تاریخ نگاری تحریف: غلو در اعتبار منابع تاریخی سریانی
بسم الله الرحمن الرحیم
چندی پیش بحث کوتاهی را با فرد مجهول الحالی در فضای مجازی داشتم پیرامون اعتبار نسبی منابع سریانی در مقابل منابع اسلامی؛ وی که گویا دانشجویی در حال تحصیل در رشته ای مرتبط با زبان سریانی یا تاریخ و بشدت دچار جو گرفتگی و تحت تأثیر ایران باستان خاصه دوران اشکانی بود، بطور جد اصرار میکرد امروزه دانشمندان روی به منابع سریانی آوردند و در موارد متضاد بین این منابع با منابع اسلامی مثل کیفیت قیام مختار یا... بیشتر کفه ترازو باید به نفع این منابع باشد و منابع اسلامی ماحصل دوره عباسیان و تاریخ نگاری حکومتی هستند و از آن دوران برخی مقوله ها مثل اختلاف شدید بین عرب و عجم باب شد و در زمان امویان این چنین نبود و...!.
من نمیدانم این لاطائلات را از کجا می آورند که وقتی سند ازیشان میخواهم استنادشان به دو سه نفر مستشرق نه چندان مشهور در حوزه علم تاریخ بیشتر نیست [به جهت برتر دانستن روایت منابع سریانی نسبت به منابع اسلامی] بدون آنکه بتوانند یک چارچوب استدلالی منطقی در تأیید نظر خود اقامه کنند و یا حداقل اثبات کنند آرای رایج میان اکثریت غالب دانشمندان این حوزه امروزه این است. علی ایحال بنظر میرسد این افراد دچار جهلی مرکب شدند بگونه ای که نیاز مبرم به معاینه توسط روانشناسی زبده و حاذق دارند!. منابع سریانی هیچ برتری نسبت به منابع اسلامی بطور کل ندارند (و بالعکس) و برای بررسی تاریخ اسلام باید هردو را باهم در نظر گرفت با محوریت اسناد معتبری همچون قرآن کریم.
البته میتوان رگه های این تفکرات شبه علمی را در آراء افراد معلوم الحالی چون خداداد رضا خانی یا برخی دیگر از مستشرقین دارای کینه و غرض نسبت به اسلام دید و نقدهای مفصلی هم بر کلیت این رویکرد نگاشته شده (1) اما اگر به آراء و تاریخ نگاری امثال پروفسور تورج دریایی و کریستن سن و نلدکه و چوکسی و... که از دانشمندان مطرح حوزه ایران ساسانی بوده و هستند نگاه کنید ابداً این چنین نظرات شاذی تأیید نمیشود و اعتبار منابع سریانی نسبت به اسلامی در حوزه تاریخ تفاوت خاصی ندارد. اساساً اگر بخواهیم به افرادی که عمر خود را صرف تاریخ ساسانی و صدر اسلام کردند نظری بیافکنیم می بینیم آنها به این چنین نتیجه و نظریه پردازی غریبی نرسیدند که عده ای مهمل گوی در فضای مجازی از آن دم میزنند. فارغ ازینکه فردی اگر سواد علمی دارد باید استدلال را در ابتدا بدون مغالطه توسل به شخص و توسل به مرجع موجه سازی کند.
منابع سریانی تاریخ اسلام گرچه بعضاً متأخرتر از منابع اسلامی همچون تاریخ طبری و سیره ابن هشام و تاریخ یعقوبی و... هستند اما اولاً از رویکرد روایتگری شفاهی توسسط سلسله راویان تبعیت نمیکنند و تمامی ادعاهایشان به نویسنده ختم میشود مگر در مواردی که مثلاً نویسنده بگوید از پدرش نقل کرده یا... که بازهم سلسله راویان منابع اسلامی محسوب نمیشود. ثانیاً همان منابع متأخرتر هم در موارد قابل توجهی با یکدیگر یا با منابع رومی و یا با وقایع صریح تاریخی تضادهای آشکاری را دارند بگونه ای که به ذهن متبادر میکند هدف نقل تاریخ نبوده بلکه روایت ایدئولوژی عقیدتی با چاشنی دلخواه و گزینش از تاریخ بوده است.
البته صرف بود/نبود سلسله راویان مشابه منابع اسلامی دال بر اعتبار یا بی اعتباری هیچ متن تاریخی نیست همانطور که تأخر زمانی در حد یکی دو قرن دال بر اعتبار خیلی بیشتر نمیتواند باشد. ما برای زمان ساسانیان و صدر اسلام نویسندگان رومی همچون مارسلینوس و آگاثیاس و سبئوس و... را داریم که آثارشان علاوه بر اینکه از اعتبار بسیار بالای تاریخی برخوردار هستند در مواردی هم با قراین صریح تاریخی همپوشانی خیلی خوبی دارند بدون آنکه سلسله راویان داشته باشند. خود وجود سلسله راویان در منابع اسلامی باعث پدید آمدن علم رجال شده و از بحث سر حجیت خبر واحد تا روایات مرسل و راویان مجهول و ضعیف و اهل غلو و کذاب در بررسی راویان آن روایت ها به چشم میخورد که این موارد میتوانند در موارد متعددی اعتبار این دسته از روایت ها را در حد روایت تاریخی غیر قابل اعتماد و کذب محض پایین بیاورند. فلذا دلیل اشاره به وجود سلسله راویان صرفاً بعنوان ویژگی در مقابل امتیاز تأخر زمانی آنهم در حد مثلاً یک یا نهایتاً دو قرن و نه بیشتر است، وگرنه نه تنها اعتبار ذاتی نمیبخشد که خود باعث پدید آمدن بحث های مفصل دیگری میشود که در موارد زیادی هم بواسطه آن روایت می بایست باطل تلقی شود. وگرنه در حالت عادی بین دو روایت با شرایط یکسان و صرفاً محتوای متفاوت بدون تأیید خارجی محتوا توسط سند معتبرتری، قطعا آن مورد که از نظر زمانی متأخرتر است (مثلا یک یا دو قرن) معتبرتر میباشد.
مقوله نقل گزینشی یا تحریفی تاریخ هم برای منابع اسلامی بوضوح به چشم میخورد و اینکه برای منابع سریانی بدان بعنوان نقد اشاره کردم ازین حیث بود که اعتبار هردو را در یک محدوده نشان دهم.
شاید بهمین خاطر است که پروفسور امیر معزی در مصاحبه ای اشاره میکند که منابع سریانی معاصر قرآن را در نظر میگیریم اما آنها هم جهت گیری دارند و لزوماً حقیقت را بیان نمیکنند؛ نه اینکه ایشان آنها را در جایگاهی بالاتر از منابع اسلامی بدانند (2). نکته مهمی که اینجا نیز باید بدان توجه شود این است که در هیچ کجای علم تاریخ چنین چیزی وجود ندارد که صرف ولو یک قرن متأخرتر بودن منبعی رأی به برتری ذاتی گزارش آن نسبت به منبع جدیدتر بدهیم! بنابود اینطور باشد دانشمندان بعنوان مثال تواریخ هرودوت را مبنای تاریخ نگاری هخامنشی قرار داده و کلمه ای در کوروش نامه گزنفون یا... بر خلاف آن بود را فی الفور دور می انداختند!.
این چنین رویکردهایی البته به نتایج محیر العقول و تحریف آشکار تاریخ هم منجر شده، از انکار وجود سلمان فارسی (3) تا منحصر کردن نقش امام علی (علیه السلام) در حد خلیفه ای بعد از عثمان بدون هیچگونه نقش رشادت گونه یا عرفانی یا... در کل تاریخ اسلام (4). منابع سریانی البته ید بیضایی هم در وارد کردن تحریفات و جعلیات خود بعنوان حقیقتی تاریخی دارند، مثلاً در شهادت نامه حنانیای غیر روحانی وقتی که مجوسیان بر اثر شکنجه شدیدی که به وی تحمیل کردند بنظرشان میرسد کشته شده و رهایش میکنند، مسیحیان جسد وی را دزدیده و به خانه اش می آورند و در عین اینکه نشانه ای از حیات در او مشاهده نمیشده ناگهان چشمان خود را باز میکند و با شادی میگرید و به مسیحیانی که در برابرش نشسته بودند میگوید در برابر خداوندی که مردگان را زنده میکند نماز بخوانید و... در نهایت بعد از گفتن سخنانی عرفانی می میرد! (5).
اشتباهات فاحش این منابع تمامی ندارد، بعنوان مثال بخش اول رویدادنامه خوزستان که یعنی جزء قدیمی ترین منابع سریانی است اعراب فاتح ایران را فرزندان حضرت اسماعیل (ع) و پیامبر اسلام را رهبرشان در جریان فتح ایران و زمان نبرد قادسیه میخواند (6) و یا یوحنا ابن فِنکی (معروف به یوحنا بار پنکایه) در کتاب خود یعنی تاریخ عالم پیامبر را رهبر فرزندان هاجر و نه نبی یا فردی با داعیه نبوت میخواند (ولو مشابه تئوفانس و یوحنای دمشقی دارای ادعای دروغین نبوت (7)) نخوانده با اینکه در قرن هفتم میلادی و زمان عبدالملک مروان میزیسته است! (7)، دکتر احمدی منش در اینباره میگوید:
بارپنکای کشور گشایی اعراب و رفتار آنان را نتیجه اعمال مسیحیان و البته بخشی از طرحی الهی می انگارد. با این حال، بخشی از گفته ها و ناگفته های بارپنکای درباره اعراب شایسته درنگ است. اثر او یکی از کهن ترین متونی است که از نام پیامبر اسلام (ص) یاد کرده است. در فصل پانزدهم رش مله در یک جا نام محمد به عنوان رهبر فرزندان هاجر ذکر شده که از سنت او پیروی می کردند. در جایی دیگر، پیامبر (ص) مهادیانای فرزندان هاجر معرفی شده است. بروک این واژه را به راهنما برگردانده و امیر معزی با مقایسه شواهد موجود در دو متن دیگر مربوط به سده هفتم میلادی/یکم عجری یعنی «رازهای شمعون بن یوحای» و «آموزه های یعقوب» نتیجه می گیرد که مهادیانا کسی است که ظهور دوباره مسیح را نوید می دهد. به گفته بارپنکای، با هدایت رهبر فرزندان هاجر، آنان به پرستش خدای یگانه و پیروی از ناموس عتیق روی آوردند.
... به گفته بارپنکای، فرزندان هاجر در آغاز سخت به سنت محمد (ص) پایبند بودند، چنان که اگر کسی درباره احکامی که او آورده گستاخی می کرد، او را با مرگ کیفر می دادند. با این حال بارپنکای، دین تازه ای را به تازیان نسبت نداده و محمد (ص) را رهبر آنان معرفی کرده، نه پیامبری نو ظهور یا مدعی پیامبری. همچنین هیچ اشاره ای به نام اسلام، کتاب دینی فرزندان هاجر و شهرهای مکه و مدینه به چشم نمی خورد. البته اشاره هایی غیر صریح به مکه و کعبه را چنان که خواهد آمد، در گزارش او می توان یافت (8).
مورد دیگر در گزارش این فرد تحریف گر دیدش نسبت به معاویه است چنانچه در اینباره آقای احمدی منش عنوان میدارد یوحنا حملات عربها را این چنین توصیف کرده است:
دسته های غارتگر، آنها سالانه به جاهای دور می روند و از مردمان، اسیر می گیرند و هرکس مالیات سرانه بپردازد، می تواند بر دین خویش باقی بماند. در میان این اسیران بسیاری هم مسیحی بودند، خواه از بدعت گذاران یا از هم کیشان نویسنده؛ یعنی مسیحیان نسطوری. با این حال در دوران سلطنت معاویه مردم آزاد گذاشته شدند که بر دین خود بمانند. این از نظر بارپنکای آزمونی الهی است تا همان طور که خداوند فرموده از طریق فیض و حقیقت، گناهان بخشیده شود (9).
و این در حالیست که هیچ سند تاریخی نیست در زمان معاویه تحول و تسامح خاصی نسبت به رفتار حکومت حول غیر مسلمانان انجام گرفته باشد که قبل از آن وجود نداشته است. آقای صدقی نژاد هم عیناً ترجمه فارسی بخش مربوطه در کتاب یوحنا ابن فنکی را نقل کرده و بر اساس آن مشاهده میکنیم که دید یوحنا نسبت به اعراب تنفر آمیز بوده تا زمان معاویه که به یکباره تغییر رویه اتخاذ شده و تعابیر غلو آمیزی نسبت به معاویه بن ابوسفیان بکار رفته است. ترجمه بخش مد نظر در کتاب یوحنا ابن فنکی:
وقتی شاهنشاهی پارسیان با پادشاهی خسرو به پایان رسید، پسران هاجر کنترل تمامی دنیا را در اختیار گرفتند که شامل همه سرزمین پادشاهی پارسها هم بود.
... آنها حتی از ابزار جنگی فوق العاده ای استفاده نکردند. این خدا بود که پیروزی را در اختیار آنها قرار داد، به طوری که میتوان گفت یک مرد آنها در مقابل هزار مرد و دو مرد آنها در مقابل ده هزار مرد پیروز بودند. اگر اینطور نبود چطور مردانی بی لباس و جامه که بدون زین بر چهارپایان می نشستند و حتی زره جنگی نداشتند قادر به فتوحات فراوان شدند.
... آنها قتل عام وحشتناکی در سرزمینهای یونانی، کوش، اسپانیا و سایر مناطق دور افتاده انجام دادند. پسران و دخترانشان را به اسارت گرفتند و برده خود کردند.
... خدا وقتی که دید ما نشانه هایش را درک نمی کنیم، قومی بربر به سوی ما فرستاد که رحمی نداشتند، صلح نمی شناختند و رفتاری پست داشتند. افتخار آنها ریختن خون بود و بدون دلیل می کشتند. آنها از قدرت لذت می بردند. کارشان دزدی و غارت بود و غذایشان نفرت و عصبانیت. وقتی آنها فرستاده شدند کنترل همه شاهنشاهی های روی زمین را به دست گرفتند. آنها با آدمهای روی زمین به خشونت برخورد کردند و پسران و دخترانشان را به بردگی گرفتند. آنها خون شهدای مسیحی را بدون گناه ریختند.
و بعد سرور ما مسیح تصمیم گرفت به مردمش عزت بدهد و برای تنبیه پسران هاجر، از همان ابتدا به آنها دو رهبر داد و آنه ارا به دو دسته تقسیم کرد. آنها تا زمانی که در جنگ بودند با هم متحد بودند، اما همین که جنگها تمام شد، با خودشان درگیر شدند. آن دسته که در غرب بودند گفتند پادشاهی از آن ماست و ما باید رهبر انتخاب کنیم. آنها که در شرق بودند هم ادعای مشابهی داشتند. وقتی آنها به روش خودشان این مشکل را حل کردند، پادشاهی به ساکنان غربی رسید و آنها را امویان خواندند. این تصمیم پس از کشتاری سنگین بین آنها اتفاق افتاد.
از میان آنها مردی به نام معاویه پادشاهی پارسها و رومی ها را از آن خود کرد. عدالت در زمان او همه جا را فراگرفت و صلح در امپراتوری برقرار شد. او به هرکس اجازه میداد به روش خود زندگی کند. او به خواسته مسیحیان و کشیشان اهمیت میداد، زیرا هر دو دین یک خدا را می پرستیدند. آنها این را مطابق قوانین قدیمی از رهبرشان محمت یاد گرفته بودند. آنها به سیره نبی اهمیت زیادی قایل بودند و کسی را که از آن تبعیت نمیکرد می کشتند.
ارتش اعراب هر سال به سرزمینهای دورتر و جزیره های مجاور حمله میکرد و از همه مردم روی زمین اسیر می گرفت. آنها از اسرا پول طلب می کردند. اگر پرداخت میشد، اسرا را آزاد میکردند تا به زندگی به سبک خود ادامه دهند. ... در دوره معاویه صلح همه دنیا را فراگرفت، صلحی که تا آن زمان در دنیا سابقه نداشت. این را از پدر و پدر بزرگهایمان شنیده ام (10).
پیرامون آمدن کلمه «نبوت» در ترجمه فارسی متن کتاب یوحنا که توسط آقای صدقی نژاد در مقاله اش صورت گرفته باید عرض کنم این کلمه «سنت» بوده نه «نبوت» و آقای صدقی نژاد همانطور که کلمه «محمت» را به «محمد» برگردانده چنانچه خودش نیز در پاورقی متذکر میشود یوحنا از پیامبر اسلام با نام محمت یاد کرده، اینجا هم جای سنت را با نبوت بدلیل تطبیقی که مد نظر خودش بوده عوض کرده است. توضیح بیشتر آنکه آوا انگاری لاتین این کلمه در متن تاریخ عالم یوحنا آنطور که در مقاله آقای احمدی منش مندرج است «mashlmanuta» میباشد (11) که معنی «سنت/Tradition» میدهد نه نبوت که فردی بخواهد مدعی شود بر اساس ترجمه ای که آقای صدقی نژاد نقل کرده یوحنا از نبوت پیامبر سخن گفته است!. حال بیایید اشکالات اساسی این بخش از متن کتاب یوحنا ابن فنکی را بررسی کنیم:
1. در زمان خسرو پرویز نبردی موسوم به یوم ذی قار بین اعراب جنوب عراق عرب و ایرانیان در گرفت که در نتیجه آن ساسانیان شکست خوردند اما مشخصاً نبردی که یوحنا به آن اشاره میکند قادسیه در زمان یزدگرد سوم است.
2. قتل عام های وحشتناک سرتاسری توسط اعراب در هیچ منبع تاریخی تأیید نشده است و علاوه بر آن خیلی از فتوحات بدون درگیری بوده مثل اردبیل.
3. زره جنگی نداشتن اعراب دروغی آشکار است و حتی در کلام الله کریم به ساختن زره اشاره شده است (نک: آیه 80 سوره أنبیاء).
4. اعراب حجاز تجارت میکردند و دزدی و غارت کار اکثریت غالب ایشان هم نبوده است که این فرد مسیحی مغرض اینطور درباره اعراب سخن میگوید.
5. جنگی که وی از آن حرف میزند باید مربوط به نبردهای زمان امیر المؤمنین علی (علیه السلام) باشد و از آنجا که از دو دستگی سخن میگوید اشاره اش باید به نبرد صفین بین بنی هاشم و بنی امیه باشد [البته آقای صدقی نژاد در پاورقی به بنی عباس و بنی امیه اشاره کرده و گویا نمی فهمیده در زمان های قبل از حیات یوحنا یعنی پیش از دوران خلفایی همچون عبدالملک بن مروان بنی عباس کجا با بنی امیه جنگ داشتند؟!]. البته از آنجا که وی به امام علی هیچ اشاره ای نداشته و گویا کلاً از دوران خلفای راشدین بی خبر بوده است، شاید اشاره یوحنا به نبردهای دوران یزید بن معاویه تا عبدالملک مروان با حسین بن علی (علیه السلام) و سلیمان بن صرد و مختار بن ابوعبید و عبدالله بن زبیر و... موسوم به فتنه دوم باشد که نقطه عطف این نبردها قیام فردی از بنی هاشم بر ضد حاکمی از بنی امیه بودند چنانچه مستقیماً باعث دو قیام دیگر بر علیه حکومت اموی شد. از طرفی دیگر چون یوحنا به صراحت از دو رهبر سخن گفته ولی جریان فتنه دوم رهبران متعددی داشته باز ما را بر آن میکند بگوییم منظورش نبرد صفین بین دو طایفه بنی هاشم و بنی امیه و دو رهبر یعنی ابوتراب (ع) و معاویه بوده است.
دروغ یوحنا اینجاست که سیر این درگیری ها ربطی به فروکش کردن فتوحات نداشته چنانچه در زمان امویان ما فتح آندلس (اسپانیا) و هند را داشتیم. فتح هند گرچه مسبوق به سابق در عهد خلفای راشدین و بعد از آن حتی معاویه و... بوده چنانچه در زمان عمر بن خطاب حمله به هند از طریق عمان و بحرین را داشتیم یا در زمان خلافت امام علی بن ابیطالب یکی از یارانشان بنام حارث بن مُره عبدی تا سرزمین سِند هم پیش میرود اما در دوران ولید بن عبدالملک پیشرفت های در خور توجهی صورت گرفت (12)؛ بنابراین اگر آغاز این درگیری ها را جنگ جمل بخوانیم مشاهده میکنیم که پس از آن با نبردهایی همچون نهروان و صفین و کشمکش بین امام حسن مجتبی (علیه السلام) با معاویه و در نهایت در زمان یزید واقعه کربلا و... در عهد چند خلیفه اول اموی صورت گرفته و پدید آمدن این درگیری ها ربطی به فروکش کردن فتوحات که در همان زمان امویان نیز دنبال میشده نداشته است.
6. یوحنا از طرفی از فرا گیر شدن عدالت و صلح در زمان معاویه سخن میگوید و از طرفی به فتح اسپانیا در دوران قبل از معاویه توسط پسران هاجر اشاره میکند!، این در حالیست که فتح آندلس در عهد ولید بن عبدالملک ششمین خلیفه اموی به فرماندهی طارق بن زیاد صورت میگیرد! (13).
7. اینی هم که میگوید اعراب از اسرا پول میگرفتند و آزادشان میکردند تحریفی آشکار است چنانچه با برخی از اسرا آنهم بنابر اجازه قرآن و خواست فردی که اسیر گرفته اینطور رفتار میشد و رویه غالبی نبوده است.
8. اینکه یوحنا بجای فرزندان اسماعیل از عنوان فرزندان هاجر استفاده میکند محتملاً بخاطر تحقیر اعراب است چون در متون عهد عتیق هاجر در حقیقت کنیز ساره همسر اول حضرت ابراهیم خلیل الله (علیه السلام) بوده است. این جماعت حاضر بودند برای یهودیان هم از عنوان فرزندان ساره استفاده کنند؟ مسلماً خیر و وقتی جد قومی پیامبر است با نام مادر خطاب نمیکنند؛ این طرز خطاب قرار دادن نشان از عناد ذاتی و غلو در متن است.
9. تعریفات و چاپلوسی های عجیب یوحنا از معاویه بقدری شاذ است که هیچ پایه تاریخی مطلقاً نمیتوان برای آن بیان کرد. ما میدانیم معاویه روابط حسنه ای با مسیحیان داشته است اما این دلیل نمیشود وی بانی صلحی شود که تا آن زمان در دنیا سابقه نداشته باشد!. البته نمیتوان گفت یوحنا از تاریخ نگاری درباری بنی امیه تبعیت کرده است چرا که در این صورت دست کم باید زبان به طعن و اظهارات تنفر برانگیز نسبت به امام علی (ع) میگشود. قرائت وی از تاریخ تحت تأثیر تحریفات و جعلیات خود اوست که یا توسط وی اعمال شده یا پدر و پدر بزرگش مسبب آن بودند (و یا هردو باهم).
البته ایرادات اساسی این تاریخ نگاری های سریانی به پس از اسلام ختم نمیشود و بعنوان مثال تمامی روایات سریانی دوره ساسانیان بر این امر متفق القول اند که سلسله ای بنام اشکانیان وجود نداشته است و در اینباره خانم اسدپور و آقای دکتر نیکنامی در مقاله خود که بخشی از رساله دکتری خانم اسدپور بوده است عنوان میکنند:
بخش مهمی از ادبیات سریانی را متون تاریخ نگاری تشکیل میدهد؛ لیکن این بخش از ادبیات سریانی، کمی دیتر از سایر گونه های ادبی سریانی شکل گرفت. نخستین تلاش های نویسندگان سریانی برای نگارش تاریخ را می توان در پاره ای از متون قرن پنجم میلادی، همچون افسانه یولیانوس مشاهده نمود که وود برای آنها از اصطلاح متون «شبه تواریخ» استفاده کرده است. اما در حقیقت آغاز سنت تاریخ نگاری سریانی را باید از ابتدای قرن ششم میلادی دانست. متون تاریخ نگار سریانی پس از این زمان حجم قابل توجهی از آثار مختلف را در قالب سبک های متفاوت تشکیل میدهد. مهم ترین سبک های تاریخ نگاری سریانی را میتوان رویدادنامه ها، تواریخ کلیسایی و تواریخ محلی صومعه ها دانست.
... برای آنکه بتوانیم از عدم بازتاب تاریخ اشکانیان در منابع سریانی یک نتیجه گیری منطقی انجام دهیم لازم است تا ابتدا به بررسی مهمترین تواریخ و رویدادنامه های سریانی بپردازیم. نخست باید به یک سالنامه سریانی متعلق به سده ششم میلادی اشاره نمود که در سال سی از سلطنت خسرو انوشیروان نگاشته شده است. این سالنامه از جمله منابع بسیار ناشناخته سریانی است که فهرستی از شاهان ایرانی از زمان داریوش هخامنشی تا خسرو انوشیروان را ارائه میدهد. این سالنامه که به احتمال فراوان در قلمرو دولت ساسانی نگاشته شده است پس از سلطنت داریوش سوم بلافاصله به سلطنت اردشیر پسر بابک می پردازد و کاملاً شاهان اشکانی را نادیده می گیرد. از آنجایی که این سالنامه دارای جزئیات ارزشمندی از القاب و عناوین شاهان ساسانی است به نظر می رسد که کاملاً تحت تأثیر سنت تاریخ نگاری ساسانی قرار داشته است.
پس از آن باید به رویدادنامه یعقوب ادسایی اشاره نمود. این رویدادنامه در اواخر سده هفتم میلادی نگاشته شده است و شرح حوادث عالم تا سال 692 را ذکر کرده است. تنها نسخه خطی موجود از این رویدادنامه امروزه در موزه بریتانیا نگهداری می شود. یعقوب در تنظیم رویدادنامه خود از منابع کهن با ارزشی استفاده نموده است و اگرچه نامی از منابع مورد استفاده خود نمی برد؛ اما می توان حدس زد که او از منابع یونانی و همچنین تواریخ سریانی و نیز حداقل یک فهرست از شاهان ایران استفاده نموده است. این رویدادنامه همچنین خود تبدیل به یکی از منابع اصلی رویدادنامه های سریانی بعد از خود گشت. این رویدادنامه اگرچه برای تاریخ شاهان ساسانی دارای ارزش بسیار زیادی است و مدت سلطنت شاهان این سلسله را با دقت فراوانی (در سال و ماه) ذکر کرده است اما اشاره به شاهان اشکانی نمی کند.
البته نبود سلسله اشکانیان به منابع سریانی پیش از اسلام منحصر نمیشود چنانچه خانم اسدپور در ادامه میگوید:
نخستین و تنها نمونه از رویدادنامه های مفصل سریانی شرقی که امروزه بدست ما رسیده است رویدادنامه الیاس نصیبینی است. ... مهم ترین کتاب الیاس، رویدادنامه او است که شرح اخبار جهان از آغاز خلقت تا سال 1018 میلادی را در بر می گیرد. ... این رویدادنامه فهرستی مفصل از تمام شاهان سلسله های عالم (از جمله شاهان هخامنشی و ساسانی) را به دست می دهد با این وجود هیچ نشانی از شاهان اشکانی در این رویدادنامه وجود ندارد.
یکی از بزرگ ترین و مهم ترین رویدادنامه های سریانی، رویدادنامه میخاییل سریانی است. ... رویدادنامه ای که او به رشته تحریر درآورد شرح وقایع جهان از زمان خلقت تا سال 1195 میلادی را در بر می گیرد. ... در این رویدادنامه نیز با وجود آنکه تاریخ شاهان ساسانی با جزئیات فراوان ذکر شده است شاهان اشکانی به کل نادیده گرفته شده اند.
در نهایت باید به آخرین رویدادنامه مفصل سریانی و یکی از آخرین متون تاریخی ادبیات کلاسیک سریانی یعنی رویدادنامه ابن عبری اشاره نمود. ... این رویدادنامه مفصل به دو قسمت کاملاً متفاوت از هم یعنی تاریخ دنیوی و تاریخ کلیسایی تقسیم می شود، تا بدان جا که بیشتر محققان این دو بخش را معمولاً به شکلی جدا از هم مورد بررسی قرار داده اند. ... رویدادنامه ابن عبری را پایان دوران کلاسیک ادبیات سریانی دانست و پس از آن و با حملات ویرانگر مغولان به سرزمین های خلافت شرقی، ادبیات سریانی وارد دورانی از رکود می شود. در این رویدادنامه نیز شاهان اشکانی کاملاً غایب هستند و نشانی از آنها آورده نشده است.
رویدادنامه آربلا و یا تاریخ کلیسایی آدیابنه، از جمله متون سریانی است که تمام وقایع ذکر شده در آن، اواخر دوران اشکانی و بخش زیادی از تاریخ دوره ساسانی را در بر می گیرد. ... این رویدادنامه تنها متن سریانی است که اطلاعاتی در خصوص آخرین شاهان اشکانی بدست می دهد و حتی تاریخی از انقراض این سلسله بدست می دهد. آنگونه که ناشر این متن، مینگانا یادآور شده است این متن در اواسط سده هفتم میلادی نگاشته است. حال سؤال اساسی اینجاست که چگونه است در حالی که تمام منابع سریانی دیگر یادی از شاهان اشکانی نمی کنند این متن اطلاعاتی با جزئیاتی گاه حیرت آور در خصوص شاهان این سلسله در اختیار ما قرار می دهد؟
کلید حل این معما در بررسی اصالت این متن سریانی است. از همان ابتدا که این متن معرفی شد عده ای از محققان از جمله پائول پیترز به اصالت این متن شک کردند. پرداختن به تمام جزئیات مربوط به اصالت این متن خارج از حوصله این نوشتار است اما باید خاطر نشان کرد که پس [از] پیترز در سال های اخیر نیز محققان دلایل بیشتری از [در (؟)] خصوص عدم اصالت این متن اراده کرده اند. همچنین تنها نسخه خطی موجود از این متن که در اواخر سده نوزدهم میلادی رونویسی شده است توسط مینگانا به قیمت 500 فرانک به کتابخانه دولتی برلین فروخته شده است و امروزه اسنادی در دست است که نشان می دهد «مینگانا» متنی بر ساخته توسط خود را به دست کاتبی ماهر در شمال عراق سپرده تا آن را به تحریر در آورد. به احتمال فراوان هدف مینگانا از چنین کاری ارائه متنی تازه بوده است که مورد توجه خریداران و محققان قرار بگیرد. از این روی با پیروی از نظر اکثر پژوهشگران معتبر مطالعات سریانی نباید به متن این رویدادنامه اعتماد نمود و آنچه از تاریخ شاهان اشکانی در این رویدادنامه آورده شده است حاصل جعل یک شرق شناس معاصر بوده است.
... در سده ششم میلادی یعنی همزمان با برآمدن سنت تاریخ نگاری سریانی، موج تازه ای از جمع آوری روایات تاریخی و ملی از سوی ایرانیان به جریان افتاده بود که در آن به شکلی عمدی تاریخ اشکانیان نادیده گرفته شده بود. این موضوع پیش از این از طریق بررسی تواریخ دوره اسلامی (به زبان های عربی و فارسی نو) کاملاً شناخته شده بود، اما تاکنون این موضوع از دریچه منابع سریانی نگریسته نشده بود. منابع سریانی تحت تأثیر تاریخ نگاری ملی دوره ساسانی به هیچ روی شاهان اشکانی را نمی شناسند و در جالب ترین نمونه، یعنی سالنامه ای که در سال سی از سلطنت خسرو انوشیروان نگاشته شده است میان شاهان هخامنشی و ساسانی هیچ فاصله ای وجود ندارد (14).
چنانچه مشاهده میکنید با اینکه بنظر میرسد نویسندگان سریانی به منابع یونانی بعضاً دسترسی داشتند و در برخی از آن منابع همچون جغرافیای استرابو نقش اشکانیان در تاریخ ایران مشهود است اما مشابه تاریخ نگاری زرتشتیان ساسانی هیچ اثری از اشکانیان در آثارشان نیست. اشکانیان در آثار رومیانی همچون پلینی یا حتی یهودیانی همچون جوزف فلاویوس و ارمنیانی همچون موسای خورنی سلسله گمشده محسوب نمیشدند فلذا عدم اشاره به سلسله پادشاهی اشکانیان در تاریخ ایران توسط نویسندگان سریانی چیزی بیشتر از عدم احاطه به منابع و روایت های تاریخی باید باشد. از طرفی دیگر بنظرم نمیتوان نویسندگان سریانی را مطیع دولت دانست چنانچه شهادت نامه ها و نیز روایت های پس از اسلام مثل همان مورد یوحنا نشان میدهند نسبت به ساسانیان خوشبین نبودند و حداقل در مقاطع متعددی روابط خوبی با ایشان نداشتند.
از طرفی دیگر اگر این نویسندگان سریانی تابع تاریخ نگاری ساسانیان بودند می بایست تاریخ را از پیشدادیان آغاز کنند و یا حداقل کیانیان را بطور کامل به رسمیت بنشناسند. فلذا اینان بنظر میرسد یا به دلخواه بر اساس رأی و نظر خود دستی در جعل و تحریف تاریخ داشتند یا به نقل روایات تاریخی بی اهمیت بوده و صرفاً به روایت کلیسا انگارانه خود اهمیت میدادند که فی المثل فتح ایران و... را هم حول نگرش خدا نسبت به خود بیان کنند، یعنی نقل تاریخ اهمیتی برایشان نداشته بلکه صرفاً وسیله ای بوده جهت بیان مباحث حول کلیسا و مسیحیان. حال چگونه این چنین منابعی میتوانند در مقابل منابع اسلامی قرار بگیرند که از میان آنهایی شان که به تاریخ اشکانیان نپرداختند [چنانچه برخی از آنها عباراتی را نقل کردند] حداقل برخی همچون طبری با اطمینان اشکانیان را حذف نکرده و از اختلاف در شاهانی که پس از اسکندر تا قبل از اردشیر بابکان بر ایران حکومت میکرده سخن گفته اند؟! (15). بطور کل برخی از مورخین اسلامی اهتمام وافری به نقل روایات مختلف تاریخی داشتند، چیزی که در میان نویسندگان سریانی اساساً پیدا نمیشود و این نیز یک نقطه قوت مهم این منابع است.
منابعی که بعضاً نبوت رسول الله را که اظهر من الشمس در تاریخ اسلام است بیان نکرده و از رهبر بودن ایشان حرف زدند بدون اشاره کوچکی به گزاره مهمی چون نبوت و دینی جدید نمیتوانند بهیچ عنوان مقابل منابع اسلامی قرار بگیرند چون مواردی ازین دست نشان میدهد اینان از تحریف اساسی و بنیانی تاریخ هیچ ابایی نداشتند چه رسد به تحریف روایت هایی دیگر. بنابراین در کنار منابع اسلامی بعنوان مقایسه یا احیاناً در مواردی خاص تصحیح آنها طبیعیست بکار گرفته شوند اما نه اینکه نقل تاریخ بطور کل در بازه زمانی یا بخشی که منابع اسلامی روایت های متعدد دارند، بر دوش این منابع سریانی قرار داده شود.
بنظر میرسد منابع سریانی بجز مقوله فاصله زمانی که آنهم بخودی خود اعتبار نمی آورد وقتی این نقطه ضعف های اساسی است، هیچ برتری نسبت به منابع اسلامی ندارند و اساساً اگر بنا باشد عین فردی بیسواد و جاهل روایت های تاریخی مسلمانان را تماماً حکومتی بخوانیم که میدانیم نیست، منابع سریانی را براحتی میتوان تاریخ نگاری کلیسایی دانست که هیچ ارزش و شأنی برای نقل تاریخ قائل نبوده و هدف دینی خود را دنبال میکنند.
پی نوشت
1. بعنوان نمونه نک: سریانی گرایی در مطالعات قرآنی معاصر غرب، سعید شفیعی، نشریه تحقیقات علوم قرآن و حدیث، 1401 شماره 53، صفحات 157-188
2. بنگرید به قسمتهای ابتدایی مصاحبه محمد علی امیر معزی با تلویزیون اسماعیلیه با عنوان «جنبه های باطنی اسلام ایرانی»
3. دیدگاه دکتر خداداد رضاخانی مبنی بر خیالی بودن سلمان فارسی را میتوانید از دقیقه 57.00 به بعد در این مصاحبه ببینید:
www.youtube.com/watch?v=wv-W8kme5vk
گرچه فایل ویدیویی لایو ایشان با عنوان «سلمان فارسی وجود خارجی نداشته؛ خیالی است» در یوتیوب منتشر شده اما صرفاً در دقایق پایانی راجع به این مقوله صحبت میکنند. دلیل اینکه میگویم این نظر شاذ برآمده از اهتمام بیش از اندازه و خزعبل به منابع سریانی است این میباشد که وجود سلمان فارسی در کهن ترین مکتوبات تاریخی مسلمانان بوضوح تأیید شده است و علت انکارش را چیزی نمیدانم جز اینکه رضاخانی دید خیلی مثبت تری نسبت به منابع سریانی به نسبت منابع اسلامی دارد و در تأیید این نظر باید عرض کنم که بعنوان مثال در پاورقی مربوط به نبرد قادسیه در صفحه 89 ترجمه فارسی رویدادنامه خوزستان که کار مشترک ایشان و آقای باوندپور است اشاره گذرای این رویدادنامه به این نبرد را دال بر کم اهمیت بودن آن در مقابل اهمیتی که بعداً در منابع اسلامی بدان داده شده است دانسته اند!. از دقیقه 46.48 همین مصاحبه نیز رویدادنامه خوزستان را یکی از منابع اصلی فتوحات اعراب و سقوط ساسانیان معرفی میکند!؛ منبع اصلی که فرمانده اعراب فاتح را هم نمیشناخته اصلاً و فکر میکرده پیامبر است!.
گرچه پاورقی ها مشترکاً ازیشان و آقای باوندپور است اما اگر این پاورقی از آقای باوندپور و رضاخانی مخالف آن هم بوده باشد بدیهیست حداقل ذیل آن اشاره ای داشته باشد به احتمال اشتباه بودن این دیدگاه. این دیدگاه شاذ در حالیست که بخش اول رویدادنامه خوزستان اثری ناقص است و معلوم نیست تا چه زمانی نگارش آن ادامه داشته که بتوان بازه زمانی دقیقی برای نگارشش تعیین کرد و گفت متأخرتر از منابع اسلامی همچون فتوح البلدان بلاذری است. جدای ازین بر فرض متأخرتر هم باشد این دلیل نمیشود روایت ناقص و کوتاه منابع سریانی را نقل منصفانه تاریخ بدانیم.
در همان مصاحبه و زمان 42.40 رضاخانی در پاسخ به سؤالی در رابطه با موضوعاتی همچون موالی و شعوبیه [ضدیت بین گروه هایی از عرب و عجم در زمان امویان] بهیچ عنوان دیدگاه رایج را تأیید نکرده و با ارجاع به کتابهایی عنوان میکند که هرچیزی در اینباره اینجا بخواهد بگوید یا سوء تفاهم خواهد بود یا ناقص!. این در حالیست که اشاره به چارچوب نظریه ای هیچ سوء تفاهمی را بوجود نمی آورد که فرد مدعی بخواهد مخاطب را به خواندن چند کتاب برای درک آن وادار کند مگر اینکه نظریه شاذ و در تضاد با متن صریح تاریخ باشد. این بنظرم در راستای همان دیدگاهیست که عدم وجود ضدیت بین عرب و عجم در منابع سریانی را سند قرار داده تا آنچه در منابع اسلامی هست را بعضاً ماحصل تاریخ نگاری حکومتی عباسیان بخواند. ارجاعی که رضاخانی در اینجا میدهد مصداق مغالطه توسل به مرجع و نیز حواله دادن به غیب است!. اگر سواد کافی داشتند باید حداقل چارچوب کلی نظریه مد نظر خود را تبیین میکرد و برای مطالعه اسناد و ادله مکفی ارجاع میداد!.
از طرفی دیگر رضاخانی در زمان 35.08 مصاحبه سال هجرت پیامبر را 621 میلادی بیان میکند!. این تاریخ در حالیست که اولاً تنها منابعی که از آنها میتوان سال هجرت پیامبر را استخراج کرد منابع اسلامی اند و ثانیاً همان منابع هم در این مورد باهم اختلاف دارند. چرا ایشان در اینجا به منابع اسلامی تمسک جسته اند؟ آیا عقیده شان این است آنجایی که منابع سریانی سکوت مطلق کردند به منابع اسلامی رجوع کنند؟ این ارجاع بر چه اساسی است؟ چرا در موارد دیگر همچون همان مبحث نبرد قادسیه و یا سلمان فارسی که در کهن ترین این منابع همچون تاریخ طبری ازین صحابی پیامبر سخن است قول این منابع را معتبر ندانیم؟!.
ایرادات اساسی به سخنان رضاخانی البته به این موارد محدود نمیشود، از اشکالی سهوی همچون رویدانامه خراسان خواندن رویدادنامه خوزستان (در زمان 46.48) که بگذریم حوالی دقیقه 57.20 عنوان میکند بنظرش سلمان فارسی وجود ندارد و وی ساخته متون ادبی در زمان های بعد است و خیلی از محققین بزرگ دنیا به این نظر معتقدند و سلمان فارسی ترکیبی از چند شخصیت کنار پیامبر است و من از تورج دریایی که میگوید اغراق شده یک مرحله آنورتر میروم و میگویم وجود ندارد!. طرح این سخنان بی پایه و اساس در حالیست که مشخص نمیکند این «خیلی از محققین بزرگ دنیا» را از کجا درآورده است؟ بر اساس کدام سند یا نظر سنجی یا پژوهش است وقتی یکی از همان محققین یعنی تورج دریایی بوضوح نه به این نظر معتقد است و نه من جایی دیدم آنرا نظر رایجی بخواند. این فرد یعنی رضاخانی که بنظرم برای عیار بخشی به او در رزومه اش ذکر میکنند همکار تورج دریایی بوده [اگرچه در این مصاحبه مجری در ابتدا اشاره میکند وی همکار تورج دریایی بوده اما بعد از آنلاین شدن رضاخنی میگوید یا تورج دریایی همکار شما بوده یا شما همکار ایشان و فرقی نمیکند و... که محتملاً برای عدم ناراحت شدن رضاخانی بوده است] بنظر من بدنبال دیده شدن و شهرت با اتکاء به آراء شاذ و غریب است. فکر کنم در همین راستا بوده که عنوان «پسا باستان» را به منظور اشاره به تاریخ ایران در دوران ساسانیان و صدر اسلام ابداع کرده در حالیکه هیچ مبنای تاریخ نگاری ندارد بخواهیم دوران ساسانیان و صدر اسلام را یک بازه کاملاً جدا در عهد دو بازه ایران باستان و ایران اسلامی بدانیم و حتی اگر بگویند هزاره اول میلادی مد نظر است باز دوره منحصر به فردی نبوده و آش قلمکاری از چندین و چند دوره تاریخی محسوب خواهد شد. گرچه رضاخانی اشاره میکند تورج دریایی هم ازین عنوان استفاده کرده است اما این دال بر وجاهت منطقی داشتن ابداع این عنوان نیست بلکه دال بر مغالطه توسل به شخص است!.
رضاخانی بعنوان فردی که تصریح میکند بی دین است (دقیقه 36.56) و بدنبال بیان برتری هیچ دینی نسبت به دین دیگر نیست [و طبیعتاً اینکه دارای ضدیت با دینی باشد] بنظرم در مقوله مواجه با منابع اسلامی اینطور عمل نکرده و نوعی عناد با این منابع در رویکرد پژوهشی اش دیده میشود که البته شاید هم بخاطر میل به تاریخ نگاری جدید توسط وی به منظور دیده شدن و شهرت بیشتر باشد، علت دیگری به ذهنم نمیرسد و این اساس کار محققین بعضاً ناشناخته است که در سایه دانشمندان و محققینی بزرگ تر همچون تورج دریایی همواره قرار دارند و برای رهایی ازین وضعیت ناچارند آراء شاذ و غریبی را مطرح و بر آن اصرار بورزند. مادامی که این نظریه پردازی ها مستند به ادله قابل فهم و منطقی و روایت های تاریخی معتبر بود حرفی باقی نمی ماند اما نه وقتی که مدعی حتی نمیتواند آنها را در مصاحبه ای هرچند زمانش محدود باشد [دیگر دست کم ده پانزده دقیقه میتوانست چارچوب را تبیین کند] توضیح دهد و با ارجاع به مطالعه چند کتاب مخاطبین را بدنبال نخود سیاه میفرستد!.
رضاخانی در این مصاحبه از طرفی میگوید ساسانیان ایده مشخصی از دین خود نداشتند (دقیقه 27.34) و از طرفی دیگر میگوید دلیل اینکه مغولان عقیده خود را بر ایرانیان مشابه اعراب غالب نکردند این بود که دین واحدی نداشتند و برخی شان بودایی بودند و بعضاً مسیحی هم داشتند و...، اما در دقیقه 42.33 میگوید مزدکیان را ساسانیان قتل عام کردند!. حکومتی که تابع و ترویج دهنده دینی واحد نیست برای چه باید مزدکیان را قتل عام کند؟ حکومتی که دارای عقاید مختلف است و ایده مشخصی از دین خود ندارد چه دلیلی داشته عقیده نو ظهوری را بشدت سرکوب کند؟! این اگر تناقض نیست پس چیست؟!.
4. دیدگاه ریموند دکوین/Raymond Dequin در کتابش با عنوان «آغاز ستایش علی و شکل گیری جهانبینی عباسیان/Frühe Ali-Verehrung und die Schöpfung des abbasidischen Weltbilds» چنانچه آقای بی نیاز (معروف به داریوش بی نیاز، منتقد اسلامی که بعضاً منکر وجود تاریخی پیامبر اسلام (ص) آنطور که در منابع اسلامی و قرآن مندرج میباشد شده است) طی بخش دوم یادداشتی منتشر شده در کانال تلگرامی نقد آگین (بنابر رصد من این کانال غالباً محلی برای انتشار آراء و افکار باستانگرایان است مگر در موارد اندکی نشر دیدگاه مخالف) با عنوان «آیا علی یک شخصیت واقعی در تاریخ بود؟» در معرفی این اثر میگوید (البته آقای بی نیاز خودش مترجم این کتاب نیز میباشد):
علی در منابع داستانی: کهنترین این منابع مربوط به سبئوس است که در کتابش به نام «تاریخ ارمنستان» که در ضمن «تاریخ هراکلیوس» نیز نامیده شده میباشد آمده است [سبئوس در سال 645 میلادی به سمت اسقف ارتقا یافت]. اگرچه در این کتاب نام علی نیامده است ولی از «معاویه» سخن میرود که در آسورستان (سوریه) به قدرت میرسد. همانجا آمده است: «… زمانی که معاویه متوجه این حوادث شد مردانش را جمع کرد و به سوی کویر به راه افتاد و آن امیری را که خود او نصب کرده بود از پای در آورد.» دکوین مینویسد: «اگرچه در این جا نام «علی» نیامده است، ولی در روایات اسلامی معمولن از این نقطه آغاز میشود که نخستین «شاه» (مقتول) عثمان و شاه یا امیر دوم (جدید و شکست خورده) علی بوده است.» (ص 41) دکوین سپس از منابع شناخته شده نقل قول میآورد. این منابع عبارت هستند از: «رویدادنگاری مارونی» (657/658 م)، «زندگینامه ماکسیموس کشیش» (580- 620 م)، «زندگینامه یوحنای دیلمی» (660- 738 م)، «رویدادنگاری دیر زوقنین در امیدا»، «وقایعنگاری تئوفانس» (مرگ 818 م)، «رویدادنگاری گمنام سُریانی» (مربوط به سال 819 م)، «کتاب تاریخ نویسنده ارمنی، لووند یا غوونت»، «کتابِ ابراهام بن داود» (مرگ 1180 م)، «کتاب زندگیِ ربان هرمزد» (مرگ حدود 670 م).
به هر رو، نویسنده با اتکا به این اسناد نشان میدهد که «علی» در این اسناد چگونه بازتاب مییابد و خواننده میتواند تصویری نسبتن روشن از فرآیند شکلگیری زندگینامه علی در احادیث اسلامی به دست بیاورد. اگر بخواهیم به زبان یان آسمن سخن بگوئیم این کتاب نشان میدهد که چگونه «خاطره» (Erinnerung/Memory) به «تاریخ» تبدیل میشود.
کتابِ «آغاز ستایش علی و شکلگیری جهانبینی عباسیان» تنها بررسی تاریخی- انتقادی از اسلام نیست، بلکه – از نگاه من- یک اعاده حیثیت تاریخی از «علی گنوسی» است، یعنی آن شخصیتِ عرفانی نمادین که بعدها مورد سوء استفاده حدیثنویسان اسلامی – به ویژه در دوره خلفای عباسی- قرار گرفت. این شخصیت عرفانی که در امالکتاب چونان خدا (ملک تعالی) حضور مییابد، به یک شخصیتِ زمینی بیملاحظه بدیل میشود [کشتار خوارج]؛ او از مضمونِ عرفانیاش تهی میشود و سرانجام شمشیرِ دولبِ خونافشانش هویت او را رقم میزند.
ترجمه این کتاب بصورت رایگان در این لینک قابل دانلود هست گرچه ارزش خواندن بنظرم ندارد چون نه شبهه قوی هست نه رایج:
www.bashgaheadabiyat.com/product/aghaze-setayesh
5. نک: شهادت نامه های سریانی مسیحیان ایران (در عصر ساسانی)، پژوهش و ترجمه سجاد امیر باوندپور، انتشارات پل فیروزه، چاپ یکم 1398، صفحه 84
6. "سپس یزدگرد را که از دودمان شاهی بود در شهر استخر به شاهی برداشتند. با او شاهنشاهی پارسیان به انجام رسید. [یزدگرد] حرکت کرد و به ماحوزا آمد و اسپهبدی را گماشت که رستم نام داشت. بعد از آن خداوند فرزندان اسماعیل را به او نازل کرد مانند شن در کرانه دریا. رهبرشان محمد بود و هیچ دیوار یا دروازه یا زره یا سپری نمی توانست در برابرشان بایستد و آنها به همه قلمروز پارسیان دست یافتند." رویدادنامه سریانی موسوم به رویدادنامه خوزستان، ترجمه خداداد رضاخانی و سجاد امیری باوندپور، نشر سینا، چاپ دوم 1400، صفحه 89
7. نک: انگاره های عالمان مسیحی از ویژگی اجتماعی پیامبر اسلام (ص) از قرن هشتم تا چهاردهم میلادی، راضیه سیروسی و علی محمد ولوی، نشریه مطالعات تاریخ اسلام، 1399 شماره 45، صفحات 148 و 149
8. ظهور اعراب و تحولات دهه های آغازین اسلامی به روایت یوحنا بارپنکای، محمد احمدی منش، دو فصلنامه علمی تاریخ نگری و تاریخ نگاری، شماره 112، صفحات 16 و 17
9. همان، صفحه 17
10. کتاب تاریخ عالم یوحنا بن فنکی، حمید صدقی نژاد، پژوهشنامه تاریخ تمدن اسلامی، 1399، شماره 1، صفحات 255 الی 257
11. ظهور اعراب و تحولات دهه های آغازین اسلامی به روایت یوحنا بارپنکای، صفحه 17 پاورقی یکم.
12. نک: بررسی تغییرات ماهوی فتوح اولیه هند و فاتحان مسلمان، کوروش صالحی، فصلنامه مطالعات شبه قاره، 1390، شماره 9، صفحات 59 و 60
13. نک: تاریخ اندلس در دوره فتح اسلامى و حکومت والیان عرب، غلامرضا جمشید نژاد اول، نشریه تاریخ اسلام، 1379، شماره 3، پاراگراف اول تا سوم بخش «اندیشه فتح آندلس» و پاورقی پنجم
14. تاریخ اشکانیان و منابع سریانی نگاهی به تأثیر سنت تاریخ نگاری ملی ایرانیان بر منابع سریانی، نرگس اسدپور، کمال الدین نیکنامی، نشریه مطالعات باستان شناسی، 1400، شماره 4، صفحات 9 الی 14
15. برای اطلاعات بیشتر نک: یادداشت علی اکبرپور با عنوان «اشکانیان در تاریخهای ایرانی، کشمکش برسرِ تاریخگذاری» در هفته نامه امرداد، شماره 442 (تیرماه 1400)