مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم
آخرین نظرات

کتیبه های آریا رمنه و آرشام (2)

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۴۴ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بررسی کتیبه های آریارمنه و آرشام

(قسمت دوم)

 

در قسمت قبلی این دو کتیبه را بیشتر بر پایه دلایل عقلی و منطقی (البته به انضمام دو دلیل نقلی معتبر) بررسی کردم لکن ممکن است با خود بگویید آیا دانشمند معتبری هست که در اینباره هم نظر باشد و بتواند این مسئله را از دیدگاه یک تاریخدان مورد کند و کاو قرار دهد یا نه، و در پاسخ باید بگویم که بله، و آن دانشمند پروفسور داندامایف است. در این قسمت میخواهم این مسئله را از منظر این دانشمند مشهور بررسی کنم:

 

1: در ابتدا در تأیید سخن استروناخ در قسمت قبلی مبنی بر اینکه نام انشان و پارس به یک سرزمین گفته میشده است، داندامایف در ص 5 کتاب خود (به نقل از هرتسفلد که البته سخن دکتر نیز همین است) میگوید:

بنابراین از زمان کوروش اول (پدر بزرگ کوروش دوم و مصادف با زمان آریارمنه) مراد از انشان همان سرزمین پارس بوده است و این برابری میکند با سخن ماریا بروسیس که تا زمان کوروش دوم، شاهان هخامنشی شاه انشان خوانده میشدند و عنوان شاه پارس عنوانی ابداعی از زمان داریوش است چراکه وقتی این دو نام به یک سرزمین اطلاق میشده است و در استوانه کوروش به صراحت پدر و پدر بزرگ وی شاه انشان خوانده شده اند و در اینصورت کمبوجیه اول و کوروش اول شاه انشان (=پارس) و در تضاد با متن کتیبه های آریارمنه و آرشام است که خود را شاه پارس (=انشان) میخوانند. البته این دلیل محکمی است که شارپ درباره آن سکوت اختیار کرده بود.

پروفسور هرتسفلد در یکی از آثارش در اینباره میگوید:

چنانچه مشاهده میکنید پادشاه ایالت انشان با عنوان شاه پارسواس مورد خطاب قرار داده شده است و از انشان حتی با نام پارسا نیز یاد شده است. بنابراین هردو دقیقاً به یک مکان اشاره میکنند.

 

2: داندامایف پس از نقل سخن هرتسفلد آنچنان که در ادامه صفحه فوق مشهود است روی به بررسی این مهم میپردازد و در ادامه کتاب میگوید:

بنابراین بر هر انسان عاقلی مبرهن است که مراد از انشان و پارس در حقیقت یک سرزمین است. تحقیقات جدیدتر هم انشان را محلی در نزدیکی تخت جمشید (بیضاء) بیان میکنند و دیگر هیچ جای شبهه ای باقی نمی ماند که اساساً محل انشان در خوزستان امروزی نیست با ناحیه پارس بخواهد جدا در نظر گرفته بشود و دوستمان آقای شادفر در گروه پژوهشی آرتا این دو سند را تهیه کردند:

 

و اما داندامایف در ادامه سخن را به اصل مسئله یعنی شاه بودن نیاکان داریوش و کوروش می برد.

 

3: داندامایف در ادامه کتاب و درباره مسئله شاهی نیای کوروش و داریوش میگوید:

در تصویر فوق، قسمت نارنجی رنگ بیان شبهه و چنانچه در ادامه مشهود است قسمت قرمز رنگ سخن داندامایف پیرامون نقد سخن وایس باخ است که البته بر کسی پوشیده نیست که سخن داندامایف برتری دارد چنانچه اشاره وی به کتیبه های آشور بانی پال از دلایل این امر است.

 

4: در ادامه کتاب میخوانیم:

در ابتدای صفحه فوق داندامایف با استناد به کتیبه آشور بانیپال ابطال حکومت همزمان کوروش اول و آریارمنه را نشان میدهد [لازم به تذکر است که تنها در این کتیبه که مربوط به خود هخامنشیان نبوده است سخن از شاه پرسیس رانده شده است لکن در کتیبه های مربوط به خود هخامنشیان تا زمان داریوش، چیزی به نام شاه پارس مشاهده نمیشود].

در ادامه صفحه فوق داندامایف پاسخ وایس باخ را میدهد که یکی از مهم ترین بخش های آن این است که کوروش بر سر استقلال پارس با آستیاگ جنگید و نه تصرف آن!! که البته بعد به تصرف سرزمین ماد منجر شد و این از جمله خدشه های بزرگ و غیر قابل انکاری است که به فرضیه کذب جدا بودن انشان و پارس وارد میشود.

 

5: داندامایف در ادامه به بررسی بیشتر این موضوع پرداخته و میگوید:

در صفحه فوق داندامایف به بررسی یکی دیگر از جوانب این مسئله یعنی لغت اوپرت پرداخته و البته آنطور که نشان میدهد جدای از زبان شناسان شهیری چون کنت و بنونیست که موافق نظر داندامایف هستند (مبنی بر قبول اینکه هخامنشیان دو دودمان نبودند که فرمانروایی میکردند به لحاظ قبول ترجمه این واژه در بیستون) و البته فقط میلت هست که در نهایت تنها شکل کلی واژه را مبهم میداند ولکن کسی همچون کنت که در پست قبلی ترجمه اش را نشان دادیم اما به صراحت در ترجمه بیستون این مهم را بیان کرده است. همچنین این که دو فرمانروا بخواهند در یک سرزمین فرمان برانند و آنرا بر دو قسمت تقسیم کنند میدانید یک سخن جهل گونه است، مگر سرزمین پارس چقدر وسعت داشته که تازه بخواهند آنرا بر دو قسمت تقسیم کرده و بعد هم نه دو فرمانده که دو شاه بر آن قرار بگیرند که از قضا دو تن از آن شاهان خود را شاه بزرگ هم بخوانند!! جعلی از این آشکارتر؟!.

داندامایف همچنین در ادامه به رد نقد وارده به این ترجمه پرداخته که البته صحیح هم است، چراکه گئوماتا بردیای واقعی نبوده است که هخامنشیان بخواهند شاهی وی را قبول کنند.

 

6: و اما ادامه سخنان داندامایف:

در صفحه فوق نیز داندامایف سخن زمرنی را غیر عادی (چنانچه دلایل تضاد سخن زمرنی با متن بیستون روشن است که پیشتر بدان پرداخته شده است) و همچنین در انتها داندامایف به جدید ترین بازخوانی انجام شده از بیستون اشاره میکند که بر خلاف سخنان امثال زمرنی است.

 

7: داندامیف در ادامه به سراغ دو کتیبه مورد نظر ما رفته و میگوید:

اولین نقدی که داندامایف به این دو کتیبه وارد میسازد بحث مکان نگهداری دو کتیبه است و البته این سخن که چرا باید کتیبه های یک شاه شکست خورده (اشاره به شکست آرشام توسط کوروش دوم که این در گفتار مدافعین این نظریه یعنی جدا بودن انشان و پارس است و نه خود داندامایف و وی از فرضیه مدافعین به نقد نظرشان در اینجا پرداخته است) عنوان شاهی (و البته آنچنان که در کتیبه مشهود است شاه شاهان و شاه بزرگ) بر خود داشته باشند و یا کتیبه آریارمنه سر از اکباتانا (=محدوده همدان امروزی) در بیاورند؟ و همچنین در ادامه به نکته مهمی اشاره کرده و میگوید چرا این دو که به قول مدافعینشان تنها فرمانروای پرسیس بوده اند باید لقب شاه شاهان را به خود بدهند؟.

 

8: در ادامه گفته میشود:

در ابتدای صفحه فوق داندامایف مبرهن میدارد به نحوی متقن که فرضیه شاه بودن آریارمنه و آرشام بر پارس رد میشود.

در ادامه که ابطال سخن برخی دانشمندان ثابت شد، حال داندامایف به سراغ سخنان دانشمندی به نام کامرون رفته که این فرد سخنی بس شگفت زده (که گویا مورد تأیید هینتس هم قرار گرفته است) و جدای از قبول اینکه انشان و پارس (=پرسومش) یک سرزمین بوده اند سخن از سرزمین دیگری به نام پارسه زده است!! یعنی سه نام: انشان و پارس + پارسه. این در حالیست که در هیچ سند باستانی و در هیچ یک از کتب تاریخی این نظر تأیید نمیشود و نه ما تأیید آنرا دیده ایم و نه مدافعین نشان میدهند [آنچنان که خود داندامایف میگوید: « منابع مختلف دلیلی قطعی ارائه نمیدارند... » ] بلکه بنظر میرسد تنها بخاطر باطل نشدن کتیبه های آرشام و آریا رمنه روی به این چنین فرضی آورده اند تا این دو کتیبه به زمان داریوش یکم و اردشیر دوم برده نشود.

در قسمت انتهایی صفحه فوق سخن داندامایف را در ادامه سخن ماریا بروسیس (که در پست قبلی آنرا بیان کردیم) مشاهده میکنیم.

 

9: در انتها داندامایف آخرین ضربه را بر پیکره کلیت این فرضیه میزند:

 

10: داندامایف از ص 145 کتاب خود از منظری دیگر نیز ابطال قسمتی از کتیبه بیستون که داریوش در آن نیای خود را از شاهان میخواند نشان داده و میگوید:

داندامایف در ابتدای صفحه فوق از منظر یک دلیل عقلی و منطقی سخن داریوش را رد میکند [چراکه در زمان به سلطنت رسیدن داریوش، آرشام و ویشتاسپ زنده بودند و کذب محض است که کسی بخاطر سن و سال بگوید داریوش باید شاه میشده است]. همچنین در انتهای صفحه داندامایف به صراحت به گزارش منابع بیان میکند که داریوش هخامنشی تا زمان پادشاه شدن مقام خیلی مهمی نداشته است البته اگر بخواهیم بنا به گفته هرودوت جلو برویم که باید گفت پیش از رسیدن به این مقام داریوش هیچ اهمیتی نداشته است [چنانچه پیشتر سخنی راجع به نقد هرودوت گفته شد با این مضمون که سخن هرودوت را آنهم وقتی از سوی منابع معتبر تأیید نشده نباید بصورت قطعی و یقینی قبول کرد که مصداق آن چیش پیش از اجداد کوروش دوم هخامنشی بود، لکن در اینجا هیچ یک از منابع هیچ مخالفتی با سخن هرودوت که آنرا بخواهد از درجه اعتبار ساقط سازند بیان نمیدارند].

 

11: ادامه سخنان داندامایف:

در صفحه فوق داندامایف نقد سخنان داریوش را بیان میکند که نشان از این میدهد سخنان داریوش در بیستون در این زمینه صحیح نیست.

 

داندامایف به خوی ابطال این فرضیه را نشان میدهد و حال ما از این فرضیه گذر کرده و به سراغ خود کتیبه بیستون و سخنان دیگر داریوش من باب گئوماتا میرویم که در اینجا هم داندامایف بحثی را آغاز کرده و در انتها اثبات میشود که کتیبه بیستون متنی تبلیغاتی برای داریوش بوده است:

1: داندامایف در ص 147 و بعدتر کتاب خود [در ادامه ص قبل که نشان دادیم] میگوید:

تبلیغاتی بودن کتیبه بیستون در زمینه آریارمنه و آرشام و ایضاً گئوماتا هویداست.

 

2: داندامایف پس از ص 152 که تصویر آنرا قرار دادیم به بیان دیگر قیام های حکومت داریوش میپردازد که بیانش در اینجا مناسب این پست نیست تا اینکه داندامایف سخن از برخی شورش های مردمی و محلی در زمان داریوش میزند [که در پاسخ به این سؤال میتواند تلقی شود که اگر شورش و اصلاحات گئوماتا به نفع مردم بود آیا نباید پس از وی نیز رفتاری مشابه او پدیدار شده و قیام مردمی شکل بگیرد؟]:

3: پس از بیان شورشهای متعدد در زمان داریوش یکم، داندامایف در ص 173 کتاب خود بار دیگر سخن از رفتار داریوش پس از گئوماتا زده و میگوید:

در ص 174 اغراق درباره داریوش در زمان وی روشن است که این از جمله مؤیدهای جعل میتواند باشد، یعنی لازمه این اغراق، پنهان کاری (مثلاً سکوت درباره شکست یونان) و همچنین جعل و عدم صحیح نشان دادن واقعیت (جعل پادشاهی نیای داریوش و عدم صحیح نشان دادن واقعیت درباره گئوماتا مثلا بیان نکردن افرادی که اموال بهشان بازگشت داده شد و ...).

 

3: داندامایف در ص 175 کتاب به سراغ معرفی کتیبه بیستون رفته و میگوید:

چنانچه در انتهای صفحه مشاهده میکنید از جمله اسنادی که باعث میشود ترجمه کتیبه بیستون به زبان آکادی بیشتر و بهتر از دو کلمه ترجمه شود طوماری است که به زبان آرامی کشف شده و سنگ نبشته ای که در کاخ سابق نبوکد نصر دوم کشف شده است [در رابطه با متن آکادی کتیبه بیستون داندامایف پیشتر سخن گفته است که در اینجا آنرا قرار داده ایم].

در انتهای ص 176 داندامایف به رسمی و تبلیغاتی بودن و البته مورد پسند بودن کتیبه بیستون اظهار میدارد که البته بهیچ روی ابطال تمام محتوای کتیبه نیست بلکه آنچنان که در گفته داندامایف مشهود است بیان هدف از نگارش این کتیبه است یعنی هدف رساندن تاریخ به آیندگان نبوده بلکه کاری تبلیغاتی برای داریوش یکم بوده است (در نتیجه مخلوطی از واقعیت و اغراق و پنهان کاری و البته جعل).

در ص 177 پروفسور داندامایف به دو مورد از همانندی های کتیبه بیستون با کتیبه های قدیم تر خود اشاره میکند که این خود تبلیغی بودن کلیت سنگ نبشته را اثبات میکند.

 

.................................................................................................................

در رابطه با تقلید شاهان هخامنشی در کتیبه ها چه از دیگران و چه از پدر خود شکی نیست، بعنوان مثال خشایار شا نیز از کتیبه پدر خود تقلید کرده و میگوید:

 

ب) ما در اثنای این پست گفتیم که آرشام و ویشتاسپ در زمان پادشاه شدن داریوش زنده بودند و این از جمله دلایل جعلی نشان دادن پادشاهی در نیای داریوش است، خشایار شا در یکی از کتیبه های خود در این باره میگوید:

نکته جالب اینجاست که اگر هم کوروش دوم آرشام را از سلطنت خلع کرده باشد لکن در اینصورت خاندان شاهی متعلق به نیای داریوش بوده است و پس از گئوماتا، آرشام و یا اگر آرشام مسن بوده است، گشتاسپ باید شاه میشده است نه داریوش. این از جمله دلایلی است که نشان میدهد خاندان شاهی در تبار داریوش نبوده اند بلکه نیای کوروش دوم شاه بوده است که البته جدای از دلایل محکم دیگر است.

 

در پایان باید این نکته را هم مدنظر داشته باشیم که داندامایف به بحث خط میخی فارسی باستان ورود پیدا نمیکند و اینکه آیا از نظر وی این خط در زمان داریوش ابداع شده است یا نه ولی از آنجایی که وی از این دلیل برای ابطال این دو کتیبه آریارمنه و آرشام استفاده نمیکند میتوان بیان کرد که او موافق این نظر نیست (اگرچه مخالف هم نیست چنانچه در اینباره سکوت اختیار کرده است) اگرچه دانشمندان این حوزه یعنی پروفسور والتر هینتس و هاید ماری کخ و ماریا بروسیس و یوزف ویسهوفر بر این رأی اند. ما ابطال این دو کتیبه را نشان داده ایم بنابراین مبرهن است که هیچ سند باستان شناسی در اختیار نداریم که نشان از وجود خط میخی فارسی باستان در زمان قبل تر از داریوش یکم بزند و حال این به ذهن متبادر میشود که علی ایحال خط میخی فارسی باستان در زمان داریوش یکم ابداع شده و آنچکه داریوش در بیستون میگوید ابداع این خط محسوب میشود (مگر اینکه بگوییم کل این کتیبه تبلیغاتی به معنای پوپولیستی و فاقد سند است که البته سخن ما بهیچ روی این نبود، بلکه آنچنان که داندامایف هم بیان میکند این کتیبه گزارش تبلیغاتی داریوش است و نه این که صد درصد فاقد محتوای صحیح باشد چرا که از جمله اسناد باستان شناسی مهم تاریخ ایران باستان است ولکن هدف تبلیغاتی و مورد پسند بودن آن سبب مخلوط شدن واقعیت با جعل شده است).

...........................................................

نتیجه گیری

بیایید گفتار دو تن دیگر از دانشمندان این حوزه را نیز مشاهده کنیم:

الف) یکی از دوستان ما دیدگاه پیر بریان را به ما نشان داده است:

ص 168 کتاب:

بریان با این سخن که «و هرگز عنوان شاه به آنان اطلاق نشده است» نشان میدهد که کتیبه آرشام را بعنوان سندی باستانی قبول ندارد چرا که در آن سخن از شاه بودن آرشام است.

 

ص 210 کتاب:

 

ب) سخن آملی کورت:

سخنان آملی کورت محل تأمل است، در قسمت قبل گفتیم که در صورتی میتوانیم تناقض بیستون با کتیبه پاسارگاد را حل کنیم که بگوییم داریوش هخامنشی، علاوه بر کمبوجیه، کوروش دوم را نیز جزء دودمان خود و شاهان پشت اندر پشت خود آورده باشد و در اینجا آملی کورت نیز ابتدا میگوید: «بر ادعای خود از لحاظ تبارشناسی» و سپس: «خود را به کوروش منسوب کند» و پس از آن: «نیاکان خود [منظور آریارمنه و آرشام و ویشتاسپ است] و آن فاتح بزرگ [منظور کوروش دوم است] را از نیایی واحد، یعنی هخامنش بر می شمارد.»

توجه داشته باشید که آنچنان که در سخنان آملی کورت مشهود است، وی حتی داریوش را جزء خاندان هخامنش هم نمیداند که بی اعتبار نیست:

1: در هیچ یک از تواریخ یونانی نزدیک به زمان هخامنشیان به این تصریح نشده است که اجداد داریوش شاه بوده اند و او از خانواده شاهان بود [سخن پیر بریان در ص 168 کتاب خود را ببینید].

2: تنها جایی که داریوش سخن از خانواده شاهان بودن خود میزند کتیبه بیستون است لکن جعل در این کتیبه هویداست.

3: اطلاعاتی در دست نیست که نشان دهد آیا میتوان با اطمینان خاطر گفت آریارمنه و آرشام از نسل هخامنش بوده اند یا نه، تنها سندی که برای این ادعا استفاده میشود کتیبه بیستون است.

بنابراین ما دو راه داریم:

1: آنچنان که آملی کورت میگوید این قسمت از سخنان داریوش در کتیبه بیستون را بطور کل جعلی بدانیم. که در این صورت کتیبه های آریارمنه و آرشام نیز به خودی خود جعلی میشوند، خواه در زمان داریوش اول خواه اردشیر دوم و خواه در زمان ملکه الیزابت.

2: هماننده امثال داندامایف و پیر بریان داریوش را از نسل چیش پیش و به طبع هخامنش بدانیم ولکن شاه بودن نیای داریوش را رد کنیم یعنی قسمتی از سخنان داریوش در اینباره در بیستون جعلی است، که به طبع در این راه نیز لوح های زرین آریارمنه و آرشام به طریق اولی جعلی خواهند بود.

بنظر ما هر دو راه بر دلایل محکمی استوار اند [اگرچه تنها کورت است که راه اول را انتخاب کرده است] ولی اگر بخواهیم از سخن اکثریت پیروی کنیم باید سخن امثال بریان و داندامایف و کنت را قبول کنیم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۳۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی