دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
فقیری بود ناله می کرد ز درد بی نوایی گریه می کرد
با خدای خود درد می گفت از فقر و بیچارگی خود می گفت
گفت من فقیرم و بی چیز ودرمانده عیال دارم و بی کس و وامانده
گر تویی که رحمت اش لبریز است ز هر کاری که گفتنیست قادر است
مالی ده که چاره ای کنم چاره ای ز بهر فقرم کنم
هر چه مال دهی شکر بیش تر کنم ایمانم را ز قبل والا تر کنم
گر مال ندهی و حاجتم را رد کنی مرا با فقر تنها گذاری و ناله ام را پس زنی
دین را کنار می زنم و کافر می شوم منکر دین و قرآن و پیامبر می شوم
ندا رسید که ای بنده بی خرد تویی نیازمند و حاجت طلب ز درگاه أحد
تویی که نیاز داری و ناله می کنی بی چیزی و ز او درخواست می کنی
خدا بی نیاز است از جن و انس و جانوران والله الغنی از دین و ثواب امثالتان
زر و سیم برای او حکم کاهند تو و امثالت برای او مثل مورند
هر که را بخواهد یا قارون می کند یا پیاده و نان را سواره می کند
پس چرا خدا را ز دین خود تهدید می کنی آخرت ابدی ات را با چه عوض می کنی؟
تو ز آینده چه می دانی ؟ صلاح خوب خود را چه طور می فهمی
آمدی دنیا از بهر عیش و نوش و تن پرستی
یا عبادت و آزمایش و خدا پرستی
گر مؤمنی را در این دنیا محرومش کند در آن دنیا ز نعمت سیرابش می کند
گر مسلمانی محتاج زر و سیم باشد در آن دنیا بی نیاز از الماس باشد
قسم به آسمانها و زمین گناهی بد تر از کفر نیست
به راستی قران کریم دینی کاملتر از اسلام نیست
صبر و تقوا پیشه کن شاید زر و سیم فراوان آید
یا که اگر مرگ آمد در پس آن بهشت خدا آید
آن فقیر جوابش گرفت و توبه کرد ز گناه خود اظهار پشیمانی کرد
شاعر: مدیر وبلاگ مکتب رئالیسم