مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم
آخرین نظرات

کوروش نامه (44): تاریخ کامل ایران سرجان ملکم

چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۲۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

کوروش در گفتار سرجان ملکم

 

سرجان ملکم [وفات 1212 شمسی] یکی از دیپلمات های اسکاتلندی بود که برای امپراطوری بریتانیا کار میکرد، وی یکی از اولین مستشرق-جاسوسانی است که درباره تاریخ ایران کار کرده است ولی در کتاب وی اثری از سلسله هخامنشیان نیست!! اما این جاسوس اسکاتلندی که نشان شوالیه را نیز دریافت کرده است برای پوشاندن ناچیز بودن کوروش در کتب تاریخ ایرانی و عربی فرضیه یکسان پنداری کوروش و کیخسرو را مطرح میکند و وی یکی از اولین کسانی است که این فرضیه را مطرح میکند (حدود چهار دهه پس از بنیان گذاری این فرضیه توسط سر ویلیام جونز، کتاب جان ملکم که در این پست بدان میپردازیم در سال 1829 میلادی منتشر شده (= قرن دوازدهم هجری قمری) (البته ویکی پدیا سال 1815 میلادی را برای کتاب سرجان ملکم بیان کرده است لکن این تاریخ را در نسخه انگلیسی کتاب که لینکش را قرار داده ایم ندیدیم) و کتاب جونز در سال 1789 منتشر شده است) [تعجب نکنید که چرا باستانگرایان افراطی همچون [بی] خردگان این نظریه را از وی دزدیده ولی صدایش را در نیاوردند و به نام خود نشر میدهند (اولین فردی که در اینباره سخن گفته و کتابش نیز به فارسی ترجمه شد سرجان ملکم است، کتاب جونز به فارسی ترجمه نشده است و بنابراین در میان کتاب های فارسی زبان اولین بار این فرضیه را در کتاب سرجان ملکم می بینیم)، اساس و لازمه باستانگرایی داشتن دو صفت جاعل و کذاب است. این جماعت دزد کذاب به سلاطین خودشان هم رحم نکردند و فرضیه هرچند باطلش را دزدیدند و به نام خود تبلیغ کردند]. ما عدم وجود سلسله هخامنشیان را در تقسیم بندی تاریخ این کتاب نشان میدهیم و سپس فرضیه یکسان پنداری کوروش و کیخسرو را از زبان سرجان ملکم نشان داده و ابطال آنرا بیان میکنیم:

چنانچه مشاهده میکنید اثری از سلسله هخامنشیان نیست. قبل از اینکه به سراغ فرضیه بی اعتبار این فرد برویم ابتدا باید بیان کنیم که وی از جمله اولین افرادی بود که تصرف ایران بدست اعراب را به یک حمله وحشیانه و سراسر تعصب بدل کرد و قبل تر از وی ما ندیدیم کسی به این شکل بخواهد حمله اعراب را توصیف کند، آنهم توصیفی که یک سند هم نیمتواند برای آن بیاورد و مهر دیگری است بر نفاق و دشمنی جواسیس استعمار با اسلام:

درست است که ابن خلدون (همچنین اینجا) و ابوریحان بیرونی سخنانی درباره کتابسوزی گفته اند لکن این طور سخن گفتن از حمله اعراب برای اولین بار در گفته های این فرد دیده میشود (و البته این «هر یک از مورخین» هم معلوم نیست از کجا درآمده اند). بنابراین میتوان گفت بذر این شِبهِ شُبهه را یک جاسوس کاشته است و البته انتظار پژوهشی منصفانه و برپایه مستندات را از این فرد نمیتوان داشت.

حال برویم به سراغ فرضیه کوروش و کیخسرو:

1: سرجان ملکم در بررسی شاهان سلسله کیانیان در صفحه 138 کتاب خود سخن از زمان کیکاووس پدر بزرگ کیخسرو میزند:

در متن فوق که هویداست سرجان ملکم سخن فردوسی را هرکجا که میخواسته قبول و هرکجا که دلش میخواسته افسانه ای خوانده اما جدای از این، دقیق مشخص نمیکند که کیکاووس را به چه سندی میخواهد با آستیاگ تطبیق دهد؟ بعبارتی در اینجا ما تنها با سخن بدون پشتوانه یک جاسوس طرف هستیم و لا غیر. یکسان پنداری آستیاگ و کیکاووس چیزی جز جهل یک انسان را نمی رساند.

2: سرجان ملکم در ادامه به تطابق بیشتری از این دو پادشاه پرداخته و ازدواج آنها را نیز یکسان می پندارد و سپس پس از کیکاووس که نوبت به پادشاه بعدی یعنی فرزند سیاوش، کیخسرو میرسد وی روی سخن را به سمت کوروش میبرد:

یکسان پنداری هاماوران فردوسی با لیدیا بر هیچ سند معتبری استوار نیست إلا گفته یک مستشرق که البته مورخ هم نیست. ازدواج یک پادشاه با دختر پادشاه کشور دیگری اگر بخواهد مبنا قرار گیرد که ازدواج محمد رضا پهلوی با فوزیه هم میتواند ملاک یکسان پنداری وی با کیکاووس یا آستیاگ قرار گیرد!!. در ادامه هم سرجان ملکم بجای سخن گفتن از کیخسرو به سراغ کوروش میرود لکن باید دقت کنید که وی میان نام سیرس و کوروش تفاوت قائل شده و این دو را یکسان نمیداند که در ادامه به صراحت به این مسئله اشاره میکند.

3: سرجان ملکم در صفحه 140 کتاب خود به ادامه سرگذشت کوروش از دید هرودوت میپردازد که خالی از اهمیت برای موضوع ما است؛ در ادامه و در صفحه 141 است که سرجان ملکم شروع به بیان فرضیه خویش میکند:

قسمت اول صفحه که احوال مختلف من باب مرگ کوروش است و معلوم نیست به چه حقی گفته هرودوت راجع به مرگ کوروش مورد قبول جماعت کذاب نیست و مرگ وی را بنا به سخن گزنفون، طبیعی بیان میکنند اما به اینجا که میرسند یکسان پنداری کوروش با کیخسرو از دید هرودوت میشود سند آنهم در جزئیاتی که برای هر پادشاهی میتواند باشد و از قضا تطبیق صد درصدی هم وجود ندارد (البته باید تذکر دهیم که اگرچه یکسان پنداری کوروش و کیخسرو بر اساس گفته های هرودوت است لکن سرجان ملکم پاسارگاد را آرامگاه کوروش نمیداند و این فرضیه بعدتر توسط جاسوس دیگری بنیان نهاده شد، اما باستانگرایان افراطی و کذاب حال حاضر، به اساس این فرضیه که بر مبنای سخنان هرودوت است اشاره ای نمیکنند چرا که نمیتوانند بخاطر جهل خود، گفته های هرودوت را درباره کوروش قبول کنند بخصوص نحوه مرگش).

در اینجا ما هیچگونه تطابقی بین سخنان هرودوت با سرگذشت کیخسرو نمی بینیم که بخواهیم آنرا ویژگی و امتیازی بدانیم که این شباهت بین هیچ دو پادشاه دیگری نیست بنابراین این دو یک شخصیت اند، بعلاوه اینکه فردوسی که سرجان ملکم برای کیخسرو از وی بهره برده است نه سخنانش درباره تاریخ ایران قبل از حمله اسکندر و نه منبعش که به خدای نامه های زمان ساسانیان برمیگردد سند محسوب نمیشود که فردی بخواهد نه کلیات که جزئیات رفتار پادشاهان را از آن استخراج کند و وقتی تمام منابع را راجع به کیخسرو در نظر میگیریم در نتیجه ما به یک پادشاه واحد نمیرسیم که سرگذشت کاملا یکسانی برای وی بیان شده باشد و بعد ما بخواهیم بر روی یکسان پنداری آن با سرگذشت پادشاه دیگری سخن بگوییم.

همچنین معلوم نیست کدام یونانیان در کدام کتاب و یا سند آکمین را پرورش داده شده توسط کرکس خوانده و باید این سخن بطور کامل بررسی شود که چقدر میتواند با پرورش زال تطابق داشته باشد. اینکه کسی بخواهد یک گفته خرافی و بی سند پرورش توسط یک حیوان را به جرگه یکسان پنداری دو شخصیت وارد کند ما اینجا گزینه های دیگری را پیش روی وی می نهیم چه بسا بتواند هر یک از اینها را با یک پادشاه تطبیق دهد. ولی از آن مهمتر اینکه سیاوش پسر رستم است خود سخنی است که نیاز به اثبات دارد لکن سرجان ملکم اینرا نیز هماننده فرض کوروش و کیخسرو بیان و به خیال وحی منزل بودن گفته های خویش وی را فرزند رستم میخواند و آکمین را هم که همان زال خوانده پس قطعات پازل یکی پس از دیگری جور میشوند!!. این بعضی که سیاوش را همان کمبوجیه اول پدر کوروش میدانند چه کسانی اند و با کدام سخن روی به بیان این فرضیه آورده اند؟ پس در اینجا هم سرجان ملکم با فرض اولیه وحی منزل بودن سخنانش حرف زده است.

4: سرجان ملکم در صفحه 142 کتاب خود سرگذشت کیخسرو را بیان میکند که بیان کردنش در اینجا خالی از اعتبار است اما در صفحه 143 به ادامه مطابقت خود و بیان فرضیه بطور صریح مبادرت میکند:

در صفحه فوق سرجان ملکم برای پرورش فرضیه و پوشاندن جعل و کذب گویی های خود سخنان فردوسی را انصاف شاعرانه و موافق با مزاج و عادت اهالی ایران میخواند!! یعنی چون کیخسرو پدر بزرگ مادری اش یعنی افراسیاب را کشت اما کوروش اینکار را نکرده است پس این عین دروغ بوده ولی آن قسمتی که کیکاوس تا آخر عمر در دربار کیخسرو می ماند درست است!!. در آخر کار هم میگوید نیاز نیست حقیقت آنچه از کودکی کیخسرو نقل شده ثابت شود (یعنی همینکه من کذاب جاعل یک قسمتی را قبول و قسمتی دیگر را رد میکنم شما هم بهمین منوال جلو بروید؛ خب ما هم میگوییم کشتن افراسیاب را قبول اما ماندن کیکاووس در دربار کیخسرو را طبع شاعرانه و موافق با عادت ایرانیان میدانیم) سخنان سرجان ملکم فرضی است که خود بر پایه فرض های دیگر شکل گرفته است، این فرد فرضهای ابتدایی را اثبات نکرده به سراغ فرضهای بعدی میرود.

5: سرجان ملکم در صفحه 144 ابتدا سخن از قرب اسما زده که معلوم نیست به چه حقی قرب اسما برای وی سند شده است چه آنکه اگر کیخسرو با کوروش قرب دارد و سیاوش با کمبوجیه خب ما حیوان داریم که اسمش با اسم انسان نه قرب که یکسان است!! هماننده راحله یا أسد.

 

درباره معنی نام کوروش گویا سرجان ملکم به خطا رفته است، معنی کوروش بطور قطعی مشخص نیست ولی آنچه احتمال میرود این است که «تحقیر کننده دشمن» باشد و ایرانیکا در اینباره به تفصیل سخن رانده است. درباره معنی نام کوروش در زبان عبری هم بهتر بود سرجان ملکم با سند سخن میگفت. این نیز که کوروش قبل از به تخت نشستن اکرادات نام داشت و از خور داد گرفته شده است بازهم بدون سند است. این نیز که کسرو فی الحقیقه خسرو است بازهم بدون سند بوده و کیخسرو لقبی نبوده است که غالب سلاطین ایرانی را بدان بخوانند چنانچه این جاسوس کذاب یک سند ذکر نمیکند. آن لقبی که به شاهان ایران داده میشده است «کی» بوده که در شاهنامه برای شاهان بکار رفته است ولی هیچ ربطی به خسرو ندارد، هماننده کیقباد و کیکاووس که لقب «کی» را دارند.

در ادامه سرجان ملکم به سخن ریچار سن میرسد که از قضا معتبر هم است و اثباتش همین فرضهای باطل سرجان ملکم است، اما ببینیم ملکم برای نقد سخنان وی چه استدلالهای محکمی می آورد: «هر دو ملت حقایق را با افسانه آمیخته اند (و ملاک تشخیصش هم خود من هستم که هرکجا را بخواهم درست و هرکجا را که نخواهم مطابق با عادات ایرانیان و باطل میخوانم)» «مبالغه و اغراق نموده باشند» بله، قسمتهایی که این جاسوس به منظور یکسان پنداری کیکاووس با آستیاگ و سیاوش با کمبوجیه اول و فرزند رستم خواندن سیاوش و یکسان پنداری کوروش با کیخسرو استفاده کرده نه اغراق است و نه مبالغه و نه آمیختن حقیقت با افسانه اما مابقی قسمتها که از قضا ابطال فرضیه های مضحک این جاسوس است همگی معتبر اند و به دور از هرگونه مبالغه ای!! آدمی از این سخن شگفت انگشت به دهان می ماند...

در ادامه سرجان ملکم سخن از اختلاف در زمان و تاریخ و اسماء و القاب میگوید که از قضا از بدیهی ترین و اصولی ترین مسائل در یکسان پنداری دو شخصیت تاریخی اند که حداقل زمانشان به هم نزدیک باشد.

6: سرجان ملکم در ادامه میگوید:

سرجان ملکم در قسمت اول صفحه فوق که به ادامه نقل سخنان ریچار سن پرداخته است و از قضا آن مورخ سخن درستی را گفته است و اصل و کلیت تواریخ ایرانی و عربی بر این مسئله حکایت دارند که کوروش دست نشانده بهمن بن اسفندیار بوده است. سپس به بیان یکسان پنداری کوروش در تواریخ ایرانی و عربی با کوروش عهد عتیق دارد که درست است چنانچه تواریخ ایرانی و عربی همین کوروش را فاتح بابل نامیده و البته ناجی یهودیان که با کوروش عهد عتیق منطبق است.

قسمت آخر صفحه که در آن سرجان ملکم میگوید تاریخ ایران قبل از ظهور اسلام خالی از تعیین اوقات و ایام است از این جهت غلط است که بگونه ای نیست که نتوان هیچ تاریخی بدست بیاورد بلکه اختلاف فاحش زمانی شخصیتهایی را که سرجان ملکم میخواهد یکسان پنداری کند نشان میدهد زمانی که کیخسرو داشته است تا برسد به زمانی که کوروش بابل را فتح کرد در این تواریخ دو پادشاه لهراسپ و گشتاسب قرار دارد.

7: سرجان ملکم در صفحه 146 روی به جدا جلوه دادن کوروش و سایروس می آورد:

در قسمت اول صفحه فوق این فرشته حامل وحی یعنی سرجان ملکم قسمتی دیگر از افاضات خود را آشکار کرده و میگوید به هیچ یک از مؤلفین شرق نمیتوان اعتماد کرد و دلیلش هم اختلاف در ایام سلطنت یک پادشاه تا پنجاه سال است و سپس تاریخ اوقات در تورات را هم خالی از اعتماد میخواند. اما جواب این سخن این است که اولاً در کجای ذکر سلطنت کیکاووس و مدت زندگی سیاوش و سلطنت کیخسرو میان این تواریخ پنجاه سال اختلاف است و این عدد را وی به چه روشی بدست آورده است؟. اگر به هیچ یک از مؤلفین شرق نمیتوان اعتماد کرد در وهله اول نمیتوان به وجود داشتن شخصی به نام کیخسرو و سپس اینکه وی اصلا از شاهان ایران باشد نمیتوان اعتماد کرد و یا حتی وجود سلسله ای به نام کیانیان تا جزئیاتی که سرجان ملکم در صفحات قبل هرکجا را میخواسته ابطال و هرکجا را درست میدانسته تأیید میکرده است. جدای از اینها مگر تواریخ یونانی و رومی عین هم اند؟ کتزیاس کوروش را پسر یک چوپان معرفی میکند و هرودوت پسر یک آدم عادی و گزنفون پسر یکی از حاکمان پارسی، الآن باهم توافق دارند؟. پلوتارک هرودوت را دروغگو میخواند و یقیناً این عین توافق است [اگرچه سندیت قطعی ندارد ربط دادن کتابی که از پلوتارک میدانند و درباره هرودوت است لکن مسئله توافق نداشتن تواریخ یونانی است که از این منظر میتوان اینرا بیان کرد].

در ادامه سرجان ملکم کوروش را مباین با سیروس بزرگ میخواند و سپس فردوسی را بر طبری ترجیح میدهد!! یعنی اوج جهل یک نفر در اینجا هویدا میشود. درباره کوشش طبری هم باید گفت که سخن کذبی است که او بخواهد تاریخ پریشان ایران را با تاریخ یهود تطبیق دهد چه آنکه تاریخ ایران پریشان نیست بلکه ذهن یک جاسوس است که پریشان از فرضیه مهمل خویش شده است. نه تنها طبری بلکه برسد تا زمان حمزه اصفهانی و ابوریحان بیرونی کوروش عامل بهمن ابن اسفندیار بوده و پریشانی در اینباره نیست بلکه وقتی است که دو زمان و دو دوران متفاوت را یک جاسوس میخواهد بهم وصل کند و یکسان پنداری انجام دهد.

8: ببینیم سرجان ملکم در ادامه چه میگوید:

سرجان ملکم در اینجا روی به مهره بعدی یعنی لهراسپ و فرضیه باطل یکسان پنداری وی با کمبوجیه دوم آورده است لکن این اختلافی را که میگوید مورخین اسلام دارند از قضا قریب به اتفاق وی را پادشاه بعدی پس از کیخسرو دانسته اند، در این هم اختلاف دارند؟، جدای از این در زمان به پادشاهی رسیدن لهراسپ رستم و زال زنده بودند آیا آکمین هم زنده بود؟. یعنی زندگی و مرگ یک نفر مهم نبوده و تنها بزرگ شدن توسط کرکس و زال است که باعث میشود هر دو عیناً یک نفر بشوند، این منطق یک جاسوس است.

سرجان ملکم در ادامه از سلطنت لهراسپ به بعد شروع به خالی کردن فردوسی از تاریخ میکند آنهم بدلیل تعصب ملی!! یعنی چون لهراسپ با کمبوجیه دوم یک نفر اند و فلان اتفاقات در زمان کمبوجیه دوم افتاده است از قضا فردوسی هم که تماماً درباره ایران گل و بلبل گفته است پس این قسمت را مسکوت گذاشته و در نتیجه یا پرده افسانه روی کار می آید و یا اصلا چیزی نقل نشده است و اعتبار ایرانیان کاسته میشود!!. دقت کردید، این جاسوس کذاب چون دیده است وقایع مربوط به لهراسپ با کمبوجیه دوم تطابق ندارد روی به بی اعتباری تواریخ ایرانی آورده یعنی این مقدار ذهن یک فرد کوچک است که بهمین سادگی جهل خود را نشان میدهد. این چه دلیلی است که میگوید فردوسی با افسانه آمیخته و دوست داشته ایام اقبال ملت را نقل کند؟ این سخن کذب را کدام شاهنامه پژوه معتبر گفته است؟ فردوسی از بسیاری از مسائل سخن گفته که از قضا ابدا ایام اقبال ایران نیست و این در شاهنامه هویداست.

سرجان ملکم در ادامه زمان هرودوت را نزدیک به لهراسپ میداند و لهراسپ را هم وی کمبوجیه دوم بیان کرده است، چرا؟ چون پادشاه قبلی کیخسرو همان کوروش دوم بوده است. اما نمیگوید این آدم که از قرابت نامها سخن میگفت به چه حقی کمبوجیه اول را با سیاوش و حال کمبوجیه دوم را با لهراسپ یکی گرفته است؟.

این جاسوس نمیگوید روی چه حساب لهراسپ را با کمبوجیه دوم یکسان گرفته که بعد بخواهد بگوید هرودوت در زمان نزدیک به وی می زیسته است؟ چون  به قول خودش کیخسرو کوروش دوم بوده و سیاوش کمبوجیه اول و کیکاووس آستیاگ بوده است؟ این در حالیست که کوروش در رویدادنامه نبونئید بیان میکند اجدادش شاه انشان بوده اند [نه شاه ایران بلکه بصورت زیر دست مادها شاه انشان که پارسها در آن بودند] و این در حالیست که کیکاووس شاه ایران بوده و این بدیهی ترین مسئله درباره کیکاووس است و سیاوش پسر کیکاووس بوده در حالیکه پدر کوروش پسر آستیاگ نبوده است. اما اگر سیاوش را پسر رستم هم فرض کنیم بازهم سیاوش حاکم منطقه ای در ایران بصورت زیر دست شاه ایران نبوده است. جدای از این، اگر وی بصورت رشته ای همه را با هم یکسان میگیرد [کیکاووس با آستیاگ و سیاوش با کمبوجیه اول و کیخسرو با کوروش و سپس لهراسپ با کمبوجیه دوم] بنابراین ما تا انتهای این سلسله را با شاهان هخامنشی بهمین ترتیب نباید تطبیق بدهیم؟ ولی می بینیم اینکار شدنی نیست، جدای از اینکه برای کیانیان در اینصورت پادشاه کم می آوریم!! اما در وهله اول باید بنیان گذار سلسله کیانیان با بنیان گذار سلسله هخامنشی تطبیق داده شود نه سومین پادشاه کیانی بخواهد با اولین پادشاه هخامنشی تطبیق داده شود.

سرجان ملکم در انتها سخن از اشکال در مطابقت تاریخ میزند اما وقایع را مطابق میداند!! این تطابق در حالیست که وی پیشتر اعتبار تواریخ ایرانی در این زمینه را کاسته و تواریخ یونانی را معتبر کرده بود و این در حالیست که اصولاً بدیهی ترین مسائل درباره کمبوجیه دوم یعنی لشکر کشی به مصر و شورش در ایران بوسیله بردیا (یا گئومات مغ) برای لهراسپ سندیت ندارد همچنین گشتاسپ پادشاه بعد از لهراسپ هم پسر وی بوده اما داریوش دوم پسر کمبوجیه نبوده است. اینها بدیهی ترین مسائل اند که درباره این دو سازگاری نداشته لکن جزئی و فرعی ترین مسائل و البته بعضا بی اعتبار ترین آنها اگر شبیه باشد میشود دلیل سرجان ملکم دال بر تطابق!!.

9: و اما برسیم به یکسان پنداری آخر سرجان ملکم:

توجه کنید، مقدمه ای که اگر باطل شود فرض سرجان ملکم فرو خواهد ریخت و به طبع آن فرضهای پیشین هم متزلزل خواهد شد یکسان پنداری گشتاسپ با ویشتاسب پدر داریوش دوم است لکن این سخن دو ایراد اساسی دارد:

الف) زرتشت در زمان گشتاسپ می زیسته است و نام وی در گاتها آمده در حالیکه میدانیم گاتها ناظر به زمانی قبل تر از هخامنشیان اند.

ب) پدر داریوش، شاه ایران نبوده حتی شاه انشان هم نبوده است در حالیکه گشتاسپ شاه ایران بوده است.

بنابراین این سخن سرجان ملکم که میگوید «اگر این مقدمه را اختیار کنیم» کذب محض و از اساس فاقد اعتبار است.

برای کیانیان هم ما نام پادشاهانی چون کیخسرو را در یشت های اوستا می بینیم و محتوای یشت ها عمدتاً به زمانی قبل تر از هخامنشیان برمیگردد اما جدای از این یشت های اوستا قدیمی ترین منبعی هستند که راجع به کیخسرو سخن میگویند و همین بر اعتبار یشت ها برای کیخسرو می افزاید ولکن سخنان یشت ها با اراجیفی که آقایان میگویند سازگاری ندارد.

پروفسور کریستین سن نیز در کتاب کیانیان خود بیان میدارد کیانیان سلسله ای در شرق ایران بوده اند (البته کریستین سن هماننده سرجان ملکم بی سواد از نظر تاریخی نیست که این مسئله نیاز به گفتن هم ندارد) و در این صورت هم ابطال سرجان ملکم روشن است. دو پست در ایرانیکا که اولی کاملتر از دومی است از پردز اکتر شرو، از طرفی نشان از یکسان پنداری کیانیان با مادها در گفتار برخی پژوهشگران داشته و از طرفی دیگر هم نشان از عدم تطابق محتوای یشت ها با اباطیل سرجان ملکم و امثالهم برای این یکسان پنداری و از عدم حتی یک اجماع کوچک و ساده پژوهشگران برای نه یکسان پنداری کیانیان با هخامنشیان که تنها یکسان پنداری کوروش با کیخسرو را هم ذره ای اعتبار برایش قائل نیستند چون تاریخ و واقعیت آنرا ابطال میکند.

 

اما ببینیم کل مطلبی که [بی] خردگان در سایت خود درباره این فرد، مرتبط با ایران باستان و کوروش گفتند [علیرغم تبلیغات زیادی که روی فرضیه اش انجام دادند] چه بوده است:

 

«وقتی حدود دویست سال پیش کر پورتر، سِر جان ملکم و کُنت دوگوبینو به جستجوی تاریخ گمشده‌ی ایران می‌پرداختند و برای نخستین بار در ایران، از کورش می‌گفتند، کمتر ایرانی کورش را می‌شناخت»

 

دو مورد دیگر هم که [بی] خردگان از سرجان ملکم حرف زده است مربوط به مصدق بوده و ربطی به ایران باستان نداشته است.

نکته جالب اینجاست که این پایگاه وقتی در مقاله ای با عنوان «بازتاب کورش در آیینه تاریخنگاران» از سخنان افرادی چون مالوان که یک قرن و نیم پس از سرجان ملکم بدنیا آمده است درباره کورش استفاده میکند اما از کتاب ملکم یک کلمه هم نقل نمیکند و تنها در ابتدای مقاله درباره سرجان ملکم یک بار یاد میکند که در بالا آنرا بیان کردیم.

این جماعت دزد دروغ گو حتی به سلاطین خودشان هم رحم نمیکنند، به یاد این سخن دکتر رجبی می افتم که استاد یاغش کاظمی از وی نقل کرده است:

اگر ایران دست ِ “کورش پرستان” بیفتد، خون ها خواهند ریخت و قلم ها خواهند شکست.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۲۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی