مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم
آخرین نظرات

شبه افسانه درمانگاه جندی شاپور!

يكشنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۴، ۱۰:۳۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

یکی از موضوعات مورد مناقشه در تاریخ ایران باستان دانشگاه جُندی [یا گُندی] شاپور است. اگرچه در مدخل آن در ویکی پدیای فارسی که بصورت هایپرلینک بر روی عنوانش قرار دادم سعی بدیلی شده است تفکرات باستان پرستی را جا بیاندازد که بطور کلی طی آنها عنوان میشود مکانی در ایران باستان بوده که ترکیبی از کتابخانه و بیمارستان محسوب میشده و به نوعی مرکز آموزشی و تحقیقاتی بوده و طبیعتاً نشان از علاقه وافر به علم و دانش در ایران باستان بخصوص برای این مورد شاهان ساسانی است! اما اگر تفکر انتقادی خود را در بررسی و تحلیل آثار تاریخی مربوطه نادیده نگیریم متوجه میشویم این دعاوی چیزی نیست جز تخیلات مسبوق به سابق باستان پرستان!. در حال حاضر من برآنم که بگویم بهترین عنوان برای این مکان «درمانگاه جندی شاپور» است.

در وجود داشتن این به اصطلاح دانشگاه تردید جدی وجود دارد و اسناد تاریخی که در اینجا اقامه میشوند اعتبار خوبی ندارند فلذا ما را به سمت درمانگاه خواندنش رهنمون می سازند. در کتاب «پزشکی اسلامی در دوره میانه» از «پترای. پورمن – امیلی ساواژ.اسمیت» ترجمه دکتر قربان بهزادیان نژاد، نشر نگارستان اندیشه، صفحات 75 الی 78 گفته میشود که اولین کسی که مفصل به این مطلب پرداخته مورخ مصری به نام القفطی در قرن 13 میلادی بوده است و علاوه بر فاصله زمانی بشدت زیاد مابین دوران حیات این شخص و زمان ساسانیان (قرن هفتم میلادی) به مطالب‌ تاریخی اش چندان نمی شود اعتماد کرد.

نکته قابل توجه دیگر این است که در هیچ کتاب زرتشتی و یا کتیبه ساسانی و کلا هر سندی که مربوط به زرتشتیان حتی قرون اولیه قمری و یا زمان ساسانیان باشد در مورد بیمارستان جندی شاپور مطلبی نیامده است و احتمال دارد یک درمانگاه معمولی شبیه به دیگر درمانگاه های آن سرزمین و یا کلا یک نهاد مسیحی صرفاً بوده باشد (اگرچه احتمال جعل تاریخ برای این درمانگاه در دوران عباسیان نیز مطرح هست) اما بهرحال بزرگنمایی که برای آن در مورد ساسانیان شده مورد اعتماد نیست. البته در همان کتاب و همان صفحات به نقش مسیحیان نسطوری در الهام گیری از یونانیان در رابطه با ارائه خدمات پزشکی به فقرا نیز اشاره میشود که میتواند مربوط به کلیت جریان انتقال دانش و... ای از یونان باستان به این مسیحیان باشد. در تاریخ مکتوب فتح ایران توسط اعراب مسلمان نیز وقتی به فتح جندی شاپور میرسیم هیچ اشاره ای به وجود دانشگاه یا کتابخانه یا... ای در این شهر نمیشود (بعنوان مثال نک: تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، جلد اول، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، صفحات 523 و 524).

یک بحث دیگری هم که حول درمانگاه جندی شاپور مطرح میشود مربوط به فردی بنام حارث بن کلدة بن عمرو بن علاج ثقفی است که از وی با عنوان حارث بن قلاد نیز یاد میشود و درباره وی بطور خلاصه و کلی عنوان میشود:

در زمان حیات محمد پزشک سوری وجود داشته، حارث بن قلاد بهترین و معروفترین مداوا کننده در آن زمان بوده، در قرن ششم در طائف از قبیله بنی سقیفه بدنیا آمده، به یمن و سپس فارس سفر کرده و در آنجا درس پزشکی را در مدرسه بزرگ جندی شاپور خوانده است و با نظریه های ارسطو، بقراط، جالینوس آشنا شده است. درس خواندن را در حکومت فارس تمام کرده و به کار پزشکی مشغول شده است. در این زمان از سوی خسرو خان دعوت شده و با او صحبت طولانی کرده است. در ابتدای اسلام به عربستان آمده و در طائف رشد کرده است، در این زمان پادشاه یمن ابوالخیر به دلیل بیماری مشخصی که داشته به او مراجعه می کند و به عنوان مداوا کردنش به او پول زیادی به عنوان پاداش می دهد. اگرچه حارث کتابی در مورد پزشکی ننوشته است ولی خیلی از اطلاعات پزشکی او در صحبت با خسرو ثبت شده است.

می بایست بدانید وی تحصیلکرده جندی شاپور نیست چراکه وجود دانشگاهی در آنجا اساساً مستند به سند تاریخی ولو کم اعتباری هم حتی نیست؛ برای دیدارش با خسرو پرویز نیز میتوان تردید جدی را عنوان ساخت. مدخل «حارث بن کلده» در دایرة المعارف بزرگ اسلامی اطلاعات خوبی را در اینباره با ما در میان میگذارد:

در مجموع آگاهی ما دربارۀ زندگی و به‌ویژه چگونگی آموزش و شیوه‌های درمانی حارث بسیار اندک، و آن اندک نیز برگرفته از داستانهایی است که بی‌گمان قرنها پس از روزگار وی تنظیم شده‌اند و بسیاری از اجزاء آن روایتها برساخته می‌نمایند. حارث چنان که از نسبتش پیدا ست از قبیلۀ ثقیف و از مردم طائف بود (ابن‌حزم، 268). نویسندگان کهن تاریخ طب در این سخن هم‌ داستان‌اند که حارث در ایران و یمن، پزشکی، داروشناسی و عودنوازی آموخت و همان‌جا چندی به‌کار مشغول شد و چنان پرآوازه شد که حتى نزد خسرو انوشیروان، پادشاه ایران بار یافت و در این ملاقات به تفصیل دربارۀ دیدگاههای خود در پزشکی و بهداشت سخن گفت. چندی بعد با ثروتی که اندوخته بود، به زادگاه خود بازگشت و نه تنها محضر پیامبر(ص)، که حتى روزگار خلافت ابوبکر، عمر، علی(ع)، و سرانجام معاویه را نیز درک کرد (ابن‌جلجل، 54؛ ابن ابی اصیبعه، 1 / 109-110؛ صاعد، 212؛ نیز قفطی، 161؛ ابن‌عبری، 156).

این سخن ابن فضل‌الله عمری (9 / 160-161) دربارۀ حارث را که « ... حکمت یونانی را بر زبان‌آوری عربی افزود و بدین وسیله عباراتی را که دریافتنی نبود، قابل فهم کرد ... »، باید ستایشی اغراق‌آمیز و آمیخته با ظرایف ادبی به‌شمار آورد. اگر آنچه دربارۀ ملاقات حارث با خسرو انوشیروان و زندگی‌اش تا روزگار خلافت معاویه (حک‍ 40-60ق) گفته‌اند، درست باشد، باید دست‌کم 120 سال زیسته باشد؛ اما روایات و قراین خلاف این گزارش را اثبات می‌کند. در منابع ما اشاره‌ای به چند و چون دانش‌آموزی وی نشده است، اما گفته‌اند که به پاداش درمان یکی از ملوک کنده در یمن، به وی جاریه‌ای عطا شد که اصلاً ایرانی و از مردم زندرود در نزدیکی کسکر، و به قولی تحفۀ شاهنشاه ایران به این پادشاه بود. حارث او را سمیه نامید که بعدها شهرتی تمام یافت.

... ابن عبدربه به نقل از فرغانی متن کامل سخنانی را که به زعم او میان خسرو انوشیروان و حارث بن کلده رد و بدل شده، آورده است (6 / 373-376). همین داستان را ابن ابی اصیبعه (1 / 110-112) و به دنبال او، ابن فضل‌الله (9 / 161-165) با جابه‌جایی چند جمله تکرارکرده‌اند. دست‌نوشته‌ای از همین روایت نیز در برلین نگهداری می‌شود ( آلوارت، شم‍ 6246) که در آن نام راوی هیثم ابن عدی آمده است. حامد ولی در 1910م این اثر را که در برخی نسخ المحاورات فی الطب بینه [حارث] و بین نوشیروان نامیده شده، به‌عنوان بخشی از رسالۀ دکتری خود به آلمانی ترجمه کرده است. براساس این رساله، انوشیروان پس از باردادن به حارث بن کلده از نام و نسب و قوم و حرفۀ حارث می‌پرسد و چون درمی‌یابد که او پزشکی از اعراب اصیل است، زبان به نکوهش اعراب می‌گشاید و آنها را به کم خردی و نادانی منسوب می‌کند و با آن دانش، بیگانه می‌شمارد. حارث در پاسخ می‌گوید که اگر عرب چنین باشد [به داشتن پزشک] شایسته‌تر است؛ زیرا نیازمند کسی است که نادانی‌اش را به صلاح آورد، کژیهایش را راست گرداند، بدنش را تدبیر کند و مزاجش را متعادل گرداند. سپس انوشیروان پرسشهای بسیار از مباحث مختلف را پیش می‌کشد و حارث نیز یک‌به‌یک بدانها پاسخ می‌دهد و از شیوۀ کار خویش سخن می‌گوید (ابن عبدربه، 6 / 373، 374؛ ابن ابی اصیبعه، 1 / 110).

آنچه در این رساله آمده است، بیانگر برخی دیدگاههای پزشکی بقراطی (مانند اخلاط و طبایع چهارگانه)، برخی اندرزهای بهداشتی مبتنی بر میانه‌روی، و نیز شناخت بهترین نوع از هر چیز است. صدیقی (ص 6) و شارل پلّا (ص 354) به حق مکالمه میان خسرو و حارث را از برساخته‌های حدود سدۀ 3ق می‌شمارند و پلا افزون بر این، در انتساب اندرزهای بهداشتی دیگر به حارث نیز تردید می‌کند (نیز نک‍ : اولمان، 19-20).

نگارش رسائلی مجعول دربارۀ مباحثاتی با مضامین اندرزگونه یا علمی میان پادشاهان نامدار و کسانی که به‌نزد آنان بار یافته‌اند، به‌ویژه کسانی که شهرتی در حکمت و دانش داشته‌اند، یک گونه یا سنت ادبی بسیار رایج در دورۀ اسلامی و سده‌های میانۀ اروپا بوده است. در همین زمینه گفت‌و‌گویی نیز میان حارث و معاویه نقل شده است (ابن‌جلجل، 54). نگارندگان آثار ادبی ـ تاریخی نیز بارها از اندرزهای بهداشتی حارث یاد کرده‌اند (ابن‌قتیبه، عیون ... ، 2 / 65، 3 / 218-272؛ ابن عبدربه، 6 / 184، 376).

در قرونی که بازار نقل روایت داغ بوده جای انکار نیست که جعل در میان روایات منابع اسلامی بقدری انجام شده که به نوعی تبدیل به سنت شده بوده است و حتی قرآن کریم نیز ازین جعل در امان نبوده و روایاتی دال بر وجود سوره ها یا آیات محذوف از قرآن به تعداد قابل توجهی در منابع اسلامی به چشم میخورد؛ فلذا بطریق اولی جعل حول این چنین مقوله ای جای تعجب ندارد و بعنوان مثال بخواهند تراوشات ذهنی شخصی شان حول پزشکی را در قالب سخنان فرد مجعول مثلاً مهمی در گذشته به اصطلاح به خورد مردم بدهند.

از جنبه ای دیگر نیز میتوان به درمانگاه جندی شاپور نگاه کرد بدین صورت که فارغ از کم یا بی اعتباری کلی وجود این چنین مرکزی با آن توصیفات لکن بیاییم ببینیم معتبر ترین اسنادی که باستان پرستان از آن بهره برده تا این دانشگاه را به مثابه دانشگاه علوم پزشکی تهران امروزی جلوه دهند بیانگر چه نکاتی حول این درمانگاه هستند. در نهایت خواهیم دید باز با آنچه عوام باستان پرست تمایل به نتیجه گیری دارند اختلاف فاحشی به چشم میخورد.

در وهله اول اساساً ادعاهایی که حول این درمانگاه در برخی اسناد تاریخی مربوطه طرح شده بیشتر در راستای انحصار این مرکز در علم پزشکی بوده است و نه هیچ یک از علوم دیگر که این خدشه ای جدی نسبت به استفاده از آن اسناد به منظور وجود علم و دانش به میزان قابل توجه در ایران ساسانی است و این مصداق یعنی دانشگاه جندی شاپور به تنهایی نمیتواند مصداق مکفی در این زمینه محسوب شود و در وهله دوم نیز مؤسسین و اساتید این دانشگاه تماماً غیر ایرانی بوده اند و در کل زمان تأسیس این دانشگاه تا فتح ایران توسط اعراب مسلمان جست و جو کنید یک نفر پزشک معروف ایرانی به اصطلاح، بطور عامیانه فارغ التحصیل از آن نمیتوانید پیدا کنید. برای اطلاعات بیشتر در ابن خصوص بنگرید به چکیده مقاله ای در رابطه با پیشینه دانشگاه جندی شاپور که اگرچه نویسنده رگه هایی از تفکرات باستان پرستان را بهمراه دارد [البته که دلیل نمیشود باستان پرست باشد صرفاً در این خصوص وجه اشتراکات فکری با ایشان دارد] اما باز این مقوله دلیل نمیشده است تاریخچه غیر ایرانی این درمانگاه را در همان اسناد تاریخی شبه افسانه و یا افسانه وار نادیده بگیرد:

یکی از جلوه های بارز تمدن کهن ایران نگاه به دانش پزشکی است که نقطه عطف آن تاسیس و توسعه دانشگاه گندی شاپور در خوزستان بوده است. گندی شاپور، شهری بود که در سال 271 میلادی به دستور شاپور اول ساسانی (241 تا 272) به دست اسرای رومی و یونانی و به مناسبت پیروزی او بر والریانوس (امپراطوز روم) ساخته شد. نیم قرن بعد، شاپور دوم (309 تا 379) گندی شاپور را پایتخت خود قرار داد و بر توسعه همه جانبه آن همت گماشت. او هنگامی که امپراطور روم (زنو) مرکز علمی بزرگ شهر رها را تعطیل کرد دانشمندان نسطوری آن جا را با آغوش باز پذیرفت [دانشمندانی از مسیحیت نسطوری که غیر ایرانی و غیر زرتشتی بودند] و پزشکان آن را به گندی شاپور فرستاد. این مهاجرت در انتقال میراث فرهنگی یونان به گندی شاپور اهمیت به سزایی داشت [در حقیقت این دانشگاه هرچه داشته از میراث فرهنگی یونان بوده است که همین انتقال را نیز غیر ایرانیان مسیحی انجام دادند].
در سال 531 میلادی خسرو انوشیروان (579-531) به سلطنت رسید. او علاقه وافری به علوم و دانشمندان داشت [شاهی که علاقه وافری به علوم و دانشمندان دارد ابتدا نباید حق سواد آموزی را برای عموم مردم آزاد کند؟! نباید دانشگاهی در زمینه نجوم و دیگر علوم نیز تأسیس کند؟] و اهتمام وافری در توسعه مدرسه پزشکی و بیمارستان گندی شاپور به خرج داد. او پزشکان یونانی و رومی را برای آموزش و پژوهش در گندی شاپور دعوت کرد و بروزیه را جهت آموختن طب سنتی هند به آن دیار فرستاد. همچنین او هنگامی که دانشگاه آتن در زمان ژوستیتین (امپراتور روم) تعطیل شد دانشمندان آن را با آغوش باز پذیرفت. در حقیقت میراث فرهنگی خاور و باختر را در گندی شاپور در کنار هم قرار داد. در زمان او تشکیلات منظمی برای امور پزشکی و پزشکان تدوین شد و درجات علمی پزشکان طبقه بندی شد.
در سال 651 میلادی و در اواخر عصر ساسانی شهر گندی شاپور تسلیم سپاه اسلام شد. در سال 148 هجری منصور خلیفه عباسی (158-136 هجری) رییس بیمارستان گندی شاپور (جورجیس ابن بختیشوع) را جهت معالجه خود به بغداد فرا خواند که پس از آن به تدریج با مهاجرت پزشکان به بغداد مدرسه طب و بیمارستان گندی شاپور رو به افول گذشته و تعطیل شد.
پس از 12 قرن فترت، دانشگاه جندی شاپور در سال 1334 شمسی در شهر اهواز مرکز استان خوزستان با تاسیس دو دانشکده، بدوا کشاورزی و سپس پزشکی تجدید حیات نمود. در سال 1348 شمسی بیمارستان آموزشی جندی شاپور آموزش بالینی خود را آغاز نمود. از سال 1365 شمسی این دانشگاه به دانشگاه علوم پزشکی اهواز (دارای 8 دانشکده) و دانشگاه شهید چمران اهواز (دارای 13 دانشکده) تقسیم شد. در سال 1383 شمسی نیز اسم دانشگاه علوم پزشکی اهواز به (دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز) تغییر یافت.

پیشینه دانشگاه جندی شاپور، علی احمد زاده (دانشیار گروه کودکان، بخش نفرولوژی اطفال دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز)، مجله علمی پزشکی جندی شاپور (1387)، دوره 7 شماره 1 صفحات 1 الی 11

 

برای مطالعه بیشتر: منبع شناسی تاریخی درمانگاه جندی شاپور!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۰۶/۳۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی