روح در قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم
در قرآن خداوند از دمیدن از رُوح خود در حضرت آدم بعد از شکل دهی به جسم وی سخن میگوید و اینکه فرمان میدهد بعد ازین دمیدن ملائکه بر آدم سجده کنند (سوره ص، آیه 72 - سوره حجر، آیه 29 - سوره سجده، آیه 9). این آیه باعث تفاسیر مختلفی حول ماهیت این امر شده است و من قصد دارم در این پست به تفسیری کمتر پرداخته شده اما به زعم خودم معتبر تر بپردازم. غالباً بر اساس دیدگاه های درون دینی در اسلام عنوان میشود منظور از روح آگاهی انسان یا منیت من است یعنی من در حقیقت روح می باشم و این جسم فیزیکی صرفاً شیئی است که برای گذران زندگی مادی در این دنیا درون آن قرار گرفتم و در آن دنیا بواسطه جسم جدیدی زندگی مادی دیگری را نیز تجربه خواهم کرد. به این تز در فلسفه ذهن میگویند دوآلیسم جوهری و من نمیخواهم وارد مباحث مرتبط با فلسفه ذهن بشوم و صرفاً حول تفسیر روح در قرآن تمرکز میکنم.
تذکر: رُوح را با رَوح که معانی همچون آسایش و... میدهد (سوره واقعه، آیه 89) اشتباه نگیرید.
این روح چیست که خداوند از دمیدن آن به انسان سخن میگوید و بعد ازین دمیدن فرمان سجده به ملائکه داده میشود؟!. در اینجا آیات متعدد قرآن کریم بخوبی میتوانند به این پرسش تا حد خوبی جواب دهند:
الف) روح به مثابه وحی و علم الهی
خداوند میگوید روح از فرمان پروردگار بوده و جز اندکی دانش در رابطه با آن به انسان داده نشده است (سوره إسراء، آیه 85) و در آیه بعدی نیز از وحی سخن رانده میشود (سوره إسراء، آیه 86) که اینجا هم مشخصاً منظور از روح علم الهی هست که در قالب وحی برای مردم نازل شده و طبیعی هست انسان جز اندکی نسبت به علم الهی آگاهی نداشته باشد. این علم الهی در قالب علم به کتاب نیز در قرآن دیده میشود آنجا که فردی از مریدان حضرت سلیمان نبی (علیه السلام) بواسطه آگاهی به آن توانایی اعجاب برانگیزی در جابجایی تخت شاهی بلقیس ملکه سبا پیدا کرده بود (سوره نمل، آیات 38 الی 40) و آنچنان که از برخی آیات دیگر بر می آید:
- القا کردن روح توسط خداوند به هریک از بندگانش که بخواهد تا مردم را از روز قیامت بیم دهد: رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ (سوره غافر، آیه 15)
مشخصاً اشاره به انزال وحی دارد که بواسطه آن پیامبران مردم را از یوم الحساب میترسانند.
- نازل ساختن روح بهمراه فرشتگان به هریک از بندگان که خداوند بخواهد تا انذار دهیم که معبودی جز خدا نیست: یُنَزِّلُ الْمَلَائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا (سوره نحل، آیه 2)
با عنایت به آیه بالایی این آیه هم اشاره به انزال وحی بر أنبیاء دارد و اینجا نقش فرشتگان بعنوان حمل کننده وحی بصورت جمع آمده ولی کلمه روح چون مراد علم الهی است بصورت مفرد آمده است و عنوان شده روح بهمراه فرشتگان نازل میشود نه آنکه فرشتگان و روح نازل بشوند که بخواهیم معنای سوم را که در ادامه بدان اشاره خواهم کرد در اینجا برای این آیه لحاظ کنیم (یعنی مراد از روح جبرئیل باشد).
- وحی کردن روح بر پیامبر که تا قبل از آن چیزی از کتاب و ایمان نمیدانست: وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ (سوره شوری، آیه 52)
مراد از روح همان علم الهی میتواند باشد که در قالب وحی نازل شده و بواسطه دریافت آن پیامبر به کلام الله آگاه میشود.
در سوره قدر نیز (سوره قدر، آیه 4) سخن از نازل شدن ملائکه و روح است و ما میدانیم این شب مرتبط با نزول دفعی قرآن کریم میباشد و همچنین آورنده وحی از جانب خدا برای پیامبران نیز فرشته است بنابراین منظور از روح که در اینجا کنار ملائکه عنوان شده در حقیقت وحی و علم الهی است.
در آیه آخر سوره تحریم (سوره تحریم، آیه 12) خداوند از دمیدن روح خود در حضرت مریم (سلام الله علیه) سخن گفته است و اشاره به تصدیق سخنان کتاب توسط حضرت مریم شده که مشخصاً منظور از کتاب همان کتاب الهی و وحی است. در اینجا منظور از روح میتواند همان علم الهی باشد که به آن حضرت بعنوان یکی از برترین زنان جهان (سوره آل عمران، آیه 42) اعطاء میشود. باز در سوره أنبیا نیز به دمیدن روح توسط خدا در حضرت مریم اشاره شده (سوره أنبیاء، آیه 91) که مشخصاً میتواند دال بر اعطای علم و آگاهی الهی به آن حضرت باشد چراکه ربطی به آفریده شدن شیئی بنام روح و یا انزال وحی برای حضرت ندارد.
ب) روح به مثابه روان انسان
خداوند در قرآن می فرماید انسان هنگام گرفتن جانش نظاره گر است (سوره واقعه، آیات 83 و 84) و همچنین از گرفتن روح در هنگام مرگ سخن میگوید و اینکه هنگام خواب روح انسان هایی را که بناست بمیرند برنمیگرداند اما روح انسان هایی را بنا نیست بمیرند گرفته ولی در نهایت برمیگرداند (سوره زمر، آیه 42). حضرت عیسی (علیه السلام) نیز از عروج خود بواسطه گرفتن روحش توسط خداوند یاد میکند که طبیعتاً همان ازین دنیا رفتن محسوب میشود (سوره مائده، آیه 117).
تذکر: قرآن فقط به شهادت رسیدن حضرت عیسی در روز مذکور را به صراحت رد کرده است (سوره نساء، آیه 157) نه بطور کل مرگ ایشان در روزی دیگر را.
اساساً خیلی از خواب هایی که ما می بینیم ربطی به این مقوله ندارند که ما در آسمان ها در جایی رفته باشیم و اساساً ناشی از توهمات مغزی هستند که فی المثل بواسطه پر خوری میتوانند حالت آشفته وار به خود بگیرند و یا بواسطه فکر کردن زیاد در طول روز به چیزی خواب آن را نیز مشاهده کنیم و نهایتاً برخی از خواب ها رؤیای صادقه یا... محسوب میشوند. همچنین چنانچه پیشتر اشاره کردم در هنگام مرگ انسان نظاره گر جان دادن خود است و بنابر این آیه نیز روحش اساساً در جسم نیست هنگام مرگ و میتواند نظاره گر باشد. اینجا با مفهومی از روح مواجه هستیم که بواسطه آیات قبلی بنظر قابل تفسیر نیست چون مختص هر انسانی دانسته شده است و نه آنکه بتوان روحی واحد را به خدا برگرداند و از طرفی دیگر رابطه مستقیمی با آگاهی انسان دارد چون هنگام خواب أخذ میشود و عدم برگرداندنش مرتبط با مرگ انسان است و همچنین بهنگام مرگ انسان در این دنیا نظاره گر است و بواسطه مرگ جسمی نابود نمیشود. در اینجا زنده بودن شهدا نیز بعنوان یک قرینه قوی میتواند اقامه شود (سوره بقره، آیه 154).
بنابراین منظور از روح در اینجا اشاره به آگاهی انسان است که در هنگام خواب کنترلی بر جسم ندارد چون از آن بیرون آمده و صرفاً ناظر بر جسم است و بنابراین تفکر خودآگاهانه و تجربه آبجکتیو و واقعی مشابه حالت بیداری ندارد گویی صرفاً میتواند تجربه سابجکتیو داشته باشد (یعنی با انتزاعیات ذهنی جسم خود که ناظرش هست درگیر باشد یا بواسطه رؤیای صادقه دریافت کننده پیام الهی صرفاً باشد).
بنابر آیات انتهایی سوره فجر (سوره فجر، آیات 27 الی 30) از انسانی که وارد بهشت میشود با عنوان روح یاد شده که نشان میدهد روح همان منیت انسان است چراکه انسان بودن به آگاهی و منیت من برمیگردد و طبیعتاً این منیت است که به بهشت یا جهنم میرود. این آیات میتوانند در راستای دوآلیسم جوهری و مستقل بودن روان انسان از جسم اقامه شوند، البته جا برای تفاسیر دیگری مثل وابسته بودن روان انسان به جسم به منظور تجربه آبجکتیو و غیر انتزاعی داشتن در عین اینکه با دو شیء جداگانه روبرو هستیم یا تز دیگری مبنی بر آنکه انسان بودن وقتی معنا پیدا میکند که روح و جسم باهم باشند (Embodied Spirit) و... نیز باز است و این صرفاً تفسیری بود که بنظر من در اینجا صحیح می آمد.
در سوره نساء نیز تصریح شده که حضرت عیسی فقط روحی از جانب خداست (سوره نساء، آیه 171) و با توجه به آنکه خداوند جای دیگری تصریح میکند آفرینش حضرت عیسی عین حضرت آدم بوده است (سوره آل عمران، آیه 59) میتوان گفت این آیه نیز اشاره دارد به آنکه منیت انسان به روح برمیگردد.
ج) روح به مثابه نام جبرئیل
در قرآن کریم جبرئیل روح الامین خوانده شده است که معنی تحت اللفظی اش میشود روح امانت دار و عنوان میشود روح الأمین قرآن را نازل کرده است: وَإِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ - نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ (سوره شعرا، آیات 192 و 193). در اینجا شاید روح اشاره به جایگاه بلند مرتبه جبرئیل بواسطه امانت دار بودن وحی دارد. در آیه دیگری جبرئیل روح القدس خوانده شده است که به شکل بشری سراغ حضرت مریم رفته تا پسری را از جانب خداوند به ایشان ببخشاید و البته آن حضرت تا وقتی جبرئیل تصریح نمیکند متوجه فرشته بودنش نمیشود مشابه فرشتگانی که سراغ حضرات ابراهیم و لوط رفتند و تا وقتی نگفتند آن حضرات متوجه نشدند انسان نیستند و همچنین مشابه حضرت مریم برای سارا همسر نازای حضرت ابراهیم نیز مژده اعطای پسر و نوه از جانب خدا دادند.
روج القدس همچنین در تأیید و تقویت حضرت عیسی نیز مأموریت داشته (سوره بقره، آیه 87 و 253) و تأیید و تقویت بواسطه روح القدس باعث شده ایشان بتواند در گهواره با مردم سخن بگوید (سوره مائده، آیه 110 - سوره مجادله، آیه 22) که قدرت ملائکه را در اینجا نشان میدهد و اینکه کارگزاران امر خدا هستند و توانایی اجرای فرامین مختلف الهی را دارند و صرفاً پیام آور وحی نیستند. اینکه قرآن از واژه تقویت استفاده نکرده و گفته تأیید نشانگر این است که تأیید روح القدس توانایی انجام معجزه مثل سخن گفتن در دوران نوزادی با مردم را به حضرت عیسی داده تا تأیید کنند که وی نبی خداست، یعنی تأیید برمیگردد به این مهم که خداوند نبوت وی را بواسطه روح القدس تأیید کرده است.
در سوره نحل نیز حامل وحی بودن روح القدس مشهود است چنانچه از نازل کردن روح القدس و هدایت بودنش برای مسلمانان سخن گفته شده (سوره نحل، آیه 102) و در آیه بعد نیز اشاره شده مشرکین مدعی هستند بشری به پیامبر قرآن را می آموزد که میتواند قرینه ای برای نازل کردن قرآن بواسطه روح القدس در نظر گرفته شود. در سوره نبأ اشاره به صف شدن فرشتگان و روح شده و اینکه سخن نمیگویند تا وقتی که خداوند اجازه دهد (سوره نبأ، آیه 38) و این در حالیست که میدانیم برای قیامت و دنیا بنا باشد از انسان کنار مخلوق دیگری نام برده شود آن مخلوق جن (جمع کلمه جنی) است (برای نمونه: سوره أنعام، آیات 112 و 128 و 130 - سوره إسراء، آیه 108 - سوره جن، آیه 5) نه ملائکه. همچنین اینجا روح مفرد آمده نه جمع که مشخصاً اشاره به یک فرشته خاص دارد و این فرشته همان جبرئیل است.
در سوره معارج نیز به بالا رفتن فرشتگان و روح در روزی که پنجاه هزار سال است بسوی خداوند اشاره شده (سوره معارج، آیه 4) و ما میدانیم این چنین مقوله ای هیچ قرابتی با محشور شدن انسان در قیامت ندارد با توجه به آنکه آیات بعد ناظر به قیامت و عذاب کافران هستند؛ بنابراین در اینجا نیز محتملاً مراد از روح جبرئیل است.
نتیجه گیری
کلمه رُوح در قرآن کریم به یک معنا بکار نرفته و در قالب سه مفهوم در کلام الله دیده میشود. نخست آنکه علم الهی مد نظر است که باعث افزایش آگاهی و دانش انسان میشود و همچنین میتواند به وی توانایی هایی بدهد. دوم آنکه خود انسان مد نظر هست که منحصر در جسم نیست و هنگام مرگ دنیوی این روح ناظر بر مرگ جسمی خود خواهد بود. سوم آنکه روح نام دیگر جبرئیل است که بعنوان فرشته ای که غالباً حامل وحی بوده دارای جایگاهی متمایز از دیگر ملائکه عنوان شده و بعضاً با نام روح مورد خطاب قرار داده شده است. فعلاً بنظرم این تفسیر صحیح تر از تفاسیر دیگر در اینجا میرسد که بعضاً سعی کردند یک معنای واحد را برای روح غالب کنند و یا تفاسیری که بخاطر آیه 85 سوره إسرا عنوان داشتند کلاً مقوله روح حالت ندانم گویی باید داشته باشد در حالیکه موجه است بگوییم آن آیه علم الهی را مشخصاً مد نظر دارد.
برای یکی از مهم ترین عبارات مربوط به روح در قرآن یعنی نفخت فیه من روحی (سوره ص، آیه 72) میتوان گفت که بوضوح اشاره به علم الهی دارد و همین مقوله را شاید بتوان تعمیم به آیات مربوط به آفرینش حضرت آدم داد و گفت آنجا نیز منظور دادن علم الهی به این حضرت است و همین مهم میباشد که باعث میشود خداوند فرمان به سجده ملائکه بدهد یعنی مخلوق آگاهی که دارای بخشی از علم الهی است و این صرفاً علمی بود که آن زمان به حضرت آدم داده شد و قرینه ای نیست عنوان شود تمام انسان ها آنرا دارند و مثلاً برای حضرت مریم دارا بودن آن علم را مشاهده میکنیم.
نکته ای که اینجا جلب توجه میکند عدم اشاره به خلق روح توسط خداوند طی پروسه آفرینش انسان است در حالیکه از برخی آیات دیگر میتوان برداشت کرد که آگاهی انسان میتواند از جسم وی جدا شود و ازین رو برخی نفخت فیه من روحی را به روح انسان برگرداندند ولی چون از فعل آفرینش یا خلق کردن استفاده نشده روی به تأویل قرآن و استعاره دانستن دمیدن خدا آوردند و توجیهاتی مثل اینکه خدا خواسته روح را ارج بنهد پس از دمیدن سخن گفته و... را اقامه کردند (مثل تفسیر المیزان) که تفسیر موجهی بنظر نمیرسد. اساساً چه نیازی داشت خداوند از استعاره استفاده کند وقتی براحتی میتوانست از آفرینش روح سخن بگوید؟، دمیدن کجایش دال بر ارج و قرب است وقتی دمیدن حضرت عیسی هیچ ربطی به ارج و قرب نداشته است؟ وقتی روح خواندن جبرئیل نیز هیچ ربطی به دمیدن نداشته است؟.
بنابراین با در نظر گرفتن آیه آخر سوره تحریم نفخت فیه من روحی اشاره به علم الهی دارد و القای علم به آگاهی انسان است که سبب میشود خدا فرمان دهد ملائکه به وی سجده کنند. چنانچه متذکر شدم در قرآن اشاره به دمیدن حضرت عیسی در مجسمه گلی و آفرینش جانداری زنده نیز شده است (سوره مائده، آیه 110) و ممکن است این برداشت به ذهن متبادر شود که پس نفخت فیه من روحی برای آفرینش انسان نیز یک همچین چیزی بوده است و جدای از آنکه همین آیه میتواند ابطال کننده آن تفاسیری باشد که نفخت را استعاره دانسته اند چرا که حضرت عیسی نیز در مجسمه گلی هوای ریه های خود را وارد میکرد و این یعنی نفخت فیه من روحی استعاره از باب ارج و قرب روح نیست و فعلی خاص از جانب خداوند بوده است، دو تفسیر را اینجا میتوان لحاظ کرد:
- دمیدن حضرت عیسی در مجسمه گلی ربطی به نفخت فیه من روحی خداوند برای آفرینش حضرت آدم ندارد و در آنجا صرفاً از باب معجزه خواسته شده دم عیسی مسیح دخیل در زنده کننده شیئی بی جان نشان داده شود یعنی هدف معجزه این بوده است و دلیل آنکه دمیدن ایشان در اینجا مد نظر قرار داده شد ارتباط میان دم و بازدم با زنده ماندن انسان است یعنی اینطور بنظر برسد که عیسی مسیح به اذن خدا از حیات خویش به یک شیء بی جان حیات می بخشد. در هر حال تمام این امور به فرمان خدا صورت می پذیرد و تأییدیه ای هست مبنی بر نبوت عیسی مسیح.
- نفخت فیه من روحی اشاره به این دارد که خداوند روح انسان را از خاک و آب مشابه جسمش ایجاد نکرده است بلکه مستقیماً آفریده و چون در اینجا شاهد جان بخشی هستیم از تعبیر دمیدن استفاده شده است یعنی خداوند مستقیماً جسم انسان را بواسطه قرار دادن روحی که در همان زمان آفریده زنده کرده است. البته در این تفسیر باز همان ان قلت هایی که پیشتر وارد ساختم مبنی بر آنکه چرا از کلمه آفرینش استفاده نشد وارد است.
البته تفسیر اول نافی خلق شدن روح نیست بلکه آفرینش روح انسان را طی همان سیر خلق جسم انسان عنوان میکند یعنی همزمان بوده اند و ربطی به این مسئله اساساً ندارد و صرفاً میگوید آن روحی که خدا از آن دمید علم الهی بوده است که دمیدن اینجا ناظر به قرار دادن علم الهی در ذهن و آگاهی حضرت آدم است و بعد از اعطای این علم و نه فقط بخاطر انسان بودن فرمان داده میشود ملائکه بر ایشان سجده بزنند؛ طبیعی هست که برای علم الهی از عنوان آفرینش استفاده نشود چون این علم ازلیست. قرینه دیگری که میتوان در تأیید این تفسیر اقامه کرد عملکرد ابلیس لعنت الله علیه بعد از دریافت فرمان خدای هستی الله مبنی بر سجده زدن بر آدم ابوالبشر است (سوره ص، آیات 76 و 77). چرا ابلیس گفت انسان از خاک است و من از آتش و برتری خود را عنوان می ساخت؟ آیا وی که در آن زمان حضور داشته متوجه روح انسان و... نبوده ولی ما هستیم؟! مسلماً این سخیف ترین پاسخی هست که میتوان داد، پاسخ اینجاست که جن و انس دارای روح هستند چراکه هردو خودآگاهی و اختیار داشته و برای پرستش خداوند آفریده شده و در این دنیا به منظور گذراندن امتحان الهی زندگی میکنند اما ابلیس نمیخواست علم الهی را که به حضرت آدم اعطا شده در نظر بگیرد و بر روی کیفیت خلقت جسمانی ازین رو اصرار میکرد که بگوید هردو روح داریم ولی جسم وی از آتش است و جسم انسان از گل و بنابراین او برتر است و دلیلی ندارد سجده بزند در حالیکه مشکل اصلی اش علمی بود که به حضرت آدم اعطا شده و وی توانایی دریافت آن علم را نداشت.
خداوند میگوید انس و جن را بخاطر پرستش خود آفریده است (سوره ذاریات، آیه 56) و وقتی ملائکه خطاب به خداوند میگویند آنها او را می پرستند (وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ) و چه نیاز به آفرینش جانشینی بر روی زمین است که فساد میکند، خداوند میگوید چیزی میداند که آنها نمیدانند و بعد از خلقت حضرت آدم کل أسماء را به او یاد میدهد و وقتی ملائکه از بیان آن أسما درمانده میشوند و به خداوند میگویند جز آنچه تو به ما بیاموزی چیزی نمیدانیم حضرت آدم أسما را بازگو میکند و خداوند هم به دانایی خویش اشاره میکند (سوره بقره، آیات 30 الی 33) و بعد ازین است که در آیه 34 سوره بقره اشاره به سجده زدن ملائکه بر حضرت آدم شده است و با کنار هم قرار دادن قراین میتوان گفت منظور از نفخت فیه من روحی علمی بوده است که به آن حضرت داده شده (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا) و بعد از عجز ملائکه از عنوان داشتن آن أسماء فرمان به سجده داده شده است. ملائکه با اینکه در ابتدا زیاد مؤافق آفرینش انسان نبودند و محتملاً ابلیس هم این چنین نظری از همان ابتدا داشته است اما وقتی خداوند از روح خود دمید و علم الهی را به حضرت آدم اعطا کرد و ملائکه ناتوانی خود را در مقابل حضرت دیدند اعتراضی دیگر نکرده و از فرمان سجده نیز پیروی کردند مگر ابلیس.
اینکه ویژگی خاص انسان چه بوده است در اینجا نیاز به واکاوی بیشتری دارد چون قرآن از طرفی میگوید خداوند این علم را به انسان یاد داد و از طرفی ملائکه نیز میگویند جز آنچه خدا به آنها یاد ندهد چیزی نمیدانند (لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا) و این پرسش را بوجود می آورد که پس چرا خداوند بعد از عرضه داشتن این أسما بر ملائکه گفت اگر راست میگویید آنها را بیان کنید (لَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ) و اگر خداوند این أسما را مشابه آدم، به ملائکه نیز یاد میداد یا مشابه دیگر اموری که به ایشان یاد داده است، طبیعی نبود آنها نیز مشابه آدم بتوانند أسما را بازگو کنند؟!. اینجا دو قرینه کمک کننده است:
نخست آنکه خداوند از عرضه داشتن أسما به فرشتگان نیز سخن میگوید (لَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَةِ) و این یعنی مشکل یادگیری ملائکه نبوده است و آنها صرفاً بعد از دیدن عجز خود محدودیت ذاتی که دارند را عنوان داشته و بیان کردند فقط آنچه را خدا یادشان داده میتوانند بدان علم داشته باشند که نتیجه گرفته میشود یک محدودیت ذاتی در همین یادگیری دانش هم دارند و هرچیزی را نمیتوانند یاد بگیرند. بنابراین در اینجا «علمتنا» برای ملائکه مساوی با یاد دادن علم و عرضه داشتن دانش نیست بلکه باید مربوط به محدودیت های ذاتی فرشتگان باشد.
دوم آنکه خداوند به ملائکه میگوید اگر راست میگویید و حال منظور از راست گویی کدام ادعای ملائکه بوده که بواسطه ناتوانی شان در بیان این أسما متوجه میشویم اشتباه بوده است؟، پاسخ مشخص است، ادعای پرستش خداوند در حد انسان که در آیه قبل عنوان شد، چنانچه ملائکه بعد از پرسش از خداوند مبنی بر چرایی اراده به آفریدن انسان گفتند ما تو را می پرستیم و این یعنی هدفی که خالقشان از آفرینش انسان دارد را آنها نیز میتوانند محقق سازند و پس چه نیاز به آفرینش مخلوقی که ممکن است فساد کند و تباهی به بار آورد بواسطه گناهان خویش؟!.
تذکر: یک نکته ای را اینجا باید در نظر داشته باشید و آن اینکه ابلیس نیز بین آن ملائکه بود و او هم وقتی آن علم أسما به ملائکه عرضه شد نتوانست آنرا بیان کند که نشان میدهد در این محدودیت ذاتی میان جن و ملائکه تفاوتی نیست.
بنابراین علمی که حضرت آدم فرا گرفت مربوط میشد به توانایی وی در پرستش خداوند و کم و کیف آن پرستش و نشانه اش علمی بود که به انسان عرضه شد و جن و ملائکه نمیتوانستند با آن خداوند را بپرستند و از بیانش عاجز بودند. البته که توانایی انسان منحصر در آن أسما نمیشود و این مهم صرفاً یک نشانه بود تا ملائکه به حکمت و دانایی خداوند پی ببرند و علیرغم اینکه جن نیز به اسلام ایمان می آورند و این یعنی معلومات قرآنی برای آنان نیز قابل درک و باعث ایمان میتواند بشود (سوره جن، آیات 1 الی 3) اما مشابه انسان قدرت دریافت علم الهی را ندارند که نشان میدهد آن علم چیزی نیست که در این دنیا انتظار داشته باشیم فی النفسه به هر انسانی اعطا شود و مورد حضرت آدم نیز که نوعی از آن علم به ایشان اعطا شد جزء موارد استثناء بوده است.
با این اوصاف فکر کنم بتوانید دیگر آیات قرآنی را نیز بر این تفسیر منطبق سازید از جمله بکار بردن نفخت فیه من روحی برای حضرت مریم که مشخص میشود همان علمی بوده که بخشی از آن به حضرت آدم یاد داده شد و نیز اینکه عنوان شده است در بهشت نیز انسان ها در روح خواهند بود که با در نظر گرفتن این مهم که بهشتیان باید خدا را بپرستند که اساساً هدف از آفرینش انسان بوده است یعنی روح به اینان اعطا میشود. چه پرستشی برای یک بهشتی باید باشد جز پرستش در بهترین شکل ممکن و این چیزی جز تعلیم علمی که بخشی از آن به حضرت آدم داده شد نخواهد بود تا پرستش خداوند در حالت أحسن خود توسط انسان های بهشتی محقق شود در کنار جن بهشتی.
در پایان باید متذکر شوم آنچه در این مقاله گفتم نباید مادامی که دلیل تأیید کننده کامل و صریحی از قرآن برایش اقامه نشده و یا روایت متواتر از معصوم، قطعی در نظر گرفته شود؛ کلا نباید در شرایطی این چنینی با اطمینان کامل حکم کنیم تفسیری از قرآن قطعاً صحیح است و بر تمامی تفاسیر دیگر برتری آشکار دارد. ما در رابطه با مفهوم روح در حال حاضر تفسیری در اختیار نداریم که مورد اجماع تمام علمای اسلام (ولو در مقیاس تشیع اثنی عشری) قرار گرفته باشد و این بحث ها تا زمان ظهور در این دنیا طبیعیست ادامه داشته باشند.