چه کسانی این مکالمات را به هرودوت رسانده اند! این موضوع در کل نوشتههای هرودوت دیده میشود. تا جایی که حتی هرودوت از گفتگوی داریوش و آتوسا در هنگام همبستری خبر میدهد (هرودوت، کتاب ۳، بند ۱۳۴).
این ایراد به روایت گزنفون هم که مکالمات خصوصی را بعضا نقل کرده وارد است ، بر این اساس خوب است گزنفون را نیز بی اعتبار جلوه دهیم . این نمیتواند دلیلی دال بر بی اعتبار کردن مرگ کورش در تاریخ هرودوت باشد چه آنکه کوروش نامه گزنفون را نیز میتوان با همین دلیل خدشه ای جدی وارد ساخت . مطالب مربوط به کورش در کورش نامه گزنفون ، بسیار بیشتر از آنچیزی هست که هرودوت نقل کرده است .
جالب آنکه تا قبل از این داستان، هیچ صحبتی بین شاهنشاه ایران و ملکه ماساگتها نقل نمیشود، چطور میشود یک پیر مرد هفتاد ساله به کسی که نه او را دیده و نه ارتباطی با وی داشته پیشنهاد ازدواج دهد؟!
1 : آیا باستان ستای افراطی مطمئن است که کورش یکبارهم این ملکه را ابداً ندیده است و ایضا گزارشی از این ملکه ( هماننده ظاهرش و ... ) به کورش نرسیده است ؟ واضح است که نه و باستانگرا در ذهن خود امری موهوم را تصور نموده است .
2 : آیا ازدواج پادشاه یک کشور با ملکه ماساگت ها امری بسیار عجیب است که ایشان تعجب نموده اند ؟ ازدواج در سنین بالا و همینطور یک پادشاه با افراد بزرگ و مطرح کشورها و قبایل دیگر هیچ امر نامعقولی نبود . ایضاً کمبوجیه فرزند کورش نیز میخواست با شاهزاده مصری ازدواج کند و حال باید بگوییم که ایا کمبوجیه قبل از این که درخواست ازدواج دهد ، این دختر را دیده بود ؟ آیا با وی ارتباط داشته است ؟ اگر نداشته است که هیچ ، اما اگر داشته است اولاً که به همان صورت کورش نیز میتوانسته با ملکه ماساگت ها ارتباط داشته باشد .
هرودوت اظهار میدارد که کوروش قصد داشته است با این تدبیر کشور تومیرس را زیر فرمان خود در بیاورد (همان، کتاب ١، بندهای ٢٠۴ و ٢٠۵). اما باید بررسی کرد که قلمروی اقوام بیابانگردی مانند ماساگتها آن هم در سرزمین دوردست که بنا به گفته خود هرودوت دشتی پهناور است که تا چشم کار میکند بی پایان است (همان، بند ۲۰۴) به چه درد کوروش میخورده است؟!
ببینیم هرودوت در بند 204 چه گفته است :
204 - ازین قرار، این دریا که به دریای خزر معروف است در طرف مغرب به قفقاز محدود میشود. در جهت طلوع فجر و آفتاب دشتی بدنبال آن قرار دارد که تا چشم کار میکند ادامه دارد. ماساژت ها که کورش هوس جنگ با آنها را در سر پرورانید در قسمت بزرگی از این دشت وسیع زندگی میکردند. عواملی که کورش را باین جنگ تشویق و تحریص میکرد متعدد و در عین حال قانع کننده بود، چه اولا کورش از حیث نژاد و اصالت خود را فوق بشر عادی تصور میکرد و ثانیا در تمام جنگهای خود با موفقیت و پیروزی روبرو شده بود و هرجا که او اراده کرده بود به جنگ بپردازد قومی که مورد حمله قرار میگرفت چاره ای جز اطاعت نداشت.
تاریخ هرودوت ؛ مترجم : هادی هدایتی ؛ جلد اول ؛ صفجه 279 بند 204 .
باستانگرای افراطی طوری سخن گفته است که گویا ماساگت ها در یک بیابان بی آب و علف زندگی میکرده اند !!! پرواضح است که تصرف سرزمین ماساگت ها خالی از نفع برای کورش نبوده است ، چه آنکه کشور گشایی از جمله اهداف کورش بوده است ، ایضاً ایشان باید جواب بدهند که تصرف سرزمین لودیا چه منافعی داشته و آیا همان منافع را نمیتوانسته سرزمین ماساگت ها داشته باشد ؟ جدای از این ، کورش بعنوان یک پادشاه نمیتوانسته بر این قول هرودوت باشد که « چه اولا کورش از حیث نژاد و اصالت خود را فوق بشر عادی تصور میکرد و ثانیا در تمام جنگهای خود با موفقیت و پیروزی روبرو شده بود و هرجا که او اراده کرده بود به جنگ بپردازد قومی که مورد حمله قرار میگرفت چاره ای جز اطاعت نداشت. » ؟ به اطاعت درآوردن قومی که همسایه کورش بوده اند و در سرزمین بزرگی سکنی گزیده بودند نمیتوانسته از اهداف کورش بوده باشد ؟ تصرف سرزمین ایشان برای گسترش امپراطوری از طرف شرق و شمال شرق نمیتوانسته از اهداف کورش باشد ؟ آیا ایشان مطمئنند که کورش هیچ گاه نمیخواسته قلمرو اش از جانب شمال شرقی گسترش پیدا کند ؟ واضح است که کورش میخواسته قلمرو اش از این جانب گسترش پیدا کند و این میتواند یکی از اهداف حمله به ماساگت ها بوده باشد. از جمله اهداف کورش ، برای به اطاعت درآوردن قبیله ای در جانب شمال شرقی کشورش [ همانطور که تمدن هایی همچون بابل را در غرب فتح کرد ( نمیتوان دلیل کشور گشایی را برای فردی که امپراتوری با وسعت نسبتاً بزرگی ایجاد میکند نادیده گرفت ) ] برای کشور گشایی و ... بوده که به ماساگت ها حمله کرده است . دیاکونوف اما دلیلی دیگر را برای این مهم بیان میکند که منقطی و صحیح بنظر می آید :
بنابراین حفاظت از قبایل تحت امر نیز میتواند دلیلی مهم دال بر حمله کورش باشد . مشخص است که دیاکونوف نیز مرگ کوروش را در اثر جنگ با کوچ نشینان آسیای میانه میداند. از جمله دلایل دیگر فایده ای بوده است که سکاها برای هخامنشیان میتوانسته اند ایفا کنند و از قضا در زمان داریوش و خشایارشا انجام داده اند، پروفسور کریستین سن در اینباره میگوید:
یقیناً وجود یک لشکر از سکاها که پروفسور از قضا آنها را از بهترین افواج بشمار می آورد دلیلی کاملا مناسب و مورد قبولی است برای پادشاهی که به فکر تقویت کشور خود میباشد تا چه از طریق به بردگی گرفتن و چه وارد ساختن سکاها به لشکر در مواقع جنگ و فتوحات این مهم عملی شود. لازم به ذکر است که قومی که لشکر کوروش را شکست دادند یقیناً قوم ضعیفی نبوده و در هیچ سند معتبری به ضعف سکاها در امور جنگی اشاره نشده است. اگرچه سکاها منحصر در منطقه ی کنار دریای خزر نبوده اند لکن در زمان کوروش در میان لشکر هخامنشی نبوده و از محتوای بیستون هم که فرمانروایی داریوش اول را بر سرزمینشان مشاهده میکنیم میتوان بیان کرد که ماساگت ها در زمان داریوش به اطاعت از هخامنشیان درآمدند.
هنریک سموئل نیبرگ از برجسته ترین پژوهشگران ایران باستان نیز میگوید :
یقیناً اگر روایت هرودوت کذب محض بود هیچ گاه نیبرگ آنرا بطور کامل قبول نمیکرد و به عنوان گفته خودش بیان نمیکرد. پروفسور داندامایف نیز به نبرد کوروش با ماساگت ها اشاره میکند و میگوید:
پروفسور داندامایف باز در یکی دیگر از آثار متأخرتر خود میگوید:
دوشن گیمن نیز با اینکه بنای پاسارگاد را مقبره کوروش میخواند لکن مرگ کوروش را در نبرد با ماساگت ها بیان میکند:
البته گیمن نمیگوید آیا کوروش در آن نبرد کشته شد یا نه و اگر کشته شد آیا توانسته اند جسد کوروش را در این بنا قرار بدهند؟ [چون میشود آرامگاه را ساخته باشند و دلیلی در دست نداریم که بگوید آرامگاه پس از مرگ کوروش ساخته شده است (جدای از این ایراد که این پاسارگاد همان پاسارگاد مندرج در تاریخ است)]، گیمن تنها در ادامه بنای پاسارگاد را گور کوروش میخواند اگرچه این مهم را نیز بیان نمیکند که پس اگر از نظر او جسد کوروش را در این مقبره قرار داده اند بنابراین چگونه جسد را از چندین کیلومتر آن طرف تر توانسته اند در آن زمان انتقال دهند؟. سخنان دوشن گیمن در اینباره کاملاً ابهام آمیز است فلذا نتیجه گیری درستی نمیتوان از آن کرد.
از آنجایی که به کلیت روایت هرودوت و کتزیاس و بروسوس [کاهن و مورخ یونانی - بابلی قرن سوم پیش از میلاد] من باب اینکه کوروش در نبرد با قبایلی در جهت شمال و شمال شرق کشورش کشته میشود نمیتوان خدشه وارد کرد برخی از پژوهشگران این مهم را قبول اما از طرفی قبر کوروش را پاسارگاد خوانده اند و بعضا سخن از انتقال جسد کوروش به پاسارگاد زده اند [اجماع قاطبه دانشمندان و پژوهشگران این حوزه دال بر صحت کلیت گفته هرودوت و کتزیاس و بروسوس است و بنابراین نمیتوان به شاکله گفته این سه مورخ عهد باستان خدشه ای وارد ساخت]. ما سخن این پژوهشگران را برای شما خواننده گرامی قرار میدهیم:
الف) جان کورتیس:
ب) ویلیام کالیکان:
ج) دکتر عبدالله رازی:
د) پروفسور نینا ویکتوروونا پیگولوسکایا + :
ه) پروفسور لوید لولین جونز:
چنانچه مشاهده میکنید پروفسور مرگ کوروش را در جنگ با ماساگت ها بیان میکند.
و) عباس پرویز:
منظور از «بروز» همان بروسوس است. چنانچه مشاهده میکنید عباس پرویز با اینکه از مورخین مدافع کوروش دوم است و کم از او در کتابش تعریف نکرده اما هیچ اعتنایی به روایت گزنفون نداشته و مرگ کوروش در نبرد با ماساگت ها را تأیید میکند و تنها در کنار آن، ادعای بروسوس را نقل میکند که باز تفاوتی در اصل موضوع نمیکند.
ز) دکتر عزیزالله بیات:
ح) دکتر مشکور:
دلیل اینکه دکتر مشکور مقبره پاسارگاد را دخمه خوانده احتمالا طراحی این بنا را مشابه یک دخمه فرض کرده است.
نقد ما بر سخن پژوهشگران و دانشمندان فوق [البته مبرهن است که تمامشان دانشمند نیستند]:
ابتدا بیایید حداقل مسافتی را که جسد کوروش دوم باید طی میکرده محاسبه کنیم:
بنظر ما حداقل مسافت برای حمل این جنازه از شهر سردار کشور ترکمنستان تا محل مقبره پاسارگاد برابر با 1396 کیلومتر میباشد. نهایت سرعت یک اسب از 64 الی 88 کیلومتر بر ساعت است که خب یقینا یک لشکر با این سرعت نمیتواند حرکت کند و سرعتش بسیار کمتر از این مقدار بوده (جدای از وقفه هایی که در هنگام راه داشته اند)، اگر بگوییم نهایتاً این لشکر با یک سی ام سرعت نهایی یک اسب میتوانسته حرکت کند [88 تقسیم بر 30 = 2/93 کیلومتر] و حال اگر از توقف های میان راه صرف نظر کنیم و همچنین مسئله شکل جاده ها را نیز مشابه همین حالت در بیست و پنج قرن پیش فرض کنیم [1396 تقسیم بر 2/93 تقسیم بر 24 = 19/85] بیست روز طول میکشد تا جسد کوروش را انتقال دهند!!. این مسئله جدای از این مهم است که معلوم نیست لشکریان کوروش توانسته باشند جسد وی را از این نبرد بیرون بیاورند و در این فرض ناچاریم قسمت مربوط به جسد کوروش در روایت هرودوت را کم اعتبار بخوانیم. اینکه لشکریان بیست روز یک جسد را حمل کنند بعید می نماید؛ این نیز که مومیایی کنند یک لشکر شکست خورده تجهیزات مومیایی کردن را میخواهد از کجا بیاورد آنهم وقتی در آن منطقه رسم به مومیایی کردن اجساد نبوده است؟، مگر اینکه بگوییم از قبل با خود بهمراه داشتند [یعنی قبل از لشکر کشی احتمال مرگ پادشاه و انتقال جسد به پاسارگاد را میداده اند!! که این فرض نیز بنظر ما بعید می نماید چون سندی ندیدیم پارسها اجساد خود را در زمان کوروش و کمبوجیه دوم مومیایی بکنند]. توجه داشته باشید در روایت هیچ یک از مورخین عهد باستان اشاره نشده که جسد کوروش مومیایی میشود.
و اما ادامه سخنان پوپولیسمی (بی) خردگان:
به هر حال اگر هم جنگی میان اقوام بیابانگرد و کوروش رخ داده است، طبیعی است که این جنگ ناشی از مزاحمتهای اقوام بیابانگرد بوده، چرا که تصرف سرزمین آنها سودی برای کوروش نداشته است (درباره دلایل کشورگشاییهای کوروش بزرگ ن.ک: خالقیان، ۳۱ تیر ۱۳۹۴).
که نشان دادیم دلیل دیگری هم میتواند باشد، ایضا برای دلایل کشور گشایی های کورش در سایت [بی] خر...ان آنرا ذیل این پست کاملا رد کردیم.
اما مهم ترین موضوعی که نوشتههای هرودوت را رد میکند وجود آرامگاه کوروش در پاسارگاد است. آنطور که هرودوت میگوید، پیکر کوروش به نزد ملکه ماساگتها رسیده و حتی سر او را بریده است. به عبارتی میتوان از گفته هرودوت برداشت کرد که پیکر کوروش به قلمروی خودش بازنگشته است. اما شکی نیست که آرامگاه کوروش در پاسارگاد قرار دارد و مورخان گوناگون، همچنین شواهد باستانشناختی این موضوع را اثبات میکند.
بندگان خدا ، ما در همین پست این انتساب را رد کردیم ، این مؤید همان مثال جذر چهار و جذر شانزده است .
از مشهورترین مورخانی که از آرامگاه کوروش یاد کردهاند میتوان به «آریان»، «استرابو» و «کنت کورس» اشاره کرد که سخن آریان بسیار با اهمیت است که از قول اریستوبولوس، یکی از همراهان اسکندر گفته میشود حتی بقایای پیکر کوروش بزرگ را در تابوت دیده است (Arrian, 6.29.1-11).
این موارد نشان میدهد که آرامگاه کوروش در جهان باستان بسیار مشهور بوده است و در روایات گوناگون از آن یاد شده و شکل و شمایل آن هم مورد توجه قرار گرفته است.
این پست این انتساب را رد میکند و این سخنان دیگر دلیل نیستند و نویسنده تنها دلایل قبلی را در نظر داشته و مدام ارجاعاتی میدهد که ما ابطالشان را برای انتساب پاسارگادی که الآن ما می شناسیم به قبر کوروش نشان دادیم.
و اما سخن پایانی :
ما دو وجه داریم :
نخست بی اعتبار ساختن کلیت روایت هرودوت که نشان دادیم نمیتواند کسی آنرا بی اعتبار جلوه دهد ، یعنی جنگ کورش با ماساگت ها و کشته شدن کورش در آن جنگ و دلایل حمله کورش .
دوم ، جزئیات جنگ همچون سخنان بعضا خصوصی و ... که این نوع مطالب را در کورش نامه گزنفون نیز میتوانیم ببینیم چنانچه فلان مطلب را در کوروش نامه می بینیم که در نوجوانی کوروش، پدرش به وی گفته است و ما نمیدانیم این اگر خصوصی نیست پس چیست؟ جدای از این، بعنوان مثال گزنفون به نبرد برای فتح بابل و دستور به کشتار کوروش هم اشاره میکند اما باستانگرایان در اینجا حاضر به قبول سخن گزنفون نیستند.
وجه نخست را کسی نمیتواند در تاریخ هرودوت بی اعتبار سازد که ذکرش گذشت.
در پایان توجه شما را به سخنی از استرابو [بعنوان یکی از افرادی که از او برای مقبره کوروش استفاده میکنند] جلب میکنیم:
قسمت قرمز رنگ را بزرگتر نشان میدهیم:
چنانچه میدانیم رود کورا که آنرا رود کوروش نیز خوانده اند در قفقاز قرار دارد و مایه بس شگفتی و تعجب است که رودی از پاسارگادی که الآن ما می شناسیم سرچشمه گرفته باشد تا محل کنونی رود که قفقاز است!! این چنین چیزی کذب محض است ولو اینکه کسی بگوید در عرض بیست و پنج قرن رود کوچک تر شده است که این کذب تر از گفته قبلی است و هیچ سند و شاهدی ولو دست چندم برای این سخن وجود خارجی ندارد. بیایید نگاهی به فاصله رود کر تا پاسارگاد بیاندازیم:
وجود رودی به طول 1700 کیلومتر در این منطقه هیچگونه شاهدی در هیچ زمانی نداشته و به اندازه وجود یک گربه سخنگو میتواند واقعیت داشته باشد؛ دقت کنید که سخن استرابو دو قسمت دارد:
نخست مربوط به نام کوروش
دوم مربوط به مکان پاسارگاد
واضح است که قسمت دوم نه نقل تاریخ [هماننده نام کوروش که بتوان بر آن ایراد گرفت] که بدیهیاتی بوده است که استرابو در آن زمان میدانسته و اگر بنا به باطل پنداشتن این قسمت باشد در نتیجه بهیچ عنوان نمیتوان یک کلمه از سخنان استرابو را در زمینه مقبره کوروش بیان کرد چون اصولا مراد وی از پاسارگاد چیز دیگری است [توجه داشته باشید که در اینجا ما با سخن استرابو مبنی بر محل پاسارگاد طرف هستیم و نه قسمتی دیگر مربوط به نام کوروش؛ معلوم است که اولی نقل تاریخ و داستان نیست بلکه چیزی است مربوط به زمان خود استرابو و این بر اعتبار و اهمیت آن می افزاید].
درست است که ما رودی بنام کر داریم که از شهرستان مرودشت [تخت جمشید و نقش رستم در این شهرستان قرار گرفته اند] که همجوار شهرستان پاسارگاد است میگذرد (اینجا) اما از سخنان آمیانوس مارسلینوس (مورخ رومی یونانی تبار در قرن چهارم پس از میلاد) نیز برداشت میشود که منظور از رود کوروش رودی در منطقه قفقاز است نه رود کر در استان فارس [کتاب بیست و هفتم بخش دوازدهم از کتاب مارسلینوس پیرامون تاریخ روم که راجع به نبردی [بین ایران و روم و ارمنی ها] در محدوده غرب قفقاز (حدود ارمنستان و گرجستان امروزی) است] [البته مترجم کتاب هم اشاره کرده است منظور از رود کورش رود کورا [یا کور] است که میشود همان رود مد نظر در قفقاز چرا که املای لاتین رود کوروش «Kur/Kura» ولی املای لاتین رود کر استان فارس «Kor» است]:
در پایان ممکن است گفته شود اگر کوروش دوم به این شکل نقل هرودوت کشته شد چرا کمبوجیه دوم فوراً به فکر انتقامجویی پدرش نیافتاد؟ در پاسخ مقدمه ای بهمراه نه دلیل و یک نتیجه گیری را اقامه میکنیم:
مقدمه: عزیزان باستان پرست لاجرم آنقدر مطالعه نداشته اند که بدانند برخی نقل قولها سخن از همراهی کمبوجیه در نبرد منجر به مرگ با کوروش میدهد!! که پروفسور شهبازی نیز بدان اشاره کرده و در انتها سخن ایشان را نیز نقل خواهیم کرد. همچنین در زمان نگارش کتیبه بیستون میدانیم که برخی اقوام سکاها مطیع حکومت هخامنشی شده بودند و این میتواند نشانه حمله به آنها در زمان کمبوجیه دوم باشد. اما در اقامه نه دلیلمان، فرض را بر این میگذاریم که کمبوجیه کوروش دوم را همراهی نکرده و حمله به سکاها هم در زمان وی انجام نگرفته است:
1: دوران پادشاهی کمبوجیه دوم نه سال بوده است (530 الی 522 پیش از میلاد) و پنج سال آنرا تا 525 پیش از میلاد صرف فتح مصر کرد که در زمان کوروش دوم تمهیدات آن اندیشیده و از قضا ادامه راه و خواست کوروش بوده است (به سخن دیاکونوف که در همین پست قرار داده ایم توجه کنید و همچنین خود هرودوت هم به این مهم اشاره میکند) و در سال 523 پیش از میلاد هم که ماجرای بردیا در پاییتخت هخامنشیان بوجود آمد. براستی طی دو سال یعنی از 525 الی 523 پیش از میلاد کمبوجیه که در نواحی غربی حکومت هخامنشیان بود چکار میتوانست بکند؟ آنهم هنگامیکه در حال تثبیت موقعیت خود در غرب این امپراطوری بود بخصوص آنکه امپراطوری همچون مصر را فتح کرده بوده است.
2: با کدام سند بیان میشود که کمبوجیه بهیچ عنوان به فکر انتقام از ماساگت ها نبوده؟ ابتدا باید بیان شود که کمبوجیه فرصت کافی برای اینکار را داشته و سپس ادعا بشود وی هیچگونه نظری راجع به این مهم نداشته است.
3: براستی بین تمدن و امپراطوری همچون مصر با قبایل چادر نشینی همچون ماساگت ها برای کمبوجیه هیچ تفاوتی نیست؟ چرا باید کمبوجیه وقتی مقدمات لشکر کشی به مصر فراهم شده به سمت ماساگت ها حمله ور شود؟ و تصرف امپراطوری مصر را که سرشار منفعت و سود برای او و حکومتش خواهد بود رها سازد؟. کایلر یانگ در اینباره میگوید:
4: نبرد با کوروش یقیناً کم ضرر به ماساگت ها وارد نکرده بود و جالب اینجاست که هیچ گزارشی هم نیست که نشان دهد پس از مرگ کوروش دوم تا زمان داریوش اول که با سکاها می جنگد، ماساگت ها به فکر حمله به حکومت هخامنشیان افتاده باشند و یا مزاحمتی ایجاد بکنند بلکه از قضا منش و رفتار ملکه آنها تومیریس با کوروش هم دال بر عدم وقوع جنگ بوده است و خب انتقام خود را هم با مرگ کوروش گرفت، بنابراین اولاً ماساگت ها دیگر دلیلی برای جنگ با هخامنشیان نداشته اند و دوماً کمبوجیه هم وقتی مزاحمتی از جانب آنان نبود و از قضا به تازگی شکست بدی هم سپاه هخامنشیان خورده بود هیچ گونه دلیل و رغبتی برای حمله کردن بلافاصله پس از به تخت نشستن نداشته است و می بینیم که به سمت مصر لشکر کشی میکند که تا پنج سال وقت او را میگیرد.
5: بنا به سخن هرودوت کوروش دوم بخاطر علاقه به تومیریس به سمت ماساگت ها لشکر کشی کرد همچنین باز هرودوت اشاره میکند که پادشاه مصر عنوان میدارد کمبوجیه میخواسته دختر وی را به عقد موقت خود در آورد!! جدای از شباهت میان پدر و پسر، کمبوجیه آنقدر پسر وفادار و پدر دوستی بوده که بخواهد بخاطر قربانی شدن کوروش توسط شهوتش از مصر و غنایم و ... دست بکشد؟ و اگر سخن امپراطور مصر صحیح باشد از علاقه شخصی خود نیز دست بکشد؟ آنهم هنگامیکه مقدمات این لشکر کشی در زمان کوروش فراهم شده بوده است؟.
6: بر فرض اینکه بگوییم سخن هرودوت اشتباه است، اما سخن کتزیاس و ... هم دال بر این میباشد که کوروش در نبرد با قبیله ای پیرامون شمال و شمال شرقی ایران کشته شد و حال این موارد هم همگی باطل اند؟ در حالیکه در مابقی نقل های مورخین عهد باستان خبری از کشته شدن بصورت فجیع و ... هم نیست که بگوییم کمبوجیه کاملا پدر دوست بوده و باید به خونخواهی پدر میرفته است!!.
7: آیا در تاریخ همواره اینگونه بوده است؟ یعنی هرکجای تاریخ که شاهی کشته و یا برکنار و یا بر اثر شکست خلع شد جانشینش اگر پسرش بوده سریعاً پس از به تخت نشستن به خونخواهی پدر بر میخواسته است؟ آنهم وقتیکه به تازگی پدرش با سپاهیانش شکست خورده اند؟ این ادعای کذب از کجای تاریخ در آمده است؟.
8: داریوش اول در زمان حکومتش میتواند برخی قبایل سکاها را به اطاعت از خویش در آورد و آنها را در برخی نبردها شکست میدهد و خب این نمیتواند مرتبط با واقعه زمان کوروش بوده باشد که با یکی از قبایل سکاها یعنی ماساگت ها نبرد میکند؟.
9: آیا این چنین مسئله ای اگر ذره ای اعتبار داشت نمیتوانست به فکر دانشمندان این حوزه همچون گیرشمن و پروفسور داندامایف و نیبرگ و ... که از بزرگان و مشاهیر حوزه ایران باستان هستند بیافتد؟ جالب اینجاست که حتی همین الآن هم در میان گفتار دانشمندان این حوزه که در قید حیات هستند همچون پروفسور پی یر بریان این چنین خزعبلاتی پشیزی اعتبار ندارد آنوقت کسانی که پایشان به دانشگاه های معتبر این حوزه هم باز نشده است چیزی را فهمیده که دانشمندی با چند دهه خاک این حوزه خوردن نفهمیده بوده است!! براستی طنزی خنده دار تر از باستان پرستی وجود دارد؟.
نتیجه گیری:
در نتیجه باید بگوییم که این ادعا متأسفانه نه توسط دانشمندی و نه توسط هیچ یک از آثار باستانی و ... تأیید نمیشود که چون کمبوجیه به سمت ماساگت ها حمله نکرد پس کوروش هم کشته نشده است و از قضا با ارائه دلایل عقلی و نقلی کاملاً هم باطل است!!. همچنین پروفسور شهبازی که خود باستانگرا و مدافع کوروش دوم بوده به خوبی پاسخ این ادعا را داده است:
بنظر ما با دیدن استدلال های دکتر راجع به کمبوجیه و مرگ کوروش دیگر هیچ جای شبهه ای برای یک انسان عاقل نمی ماند.
در پایان لازم دیدیم گفتار دو تن از دانشمندان و پژوهشگران این حوزه را نیز اضافه نماییم:
خبرگزاری ایلنا هم با سه نفر از پژوهشگران حوزه ایران باستان مصاحبه کرده که دو نفرشان (پروفسور ارفعی و پروفسور گلزاری از متخصصین پیشکسوت این حوزه) انتساب این مقبره به کوروش دوم هخامنشی را رد میکنند، بنگرید به اینجا و این تصاویر:
همچنین در شهر باستانی Hierapolis در ترکیه که در زمان 190 قبل از میلاد ساخته شده است موارد مشابه بسیاری ازین بنا وجود دارد لکن باید بدانید هیچ اثری از هیتی ها و پارسیان در این منطقه دیده نشده است و بهیچ عنوان نمیتوان این بناها را به پارسها ربط داد.
تصاویر این بناها:
توضیحات بیشتر پیرامون ماهیت یونانی این مقبره در این کلیپ داده شده است.
در پایان به نکته مهم دیگری نیز باید اشاره کنیم و آن اینکه روایت کتزیاس تا حدی در راستای روایت هرودوت نیز است بدین صورت که کتزیاس هم جنگ کوروش دوم با سکاها و شکست خوردن وی ازیشان را تأیید میکند [البته در زمانی قبل تر از زمان ادعایی هرودوت] اما مرگ وی را در نبرد دیگری با دربیس ها عنوان میکند:
چنانچه مشاهده میکنید کتزیاس به صراحت به شکست خوردن کوروش دوم از ملکه ماساگت ها یعنی اسپارته اشاره میکند اما این نبرد را در زمانی غیر از زمانی که هرودوت عنوان کرده [اواخر عمر کوروش] بیان میکند. در نهایت مرگ کوروش دوم بنابر روایت کتزیاس این چنین است:
نکته مهمی که در گفته های کتزیاس به چشم میخورد این است که وی نگفته جسد کوروش را به پاسارگاد بردند بلکه صرفاً به انتقال جسد به اردوگاه اشاره کرده که منظور اردوگاه سپاهیان پارسی است و انتقال جسد به سرزمین پارس بعد از شاه شدن کمبوجیه صورت گرفته است [که نشان میدهد بلا فاصله بعد از مرگ کوروش نبوده]:
البته توجه داشته باشید در اینجا هم اشاره نشده به پاسارگاد جسد را بردند صرفاً کتزیاس گفته جسد به سرزمین پارس انتقال داده شده [توجه داشته باشید که در اینجا نیز همچنان مقوله انتقال جسد در مسافت طولانی با امکانات آن زمان پابرجاست].
همچنین بنگرید به:
نقل قول هایی از چندین پژوهشگر دال بر مرگ غیر طبیعی کوروش دوم هخامنشی
عالی بود احسن