از حضرت زرتشت تا بانو رقیه: اعتبار درون دینی!
بسم الله الرحمن الرحیم
چندی پیش سالروز ادعایی شهادت خانمی با نام «رقیه» بود که عنوان میشود دختر سه ساله حسین بن علی (علیه السلام) در زمان شهادت بوده است. برخی از منتقدین اسلام دیده شده نسبت به وجود تاریخی ایشان تشکیک جدی وارد ساخته و سعی دارند عقیده به وجود وی را ناشی از غلبه تعصب دینی بر واقع انگاری تاریخی ببینند [البته تشکیک جدی در وجود این خانم منحصر به غیر مسلمانان نیست]. از آنطرف غالباً هر زمان مخالفین دست روی تاریخی نبودن شخصیت دینی در اسلام گذاشتند مسلمانان منتقد باستانگرایی به وجود تاریخی زرتشت ایراد وارد ساختند چون خیلی از این افراد یک سری عرق های ملی و باستانی دارند برای همین دست روی وجود زرتشت میگذارند. از منظر درون دینی وجود زرتشت و داعیه نبوتش نزد زرتشتیان دست کم از زمان ساسانیان معتبر و قابل استناد است اما آیا برای خانم رقیه هم این چنین قرینه درون دینی در اختیار داریم؟!.
حول وجه تاریخی خانم رقیه به دو موضوع برمیخوریم: نخست وجود وی و دوم نحوه فوت او. برای دومی که اساساً در هیچ یک از منابع متقدم چه شیعه چه سنی اثری از شهادت أحدی از دختران امام حسین [فارغ از سن و سال] در شام نزدیک کاخ یزید یا داخلش نیست و شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی این مقوله را جزء موارد بی اعتبار و تحریفی حول عاشورا خواندند (اینجا) فلذا من مستقیم میروم سراغ وجه دوم و قدیمی ترین روایات مبنی بر وجود این خانم.
پرده اول) رقیه سه ساله ای که فاطمه سی ساله بوده!
یکی از توجیهاتی برای عدم یادکرد نام رقیه در منابع معتبر شیعه و سنی میشود این است که نام اصلی این فرد چیز دیگری بوده و برخی نام فاطمه را عنوان میکنند لکن فاطمه صغیره گرچه وجودش از این خانم قویتر است ولی در دهه سوم زندگی خویش در هنگام عاشورا بوده و هیچ یک از جریاناتی که برای این فرد بیان میکنند بر وی قابل انطباق نیست*، نکته جالبتر آنکه شما در روضه های عاشورا و... نقشی برای این دختر نمی بینید و یا در وبسایت هایی که سعی کردند وجود خانم رقیه را اثبات کنند! یعنی به این فرد که میرسد دیگر برایشان مهم نیست وجود داشته باشد یا نه اما به فردی که قراین تاریخی اش از نظر اعتبار در مرتبه پایین تری هستند سعی بدیلی در اثبات وجود داشتنش میکنند!.
*. آیا امام حسین(ع) دختری به نام فاطمه صغری داشت که به دلیل معلول بودن در مدینه ماند و همراه پدر به کربلا نرفت؟/ اسلام کوئست
فاطمه دختر امام حسین(ع)/ ویکی شیعه
فاطمه صغری بنت الحسین/ ویکی فقه
پرده دوم) شفا میدهد پس هست!
یکی دیگر از توجیهات عجیبی که دیدم این هست که مزار این فرد مستجاب الدعوة و... هست پس دارای کرامات بوده و دختر معصوم هست!، در پاسخ به این ادعای عجیب نقل دو پست از کانال تلگرامی دین عقلانی دکتر جعفر نکونام خالی از لطف نیست:
خدای معبد آمون یا خدای معبد کعبه
دکتر رحیم قمیشی 20 تیر 1403
آقای دکتر رحیم قمیشی در یادداشتی با عنوان «خدای معبد آمون» از یک تجربۀ دینی سخن گفته که بسیار محل تأمل است. داستان این تجربه از این قرار است که او برای حل مشکلاتش هرچه دست به دامن خدای مسلمانان شده، حاجت نگرفته، اما وقتی دست به دامان خدای هندوها شده، حاجت گرفته است. بعد ناظر به جلیلیستها که با دست به دامن خدای مسلمانان حاجت نگرفتهاند، اظهار داشته است:
آنها که دعا کردند و ختم صلوات گرفتند و استغاثه کردند تا جلیلی رأی بیاورد، باید میرفتند معبد آمون. متن کامل یادداشت وی چنین است:
شاید برای کمتر کسی شرایط من پیش بیاید، اما تجربه بسیار جالبی برایم بود! در خارج از مرزهای ایران بودم، ویزایم تمام شده بود، به این در و آن در میزدم، شاید بتوانم همانجا تمدیدش کنم. این بار پاسپورتم گم شد!! حالا علاوه بر اقامت غیر قانونی در هند، اسناد هویتی هم نداشتم. درسم، خانهای که اجاره کرده بودم، خانوادهام، همه چیز به طرز وحشتناکی بههم ریخته بود. وای اگر پلیسی مرا نگه میداشت! دیگر نمازهایم به موقع شده بودند، بعد از هر نمازی کلی دعا میخواندم، ختم صلوات و ختم آیتالکرسی و هر چه بلد بودم، در 24 ساعت شبانه روز 23 ساعت وقت خدا را گرفته بودم که "پس تو کجایی، چرا به دادم نمیرسی، اگر راست میگویی به فکر بندگانت هستی"! گذرنامه پیدا نمیشد که نمیشد. آنهم پیدا میشد ویزا نداشتم. وضعیت بد اندر بد بود. خراب اندر خراب! استادم که متوجه در هم ریختگی ام شده بود، خیلی ساده میگفت برو همان تمپل معروف شهر پونا، اول خیابان سیمبایسز روود. کافیست بروی و بخواهی، حاجتت برآورده میشود. آنقدر با اطمینان میگفت که اعصابم به هم میریخت. هفته بعد که مرا دید گفت نرفتی!؟ گفتم نه! شروع کرد از معجزات آن تمپل یا به اصطلاح خودم، معبد آمون گفتن:
- ببین رحیم! آمیتا پاچان را که میشناسی، او هم وقتی بیماری سختی گرفت آمد آنجا، و خوب شد. توصیه مرا جدی بگیر. برو مشکلت حل میشود.
میخواستم همانجا خفهاش کنم. ما یک خدای بزرگتر داریم، خیلی بزرگتر، تمام معبدهای شما یک ناخنش هم نمیشود، او مشکل مرا نتوانست حل کند، این خدا کوچولوهای شما، لاکشمی، گانش یا کریشنا چهکار میتوانند بکنند!؟ دو روز بعد از فرط درماندگی و اصرار استاد، صد پله معبد را بالا رفته بودم، کفشها و جورابهایم را درآورده، دو زانو نشسته و از خدای معبدشان "گانش" خواسته بودم، اگر تو میتوانی مشکلم را حل کنی، بسمالله. همینجا بگویم هندوها بت پرست نیستند، آنها هم خدای یگانه را میپرستند، آن خداهای کوچکشان نمادهایی هستند برای پرستش خدا، خیلی شبیه ما شیعهها!" و عجیب آنکه یک روز بعد گذرنامهام پیدا شد، مشکل ویزایم حل شد و مشکل مهم آن مقطع زندگیام به آسانی حل شد. آن وقتها میگفتم تمام استغاثههای یکی دو ماههام نزد خدای اصلی، با تاخیر برآورده، و بیخود به نام معبد آمون ثبت شد. یعنی خودم را گول میزدم! خیلی طول کشید تا فهمیدم؛ آن خدایی که پاسپورت پیدا میکند، پول میرساند، مریض شفا میدهد، نمره جور میکند، رأی اضافه و کم میکند، اصلا نماینده و سخنگو در زمین دارد. آن خدا نیست. این کارها را آمون و لاکشمی و کریشنا و گانش بهتر انجام میدهند. آن خدایی که من باید به او ایمان داشته باشم اصلا قرار نیست تاوان کمکاریهای مرا بدهد. قرار نیست فقط معجزه بکند. در حالیکه ما بدترین مدیریت را داریم در حالیکه منابعمان را هدر میدهیم در حالیکه تلاش نمیکنیم. فکرمان را به کار نمیگیریم، برنامهریزی نداریم، ناگهان موفق شویم و در دنیا نمونه!! آنها که دعا کردند و ختم صلوات گرفتند و استغاثه کردند تا جلیلی رأی بیاورد، باید میرفتند معبد آمون. ما هم که یک رأی دادیم یا ندادیم، بگوییم بقیهاش را خدا کمک میکند. باید کفشهایمان را در بیاوریم. دو زانو بنشینیم برابر آن خداهای مجسمهای. آنها چنین حاجتهایی را زودتر میدهند. آنها اصلا کلی نماینده روی زمین دارند! پول میگیرند، هدایت میکنند. حاجت برآورده میکنند. کارشان همین است. خدای واقعی به ما عقل و اراده و توان داده. خدای واقعی هر دقیقه نمیگوید من، من. خدای واقعی نظم طبیعت را بهخاطر ما به هم نمیزند. خدای واقعی در معبدها قایم نمیشود!! آنکه پاسپورت پیدا میکند. همه چیز را درست میکند، بدون دخالت ما همهاش دنبال آنست که ببیند خمسمان را دادهایم یانه چه لباسی پوشیدهایم چه غذایی خوردهایم چه رأیی دادهایم حجابمان خوب بود یا نه مطیع کاهنان معبدش بودیم یا نه او خدای جعلی است همان خدای معبد آمون است همان که پاسپورت مرا پیدا کرد!! و البته معنای زندگی را نمیتوانست به من بگوید.
دو پاسخ برای اجابت دعا به درگاه خدای معبد آمون
جعفر نکونام 21 تیر 1403
در یادداشت قبلی تجربۀ دینی آقای دکتر رحیم قمیشی مبنی بر استجابت دعای او به درگاه خدای معبد آمون نقل شد و اینک دو پاسخی بررسی میشود که نامبرده برای این سؤال بیان داشته است که چطور دعایش به درگاه خدای کعبه مستجاب نشد، اما به درگاه خدای آمون مستجاب شد:
مرور داستان اجابت دعا به درگاه خدای آمون دکتر قمیشی نوشته بود که پاسپورتش در هند گم شده و بر اثر آن، مشکلات فراوانی پیدا کرده بود؛ اما هرچه به درگاه خدای خود دعا میکرد، مستجاب نمیشد. عین سخنش چنین است:
«دیگر نمازهایم به موقع شده بودند، بعد از هر نمازی کلی دعا میخواندم، ختم صلوات و ختم آیتالکرسی و هر چه بلد بودم، در 24 ساعت شبانه روز 23 ساعت وقت خدا را گرفته بودم که "پس تو کجایی، چرا به دادم نمیرسی، اگر راست میگویی به فکر بندگانت هستی"!»
اما بعد وقتی که به توصیۀ استاد هندو مذهبش به درگاه خدای هندوان دعا می کند، دعایش مستجاب میگردد. البته او میافزاید:
«همینجا بگویم هندوها بتپرست نیستند، آنها هم خدای یگانه را میپرستند، آن خداهای کوچکشان نمادهایی هستند برای پرستش خدا، خیلی شبیه ما شیعهها!"»
تحلیل مسئله اینک میخواهیم دو پاسخی را که دکتر قمیشی برای این سؤال که چرا دعای او به درگاه خدای مسلمانان مستجاب نمیشود؛ اما به درگاه خدای هندوان مستجاب می گردد، بررسی کنیم. الف. اجابت خدای مسلمانان با تأخیر:
دکتر قمیشی پاسخی را که اول پیدا کرده بود، این طور گزارش کرده است:
«آن وقتها میگفتم تمام استغاثههای یکی دو ماههام نزد خدای اصلی، با تأخیر برآورده، و بیخود به نام معبد آمون ثبت شد. یعنی خودم را گول میزدم!»
دکتر قمیشی این پاسخ را خودفریبی نامیده و علت آن را آن ایمان دینی دانسته است که او یک عمر با خود داشته و در تمام وجودش ریشه دوانده بود؛ به همین رو، او نمیتوانسته است، ایمان دینی خود را نادیده بگیرد و به چیزی ایمان بیاورد که به تعبیر خودش یک ناخن خدای خودش هم نمیشود. تعبیر او چنین است:
«ما یک خدای بزرگتر داریم، خیلی بزرگتر، تمام معبدهای شما یک ناخنش هم نمیشود، او مشکل مرا نتوانست حل کند، این خدا کوچولوهای شما، لاکشمی، گانش یا کریشنا چهکار میتوانند بکنند!؟»
به هر حال، این که ما مسلمانان بخواهیم استجابت دعای نامبرده را به خدای خود نسبت دهیم، فقط توجیه دروندینی دارد؛ چون ما مسلمانان بر این باوریم که خدای حقیقی همان خدای ما مسلمانان است؛ نه آنچه که به نظر ما مسلمانان بت خوانده میشود و به تعبیر قرآن، هیچ درکی ندارد و هیچ کاری نمیتواند بکند و لذا هیچ نفع یا ضرری نمیتواند برساند. اما از نگاه بروندینی هیچ فرقی میان خدای ما مسلمانان و خدای هندوان قابل درک نیست؛ چون هیچ کس، نه خدای مسلمانان را درک کرده و نه خدای هندوان را و نیز نه هیچ رابطۀ ضروری میان دعای مسلمانان به درگاه خدایشان با برآوردن حاجتشان مشاهده میشود و نه هیچ رابطۀ ضروری میان دعای هندوان به درگاه خدایشان با برآوردن حاجتشان؛ زیرا که چه دعای مسلمانان و چه دعای هندوان به اصطلاح «آمد، نیامد» دارد؛ یعنی گاهی قرین برآوردن حاجت میشود و گاهی قرین برآوردن حاجت نمیشود. به تعبیر درون دینی، هم در میان مسلمانان و هم در میان هندوان، دعاهای غیرمستجاب هست که البته بسا آنان، دعاهای غیرمستجاب را به نحوی توجیه دروندینی کنند و همین باعث بشود که عدم استجابت دعاهایشان چندان باعث تضعیف ایمانشان به خدایشان نگردد و به خروج از دین آباء و اجدادیاشان نیانجامد. ب. راه حل طبیعی پیدا کردن مشکل: پاسخ دومی که آقای قمیشی به سؤال پیشگفته داده، گویا این است که آنچه اجابت دعا به دست خدای هندوان یا خدای مسلمانان دانسته میشود، به واقع، حل شدن مشکل به شکل طبیعی خودش است؛ یعنی بالاخره تلاشهای خود او برای پیدا کردن پاسپورتش به نتیجه رسیده؛ اما چون آن تلاشها با دعایش به درگاه خدای هندوان، مقارن بوده، او را به این نتیجه رسانده بود که خدای هندوان دعایش را مستجاب کرده و او را حاجتروا ساخته است. عین این پاسخ دوم او چنین است:
«خدای واقعی به ما عقل و اراده و توان داده. خدای واقعی هر دقیقه نمیگوید من، من. خدای واقعی نظم طبیعت را بهخاطر ما به هم نمیزند. خدای واقعی در معبدها قایم نمیشود!!»
این تعابیر آقای قمیشی نشان میدهد که او در گذر زمان از خدای متشخصی که دعا به درگاهش جای تلاشهای طبیعی آدمی را میگیرد، عبور کرده و به خدای نامتشخصی گراییده است که هرگز دعا به درگاهش جای تلاشهای طبیعی آدمی را نمیگیرد؛ لذا به موجب ایمان به چنین خدایی هرگاه که آدمی به مشکلی برخورد، باید مشکلش را به طریق عادی و طبیعی حل کند؛ نه به طریق غیر عادی و ماورایی.
معابد هندوها موارد استجابت دعا و شفا دادن نزد خود این افراد نداشته است؟ اتفاقا این قدری داشته که هندوها بخواهند بدان ایمان بیاورند. این دلیلی دال بر حقانیت گزاره ای تاریخی است؟ بنابر این باشد که می بایست به درگاه خدایان و افراد مقدس مختلف در ادیان متفاوت دست به دعا برده و هریک استجابت کرد بدان ایمان بیاوریم!. اصلاً چقدر ازین شفا دادن ها راستی آزمایی علمی و آماری شدند؟ یعنی مقوله ای که مطلقا بطور طبیعی ممکن نبوده انجام شود و یا درصد انجامش خیلی پایین بوده ولی بعد از حاجت بردن به مقبره این فرد انجام شده است؟ شما هرچقدر میخواهید جست و جو کنید یک مورد هم وجود ندارد راستی آزمایی علمی شده باشد بعنوان دلیلی منطقی در نظر گرفته شود (نهایتا شهرت مواردی مثل حرم امام رضا میتواند در نظر گرفته شود ولی مزار منتسب به خانم رقیه در این حد هم شهرت دارد؟)، عقاید ما اگر بنا باشد بر پایه احساسات بنا شده باشد که دیگر چه نیاز به عقل و منطق داریم ایمان به اسلام را موجه کنیم؟.
پرده سوم) پشت پرده ای که بطرز نامعلومی آشکار گشت!
یکی از نویسندگان وقتی در اسناد تاریخی دال بر وجود این چنین شخصیتی به در بسته میخورد میگوید:
در آن برهه زمانی به دلیل اینکه از یک سو امکان نگارش بسیار کم و محدود بوده است، تعداد فرزندان امامان زیاد بوده، سانسور و اختناق حکومت بنی امیه که سیره نویسان را تحت کنترل خود قرار داده بودند و از همه مهم تر عدم اهتمام مورخان آن عصر در راستای ضبط و ثبت همه ی جزئیات تاریخ زندگانی امامان موجب شده که بسیاری از ماجراهای زندگانی آنان پشت پرده پنهان بماند
سانسور بنی امیه باید بگذارد کلیت جریان عاشورا را طبری و یعقوبی و... برسد به روایات مندرج در منابع متقدم شیعه مثل کتب شیخ کلینی و شیخ طوسی نقل کنند بعد به یک دختر سه ساله که میرسد جلوی نقلش گرفته شود و سانسور رخ دهد؟ بعد مکتوبات چند قرن بعد [قرن ششم قمری به بعد] چطور به چیزی که پنج قرن قبل سانسور شده به یکباره دست پیدا کردند وقتی صفر تا صد مباحث فرقه امامیه در منابع قبل تر مندرج شده بود؟!.
پرده چهارم) قدیمی ترین روایات: مرسل و متضاد
قدیمی ترین منبعی که برای وجود این فرد عنوان میشود قصیده ای منتسب به «سیف بن عمیره نخعی» یکی از اصحاب ائمه شیعه و از راویان زیارت عاشورا و... است، لکن منبعی که این قصیده را نقل کرده یعنی «المُنْتَخَب فی جَمْعِِ المَراثی وَ الْخُطَب مشهور به منتخب طریحی» از «فخر الدین محمد بن علی طُریحی» مربوط به قرن یازدهم هجری قمری بوده و قصیده را هم مرسل نقل کرده چنانچه در ابتدای نقل قصیده میخوانیم:
القصیده لسیف بن عمیر «رحمه الله»
المنتخب فی جمع المراثی و الخطب، فخر الدین طریحی، موسسه الاعلمی للمطبوعات (بیروت)، مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، صفحه 432
همین!، یعنی حتی یک راوی یا منبع هم ذکر نمیشود بدانیم این متن را نویسنده از کجا آورده است، روی چه حساب این قصیده را به این فرد منتسب کرده؟. منبع دیگری که میگویند از دختری بنام رقیه بعنوان فرزند امام حسین سخن گفته «لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب» از «ابوالحسن علی بن ابی قاسم زید البیهقی» میباشد لکن این کتاب علاوه بر اینکه نقلش مرسل است بلکه حاوی نکته مهمی میباشد و آن اینکه رقیه در عاشورا و وقایع بعدش به شهادت نرسیده چون وی را مشابه سکینه و فاطمه و زین العابدین جزء فرزندان باقی مانده امام حسین بیان میکند که ازیشان نسل ایجاد شده:
أما الحسینیة، فهم من أولاد الحسین بن علی رضی الله عنهما، ولم یبق من أولاده إلا زین العابدین رضی الله عنه وفاطمة وسکینة ورقیة، فأولاد الحسین رضی الله عنه من قبل الأب هم من صلب زین العابدین رضی الله عنه.
لباب الأنساب والألقاب والأعقاب، أبو الحسن ظهیر الدین علی بن زید البیهقی، الشهیر بابن فندمه، کتابخانه مدرسه فقاهت، صفحه 23
نکته جالبتر اینجاست که در قصیده سیف بن عمیره هم اشاره ای به شهادت رقیه نمیشود!؛ بعبارتی دیگر، قدیمی ترین منابع ادعایی نه تنها نقل هایی مرسل اند بلکه شهادت را نیز تکذیب میکنند. نکته مهم دیگر آنکه در منابع نزدیک به اثر بیهقی مثل «اللهوف علی قتلی الطفوف» از «سید بن طاووس» متعلق به قرن هفتم قمری نیز هیچ خبری ازین دختر نیست و وقتی امام حسین خواهران و دختران و همسر خود را صدا میزند نامی از رقیه نمی آورد (اساساً در کل کتاب چه حوادث عاشورا و چه حوادث بعد از عاشورا و وقایع اقامت اسرا در پاییتخت بنی امیه نیز هیچ خبری از فردی بنام رقیه نیست):
فَعَزَّاهَا الْحُسَیْنُ ع وَ قَالَ لَهَا یَا أُخْتَاهْ تَعَزَّیْ بِعَزَاءِ اللَّهِ فَإِنَّ سُکَّانَ السَّمَاوَاتِ یَفْنُونَ وَ أَهْلَ الْأَرْضِ کُلَّهُمْ یَمُوتُونَ وَ جَمِیعَ الْبَرِّیَّةِ یَهْلِکُونَ ثُمَّ قَالَ یَا أُخْتَاهْ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ وَ أَنْتِ یَا زَیْنَبُ وَ أَنْتِ یَا فَاطِمَةُ وَ أَنْتِ یَا رَبَابُ انْظُرْنَ إِذَا أَنَا قُتِلْتُ فَلَا تَشْقُقْنَ عَلَیَّ جَیْباً وَ لَا تَخْمِشْنَ عَلَیَّ وَجْهاً وَ لَا تَقُلْنَ هُجْراً.
اللهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، ترجمه سید احمد فهری زنجانی، کتابخانه مدرسه فقاهت، صفحه 82
منظور از فاطمه در اینجا فاطمه صغری میباشد که خطبه اش در کوفه نیز در این کتاب درج شده است. البته در نسخه دیگری ازین کتاب در صفحه 141 دقیقاً همین روایت آمده لکن نام رقیه را نیز اضافه دارد:
قال: فعزاها الحسین علیه السلام و قال لها:یَا أُخْتَاهْ تَعَزَّیْ بِعَزَاءِ اللَّهِ فَإِنَّ سُکَّانَ السَّمَاوَاتِ یَموتون، وَ أَهْلَ الْأَرْضِ لا یبقون، وَ جَمِیعَ الْبَرِّیَّةِ یَهْلِکُونَ» ثُمَّ قَالَ: «یَا أُخْتَاهْ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ، وَ أَنْتِ یَا زَیْنَبُ، وَ أَنْتِ یَا رقیه، و أنت یا فَاطِمَةُ، وَ أَنْتِ یَا رَبَابُ، انْظُرْنَ إِذَا أَنَا قُتِلْتُ فَلَا تَشْقُقْنَ عَلَیَّ جَیْباً وَ لَا تَخْمِشْنَ عَلَیَّ وَجْهاً وَ لَا تَقُلْنَ هُجْراً».
الملهوف علی قتل الطفوف، السید رضی الدین علی ابن الطاووس الحلی، تحقیق: فارس تبریزیان، انتشارات اسوه، صفحه 141
لکن آقای تبریزیان برای اسم رقیه در همین قسمت در پاورقی متذکر شده: لم یذکرها المورخون، یعنی علاوه بر اینکه ایشان هم به صراحت گفته ازین چنین فردی مورخان یاد نکردند بلکه در نسخه دیگری ازین کتاب هم با اینکه روایت عیناً نقل شده ولی نام رقیه اصلاً نیست. گرچه این کتاب هم حضور رقیه صغیره دختر امام حسین در شام و یا اصلاً شهادت دختر نابالغی از امام حسین فارغ از نامش طی وقایع بعد از کربلا را بطور کل در هر دو نسخه تأیید نمیکند. نکته جالب دیگر آنکه در ابتدای نقل این روایت در هر دو نسخه میخوانیم:
قَالَ الرَّاوِی: فَسَمِعَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ ع ذَلِکَ فَقَالَتْ یَا أَخِی هَذَا...
اللهوف، نسخه فهری، صفحه 81
قَالَ الرَّاوِی: فَسَمِعَتْ زَیْنَبُ ابِنْتُ فَاطِمَةَ علیها السلام ذَلِکَ، فَقَالَتْ: یَا أَخِی هَذَا...
اللهوف، نسخه تبریزیان، صفحه 140
نیز تبریزیان در پاورقی برای عبارت قال الراوی میگوید: «الراوی، لم یرد فی ر» یعنی راوی ذکر نشده است. بعبارتی نقل مطلقاً مرسل است و حتی نام راوی اول را هم ذکر نکرده نویسنده، این روایت جعلی با این مقوله اختلاف در نسخه و... چطور میتواند سند قرار بگیرد؟!. در مقتل ابومخنف هم روایت مشابهی قرار دارد چنانچه میخوانیم:
فی وداع الحسین (علیه السلام) لأهله
قال: ثم نادی یا ام کلثوم و یا زینب و یا سکینه و یا رقیه و یا عاتکة و یا صفیة علیکن منی السلام فهذا اخر الأجتماع و قد قرب منکم الأفتجاع.
مقتل الحسین، أبی مخنف، مکتبة الالفین (کویت)، کتابخانه مدرسه فقاهت، صفحه 131
این روایت در دو نسخه دیگر ازین مقتل که من چک کردم وجود نداشت:
نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا (ترجمه وقعة الطفّ لأبی مِخنف)، محمد هادی یوسفی غروی، ترجمه جواد سلیمانی، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، کتابخانه مدرسه فقاهت
مقتل أبی مخنف، لوط بن یحیى بن سعید بن مخنف بن مسلم الازدی، منشورات المکتبة العامة آیة الله العظمى السید شهاب الدین المرعشی النجفی، المطبعة العلمیة قم، کتابخانه مدرسه فقاهت
این مقوله به شدت به اعتبار این روایت خدشه جدی وارد میکند و نشان میدهد از جعلیات قرون بعد است که به این مورخ نسبت داده اند بخصوص که در نسخه محققانه آقای غروی هم که با تمامی منابع کهن مقابله شده نیست، اما این روایت اشکالات دیگری هم دارد. ما میدانیم بنابر مقتل ابی مخنف دختران و خواهران امام حسین بعد از واقعه عاشورا زنده بودند:
عمر، دختران و خواهران حسین و بچههایى که بودند و على بن حسین را با همان حال بیمارى برداشت و با خود برد.
نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا (ترجمه وقعة الطفّ لأبی مِخنف)، صفحه 192
و سر این مقوله که دو نفر یا بیشتر از دختران و خواهران حسین بن علی در کربلا حضور داشته و بعد از عاشورا اسیر گردیدند بحثی نیست اما در آن روایت که مثلاً امام خواسته دختران و خواهران خود را صدا بزند برای خواهران فقط دو نام ام کلثوم و زینب و برای دختران دو نام سکینه و رقیه دیده میشود و این در حالیست که بنابر همین مقتل میدانیم فاطمه بنت علی بن ابیطالب (علیه السلام) نیز حضور داشته است:
فاطمة دختر على [علیه السّلام] مىگوید: هنگامى که ما را جلوى یزید بن معاویه نشاندند فردى سرخ رو از أهالى شام [در حالى که به من اشاره مىکرد] به یزید گفت...
نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا (ترجمه وقعة الطفّ لأبی مِخنف)، صفحه 201
اما نامش در آن روایت خداحافظی پایانی امام نیامده است که بیش از پیش بر بی اعتباری این روایت می افزاید. همچنین در هیچ یک ازین دو نسخه خداحافظی پایانی معصوم با دختران و خواهرانش نداشته است. از طرفی دیگر ما شک نداریم فاطمه صغیره بنت الحسین در عاشورا حضور داشته و وجودش کاملا آشکارتر از رقیه است فلذا اینجا هم چون نام این فرد نیست میتوان براحتی گفت منظور فاطمه بنت الحسین بوده و رقیه وجه تسمیه نام او در نظر گرفته شده که آنهم اشتباه نقل کننده این روایت جعلیست.
با استناد به کتاب «کامل بهائی» از «عماد الدین حسن بن على بن محمد طبرسى» متعلق به قرن هفتم هجری قمری سخن از وجود این دختر و شهادت وی میزنند لکن بررسی این کتاب نشان میدهد بهیچ عنوان محل استناد نمیتواند باشد. مثلاً در این کتاب اشاره شده که یهودیان امام حسین را دفن کردند:
و گفته اند چون خیبر فتح شد رسول را جمعی یهودان بگریختند و به عراق آمدند و به نزدیک کربلا منزل ساختند و بزرگ ایشان ابراهیم و روئیل نام داشتند چون لشکر از کربلا برفت ایشان بر بام خانه می خفتند نظر ایشان به کربلا افتاد نوری دیدند که از ابدان امام و شهداء بر می آید تا به آسمان رعایا را جمع کردند در روز دوم و گفتند این قوم قوم بزرگ اند عندالله که همه شب نور نازل می شد بر سر ایشان، بیائید تا ایشان را دفن کنیم برفتند و ایشان را دفن کردند.
کامل بهائی، عماد الدین طبری، تحقیق و تصحیح اکبر صفدری قزوینی، انتشارات مرتضوی، صفحه 631
نیز بر اساس روایات این کتاب امام سجاد علیه السلام در آن هنگام کودک یا نوجوانی بیشتر نبوده است چنانچه بعنوان مثال حین وقایع درون کاخ یزید بن معاویه میخوانیم:
امام [زین العابدین] گفت اجازت ده تا من نیز خطبه بخوانم لعین را ندامت و پشیمانی حاصل شد گفت نه مردم بسیار شفاعت کردند قبول نکرد پس آن لعین معاویه گفت: ای پدر او در صغر سن است بگذار تا خطبه بخواند معلوم است که خطبه او بچه رسد یزید گفت شما در کار او و در کار این خاندان به شک اید ایشان را علم و فصاحت میراثی است من می ترسم که از زیر این خطبه فتنه حاصل شود که وبال ما باشد عاقبت اجازت داد.
همان، صفحه 643
در این کتاب میخوانیم:
در حاویه آمد که زنان خاندان نبوت در حالت اسیری حال مردان که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان پوشیده می داشتند، و هر کودکی را وعده ها می داند که پدر تو به فلان سفر رفته است باز می آید، تا ایشان را به خانه یزید آوردند، دخترکی بود چهار ساله، شبی از خواب بیدار شد و گفت پدر من حسین کجاست. این ساعت او را به خواب دیدم سخت پریشان، زنان و کدکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان بر خواست. یزید خفته بود از خواب بیدار شد، و حال تفحص کرد. خبر بردند که حال چنین است آن لعین در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. ملاعین سر بیاورد و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید این چیست ملاعین گفت سر پدر تو است آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.
همان، صفحه 523
فارغ از عدم یادکرد اسم و نیز بیان چهار سال سن مسئله اما اینجاست که در هیچ کجای این کتاب بخصوص حین بیان وقایع عاشورا و بعدش به این دختر هیچ اشاره ای نمیشود و نیز منبع عماد الدین طبری یعنی کتاب «الحاویه فی مثالب معاویه» بطور کل از میان رفته (حتی مورخی هم نداریم ازین کتاب ماجرای این دختر را نقل کرده باشد و فقط عماد الدین طبرسی اینجا نقل مذکور را کرده) و نیز نویسنده اش «قاسم بن محمد بن احمد مامونی» راوی مجهول می بایست قلمداد شود چون اطلاعاتی از وی در منابع رجالی معتبر شیعه و سنی من ندیدم. نکته دیگر آنکه طبرسی در این کتاب در دست کم دو نقل ازین فرد سنی مذهب متذکر أسناد صحیحش برای روایتی که نقل کرده شده ولی در اکثر موارد مثل همین مورد دختر چهار ساله قید اسناد صحیح را ذکر نمیکند که مشخصاً میتواند حاکی از اختلاف اعتبار روایت های این کتاب نزد خود طبرسی شود:
... چنانکه مأمونی در کتاب حاویه ایراد کرد به اسانید صحیح.
همان، صفحه 583
در کتاب حاویه مأمونی السنی گوید به اسانید صحیحه...
همان، صفحه 604
بنابراین این نقل علاوه بر اینکه مرسل است راوی اش مجهول نیز میتواند در نظر گرفته شود و حتی نقل مد نظر ما نیز نزد خود طبرسی اعتبار زیادی در کتاب حاویه نداشته است [یا نزد خود حاویه] برای همین قید «اسانید صحیح» را برایش لحاظ نمیکند.
نتیجه بررسی مهم ترین اسناد برای ما مشخص میکند که از منظر درون دینی وجود حضرت زرتشت و نبوتش خیلی قویتر از وجود بانو رقیه است (بطریق اولی نحوه فوت) و افرادی که بدین مقوله ایراد میگیرند و گاه شده نقل های شاذ برخی زرتشتیان را دستاویز آراء خود قرار دهند [مثل موبد کوروش نیکنام و...] می بایست نقل های عالمین دینی که کلمه ای ازین خانم سخن به میان نیاورده را ملاک قرار داده و منکر وجودش شوند یا دست کم شهادتش را انکار نمایند.
اینکه دیدگاهی شاذ در میان زرتشتیان باشد در مقابل دیدگاهی که شیعیان را خارج از دین و دارای خون مباح و... میخواهند نمیتواند دلیل بر هیچ چیز باشد، نهایتاً بعنوان مؤید میتواند در نظر گرفته شود.
تکلمه
جعل یا غفلت از تاریخ؟!: پاسخ به شبهات مربوط به عدم وجود تاریخی بانو رقیه