مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم
آخرین نظرات

بسم الله الرحمن الرحیم

 

یک باستان ستا اخیرا به وجود امام دوازدهم شیعیان ایراد گرفته و خواسته همانطور که از وجود زرتشت خبری نیست و تاریخ ابدا وی را تأیید نمیکند تا جایی که پژوهشگرانی چون جیمس دارمستتر و ماریان موله و ژان کلنز وجود وی را منکر شده اند وجود امام ما را هم زیر سؤال ببرد غافل از اینکه وجود امام مسلمین کاملا موجه و قابل اثبات است. ادعاهای این باستان ستا کمرنگ و نقدم را پر رنگ در اینجا درج کردم:

من یک سوال ساده دارم : شما که می گویید از الف تا ی مذهبتان با علم و عقل قابل اثبات است چه طور برای اثبات اینکه اعتقاد شما به اینکه امام دوازدهم فرزند امام عسگری است به احادیث و روایات نقل شده و تایید شده کسانی استناد می کنید که خودشان هم نظر شما هستند ؟!

میخواهی ما کلا به شیعه استناد نکنیم ؟ یعنی شیعه بی اعتبار است ؟ واعجبا ، ما هم به شیعه و هم به سنی اعتماد و روایت نقل میکنیم ، مهم رسیدن راوی به معصوم است .

ببینید ، این فرد کلا میگوید شیعه بی اعتبار است و ما به آن نباید استناد کنیم !!! یعنی هرچه شیعه درباره وجود امام دوازدهم گفته دروغ است !! این دیگر چه منطقی است؟. یک جماعتی را به خیال خام خودش کلا دروغگو و بی اعتبار کرد .

و اما :

اثبات وجود فرزند پسر امام یازدهم در منابع اهل تسنن ، برای نمونه :

الف : محمد بن طلحة شافعی در مطالب السؤل .
ب : ابن صباغ مالکی در الفصول المهمة .
ج : ابن حجر شافعی در الصواعق المحرقة .

د : ابوالعباس شمس‌الدین احمد بن شهاب‌الدین محمد (یا بهاءالدین) بن ابراهیم بن ابى بکر بن خلکان ، معروف به ابن خلکان در وفیات الاعیان.

ه : حافظ سلیمان بن ابراهیم بن قندوزی حنفی در ینابیع الموده ذوی القربی.

و : ابو الحسن علی بن محمد بن محمد بن عبدالکریم شیبانی جزری مشهور به عز الدین ابن اثیر در الکامل فی التاریخ ، جلد ۷ .

ز : علی ابن صباغ در الفصول المهمه .

ح : مؤمن بن حسن شبلنجی در نور الابصار فی مناقب آل بیت النبی المختار .

سه مورد آخر به نقل از : پاکتچی، احمد، «حسن عسکری(ع)، امام»، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۲۰، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۹۱ش، ص۶۱۸ .

 

و برای نمونه نقل از منابع اهل تسنن :
 

1 : در ینابیع الموده :

حافظ سلیمان حنفی می گوید: خبر معلوم نزد محققان و موثقان این است که ولادت قائم در شب پانزدهم شعبان (255 هـ .ق) در شهر سامرا واقع شده است.

(قندوزی حنفی، سلیمان، ینابیع الموده، ص 179)

2 : در وفات الاعیان :

ابن خلکان در وفیات الاعیان می نویسد: ابوالقاسم محمد، فرزند حسن عسکری، فرزند علی هادی فرزند محمد جواد... دوازدهمین امام از ائمه دوازده گانه شیعه است که به «حجت» معرف است... ولادت او روز جمعه نیمه شعبان سال 255 هـ . ق است.

(ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 4، ص 562)

3 : ذهبی :

ذهبی نیز در سه کتاب از کتاب هایش به ولادت امام مهدی (عج) اشاره کرده و در کتاب العبر و در حوادث سال 256 هـ ق می نویسد: در این سال محمدبن حسن بن علی الهادی، فرزند محمد جواد، فرزند علی الرضا، فرزند جعفر الصادق علوی حسینی به دنیا آمد. کنیه اش ابوالقاسم است و رافضیان او را الخلف الحجه مهدی منتظر و صاحب الزمان می نامند. او آخرین امام از ائمه دوازده گانه است.

(ذهبی، العبر فی خبر من غبر، ج 1 ، ص 381)

متن کامل آن به زبان عربی :

و فیها محمد بن الحسن العسکری بن علی الهادی محمد الجواد بن علی الرضا بن موسى الکاظم بن جعفر الصادق العلوی الحسینی أبو القاسم. الذی تلقبه الرفضة: الخلف الحجة. و تلقبه بالمهدی وبالمنتظر. وتلقبه بصاحب الزمان، وهو خاتمة الاثنتی عشر، وطلال الرافضة ما علیه مزید. فإنهم یزعمون أنه دخل السرداب الذی بسامر فاختفى. وإلى الآن، وکان عمره لما عدم تسع سنین أو دونها.
وفیها العلامة محمد بن سحنون المغربی المالکی مفتی القیروان، تفقه على أبیه، وکان إماماً ماطراً کثیر التصانیف، متعظماً بالقیروان، خرج له عدة أصحاب، وما خلف بعده مثله.

 

دقت کنید : ذهبی ما شیعیان را رافضی خوانده و نشان میدهد دل خوشی از ما ندارد ، اما به وجود امام ما نیز گواهی داده است ولی از آنطرف ما را رافضی خطاب کرده و عقاید ما دال بر امام بودن و حجت بودن او را قبول ندارد . همچنین بحث رفتن امام زمان به سرداب و ... هم بیان میکند و به ما  ربط میدهد [ یعنی این چنین چیزهایی وجود ندارد و ما از روافض است ] ، ذهبی به وجود فرزند پسر امام یازدهم ما گواهی میدهد اما مابقی حرفها را به ما به عنوان روافض ربط میدهد . کسی که با ما مشکل دارد و ما را رافضی میخواند به وجود فرزند امام یازدهم گواهی داده است . از این روشن تر ؟ .

البته دیده میشود که او اکثر این روایت را بدون این که در سندش مناقشه ای داشته باشد قبول نکرده و مورد تمسخر قرار داده است [ بخصوص قسمت دوم روایت و غائب شدن امام را ] اما این موضع گیری از شخصی همانند او که بسیار متعصب است بعید نیست .

 

4 : زرکلی :

خیر الدین زرکلی (متوفی 1396 هـ ق) از علمای معاصر اهل سنت نیز در کتاب اعلام می نویسد: او در سامرا به دنیا آمد و هنگام وفات پدرش پنج سال داشت و گفته شده که در شب نیمه شعبان سال 255 هـ ق به دنیا آمده و در سال 265 هـ ق، غایب شده است.

(زرکلی، خیر الدین، الاعلام،ج6، ص 80)

5 : ابن حجر هیثمی :

ابن حجر هیثمی(متوفی: 974 هـ.ق) در کتاب «الصواعق المحرقة» آن‌جا که از اهل بیت(ع) نام می‌برد، بعد از شرح حال امام حسن عسکری(ع) می‌گوید:
«وَ لم یخلف غیر وَلَده أبی الْقَاسِم مُحَمَّد الْحجَّة و عمره عِنْد وَفَاة أَبِیه خمس سِنِین لَکِن آتَاهُ الله فِیهَا الْحِکْمَة وَ یسمى الْقَائِم المنتظر. قیل لِأَنَّهُ ستر بِالْمَدِینَةِ وَ غَابَ فَلم یعرف أَین ذهب»

[هیثمی، أحمد بن محمد بن علی بن حجر، الصواعق المحرقة على أهل الرفض و الضلال و الزندقة، ج 2، ص 601، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1417ق.]

ترجمه : باقی نگذاشت مگر پسرش ابوالقاسم محمّد حجّت و سنّ او هنگام وفات پدرش پنج سال بود ولی خداوند به او حکمت داد و قائم منتظر نامیده می‌شود. گفته شد که وی در مدینه پنهان شد و از نظرها غایب گردید و معلوم نشد به کجا رفت.


در متن کلام ابن حجر می بینیم که1 : نقص و کمبودی در سخن او وجود ندارد و ظاهراً کلام او در کتابش کامل است و صدر و ذیلی ندارد که حذف شده باشد. ثانیاً: ایشان به ولادت حضرت حجت و اصل وجود فرزندی برای امام عسکری اعتقاد داشته است و در همین راستا برخی از نویسندگان و متکلمان اسلامی نیز این کلام ابن حجر را در بحث «اعتقاد اهل سنت به ولادت فرزندی برای امام حسن عسکری(ع)» آورده‌اند.

[ ر. ک: ابن عطیه، جمیل حمود، أبهى المراد فی شرح مؤتمر علماء بغداد، ج ‏2، ص 574 – 575، «اعتقاد جمّ غفیر من أکابر علماء العامة بولادة الإمام المهدی عجّل الله فرجه الشریف»، بیروت، مؤسسة الأعلمی‏، چاپ اول‏، 1423ق؛ مرعشى‏، قاضى نور الله، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ‏13، ص 91 – 92، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی‏، چاپ اول‏، 1409ق؛ شبّر، سید عبد الله، حق الیقین فی معرفة أصول الدین، ص 283، قم، أنوار الهدى‏، چاپ دوم‏، 1424ق. ]


اما برخی میگویند که وی در این باره تردید داشته است ، با اینکه آنرا در اینجا بیان و تأیید کرده است اما در جای دیگری از کتابش احتمال تردید آن میرود که البته با این متن از کتابش او وجود فرزند پسر امام یازدهم را بیان کرده است و اگر واقعاً تردیدی داشت در همین جا باید بیان میکرد .

 

این باستان ستای افراطی درباره حدیث لوح فاطمه (س) که مورد قبول تمام علمای شیعه اثنی عشری است گفت :

این حدیث در هیچ کتاب اهل سنت و از هیچ راوی نیامده در ینابیع هم از شیخ صدوق نقل شده !!!! ( عالم صوفی مذهب سنی که از شیخ شیعه نقل حدیث می کند )

و اما پاسخ :

1 : امام دوازدهم را با استناد به منابع اهل تسنن بیان کردیم .

2 : آیا نبود روایت در منابع اهل تسنن یعنی آن روایت باطل است ؟ آیا شیعیان همگی دروغگویند ؟ ما که هیچ ، امام خمینی تا علامه حلی و شیخ طوسی و جابر بن عبدالله انصاری و سلمان فارسی و ... برسد به ائمه شیعه همگی دروغ میگویند ؟ .

3 : واعجبا !! مذهب مؤلف ینابیع الموده را هم تغییر داد ! ، صوفی بودنش را معلوم نیست از کجا گرفته است ، حرفی کذب و پوچ .

اما روایت های این حدیث از جابر جعفی ، محمد ابن سنان ، ابونضره ، ابوالجارود و نهایتا ابو بصیر موجود است ، سند روایات جابر جعفی ، ابن سنان و ابونضره هر سه ضعیف است به دلایل متعدد در دو گزارش اول افراد مجهول در سند وجود دارند و در گزارش ابونضره از حضور جابر در زمان شهادت امام باقر سخن رفته در حالیکه جابر درسال ۷۸ از دنیا رفته لذا هر سه گزارش غیر معتبرند

... ؟ کسی نگفت اینها معتبرند ، پشتوانه آن دو گزارش معتبر است .

براستی چرا دوست دارد همینطوری هرطوری شده نقل کند و بگوید غیر معتبر است و ... ، بحث سر اصل حدیث است نه چیز دیگری .

در مورد روایت ابوالجارود این سوال مطرح است که اگر ابوالجارود این لوح را گزارش کرده چرا خودش زیدی مذهب شد و فرقه جارودیه را بنیان نهاد ؟!!!

پاسخی محکم به جهلی بی انتها :

ابو الجارود

زیاد بن منذر، مشهور به ابو الجارود ، از اصحاب امام باقر علیه السلام ، روایت کننده از امام صادق علیه السلام و فردى نابینا بوده است . احادیث تفسیرى او از امام باقر علیه السلام مشهور است .[1]بسیارى از این احادیث تفسیرى او در نسخه موجود کتاب تفسیر القمّى نقل شده است [ که البته کلیت تفسیر قمی و انتساب این تفسیر به قمی ، کاملا قابل اثبات نیست ] . ظاهراً شخصى کتاب تفسیرىِ ابو الجارود را در کتاب تفسیرى على بن ابراهیم داخل کرده است . او زیدى مذهب و بنیان گذار فرقه «جارودیه» شمرده شده است .[2]

وضعیت حدیثى و رجالى

از ابو الجارود بیش از صد حدیث در کتب اربعه نقل شده است .[3]محدّثان مشهورى همچون: حسن بن محبوب ، عبد اللَّه بن سنان ، ابان بن عثمان ، عبد اللَّه بن مغیره و محمّد بن سنان از او نقل روایت کرده اند .[4]

شیخ مفید رحمه اللَّه او و چند نفر دیگر از راویان احادیث عدد امامان و رؤیت ماه رمضان را این گونه ستوده است :

من الأعلام الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتیا و الأحکام الذین لایطعن علیهم و لا طریق إلى ذمّ واحد منهم .[5]

از بزرگانى اند که حلال و حرام و فتوا و حکم از آنها اخذ مى شود و ایراد و اشکال به آنها نمى توان وارد ساخت.

ابن غضائرى - که به تضعیف راویانْ شهره است و البته در این کتاب منتسب به وی (که دقت و صحت و سقمش روشن نیست و بسیاری را ضعیف شمرده است) - اما درباره او به ملایمت سخن گفته و او را مدح کرده است :

زیاد هو صاحب المقام ، حدیثه فى حدیث أصحابنا أکثر منه فى الزیدیة و أصحابنا یکرهون ما رواه محمّد بن سنان عنه و یعتمدون ما رواه محمّد بن بکر الأرحبى .[6]

او در حدیث شیعه، داراى جایگاه مناسبى است. روایات او در میان شیعه امامیه، بیش از زیدیه است . عالمان ما تنها احادیث محمد بن سنان از او را ناپسند مى شمارند؛ ولى احایث محمّد بن بکر ارحبى از او را معتبر مى دانند.

سخن ابن غضائرى حاکى از آن است که احادیث ابو الجارود را پذیرفته است . او تنها احادیثى را که از طریق محمّد بن سنان از او نقل شده، مورد پذیرش عالمان نمى داند . این نکته با توجّه به تفاوت طبقات و تضعیف محمّد بن سنان است و ارتباطى با عدم وثاقت ابو الجارود ندارد .

عالمان مشهور رجالى همانند نجاشى و شیخ طوسى ، او را از منظر نقل روایت ، تضعیف نکرده اند . تنها کشّى در کتاب رجالى خویش ، احادیثى از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که به دگرگونى او و پشت کردن به حق و دروغگویى اشاره دارد .[7]ضعیف بودن اسناد تمامىِ این متون ، سبب کاهش اعتماد بدان مى گردد .[8]

نتیجه گیرى : با توجّه به مجموع قرائن ذکر شده بویژه روایت کردن اجلّاى اصحاب از ابو الجارود ، توثیق عام شیخ مفید ، مدح نسبىِ ابن غضائرى و عدم تصریح به ضعف او توسط رجالیان ، وثاقت او اثبات مى شود و احادیث او مورد پذیرش خواهد بود . گفتنى است که در کتاب معجم رجال الحدیث ، توثیق ابو الجارود به سبب واقع شدن او در کتاب کامل الزیارات و تفسیر على بن ابراهیم تقویت شده است ؛[9]ولى به سبب عدم پذیرش این مبنا و عدم تمامیت ادّعاى حضور ابو الجارود در احادیث کتاب تفسیر القمى ، این گونه توثیق، مورد پذیرش نخواهد بود .[10]

مذهب ابو الجارود

مجموعه گزارش هاى رجالى ، بر صحّت مذهب او در ابتداى عمر خویش و در زمان امامت امام باقر علیه السلام دلالت دارند . منابع رجالىِ شیعه ، صراحتاً زیدى بودن او[11]و یا تغییر مذهب او به زیدیه[12]را نیز گزارش کرده اند .

این گزارش ها سبب پدید آمدن پرسش ها و نکته هایى در باره ابو الجارود گشته است :

۱ . چگونه متنى چنین صریح ، مهم و تأثیرگذار در عدد امامان توسط شخصى نقل شده که بدان معتقد نیست؟

۲ . آیا او واقعاً زیدى بوده است؟ در این صورت، چگونه حدیثِ لوح را گزارش کرده است؟ [ ثقه و کاملا معتبر بودن ابن محبوب که این روایت را از وی گزارش کرده است نشان دهنده این است که این روایت حتماً از ابوالجارود نقل شده است ]

۳ . یا او در اواخر عمر خود، مذهب زیدیه را ترک کرده و به مذهب امامیه روى آورده است؟ با توجّه به آن که حسن بن محبوب، سال هاى پایانىِ زندگى ابوالجارود را درک کرده و این حدیث را در آن دوران از او شنیده است .

۴ . حتى اگر رجوع ابو الجارود را نیز بپذیریم، نتیجه این سخن آن خواهد بود که او حدیث لوح را از امام باقر علیه السلام شنیده است . در سال هاى بعد، بر خلاف آن عمل کرده و مذهب زیدى را پذیرفته و در آخر عمر، دوباره به مذهب حق بازگشته است . [ آنچنان که در رجال کشی روایتی از امام باقر (ع) در دوران آن حضرت است که ابوالجارود را مورد طعن قرار داده است و در تاریخ نیز گرایش وی به زیدیه را در آن دوران می بینیم اما ابوالجارود این روایت را در دوره های آخر عمرش که نشان دهنده برگشت وی از عقاید قبلی اش است و گرایشی به زیدیه در آن دوران از وی نمی بینیم نقل کرده است ]

به نظر مى رسد که ادّعاى زیدى بودن او یا تأسیس فرقه جارودیه، ناشى از تمایلات سیاسى ابو الجارود بوده است . او از جهت سیاسى، با قیام و انقلاب زیدیان موافق بوده و آن را تبلیغ مى کرده است .[13] [ توجه داشته باشید که نام اصلی او زیاد بن منذر بوده است اما برخی نام زیاد بن ابی زیاد را برای او نیز گذاشته اند که با یزید بن ابی زیاد که در قیام زیدیه شرکت داشت ، خلط کرده اند و صحیح نیست ، ابوالجارود از زیدیان دفاع کرده است اما سندی نیست که نشان دهد در قیام آنان شرکت داشته است ]

از این رو در سال هاى فعالیت زیدیان، شبهه زیدى بودن او مطرح شده است. گفتنى است که نگاشته هاى موجود در کتاب هاى ملل و نحل و انتساب فرقه جارودیه به او از دقت لازم برخوردار نیست؛ زیرا آنان به مقتضاى کتاب خود، در صدد تکثیر فرقه ها و نحله ها بوده و تنها به صرف احتمال یا گفته اى، فرقه اى جدید معرفى مى کنند. لذا قرائت ابو الجارود به زیدیان، قابل پذیرش است؛ ولى اعتقاد او به امامت زید را نمى توان تأیید کرد. [ لازم به تذکر است که زید بن علی بن حسین ، برادر امام محمد باقر (ع) هیچ گاه ادعای امامت نکرد و پس از مرگ وی عده ای در او غلو کردند که در تاریخ مشهود است و این در حالیست که بازهم هیچ نشانه ای نیست که نشان دهد ابوالجارود به امامت زید اقرار کرده و جلوی معصوم ایستاده باشد و امامت امام جعفر صادق (ع) را قبول نداشته باشد ، ابداً مدرکی در این باره نیست تا بتوان نه یقین ، بلکه حداقل احتمال زیاد داد که زیدی بوده است ، تنها این است که او از شیعیان زیدی دفاع داشته است . بعلاوه اینکه از اواخر عمر او نیز که این حدیث در آن دوران از وی نقل شده است در تاریخ اثری نیست که کسی با صراحت بگوید زیدی بوده است و یا امامیه ، اما با استناد به نقل همین حدیث از فرد ثقه و معتبری چون ابن محبوب از وی ، میتوان یقین حاصل کرد که در اواخر عمر امامی شده است همانطور که در اوایل بود ]

افزون بر این ، انتساب عقاید فرقه جارودیه به شخص ابو الجارود نیز قابل اثبات نیست .

بنا بر این با توجّه به شهرت حدیث لوح و بزرگىِ راویان آن ، مى توان این نظریه را تقویت نمود که ابو الجارود بر مذهب امامیه بوده و تمایلات سیاسى او در دفاع از قیام زیدیه ، سبب اتّهام زیدى بودن او گردیده است .

1 : رجال النجاشى : ج ۱ص ۳۸۷ ص ۴۴۶ .

2 : الفهرست : ص ۱۳۱ ش ۳۰۳ .

3 : معجم رجال الحدیث : ج ۲۱ ص ۷۷ و ج ۷ ص ۳۲۳ .

4 : معجم رجال الحدیث : ج ۲۱ ص ۷۷ .

5 : الرسالة العددیة : ص ۲۶ . مرحوم شیخ مفید در صدد بیان احادیث رؤیت در ماه رمضان است . او پس از این توصیف، برخى از روایات را نقل مى کند که روایت محمّد بن سنان از ابو الجارود، یکى از آنهاست .

6 : رجال ابن غضائرى : ص ۶۱ح ۵۱ .

7 : رجال الکشّى : ج ۲ ص ۴۹۵ ش ۴۱۳ تا ۴۱۹ .

8 : ر.ک : معجم رجال الحدیث : ج ۷ ص ۳۲۴ .

9 : ر.ک: معجم رجال الحدیث : ج ۷ ص ۳۲۴ .

10 : ر.ک : کلیات فى علم الرجال : ص ۳۰۹ - ۳۲۰ .

11 : الفهرست، طوسى : ص ۱۳۱ ش ۳۰۲ ، رجال الطوسى : ص ۱۳۵ ش ۱۴۰۹ .

12 : رجال النجاشى : ج ۱ ص ۳۸۸ ش ۴۴۶ .

13 : ر.ک : دائرة المعارف بزرگ اسلامى : ج ۵ ص ۲۹۰ .

 

نه سند معتبری دال بر زیدی بودن او است و نه خبری از بی اعتبار بودن و البته هیچ سندی هم دال بر انتساب فرقه جارودیه به او نیست ، تاریخ ابدا اینرا تأیید نمیکند :

این حدیث کاملا معتبر است که اثبات آن گذشت .

ابوالجارود از زیدیه دفاع کرده است [ آنهم هیچ گاه مقابل معصوم نایستاد بلکه این روایت نشان میدهد از همان هم در اواخر عمر خود برگشته است ، در حالیکه از ابتدا زیدی نبوده است ] و حال :

آیا ما که از شیعیان زیدی یمن دفاع میکنیم یعنی زیدیه هستیم ؟ .

حال ، میرویم سند گزارش ابوالجارود را بررسی کنیم :

گزارش ابو الجارود از امام باقر (علیه‌السّلام):

محمّد بن یحیی، از محمّد بن الحسین، از ابن محبوب، از ابو الجارود، از ابو جعفر (علیه‌السّلام) .

محمد بن یحیی :

محمد بن احمد بن یحیی اشعری (عطار) قمی یکی از راویان برجسته ای است که منتسب به خداندان شریف اشعری می باشد.

محمد بن یحیی، بزرگِ دانشمندان شیعه قم، استاد مرحوم کلینی و محدّثی با روایات زیاد و صاحب تألیفات متعدّد مورد اعتماد اهل علم و حدیث، موثق و «عین» بوده است. ( «معجم رجال الحدیث»، خویی، چاپ پنجم، ج 19، ص 10 و «رجال الطوسی»، ص 495 . )

هر کدام از رجال شناسان که از محمد بن یحیی عطّار نامی برده اند، او را به بزرگی و عظمت یاد کرده و به وثاقت و صداقت و علم و تقوا ستوده اند.

نجاشی(وفات 450 ق) درباره او می نویسد :

محمد بن یحیى

أبو جعفر العطار القمی ، شیخ أصحابنا فی زمانه [ استاد اصحاب ما در زمان خود ] ، ثقة ، عین [ لفظهای عین و وجه برای یک راوی ، از الفاظ دال بر توثیق راوی بوده و علاوه بر امامی و عادل‌ بودن به جلالت راوی دلالت دارد. ] ، کثیر الحدیث.

له کتب ، منها : کتاب مقتل الحسین [ علیه‌السلام ] ، وکتاب النوادر ، أخبرنی عدة من أصحابنا ، عن ابنه أحمد ، عن أبیه بکتبه.

صفحه 353 رجال نجاشی .

شیخ طوسی (وفات 460 ق) و حسن بن علی ابن داود (متولد 647 ق) وی را از جلمه کسانی شمرده اند که از ائمه معصومین(ع) بدون واسطه روایتی نقل نکرده اند. نیز وی را از اهل قم و استاد ثقة الاسلام کلینی دانسته اند.(«رجال الطوسی»، ص 495 و «رجال ابن داود»، ص 340 . )

شیخ صدوق (وفات 381 ق) می گوید:

«تمام روایاتی که در کتاب «من لا یحضره الفقیه» از علی بن جعفر نقل کرده ام، از پدرم (رضی الله عنه)، از محمد بن یحیی عطّار، از عمرکی بن علی بوفکی روایت کرده ام و تمام روایاتی که از عمر بن یزید روایت کرده ام از پدرم (رضی الله عنه)، از محمد بن یحیی عطّار، از یعقوب بن یزید، از محمد بن ابی عمیر و صفوان بن یحیی نقل نموده ام».(«من لایحضره الفقیه»، شیخ صدوق، ج 4، شرح ص 4، 8 و 9 . )

محدّث بزرگوار، شیخ میرزا حسین نوری(وفات 1320 ق)، صاحب کتاب ارزشمند «مستدرک الوسائل» هر کجا سندی نقل می کند که محمد بن یحیی در آن وجود دارد و دیگر راویان آن مورد وثوق وی باشد، می گوید:

«تمام آنها از موثّقین هستند و هیچ خلافی در آنها نیست».(«مستدرک الوسائل» محدث نوری، طبع المکتبه الاسلامیة، ج 3، ص 611، 618 .)

یا می گوید:

«این سند در اعلی درجه صحت است»(همان)

و یا می گوید:

«تمام افراد این سند از بزرگان هستند که هیچ تأمّلی در آنها نیست»(همان)

فقیه و فیلسوف و محدّث بزرگوار، محمد باقر حسینی، مشهور به میرداماد (وفات 1041 ق) درباره سندی که محمد بن یحیی در آن وجود دارد و دیگر راویان آن هم مورد اطمینان وی باشند، می گوید:

«صحیح و عالی الاسناد است».

وی محمد بن یحیی عطّار قمی را به وثاقت و کثرت روایت و استادی محمد بن یعقوب کلینی می ستاید.(«التعلیقه علی کتاب الکافی»، محمد باقر حسینی مرعشی (مشهور به داماد)، ج 1، ص 76 و 365 . )

شناسایی محمد بن یحیی عطّار

نام محمد بن یحیی که در سلسله اسناد بسیاری از روایات آمده، بین چند نفر مشترک است.(«تنقیح المقال»، المامقانی، ج 3، ص 199 . )

الف) محمد بن یحیی سلیمان خثعمیِ کوفی که از اصحاب امام صادق(ع) بوده و بیش از 29 روایت از وی با این مشخصّات نقل شده است.(معجم رجال الحدیث، خویی، ج 19، ص 37 . )

ب) محمد بن یحیی خزّاز کوفه که از اصحاب امام کاظم(ع) می باشد. وی شخصیتی برجسته و معتبر و مورد توجه بیشتر مردم بوده و صاحب کتاب «النوادر» است.(رجال النجاشی، ص 254 . )

ج) محمد بن یحیی عطّار قمی، شهید ثانی می گوید:

«هر سه از راویان مورد وثوق هستند، در صورتی که محمد بن یحیی به طور مطلق در سلسله سند قرار گیرد، از طریق طبقه و زمان حیات و روایاتی که از وی نقل شده، تشخیص داده می شود. هر کجا ثقة الاسلام کلینی در اوّل سند نام «محمد بن یحیی» را ذکر کند، مقصود محمد بن یحیی عطّار قمی است؛ چون وی در طبقه استادان کلینی می باشد».(«الدرایة فی علم مصطلح الحدیث»، شهید ثانی، ص 129 . )

محمد بن الحسین :

رجال النجاشی[۱]: محمّد بن الحسین بن أبی الخَطّاب

أبو جعفر الزیّات الهَمدانی- و اسم أبی اخطّاب زید- جلیل من أصحابنا، عظیم القدر، کثیر الروایه، ثقه، عین، حسن التصانیف، مسکون الی روایته.

له کتاب التوحید، کتاب المعرفه و البداء، کتاب الرد علی أهل القدر، کتاب الإمامه، کتاب اللؤلؤه، کتاب وصایا الأئمّه(ع)، کتاب النوادر.

 رجال الشیخ الطوسی[۲]:

محمد بن الحسین بن ابی الخطاب کوفی ثقه.(من اصحاب الجواد).

محمد بن الحسین بن ابی الخطاب الزیات الکوفی ثقه من اصحاب ابی جعفر الثانی (ع). (من اصحاب العسکری۷).

محمد بن الحسین بن ابی الخطاب کوفی زیات. (من اصحاب العسکری).

 فهرست الشیخ الطوسی[۳]: محمد بن الحسین بن ابی الخطاب کوفی ثقه له کتاب اللؤلؤه و کتاب النوادر اخبرنا بهما ابن ابی جید عن ابن الولید عن الصفار عنه .

تبریزی (ره): از اجلاء می باشد.

 هرجا محمد بن الحسین در رویات ذکر شده بود مراد محمد بن الحسین بن ابی الخطاب می باشد.

[۱] – رجال النجاشی: صفحه 319

[۲] – رجال الشیخ الطوسی: صفحه 379 ، صفحه 391 ، صفحه 402

[۳] – فهرست الشیخ الطوسی: صفحه 215

 

ابن محبوب :

حسن بن محبوب ؛ همه رجالیان و محدّثان متقدم و متأخر در وثاقتش متفق‌اند (شیخ طوسی، الفهرست، 1420، ص122؛ ابن داوود حلّی، الرجال، ص77؛ علامه حلّی، رجال العلامة الحلّی، ص37؛ مجلسی، الوجیزة فی الرجال، ص59 ) نام او در طبقه اصحاب امام کاظم، اصحاب امام رضا و اصحاب امام جواد علیهم السلام آمده است. نام او در شمار اصحاب اجماع نیز آمده است. ( ابن ندیم، الفهرست، ص276 ؛ کشی، اختیار معرفة الرجال، ص556 )کشّی وی را یکی از شش فقیه از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهما السلام می‌شمارد که به گفته او، طایفه شیعه بر صحت روایات و علم و فقاهتشان و دو گروه شش نفری دیگر اجماع دارند. البته برخی به جای حسن بن محبوب، حسن بن علی بن فضال و فَضالةبن ایوب اَزْدی یا عثمان بن عیسی رواسی را در این دسته جای داده‌اند . ( کشّی، اختیار معرفةالرجال، ص 585؛ نیز رجوع کنید به اصحاب اجماع مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج20، ص360 )

به نوشته مامقانی و برخی از فقها، از جمله شهید ثانی و محقق سبزواری، بر آن بوده‌اند که وی همانند محمد بن ابی عمیر جز از راویان ثقه، ارسال حدیث و حذف واسطه نمی‌کند، و این بالاترین درجه اعتماد به راوی است. ( تنقیح المقال فی علم الرجال، ج20، ص360 ) [ برای اطلاعات بیشتر درباره حسن بن محبوب ، میتوانید رجوع کنید به دانشنامه جهان اسلام :

http://rch.ac.ir/article/Details/12260

ابو الجارود : ثقه است و ذکرش گذشت .

حال ، اعتبار و سندیت قطعی حدیث لوح کاملاً روشن شده است .

 

در مورد روایت ابابصیر در سند روایت عبدالرحمن ابن سالم و بکر ابن صالح قرار دارند یکی را نجاشی تضعیف کرده دیگری را ابن غضائری

ببینیم سند روایت ابن بصیر :

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى ( بزرگ اصحاب شیعه در زمان خود بوده و ثقه است ) از  مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ ( ثقه است ) از عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ( ثقه است ) از حَسَنِ بْنِ ظَرِیفٍ ( ثقه است ) و عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ( ثقه است ) و هر دوی آنها از صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ ( برخی او را ثقه دانسته‌اند؛ نجاشی او را نه ضعیف خوانده و نه ثقه و تنها ابن غضائری او را تضعیف کرده که البته در کتاب رجال غضائری او را ضعیف شمرده اند که قابل قبول نیست و مردود است و جلوتر بیان خواهیم کرد  ) از بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ ( او را ضعیف دانسته‌اند ) از عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ ( او را ضعیف دانسته‌اند ) از أَبِی بَصِیرٍ( ثقه است) از امام صادق(ع).

منابع :

نجاشی، احمد بن علی، فهرست أسماء مصنفی الشیعة(رجال نجاشی)، ص 198 ؛ ص 261 ؛ ص 353 ؛ ص 354 ؛ ص 441 ؛ قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ ششم، 1365ش؛

ابن داود حلى، کتاب الرجال، ص 340 ؛ ص 474 ؛ انتشارات دانشگاه تهران‏، 1383ق.

علامه حلى‏، خلاصة الاقوال، ص 100 ؛ ص 157 ؛ ص 207 ؛ ص  239.

شیخ طوسی، الفهرست، محقق، مصحح، آل بحر العلوم، سید محمد صادق، ص 294، نجف، المکتبة المرتضویه، چاپ اول، بدون تاریخ .

 کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفة الرجال، محقق، مصحح، شیخ طوسی، محمد بن حسن، مصطفوی، حسن،‏ ص  61، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، چاپ اول، 1409ق؛ کتاب الرجال، ص 109 و ص 566

. غضائری، احمد بن حسین، کتاب الضعفاء، ج 1، ص 70، قم، مؤسسه اسماعیلیان، 1364ق.

 فهرست أسماء مصنفی الشیعة، ص 109 .

علامه حلی درباره عبدالرحمن بن سالم میگوید :

عبد الرحمان بن سالم بن عبد الرحمان الاشل، کوفی مولى، روى عن ابی بصیر، ضعیف، وابوه ثقة، روى عن ابی جعفر و ابی عبد الله (علیهما السلام).

خلاصة الاقوال فی معرفة الرجال ؛ ص 375 .

علامه حلی او را ضعیف خوانده است البته پدرش را ثقه .

نجاشی درباره صالح بن ابی حماد میگوید :

صالح بن أبی حماد

أبو الخیر الرازی واسم أبی الخیر زاذویه ، لقى أبا الحسن العسکری علیه‌السلام ، وکان أمره ملبسا ( ملتبسا ) یعرف و ینکر .

له کتب ، منها : کتاب خطب أمیر المؤمنین علیه‌السلام ، وکتاب نوادر أخبرنا عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن یحیى قال : حدثنا سعد بن عبد الله عن صالح بن أبی حماد.

رجال نجاشی ؛ ص 198 .

معنی یعرف و ینکر : راویانی که مورد جرح ضعیف واقع شده‌اند و به نوعی «‌مستور‌» یا «‌مجهول الحال »‌اند [ توجه : مجهول الهویه نیستند ، مجهول الهویه ، کسانی اند که هر گونه روایتی از آنان قابل قبول نیست ، مجهول الهویه راویانی اند که مورد جرح شدید قرار گرفته‌اند و جز یک تن از آنان حدیث نقل نکرده و توثیق هم نشده‌اند ، با مجهول الحال فرق دارد و صالح بن ابی حماد ابداً اینگونه نیست ] و از آنان با اوصافی چون لَینُ الحدیث، فیه مقالٌ، یعْرَف و ینکر یاد می‌شود . با توجه به اینکه نجاشی در وی تردید کرده است و چیزی بیان نکرده اما بقیه او را ثقه دانسته اند بنابراین این فرد ثقه است . تنها در کتاب منتسب به غضائری ضعیف خوانده شده است که آنهم اصلا سند نیست .

معنی ضعیف خواندن راوی : لفظ ضعیف در مورد راوی در کتابهای رجالی به دو گونه آمده است:
الف) مطلق یعنی بدون اضافه به حدیث . [ فقط او را ضعیف به تنهایی خوانده باشند ] .
ب) مضاف به حدیث، یعنی ضعیف الحدیث.
مرحوم علامه صدر می‌فرماید: در فرض اول، از اسباب قدح در راوی است؛ ولی در فرض دوم، دلالت بر قدح او نمی‌کند. متن آن به زبان اصلی :

المقام الثانی: فیما یقع به القدح والجرح والمعروف من (ألفاظ الجرح) قولهم: (ضعیف) ولا ریب فی أنه قدح مناف للعدالة إذا قیل على الاطلاق دون التخصیص بالحدیث، لان المراد فی الاول أنه ضعیف فی نفسه. وفی الثانی أن الضعف فی روایته، فلا تدل على القدح فی الراوی مع الاضافة الى الحدیث.
غال، فی مذهبه ارتفاع، مرتفع القول، کان من الطیاره
علامه صدر تمام الفاظ فوق را الفاظ قدح نامیده‌است.

نهایة الدرایه ؛ ص 431

همچنین : موسوی عاملی، محمد، مدارک الاحکام، ج1، ص50 ؛ بحر العلوم، محمد مهدی، الفوائد الرجالیة، جلد1 ؛ ص347 .

همچنین استاد بهبهانی نیز [ محمد باقر بهبهانی مشهور به وحید بهبهانی ] آمدن لفظ ضعیف را دال بر قدح دانسته است :

الحدیث وغیره. ثم اعلم انه فرق بین ظاهر بین قولهم: ضعیف وقولهم: ضعیف فی الحدیث فالحکم بالقدح منه اضعف وسیجئ فی سهل بن زیاد وقال جدى رحمه الله الغالب فی اطلاقاتهم انه ضعیف فی الحدیث أی یروى عن کل احد انتهى فتأمل.

الفوائد الرجالیه ؛ ص 38 .

قدح : واژه «قَدْح»؛ مصدر فعل ثلاثى «قَدَحَ‏ یَقْدَح» و به معنای زدن بوده و هنگامی ‌که درباره شخصیت و آبروی فردی استعمال می‌شود به معنای عیب او را گفتن است.[1]
‏«جرح» و «قدح» در اصطلاح دانشمندان علم رجال و حدیث، ظهور صفتی در راوى حدیث است، که موجب سلب عدالت راوی بوده و یا حاکی از آن است که وی دقت کافی در ضبط و ثبت حدیث نداشته است که اثر آن، سقوط روایت راوى از اعتبار است. «تجریح» هم توصیف راوى به صفاتى است که موجب تضعیف روایت وى و عدم قبول آن می‌گردد.[2]
برخی الفاظی که در علم رجال و حدیث، جهت جرح یک راوی مورد استفاده قرار می‌گیرد، از این قرار است:
فاسق، شارب الخمر، کذاب، وضاع الحدیث، یختلق الحدیث، لیس بعادل، غال، ناصب، فاسد العقیده، ملعون، خبیث، رجس، ساقط، ضعیف، ضعیف الحدیث، مضطرب الحدیث، مختلط الحدیث، منکر الحدیث، لین الحدیث، ساقط الحدیث، متروک الحدیث، کذاب، وضاع، لیس بحجة.

1 : لسان العرب، ج ‏2، ص 555؛ بستانى، فواد افرام، فرهنگ ابجدی، ص 685، تهران، چاپ دوم، 1375ش.

2 : دانش رجال از دیدگاه اهل سنت، ص 20.

و اما انواع ضعیف خواندن و مراتب جرح راویان :

راویانی که مورد جرح ضعیف واقع شده‌اند و به نوعی «‌مستور‌» یا «‌مجهول الحال »‌اند و از آنان با اوصافی چون لَینُ الحدیث، فیه مقالٌ، یعْرَف و ینکر یاد می‌شود.

راویانی که مورد جرح قرار گرفته و تضعیف شده‌اند، گرچه جرح به شکل مبهم و اشاره باشد، از این راویان با تعابیری چون ضَعیفٌ، لایحْتَجٌّ به، حدیثُه مُنکر، مُضطَرِب الحدیث یاد می‌شود.

راویانی که مورد جرح شدید قرار گرفته‌اند و جز یک تن از آنان حدیث نقل نکرده و توثیق هم نشده‌اند، که در این صورت مجهول الهویه خواهند بود، درباره این قسم از راویان تعابیری چون ضعیفٌ جِدّاً، لایکتَبٌ حدیثُهُ، لاتَحِلُّ الرِّوایةُ عته، به کار رفته است.

راویانی که به دروغگویی و جعل حدیث متهم یا به سبب دیگری جرح و قدح شده‌اند، درباره آنها تعابیری چون مُتَّهَمٌ بِالکذْب، مَتَّهمٌ بِالوَضْع، یسْرِقُ الحدیثَ آمده است.

روایانی که به دروغگویی و جعل وصف شده‌اند و درباره آنها تعابیر تندتری چون کذّاب، وَضّاع، دَجّال، یکذِبُ وارد شده است.

راویانی که درباره آنها تعابیری به کار رفته که مبالغه در دروغگویی آنان را نشان می‌دهد، مانند فلان اَکذَبُ النّاس یا الیه مُنتهَی الکذْب یا هورُکنُ الکذْب.

مشخص است که آمدن عبارت و لفظ چهار مورد آخر ابدا در راویان روایت ابی بصیر وجود ندارد و یک مورد راوی روایت ابی بصیر را تنها ضعیف خوانده اند که این ابداً تمام روایتهای وی را باطل نمیکند ، چون باید کذاب یا ... خوانده میشد ، ضعیف خوانده شدن به تنهایی یک راوی را تمام روایتهایش را باطل نمیکند [ آنهم روایتی که این مقدار راوی ثقه در آن است ] اما برای روایتی که از وی رسیده نیاز به بررسی است که در این مورد ما بررسی را انجام داده و صحت و سقم این روایت کاملا اثبات شده است .

گزارش مفصّل ابو بصیر به نقل از امام صادق علیه السلام : سند این گزارشِ بسیار گسترده، این گونه است : محمّد بن یحیى و محمّد بن عبد اللَّه، از عبد اللَّه بن جعفر، از حسن بن ظریف و على بن محمّد، از صالح بن ابى حماد، از بکر بن صالح، از عبد الرحمان بن سالم، از ابو بصیر .

این سند، به چند شاخه تقسیم مى شود و بیشتر افراد واقع در سند ، موثّق اند . اعتبار این طریق، منوط به پذیرش احادیث دو راوىِ انتهاى زنجیره سند آن، یعنى بکر بن صالح و عبد الرحمان بن سالم است .

یک. عبد الرحمان بن سالم : در میان رجالیان، تنها در کتاب رجال غضائری ، او تضعیف شده است ؛ ولى تضعیف منفرد این کتاب ، مورد پذیرش عالمان شیعى نیست . دلیل :

کتاب رجال ابن غضائری
شیخ طوسی در کتاب «الفهرست» خود به ابن غضائری دو کتاب نسبت می‌دهد که در زمینه شمارش تألیفات شیعه و بیان اصول است. ولی تصریح می‌کند که این دو کتاب از بین رفته است.[1]
اما کتابی از ابن غضائری به ما رسیده است که مشهور به کتاب «الضعفاء» است.[2] اثری از این کتاب تا قبل از قرن هفتم هجری نبوده و در نیمه دوم این قرن بود که سید جمال الدین احمد بن طاوس این کتاب را به ابن غضائری نسبت داد. البته نقل وی از این کتاب؛ بدون سماع یا اجازه مشایخ است؛ یعنی آنچه که در دیگر کتاب‌ها مرسوم بوده است.
 از طرفی نمی‌دانیم بعد از این‌که احمد بن طاوس[3] از این کتاب نقل کرده است چه بر سر کتاب آمده است، و تا قرن یازدهم که مولی عبدالله تستری؛ نسخه‌ای از اوراق پراکنده این کتاب را استنساخ و جمع آوری کرد، اثری از این کتاب نداریم. بعد از تستری، شاگرد ایشان؛ مرحوم قهپایی آن‌را در طی تراجم کتاب خودش آورد.[4]
نظرات علما درباره انتساب این کتاب به ابن غضائری و ارزش علمی آن :
1. به علت مطالبی که در این کتاب از جهت تضعیف برخی از بزرگان وجود دارد، اشخاصی مانند آقا بزرگ تهرانی، انتساب این کتاب را به شخصیت بزرگی مانند ابن غضائری به شدت رد می‌کند و می‌گوید: «نسبت دادن کتاب الضعفاء به ابن غضائری که از بزرگان و از استادان شیخ طوسی و شیخ نجاشی بوده است اجحاف بزرگی در حق وی است».[5] 
آیت الله خویی نیز در معجم رجالی خود، انتساب این کتاب را به ابن غضائری به طور جزم و قطع، رد کرده است.[6]
2. برخی هم مانند علامه حلی[7] نسبت این کتاب را به ابن غضائری مسلم دانسته و در اکثر راویانی که ابن غضائری آنان را تضعیف کرده است، ایشان هم توقّف کرده و آن راوی را توثیق نمی‌کند، البته در مواردی هم با ابن غضائری مخالفت کرده و توثیق شیخ طوسی یا نجاشی را بر تضعیف ابن غضائری ترجیح داده است.
3. برخی نیز معتقدند این کتاب تألیف ابن غضائری است و او در این کتاب نقادی ماهرانه ای کرده است و هرگز توثیق شیخ طوسی یا نجاشی بر تضعیفات او مقدم نیست.[8] [در میان علمای طراز اول شیعه این چنین نظری نیست و ما این چنین چیزی ندیدیم و آیت الله سبحانی تنها این نظر را در کتاب خود نقل کرده است ]
4. نظر دیگر آن‌که نسبت کتاب به ابن غضائری صحیح است ولی تضعیفات وی معتبر نمی‌باشد؛ زیرا همه این تضعیفات اجتهادات شخصی وی بوده است و نه مستند به قرائن و شواهد اطمینان‌آور. این نظریه را می‌توان از کلام مرحوم  وحید بهبهانی به دست آورد.[9]
آنچه در مجموع می‌توان به آن رسید، این است که؛ خود ابن غضائری دارای شخصیتی برجسته بود ولی انتساب کتابی به نام «الضعفاء» به او، جای بسی تأمّل دارد و حتی در فرض اثبات، نمی‌توان به تضعیفات او در این کتاب اعتنای چندانی کرد.

 

[1]. شیخ طوسی، الفهرست، محقق، مصحح، آل بحر العلوم، سید محمد صادق، ص 2، نجف، المکتبة المرتضویه، چاپ اول، بی‌تا.

[2]. آقا بزرگ تهرانی‏، الذریعة إلی تصانیف الشیعة، ج 10، ص 88، قم، اسماعیلیان‏، 1408ق.

[3]. ایشان استاد علامه حلی و متوفی 673 ق است.

[4]. الذریعة إلی تصانیف الشیعة، ج 10، ص 88 - 89.

[5]. همان، ص 89.

[6]. خوئی، ابو القاسم، معجم ‏رجال ‏الحدیث، ج 1، ص 102، قم، مرکز نشر آثار شیعه، 1410ق.

[7]. متوفی 726ق.

[8]. سبحانی، جعفر، کلیات فی علم الرجال، ص 89، قم، جامعه مدرسین، 1421ق.

[9]. همان.

 

از عبد الرحمان بن سالم نزدیک به پنجاه روایت در کتب اربعه نقل شده است . بزرگان و عالمانى همچون: ابن ابى عمیر ، بزنطى ، احمد بن محمّد بن عیسى و فضالة بن ایوب، از او روایت کرده اند . بنا بر این، با توجّه به نقل ابن ابى عمیر و بزنطى ، توثیق او اثبات مى شود .

دو . بکر بن صالح : کثیر الروایه است . نزدیک به دویست و بیست حدیث به نقل از او در کتب اربعه گزارش شده است . عالمانى همچون: حسین بن سعید ، احمد بن محمّد بن عیسى ، على بن مهزیار و محمّد بن یحیى العطّار از او نقل حدیث کرده اند . اگر چه نجاشى، او را ضعیف شمرده است، ولى اعتماد نویسندگان کتب اربعه حدیثى شیعه و راویان بزرگى که نام آنها را آوردیم، سبب اعتبار بخشى به شخصیت و احادیث او مى شود.

در این روایت ابوبصیر ، راوی اول ثقه [ ابی بصیر ] و راوی آخر [ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى ] هم ثقه هست ، این روایت کاملا مورد قبول واقع میشود .

 

حال ممکن است بگویید پس تکلیف دو نفر ضعیف چه میشود :

1 : ما اثبات کردیم که کاملا به این روایت میتوان استناد کرد ، ضعیف بودن فرد یعنی به همگی روایاتی که آن فرد نقل کرده نمیتوان استناد کرد ولی نه اینکه آنرا مردود بشمارند ، جهل تا چه حد ؟ اصطلاح ضعیف فردی را کلا باطل نمیکند و نه روایتی که تمام افراد آن ثقه اند إلا دو نفر و در کتب معتبر نقل شده است و نه روایتی که همین دو نفر ضعیف هم نهایتا یک نفرشان را میتوان با قطعیت ضعیف اعلام کرد که آنهم یعنی تمام روایات از وی رسیده حتما قابل قبول نیست و نه این روایت با این ادله های محکم و این مقدار راوی ثقه .

2 : بر فرض محال هم که روایت را ضعیف بشماریم :

میشود روایت ضعیف مقبوله ؛ حدیثی است که فقها و محدثان در عین ضعفش، آن را پذیرفته‌اند و به محتوای آن عمل می‌کنند و احیاناً به‌صورت اختصار به آن »مقبوله» گفته می‌شود .که البته این روایت ضعیف مقبوله نیست چون روایات دیگری هم است و در این روایت نیز راویان کاملا معتبر اند و هیچ کدام بی اعتبار نیستند بلکه نهایتا یک نفر ضعیف است که این هم با استناد به افراد زیاد ثقه در این روایت و روایت ابوالجارود ، کاملا این روایت معتبر شمرده میشود .
و البته  :
در کتاب‌های فقهی استدلالی عباراتی است مبنی بر این‌ که ضعف خبر با عمل اصحاب جبران می‌شود. یا گفته شده است: «شهرت، ضعف روایت را جبران می کند «. منظور از شهرت در این فقرات، شهرت عملی است. در شهرت عملی، فقها بر طبق روایتی که دارای مشکلاتی از جمله ضعف سند است، عمل کرده‌اند، تا این‌که عمل به این روایت بین فقها مشهور شده است. که بازهم این روایت اینطور نیست چون ضعف سند ندارد.


جدای از این ، برای تأیید این حدیث مشهور و معتبر ، ما «روایت دوازده خلیفه « را بیان میکنیم و البته «حدیث جابر» ، جدای از اینها با بررسی علمی و تخصصی این روایت کاملا صحیح و معتبر میشود که پیشتر بیان کردیم .

حدیث جابر :

علاوه بر منابع شیعه احادیث دوازده امام را می‌توان در بسیاری از کتابهای اهل‌ سنت همچون صحیح بخاری و مسلم ، سنن ابوداود و ترمذی  و مسند احمد بن حنبل و حاکم نیشابوری در مستدرک نیز مشاهده کرد. به عنوان نمونه در صحیح بخاری  از جابر بن سمره روایت شده است که گفت: از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می‌گفت: دوازده تن امیر خواهد آمد که همگی از قریش هستند. [1]

در صحیح مسلم از جابر بن سمره عبارت‌های زیر از پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نقل شده است:

1. این امر پایان نمی‌پذیرد مگر پس از دوازده خلیفه که همگی از قریش هستند.

2. تا هنگامی که دوازده خلیفه از قریش رهبری می‌کنند، این دین، عزیز خواهد بود.

3. این دین تا روز قیامت برپاست، و دوازده خلیفه که همگی از قریش هستند، وجود خواهند داشت.

4. تا وقتی دوازده خلیفه بر مردم ولایت دارند، امر آنان گذراست.

5. تا وقتی دوازده خلیفه از قریش بر سر کارند، اسلام عزیز است. [2] 

مضامینی شبیه به تعابیر فوق در سایر کتابهای اهل‌ سنت موجود است.

از طرفی روایات صحیحین یعنی بخاری و مسلم نزد اهل‌ سنت، از اعتبار ویژه‌ای برخوردار است به گونه‌ای که ایشان هر نوع خدشه را در سند و مضمون آنها ناروا می‌دانند. همچنین شعار و اعتقاد بسیاری از دانشمندان اهل سنت این است که کلّ ما فی صحیح البخاری صحیح، بنابراین چگونه می‌توان سند روایت جابر بن سمره را ضعیف دانست؟

ابن حجر عسقلانی هم در مقدمۀ کتاب « فتح الباری » که شرح صحیح بخاری است، یادآور می‌شود که کلیۀ روایات صحیح بخاری معتبر است. [3]

حال ممکن است گفته شود: خبر جابر بن سمره، خبر واحد است و چنین خبری در باب عقاید حجت نیست.

اما پاسخ آن هم روشن است که اگر دلیل امامت ائمه، به روایت جابر بن سمره منحصر بود، این اعتراض تا حدودی جا داشت، ولی ادله امامت پیشوایان معصوم به اندازه‌ای است که بر هر فرد منصف یقین‌آور  می‌باشد. [4]

مانند: 1. وجوب تمسک به ثقلین: ابو سعید خدری گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من دو چیز ارزشمند را در میان شما به امانت می‌گذارم که یکی از آنها از دیگری بزرگ‌تر است: یکی کتاب کتاب خدا و دیگری عترتم و اهل‌بیتم؛ بدانید که این دو، تا ورودشان بر من، بر حوض کوثر، از هم جدا نخواهد شد. [5]

2. بقای اهل‌بیت تا قیامت: رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: ستاره ها، امان اهل آسمانها هستند. اگر ستاره ها نابود شوند، آسمانها نیز به هلاکت خواهند رسید. اهل‌بیت من نیز امان اهل زمین هستند. هرگاه اهل‌بیت من نابود شوند، اهل زمین نیز به هلاکت خواهند رسید. [6]

 منابع:

[1]. صحیح بخاری، دارالمعرفه، ج 4، ص 248، کتاب الاحکام.
[2]. صحیح مسلم، داراحیاء التراث العربی، ج 3، کتاب الاماره، باب 1.
[3]. هدی الساری فتح البخاری، ص 11.
[4]. کتاب راهنمای حقیقت آیت الله شیخ جعفر سبحانی، ص 314.
[5]. مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 26؛ غایة المرام، ج 2، ص 304.
[6]. المستدرک، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 150.

ضمن اینکه روایات با این مضمون در دیگر صحاح و مسانید اهل سنت مثل: سنن ابی داود (سنن ابی داود ، کتاب مهدی صفحه 207 ) ، ترمذی ( سنن ترمذی جلد 2 صفحه 45 چاپ 1342 )، مسند احمد (مسند احمد جلد 2 صفحه 86 - 106 ) ، و مستدرک حاکم ( مستدرک حاکم کتاب معرفت صحابه جلد 3 صفحه 617 چاپ هند ) ، نیز وجود دارد.

احمد کاتب در صدد اشکال وارد کردن بر سند روایات «دوازده خلیفه» در مصادر حدیثى شیعه برآمده، مى گوید: «روایاتى که اصحاب نظریه دوازده امامى و مهدى دوازدهم محمّد بن حسن، نقل مى کنند همه آن ها از قبیل اخبار آحاد است و هیچ حجّت و دلیلى آن ها را پشتیبانى نمى کند، لذا ادّعاى علم به صحّت آن ها ممکن نیست. و در عین حال راویان آن ها نیز مورد طعن واقع شده اند...».
در پاسخ مى گوییم:
کلام احمد کاتب از جهاتى قابل اشکال و خدشه است:
1 ـ روایاتى که دلالت دارد بر این که امامان بعد از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دوازده نفر هستند از حدّ تواتر فراتر رفته است و با استقصائى که به عمل آمده، حدود هزار روایت به این مضمون وجود دارد. و در جاى خود گفته شده که خبر متواتر احتیاج به بررسى سندى ندارد؛ زیرا تواتر به خودى خود و از راه تراکم احتمالات، مفید قطع است و احتیاج به تعبّد شرعى ندارد، گرچه وثاقت تمام راویان هر یک از سندها به اثبات نرسد.
2 ـ اصحاب و رجالشیعه همگى این روایات را تلقّى به قبول کرده اند و بر عمل به آن ها اتفاق نظر دارند، و این خود دلیل بر صحّت این روایات و اعتماد اصحاب بر صدور از معصوم است.
شهید صدر(رحمه الله) مى گوید: «این روایات با کثرت احتیاط از جانب امامان در نقل آن ها به جهت حفظ امام به درجه بالایى از کثرت و انتشار رسیده است. و کثرت عددى در این روایات تنها اساس براى قبول آن ها نیست، بلکه اضافه بر این ها مزایا و قراینى در این ها وجود دارد که دلیل بر صحّت این احادیث خواهد بود... ما مشاهده مى کنیم بخارى که معاصر عصرامام جوادو امام هادى و عسکرى(علیهم السلام) است اینحدیث را نقل کرده است، و در این امر نکته مهمّى است، این خود دلیل بر آن است که اینحدیثاز پیامبر(صلىاللهعلیه وآله) ثابت شده، قبل از آن که مضمون آن تحقّق یافته و فکر دوازده امام به کمال برسد».
3 ـ با ملاحظه مجموعه روایات در این زمینه به تعداد بى شمارى از اخبار صحیح السند برمى خوریم که اگر به حدّواترنباشد لا اقلّ به حدّ استفاضه خواهد رسید؛ از جمله، بخارى و مسلم و دیگرانحدیث را به سند صحیح نزد خود نقل کرده اند. و نیز روایاتى را در این موضوع کلینى و صدوق نقل کرده که تعدادى از آن ها صحیح السند است، و مشهورترین آن ها روایاتى است که به سلیم بن قیس منتهى مى گردد. این احادیث نزد بزرگانشیعه در قرن دوم هجرى معروف بوده است.
4 ـ بر فرض که این گونه روایات به حدّتواتر نرسد ما مى توانیم با برخى از روایات آحاد صحیح السند و شواهد و قراین قطعى که همراه با روایات است و همچنین تلقّى به قبول اصحاب، به یقین و یا لااقل به حدّ اطمینان به این روایات برسیم.
ضمن اینکه اصلحدیث دوازده خلیفه در کتب معتبر اهلسنت توسط راویانی که مورد قبول آنهاست ذکر شده لذا بر فرض راویانی کهشیعهذکر کرده به جرم شیعه بودن مورد قبول آنها نیست اصل این حدیث را نمی توان تضعیف کرد.

[ به نقل از : کتاب امام شناسی و پاسخ به شبهات ؛ علی اصغر رضوانی ؛ انتشارات مسجد مقدس جمکران ؛ جلد دوم صفحه 286 ]

احمد کاتب در صدد اشکال وارد کردن بر سندهاى احادیث دوازده خلیفه بر آمده و در بعضى، از راه تضعیف راویان شیعه وارد شده است در حالیکه راویانى را که او تضعیف کرده در نزد شیعه مورد وثوق مى باشند در اینجا به نمونه هایى از این موارد اشاره مى کنیم:
1ـ کاتب، برخى از روایات را به جهت وجود على بن ابراهیم قمى و پدرش در سند آن ها به اتهام این که آن دو مهمل اند، تضعیف کرده است، با این که على بن ابراهیم بن هاشم یکى از مشایخ شیعه در اواخر قرن سوّم و اوائل قرن چهارم به حساب مى آید. در عظمت و جلالت او همین بس که او از مشایخ کلینى(رحمه الله) است و کلینى(رحمه الله) از او بسیار روایت نقل کرده است، و بنا بر نقلى روایاتى را که کلینى از او نقل مى کند 7068 مورد است.(1) و در سند 7140 روایت نیز اسم او آمده است.(2) همین تعبیرات را علامه حلّى(رحمه الله) نیز در «الخلاصه» در حق او آورده است.(3)
امّا پدرش ابراهیم بن هاشم، او نیز فردى ثقه و مورد وثوق است، فرزندش در مقدمه تفسیر خود معروف به تفسیر على بن ابراهیم قمى ضمناً به وثاقت او اشاره کرده است. او در مقدّمه تفسیرش مى گوید: هر کسى که در سلسه اسناد روایات من قرار گرفته مورد وثوق است. و از جمله کسانى که از او بسیار روایت نقل مى کند پدرش ابراهیم بن هاشم است.
از کلام صاحب وسایل استفاده مى شود، هر کسى که در سندهاى روایات تفسیر على بن ابراهیم واقع شده که منتهى به معصومین است على بن ابراهیم به وثاقت او شهادت داده است؛ زیرا مى گوید: «على بن ابراهیم نیز شهادت به ثبوت احادیث تفسیرش داده و این که آن ها مروى از ثقات از ائمه است».(4)
مرحوم آیت الله العظمى خویى در تعلیقه خود بر این عبارت از صاحب وسایل مى گوید: «آنچه صاحب وسایل برداشت کرده به جاست. على بن ابراهیم در صدد اثبات صحّت تفسیر خود است و این که روایات آن ثابت بوده و از معصومین صادر شده است. همگى به واسطه مشایخ و ثقات از شیعه به معصومین منتهى شده است...».(5)
2 ـ کاتب، برخى از روایات دوازده خلیفه را به جهت وجود زراره در اسناد آن تضعیف کرده با آن که شیخ در «رجال» و علامه در «خلاصه» و نجاشى در «رجال» او را توثیق کرده اند.
نجاشى درباره او مى گوید: «... شیخ اصحاب ما در زمان خود و پیشتاز آنان، او قارى، فقیه، متکلّم، شاعر و ادیبى بود که فضیلت و دین در او جمع شده بود. در روایاتش صادق و...».(6)
کشّى از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده که: اوتاد زمین و اعلام دین چهار نفرند. و یکى از آن ها را زراره مى شمارد.(7) او همچنین مى گوید: او افقه اصحاب ائمه به شمار مى آید.(8)
امام صادق(علیه السلام) فرمود: «... اگر زراره نمى بود گُمانم بر این بود که احادیث پدرم نابود شود».(9) و در حدیثى دیگر امام برای زراره تقاضاى رحمت از خداوند مى کند.(10)
3 ـ احمد کاتب، برخى از روایات را به جهت وجود برقى در اسناد آن تضعیف کرده، با این که علماى رجال، پدر و پسر را توثیق کرده اند:
امّا پدر؛ یعنى خالد برقى را شیخ در «رجال» و علامه در «الخلاصه» توثیق کرده است.
شیخ طوسى مى گوید: «ثقه من اصحاب ابى الحسن موسى(علیه السلام)»(11)؛ (او مورد وثوق و از اصحاب ابوالحسن موسى(علیه السلام) است).
و امّا پسر؛ یعنى احمد بن محمّد بن خالد بن برقى نیز مورد توثیق نجاشى در «رجال» و شیخ در «فهرست»، و علامه در «الخلاصه» واقع شده است.(12)
4 ـ کاتب، برخى از روایات را به جهت سهل بن زیاد در اسناد آن ها تضعیف نموده، با این که ظاهر کلینى(رحمه الله) آن است که بر او اعتماد کرده، و از او روایات فراوانى نقل کرده است. و کمتر در روایات او شذوذ راه دارد. و گویا توثیق شیخ طوسى در «رجال» به جهت اعتماد کلینى(رحمه الله) بر اوست. و لذا این تعبیر در رابطه با سهل معروف است که: «الامر فی السهل سهل» [که برخی آنرا حمل بر ثقه بودن سهل کرده اند].(13)

1 : ر.ک : معجم رجال الحدیث ؛ جلد 18 ؛ صفحه 54 .

2 : رجال نجاشی ؛ صفحه 260 ؛ شماره 680 .

3 : الخلاصه ؛ صفحه 187 .

4 : وسائل الشیعه ؛ خاتمه ؛ فایده ششم از فوائد .

5 : معجم رجال الحدیث ؛ جلد 1 ؛ ص 49 و 50 .

6 : رجال نجاشی ؛ ص 175 شماره 463 .

7 : رجال کشی ؛ ص 238 .

8 : همان .

9 : رجال شیخ طوسی ؛ ص 363 .

10 : همان .

11 : همان .

12 : رجال نجاشی ؛ ص 76 . فهرست شیخ طوسی ؛ ص 62 . خلاصه علامه ؛ ص 63 .

13 : گرد آوری از کتاب امام شناسی و پاسخ به شبهات ؛ علی اصغر رضوانی ؛ انتشارات مسجد مقدس جمکران ؛ جلد 2 ؛ ص 286 .

احمد کاتب مى گوید: «استدلال به حدیث دوازده خلیفه دلیلى متاخّر است که متکلمین بعد از نصف قرن از حیرت؛ یعنى در قرن چهارم هجرى به آن تمسک کرده اند و اثرى از آن در قرن سوّم نزد شیعه امامى نبوده است؛ زیرا شیخ على بن بابویه صدوق در کتاب «الامامه و التبصره من الحیره» به آن تمسک نکرده است. همان گونه که نوبختى در کتاب «فرق الشیعه» به آن اشاره نکرده است».
در پاسخ مى گوییم:
اوّلا: على بن بابویه به حدیث دوازده خلیفه در مقدمه کتابش اشاره کرده است، او در کتاب خود «الامامه و التبصره من الحیره» مى گوید: «اگر امر ائمه از حیث عدد مهمل مى بود هرگز روایات فراوان در مورد گرفتن میثاق از جانب خدا بر آن ها از انبیا و صالحین امت وارد نمى شد».(1)
ثانیاً: ابراهیم بن نوبخت (ت 320 هـ.ق) نیز در کتاب دیگر خود به نام «یاقوت الکلام» که قدیمى ترین کتب کلامى است به آن اشاره کرده است. او درباره امامت یازده امام بعد از على بن ابى طالب(علیه السلام) مى گوید: «این که اصحاب ما نصّ متواتر بر اسامى آن ها از جانب رسول خدا نقل مى کنند، خود دلالت بر امامت آن ها دارد. و نیز نقل نصّ از امامى بر امامى دیگر این چنین دلالت دارد. و کتاب هاى انبیاى پیشین نیز دلالت بر آن ها دارد...».(2)
علامه حلّى(رحمه الله) در شرح عبارت فوق مى گوید: «و امّا امامت بقیه امامان بعد از امام على(علیه السلام) ادله اى دلالت بر آن دارد: یکى از آن ها نصّ متواتر از پیامبر(صلى الله علیه وآله) است بر تعیین و نصب آن ها به امامت؛ زیرا شیعه به طور متواتر نقل کرده که پیامبر(صلى الله علیه وآله) با اشاره به امام حسین(علیه السلام) فرمود: «این فرزندم امام، فرزند امام، برادر امام، پدر نُه امام است، نهمین آن ها قائم آن هاست». و غیر این ها از اخبار متواتر...».(3)
ثالثاً: مولّفین در فرق و مذاهب تنها در صدد جمع اقوال فرقه ها هستند، و چندان در صدد استدلال و مناقشه ادله خصم نیستند. و لذا نمى توان کتاب هایى از قبیل «فرق الشیعه» نوبختى و «المقالات و الفرق» سعد بن عبدالله اشعرى را از جمله کتاب هایى دانست که منعکس کننده فکر اسلامى نزد فرقه ها است، و لذا عدم تصریح به احادیث دوازده خلیفه دلیل بر بى توجهى آن ها به این گونه احادیث نیست.
رابعاً: روایات دوازده خلیفه چنان مشهور بوده که حتّى بخارى و قبل از او احمد بن حنبل در کتب حدیثى خود آورده اند، این ها کسانى بوده اند که قبل از ولادت حضرت مهدى(علیه السلام) مى زیسته اند.(4)
نتیجه اینکه: ممکن است بعد از غیبت امام دوازدهم توجه به این روایات بیشتر شده باشد اما نقل این روایات توسط صحابه و تابعین از زمان صدور آن توسط پیامبر رواج داشته و در منابع شیعه و سنی ذکر شده و این اهل سنت هستند که در حیرتند برای تعیین مصادیق این حدیث متواتر.

1 : الامامة و التبصره ؛ ص 11 و 12 .

2 : انوار الملکوت ؛ ص 229 .

3 : همان .

4 : گرد آوری از کتاب امام شناسی و پاسخ به شبهات ؛ علی اصغر رضوانی ؛ انتشارات مسجد مقدس جمکران ؛ جلد 2 ؛ ص 291 .

و اما حجیت روایت متواتر و معتبر دوازده خلیفه بر دوازده امام شیعه (علیهم السلام ) :

طبرانى به سند خود از عبدالله بن عمرو نقل مى کند که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که مى فرمود: «بعد از من دوازده خلیفه خواهد آمد: [1-] ابوبکر صدیق، او بعد از من مدتى بسیار کم درنگ مى کند، و [2-] صاحب آسیاب خانه اش... عمر بن خطّاب... و...».(1)
در پاسخ مى گوییم:
اوّلا: این حدیث از حیث سند اشکال دارد؛ زیرا از جمله رجال آن عبدالله بن صالح است که ذهبى او را در «تذکره» حجت ندانسته است. او مى گوید: عبدالله بن صالح داراى احادیث منکر است. عبدالله بن احمد بن حنبل مى گوید: از پدرم درباره او سوال کردم؟ او گفت: عبدالله بن صالح در ابتدا خوب بود ولى در آخر امرش فاسد العقیده شد. صالح بن محمّد مى گوید: به نظر من او در نقل حدیث دروغ مى گوید. احمد بن صالح مى گوید: او متهم است. نسایى مى گوید: او ثقه نیست. و نیز گفته است: در او طعن هاى بسیارى است. ابن حبّان مى گوید: او منکر الحدیث است.
و از جمله راویان این حدیث لیث بن سعد است که مورد اعتماد منصور عباسى آن خلیفه جبّار و آتش افروز عباسى قرار گرفته است. سعى و کوشش فراوانى در تضعیف مصرى ها نسبت به ولاى اهل بیت نمود.
ثانیاً: در این حدیث هر یک از خلفاى سه گانه؛ خصوصاً عثمان را با تعبیراتى ستوده که هرگز با واقعیات خارجى و عملکرد آن ها سازگارى ندارد.
ثالثاً: با مراجعه به روایات دیگر که حتى در مصادر اهل سنت مشاهده مى شود پى مى بریم که این دوازده نفر از ذریه رسول خدایند. در آن روایات به طور صریح اسامى آن ها آمده است؛ [از جمله:]
حموینى در «فرائد السمطین» به سندش از ابن عباس نقل مى کند که شخصى یهودى به نام نعثل خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شرفیاب شد و عرض کرد: اى محمّد! از تو درباره امورى سوال مى کنم که در سینه ام از مدت ها نهفته است، اگر به آن ها جواب دهى به تو ایمان خواهم آورد. حضرت به او فرمود: سوال ،کن اى ابوعماره. او از جمله سوال هایى که کرد این بود: خبر ده مرا از وصىّ ات که چه کسى است؟ زیرا هیچ پیامبرى نیست جز آن که براى او وصیّى است، و همانا نبىّ ما موسى بن عمران به یوشع بن نون وصیّت کرد. پیامبر فرمود: «همانا وصىّ من على بن ابى طالب است و بعد از او دو سبطم حسن و حسینند و بعد از این دو، نُه امام پیاپى از صلب حسین امام خواهند بود.
او عرض کرد: اى محمّد! نام آن ها را براى من بازگو کن.
حضرت فرمود: بعد از حسین فرزندش على، و بعد از او فرزندش محمّد، و سپس فرزندش جعفر، و بعد از آن فرزندش موسى، آن گاه فرزندش على، و بعد از او فرزندش محمّد، و بعد از او فرزندش على و بعد از على فرزندش حسن
و بعد از حسن فرزندش حجت، محمّد مهدى امام خواهند بود. اینانند دوازده نفر... .(2)، (3)

1 : المعجم الکبیر ؛ جلد 1 ؛ ص 7 ؛ ح 12 . [ در المعجم الکبیر دوازده خلیفه ذکر شده ولی عمر و ابوبکر نیز جزء آنها شمرده شده اند که ابطالش در فراید السمطین ( که ذکرش گذشت ) و منابع دیگر آشکار و روشن است ، من جمله : روایت غدیر ؛ بنابراین این دوازده خلیفه ابدا ابوبکر و عمر نمیتوانند باشند به استناد روایت محکم و موثق غدیر ، تنها ائمه شیعه اند که بنابر روایات دیگر این دوازده خلیفه میشوند ؛ آنچه که است این است که تمام روایات دال بر وجود دوازده خلیفه بعد از پیامبر اکرم (ص) اند بی کم و کاست و آنقدر زیادند که أحدی نمیتواند خدشه ای به آن وارد کند ] .

2 : همان .

3 : گرد آوری از کتاب امام شناسی و پاسخ به شبهات ؛ علی اصغر رضوانی ؛ انتشارات مسجد مقدس جمکران ؛ جلد 2 ؛ ص 281 .

 

متوجه شدید ؟ روایت متواتر و معتبر دوازده خلیفه از پیامبر اکرم (ص) که صراحتا به وجود دوازده خلیفه بعد از خود استناد میکند و اینان نیستند مگر دوازده امام شیعه که البته وجود امام زمان نیز کاملا و بطور آشکار اثبات میشود .

با کمک از :

حدیث نت [ نقل و کمک ] .

اسلام کوئست [ نقل و کمک ] .

ادیان نت [ نقل ] .

پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی [ نقل ] .

ویکی شیعه [ نقل و کمک ] .

ویکی فقه [ نقل و کمک ] .

ویکی نور [ کمک ] .

حوزه نت [ کمک ] .

کتابخانه مدرسه فقاهت [ نقل ] .

 

مخالفت این روایت با وقایعی مانند انتخاب اولیه اسماعیل به جانشینی امام ششم اظهر من الشمس است . - بخوانید : من کورم و فقط جهل را می بینم -

چگونه امام ششم با دانستن و دیدن و داشتن این لوح در ابتدا اسماعیل را به جانشینی خود می گمارند ؟ و بعد در مورد اسماعیل بدا می شود و ایشان قبل از امام ششم از دنیا می رود و جانشینی به امام هفتم می رسد ؟!!!

میدانید سندش برای این گفته چیست ؟ کتابی با نام فرق الشیعه که منسوب به نوبختی است ، در حالیکه اعتبار حدیث لوح از اعتبار این کتاب بیشتر است:

1 : خود حدیث لوح باطل کننده این ماجرای جانشینی است .

2 : فرق الشیعه از نوبختی نیست :

بقلم دکتر حسن انصاری [ به نقل از ansari.kateban.com ] :

شادروان عباس اقبال آشتیانی در کتاب ارزشمند خاندان نوبختی بر اساس اختلاف آنچه در کتاب الفصول المختارة از فرق الشیعه نوبختی نقل شده با آنچه در نسخه های موجود فرق الشیعه دیده می شود این نظر را مطرح کرد که کتاب فرق الشیعه نمی تواند از حسن بن موسی النوبختی باشد. او در مقابل بر اساس نقل هایی از سعد اشعری درباره فرق شناسی در کتاب های کشی و غیبت شیخ این نظر را مطرح کرد که متن موجود فرق الشیعه باید از سعد اشعری باشد و نه نوبختی. دیدگاه اقبال با پیدا شدن نسخه کتاب المقالات والفرق سعد بن عبد الله اشعری و تصحیح آن از سوی مرحوم مشکور نادیده گرفته شد و از آن پس این نظر مطرح شد که کتاب سعد اشعری درست است که مورد استفاده کشی و شیخ طوسی قرار گرفته و شباهت زیادی با متن فرق الشیعه نوبختی دارد اما کتاب او چنانکه امروزه می بینیم متنی است مستقل از فرق الشیعه نوبختی. بدین ترتیب متنی که برای نخستین بار توسط ریتر به عنوان فرق الشیعه نوبختی منتشر شده بود به نام او تثبیت شد. در مجله تراثنا صدیق گرامی جناب آقای جلالی مقاله ای را منتشر کردند و در آن دیدگاه اقبال را مورد تأیید قرار دادند و در عین حال راه حل را این دانستند که شباهت این دو کتاب خود مؤید نظر عباس اقبال است و بنابراین باید یکی را اصیل و دیگری را غیر اصیل بدانیم. ایشان با تأیید انتساب کتاب المقالات والفرق به سعد اشعری ابراز داشتند شباهت های متن فرق الشیعه به کتاب سعد خود مؤید این نظر است که کتاب منسوب به نوبختی از او نیست بلکه تنها خلاصه و تحریری مغلوط و محرف از کتاب سعد اشعری است که بعد از سعد ساخته شده است. آقای جلالی آن زمان از پژوهش مهم آقای مادلونگ درباره این دو کتاب اطلاعی نداشتند. در واقع آقای مادلونگ سال ها قبل از آن در مقاله ای ضمن تأیید صحت انتساب هر دو کتاب به نویسندگانشان تبریر و توضیح تازه ای را برای شباهت ها و تمایزهای این دو کتاب مطرح کردند. طبق دیدگاه مادلونگ کتاب نوبختی تألیفی است مقدم بر تألیف سعد اشعری اما در حقیقت سعد اشعری در هنگام تألیف کتاب اثر نوبختی را پیش روی خود داشته است و بدان نکاتی را در جای جای کتاب افزوده و اطلاعاتی را به روز کرده است. بر اساس تمایز اطلاعات این دو نویسنده درباره قرامطه و پراکندگی های آنان مادلونگ تاریخ هایی تقریبی هم درباره زمان تألیف هر دو کتاب ارائه می دهد. درباره شباهت های بسیار وسیع این دو متن مادلونگ این توضیح را تفصیلاً می دهد که اساساً کتاب نوبختی خود عمدتاً متکی است بر چندین متن و از همه مهمتر بخش زیادی از کتاب عیناً اقتباسی است از کتاب اختلاف الناس فی الامامة از هشام بن الحکم. سعد اشعری هم با وجود آنکه کتاب نوبختی را جلوی چشم داشته اما مطلع از منابع کتاب او بوده و گاه از منابع دیگر و یا از خود مطالبی را در سرتاسر کتاب به ماده نوبختی افزوده و اطلاعات را تکمیل کرده است.
با بررسی دو کتاب منسوب به نوبختی و تألیف سعد اشعری معلوم می شود که تفاوت ها میان این دو متن به نحوی است که ضمن اینکه ماده کتاب نوبختی در متن سعد اشعری تقریباً کاملاً بازسازی شده اما لا به لای مطالب اطلاعات و روایاتی مهم و دقیق در طول کتاب به مواد نوبختی اضافه شده؛ اضافاتی که نشان از دسترسی خود سعد اشعری دست کم به برخی از منابع کتاب منسوب به نوبختی دارد. به هرحال با وجود آنکه این دو معاصر هم بوده اند و حتی سعد اشعری اندکی زودتر از نوبختی از دنیا رفته بود اما کتابش روزآمد تر و دقیقتر و با اطلاعاتی تکمیلی نسبت به کتاب نوبختی است. اگر سعد اشعری به منابع کتاب نوبختی دسترسی داشته چه دلیلی داشته تا کتاب او را الگوی خود قرار دهد و چرا خود نظمی جدید برای منقولات از آن منابع در کتابش در نظر نگرفته است؟ اگر مطالب کتاب نوبختی تنها نقل از دو و یا سه کتاب معین است شباهت دو کتاب سعد اشعری و نوبختی را تنها زمانی می توان قابل توضیح دانست که الگوی سعد اشعری را کتاب نوبختی بدانیم. در این صورت چرا سعد اشعری که برخلاف نوبختی متخصص در کلام و به ویژه ملل و نحل نبوده این توفیق را داشته است که کتابش را از شکل نقل صرف آن دو سه منبع با نقل ها و اضافات دیگر خارج کند اما نوبختی که خود متخصص طراز اول این فن بوده توفیقی برای انجام این کار نداشته است؟ نوع چینش مطالب و نقل از کتاب نوبختی همراه با افزودن از منابع اصلی کتاب نوبختی از اثر سعد اشعری کتابی به مراتب دقیقتر و با نظم و اصالت بیشتری ساخته است. بخشی از این چنانکه گفتم به احتمال زیاد مرهون آن است که سعد اشعری به منابع کتاب نوبختی دسترسی مستقیم داشته و با دقت و توسعه بیشتری اطلاعات منابع را در اثر خود نقل کرده است. اگر چنین است چرا نوبختی که متخصص اصلی این دانش بوده عیناً همین کار را نسبت به منابع خود نکرده و تنها به نقل مستقیم و بی هیچ تصرف منابع خود بسنده کرده است؟ تحقیق آقای مادلونگ نسبت به این پرسش ها خاموش است.

اگر کتاب فرق الشیعه را تألیف نوبختی بدانیم ظاهراً هیچ پاسخی برای این پرسش ها نخواهیم داشت. اما اگر چنانکه خواهیم دید فرق الشیعه را تألیف نوبختی ندانیم در آن صورت دو احتمال را می توان در مقام پاسخ به این پرسش ها در نظر گرفت: یک احتمال این است که کتاب فرق الشیعه تنها تحریری اولیه است و تألیف خود سعد اشعری که بعداً توسط خود او در تحریر دومی کامل شده و همینک هر دو تحریر موجود است. در اینکه فرق الشیعه تحریر اول است تردید نباید کرد. برخلاف نظر آقای جلالی کتاب فرق الشیعه تنها تحریری ناقص و بر اساس کتاب سعد اشعری نیست. همانطور که آقای مادلونگ به خوبی توضیح داده مسلم است که فرق الشیعه تألیف هر که باشد قبل از کتاب المقالات والفرق نوشته شده و اطلاعات تکمیلی در کتاب سعد اشعری به ویژه در بخش قرامطه و حتی در بخش اختلافات در مورد فرق بعد از وفات امام عسکری کاملاً نشان می دهد که به دلیل تحولات زمانی و تاریخی اطلاعاتی بر کتاب فرق الشیعه افزوده شده است. بنابراین مسئله تنها در حد خلاصه نویسی کتاب فرق الشیعه نسبت به کتاب سعد نیست بلکه بر عکس این کتاب سعد است که بر اساس کتاب منسوب به نوبختی نوشته شده است. این احتمال هیچ دور نیست. چرا که این امکان وجود دارد که سعد اشعری دو تحریر از کتاب خود تنظیم کرده بوده و در تحریر دوم ضمن حفظ مواد تحریر اول مواد تازه ای را بدان افزوده بوده است. در آن صورت باید گفت این خود سعد اشعری بوده که از چند منبع خاص و آنطور که آقای مادلونگ می گوید با حفظ عین عبارات آن منابع، کتاب های فرق الشیعه و بعد المقالات والفرق را تنظیم کرده بوده است.

احتمال دوم این است که کتاب فرق الشیعه از دانشمندی امامی اما اندکی متقدم بر سعد اشعری است که عیناً مورد نقل و اقتباس سعد در المقالات والفرق قرار گرفته است. در این فرض ما البته نام نویسنده فرق الشیعه را نمی دانیم اما محتمل است که او نویسنده ای غیر متخصص در فرق شناسی و ملل و نحل بوده که تنها همتش بر نقل و اقتباس از دو سه منبع در تألیف کتابش قرار داشته است. اینکه نوبختی که خود متخصص طراز اول فرق شناسی بوده و کسی که علاوه بر مقامش در علم کلام چندین کتاب در زمینه فرق نوشته (و مهمتر از همه کتاب الآراء والدیانات) است و برخلاف معاصر غیر متخصصش سعد اشعری تنها به اقتباسی خشک از دو سه منبع بدون هیچ گونه تلاشی برای روزآمد کردن مطالب و اطلاعات بسنده کرده باشد بسیار دورتر از ذهن است تا نویسنده ای در اندازه محدثانی مانند سعد اشعری و یا کسانی در پایه او در قم و یا بغداد. به ویژه اینکه می بینیم نوبختی در بسیاری از مباحث کتاب اطلاعات دست اولی می توانسته به آن منابع اولیه اضافه کند و چنین نکرده است. اگر این احتمال درست باشد در حقیقت کاری که سعد اشعری کرده این است که کتاب یک معاصر خود را که شاید چندان هم متخصص در این دانش نبوده به عنوان الگو قرار داده و مطالبی را در تکمیل آن بدان افزوده است. سعد اشعری دست کم در کتاب ناسخ القرآن ومنسوخه خود هم عیناً همین کار را کرده و مواد کتاب نویسنده ای دیگر را عیناً در اثر خود بازسازی و با توضیحاتی تکمیلی تحریر مجدد کرده است. بنابراین شیوه او در تألیف کتاب المقالات والفرق بی سابقه نیست.

چنانکه گفتم تنها زمانی یکی از این دو احتمال را می توان جدی گرفت که کتاب فرق الشیعه را تألیفی از نوبختی ندانیم. در واقع در متن کتاب هیچ نشانی از اینکه این کتاب تألیف نوبختی باشد وجودندارد. او در فرق شیعه کتابی به عنوان فرق الشیعه داشته است. این را بر اساس فهرست آثارش می دانیم اما ثابت نیست متن موجود عیناً همان کتاب باشد. از آن سو، ظاهراً تمامی نسخه های موجود کتاب فرق الشیعه به نسخه مجموعه ابن العودی باز می گردد که به هرحال نسخه ای است متأخر و چندین سده از دوران مؤلف آن جدیدتر است. این احتمال که به دلیل انتساب کتابی به عنوان فرق الشیعه به نوبختی و شهرت او به فرق شناسی متنی را به اشتباه به وی در نسخه خطی مـتأخری نسبت داده باشند غیر ممکن نیست. اما آنچه بیش از همه این نسبت را مورد شک قرار می دهد مجموعه نقل هایی است که از کتاب نوبختی در منابع موجود و کهن دیده می شود اما این نقل ها در متن موجود فرق الشیعه دیده نمی شود و حتی مخالف آن نقل شده است. در اینجا باید به طور خاص به کتاب الفصول المختاره اشاره کنم که چنانکه گذشت توجه عباس اقبال را هم به خود جلب کرده بود. اما علاوه بر آن نقل های کتاب المغنی قاضی عبد الجبّار و همچنین تلخیص المحصّل خواجه طوسی هم همین مشکل را عیناً دارد. با دقت در نقل های این دو منبع هم باز می بینیم آنچه از فرق الشیعه و یا خود نوبختی در موضوع فرق شیعی نقل شده با آنچه در فرق الشیعه موجود می بینیم متفاوت است. توجه کنید:

۱- المغنی فی أبواب التوحید و العدل ؛ ج‏۲۰(امامت‏۲) ؛ ص۱۸۲
"و ذکر الحسن‏ بن‏ موسى‏ أن الفرقة التى زعمت أن محمد بن إسماعیل بن جعفر مات، و أن الإمامة فى ولده هم القرامطة فى عصرنا هذا، و کانوا من قبل یسمون المیمونیة لرئیس‏ لهم یقال له عبد اللّه بن میمون القداح. "

۲- المغنی فی أبواب التوحید و العدل ؛ ج‏۲۰(امامت‏۲) ؛ ص۱۸۵
"و حکى عن الحسن‏ بن‏ موسى‏، أن جابرا الجعفى کان یقول من .. الزیدیة أن الإمام بعد النبی علیه السلام علیّ، و أنه استخلف أبا بکر ثم عمر ثم عثمان إلى أن ظهر منه ما ظهر فأمر بقتله، و ذکر هذا الحاکى أن سهل بن نوبخت (کذا) کان یذهب إلى هذا القول و قد ذکرنا الکلام علیهم فى موضع الخلاف، لأنهم لا یخالفون فى النص على علیّ علیه السلام، بدلالة الأخبار المنقولة، و قد ثبت القول فیها، و یخالفون فى طریق تثبیت الإمام."

۳-تلخیص المحصل المعروف بنقد المحصل، ص۴۱۲ تا ۴۱۳
"و قد رأیت رسالة لبعض النوبختیّین‏ من قدماء الشیعة أنّه ذکر فیه أنّ المشهور أنّ‏ الامّة تفترق نیّفا و سبعین فرقة. و الشیعة قد افترقوا هذا القدر فضلا عن غیرهم. فذکر من الزیدیّة عشر فرق، و من الکیسانیّة اثنى عشر فرقة، و من الامامیّة أربعا و ثلاثین فرقة، و من الغلاة ثمانی فرق، و من الباطنیّة ثمان او تسع فرق. لکن بعض هذه الفرق خارجون عن الاسلام، کالغلاة و بعض الباطنیّة. و اللّه أعلم بحقیقة الحال."

این موارد نشان می دهد که متن مورد اشاره این منابع که به ظنّ قوی باید کتاب فرق الشیعه نوبختی باشد با متن موجود از فرق الشیعه تفاوت داشته است. یکی از نکاتی که در متن کتاب فرق الشیعه جلب توجه می کند ذکر تواریخ امامان شیعه است. این کار به احتمال زیاد نمی تواند کار نوبختی باشد که متکلم بود و علاقه ای به تاریخ نگاری نداشت. اما سعد اشعری خود متخصص طراز اول این قبیل مسائل بود. چنانکه قبلاً در دو مقاله در همین مجموعه "بررسی های تاریخی" نشان داده ایم سعد اشعری متن های بسیار مشابهی را در تاریخ امامان نقل می کرده که بخشی از آنها در کتاب کافی کلینی انعکاس یافته است. او در کتاب الضیاء خود هم همین کار را کرده است (درباره این کتاب باز در همین مجموعه "بررسی های تاریخی" مطلبی چند سال پیش منتشر کردیم که قابل مراجعه است). بنابراین شاید خود همین قرینه ای باشد بر تقویت احتمال اول. یعنی اینکه متن فرق الشیعه تنها تحریر اول کتاب تألیف سعد اشعری است.

با این حساب انتساب کتاب فرق الشیعه به نوبختی محل اشکال جدی است و باید یکی از دو احتمال پیشگفته را درباره فرق الشیعه و نسبت آن با کتاب المقالات والفرق مورد بررسی بیشتری قرار داد. یکی از نکات قابل توجه در این میان بررسی مقایسه ای میان کتاب الزینه تألیف ابو حاتم رازی و کتاب فرق الشیعه و المقالات والفرق است. من امید می برم در نوشته ای دیگر به این مهم بپردازم. اما همینقدار اینجا باید گفت که به احتمال زیاد متن کتاب فرق الشیعه (و یا المقالات والفرق) در تنظیم متن کتاب الزینه تأثیر داشته است. ساختار بخش فرقه شناسی کتاب الزینه نشان می دهد ابو حاتم رازی در هنگام تألیف به یکی از این دو کتاب و یا دست کم تحریری/ منبعی از آنها نظر داشته است.
از آن سو و به عنوان کلام آخر در این یادداشت خوب است این نکته را هم مطرح کنم که به نظر می رسد متن فرق الشیعه تألیف نوبختی (یعنی آنچه اینک نسخه آن مفقود است) بعد از کتاب های فرق الشیعه موجود و کتاب سعد اشعری نوشته شده است. این مطلب به ویژه از آنجا روشن می شود که در کتاب او گزارش مؤلف درباره موضوع امام غائب تحول تاریخی کاملتری نسبت به کتاب المقالات والفرق را نشان می دهد (البته اگر شیخ مفید از ناحیه خود تصرف در کلام نوبختی نکرده باشد). به عبارات او در این موضوع که در الفصول المختاره (ص ۳۱۸ به بعد) نقل شده توجه کنید:
"(فصل) قال الشیخ أیده الله: و لما توفی أبو محمد الحسن بن علی بن محمد ع افترق أصحابه بعده على ما حکاه أبو محمد الحسن‏ بن‏ موسى‏ النوبختی رضی الله عنه أربع عشرة فرقة فقال الجمهور منهم بإمامة ابنه القائم المنتظر ع و أثبتوا ولادته و صححوا النص علیه و قالوا هو سمی رسول الله ص و مهدی الأنام و اعتقدوا أن له غیبتین إحداهما أطول من الأخرى و الأولى منهما هی الصغرى و له فیها الأبواب و السفراء و رووا عن جماعة من شیوخهم و ثقاتهم أن أبا محمد الحسن ع أظهره لهم و أراهم شخصه و اختلفوا فی سنه عند وفاة أبیه فقال کثیر منهم کان سنه إذ ذاک خمس سنین لأن أباه توفی سنة ستین و مائتین و کان مولد القائم ع سنة خمس و خمسین و مائتین و قال بعضهم بل کان مولده سنة اثنتین و خمسین و مائتین و کان سنه عند وفاة أبیه ثمانی سنین و قالوا إن أباه لم یمت حتى أکمل الله عقله و علمه‏ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ‏ و أبانه من سائر الخلق بهذه الصفة إذ کان خاتم‏ الحجج و وصی الأوصیاء و قائم الزمان. و احتجوا فی جواز ذلک بدلیل العقل من حیث ارتفعت إحالته و دخل تحت القدرة و بقوله تعالى فی قصة عیسى ع‏ وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ و فی قصة یحیى ع‏ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا و قالوا إن صاحب الأمر ع حی لم یمت و لا یموت و لو بقی ألف عام حتى یملأ الأرض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا و أنه یکون عند ظهوره شابا قویا فی صورة ابن نیف و ثلاثین سنة و أثبتوا ذلک فی معجزاته و جعلوه من جملة دلائله و آیاته ع...." .

 

همچنین بنگرید به :

فرق الشیعه از نوبختی است یا اشعری ؟ :

http://www.ensani.ir/storage/Files/20120426113122-4035-160.pdf

 

حال که معلوم شد متن این فرق الشیعه موجود ابدا از نوبختی ( از عالمان شیعه ) نیست ، و حتی معلوم نیست این بیان مسئله بدا حاصل شدن هم از اشعری است و یا این متن موجود تمامش از اشعری است یا نه ، در نتیجه کاملا ادعاهای شاذ این کتاب باطل میشود .

 

همچنین بنگرید به :

ردّ امامت اسماعیل فرزند امام جعفر صادق(ع) :

https://hawzah.net/fa/Question/View/11752

 

مسأله بداء در امامت اسماعیل :

https://makarem.ir/main.aspx?lid=0&mid=249517&typeinfo=23&catid=24162

 

آیا امام جعفر صادق (ع) فرزند خود اسماعیل را از طریق نص به جانشینی خود برگزیده بود؟ :

http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa5283

 

 

بر هر عاقلی روشن است که فرق الشیعه از نوبختی نیست و ادعای جانشینی اسماعیل این کتاب هم کذب است .

 

لینک جمع بندی حدیث لوح فاطمه (س) :

http://offer13.blog.ir/post/103

 

در پایان روایتی موثق را از کتاب اصول کافی مبنی بر فرزند داشتن امام یازدهم می آورم:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ أَبِی هَاشِمٍ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی مُحَمَّدٍ ع جَلَالَتُکَ تَمْنَعُنِی مِنْ مَسْأَلَتِکَ فَتَأْذَنُ لِی أَنْ أَسْأَلَکَ فَقَالَ سَلْ قُلْتُ یَا سَیِّدِی هَلْ لَکَ وَلَدٌ فَقَالَ نَعَمْ فَقُلْتُ فَإِنْ حَدَثَ بِکَ حَدَثٌ فَأَیْنَ أَسْأَلُ عَنْهُ قَالَ بِالْمَدِینَه

محمد بن یحیی از احمد بن اسحاق و او از ابی هاشم جعفری نقل کرده است که گفت : به امام حسن عسگرى  علیه السلام عرض کردم: جلالت و بزرگى شما مرا از پرسش باز مى‏دارد، اجازه مى‏فرمائید از شما سؤالى کنم؟ فرمود: بپرس! عرض کردم: آقاى من! شما فرزندى دارید؟ فرمود: آرى. عرض کردم: اگر براى شما پیش آمدى کند، در کجا از او بپرسم؟ فرمود: در مدینه.

منابع :

کلینی در کافی، ج1، ص328

شیخ مفید در ارشاد، ص 342

ابو الصلاح حلبی در تقریب المعارف، ص426

شیخ طوسی در الغیبه، ص333

فتال نیشابوری (م. 508) درروضه الواعظین و بصیره المتعظین، ج2، ص262

طبرسی در إعلام الورى بأعلام الهدى، ص413

اربلی درکشف الغمه فی معرفه الأئمه، ج3، ص239

عاملى نباطى (م. 877) در الصراط المستقیم إلى مستحقی التقدیم، ج2، ص171

شیخ حر عاملى، ( م. ‏1104 ) درإثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، ج3، ص 441

بحرانى، سید هاشم بن سلیمان‏ (م. 1107) درحلیه الأبرار فی أحوال محمّد و آله الأطهار، ج5، ص195

مجلسى در بحار الأنوار، ج51، ص 161

معجم احادیث الامام المهدی، ج۶، ص 38

 

در سند این حدیث 3 نفر قرار گرفته اند و حال ، بررسی آنان :

1- محمد بن یحیى العطار :

وثوق و معتبر بودن وی را اثبات کردم .

2- أحمد بن إسحاق بن عبد الله بن سعد الأشعری :

کشی و شیخ طوسی و علامه حلی او را از نظر وثاقت تایید کرده اند[رجال کشی، ص 558؛ رجال طوسی ، ص 397.] و شیخ طوسی در مورد او گفته است: جایگاه بزرگی دارد و از اصحاب خاص امام حسن عسکری (ع) است‏ و حضرت صاحب الزمان (ع) را دیده و او شیخ قمیین است.[فهرست طوسی، ص 63. ]

3- داود بن القاسم الجعفری.

‏مرحوم نجاشی ، شیخ طوسی و علامه حلی علاوه بر توثیق در مورد او گفته اند نزد ائمه (ع) جلیل القدر بوده و از جایگاه والایی برخوردار است.[رجال نجاشی،ص 156؛ فهرست طوسی، ص 182؛ رجال طوسی ص 375؛ خلاصه حلی ص 68. ]

 

درباره قسمت آخر این روایت که امام میگوید امام زمان را در مدینه میتوان دید ( خطاب به ابوهاشم جعفری نه تمام مسلمانان ) :

1 : این خطاب به ابوهاشم است و البته در زمان حیات ابوهاشم امام زمان در غیبت کبری ابدا نرفتند و دیدن ایشان البته با اجازه خودشان برای برخی خواص ممکن بود . چون در عبارت حدیث آمده است المدینة ، اینرا گفته اند که این ال عهد است پس منظور شهری بوده است که هم امام و هم ابوهاشم آنرا می شناخته اند و این شهر هم قطع به یقین سامرا بوده است ، اما میتوان گفت منظور همین مدینة النبی بوده است .

2 : ملا صالح مازندرانی در شرحش بر اصول کافی در این باره میگوید :

قوله ( قال بالمدینه ) لعل المراد بالمدینه مدینه الرسول  صلّی الله علیه و آله وفیه دلاله على أن إقامته (امام) حال الغیبه فیها (مدینه منوره) أکثر، وقد نقل أن أبا هاشم رآه ویحتمل أن یراد بالمدینه سر من رأى ، والله أعلم .

شاهد همان مدینه منوره باشد و دلالت بر آن دارد که امام زمان اکثراً در اینجا هستند و نقل شده که ابوهاشم جعفری حضرتش را در آنجا ملاقات کرده . و احتمال است که الف و لام در کلمه مدینه برای عهد باشد . والله أعلم .

3 : علامه مجلسی میگوید :

قال بالمدینه”  أی الطیبه المعروفه، و لعله  علیه السلام علم أنه یدرکه أو خبرا منه فی المدینه،و قیل: اللام للعهد، و المراد بها سر من رأى یعنی أن سفراءه من أهل سر من رأى یعرفونه فسلهم عنه

امام علیه السلام به علم غیب می دانست که ابوهاشم، حضرت را در مدینه درک می کند (یا در مدینه خبری از حضرتش دریافت می‌کند) و گفته شده مراد از مدینه همان شهر سامراء است و لام ، عهد است.

[ مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج‏۴، ص ۲ ]

نکته : در اکثر قریب به اتفاق تمام منابع ، تنها یک فرزند پسر برای امام حسن عسکری (ع) از کنیز ایشان یعنی نرجس خاتون (س) بیان کرده اند و هیچ فرزند و همسر دیگری برای امام یازدهم شیعه نبوده است ؛ تنها در منابعی که بسیار کم هستند و از نظر اعتبار هم بعضا از برخی از منابع دیگر کمتر اند ، فرزندان دیگری بیان شده است .

 

و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۲۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی