مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم
آخرین نظرات

کوروش نامه (5): ویل دورانت

يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۰۴ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

در این قسمت ، کورش هخامنشی را از دیدگاه ویل دورانت بررسی میکنیم:

ما سه + یک کورش را در تاریخ می شناسیم ، نخست کورش اول که پدر بزرگ کورش مد نظر ما است و شاه انشان بوده (مرکز آن منطقه ای نزدیک تخت جمشید امروزی) و دوم نوه این کورش که هم نام وی بوده و کورش مد نظر ما است و سوم کورش سوم که فرزند داریوش دوم و برادر کوچکتر اردشیر دوم (شاه هخامنشی) بوده و چهارم کورشی که در منابع ایرانی و عربی از آن سخن است و عامل و زیر دست پادشاه ایران بوده.

نکته ای که هست این است که این کورش منابع ایرانی و عربی معمولاً یهودی زاده ای دست نشانده بهمن بن اسفندیار است که بر اساس برخی منابع نه چندان معتبر بهمن بن اسفندیار احتمالاً همان اردشیر یکم هخامنشی است و گرچه فی المثل در لقب دراز دست مشترک اند و... لکن تطبیق کاملی ندارند [البته تمامی این منابع وجود سلسله هخامنشیان را تأیید نمیکنند] و این مسئله را به ذهن متبادر میکند که امکان دارد منابع ایرانی و عربی که سخن از کورشی زده اند که شاه نبوده، کورش کوچک را معرفی کرده باشند که وی نیز شاه نبوده است ولی بجای اینکه او را برادر اردشیر دوم بخوانند به سبب فقدان آگاهی، کوروش سوم را به زمان اردشیر یکم و سپس زیر دست وی خوانده اند، اما اینکه پس یهودی زاده بودن که با این کورش جور در نمی آید چطور وارد منابع ایرانی و عربی شده است ، باعث میشود تا به این فرضیه خدشه وارد شود مگر اینکه بگوییم این کوروش از نسل استر و خشایارشا است و بهمین خاطر وی را یهودی زاده خوانده اند.

 

ویل دورانت در چند جای جلد اول تاریخ تمدن از کورش نام می برد اما کاملترین سخنش را درباره کورش از صفحه 407 به بعد بیان میکند:

 

کوروش یکی از کسانی بود که گویا برای فرمانروایی آفریده شده اند و، به گفته امرسن، همه مردم از تاجگذاری ایشان شاد می شوند ...

در اداره امور به همان گونه شایستگی داشت که در کشور گشاییهای حیرت انگیز خود؛ با شکست خوردگان به بزرگواری رفتار می کرد و نسبت به دشمنان سابق خود مهربانی می کرد. پس، مایه شگفتی نیست که یونانیان درباره وی داستانهای بیشمار نوشته و او را بزرگترین پهلوان جهان، پیش از اسکندر، دانسته باشند. مایه تأسف آن است که از نوشته های هرودوت و گزنوفون نمی توانیم اوصاف و شمایل وی را طوری ترسیم کنیم که قابل اعتقاد باشد. مورخ اول، تاریخ وی را با بسیاری داستانهای خرافی درهم آمیخته، و دومی کتاب خود کوروپایدیا (=تربیت کوروش) را همچون رساله ای در فنون جنگ نوشته، و در ضمن آن خطابه ای در تربیت و فلسفه آورده است؛ گزنوفون چندین بار در نوشته خود کوروش را با سقراط اشتباه کرده و احوال آن دو را با هم آمیخته است. چون این داستانها را کنار بگذاریم، از کوروش جز شبح فریبنده ای باقی نمی ماند. آنچه به یقین می توان گفت این است که کوروش زیبا و خوش اندام بوده، چه پارسیان تا آخرین روزهای دوره هنر باستانی خویش به وی همچون نمونه زیبایی اندام می نگریسته اند؛ دیگر اینکه وی مؤسس سلسله هخامنشی یا سلسله «شاهان بزرگ» است، که در نامدارترین دوره تاریخ ایران بر آن سرزمین سلطنت می کرده اند؛ دیگر آنکه کوروش سربازان مادی و پارسی را چنان منظم ساخت که به صورت قشون شکست ناپذیری درآمد؛ بر ساردیس و بابل مسلط شد؛ و فرمانروایی اقوام سامی را بر باختر آسیا چنان پایان داد که، تا هزار سال پس از آن، دیگر نتوانستند دولت و حکومتی بسازند؛ تمام کشورهایی را که قبل از وی در تحت تسلط آشور و بابل و لیدیا و آسیای صغیر بود ضمیمه پارس ساخت، و از مجموع آنها یک دولت شاهنشانی و امپراطوری ایجاد کرد که بزرگترین سازمان سیاسی قبل از دولت روم قدیم، و یکی از خوش اداره ترین دولتهای همه دوره های تاریخی به شمار می رود.

آن اندازه که از افسانه ها برمی آید، کوروش از کشورگشایانی بوده است که بیش از هر کشورگشای دیگر او را دوست می داشته اند، و پایه های سلطنت خود را بر بخشندگی و خوی نیکو قرار داده بود. دشمنان وی از نرمی و گذشت او آگاه بودند، و به همین جهت در جنگ با کوروش مانند کسی نبودند که با نیروی نومیدی می جنگد و می داند چاره ای نیست جز اینکه بکشد یا خود کشته شود. پیش از این- بنا به روایت هرودوت- دانستیم که چگونه کرزوس را از سوختن درمیان هیزمهای افروخته رهانید و بزرگش داشت و او را از رایزنان خود ساخت؛ نیز از بخشندگی و نیکی رفتار او با یهودیان سخن گفتیم. یکی از ارکان سیاست و حکومت وی آن بود که، برای ملل و اقوام مختلفی که اجزای امپراطوری او را تشکیل می دادند، به آزادی عقیده دینی و عبادت معتقد بود؛ این خود می رساند که بر اصل اول حکومت کردن بر مردم آگاهی داشت و می دانست که دین از دولت نیرومندتر است. به همین جهت است که وی هرگز شهرها را غارت نمی کرد و معابد را ویران نمی ساخت، بلکه نسبت به خدایان ملل مغلوب به چشم احترام می نگریست و برای نگاهداری پرستشگاهها و آرامگاههای خدایان، از خود، کمک مالی نیز می کرد. حتی مردم بابل، که در برابر او سخت ایستادگی کرده بودند، در آن هنگام که احترام وی را نسبت به معابد و خدایان خویش دیدند، بگرمی برگرد او جمع شدند و مقدم او را پذیرفتند. هر وقت سرزمینی را می گشود که جهانگشای دیگری پیش از وی به آنجا نرفته بود، با کمال تقوا و ورع، قربانیهایی به خدایان محل تقدیم می کرد؛ مانند ناپلئون، همه ادیان را قبول داشت و میان آنها فرقی نمی گذاشت؛ و با مرحمتی بیش از ناپلئون به تکریم همه خدایان می پرداخت. وی از لحاظ دیگری نیز به ناپلئون شبیه بود، چه مانند وی، قربانی بلندپروازی فراوان خویش شد. هنگامی که از گشودن همه سرزمینهای خاور نزدیک آسوده شد، درصدد بر آمد که ماد و پارس را از هجوم بدویانی که در آسیای میانه منزل داشتند خلاص کند؛ و چنان به نظر می رسد که در این حمله های خود، تاکنار نهر سیحون در شمال، و تا هندوستان درخاور پیش رفته باشد؛ در همین گیرودارها، و در آن زمان که به منتهای بزرگی خود رسیده بود، در جنگ با قبایل ماساگت، که از قبایل گمنام ساکن در سواحل جنوبی دریای خزر بودند، کشته شد. کوروش نیز، مانند اسکندر، امپراطوری بزرگی را به چنگ آورد، ولی پیش از اینکه فرصت سازمان دادن به آن پیدا کند، اجل آن امپراطوری را از چنگش بیرون آورد. نقص بزرگی که بر خلق و خوی کوروش لکه ای باقی گذاشته آن بود که گاهی بیحساب قساوت و بیرحمی داشته است. این بیرحمی به پسر نیمه دیوانه وی کبوجیه به ارث رسید، بی آنکه از کرم و بزرگواری پدر چیزی به او رسیده باشد. وی پادشاهی خویش را با کشتن برادر و رقیب خویش، به نام بردیا (به یونانی،: سمردیس) [ منظور بردیای واقعی است نه بردیای دروغین (گوماتا) که بعداً ادعای سلطنت میکند ، چنانچه میدانیم کمبوجیه بردیای دروغین را نکشت بلکه بردیای اصلی و برادر خود را کشت ] ، آغاز کرد؛ پس از آن، به طمع رسیدن به ثروت فراوان مصر، به آن سرزمین هجوم برد و حدود امپراطوری پارس را تا رود نیل پیش برد. در این کار کامیاب شد، ولی چنانکه ظاهر است سلامت عقل خویش را بر سر این کار گذاشت. در راه رسیدن به شهر ممفیس با دشواری فراوان روبه رو نشد، ولی قشونی که برای تسخیر واحه عمون فرستاده بود، همه، در بیابان تلف شدند؛ نیز قشونی که برای گرفتن (کارتاژ) قرطاجه فرستاده بود دچار شکست شد؛ این از آن جهت بود که ناویان ناوگان پارس، که همه از مردم فنیقیه بودند، از حمله کردن به مستعمره فنیقی سرباز زدند. کبوجیه که چنین دید از جا در رفت و فرزانگی و گذشت پدر را فراموش کرد. دین همه مصریان را ریشخند کرد، و با خنجر خویش گاو مقدسی را که مصریان می پرستیدند (آپیس) از پای درآورد. به این کار نیز بس نکرد، بلکه نعشهای مومیایی شده شاهان را از گورها بیرون کشید و به لعنتهای قدیمیی که برای نبش کنندگان قبور شده بود هم توجهی نکرد؛ معابد را با پلیدی آلود و فرمان داد تا بتهایی را که در آنها بود بسوزانند. گمان وی آن بود که با چنین کارها مردم مصر از بند خرافات و اوهام رهایی خواهند یافت. چون دچار حمله بیماری شد- که شاید آن بیماری نوبه های صرعی بوده است- برای مصریان شکی نماند که این بیماری کیفری است که خدایان به او داده اند؛ از آن پس دیگر هیچ مصریی در راستی و درستی دینی خویش شک نداشت. کمبوجیه، برای آنکه زشتیهای حکومت مطلقه را هر چه بیشتر آشکار سازد، همان کاری را کرد که ناپلئون بر اثر حمله های دلدرد سخت خویش انجام می داد؛ به این معنی که خواهر و همسر خود رکسانه را کشت و پسر خود پرکساسپس را به تیر زد [ پاورقی مترجم کتاب : پرکساسپس پسر کبوجیه نیست، از نزدیکان کبوجیه است که پسرش سمت آبداری کبوجیه را داشت، و کبوجیه این پسر را در حضور پدر با تیر کشت. ] ، و دوازده نفر از بزرگان پارسی را زنده به گور کرد، و به کشتن کرزوس فرمان داد و پس از آن پشیمان شد، و چون دانست که حکم او را اجرا نکرده اند خوشحال شد، ولی کسانی را که از اجرای آن تن زده بودند کیفر داد. در آن هنگام که به پارس باز می گشت خبر یافت که غاصبی بر تاج و تخت دست یافته و در همه جا مردم، با افروختن آتش انقلاب، از این مدعی تخت و تاج حمایت می کنند. از این لحظه نام کبوجیه در تاریخ پنهان می شود؛ بنا به بعضی از روایات، چون این خبر به وی رسید، خودکشی کرد. آن غاصب مدعی بود که همان بردیا برادر شاه است که با معجزه ای از خشم برادرش کبوجیه و کشته شدن رهایی یافته است. ولی حقیقت امر این است که وی یکی از روحانیان متعصب و از پیروان دین مجوسی قدیم بود که می خواستند آیین زردشتی را، که دین رسمی دربار پارس بود، از میان بردارند. پس از آن، شورش دیگری در سرزمین پارس برپا شد که در نتیجه آن مرد غاصب از تخت سلطنت فرو کشیده شد؛ کسانی که در این شورش دست داشتند هفت نفر از بزرگان کشور بودند؛ پس از آن از میان خود یکی را، به نام داریوش پسر هیشتاسپ، به سلطنت برگزیدند؛ پادشاهی بزرگترین شاهنشاهان پارس با همین خونریزی آغاز شد.

 

منبع : تاریخ تمدن ( مشرق زمین ) ؛ نویسنده : ویل دورانت ؛ مترجمین : احمد آرام و دیگران ؛ جلد اول ؛ صفحات 407 الی 410 ؛ مشخصات نشر چاپی : تهران: اقبال: فرانکلین، 1337 ؛ نشر کامپیوتری : مؤسسه قائمیه اصفهان .

 

 

 

 

 

 

 

..........................................................................................................................

 

نتیجه گیری بخش چهارم

 

1 : نخست آنکه ویل دورانت یک اشتباه داشته است :

دین زردشت دین رسمی دربار پارس نبوده است ، هیچ دلیلی دال بر زرتشتی بودن هخامنشیان ما نداریم و تنها پرستش اهورامزدا را از زمان داریوش یکم به بعد می بینیم و حتی نام شش امشاسپند دیگر ( غیر از اهورامزدا ) را هم که از مهم ترین ارکان آیین زرتشت هستند در کتیبه شاهان هخامنشی چون داریوش و اردشیر و ... نمی بینیم .

2 : آنچنان که ویل دورانت نیز بیان کرد و ما در بخش سوم آنرا با استناد به استوانه کورش نشان دادیم ، کورش هخامنشی آزادی بیان را تا حدی داشت که نه تنها بت پرستان را آزاد میگذاشت بلکه حتی معابد و بتها را هم احیا میکرد اما کمبوجیه پسر وی بر خلاف او عمل کرد . بنابراین در همین جا واضح است که کورش یا پیرو نظام چند خدایی بابلیان نبوده ولی بت پرستی و نظام چند خدایی را هم چیز بدی نمیدانسته است و برای تسلط به مردم کشوری ، حتی سرور خدایان آنان را هم ستایش میکرده [ مردوک ] و معابد خدایانشان را نیز احیا میکرده است و یا کورش پیرو نظام چند خدایی بابل بوده است که شواهد هم اینرا تأیید میکنند . اینکار کورش بهر دلیلی که بوده باشد بشدت مخالف نص صریح ادیان الهی مبنی بر مبارزه با بت و بت پرستی و نظام چند خدایی است و بنابراین کورش هرچه و هرکه بوده، با نظامهای چند خدایی و بت و بت پرستی هیچ مشکلی نداشته است .

3 : ویل دورانت نیز به ابهام زیاد درباره کورش اشاره میکند و میگوید : « چون این داستانها را کنار بگذاریم، از کوروش جز شبح فریبنده ای باقی نمی ماند. » ولی این ویژگی ها را نیز برای کورش بیان میکند :

الف : کوروش زیبا و خوش اندام بوده .

ب : کورش مؤسس سلسله هخامنشی یا سلسله «شاهان بزرگ» است.

ج :  کوروش سربازان مادی و پارسی را چنان منظم ساخت که به صورت قشون شکست ناپذیری درآمد.

د : بر ساردیس و بابل مسلط شد.

ه : فرمانروایی اقوام سامی را بر باختر آسیا چنان پایان داد که، تا هزار سال پس از آن، دیگر نتوانستند دولت و حکومتی بسازند.

و : تمام کشورهایی را که قبل از وی در تحت تسلط آشور و بابل و لیدیا و آسیای صغیر بود ضمیمه پارس ساخت، و از مجموع آنها یک دولت شاهنشانی و امپراطوری ایجاد کرد که بزرگترین سازمان سیاسی قبل از دولت روم قدیم، و یکی از خوش اداره ترین دولتهای همه دوره های تاریخی به شمار می رود.

ویل دورانت سپس میگوید « و آنچه از افسانه ها بر می آید ... » و چند ویژگی دیگر را هم برای کورش بر می شمارد تا میرسد به آزادی عقیده کورش و این ویژگی های کورش را در گفته های ویل دورانت می بینیم :

الف : به آزادی عقیده دینی و عبادت معتقد بود.

ب : بر اصل اول حکومت کردن بر مردم آگاهی داشت.

ج : می دانست که دین از دولت نیرومندتر است.

د : هرگز شهرها را غارت نمی کرد و معابد را ویران نمی ساخت.

ه : نسبت به خدایان ملل مغلوب به چشم احترام می نگریست.

و : برای نگاهداری پرستشگاهها و آرامگاههای خدایان، از خود، کمک مالی نیز می کرد.

ز : هر وقت سرزمینی را می گشود که جهانگشای دیگری پیش از وی به آنجا نرفته بود، با کمال تقوا و ورع، قربانیهایی به خدایان محل تقدیم می کرد.

ح : مانند ناپلئون، همه ادیان را قبول داشت و میان آنها فرقی نمی گذاشت.

ط : با مرحمتی بیش از ناپلئون به تکریم همه خدایان می پرداخت.

 

آنچنان که در گفته های ویل دورانت نیز مشهود است ، کورش به خدایان مختلف احترام میگذاشته و برای آنان قربانی نیز میکرده است و از آرامگاهها و پرستشگاه های آنان نیز نگهداری میکرده است که این کارها طبق نص صریح تورات [ که در بخش قبل بدان اشاره کردیم ] گناهی عظیم و بزرگ است . به هر ترتیب کورش با اینکار خود خلاف تمام ادیان الهی رفتار کرده است و بهمین خاطر عنوانی چون ذوالقرنین ابداً حتی ذره ای هم به کسی چون کورش نمیتواند مطابقت داده شود .

 

از جمله ویژگی دیگری هم که ویل دورانت در انتها برای کورش بیان میکند این است :

« نقص بزرگی که بر خلق و خوی کوروش لکه ای باقی گذاشته آن بود که گاهی بیحساب قساوت و بیرحمی داشته است. »

بنابراین کل گفته های ویل دورانت درباره کورش این میشود :

1 : کورش پادشاه و بنیان گذار سلسله هخامنشیان بوده است .

2 : امپراطوری بزرگی داشته است .

3 : خوش اندام بوده است .

4 : انواع عقاید را هماننده بت پرستی و ... آزاد میگذاشته و مشکلی با آنها نداشته است [ البته ویل دورانت درباره عقیده خود کورش حرفی نمیزند و از این کارهای کورش بر می آید که یا خود نیز پیرو نظام چند خدایی بوده و بت می پرستیده است و یا اصلاً دین و شاید خدایی هم نداشته و برای همین به همه خدایان و آیین ها و بتها و ... احترام میگذاشته است ؛ در هر صورت ذوالقرنین هرکه باشد کورش نمیتواند باشد ]

5 : گاهی بی حساب قساوت و بیرحمی داشته است .

 

بنابراین ذوالقرنین بودن کوروش کاملاً رد میشود و کورش را یا باید یک بی دین و شایدهم بی خدا بدانیم و یا پیرو یک آیین چند خدایی و بت پرستی.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۰۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی