مدلی پارادوکسیکال از حجاب اسلامی و شاهنامه فردوسی!
بسم الله الرحمن الرحیم
حجاب زنان در ایران باستان در همان حدودی هم که بوده جدای از تضاد محض داشتنش با حجاب بانوان در دین مبین اسلام ناشی از میل به تبعیت از سنت و عُرف و تا حد زیادی (بنظرم چه بسا تقریباً برابر) مشابه حجاب زنان در یونان باستان دوران هخامنشیان بوده است نه ادیان ابراهیمی!؛ به ضرس قاطع عرض میکنم اساساً شباهت حجاب در ایران باستان و اسلام از جهاتی عین شباهت میان کوروش کبیر فرزند کمبوجیه اول شاه ایران با دکتر کوروش کبیر دانشیار پزشکی اجتماعی دانشگاه علوم پزشکی البرز است!. چندی پیش آیت الله علم الهدی امام جمعه مشهد طی سخنرانی که در روز جمعه مورخ چهاردهم اردیبهشت ماه 1403 طی مراسم نماز جمعه کرد با اشاره به بیتی ناظر به جریان بیژن و منیژه در شاهنامه حکیم فردوسی سعی در تبیین وجود حجاب در فرهنگ ایران باستان را داشت که باعث پدید آمدن جنجال هایی در فضای مجازی شد. آیت الله علم الهدی در بخشی از سخنرانی خود میگوید:
عزیزان من، مسئله حجاب نیز یکی از همین هویتهای دینی و ملی است. اصلاً حجاب متعلق به فرهنگ ایران است. حتی آن زمان که هنوز اسلام وارد ایران نشده بود، حجاب فرهنگ ایرانیان بود؛ بهخصوص در تاریخ ایران باستان و انعکاس این فرهنگ را میتوان در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی دید؛ آن زمان که از قول منیژه به عنوان نماد یک زن فرهیخته و ایرانی نقل میکند «منیژه منم، دخت افراسیاب، برهنه ندیده تنم آفتاب».
www.khabaronline.ir/news/1902373
چنانچه مشاهده میکنید سخنان ایشان سه قرینه داشت:
- حجاب هویت دینی و ملی است
- حجاب فرهنگ ایرانیان پیش از اسلام بود
- منیژه زن فرهیخته بازتاب فرهنگ حجاب است
از آنجایی که روی سخن ایشان حجاب در اسلام است و نیز مسئله مبتلابه امروز جامعه ایران حجاب سر زنان است مشخصاً اظهاراتشان ناظر به دیدگاه مشهور پیرامون حدود وجوب حجاب زنان در اسلام یعنی وجه و کفین (پوشیده بودن تمام بدن بجز صورت و دست ها تا مچ) میباشد. حکیم ابوالقاسم فردوسی بعنوان یک شاعر مسلمان وقتی بعنوان مثال محتوای خدای نامه را میخواهد به شعر تبدیل کند طبیعی است طبع شاعری اش تحت تأثیر باورهای دینی که داشته قرار گرفته باشد فلذا استناد صرف به شاهنامه برای تبیین حجاب اسلامی خاصه مواردی که هم پوشانی خیلی زیادی بین محتوا و احکام اسلام دیده میشود برای بیان ریشه داشتن آن در فرهنگ ایران باستان بنظر مُکفی نمیرسد.
استناد آیت الله علم الهدی و افراد مشابه که سعی میکنند به شاهنامه در اینجا (مسئله حجاب) متوسل شوند مصداق مغالطه مصادره به مطلوب است. بعنوان نمونه علم الهدی نمیگوید منیژه دختری بود که با بیژن رابطه نامشروع داشت. البته بیتی هم که ایشان اشاره کردند بصورت «منیژه منم دخت افراسیاب/برهنه ندیدی رخم آفتاب» نیز آمده است [بجای بدن صورت قید شده] لکن در ادامه رستم هم خطاب به منیژه میگوید [اشتباه نکرده باشم این بیت مرتبط با مکالمه منیژه با رستم به منظور مجاب کردن وی برای درآوردن بیژن از چاه است] «بدو گفت رستم که ای خوب چهر/که مهرت مبراد از وی سپهر» و مشخص نیست خوب چهره بودن زنی که آفتاب هم رُخش را ندیده از کجا مورد تأیید رستم قرار گرفته است [ممکن است بگویید این بخاطر شُهره بودن منیژه به خوب سیما بودن است لکن در ادامه نشان میدهم این توجیه نمیتواند صحیح باشد]. علاوه بر این سه قرینه در داستان بیژن و منیژه تأیید میکند که سخن منیژه دال بر پوشاندن چهره توسط وی نبوده است:
اول آنکه وقتی منیژه به سمت رستم می آید سر و رویش پوشیده نبوده چنانچه میخوانیم «برهنه نوان دخت افراسیاب/بر رستم آمد دو دیده پر آب»
دوم آنکه گرگین در توصیف منیژه و نیز جایی که دختران تورانی که در حال گرفتن جشن در مرغزار بودند (منیژه میگوید هر نوبهار در این طبیعت جشن برگذار میکند) به بیژن میگوید:
منیژه کجا دخت افراسیاب / درفشان کند باغ چون آفتاب / همه دخت توران پوشیده روی / همه سرو بالا همه مشک موی / همه رخ پر از گل همه چشم خواب / همه لب پر از می به بوی گلاب
من نمیدانم این چه فرهنگ مبتنی بر پوشیده رویی بوده است که موهای مشکی زنان معلوم است و میگساری نیز جزئی جدا نشدنی از آن!.
سوم آنکه بیژن هم با دیدن زیبایی منیژه به وی علاقمند میشود چنانچه میخوانیم:
به نزدیک آن خیمهٔ خوب چهر / بیامد بدلش اندر افروخت / مهر همه دشت ز آوای رود و سرود / روان را همی داد گفتی درود / منیژه چو از خیمه کردش نگاه / بدید آن سهی قد لشکر پناه / به رخسارگان چون سهیل یمن / بنفشه گرفته دو برگ سمن / کلاه تهم پهلوان بر سرش / درفشان ز دیبای رومی برش / به پرده درون دخت پوشیده روی / بجوشید مهرش دگر شد به خوی
این چطور حجاب مبتنی بر پوشیده رویی است که بیژن با دیدن زیبایی اش به وی علاقمند میشود؟، بنظر میرسد پوشیده رویی چیزی جز یک استعاره برای نشان دادن حجب و حیای آن زن نبوده که بخاطر عشق به بیژن البته به حاشیه کشیده میشود!، فلذا هیچ دخلی به حجاب نداشته است.
اینی هم که آیت الله علم الهدی به هویت ملی اشاره کردند باید بدانند هویت ملی اساساً مقوله یکپارچه ای هیچگاه نبوده و حق ندارند حجاب اسلامی را جزء هویت ملی بخوانند بگونه ای که مطلق بودن این امر به ذهن متبادر شود [چون هویت ملی را کنار هویت دینی می آورند که حجاب جزء جدایی نشدنی آن است]! هویت ملی در طول زمان ها و مکان های مختلف و نیز تفکرات و عقاید متفاوت متغیر میتواند باشد کما اینکه امروزه در موضوعات فرهنگی مختلف شاهد هویت های متفاوتی بین جوامع ایرانی ترک و کرد و عرب و بلوچ هستیم، هویت تمام اینها هم ایرانی و نتیجتاً ملی محسوب میشود؛ آن زنان آزاد و کنیز رقاصه و نوازنده در ایران باستان هم بخشی از هویت ملی محسوب میشوند. فلذا همان قدر که رعایت احکام اسلامی توسط مردم این سرزمین طی چندین قرن فرهنگ ملی و ایرانی مخصوص آن فضا و زمان را شکل داده دیگر اعمال این مردم اعم از آتش پرستی و شراب خواری و بعضاً ازدواج با محارم هم فرهنگ ملی دوران مربوط به خود را شکل داده است.
من به سه مورد از انتقاداتی که نسبت به سخنان آیت الله علم الهدی در فضای مجازی مطرح شد در اینجا اشاره و بررسی اجمالی میکنم:
الف) وبسایت عصر ایران در همان روز جمعه چهاردهم اردیبهشت ماه طی یادداشتی با عنوان «منیژه ، زنی که آفتاب تن برهنه اش را ندیده است / از محو شبانه نقاشی شاهنامه تا توسل به فردوسی برای حجاب!» به نقد صریح سخنان علم الهدی پرداخته چنانچه طی آن میخوانیم [من اکثر بخش های این به اصطلاح نقدنامه را اینجا قرار داده و بررسی مختصری زیرش میکنم، پاراگراف مربوط به نقدها با یک تورفتگی قرار داده شده ولی از من بدون تورفتگی]:
از ایشان پرسیم: ماجرای بهار 1390 میدان فردوسی مشهد یادتان است؟
خودتان را معذب نکنید، به خاطرتان می آوریم: آن سال، به مناسبت هزاره سرایش شاهنامه فردوسی - که شما نیز او را به درستی "حکیم" خواندید - مجموعه از نقاشی های دیواری با موضوع شاهنامه به مساحت 2200 متر در میدان فردوسی مشهد رسم شد. خلق این اثر هنری حدود یک سال به طول انجامید ولی یک ماه بعد از رونمایی از آن، اداره حفاظت از املاک آستان قدس رضوی، شبانه تعدادی کارگر به محل فرستاد و کل اثر را تا صبح با رنگ سفید محو کردند و از بین بردند!
آقای علم الهدی!
این شاهنامه ای که امروز شما بدان استناد می کنید تا ثابت کنید که حجاب یکی از مظاهر فرهنگی ایرانیان است، همان شاهنامه ای است که روی نقاشی هایش در شهری که شما امام جمعه اش بوده اید، شبانه رنگ پاشیدند و شما هیچ نگفتید! اگر آن روز، مانع از کار غیر فرهنگی محو نقاشی های شاهنامه می شدید و لااقل به دوستان تان می گفتید که شاهنامه را حکیمی به نام فردوسی سروده و حتی در آن به حجاب نیز اشاره کرده است، امروز استنادتان به این اثر ملی برای ترویج حجاب، دلنشین تر بود.
البته آستان قدس توضیحاتی برای واقعه ای که عصر ایران از آن سخن میگوید ارائه داد و وبسایت روزنامه انتخاب هم آنرا در 20 خردادماه 1390 منتشر کرد و در بخشی از آن میخوانیم:
... در این بین با توجه به هماهنگی انجام شده و مذاکرات معاونت املاک و اراضی آستان قدس رضوی با شهردار محترم مشهد، مقرر گردید مدیریت امور هنری شهرداری با همکاری اداره حفاظت املاک و اراضی آستان قدس رضوی نسبت به آماده سازی طرح یکنواخت جهت پوشش سطح دیوارهای اراضی موقوفه اقدام و تا مادامی که طرح مذکور عملیاتی و اجرایی نگردیده است، عبارت «این ملک موقوفه حضرت رضا (علیه السلام) می باشد» بر روی دیوارها حفظ گردد.ا
متأسفانه با وجود توافقات انجام شده از چند روز قبل، شهرداری مشهد رأساً و بدون هماهنگی قبلی، به محو و پاک سازی شبانه نام مبارک حضرت رضا (علیه السلام) از روی دیوارهای موقوفه حضرت پرداخته است که این حرکت غیرقانونی شهرداری با اعتراضها و تماسهای مکرر مردمی مواجه شده است.
شایان ذکر است که این دیوارنویسی ها با صرف هزینه از محل موقوفه و در سطح وسیع و پراکنده ای افزون بر 25 هزار متر مربع از نقاط مختلف شهر صورت گرفته بود و در پاسخ به پیگیریها و مذاکرات انجام شده، جوابیه منطقی از سوی شهرداری ارائه نشد.
از طرفی برابر نامه کتبی مدیریت امور هنری و مسؤول خانه هنرمندان شهرداری به شماره 618/90/20725 مورخ 90/2/21 یک نمونه طرح تهیه شده به اداره حفاظت املاک و اراضی آستان قدس رضوی ارسال و در نامه چنین عنوان داشته اند «به پیوست طرح مصوب شورای نقاشی دیواری شهرداری مشهد جهت اجرا بر روی دیوارهای موقوفات تقدیم می گردد».
ولی متأسفانه شهرداری محترم مشهد، بدون توجه به توافق های قبلی و بدون پایبندی به مصوبه شورای نقاشی دیواری شهرداری، به صورت یکجانبه و شبانه همچنان نسبت به درج طرحهای جایگزین دیگری به جای عبارت مزین به نام مبارک حضرت رضا (علیه السلام) اقدام نموده است.
بنظرم فعل مسئولین آستان قدس مصداق حیف و میل بیت المال بوده و نباید انجام میگرفت، هرگونه تخلفی هم شهرداری کرده باشد آن نقوش نه خلاف شرع بودند نه خلاف قانون و صرفاً بنظر میرسد بر خلاف توافق میان شهرداری و آستان قدس بودند؛ میشد عبارت دیوار موقوفه است اضافه گردد و نیاز به از بین بردن کل آن آثار نبود و برای عدم درج نقوشی مرتبط با نام رضا هم این دیوار در مرکز شهر یا چسبیده به حرم که نبوده است، میشد از طریق شکایت پیگیری و بجایش شهرداری مجبور شود نقوش مورد توافق را در دیوارهای دیگری طراحی کند نه اینکه آن میزان زحمت و هزینه به یکباره از بین برود! این مصداق عینی اسراف است. اینی هم که میگویند مردم تماس گرفتند عین مغالطه کذب است چون این سخن وقتی راستی آزمایی میشود که مستند آمار ارائه بدهند چند نفر تماس گرفته و دقیقاً خواستار چه چیزی بودند؟، من باب مثال امروزه شاهد این هستیم در هر دو طیف مخالف و مؤافق حجاب اجباری استناد به همسو بودن مردم میشود! این کلمه مردم وقتی از دهان مسئول/مسئولینی خارج میشود وقتی سندی در تأییدش نیست یعنی آن فرد هدفی جز سوء استفاده و توجیه عملی که خودش هم میداند اشتباه بوده ندارد.
اما از دل این واقعه هم مخالفت با شاهنامه بیرون نمی آید، مسئولین آستان در پی عصبانیت از اقدام شهرداری مشهد این عمل افراط گرایانه و اشتباه را مرتکب شدند و بنظرم نقد وبسایت عصر ایران در اینجا کمی اغراق آمیز است. برمیگردیم به ادامه نقل بخش هایی از یادداشت انتقادی وبسایت عصر ایران:
شما درست می گویید آقای علم الهدی! زنان ایرانی در طول تاریخ و حتی هزاران سال قبل از اسلام، به شهادت آثار و روایت مورخین، بانوانی نجیب بوده اند با تن پوش هایی از پاکدامنی. اما چرا شما و همفکران تان - فارغ از موضوع شاهنامه - همواره نسبت به تاریخ و تمدن ایران بی مهری می کنید و حتی گرامیداشت کوروش را برنمی تابید ولی نیاز که پیدا می کنید دست به دامن ایران باستان می شوید؟!
من اخیراً در یادداشتی که منتشر نمودم به این مسئله اشاره کرده و متذکر استاندارد دوگانه این افراد شدم که بعضاً خود را منتقد ایران باستان و هخامنشیان نشان میدهند و این نقد بنظرم وارد است.
بگذارید یک چیز را خیلی رک و صریح به شما بگوییم آقای علم الهدی: کسانی که کمر همت بستند به نابودی و نادیده انگاری تاریخ و تمدن و فرهنگ ایرانی و حتی همین الان هم پدیده های ایرانی مانند نوروز خار چشم شان است، اگر بیشتر از دشمنان دین، به ایمان مردم خیانت نکرده باشند، کمتر نکرده اند. تریبون دارهایی که سال ها فرهنگ ایرانی را در برابر دین قرار دادند و دو راهی جعلی ایرانیت و اسلامیت را پیش روی مردم و خاصه جوان ها گذاشتند، عامل بسیاری از دین گریزی هایی هستند که نتیجه اش را در خیابان ها می بینند و بعد، از پلیس ها می خواهند که محصول کارشان را دستگیر کنند!
منظور از خار چشم بودن نوروز احتمالاً مخالفت با برگذاری جشن های نوروز 1403 است که البته با تمرد بخش های مختلفی از مردم در استان هایی همچون ایلام و کرمانشاه و... همراه شد و این دهن کجی بشدت مورد استفاده رسانه های اپوزیسیون قرار گرفت، بعبارتی مسئولین جمهوری اسلامی در اینجا با بی تدبیری و سبکسری و حماقت خوراک برای رسانه های مخالف درست کردند [بجز ممنوع بودن در شب 21 رمضان در مابقی روزها بهتر میبود جشن ها کنترل شده برگذار شود تا اینکه با ممنوعیت و برگذاری گسترده تو دهنی مردم به نظام توسط رسانه های معاند تبلیغ شود] در حالیکه میدانیم نظام حقیقتاً مخالف نوروز نیست، حداقل دو رهبر این نظام و نیز مراجع تقلید هیچ مخالفتی با نوروز ابراز نداشته اند.
راستی بد نیست یک نکته را هم با امام جمعه محترم مشهد در میان بگذاریم: اگر بانوان ایرانی در طول تاریخ هزاران ساله ایران، پوشش هایی برازنده زنان عفیف داشتند و به قول شما با حجاب بودند، به خاطر حضور ماموران حکومتی بر سر کوی و برزن ها برای تحمیل نوع خاصی از پوشش نبود؛ به خاطر "باورهای فرهنگی" شان بود که بعد از اسلام نیز "ایمان دینی" بدان افزوده شد.
بروید ببینید چه کسانی با تبر به جان فرهنگ اصیل ایرانی افتادند تا آن باورهای فرهنگی - که امروز بدان ها نیازمندشده اید - به محاق برود؟ و باز بررسی کنید چه کسانی، دین را هزینه منافع خود کردند و به جان "ایمان دینی" مردم افتادند؛ احتمالاً شما نیز به این نتیجه خواهید رسید که ضاربان فرهنگ ایرانی و تخریب کنندگان دین مردم، نه دو دسته که دست بر قضا یک گروه اند!
پی نوشت:
* منیژه اساساً ایرانی نبود بلکه دختر افراسیاب یعنی دختر دشمن ایران بود و برای رسیدن به بیژن او را بی هوش کرد و چون بیژن به هوش آمد، خود را در آغوش منیژه دید و باقی قضایا! عجیب است که از بین همه زنان تاریخ و افسانه ها، علم الهدی برای ترویج حجاب و عفاف به منیژه استناد کرده و او را فرهیخته هم نامیده است!
سرزمین توران توسط تور فرزند فریدون یکی از اسطوره های مشهور ایرانی پدید آمد و ایران نیز توسط منوچهر نوه ایرج دیگر فرزند فریدون، فلذا اینجا کمی سخت است منیژه را کلاً بیگانه با ایرانیان بدانیم، بهرحال هردو سرزمین توسط افرادی با خویشاوندی نزدیک بنیان نهاده شد و نیز در موارد دیگری هم شاهد پیوندهای خویشاوندی بوده ایم مثل ازدواج سیاوش با فرنگیس دختر افراسیاب شاه توران که ماحصلش بدنیا آمدن کیخسرو شاه مشهور ایرانی و سلسله کیانیان شد. اگرچه بخواهیم به الفاظ پایبند باشیم منیژه ایرانی نبوده و نقد عصر ایران وارد است.
ب) هومان دوراندیش طی یادداشتی که در وبسایت عصر ایران از وی در تاریخ 15 اردیبهشت ماه 1403 با عنوان «آقای علمالهدی! چرا منیژه؟» منتشر شد انتقادات بی پرده ای را نسبت به سخنان آیت الله علم الهدی مطرح کرده و اکثر بخش های آنرا در اینجا قرار میدهم:
اینکه جناب علمالهدی برای دفاع از حجاب ترجیح داده به سراغ شاهنامه برود و از منیژه مدد بگیرد، خود تایید ناخواستهای است بر آنچه به عنوان دینگریزی در جامعۀ ایران مطرح و البته از تریبونهای رسمی انکار شده است. محافظهکاران در ایران، به ویژه اگر اهل سیاست باشند، غالبا منکر داعیه دینگریزی در جامعۀ ایراناند؛ ولی چگونه هم آن ادعا را نادرست می دانند و هم آقای علمالهدی برای دفاع از حجاب دست به دامن منیژهای شده که اگرچه آفتاب تنِ برهنهاش را ندیده بود، ولی شرابخواری و عیش و عشرت هم از دیگر ویژگیهای او بوده است؟
فکر کنم نقد آقای دوراندیش بطور کلی این است که اگر دین گریزی در کشور نیست و اسلام مد نظر جمهوری اسلامی جاذبه مُکفی برای مردم کشور بویژه جوانان دارد چرا امثال آیت الله علم الهدی در تشویق و ترغیب به اجرای احکام مد نظر خود از ایران باستان وام میگیرند و آیا این نقض کننده عدم جاذبه ذاتی نداشتن آن احکام نیست؟!. این نقد از جهتی وارد است و از جهتی نیست، توضیح بیشتر آنکه باید به فلسفه و منطق پشت احکام توجه کرد و اگر این فلسفه در هردو فرهنگ مشابه بود طبیعی است بتوان هم پوشانی بین آن دو برقرار کرد ولی اگر اینطور نباشد بنظرم کمی سخت است این انطباق. بخواهم اینجا برای درک بهتر مثالی بزنم میتوانم به ختنه اشاره کنم و اینکه میتوان بین ختنه در اسلام و در مصر باستان این انطباقی که برخی به اشتباه و بی اعتبار در مقوله حجاب بین ایران باستان و اسلام بدنبالش هستند را میتوان بیان کرد:
برای ختنه مردان بنابر نقل هرودوت میدانیم مصریان باستان برای مقوله بهداشت این عمل را انجام میدادند و از طرفی در اسلام هم جزء احکام غیر تأسیسی و امضایی است و در قرآن کریم هیچ اشاره ای بدان نشده و صرفاً در برخی روایات از آن سخن گفتند که جدای از جعلی بودن اکثرشان [مثلاً بیان وجوب ختنه زنان در کنار مردان که کذب محض است و یا اینکه انبیاء و ائمه ختنه شده متولد میشدند که این هم کذب محض میباشد چون آن پوست مقوله ای الزامی جهت تکامل نوزاد در داخل رحم مادر است و مضحک است نظم مد نظر خداوند صد و هشتاد درجه به یکباره بی هیچ دلیل موجهی تغییر کند!] اما همان روایات باقی مانده هم متعدد بوده و یقین آورند که ختنه مردان توسط معصوم بعنوان حکمی امضایی تأیید شده است گرچه فلسفه اخروی برایش بیان نشده (مثلا اینکه انجام ختنه برای دور شدن از جهنم است! یا در روایات بصورت متواتر تصریح بر عدم قبول شدن عملی دینی توسط فرد ختنه نشده نیست و میان فقهای امامیه هم اختلاف است)، این آدمی را برآن میدارد بگوید این دو بریکدیگر منطبق بوده و معصوم بخاطر همان فواید بهداشتی ختنه مردان را واجب کرده است.
حال برگردیم به ادامه نقل یادداشت آقای دوراندیش:
در داستان بیژن و منیژه در شاهنامه، منیژه به بیژن دل میبندد و او را به خیمهاش دعوت میکند. چند شبانهروز با او مشغول خوردن و باده نوشیدن میشود، در حالی که نوازندگان با بربط و چنگ برایشان مینواختند.
ببینیم فردوسی چه توصیفی از خلوت بیژن با منیژه داشته:
نهادند خوان و خورش، گونهگون
همی ساختند از گمانی فزون
نشستنگه رود و می ساختند
ز بیگانه خیمه بپرداختند
پرستندگان ایستاده به پای
ابا بربط و چنگ و رامش سرای
میِ سالخورده به جام بلور
برآورده با بیژن گیو زور
سه روز و سه شب شاد بوده به هم
گرفته بر او خواب مستی ستم
در ابتدا هم که بیژن وارد خیمۀ منیژه میشود، فردوسی میگوید:
به پرده درآمد چو سرو بلند
میانش به زرین کمر کرده بند
منیژه بیامد گرفتش به بر
گشاد از میانش کیانی کمر
به هر حال پوشش منیژه هر چه بوده باشد، رفتار و کردار او قطعا باب طبع و مطابق عقاید جناب علمالهدی نبوده. پس چرا ایشان از منیژه مدد جسته برای دفاع از عقایدش؟ آیا این گونه تعبیر نخواهد شد که جناب علم الهدی نیز پدیدهای به نام دینگریزی را پذیرفته و اتفاقا به باور منتقدان افرادی نظیر آقای علمالهدی در شکلگیری این پدیده نقش موثری داشتهاند.
مثلا در همین داستان بیژن و منیژه، نوازندگان برای دو دلداده مینواختند تا خلوت و معاشرتشان خوشایندتر شود و این اقبال به موسیقی هم دقیقا بخشی از همان "فرهنگ ایرانیان" بوده که آقای علمالهدی به آن تمسک جستهاند. ولی الآن که اختیار خراسان و شهر مشهد در ید باکفایت جناب علمالهدی قرار گرفته، برگزاری یک کنسرت در مشهد هم ممنوع است.
این نفی موسیقی هم آیا برآمده از "فرهنگ ایرانیان" است؟ و آیا همین سختگیریها موجب دینگریزی جوانان [یا دست کم لایههای قابل توجهی از آنان] نشده؟ قطعا اگر این سختگیریها نبود، امروز امام جمعۀ مشهد ناچار نبود برای دفاع از حجاب، به مشی منیژهای متوسل شود که پس از آن سه روز شادخواریاش با بیژن، در جام شراب بیژن داروی هوشبر ریخت و او را با کمک ملازمانش پنهانی به کاخ پدرش برد و باقی قصه را هم از زبان فردوسی بشنوید:
نهفته به کاخ اندر آمد به شب
به بیگانگان هیچ نگشاد لب
چو بیدار شد بیژن و هوش یافت
نگار سمنبر در آغوش یافت
آقای دوراندیش در اینجا اشاره به تضاد شدید رفتارهای منیژه با فرهنگ اسلامی دارد و این نقد شاید یکی از اصلی ترین انتقادها نسبت به سخن آیت الله علم الهدی محسوب بشود.
در سخنان آقای علمالهدی، نکتۀ فرعی نادرستی هم وجود دارد و آن اینکه وی منیژه را "یک زن فرهیخته و ایرانی" توصیف کرده؛ در حالی که منیژه تورانی بوده است. او دختر دشمن بزرگ ایران، یعنی دختر افراسیاب – پادشاه توران – بود!
البته این نکته اهمیت چندانی ندارد و حق با آقای علمالهدی است. یعنی رفتار و سلوک منیژه تفاوت چندانی با رفتار زنان ایرانی نداشته. چون ایرانیان و تورانیان در مجموع تا حد زیادی در اتمسفر فرهنگی مشابهی میزیستند. ولی همین که امام جمعۀ مشهد واقف نیست منیژه ایرانی نبوده، نشاندهندۀ آشنایی کم او با "تاریخ ایران باستان" است.
اینکه آقای دوراندیش میگوید رفتار منیژه در حقیقت تفاوت چندانی با زنان ایرانی نمیداشته است سخن بجایی است و هیچ سندی در شاهنامه بر خلاف آن وجود ندارد و تعاملات بسیار نزدیک و ریشه های یکسان این دو سرزمین هم در تأیید این امر میتوانند عنوان شوند.
نکتۀ مهمتر اما این است که تفاخر منیژه به اینکه آفتاب هم تنش را ندیده، ریشۀ اشرافی هم دارد. در مکه و مدینه نیز اشراف دقیقا به علت وضع مالی بهتری که داشتند، لباس بیشتری بر تن داشتند.
اکثریت مردم حجاز فقیر بودند و لباس چندانی نداشتند. یعنی نه لباسهای گوناگون داشتند، نه همان تک لباسی که داشتند، همۀ جای بدنشان را میپوشاند و در نتیجه آفتاب تن آنها را میدید و میسوزاند.
اینکه نقل شده است پیامبر گرامی اسلام لباسهای با آستین بسیار بلند را نمیپسندید و اگر لباسی میخرید و آستیناش بیش از اندازه بود، مقدار اضافی را میبرید، دلیلش این بوده که چنین جامههایی را اشراف از سر تفاخر میپوشیدند و بسیاری از مردم پول کافی برای تهیۀ چنین لباسهایی نداشتند.
احتمالا در ایران هم اقشار فقیر تا حدی گرفتار چنین مشکلی بودند. به هر حال اینکه منیژه میگوید آفتاب هم تن مرا ندیده، احتمالا حاوی اشارهای است به خاستگاه طبقاتی برتر او؛ خاستگاهی که اکثر زنان فاقدش بودند.
این توجیه وارد نیست و روایت های متعددی دال بر مقوله حجاب در میان اعراب صدر اسلام هست که نشان میدهد نیمه برهنگی احتمالی مد نظر آقای دوراندیش شاید برای مردان عرب وجود داشته ولی برای زنان مسلمان من تأییدیه قوی ندیدم [بله روایت هایی هست ولی در نقطه مقابل هم روایت های متعدد با درجه اعتبار خوبی هستند، البته من ناظر به بعد از تسلط اسلام دارم سخن میگویم و قبل از آن وضعیت مد نظر آقای دوراندیش بعید نیست وجود داشته باشد و روایت هایی در اینباره دیده ام قبلاً].
به عنوان جمعبندی باید گفت در این یادداشت به سه نکته اشاره کردیم. یکم اینکه: وقتی برای دفاع از حجاب، پای زن بادهنوشی مثل منیژه به میان میآید، یعنی جناب علمالهدی هم واقفاند که برای دفاع از حجاب باید به سراغ شخصیتهایی تازه و غیراسلامی رفت و همین نشانۀ تحولی اساسی در جامعۀ ایران است که انکار میشود.
دوم اینکه: حتی اگر بپذیریم اسلام دقیقا همان چیزی است که آقای علمالهدی و همفکران محافظهکار ایشان میگویند، سختگیری برای اینکه سبک زندگی مردم و حتی مشی آنها در عرصۀ عمومی "کاملا اسلامی" شود، علت اساسی دینگریزی در جامعۀ ایران بوده است. با مردم نباید سخت گرفت وگرنه دینگریزی به دینستیزی هم منتهی خواهد شد.
سوم اینکه: اگر چیزهایی به نام "تاریخ ایران باستان" و "فرهنگ ایرانیان" وجود دارد، این امور قطعا تاثیر پایدار و ماندگار خودشان را بر زندگی و مشی و منش ایرانیان گذاشتهاند. جامعه، مومی در دستان ارباب قدرت نیست تا آن را به هر شکل که خواستند، درآورند. قناعت را فقط به مردم نباید توصیه کرد. حاکمان هم در تلاش برای ایجاد "جامعۀ مطلوب" خودشان باید اهل قناعت باشند.
با بخش اول نقد سوم (دو جمله ابتدایی) مؤافق نیستم و فارغ ازینکه همانطور که در نقد ادعای آیت الله علم الهدی پیرامون هویت ملی گفتم عبارت «فرهنگ ایرانیان» آقای دوراندیش هم عین همان بوده [مترادف فرهنگ ملیست بنظرم] و مقوله واحدی نیست و کاملاً سیال است. اساساً این ایرانیان هستند که فرهنگ ایرانی را میسازند نه اینکه از تأثیر معکوسش سخن بگوییم. اینکه تاریخ ایران باستان روی بخشی از مردم تأثیر بگذارد البته سخن درستی است و بوضوح شاهد آن بوده ایم. با بقیه جمع بندی آقای دوراندیش از جهاتی مؤافق و از جهاتی کاملاً مخالفم که مجال گفتنش در این پست نیست.
ج) روزنامه هم میهن طی گزارش با عنوان «نگر نباشی به جز دادگر» بقلم علی اصغر سید آبادی و با اشاره به اینکه این گزارش درباره ی استناد امام جمعه مشهد به شاهنامه است در تاریخ 16 اردیبهشت ماه 1403 روی به انتقاد شدید از اظهارات آیت الله علم الهدی می آورد که مشابه دو مورد قبل عمده قسمت های این گزارش را نقل و بررسی مختصری میکنم:
چند سال پیش که شهرداری مشهد ذوقی به خرج داده بود و تصویرهایی از شاهنامه در و دیوار شهر را آراسته بودند، دستور به زدودن این تصویرها داده شد، گویی که بین این تصویرها و آنچه مشهد به آن شهره است، تقابلی وجود دارد. چندین دهه به دلیل همین تصور، توسعه و رسیدگی به آرامگاه فردوسی که یکی از بزرگترین شاعران و حکیمان ایران است، متوقف بود تا اینکه از مقامات بالاتر حکم به آبادانی آرامگاه فردوسی داده شد.
مقامات استانی و از جمله امام جمعه شال و کلاه کردند و به آرامگاه فردوسی رفتند. اگر اسم این مقامات و فردوسی را کنار هم در موتورهای جستوجوگر بنویسید و نتایج را هر چه بالا و پایین کنید، همان چند عکس را خواهید دید. با چنین پیشینهای است که سخنان آیتالله علمالهدی و استنادش به شاهنامه برای دفاع از اجبار در پوشش با واکنشهای بسیاری روبهرو شده است.
من در رابطه با علت متوقف ماندن توسعه و رسیدگی نسبت به آرامگاه حکیم فردوسی [اگر واقعاً متوقف بوده باشد] چیزی نمیدانم ولی بر اساس اظهاراتی که از استاندار خراسان رضوی در سال 97 دیدم (بنگرید به اینجا) بنظر میرسد واقعاً کم کاری هایی بوده است. البته دید منفی برخی ارزشیون نسبت به فردوسی مسبوق به سابق است و رهبری هم اشاره داشتند که اوایل انقلاب عده ای حزب اللهی میخواستند آرامگاه فردوسی را خراب کنند و بواسطه یادداشت ایشان منصرف میشدند [بنگرید به قسمت آخر پستی از وبسایت عصر ایران در اینجا]. بهرحال وجود این افراد دگماتیست و بی عقل که معتقدم حتی از تبیین وجود خداوند هم عاجز بوده و فقط بخاطر محیطی که بدنیا آمدند ادعای اسلام میکنند یا بخاطر منافع شخصی [عین داعشیون و...] در میان مسلمانان انکار ناپذیر و مشهود است اما توجه داشته باشید جلوی این جاهلین را نیز در خیلی از مواقع خود مسلمانان گرفتند، از نیروهای سپاه در سوریه تا برسد به مورد آرامگاه فردوسی و عدم تأیید رویکردشان توسط رهبری و تخت جمشید و جلوگیری مسئول حوزه علمیه مرودشت تخریب آن توسط برخی انقلابیون افراطی (بنگرید به اینجا).
ماجرا از اینجا جالب میشود که بدانیم این بیت را منیژه کی خوانده است و اصلاً ارتباطی به پوشش سر دارد یا نه؟
منیژه دلبستهی بیژن شاهزادهی ایرانی میشود و -به زبان امروزی- او را چیزخور کرده بیهوش به شبستان خود میآورد و همهی این اتفاقات بدون اجازهی والدین و بدون پیمان زناشویی -که از قضا در ایران باستان هم مرسوم بوده- رخ میدهد. بیژن در قصر او به هوش میآید و باقی قضایا و منیژه در چنین لحظات احساسی دربارهی اهمیت چیزی که به بیژن عرضه میکند این بیت را به زبان میآورد که تا به حال چنین بوده، اما بعدش را میتوان در شاهنامه خواند.
اینکه عنوان میشود منیژه بدون ازدواج تن به رابطه جنسی میدهد و این مقوله در ایران باستان مرسوم بوده است ناظر به عدم تعریف گناه برای برخی اقسام رابطه جنسی دختر مجرد با مردی بدون اذن قیم آن دختر در آیین زرتشت است.
البته اگر مشاوران امام جمعه با شاهنامه به از این بودند که هستند، بیتهایی میتوانستند پیدا کنند که به کارشان بیاید، مثلاً آنجا که شیرین میگوید:
به سه چیز باشد زنان را بهی/ که باشند زیبای گاه مهی/ یکی آنک با شرم و با خواسته است/ که جفتش بدو خانه آراسته است/ دگر آن که فرخ پسر زاید او/ ز شوی خجسته بیافزاید او/ سه دیگر که بالا و رویش بود/ به پوشیدگی نیز مویش بود
این ابیات به روشنی از پوشیدگی موها میگوید، درحالیکه در بیت استنادی امامجمعهی مشهد، تفاوت برهنگی و نداشتن پوشش سرنادیده گرفته است. این مغالطه در سخنان بسیاری دیگر از مقامات هم دیده میشود. نداشتن پوشش سر با برهنگی هممعنا نیست. با این حال همچنان که در بیت انتخابی امام جمعه مشهد و این ابیات میبینیم هیچکدام توصیهی فردوسی نیست و سخنان شخصیتهای شاهنامه است. شاهنامه مثل هر متن کهن ادبی در کنار ارزشهای ادبی و زیباشناختی و روایی خود، مجموعهای از ارزشهای اخلاقی و اجتماعی زمانهی خود را منتقل میکند که به دنیایی دیگر تعلق دارند، چنانکه در همین بیتهای بالا پسر زا بودن جزو ارزشهایی شمرده شده است.
در شاهنامه زنان برجستهای نقشآفرینی کردهاند که الگوی زن مطلوب امام جمعه مشهد نمیتوانند باشند. برخی از زنان برجستهی شاهنامه مثل منیژه در طلب معشوق در انتظار خواستاری و خواستگاری او نماندهاند و از جملهی آنان تهمینه است مادر سهراب که در شاهنامه زنی ستوده است و تنها یک شب همخواب رستم بوده است. رودابه مادر رستم نیز در راه دادن زال به قصرش از موی خویش کمندی بافته و انداخته و بعد هم که ماجرا در شاهنامه روشن است.
پیرامون آوردن دو نام تهمینه و رودابه؛ اشاره آقای سید آبادی برای تهمینه باید به شبانه سراغ رستم رفتن تهمینه باشد که بعد از بیدار شدن رستم از خواب، خود را عاشق رستم معرفی کرد و در نهایت ازدواج کردند؛ محتملاً آقای سید آبادی در اینجا اشاره به این دارد که ملاک های شاهنامه برای تعریف از زنان [در اینجا همخوابگی با رستم] بر آن چیزی که آیت الله علم الهدی مد نظر دارد منطبق نیست. برای رودابه هم زال با وی قبل از ازدواج رابطه ای داشته گرچه زنا نبوده است [اشتباه نکنم در حد بوسه مثلاً]. بهرحال مرور ماجرای رودابه و زال نشان میدهد حجاب و رابطه میان محرم و نامحرم در آن فرهنگ با احکام اسلام هم پوشانی خوبی ندارد.
در این میان داستان گردآفرید اگرچه متفاوت است، اما در کنشگری از روابط خصوصی پیشتر رفته و اگر روی و موی پوشیده به این خاطر است که شناخته نشود و آنجا که روی و موی گشاده به قصد فریب دشمن است:
رها شد ز بند زره موی اوی/ در افشان چو خورشید شد روی اوی/ بدانست سهراب کو دختر است/ سر و موی او از در و افسر است
اینجا هم آقای سید آبادی اشاره میکند مشابه منیژه، از ماجرای گردآفرید هم بعنوان یکی از زنان مطرح شاهنامه نمیتوان در جهت تأیید فرهنگ حجاب اسلامی استفاده کرد چون حجاب سر و رویش ربطی به فرهنگ نداشته است.
درست است که فکر میکنم شاهنامه ارزشهای جهانی دیگر را منتقل میکند و چنین استناداتی به آن راه به جایی نمیبرد، اما به نظرم از قضا در شاهنامه برای صاحبان مقام و قدرت توصیههایی شایستهتر میتوان یافت، مضمونهایی که بارها تکرار شده است. یکی از این مضمونها دادگری است. دادگر در شاهنامه همصفت خداوند است که جای نام نشسته است و هم وظیفهی صاحب قدرت. فردوسی میگوید، پادشاهی که دادگر باشد، نیازی به فریادرس ندارد: کجا پادشا دادگر بود و بس/ نیازش نیاید به فریادرس
نقدهایی که در این پست از وبلاگ به آنها اشاره کردم بعضاً توسط برخی وبسایت های دیگر همچون خبرآنلاین نیز باز نشر شدند و البته مشخص است که دامنه انتقادات بهمین موارد ختم نمیشود اما فکر کنم جهت آشنایی با کلیت نقدهایی که بیان میشود همین سه نقدی که بررسی کردم کفایت کند. البته مشخصاً بخش هایی ازین نقدها حاکی از غرض ورزی بوده و رویکردی کاملاً غلط داشتند.