مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم
آخرین نظرات

غروبگاه و طلوعگاه

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۳۳ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ابتدا این آیات از قرآن کریم را مشاهده کنید:

وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْرًا ﴿۸۳﴾
انصاریان: و از تو درباره ذوالقرنین می پرسند؛ بگو: به زودی بخشی از سرگذشت او را [به وسیله آیاتی از قرآن] برای شما می خوانم.
خرمشاهی: و از تو درباره ذوالقرنین مى‏پرسند، بگو هم‏اکنون یادى از او براى شما مى‏خوانم‏
فولادوند: و از تو در باره ذوالقرنین مى ‏پرسند بگو به زودى چیزى از او براى شما خواهم خواند
قمشه‌ای: و از تو (ای رسول) سؤال از ذوالقرنین می‌کنند، پاسخ ده که من به زودی حکایتی از او بر شما خواهم خواند.
مکارم شیرازی: و از تو در باره «ذو القرنین» سؤال می‏کنند، بگو به زودی گوشه‏ ای از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم کرد.
 
إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَآتَیْنَاهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا ﴿۸۴﴾
انصاریان: ما به او در زمین، قدرت و تمکّن دادیم و از هر چیزی [که برای رسیدن به هدف هایش نیازمند به آن بود] وسیله ای به او عطا کردیم.
خرمشاهی: ما به او در روى زمین تمکن داده بودیم و سررشته هر کارى را به او بخشیده بودیم‏
فولادوند: ما در زمین به او امکاناتى دادیم و از هر چیزى وسیله‏ اى بدو بخشیدیم
قمشه‌ای: ما او را در زمین تمکن و قدرت بخشیدیم و از هر چیزی رشته‌ای به دست او دادیم.
مکارم شیرازی: ما به او در روی زمین قدرت و حکومت دادیم و اسباب هر چیز را در اختیارش نهادیم.
 
فَأَتْبَعَ سَبَبًا ﴿۸۵﴾
انصاریان: پس [با توسل به وسیله،] راهی را [برای سفر به غرب] دنبال کرد.
خرمشاهی: و او سررشته [کار خود] را دنبال گرفت‏
فولادوند: تا راهى را دنبال کرد
قمشه‌ای: او هم رشته‌ای را پی گرفت.
مکارم شیرازی: او از این اسباب پیروی (و استفاده) کرد.
 
حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا ﴿۸۶﴾
انصاریان: تا زمانی که به محل غروب خورشید رسید [منظره غروب] خورشید را چنین یافت که در چشمه ای گرم و لجن آلود غروب می کند، و نزد آن قومی را یافت [که فساد و ستم می کردند]. گفتیم: ای ذوالقرنین! یا [این قوم را به کیفر فساد و ستمشان] عذاب می کنی و یا در میانشان شیوه ای نیک در پیش می گیری.
خرمشاهی: تا آنکه به سرزمین مغرب [خورشید] رسید و چنین یافت که در چشمه‏ اى گل ‏آلود [و گرم‏] غروب میکند و در نزدیکى آن قومى را یافت گفتیم اى ذوالقرنین [اختیار با توست‏] یا آنان را عذاب میکنى، یا با آنان نیکى میکنى‏
فولادوند: تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید به نظرش آمد که [خورشید] در چشمه‏ اى گل‏ آلود و سیاه غروب مى ‏کند و نزدیک آن طایفه‏ اى را یافت فرمودیم اى ذوالقرنین [اختیار با توست] یا عذاب مى ‏کنى یا در میانشان [روش] نیکویى پیش مى‏ گیرى
قمشه‌ای: تا هنگامی که (در سیر خود) به مغرب رسید خورشید را (که در دریای محیط غروب می‌کرد) چنین یافت که در چشمه آب تیره‌ای رخ نهان می‌کند و آنجا قومی را یافت که (چون کافر بودند) به ذوالقرنین دستور دادیم که درباره این قوم یا قهر و عذاب (اگر ایمان نیاوردند) یا لطف و رحمت (اگر ایمان آرند) به جای آور.
مکارم شیرازی: تا به غروبگاه آفتاب رسید (در آنجا) احساس کرد که خورشید در چشمه (یا دریا) ی - تیره و گل آلودی فرو می‏رود، و در آنجا قومی را یافت، ما گفتیم ای ذو القرنین! آیا می‏خواهی مجازات کنی و یا پاداش نیکوئی را در باره آنها انتخاب نمائی ؟

 

قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُکْرًا ﴿۸۷﴾
انصاریان: ذوالقرنین گفت: اما هر که [با کفر، فساد و گناه] ستم کرده، عذابش می کنیم، آن گاه به سوی پروردگارش بازگردانده می شود، پس او را عذابی سخت خواهد کرد.
خرمشاهی: گفت هرکس شرک ورزد، زودا که عذابش کنیم، سپس به سوى پروردگارش باز برده مى‏شود، و او به عذابى سخت معذبش مى‏دارد
فولادوند: گفت اما هر که ستم ورزد عذابش خواهیم کرد سپس به سوى پروردگارش بازگردانیده مى ‏شود آنگاه او را عذابى سخت‏ خواهد کرد
قمشه‌ای: ذو القرنین به آن قوم گفت: اما هر کس (از شما) ظلم و ستم کرده او را به کیفر خواهیم رسانید و سپس هم که (بعد از مرگ) به سوی خدا بازگردد خدا او را به عذابی بسیار سخت کیفر خواهد کرد.
مکارم شیرازی: گفت اما کسانی که ستم کرده‏ اند آنها را مجازات خواهیم کرد سپس، به سوی پروردگارشان باز می‏گردند و خدا آنها را مجازات شدیدی خواهد نمود.
 
وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا ﴿۸۸﴾
انصاریان: و اما هر که ایمان آورده و کار شایسته انجام داده است، پس بهترین پاداش برای اوست، و ما هم از سوی خود تکلیفی آسان به او خواهیم داد.
خرمشاهی: و اما هرکس ایمان آورد و نیکوکارى کند، او را پاداش نیکو باشد و کار را بر او آسان مى‏گیریم‏
فولادوند: و اما هر که ایمان آورد و کار شایسته کند پاداشى [هر چه] نیکوتر خواهد داشت و به فرمان خود او را به کارى آسان واخواهیم داشت
قمشه‌ای: و اما هر کس به خدا ایمان آورد و نیکو کردار باشد نیکوترین اجر خواهد یافت و هم ما امر را بر او سهل و آسان گیریم.
مکارم شیرازی: و اما کسی که ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد پاداش ‍ نیکو خواهد داشت، و ما دستور آسانی به او خواهیم داد.
 
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا ﴿۸۹﴾
انصاریان: پس [باز هم با توسل به وسیله] راهی را [برای سفر به شرق] دنبال کرد.
خرمشاهی: آنگاه سررشته [کار خود] را دنبال گرفت‏
فولادوند: سپس راهى [دیگر] را دنبال کرد
قمشه‌ای: و باز وسیله و رشته‌ای را پی گرفت (و سفر را ادامه داد).
مکارم شیرازی: سپس (بار دیگر) از اسبابی که در اختیار داشت بهره گرفت.
 
حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا ﴿۹۰﴾
انصاریان: تا زمانی که به محل طلوع خورشید رسید، آن را یافت که بر قومی طلوع می کند که در برابر آن پوششی [از مسکن و لباس] برای آنان قرار نداده ایم.
خرمشاهی: تا آنکه به سرزمین مشرق [خورشید] رسید و آن را چنین یافت که بر مردمانى که در برابر [تابش‏] آن پوششى برایشان نگذاشته بودیم، میتافت‏
فولادوند: تا آنگاه که به جایگاه برآمدن خورشید رسید [خورشید] را [چنین] یافت که بر قومى طلوع میکرد که براى ایشان در برابر آن پوششى قرار نداده بودیم
قمشه‌ای: تا چون به مشرق زمین رسید آنجا دید که خورشید بر قومی می‌تابد که ما میان آنها و آفتاب ساتری قرار نداده‌ایم (یعنی لباس و خیمه و مسکنی که از حرارت خورشید سایبان کنند نداشتند).
مکارم شیرازی: تا به خاستگاه خورشید رسید (در آنجا) مشاهده کرد که خورشید بر جمعیتی طلوع می‏کند که جز آفتاب برای آنها پوششی قرار نداده بودیم. 

سوره الکهف

 

أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ﴿۱۵﴾
آیا نمی‏دانید چگونه خداوند هفت آسمان را یکی بالای دیگری آفریده ؟ (۱۵)
 
وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا ﴿۱۶﴾
و ماه را در میان آسمانها مایه روشنائی، و خورشید را چراغ فروزانی قرار داده است. (۱۶)

سوره نوح

 

منبع: پارس قرآن

 

شبهه ای که در این پست بیان میشود مربوط به ذوالقرنین نیست بلکه مربوط به غروبگاه و طلوعگاه خورشید است!!. خداوند در آیات 90 و 86 قرآن کریم اشاره به محل طلوع و غروب خورشید کرده که از قضا ذوالقرنین هم به آن مناطق رفته است ولی در آیات 15 و 16 سوره نوح مکان خورشید و ماه در آسمان بیان شده است آنهم در میان آسمان های هفتگانه که نشان دهنده عدم امکان وجود آنها ولو هنگام غروب و طلوع روی زمین و یا حتی نزدیک به آن است!! همچنین ما میدانیم ذوالقرنین یک انسان بوده که روی کره زمین زندگی میکرده، و حال آیا این یک تناقض محتوایی است یا به چشم ما تناقض به نظر می آید؟.

ما با دو عبارت کار داریم، نخست «بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» و دوم «بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» که معنی تحت اللفظی آنها میشود «رسید به محل غروب خورشید و رسید به محل طلوع خورشید». یقیناً ذوالقرنین نمیتوانسته به آسمان برود پس این عبارات دال بر چه چیزی هستند؟، قرآنی که معجزات علمی در رابطه با جنین شناسی - صلب و ترائب و کوهها دارد و خبر از علم غیب مربوط به پیروزی رومیان میدهد در اینجا چرا بر خلاف آیات خود در سوره نوح رفتار کرده است؟ سوره کهف 69 مین سوره قرآن از لحاظ ترتیب نزول و سوره نوح 71 مین سوره قرآن است که هردو هم مکی اند و حال آیا از سوره 69 تا سوره 71 تکامل عقیده رخ داده و از قضا پیامبر اکرم (صلوات الله علیه) هم بر فرض محال این چنین چیزی آنرا حذف نکرده یا تغییر نداده است؟ در پاسخ باید بگوییم که اگر فکر میکنید تناقضی در اینجا وجود دارد سخت در اشتباه هستید، بیایید دو عبارت مد نظرمان را کاملتر مشاهده کنیم:

«وَآتَیْنَاهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ»

«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ»

خلاصه ترجمه تحت اللفظی هر دو عبارت چنین میشود: «به ذوالقرنین اسبابی دادیم از همه چیز تا زمانی که رسید به محل غروب خورشید و بنظرش رسید در چشمه ای فرو میرود» «ذوالقرنین از اسباب خود بهره گرفت تا زمانی که رسید به محل طلوع خورشید و بنظرش رسید بر قومی طلوع میکند».

ممکن است گفته شود قرآن بنا بر باور برخی افسانه ها و باورهای خرافی آن زمان که راجع به مکان طلوع و غروب خورشید و وجود ستارگان و ... حرف میزدند سخن گفته است و یا اینکه گفته شود منظور از محل طلوع خورشید عیلام است که در کتیبه های بابلی با عنوان سرزمین طلوع خورشید از آن یاد شده است و مراد از غروب خورشید هم سرزمینی مشابه عیلام بوده که از آن با عنوان سرزمین غروب خورشید یاد میکردند!!؛ بنظر ما این دو ادعا سندیتی ندارد چون بعنوان مثال در این صورت جا داشت قرآن میگفت سرزمینی که از آن با عنوان طلوعگاه خورشید یاد میکنند نه اینکه ذوالقرنین به محل طلوع خورشید رسید.

حال ممکن است بپرسید پس نتیجه این پست چیست؟ در پاسخ باید بیان کنیم که برای دیدن این آیات باید بر مبنای رئالیسم جلو برویم و قراین مهم موجود را بررسی کنیم:

1: دو قرینه در این آیات پس از سخن از محل طلوع و غروب خورشید وجود دارد؛ اولی فرو رفتن خورشید در چشمه است و دومی طلوع کردن خورشید بر قومی که هر دو نشان دهنده زمانی است که ذوالقرنین به مکان زندگی این دو قوم میرسد. خورشید چه زمانی بنظر میرسد که دارد در چشمه ای فرو میرود؟ معلوم است هنگام غروب. قرینه دومی هم که خود دارد سخن از طلوع کردن میزند. حال آیا این تصادف است؟ یعنی بر حسب تصادف ذوالقرنین به مکان غروب خورشید در نظر قرآن هنگام غروب خورشید رسیده؟!!! و ایضاً به محل طلوع؟ پاسخ این است که ذوالقرنین هنگام غروب خورشید و یا طلوع آن به محلی رسیده است که خود فکر میکرده محل طلوع و غروب خورشید بوده.

2: بنا بر آیات ذوالقرنین با سه قوم برخورد میکند که قوم دوم و سوم مشخص است که قوم های بدوی بوده اند [قومی که در برابر تابش آفتاب ناتوان است و قوم دیگر هم که در مقابل یأجوج و مأجوج بوده اند که نه زبان ذوالقرنین را متوجه میشدند و نه توانایی ذوب آهن و چاره اندیشی در مقابل یأجوج و مأجوج را داشتند]. حال بنظرتان میشود یک نفر از غرب تا شرق برود و تنها به سه قوم برخورد کند که دو مورد از آنها بدوی بوده اند؟ کاملاً مشخص است که در اینجا قرآن تنها خواسته کلیت و گستردگی لشکرکشی های ذوالقرنین را آنهم با دو قرینه طلوع و غروب خورشید به روشنی به ما نشان دهد.

در نظر داشته باشید که کلمه به کلمه قرآن در فصاحت و بلاغت نهایت زبان عربیست و سخن زیاده یا بیهوده ای در آن نیست و یا حتی توضیحات اضافه ای [بعنوان مثال در ماجرای اصحاب کهف قرآن درباره تعداد آنها چیزی نمیگوید با اینکه دو کلمه بیشتر نمیشود] بلکه قرآن آنچه را که خداوند خواسته و برای رساندن محتوا و منظور اصلی کفایت میکرده بیان کرده است بنابراین کسی نسبت به همین آیات نمیتواند بگوید فلان کلمه را اگر اضافه میکردیم بهتر میشد و این چنین چیزی بنا به قواعد صرف و نحو ادبی زبان عرب و محتوای مد نظر قرآن ممکن نیست. در اینجا هم به روشنی بزرگی حکومت ذوالقرنین بیان شده است.

با در نظر داشتن موارد فوق، دو عبارت در آیه هشتاد و ششم سوره کهف و نودم آن کاملاً منظور قرآن از محل طلوع و غروب خورشید را روشن میکند: «وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ» و «وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ» که معنی تحت اللفظی قسمت مد نظر ما «وجدها» میشود: «چنین یافت» «دست یافت» «پیدا کردن» «بنظر [بنظرش] رسید» و بنابراین وقتی قرآن میگوید در نظر ذوالقرنین خورشید داخل چشمه ای فرو میرود آیا این مکان در نگاه ذوالقرنین محل غروبگاه خورشید نیست؟ وقتی ذوالقرنین قومی بدوی را که توانایی پوشاندن خود در برابر تابش آفتاب را نیز ندارند و بنابراین یعنی سرپناه درست طبیعی یا مصنوعی نداشتند و معلوم است که قومی بیابان گرد بوده اند و بنابراین با قوم قریبی نسبت به تمدنی که خود داشته برخورد میکند و همچنین آیا تماشای طلوع آفتاب در بیابان مشابه همان چشمه گل آلود نیست؟. دقت داشته باشید که یقیناً در آن زمان ذوالقرنین محل طلوع خورشید را جز منطقه ای در جهت شرق محل حکمرانی خود و محل غروب خورشید را جز منطقه ای در جهت غرب محل سکونت خود نمیتوانسته بداند، بنابراین وقتی سخن از غروب آفتاب و فرو رفتن در چشمه ای تیره و گل آلود است مراد سفر کردن ذوالقرنین به جهت غرب تا جایی است که بنظرش به مکان غروب خورشید دست پیدا کرده.

ذوالقرنین پس از پایان یافتن حرکت خود به سمت غرب و دیدن این چنین منظره ای به سمت شرق آنقدر حرکت کرده که قومی بدوی را هنگام بر آمدن خورشید از زمینی نسبتاً صاف مشاهده میکند و خب در اینجا هم چیزی جز محل طلوع خورشید یقیناً بنظرش نمی آید. همچنین خداوند عین آیه هشتاد و شش در اینجا هم از «وجدها» استفاده کرده است و این یعنی اینها آن چیزی است که ذوالقرنین بنظرش رسیده بدان دست پیدا کرده و یا آنها را به زعم خود مشاهده کرده است که بکار بردن وجدها بنظر ما بخوبی معنای آیات را روشن میکند.

ذوالقرنین به محلی میرسد که خورشید در حال غروب بوده و بدلیل شرایط آن مکان فکر میکند که خورشید در داخل چشمه ای گل آلود فرو میرود [خورشید روشن هنگام غروب به داخل چشمه ای نه صاف بلکه گل آلود و به طبع تیره رفته و بعدهم هوا خب تاریک میشده است، این چه چیزی را به ذهن یک انسان در آن زمان تداعی میکند آنهم وقتی به منطقه ای رسیده که تاکنون قدم در آن نگذاشته و به قومی برخورد کرده که تابحال آنها را نمی شناخته است؟!] بنابراین ذوالقرنین اینجا را به مثابه مکان غروب خورشید گرفته است گویی محل غروب خورشید را یافته و به آن دست پیدا کرده برای همین است که بدون دست یافتن به غنیمت یا پیروزی خاصی بجای غرب راه خود را در شرق ادامه میدهد [بعید است که ذوالقرنین پس از دست یافتن به مکان غروب خورشید احتمال وجود زمینهای دیگری را پس از آن در جهت غرب بدهد] و سپس هنگام طلوع آفتاب به مکانی میرسد که ناهمواری خاصی نداشته و می بیند که خورشید از یک زمین مسطح یا نسبتاً صاف بالا آمده و خب قوم بدوی هم که تابحال به آنها برخورد نداشته است را می بیند [پیشتر هم که محل غروب خورشید در نظرش آمده بود و به احتمال قوی بدنبال محل طلوع خورشید پس از دست یافتن به محل غروب آن به جهت شرق آمده بوده است]، حال بنظرتان چیزی جز محل طلوع خورشید بنظرش میرسد و یا میخواسته که بدان دست پیدا کرده باشد؟.

قرآن از «رأی» استفاده نکرده و وَجَدَ معانی همچون به نظر رسیدن و البته بدست یافتن میدهد و نشان از این است که ذوالقرنین نه براحتی به این مکان ها سفر میکرده و نه برای او این برخوردها کم اهمیت بوده است [جالب است، برای برخورد با یک قوم بدوی بیابان گرد باید از وجد استفاده شود!! یقیناً هدف ذوالقرنین چیز دیگری بوده که این سفرها برای او اینقدر اهمیت داشته است و از طرفی قرآن ذوالقرنین را مرد بزرگی در زمان خود نشان میدهد و خب نباید به هدف ذوالقرنین از این لشکر کشی ها اشاره بکند؟ چه چیزی مهمتر از گسترش قلمرو حکومت الهی مد نظر ذوالقرنین و برای این منظور چه قرینه ای مهمتر از محل طلوع و غروب خورشید در نظر ذوالقرنین که در حقیقت میشده است شرق و غرب جهان در نظر او؟] یقیناً محل طلوع و غروب خورشیدی که در نظر ذوالقرنین می آمده مکان های پر اهمیتی برای وی بودند که به آنها دست پیدا کرده است وگرنه بعنوان مثال دیدن قوم بدوی که توانایی مهار نور آفتاب را هم ندارد و یا قومی که نزدیک به مکان غروب خورشید بوده و هیچ ویژگی خاصی نداشته اند و از طرفی ذوالقرنین هم اهل غارت و ... نبوده [با خصوصیاتی که قرآن از وی بیان میکند کاملاً این چنین ویژگی هایی رد میشود که بعنوان مثال بگوییم برای غارت کردن لشکر کشی میکرده است] آنهم در آن زمان چیز مهمی نمیتواند باشد.

در نتیجه این آیات دارند هدف ذوالقرنین را پس از در نظر گرفتن رضای خداوند از سفرهایش بهمراه لشکر و امکاناتی که خداوند به او داده میگویند و تعبیر دست یافتن به محل غروب و طلوع خورشید در حقیقت چیزی را نشان میدهند که ذوالقرنین رسیدن به آنها را در نظر خود برای پایان دادن به لشکر کشی در آن جهت کافی میدانسته و دست یافتن به آنها را دستاوردی مهم برای خود میشمرده در حالیکه این مکان ها هیچ غنیمت و ارزش مادی برای وی نداشته اند و او هم اهل غارت و کارهایی از این دست نبوده [چیزی در این خصوص بیان نمیشود بلکه قرآن از زبان وی میگوید: «قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» یعنی تنها کسی را که ستم کرده کیفر میدهد] است.

در هر صورت محل غروب و طلوع خورشید چیزی است که در نظر ذوالقرنین بوده چون کل این آیات مربوط به ذوالقرنین است و آیات 86 و 90 هم از منظر ذوالقرنین سخن میگویند. توجه داشته باشید که قرآن کریم پس از اینکه میگوید ذوالقرنین به محل غروب خورشید رسید بلافاصله بیان میکند که بنظرش آمد خورشید داخل چشمه ای گل آلود فرو میرود، عین اینکه بعنوان مثال گفته شود «زبیر اجنه را دیده، فکر میکند که با آنها جنگیده است» خب در اینجا دیدن اجنه عقیده گوینده است یا عقیده زبیر که بخاطر باور به آن در نظرش آمده که با اجنه جنگیده است؟ اگر گفته میشد ذوالقرنین رسید به محل داخل شدن خورشید در چشمه و نیز فهمید (یا بنظرش رسید) که اینجا محل غروب خورشید است بله میشد آنرا به عقیده گوینده ربط داد ولی نه وقتی که قرآن میگوید بنظر ذوالقرنین این چنین چیزی رسید. اگر بخواهیم در مثالی که زده ایم توضیح دهیم باید بگوییم زبیر با اجنه نبرد کرده و در نظرش آمده که جنی را دیده است در این صورت میتواند عقیده گوینده دال بر بوقوع پیوستن دیدن اجنه باشد ولی هنگامیکه «دیدن اجنه [= محل غروب خورشید]» منوط به این است که «فرو رفتن خورشید در داخل چشمه [= نبرد با اجنه]» بوقوع بپیوندد پس ربطی به عقیده گوینده ندارد و بهمین دلیل نبرد با اجنه هم چیزی بوده که بنظر زبیر آمده است و عقیده رسیدن به محل غروب خورشید در حقیقت مقدمه کاری بوده که ذوالقرنین فکر میکرده بوقوع پیوسته که بواسطه آن داخل شدن خورشید در داخل چشمه را فکر کرده دیده است.

بنابراین اگر قرآن میگفت ذوالقرنین به محل داخل شدن خورشید به چشمه رسید و بنظرش آمد که خورشید غروب میکند کاملاً این شبهه وارد میشد ولی نه وقتی که عبارت کلی و وابسته «محل غروب خورشید» که دلیل و قرینه میخواهد را قرآن در ابتدا گفته و سپس بیان کرده ذوالقرنین بنظرش می آمده است که خورشید در داخل چشمه ای غروب میکند یعنی دلیل اینکه گفته شده محل غروب خورشید این است که ذوالقرنین فکر میکرده خورشید در آنجا در داخل چشمه ای دارد فرو میرود؛ مشخص است که محل غروب خورشید در حقیقت توصیف آن چیزی است که ذوالقرنین فکر میکرده به آن رسیده چون پس از آن نمیگوید ذوالقرنین به محلی که خورشید داخل چشمه میشد رسید بلکه میگوید ذوالقرنین به محل غروب خورشید رسید و در نظرش آمد که خورشید داخل چشمه میشود، حال چرا در نظرش این چنین چیزی بود؟ چون فکر میکرده به محل غروب خورشید رسیده است. برای طلوع خورشید نیز تعابیری مشابه این آیه بکار برده شده با تفاوت اینکه بجای فرو رفتن داخل چشمه، بر آمدن روی قومی بدوی در زمینی به احتمال قوی مسطح یا نسبتاً صاف بیان شده است.

کسی که این شبهه را مطرح میکند بعنوان مثال باید ابتدا بگوید چرا ذوالقرنین فکر میکرده خورشید در داخل چشمه فرو میرود؟ پاسخش چیزی نیست جز اینکه ذوالقرنین فکر میکرده به محل غروب خورشید رسیده است و ابتدای آیه هم که همین را میگوید.

از یک منظر دیگرهم به این مسئله میتوان نگریست و آن اینکه مگر قرآن نمیگوید ذوالقرنین به محل غروب خورشید رسید؟ پس چرا از «رأی» استفاده نکرده و تعبیر «وجد» را بکار برده است؟ چرا نگفته ذوالقرنین پس از رسیدن به محل غروب خورشید دید که خورشید داخل چشمه ای گل آلود فرو میرود؟ اگر محل غروب خورشید در نظر قرآن در روی زمین بوده است پس خورشید نباید واقعاً داخل چشمه ای میشده؟ لکن قرآن میگوید به نظر ذوالقرنین رسید که خورشید داخل چشمه فرو میرود و این چنین چیزی را ابداً تأیید نکرده بلکه با بکار بردن «وجد» در آیه وجود داشتن آنرا رد کرده است و حال وقتی تنها به نظر ذوالقرنین آمده پس محل غروب خورشید هم بنظر ذوالقرنین رسیده که قدم به آنجا گذاشته است. همچنین است برای محل طلوع خورشید که چرا قرآن باید بگوید بنظر ذوالقرنین رسید که خورشید بر مردمی طلوع میکند در حالیکه صرف طلوع کردن خورشید چیز خاصی نبوده است؟ و باید از «رأی» استفاده میکرد [آنچنان که در آیه 76 سوره أنعام برای حضرت ابراهیم (علیه السلام) که خورشید را می بیند از «رأی» استفاده شده است] اما پاسخ را میتوان در محل طلوع خورشید دید و اینکه چون بنظر ذوالقرنین میرسیده که اینجا محل طلوع خورشید است بنابراین فکر میکرده خورشید دارد در محل طلوعش بر قومی که آنجا ساکن بودند می تابد و خب این یک دیدگاه خرافاتی مربوط به عهد باستان است برای همین قرآن کریم به زیبایی از «وجد» استفاده میکند تا به ما بفهماند ذوالقرنین بدنبال محل طلوع و غروب خورشید بوده و فکر میکرده به مکان آنها رسیده است.

در نهایت میتوان آیه را اینگونه معنا کرد:

ذوالقرنین به محل غروب خورشید رسید [چون] بنظرش آمد که خورشید داخل چشمه ای گل آلود فرو میرود.

و مشابه ترجمه فوق برای آیه مربوط به طلوع خورشید.

معنای مذکور با ظاهر آیه کاملاً منطبق است. البته اگر به ترجمه آقای خرمشاهی و قمشه ای دقت کنید میتوان آنرا به این صورت نیز معنا کرد چنانچه ایشان میگویند:

تا آنکه به سرزمین مغرب [خورشید] رسید و چنین یافت که در چشمه‏ اى گل ‏آلود [و گرم‏] غروب میکند.

تا هنگامی که (در سیر خود) به مغرب رسید خورشید را (که در دریای محیط غروب می‌کرد) چنین یافت که در چشمه آب تیره‌ای رخ نهان می‌کند و آنجا قومی را یافت که (چون کافر بودند) به ذوالقرنین دستور دادیم که درباره این قوم یا قهر و عذاب (اگر ایمان نیاوردند) یا لطف و رحمت (اگر ایمان آرند) به جای آور.

در داخل کروشه قرار دادن خورشید توسط آقای خرمشاهی که در ترجمه خود سعی کرده به ظاهر آیه و معنای تحت اللفظی پایبند بوده باشد نمیتواند مربوط به تفسیر آیه باشد بلکه دال بر این است که مراد از محل غروب خورشید این بوده که ذوالقرنین به جهت غرب که خورشید در آن غروب میکند حرکت میکرده است و خب در نظر یک انسان در آن زمان آیا دورترین سرزمین در غرب که میتواند بدان سفر کند همان مکانی نیست که خورشید در آن غروب میکند؟ ایضاً در نظر ذوالقرنین دور ترین سرزمین در شرق آیا محلی نیست که خورشید در آن طلوع میکند؟ بنابراین این تعابیر هم عقیده ذوالقرنین را نشان میدهند و هم برای اعراب در زمان پیامبر باعث میشده کلیت و گستردگی حرکت ذوالقرنین را بهتر متوجه بشوند. علامه طباطبایی نیز میگویند:

در نهایت این آیه میگوید ذوالقرنین در هنگام غروب آفتاب به مکانی رسید که دریایی تیره بود و آخرین ناحیه در جهت غرب بود که ذوالقرنین بدان میتوانسته دست پیدا کند و مشاهده کرد که خورشید در داخل دریایی گل آلود فرو میرود. مشابه همین است برای مکان طلوع آفتاب:

این آیات هماننده دیگر آیات قرآن بنظر ما زیباترین تعبیرات را در اوج بلاغت و فصاحت بکار برده و استفاده از کمترین لغات بیشترین محتوا را در بهترین حالت زبان عربی چه برای ما و چه مردم زمان پیامبر بیان کرده است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۲۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی