مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم
آخرین نظرات

نقد آراء حجت الاسلام دکتر علی مصلح (3)

شنبه, ۷ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۱۸ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

در قسمت پیشین (اینجا) نشان دادم که چگونه دکتر مصلح در نقد نبوت زرتشت بنظر میرسد استاندارد دوگانه ای دارند و به روایات درون دینی چنگ میزنند که وجاهت و اعتبار لازم را نداشته و نیز بر اساس روش ایشان امثال دانیال و قیدار نبی را نباید پیامبر خواند لکن با کمال تعجب ایشان این افراد را پیامبر میخوانند گویی مشکلشان فقط با شخص زرتشت است!.

این در حالی بود که هم روایت برای نبوت زرتشت داشتیم و هم عقیده برخی از مسلمانان در زمان های قدیم بر این مقوله بوده، یعنی منابع اسلامی هم نگاه مطلق به عدم نبوت زرتشت ندارند لکن آقای مصلح با اطمینان ازین عدم نبوت سخن میگفتند.

در این بخش به سراغ جلسه سوم از سلسله جلسات «نشست تخصصی ملی گرایی؛ کدام زرتشت، کدام کوروش» رفته (برای دیدن ویدیو جلسه میتوانید به این لینک رجوع کنید) و برخی از نقدهای مهمی را که بنظرم رسید اینجا مطرح میکنم.

نقد اول

از دقیقه 10:55 به بعد اشاره میکنند که در عصر جدید مستشرقین ورود میکنند و تمام علوم سنتی ملل را یک یک زیر سؤال میبرند و ملت ها و ادیان به دست و پا می افتند برای اثبات اصالت و صحت خودشون و تطبیق با علم جدید.

این ادعا بر اساس کدام سند عنوان شده است؟ فارغ ازینکه مستشرقین کم از عصر طلایی اسلام در علوم خود بهره نبرده و خود نیز به این مقوله اعتراف کردند (و مشخصاًَ علوم عصر طلایی اسلام که نزد ابن هیثم و زکریای رازی و... بوده مصداقی از همان علوم سنتی است که مستشرقین هیچگاه نخواستند زیر سؤالش ببرند)، اینکه خواسته اند برای زیر سؤال بردن علوم سنتی وارد بشوند و ملل برای اثبات به دست و پا بیافتند بر اساس کدام سند است؟ من پیشتر نشان دادم یک مورد از موارد ادعایی آقای مصلح یعنی ماجرای گالیله و کلیسا کاملاً اشتباه بوده و ایشان مصداق بی اعتباری را بیان میدارند (در نقد جلسه اول، بنگرید به اینجا) بنظر میرسد این ادعا هم ناشی از همان تفکرات است. فارغ ازینکه در نمونه علم تاریخ، اتفاقاً مستشرقی همچون سرجان ملکم روی به تطبیق کوروش با کیخسرو می آورد (بنگرید به اینجا) که البته قبل تر از وی سر ویلیام جونز (اینجا) برای اولین بار این همانی کوروش و کیخسرو را بیان میکند. یعنی در اینجا اصلاً غیر مسلمانان و همان مستشرقین روی به تطبیق و بقول آقای مصلح حفظ آورده اند.

 

نقد دوم

در دقیقه 12:00 اشاره به تلاش های مسلمانان در مقوله پیوند میان علم و دین میشود و به نوعی در ادامه همان زیر سؤال بردن علوم سنتی توسط مستشرقین این مبحث طرح میشود.

صحیح نیست این بحث صرفاً به مستشرقین و زیر سؤال بردن دین مربوط شود بلکه یکی از جنبه های مهم مقوله علم و دین موجه سازی دین هست. بحث علم و دین یکی از وجوه از اعجاز قرآن محسوب میشود، اینکه قرآن را صرفاً از نظر لغوی و ادبی دارای اعجاز بدانیم مشخصاً همان قدر معتبر است که اشعار حافظ و سعدی از نظر ادبیات دارای اعجاز باشند پس وحی بخوانیمشان!. بنابراین اعجاز قرآن همانطور که از آیات شریفه کلام الله بر می آید هم محتواییست و هم ادبی. حال برای جنبه محتواییست که تطبیق با فکت های علمی بعنوان در دسترس ترین و قابل راستی آزمایی ترین گزاره ها (بدلیل آنکه از تجربه انسان حاصل شده اند) محل توجه برخی مسلمانان واقع میشود (در عین اینکه برخی مخالف تطبیق علم و دین بوده و هریک را مربوط به حوزه جداگانه ای میدانند).

 

نقد سوم

از دقیقه 14:45 به بعد به بحث ذوالقرنین بودن کوروش هخامنشی پرداخته و عنوان میشود اولین نفر یک آلمانی این ادعا را بر زبان رانده و در ادامه برخی مستشرقین و مسیحیون هم به این نظریه دامن میزنند لکن علمای اسلام به این مقوله اعتنا نمیکنند. تا اینکه سر سید احمد خان هندی این نظریه را طرح میکند و در ادامه مولانا ابوالکلام که متأثر ازین فرد بوده هم این نظریه را تکرار کرده و مورد توجه علمای اسلام واقع میشود.

بنظرم در صورتی قسمت اول سخنان ایشان درست خواهد بود که نشان بدهند علمای اسلام با آثار آن دسته از مستشرقین تا قبل از سر سید احمد خان هندی آشنایی کافی داشته اند و در عین حال اعتنایی نداشته اند. چه بسا آنطور که مولانا ابوالکلام به زبان عربی این نظریه را مطرح و بسط و شرح داد هیچ یک از مستشرقین اینکار را نکرده باشند نتیجتاً علمای اسلام هم دلیلی نداشته اعتنا بکنند. البته از آنطرف بخاطر شخصیت ابوالکلام هم نشان دادن توجه طبیعی بوده آنطور که خود دکتر مصلح هم بدان اشاره میکنند (بعبارتی قسمت دوم سخنان ایشان مبنی بر توجه کردن به این نظریه بخاطر ابوالکلام میتواند صحیح باشد لکن قسمت اول یعنی بی اعتنایی بخاطر اینکه مستشرقین غیر مسلمان از آن سخن رانده بودند میتواند صحیح نباشد و فی الواقع آنطور که باید و شاید این نظریه به سمع علمای اسلام نرسیده بوده اصلاً).

 

نقد چهارم

از دقیقه 30:35 به بعد اشاره میشود به اینکه کوروش در منشور خود خدایان بعل و نبو و مردوک را ستاییده است و گفته آنها را تعظیم کنید.

اولاً عنوان «بعل» در استوانه نیامده و «بل/bēl» آمده (نک: بندهای 22 و 35 استوانه منسوب به کوروش دوم ترجمه شاهرخ رزمجو و عبدالمجید ارفعی) و ثانیاً این عنوان در عین اینکه میتواند مترادف بعل «Baal» باشد یا حتی نام خدایی مستقل بخاطر معنای لغوی که دارد لقب مردوک نیز میتواند در نظر گرفته بشود و در بازه زمانی بعنوان لقب مردوک بکار میرفته است (معنای لغوی هردو کلمه حول لغاتی همچون ارباب و... است). در همین راستا پروفسور ارفعی میگویند این عنوان در آن زمان فقط برای اشاره به مردوک بکار میرفت (ذیل پاورقی شانزدهم مربوط به بند 22 ترجمه فارسی استوانه منسوب به کوروش دوم). ثالثاً در کجای استوانه امر به تعظیم کردن یا سجده بردن بر این خدایان شده است؟ بنابر آنچه در استوانه کوروش بندهای 13 و 18 میخوانیم کوروش دوم بدنبال به خاک افتادن و تعظیم کردن مردم جلوی روی خود بوده است.

 

نقد پنجم

از دقیقه 43:00 به بعد اشاره میکنند به حمله کوروش به آشور بنابر کوروش نامه گزنفون و ترفندی که کوروش دوم با منحرف ساختن آب رودخانه جهت ورود به آنجا زده و اینکه سخن از به آتش کشیدن خانه های آنجا بر زبان میراند.

چیزی که گزنفون میگوید (نک: کوروش نامه گزنفون، کتاب هفتم، بخش پنجم) مربوط به تصرف شهر بابل است نه آشور، گزنفون قبل تر (نک: کوروش نامه گزنفون، کتاب چهارم، بخش دوم) به نبرد پارس ها بهمراه مادها و هیرکانی ها به رهبری کوروش با آشوریان اشاره میکند.

 

نقد ششم

از دقیقه 53:20 به بعد عنوان میشود در منابع اسلامی و ایرانی کوروش را شاهنشاه ایران زمین نمیدانند و خیلی مجمل در رابطه با وی مطلب هست.

این سخن دقیق نیست چرا که در خیلی از منابع عربی و ایرانی از کوروش مطلب است، بله بطور مصداقی و منفرد منابع را جداگانه در نظر بگیریم واقعاً مجمل هست اما بطور کل خیر؛ بخصوص بدلیل تأثیر پذیری که مورخین از کتب عهد عتیق داشته اند و بنی اسرائیل هم بعنوان قومی قرآنی محل توجه بوده نتیجتاً تاریخ این قوم هم که بخشیش در منابع خودشان گره خورده به کوروش دوم مشخصاً می بایست محل توجه مورخین مسلمان ایرانی و عرب باشد.

 

نقد هفتم

از دقیقه 53:30 به بعد عنوان میشود تاریخنگاری جدید بر مبنای هرودوت است و به تاریخنگاری اسلامی و ایرانی اسطوره و افسانه گفته شده و کنار گذاشته میشود. تاریخنگاری که غربی ها بر مبنای آن تاریخ را برای ما ثبت و ضبط کردند از نظر ما جایگاهی ندارد و ما برای احتجاج میخواهیم از آن بهره ببریم. در راستای ادعایی که مطرح شد از دقیقه 1:07:00 به بعد هم عنوان میشود 99 درصد تاریخنگاری جدید از مکتوبات کنار گذاشته شده و تحلیل آثار باستانی و باستان شناسی هست و تاریخنگاری جدید میرود سراغ فکت هایی که سنتی نیستند و نوع نگاهش متفاوت است.

برداشت مشخصی که ازین سخنان میتوان داشت این است که آقای مصلح مخالف تاریخ نگاری جدید هستند و کاملاً مؤافق تاریخ سنتی ایران. نقدهای قوی را بر این دیدگاه میتوان نوشت:

- اول باید متذکر شوم تاریخ دین مبین اسلام از تاریخ مورخین ایرانی و عرب باید کاملاً جدا شود. تاریخ اسلام مستقیم از کلام الله أخذ شده و قرآن کریم هم متنی وحیانیست. مشخصاً اگر از آقای مصلح بپرسم اگر در کشور برزیل و خانواده ای غیر مسلمان بدنیا می آمدید در این سن چه دینی داشتید به احتمال قوی میگفتند اسلام و بعید میدانم قبول کرده باشند دینشان تقلیدی و منوط به جبر جغرافیایی است. بنابراین اعتماد به متن قرآن یک سیر عقلانی و منطقی کاملاً مشخصی دارد که مربوط به وحیانی بودن محتوای کلام الله است. ازین رو وقتی وحیانی بودن موجه شد طبیعتاً اعتماد مطلق به نقل خداوند بعنوان خالق بشر و شاهد بر تمامی اعمال وی در طول تاریخ کاملاً موجه و عقلانی جلوه خواهد کرد.

حال آیا تاریخنگاری سنتی ایران هم ازین امتیاز بهره مند هست؟ یعنی آقای مصلح به شاهنامه یا محتوای تاریخی اوستا به چشم وحی نگاه میکنند؟ مسلماً خیر، پس باید این دو حوزه را از یکدیگر تفکیک کرد.

- دوم اینکه این مقوله 99 درصد را از کجا أخذ کرده اند؟ وقتی به کتب امثال پروفسور پیر بریان نگاه میکنیم متوجه ارجاعات بسیار زیاد ایشان به مورخین رومی و یونانی متعدد شده و بهیچ روی 99 درصد محوریت برای باستان شناسی دیده نمیشود. همچنین است در آثار پروفسور داندامایف و ماریا بروسیوس و آملی کورت و... .

- سوم اینکه آقای مصلح از فکت های سنتی حرف میزنند لکن نمیگویند این چطور فکتی است که نه سند باستان شناسی دارد و نه قول مورخینش ولو با فاصله پنج قرنی نسبت به واقعه و افرادی که ازیشان سخن رانده اختلاف زمانی دارد، بلکم این اختلاف بعضاً بیش از هزار سال است (بعنوان مثال سخنان طبری راجع به کیانیان).

ممکن است اینجا به اوستا استناد کنند لکن در اوستای فعلی هم مطالب خیلی زیادی پیرامون این شاهان وجود ندارد، وجود داشت هم تاریخ کتابت اوستا به زمان ساسانیان میرسد و باز با فاصله چندین قرنی طرف هستیم. اینکه چندین قرن این روایات بصورت سینه به سینه گشته خب مطالب هرودوت و گزنفون و کتزیاس و... هم تا زمان کتابت بصورت شفاهی انتقال داده شده و چه جای ایراد؟.

نکته بعدی در اینجا اینکه آقای مصلح در جلسه قبل با اطمینان گفتند زرتشت نبی نبوده، بنابراین موبدین زرتشتی در حقیقت افرادی پیرو نبی دروغینی بوده که با جعل و تحریف قسمتهای مختلف اوستا را نوشته و به خدا (اهورامزدا) و نبی دروغین (زرتشت) منتسب کردند. حال بر چه اساس روایت تاریخی که در زمان ایشان وجود داشت و بخشهایی از آن در اوستا نیز مندرج است و نیز خداینامه آن زمان که جزء منابع اصلی شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه هم بوده باید ارجحیت پیدا کند بر روایت یونانیان که هم از نظر زمانی به چیزی که نقل میکنند نزدیک تر بودند و هم آثار باستان شناسی در تأیید سخنان ایشان به چشم میخورد؟ بر چه اساس به روایتی از تاریخ که مشخصاً بخشی از انتقالش بر عهده همین موبدین زرتشتی بوده که آقای مصلح ایشان را پیرو نبی دروغین خوانده و نیز میدانیم جزء مکتوب کنندگان اوستای دروغین [منظور غیر وحیانی است] بودند باید اعتماد کرد اما به روایتی که از طریق یونانیان و رومیان رسیده خیر؟.

ممکن است گفته شود خب، اولی تأیید مسلمانان را هم دارد و اعتماد امثال حمزه اصفهانی و طبری و ابن اثیر و... حجت است لکن میتوان براحتی در جواب گفت مگر ایشان با تمام ادله و اسناد موجود سر و کار داشتند؟ مگر کتیبه ها و اسناد مختلف را بررسی کرده و آثار و احوال هرودوت و گزنفون و... را میدانستند و سپس حکم به بی اعتباری دادند؟ مشخصاً خیر، همین قدر میدانیم که برخی شان همچون ابوریحان بیرونی آشنایی مختصری با غربیون داشتند لکن بقدری نبوده تاریخ مشخصی را بتوانند از تاریخنگاری ایشان به دست ما بدهند و بیشتر حالت تطبیقی داشته عملکردشان مثلاً ابوریحان بیرونی اشاره کرده غربیان کیخسرو را با کوروش تطبیق میدهند و... الخ.

- چهارم اینکه تمام مستشرقین کل تاریخ سنتی ایران را افسانه نمیدانند و بعنوان مثال پروفسور کریستنسن در کتاب «کیانیان» خویش سعی داشته وجود سلسله کیانیان را در سرزمین های شرقی ایران موجه جلوه بدهد. ضمن اینکه اکثریت مستشرقین زرتشت را شخصیتی تاریخی که فی الواقع وجود حقیقی داشته قلمداد میکنند و این نیز خود دلیلی دیگر بر این است که اینان دید مطلقی را که دکتر مصلح بیان میکنند به روایت سنتی از تاریخ ایران ندارند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۱۱/۰۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی