چرایی وقوع حوادث روز عاشورا بر اساس روایات تاریخ طبری
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از مشهور ترین بخش های تاریخ اسلام اتفاقاتی است که در روز دهم محرم الحرام سال شصت و یک هجری قمری بوقوع پیوستند. به سبب جایگاهی که این وقایع در مذهب تشیع دارند به مرور زمان خرافات و تحریفات زیادی حول آن پدید آمده است که برای نمونه به بخشی از آنها پیشتر اشاره کرده ام (حماسه عاشورا و تحریفات دینی!). در این پست اما میخواهم حول بخشی از دلایل شکل گیری واقعه عاشورا سخن بگویم. اگر بخواهیم یک نگاه تفصیلی داشته باشیم بنظرم برای پرداختن به کم و کیف واقعه عاشورا بطور کامل باید تحلیل تاریخ را از زمان به قدرت رسیدن ابوبکر بن ابی قحافه آغاز کنیم که از حوصله این پست خارج است فلذا من صرفاً از زمان حضور امام حسین (علیه السلام) در مکه به شکل گیری این واقعه میپردازم. نتیجه گیری که خواهم کرد این هست که امام حسین قصدشان «یا قیام و یا مرگ» نبوده است و اینرا بواسطه بررسی نقل های مرتبط با واقعه عاشورا در معتبر ترین و یا یکی از معتبر ترین منابع موجود برای تاریخ اسلام در قرون یکم و دوم هجری قمری یعنی تاریخ طبری انجام خواهم داد. ان شاءالله که مفید به فایده واقع شود.
بنابر تاریخ طبری به نقل از علی بن طعان محاربی، امام حسین بعد از روبرو شدن با لشکر حر بن یزید تمیمی خطاب به مردم حاضر در لشکر حر طی دو نوبت یکی قبل از اقامه نماز ظهر و دیگری بعد از اقامه نماز عصر گفته بود اگر بر قراری که با من بستید نیستید بگویید تا برگردم [گرچه حر به وی گفت ما از کسانی نیستیم که نامه برایت نوشتیم] و باز امام بعدتر به فرستاده عمر بن سعد یعنی قرة بن قیس حنظلی گفته بود «مردم شهرتان به من نوشته اند که بیا، اگر مرا نمی خواهند باز می گردم». همچنین بنابر نقل عدی بن حرمله، حر نیز خطاب به عمر بن سعد قبل از آنکه به سپاه امام حسین بپیوندد و بعد از آغاز حمله توسط عمر بن سعد میگوید:
«خدایت قرین صلاح بدارد با این مرد جنگ می کنی؟»؛ گفت [عمر بن سعد]: «به خدا، بله جنگی که دست کم سرها بریزد و دستها بیفتد»؛ گفت: «به یکی از سه چیز که به شما گفت رضایت نمی دهید؟» عمر بن سعد گفت: «به خدا اگر کار با من بود رضایت می دادم اما امیر تو [ابن زیاد] این را نپذرفت.»
در نقل هلال بن یساف [یا اساف: بنگرید به بخش مربوط به روایت 34 در اینجا] که طبری آنرا آورده هم حر بن یزید سخنان مشابهی میزند با این تفاوت که هلال بن سیف بجای سه پیشنهاد فقط از یک پیشنهاد سخن میگوید:
هلال بن یساف گوید: ابن زیاد گفته بود از واقصه تا راه شام و تا راه بصره را ببندند و نگذارند کسی بیاید و کسی برود. حسین بیامد و از چیزی خبر نداشت تا بدویان را دید و از آنها پرسش کرد که گفتند: «نه، به خدا چیزی نمی دانیم جز اینکه نمی توانیم داخل یا خارج شویم.»
گوید: پس به طرف راه شام روان شد، به طرف یزید، اما در کربلا سواران به او رسیدند که فرود آمد و به خدا و اسلام قسمشان داد.»
گوید: ابن زیاد عمر بن سعد و شمر بن ذی الجوشن و حصین بن نمیر را سوی وی فرستاده بود، حسین به خدا و اسلام قسمشان داد که او را پیش امیر مؤمنان ببرند که دست در دست وی نهد.»
گفتند: «نه، باید تسلیم ابن زیاد شوی.»
گوید: از جمله کسانی که سوی حسین فرستاده بود، حر بن یزید حنظلی نهشلی [همان حربن یزید ریاحی است] بود که سر گروهی سوار بود و چون سخنان حسین را بشنید گفت: «چرا گفته اینان را نمی پذیرید؟ به خدا اگر ترک و دیلم چنین می خواستند، روا نبود که نپذیرید» اما نپذیرفتند مگر آنکه تسلیم ابن زیاد شود.
گوید: پس حر سر اسب خویش را بگردانید و سوی حسین و یاران وی رفت... .
(نک: طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، جلد هفتم، ترجمه فارسی ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر (چاپ چهارم)، صفحات 2978 و 2991 و 3004 و 3027).
چنانچه متذکر شدم امام حسین دوبار خطاب به حر بن یزید و لشکرش میگوید اگر نمیخواهید قیام کنید بر خلاف نامه هایی که فرستادید بهمان جایی میروم که از آن بسوی شما آمده ام و بعد از آن نیز جریاناتی که اتفاق می افتد در خور توجه است که آنها را در اینجا به تفصیل نقل میکنم:
گوید: حر همچنان در مقابل حسین بود، تا وقت نماز رسید، نماز ظهر. حسین، حجاج بن مسروق جعفی را گفت که اذان بگوید و او بگفت و چون وقت اقامه گفتن رسید حسین برون آمد، ردایی داشت و عبایی با نعلین. حمد خدا گفت و ثنای او کرد آنگاه گفت:
ای مردم! مرا به پیش خدا عزوجل و شما این عذر هست که پیش شما نیامدم تا نامه های شما به من رسید و فرستادگانتان آمدند که سوی ما «بیا که امام نداریم، شاید خدا به وسیله تو ما را بر هدایت فراهم آرد. اگر بر این قرارید آمده ام، اگر عهد و پیمانی کنید که اطمینان یابم به شهر شما آیم و اگر نکنید و آمدن مرا خوش ندارید، از پیش شما باز می گردم به همان جا می روم که از آن سوی شما آمده ام.»
گوید: اما در مقابل وی خاموش ماندند و مؤذن را گفتند اقامه بگوی و او اقامه نماز بگفت.
... وقتی پسینگاه رسید، حسین گفت: «برای حرکت آماده شوید.»
پس از آن برون آمد و بانگزن خویش را بگفت تا ندای نماز پسین داد و اقامه گفت. سپس حسین پیش آمد و با قوم نماز کرد، و سلام نماز بگفت آنگاه رو به جماعت کرد و حمد خدای گفت و ثنای او کرد سپس گفت:
«اما بعد: ای مردم! اگر پرهیزکار باشید و حق را برای صاحب حق بشناسید، بیشتر مایه رضای خداست. ما اهل بیت به کار خلافت شما از این مدعیان ناحق که با شما رفتار ظالمانه دارند، شایسته تریم. اگر ما را خوش ندارید و حق ما را نمی شناسید و رأی شما جز آنست که در نامه هاتان به من رسیده و فرستادگانتان به نزد من آورده اند، از پیش شما باز می گردم.»
حر بن یزید گفت: «به خدا ما نمی دانیم این نامه ها که می گویی چیست؟»
حسین گفت: «ای عقبه پسر سمعان خرجینی را که نامه های آنها در آنست بیار.»
گوید: عقبه خرجینی پر از نامه بیاورد و پیش روی آنها فرو ریخت.
حرف گفت: ما جزو این گروه که به تو نامه نوشته اند نیستیم. به ما دستور داده اند وقتی به تو رسیدیم از تو جدا نشویم تا پیش عبیدالله بن زیادت بریم.»
حسین گفت: «مرگ از اینکار به من نزدیکتر است.»
... حسین گفت: «چه می خواهی؟»
[حر] گفت: «به خدا می خواهم ترا پیش عبیدالله بن زیاد ببرم.»
حسین گفت: «در این صورت به خدا با تو نمی آیم.»
حر گفت: «در این صورت به خدا ترا وا نمی گذارم.» و این سخن سه بار از دو سوی تکرار شد.
و چون سخن در میانه بسیار شد حر گفت: «مرا دستور جنگ با تو نداده اند، دستور داده اند از تو جدا نشوم، تا به کوفه ات برسانم. اگر دریغ داری، راهی بگیر که ترا به کوفه نرساند و سوی مدینه پس نبرد که میان من و تو انصاف باشد تا به ابن زیاد بنویسم. تو نیز اگر خواهی به یزید نامه نویسی، بنویس، یا اگر خواهی به ابن زیاد بنویسی. شاید خدا تا آن وقت کاری پیش آرد که مرا از ابتلا به کار تو معاف دارد.»
آنگاه گفت: «پس، از این راه برو و از راه عزیب و قادسیه به طرف چپ گرای» که میان وی و عزیب هشتاد و سه میل بود.
گوید: پس حسین با یاران خویش به راه افتاد و حر نیز با وی همراه بود.
عقبة بن ابی العیزار گوید: حسین در بیضه با یاران خویش و یاران حر سخن کرد، نخست حمد خدای گفت و ثنای او کرد، سپس گفت:
«ای مردم! پیمبر خدای صلی الله علیه و سلم فرموده هرکه حاکم ستمگری را ببیند که محرمات خدا را حلال شمارد و پیمان خدا را بشکند و به خلاف سنت پیمبر خدا رود و میان بندگان خدا با گناه و تعدی عمل کند و به کردار یا به گفتار عیب او نگوید، بر خدا فرض باشد که او را به جایی که باید برد. بدانید که اینان به اطاعت شیطان در آمده اند و اطاعت رحمان را رها کرده اند، تباهی آورده اند و حدود را معوق نهاده اند و غنیمت را خاص خویش کرده اند، حرام خدا را حلال دانستند و حلال خدا را حرام شمرده اند و من شایسته ترین کسم که عیبگویی کنم. نامه های شما به من رسید و فرستادگانتان با بیعت شما پیش من آمدند که مرا تسلیم نمی کنید و از یاریم باز نمی مانید، اگر به بیعت خویش عمل کنید رشاد می یابید. من حسین پسر علی ام و پسر فاطمه دختر پیمبر خدا صلی الله علیه و سلم که جانم با جانهای شماست و کسانم با کسان شمایند و مقتدای شمایم. و اگر نکنید و پیمان خویش بشکنید و بیعت مرا از پردن خویش بردارید به جان خودم که این از شما تازه نیست: با پدرم و برادرم و عمو زاده ام نیز چنین کرده اید. فریب خورده کسی است که فریب شما خورد، اقبال خویش را گم کرده اید و نصیب خویش را به تباهی داده اید. هرکه پیمان شکند به ضرر خویش می شکند، زود باشد که خدا از شما بی نیاز شود. درود بر شما با برکات و رحمت خدای.»
... گوید: حر بیامد و با وی همراه شد و می گفت: «ای حسین، ترا به خدا در اندیشه خودت باش. صریح می گویم که به نظر من اگر جنگ کنی حتما کشته می شوی. اگر با تو بجنگند حتما نابود می شوی.»
حسین گفت: «مرا از مرگ می ترسانی مگر بیشتر از این چیزی هست که مرا بکشید؟ نمی دانم با تو چه بگویم. شعر آن مرد اوسی را که با پسر عموی خویش گفت، با تو می گویم که وقتی به یاری پیمبر خدا می رفت به او گفته بود کجا می روی که کشته می شوی؟ و به پاسخ گفته بود:
می روم که مرگ برای مرد
اگر نیت پاک دارد
و مسلمان است و پیکار می کند
و به جان از مردان پارسا پشتیبانی می کند
عار نیست»*
گوید: و چون حر این سخن بشنید، از او کناره گرفت، وی با یارانش از یک سو می رفت و حسین از سوی دیگر می رفت تا به عذیب هجانات رسیدند.
... گوید: و چون به حسین رسید اشعار را برای وی بخواندند که گفت: «به خدا من امیدوارم که آنچه خدا برای ما خواسته، کشته شویم یا ظفر یابیم، نیک باشد.»
... حسین به آنها گفت: «با من از مردم پشت سرتان خبر گویید.»
مجمع بن عبدالله عایذی که یکی از آن چهار آمده، بود، گفت: «بزرگان قوم را رشوه های کلان داده اند و جوالهایشان را پر کرده اند که دوستیشان را جلب کنند و به صف خویش برند و بر ضد تو متفقند. مردم دیگر دلهایشان به تو مایل است اما فردا شمشیرهایشان بر ضد تو کشیده می شود.»
... جمیل بن مزید گوید: طرماح بن عدی به حسین نزدیک شد و گفت: «به خدا می نگرم و کسی را با تو نمی بینم، اگر جز همین کسان که اینک مراقب تو اند به جنگت نیایند، بس باشند. اما یک روز پیش از آنکه از کوفه درآیم و سوی تو آیم، بیرون کوفه چندان کس دیدم که هرگز پیش از آن جماعت به یک جا نیدده بودم. درباره آنها پرسش کردم، گفتند: فراهم آمده اند که سانشان ببینند و به مقابله حسین روانه شوند. ترا به خدا اگر می توانی یک وجب جلو نروی نرو، اگر می خواهی به شهری فرودآیی که خدایت در آنجا محفوظ دارد تا کار خویش را ببینی و بنگری چه خواهی کرد برو تا به کوهستان محفوظ ما که اجا نام دارد... هرچند مدت که خواهی میان ما بمان. اگر حادثه ای رخ دهد من متعهدم، که بیست هزار مرد طایی با شمشیر های خویش پیش روی تو به پیکار ایستند. به خدا تا یکی از آنها زنده باشد به تو دست نمی یابند.»
حسین گفت: «خدا تو و قومت را پاداش نیک دهد، میان ما و این، سخنی رفته که با وجود آن رفتن نتوانیم و نمی دانیم کار ما و آنها به کجا می انجامد.»
(تاریخ طبری، ترجمه فارسی ابوالقاسم پاینده، جلد هفتم، صفحات 2990 الی 2998)
*. بنظرم این ترجمه از دو بیتی که امام حسین در پاسخ به حر میخوانند دقیق تر است:
سأمضی و ما بالموت عار علی الفتی
إذا ما نوی حقاً و جاهد مسلما
وآسی الرجال الصالحین بنفسه
و فارق مثبوراً یغش و یرغما
-----
میروم که مرگ برای مرد عار نیست
زمانی که نیت پاک دارد
و مسلمان است و پیکار می کند
و به جان از مردان پارسا پشتیبانی می کند
در ادامه امام حسین به سراغ خیمه عبیدالله بن حر جعفی میرود تا از او بخواهد در قیام ایشان را همراهی کند که این فرد قبول نمیکند و امام خطاب به وی میگوید: «اگر یاری ما نمی کنی از خدا بترس و جزء کسانی که با ما پیکار می کنند مباش، به خدا هرکه بانگ ما را بشنود و یاریمان نکند، به هلاکت افتد. (همان، صفحات 2998 و 2999)» که این نشان میدهد امام هنوز امید به پیروزی داشتند برای همین بدنبال جلب همراهی افراد بیشتری رفته بودند. اینکه نامه به یزید نمی نویسند نیز از همین حیث امید به پیروزی میتوانسته باشد فلذا دلیلی نداشته بخواهند با یزید مذاکره کنند. حتی بعد از آنکه عمر بن سعد با چهار هزار نفر به مقابله با امام می آید بازهم امام اصرار بر همان دو راه یا قیام و یا برگشتن میکنند:
گوید: پس از آن عمر بن سعد قرة بن قیس حنظلی را پیش خواند و گفت: «ای قره وای تو! حسین را ببین و از او بپرس برای چه آمده و چه می خواهد؟»
... گوید: قره بیامد و به حسین سلام گفت و پیام عمر بن سعد را بدو رسانید.
حسین بدو گفت: «مردم شهرتان به من نوشته اند که بیا؛ اگر مرا نمی خواهند باز می گردم.
... گوید: پس پیش عمر بن سعد رفت و خبر را باوی بگفت. عمر بن سعد گفت: «امیدوارم خدا مرا از پیکار وی معاف بدارد.»
حسان بن فاید عبسی گوید: شهادت می دهم که وقتی نامه عمر بن سعد پیش ابن زیاد آمد، من نیز پیش وی بودم. نامه چنین بود:
«به نام خدای رحمان رحیم:
اما بعد، من وقتی نزدیک حسین فرود آمدم کس پیش او فرستادم و پرسیدم برای چه آمده و چه می خواهد و می جوید؟
گفت: مردم این ولایت به من نوشتند و فرستادگانشان پیش من آمدند و خواستند که بیایم و آمدم، اگر مرا نمی خواهند و رأیی جز آن دارند که فرستادگانشان با من گفته اند، از پیش آنها باز می روم.»
گوید: و چون نامه را برای عبیدالله بن زیاد خواندند شعری به این مضمون خواند:
«اکنون که پنجه های ما به او بند شده
امید رهایی دارد
اما دیگر مقر نیست.»
گوید: آنگاه به عمر بن سعد نوشت:
به نام خدای رحمان رحیم:
اما بعد، نامه تو به من رسید، آنچه را نوشته بودی فهمیدم به حسین بگو او و همه یارانش با یزید بن معاویه بیعت کنند و چون چنین کرد، رأی خویش را بگوییم. والسلام.
(تاریخ طبری، ترجمه فارسی ابوالقاسم پاینده، جلد هفتم، صفحات 3004 الی 3006)
چنانچه مشاهده میکنید امام بوضوح دست از قیام کشیده بود وقتی با سپاه عمر بن سعد روبرو شد و متوجه شد امکان در خور توجهی برای حمایت مردم کوفه دیگر نیست ولی کماکان بر بحث بازگشتنی که قبل تر مطرح کرده بود اصرار ورزید و ابن زیاد هم البته زیر بار نرفت. کاری که ابن زیاد کرد تنها راه ممکن برای بقای حکومت بنی امیه بود چه آنکه اولاً از یزیدی که بعنوان مثال بعداً به جهت توصیه عبدالله ابن عمر براحتی دستور به آزادی مختار داد بهیچ روی قتل نوه رسول خدا (صلوات الله علیه) بر نمی آمد و محتملاْ دیدار امام حسین با او به آزادی کامل ایشان منجر میشد و ثانیاْ رها کردن امام حسین بدون بیعت با یزید یعنی احتمال دوباره برآشفتن مردم کوفه یا... و بیعت دوباره با ایشان.
ما دیدیم که بعد از شهادت حضرت، سلیمان بن صرد خزاعی لشکری را به خونخواهی ایشان جمع کرد و یا بعدتر مختار بن ابوعبید ثقفی نیز که اینها نشان میدهند آزادی امام حسین میتوانست به پیوند این افراد با معصوم در آینده منجر شده و فاتحه خلافت بنی امیه خوانده شود با توجه به اینکه عبدالله ابن زبیر هم هیچ گاه مقابل آن حضرت مشابه تقابلی که با مختار داشت نمی ایستاد که بخواهد خللی در قیام معصوم بوجود آورد. نتیجتاً ابن زیاد حکومت بنی امیه را از سقوط حتمی نجات داد گرچه وقتی واقعه مشابهی اتفاق افتاد تعلل کرد و سر همان جان خودش را از دست داد. منظورمان از واقعه مشابه حرکت مختار است که در ابتدا ابن زیاد بدون جنگ مختار را وادار به تسلیم کرد لکن بدون آنکه او را بکشد زندانی اش کرد و این اشتباهی بود که مرتکب شد در نهایت هم که مختار آزاد شد و فوقع ماوقع.
البته ازین دید در روضه خوانی ها و... معمولاً به واقعه کربلا نگاه نمیشود چون بنظرم میرسد بعضاً دوست دارند این تلقی در ذهن مخاطب ایجاد شود که امام حسین هدفش تا انتهای بعد از ظهر عاشورا قیام علیه حکومت یزید بود در حالیکه روایات معتبر تاریخی این چنین چیزی را تأیید نمیکنند، مسئله ساده است، بهیچ روی بنا نبود آن حضرت شهید شوند بلکه با پیوستن به کوفیان و بیعتی که این جماعت با ایشان میکردند قیامی بنا بود راه بیافتد که منجر به سقوط بنی امیه بشود و بعد از عهد شکنی کوفیان امام دیگر دلیلی برای قیام نداشت چه آنکه هر حرکتی خودکشی محسوب میشد و در هیچ کجای سیره معصوم این چنین حرکت بیهوده ای نمی بینیم بخواهد خودش و یارانش را به کشتن دهد [نتیجتاً هریک از معصومین می بایست با پنج ده بیست سی نفر در هر دوره علیه حکومت قیام میکرده و خود را به کشتن میدادند]!! بنابراین امام میخواست برگردد لکن ابن زیاد با توجه به تبحری که در سیاست داشت و شمه ای از آنرا در سرکوب مسلم بن عقیل در کوفه دیدیم فقط راه بیعت کردن را جلوی پای امام گذاشت.
برای بحث علم غیب معصوم و اینکه ادعا شود قراینی تأیید میکنند حضرت میدانست چه میشود باید عرض کنم من دو مورد صرفاً که آنها هم مربوط به خواب دیدن معصوم بودند بیشتر ندیدم و علم غیب در خور توجهی اینجا نمیتوان برای معصوم بر اساس اسناد متقدم و معتبر عنوان ساخت.
حتی وقتی عمرو بن عبدالرحمان مخزومی و ابن عباس هم توصیه کردند امام حسین به کوفه نروند یا حداقل زن ها را با خود نبرند (ابن عباس این توصیه را کرده بود) معصوم قبول نکردند و این یعنی اهتمام جدی به قیام داشته و معتقد به پیروز شدن در قیام (یا احتمال بالای پیروز شدن در صورت حمایت کوفیان آنطور که در نامه هایشان ابراز داشتند) بودند (قبل تر از آن دو نفر عبد الله بن مطیع نیز توصیه مشابهی به امام جهت نهی از رفتن به کوفه کرده بود: تاریخ طبری، جلد چهارم، صفحه 261، کتابخانه مدرسه فقاهت). چون جمعیت در خور توجهی از مسلمانان خواستار بیعت با ایشان شده بودند، این وظیفه امام حی و حاضر بود بیعتشان را بپذیرد و همچنین همانطور که مسلم بن عقیل در حضور ابن زیاد به صراحت بیان میکند خلافت به یقین حق امام حسین بوده است (ابن زیاد به مسلم بن عقیل میگوید: «گویی گمان داری که در خلافت حقی دارید؟» و مسلم در پاسخ به او متذکر میشود: «گمان نیست، یقین است» (نک: تاریخ طبری، ترجمه فارسی ابوالقاسم پاینده، جلد هفتم، صفحه 2958)).
نکته دیگری که اینجا محل توجه می باشد این است که یزید بن معاویه در پاسخ به نامه ابن زیاد مبنی بر گردن زدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه این عمل را دور اندیشانه و دلیرانه خوانده و به ابن زیاد میگوید لیافت و کفایت نشان داده است (نک: تاریخ طبری، ترجمه فارسی ابوالقاسم پاینده، جلد هفتم، صفحه 2962) این مهم بخوبی نشان دهنده تأیید سیاست یا قتال یا بیعت ابن زیاد توسط یزید است؛ اگرچه بنظرم میرسد خود یزید جرئت انجام این سیاست را در قبال امام حسین نداشت و قراینی تأیید کننده این دیدگاه هست و بعنوان مثال یک موردش جریان آزاد کردن مختار بدستور یزید می باشد. مورد دیگر عدم به کنیزی یا غلامی دادن أحدی از اسرای کربلا توسط یزید و تا حدی احترام ایشان را نگاهداشتن است تا جایی که حتی وقتی یکی از افراد حاضر در دربار میخواسته دختری را ازین اسرا به کنیزی بگیرد وقتی حضرت زینب (سلام الله علیه) مانع میشوند یزید به آن مرد میگوید دست بردارد. قرینه دیگر رفتار مسلم بن عقبه با امام سجاد حین و بعد از سرکوب قیام مردم مدینه است که ممکن است بدلیل توصیه یزید بوده باشد [اگرچه عدم دخالت امام در آن قیام هم یکی از دلایل این مهم می بایست در نظر گرفته شود].
در رابطه با شباهت یا عدم شباهت بیعت حسین بن علی با یزید با صلح و بیعت امام حسن مجتبی (علیه السلام) با معاویه و یا قبول حاکمیت مأمون توسط امام رضا (علیه السلام) و... درست است که تمام اینها با تهدید و... بطور کل بالاجبار صورت گرفتند، لکن اینکه گفته شود در کربلا هم تهدید و اجبار مشابه آنها بود پس بیعت می بایست صورت می پذیرفت لزوماً دیدگاه صحیح میتواند نباشد و برای این تحلیل میتوان توجیهی را بدین صورت مطرح کرد:
بیعت امام حسین با یزید نقض عهدی بود که بین برادر بزرگشان امام حسن و معاویه بسته شده بود چنانچه یکی از شروط آن عدم تعیین جانشین توسط معاویه بود و نتیجتاً هرگونه صلح توأم با بیعت حضرت با یزید نشان از نقض آن عهدنامه می بود و این یعنی پا گداشتن روی آن و قبول یوغ حاکمی نامشروع که علناً فسق میکرد. فلذا حرکت امام حسین در کربلا دیگر خودکشی نبود بلکه عملی کاملاً معقول اولاً در جهت زیر پا نگذاشتن عهدنامه برادر و معصوم قبلی و ثانیاً عدم بیعت و پیروی نکردن از حاکمی که علناً احکام اسلامی را نقض میکرد محسوب میشد و اینجا دیگر بیعت معصوم مشابه بعنوان مثال بیعت علی بن ابیطالب (علیه السلام) در جهت حفظ حکومت اسلامی نسبتا نوپا محسوب نمیشد چرا که یزید مشابه ابوبکر و عمر و یا حتی پدرش معاویه و نیز مأمون خلیفه عباسی سعی در رعایت ظواهر اسلام تا حد زیاد هم نداشت و بیعت معصوم با وی یعنی دوستداری جاه و مقام تا حفظ اسلام. علت سومی هم میتوان اقامه کرد و آن ایجاد تلنگری در مسلمانان به خواب رفته ای بود که بیعت کردند و شکستند [شیعیانی کوفی] و یا در امر بیعت تعلل ورزیدند که خب بصورت مستقیم باعث حرکت سلیمان بن صرد و قیام مختار و غیر مستقیم برآمدن عبدالله ابن زبیر شد [بدلیل خلإ بوجود آمده] و خسارات زیادی را به بنی امیه وارد ساخت.
مقوله کربلا از جهتی مشابه بیعت امام علی با ابوبکر هست چون همانطور که قبل از کربلا عهدنامه ای بود و بیعت با یزید نقض آن محسوب میشد برای دوران امیر المؤمنین هم ما حجة الوداع را داریم و بیعت با ابوبکر نقض آن عهدی محسوب میشد که در غدیر خم بسته شد اما بازهم میتوان توجیهی را مطرح کرد تا این ادعا موجه سازی شود که این دو واقعه یکسان نیستند بخواهیم بگوییم امام حسین هم باید بیعت میکردند:
ما دیدیم امیر المؤمنین تا شهادت بانوی دو عالم هم پیش رفتند و فسق عملی خلفا را حداقل برای صحابه آن زمان نشان دادند یعنی یک حرکت ابتدایی انجام شد و این نبود صرف وجود تهدید و... روی به بیعت بیاورند. از طرفی دیگر اسلام تازه ابتدای راه خود بود و بعنوان مثال هنوز حتی ایران هم فتح نشده بود و باز دوباره ابوبکر و عمر هم حداقل در ظاهر سعی بدیلی داشتند احکام اسلامی را مراعات کنند؛ بر خلاف زمان امویان که دیگر اسلام تا حد زیادی تحکیم یافته بود و یزید هم علناً فسق میکرد و... نتیجتاً روا نبود امام حسین عهدنامه برادر خویش را نقض کند. همچنین توجه داشته باشید بیعت امام حسین منجر به جلوگیری از حرکت امثال سلیمان و مختار در آینده میشد اما عدم بیعت امام علی با توجه به بیعت و حمایت اکثریت غالب صحابه و... از ابوبکر منجر به قیامی سراسری نمیشد که اگر بنا بود بشود بعنوان مثال فردی شبیه به مختار پس از ضربت خوردن بانوی دو عالم میتوانست به آن حضرت جهت قیام بهمراه سپاه خویش ملحق شود که این چنین اتفاقی ابداً نیافتاد و هیچ خونخواهی و... ای صورت نگرفت [در زمان بعد از ضربت خوردن فاطمه زهرا (س) تا قبل از بیعت امام علی با ابوبکر]؛ علاوه بر این ما مقوله هایی مثل ارتداد دسته جمعی و... هم در آن دوران پس از رحلت پیامبر داشتیم که همه اینها نشان میدهد پایه های اسلام بشدت متزلزل بوده و بنابراین نمیتوان دو دوران را باهم قیاس کرد.
البته مشخصاً اگر امام علی قیام میکردند حداقل بعد از شهادتشان بنی هاشم یا... هم به پا میخواستند و وضعیتی شبیه به بعد از شهادت امام حسین البته با شدتی کمتر از جانب مسلمانان مخالف ابوبکر بوجود می آمد [شدت کمتر بخاطر صحابه و بزرگانی بود که با ابوبکر بیعت کرده بودند، مشروعیت ابوبکر بیش از یزید بود و در این امر نمیتوان تشکیک وارد کرد] و مسئله بعدی خود ابوسفیان است که احتمال داشت وی هم به طمع حکومت دست به قیام بزند با توجه به اینکه حرف هایی هم در همان زمان زده بود گرچه در زمان های بعد دیگر چیزی نگفت و شاید مرتبط با به قدرت رسیدن دو فرزندش یزید و معاویه در زمان ابوبکر و عمر باشد. حال شورش های مرتدین را کنار شورش امثال ابوسفیان و نیز احتمال دسیسه چینی یهودیان دشمن اسلام که بطور کامل بهیچ روی از بین نرفته بودند بگذارید و مملکت اسلامی هم که نو پا بوده و دشمن بزرگی چون ایران در شرقش بود و نیز روم در غربش، نتیجتاً حکومت اسلامی از هم فرو می پاشید و دیگر نشر اسلام هم بدون پشتوانه یک حکومت می بایست به همان سرعت بشدت کند و مصائب زمان پیامبر تا قبل از فتح مکه پیش برود!. بنابراین زمان امام علی قابل قیاس با زمان امام حسین نیست بگوییم چون آن حضرت در نهایت بیعت کردند امام حسین هم می بایست برای حفظ اسلام بیعت میکردند.
یک بحث تحلیلی-نقلی که اینجا مطرح میشود این است که در خیلی از نقل ها حول سه پیشنهادی که امام حسین برای عمر بن سعد مطرح کرد آمده است که پیشنهاد سوم «دست در دست یزید گذاشتن» بود و این دال بر بیعت است و ابن زیاد چون میخواست امام با خود وی بیعت کند مانع شد و ازین رو بعداً یزید نیز ابن زیاد را لعنت میکند وقتی می فهمد چنان رفتار کرده است!. انکار کلی این سه پیشنهاد کار درستی نیست و حتی متقدمین شیعه همچون شیخ مفید و شیخ طوسی هم وجود این سه پیشنهاد را بدون ردش پذیرفتند و دست کم شیخ مفید در نقل نامه عمر بن سعد وجود سه پیشنهاد را آورده است (نک: تلخیص الشافی، شیخ طوسی، جلد چهارم، صفحه 187 - الإرشاد، شیخ مفید، جلد دوم، صفحه 89). بلاذری در الإنساب الاشراف و ابن سعد در طبقات کبری نیز این سه پیشنهاد را نقل کردند و آنها سومین پیشنهاد را هم دست در دست گذاشتن یزید عنوان ساختند مشابه نقلی که ابو مخنف دارد و طبری آنرا آورده است و همچنین باز در نقل هلال بن یساف هم به دست در دست گذاشتن یزید اشاره شده است که پیشتر بیانش کردم. البته منابع دیگری هم هستند ولی مشهور ترین مقتل ها را میتوان چهار مقتل ابومخنف و بلاذری و ابن سعد هلال بن یساف دانست که ازین ارائه پیشنهاد دست در دست یزید گذاشتن توسط امام سخن راندند.
دست در دست گذاشتن میتواند معنای مذاکره نیز بدهد ولی معنای مشهورش بیعت است و قرینه ای نداریم در آن نقل ها معنایی جز بیعت بدهد. در اینجا برخی بشدت برآشفتند که نقل طبری و بلاذری و ابن سعد و... دروغ است در حالیکه نمی فهمند با اینکار اعتبار خود را زیر سؤال میبرند نه بزرگ ترین و متقدم ترین مورخان مسلمان!. من برآنم بگویم بله سه پیشنهاد بوده ولی پیشنهاد سوم صرفاً دیدار با یزید بوده نه بیعت با او!. برای موجه سازی این دیدگاه می بایست بحث نیمه تفصیلی را آغاز کنم:
بنابر نقل دینوری ابن زیاد میگوید کاری را کرد که یزید میخواست و مشخصاً اگر بیعت با یزید توسط امام مطرح شده بود ابن زیاد این حرف را نمیتوانست بزند:
کشتن حسین به این دلیل بود که او بر حاکم خروج کرد. حاکم هم برای من نوشت و مرا به کشتن او دستور داد. اگر این اشتباه بوده بر عهده یزید است.
(اخبار الطوال، دینوری، جلد یکم، صفحه 282).
قرینه مهم دیگر سخن امام حسین در زمانیست که هنوز در مکه بوده و در پاسخ به عبدالله ابن زبیر که میگوید در مسجد الحرام بماند تا مردم را برای وی فراهم کند رو میکند به یارانش و میگوید:
بخدا اگر یک وجب بیرون از مسجد [مسجد الحرام] کشته شوم، بهتر از آن می خواهم که یک وجب داخل آن کشته شوم. بخدا اگر در سوراخ یکی از خزندگان باشم بیرونم می کشند تا کار خودشان را انجام دهند. به خدا به من تعدی می کنند چنانکه یهودیان به روز شنبه تعدی کردند.
(تاریخ طبری، ترجمه فارسی ابوالقاسم پاینده، جلد هفتم، صفحه 2968)
در اینجا امام بوضوح دارد از کشته شدن خود بدست حکومت اموی سخن میگوید و اینکه اهتمام جدی دارند کاری که میخواهند (أخذ بیعت) را انجام دهند و از آنجا که امام راضی به اینکار نیست از امکان کشته شدن خودشان سخن میگویند. البته از متن برداشت نمیشود امام دارند پیشگویی میکنند چرا که قید «اگر» را در اینجا داریم و بحث تعدی و... هم ناظر به نبردیست که بعد از آغاز قیام طبیعتاً امام درگیر آن میشدند.
قرینه دیگر حول پیشنهاد سوم که بیان میدارد منظور صرفاً حرف زدن با یزید بوده و نه بیعت نقل عمار الدهنی از امام صادق (علیه السلام) می باشد که طبری آنرا در تاریخ خود نقل کرده است:
اکنون به حدیث عمار دهنی از ابوجعفر باز می گردیم:
گوید: به ابوجعفر گفتم: حکایت کشته شدن حسین را با من بگوی تا چنان شوم که گویی آنجا حضور داشته ام.
گفت: «حسین بن علی به سبب نامه ای که مسلم بن عقیل بدو نوشته بود بیامد و چون بجایی رسید که میان وی و قادسیه سه میل فاصله بود حربن یزید تمیمی او را بدید و گفت: «آهنگ کجا داری؟» گفت: «آهنگ این شهر دارم.» گفت: «بازگرد که آنجا امید خیر نداری.» گوید: می خواست بازگردد، برادران مسلم بن عقیل که با وی بودند گفتند: «به خدا باز نمی گردیم تا انتقام خویش را بگیریم یا کشته شویم.» حسین گفت: «پس از شما زندگی خوش نباشد».
گوید: پس برفت تا سواران عبیدالله بدو رسیدند و چون چنین دید، به طرف کربلا پیچید و نیزار و بوته زاری را پشت سر نهاد که در یک سمت بیشتر جنگ نکند، و فرود آمد و خیمه های خویش را به پا کرد. یاران وی چهل و پنج سوار بودند و یکصد پیاده.
گوید: و چنان بود که عبیدالله بن زیاد، عمر بن سعد را ولایتدار ری کرده بود و فرمان وی را داده بود، به وی گفت: «کار این مرد را عهده کن.» گفت: «مرا معاف دار.» اما از معاف داشتن وی دریغ کرد.
عمر گفت: «امشب مهلتم ده» و او مهلت داد، عمر در کار خویش نگریست و چون صبح شد پیش وی آمد و به آنچه گفته بود رضایت داد.
گوید: پس عمر بن سعد سوی حسین روان شد و چون پیش وی رسید حسین بدو گفت: «یکی از سه چیز را بپذیر: یا مرا بگذاری که از همانجا که آمده ام بازگردم. یا بگذاری که پیش یزید روم، یا بگذاری سوی مرزها روم.»
گوید: عمر این را قبول کرد اما عبیدالله بدو نوشت: «نه، و حرمت نیست، تا دست در دست من نهد.»
حسین گفت: «به خدا هرگز چنین نخواهد شد.»
گوید: پس با وی بجنگید و همه یاران حسین کشته شدند که از آن جمله ده و چند جوان از خاندان وی بودند، تیری به فرزند وی خورد که در دامنش بود، خون وی را پاک می کرد و می گفت: «خدایا میان ما و قومی که دعوتمان کردند که یاریمان کنند اما می کشندمان داوری کن.»
گوید: آنگاه بگفت تا پارچه سیاهی بیاوردند که آن را شکافت و به تن کرد و با شمشیر برفت و بجنگید تا کشته شد. صلوات الله علیه.
(تاریخ طبری، ترجمه فارسی ابوالقاسم پاینده، جلد هفتم، صفحات 2973 و 2974)
رجع الحدیث إلى حدیث عمار الدهنى عن أبى جعفر، حدثنى زکریاء بن یحیى الضریر قال حدثنا أحمد بن جناب المصیصى قال حدثنا خالد بن یزید بن عبد الله القسرى قال حدثنا عمار الدهنى قال قلت لابی جعفر حدثنى مقتل الحسین حتى کأنى حضرته قال فأقبل حسین بن على بکتاب مسلم بن عقیل کان إلیه حتى إذا کان بینه وبین القادسیة ثلاثة أمیال لقیه الحر بن یزید التمیمی فقال له أین ترید قال أرید هذا المصر قال له ارجع فإنى لم أدع لک خلفی خیرا أرجوه فهم أن یرجع وکان معه إخوة مسلم بن عقیل فقالوا والله لا نرجع حتى نصیب بثأرنا أو نقتل فقال لا خیر فی الحیاة بعدکم فسار فلقیته أوائل خیل عبیدالله فلما رأى ذلک عدل إلى کربلاء فأسند ظهره إلى قصباء وخلا کیلا یقاتل إلا من وجه واحد فنزل وضرب أبنیته وکان أصحابه خمسة وأربعین فارسا ومائة راجل وکان عمر بن سعد بن أبى وقاص قد ولاه عبیدالله بن زیاد الرى وعهد إلیه عهده فقال اکفنی هذا الرجل قال اعفنى فأبى أن یعفیه قال فأنظرنى اللیلة فأخره فنظر فی أمره فلما أصبح غدا علیه راضیا بما أمر به فتوجه إلیه عمر بن سعد فلما أتاه قال له الحسین اختر واحدة من ثلاث إما ان تدعونی فانصرف من حیث جئت وإما أن تدعونی فأذهب إلى زید وإما أن تدعونی فألحق بالثغور فقبل ذلک عمر فکتب إلیه عبید الله لا ولا کرامة حتى یضع یده فی یدى فقال له الحسین لا والله لا یکون ذلک أبدا فقاتله فقتل أصحاب الحسین کلهم وفیهم بضعة عشر شابا من أهل بیته وجاء سهم فأصاب ابنا له معه فی حجره فجعل یمسح الدم عنه ویقول اللهم احکم بیننا وبین قوم دعونا لینصرونا فقتلونا ثم أمر بحبرة فشققها ثم لبسها وخرج بسیفه فقاتل حتى قتل صلوات الله علیه.
(تاریخ طبری، جلد چهارم، صفحات 292 و 293، کتابخانه مدرسه فقاهت)
البته این اصرار برادران مسلم بن عقیل به گرفتن انتقام یکبار دیگر هم قبل از رویارویی امام حسین با حر اتفاق می افتد و آن زمانی بوده که امام در راه کوفه هنوز به حر برخورد نکرده بوده است:
عبدالله بن سلیم و مذری بن مشعل، هردوان اسدی، گویند: وقتی حج خویش را به سر بردیم همه فکرمان این بود که در راه به حسین برسیم و ببینیم کار و وضع وی چه می شود.
گویند: بیامدیم و شترانمان با شتاب راه پیمود تا در زرود به حسین رسیدیم. وقتی به او نزدیک شدیم یکی از مردم کوفه را دیدیم که وقتی متوجه حسین شد راه کج کرد.
گوید: اما حسین توقف کرد. گویی آهنگ او داشت. سپس، از او گذشت و برفت. سوی وی رفتیم و یکیمان به دیگری گفت: «پیش این کس رویم و پرسش کنیم اگر از کوفه خبری دارد بدانیم.» پس برفتیم تا به وی رسیدیم و گفتیم: «سلام بر تو.»
... گفت: «بله، در کوفه بودم که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه کشته شدند. دیدمشان که پایشان را گرفته بودند و در بازار می کشیدند.»
گویند: برفتیم تا به حسین رسیدیم و با وی همراه شدیم تا شبانگاه به ثعلبیه رسیدیم و چون فرود آمد پیش وی رفتیم و سلامش گفتیم. که سلام ما را پاسخ گفت.
گفتیم: «خدایت رحمت کند، خبری داریم اگر خواهی آشکارا بگوییم و اگر خواهی نهانی.»
گویند: «یاران خویش را نگریست و گفت در قبال اینان رازی نیست.»
گفتیم: «سواری را که شب پیش به تو رسید دیدی؟»
گفت: «آری و می خواستم از او پرسش کنم.»
گفتیم: «ما از او خبر کشی کردیم و زحمت پرسش از او را عهده کردیم. وی یکی از بنی اسد بود، از قبیله ما، صاحب رأی درست و راستی و فضیلت و خرد. به ما گفت که در کوفه بوده که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشته اند و دیده که آنها را در بازار می کشیدند.»
گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» و این را مکرر همی کرد.
گفتیم: ترا به خدا به خاطر جان و خاندانت از همین جا برگرد، که در کوفه نه یاور داری نه پیرو، و بیم داریم که بر ضد تو باشند.»
گویند: در این وقت پسران عقیل بن ابیطالب پیش دویدند.
داود بن علی بن عبدالله بن عباس گوید: پسران عقیل گفتند: «به خدا نمی رویم تا انتقاممان را بگیریم، یا همانند برادرمان کشته شویم.»
دو راوی اسدی گویند: حسین در آنها نگریست و گفت: «از پس اینان زندگی خوش نباشد.»
گویند: دانستیم که سر رفتن دارد و گفتیم: «خدا برای تو نیکی آرد.»
گفت: «خدایتان رحمت کند.»
گویند: یکی از یارانش بدو گفت: «تو هماننده مسلم بن عقیل نیستی، اگر به کوفه برسی، مردم با شتاب سوی تو آیند.»
(تاریخ طبری، ترجمه فارسی ابوالقاسم پاینده، جلد هفتم، صفحات 2984 الی 2986)
قسمت آخر نقل فوق را برای این گذاشتم تا بدانید حتی در آن زمان نیز مسجل نشده بود قیامی با حمایت مردم کوفه دیگر در کار نیست. چنانچه میدانیم وقتی که لشکریان عمر بن سعد هم سر میرسند و بحث قیام برای یاران امام دیگر باید در آن لحظه منتفی شده باشد باز امام حسین دو پیشنهاد بیشتر نمیدهند. مشخصاً این سه پیشنهاد برای زمانیست که امام فهمیده بودند ابن زیاد دو راه قتال یا بیعت را فقط پیش روی ایشان قرار داده است فلذا سعی کردند با طرح پیشنهاد سوم یعنی دیدار با یزید به نوعی راه میانه ای را انتخاب کنند که نه در راستای دو پیشنهاد قبلی ایشان باشد و نه ابن زیاد. در عین حال هیچگاه قبول نکردند بسراغ ابن زیاد بروند که مشخصاً با عنایت به کشتن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و قیس بن مسهر صیداوی (نامه رسان امام که جواب ایشان به مسلم را بهمراه داشت ولی توسط حصین بن نمیر دستگیر شد) توسط ابن زیاد مسلماً این فرد ایشان را نیز در صورت عدم بیعت به شهادت میرسانید و چه بهتر که بجای تن به ذلت دادن در میدان نبرد شهید شوند.
شاید بتوان گفت معتبر ترین نقل برای جریان دست در دست یزید گذاشتن امام آنی هست که ابومخنف میگوید:
هانی بن ثبیت حضرمی که هنگام کشته شدن حسین حضور داشته بود گوید:
حسین عمرو بن قرظه انصاری را پیش عمر بن سعد فرستاد که امشب میان اردوگاه من و اردوگاه خودت مرا ببین. گوید: عمر بن سعد با حدود بیست سوار بیامد، حسین نیز با همانند آن بیامد و چون به هم رسیدند حسین به یاران خویش گفت دور شوند. عمر بن سعد نیز با یاران خویش چنین گفت.
گوید: از آنها دور شدیم چندان که صدا و سخنشان را نمی شنیدیم. سخن کردند و طول دادند تا پاسی از شب برفت. پس از آن هر کدام با یارانشان سوی اردوگاه خویش بازگشتند و کسان درباره آنچه میانشان رفته بود به پندار سخن کردند.
... گوید: کسان بی آنکه چیزی شنیده باشند یا دانسته باشند چنین می گفتند و میانشان رواج یافته بود.
ابومخنف گوید: اما آنچه مجالد بن سعید و صقعب بن زهیر و دیگر اهل روایت گفته اند و جمع راویان بر آن رفته اند این است که چنین گفت: «یکی از سه چیز را از من بپذیرید: یا به همانجا که از آن آمده ام باز می گردم، یا دست در دست یزید ابن معاویه می نهم که در کار فیما بین، رأی خویش را بگوید یا مرا به هریک از مرزهای مسلمانان که می خواهید بفرستید که یکی از مردم مرز باشم و حقوق و تکالیفی همانند آنها داشته باشم.»
عقبة بن سمعان گوید: همراه حسین بودم با وی از مدینه به مکه رفتم و از مکه به عراق، تا وقتی کشته شد از او جدا نشدم و از سخنان وی با کسان در مدینه و مکه و در راه و در عراق و در اردوگاه تا به روز کشته شدنش یک کلمه نبود که نشنیده باشم، به خدا آنچه مردم می گویند و پنداشته اند نبود و نگفته بود که دست در دست یزید بن معاویه نهد یا او را به یکی از مرزهای مسلمانان فرستند، بلکه گفت: «بگذارید در زمین فراخ بروم تا ببینم کار کسان به کجا می کشد.» ابومخنف به نقل از مجالد بن سعید همدانی و صقعب بن زهیر که مکرر، سه یا چهار بار، حسین و عمر بن سعد را دیده بودند گوید: عمر بن سعد به عبیدالله بن زیاد نوشت:
«اما بعد، خدا آتش را خاموش کرد و اتفاق آورد و کار امت را به صلاح آورد، اینک حسین به من می گوید به جایی که از آن آمده باز گردد یا او را به هریک از مرزهای مسلمانان که خواهیم فرستیم و یکی از مسلمانان باشد و در حقوق و تکالیف همانند آنها باشد یا پیش یزید امیر مؤمنان رود و دست در دست وی نهد که رأی خویش را در کار فیما بین بگوید و این مایه رضای شماست و صلاح امت.» گوید: و چون عبیدالله نامه را بخواند گفت: «این نامه مردیست که اندرزگوی امیر خویش است و مشفق قوم خویش، بله می پذیرم.» گوید: شمر بن ذی الجوشن برخاست و گفت: «اکنون که به سرزمین تو فرود آمده و کنار تست این را از او می پذیری؟ به خدا اگر از دیار تو برود و دست در دستت ننهاده باشد قوت و عزت از آن وی باشد و ضعف و ناتوانی از آن تو. این را مپذیر که مایه ضعف است. باید او و یارانش به حکم تو تسلیم شوند که اگر عقوبت می کنی اختیار عقوبت با تو باشد و اگر می بخشی به اختیار تو باشد، به خدا شنیده ام که حسین و عمر سعد میان دو اردوگاه می نشینند و بیشتر شب سخن می کنند.» ابن زیاد گفت: «چه خوب گفتی، رأی تو درست است.» حمید بن مسلم گوید: آنگاه عبیدالله بن زیاد شمر بن ذی الجوشن را پیش خواند و گفت: «این نامه را پیش عمر بن سعد ببر...
... ابوجناب کلبی گوید: آنگاه عبیدالله بن زیاد نامه ای به عمر بن سعد نوشت به این مضمون:
اما بعد، ترا سوی حسین نفرستاده ام که دست از او بداری یا وقت بگذرانی یا امید سلامت و بقا بدو بدهی یا بمانی و پیش من از او وساطت کنی، بنگر اگر حسین و یارانش گردن نهادند و تسلیم شدند آنها را به مسالمت سوی من فرست، اگر دریغ کردند به آنها حمله برو خونشان بریز و اعضاشان را ببر که استحقاق این کار دارند...
... گوید: شمر بن ذی الجوشن با نامه عبیدالله بن زیاد پیش عمر بن سعد آمد و چون نامه را بدو داد که بخواهند عمر بدو گفت: «چه کردی؟ وای تو. خدا خانه ات را نزدیک نکند و چیزی را که به سبب آن پیش من آمده ای زشت بدارد. به خدا دانم که تو نگذاشتی که آنچه را به او نوشته بودم بپذیرد و کاری را که امید داشتم به صلاح آید، تباه کردی، به خدا حسین تسلیم نمی شود که جانی والامنش میان دو پهلوی اوست.» شمر بدو گفت: « به من بگو چه خواهی کرد؟ فرمان امیرت را اجرا می کنی و دشمن او را می کشی؟ اگر نه، سپاه و اردو را با من گذار.» گفت: «نه، خودم این کار را عهده می کنم.» گفت: «پس، سالار تو باش.»
(تاریخ طبری، ترجمه فارسی ابوالقاسم پاینده، جلد هفتم، صفحات 3008 الی 3011)
برخی ان قلت می آورند که عدم وجود نقل مستقیم از مکالمه عمر بن سعد و امام حسین باعث بی اعتباری حدسی میشود که ابومخنف آنرا نقل کرده است لکن این دلیل موجهی نیست چون مشاهده کردیم برخی در نقل نامه عمر بن سعد و همچنین در نقل سخنان حر بن یزید نیز به این حدس سوم اشاره کردند و مسئله فقط صحبت های رد و بدل شده در آن شب نیست؛ مگر آنکه بگوییم آن نقل ها هم بر پایه حدس و گمان مربوط به آن شب بودند!. اگر نقل محتوای نامه عمر بن سعد به ابن زیاد ساخته و پرداخته خود وی برای شانه خالی کردن از نبرد با امام حسین در عین باقی ماندن پاداشی که ابن زیاد به وی میداد (ولایت ری) نبوده باشد فقط سه تحلیل دیگر باقی می ماند:
- دست در دست گذاشتن یزید به معنای بیعت با این فرد بوده و جعل یک یا برخی راویان است (اگر جعل یک نفر در نظر بگیریم بقیه از فرد جاعل نقل کردند).
- نقل جعلی نیست ولی دست در دست گذاشتن دال بر بیعت با یزید هم نمی باشد و منظور مذاکره بوده است.
- امام حسین میخواست با یزید بیعت کند و بهمان دلیلی که شمر گفت ابن زیاد مانع وی شد تا عزت بواسطه این بیعت نزد یزید نگیرد و قدرت و... ابن زیاد تحت الشعاع قرار نگیرد. بنابراین ابن زیاد میخواست امام حسین با وی بیعت کند و ابن زیاد حکم نائب را در آن بیعت میداشت.
با در نظر گرفتن قراینی که تا بدینجا به آنها اشاره شد من تحلیل اول را موجه تر از دو گزینه دیگر می بینم. البته پیرامون نفس وجود سه پیشنهاد باید بگویم که بر اساس نقل ضحاک مشرقی از سخنان امام حسین در روز عاشورا خطاب به لشکر دشمن اساساً هیچ خبری از سه پیشنهاد نیست و امام بر همان پیشنهاد بازگشتن در صورت عدم حمایت کوفیان استوار مانده بودند:
[امام حسین] گوید: وقتی جماعت نزدیک وی رسیدند مرکب خویش را خواست و بر نشست و با صدای بلند که بیشتر کسان می شنیدند گفت: «ای مردم سخن مرا بشنوید و در کار من شتاب مکنید تا درباره حقی که بر شما دارم سخن آرم و بگویم که به چه سبب سوی شما آمده ام، اگر گفتار مرا پذیرفتید و سخنم را باور کردید و انصاف دادید نیکروز می شوید که بر ضد من دستاویزی ندارید و اگر نپذیرفتید و انصاف ندادید شما و شریکان (عبادت)تان یکدل شوید که منظورتان از خودتان نهان نباشد و درباره من هرچه خواهید کنید و مهلتم ندهید. باور من خدایی است که این کتاب را نازل کرده و هم او دوستدار شایستگان است [سوره اعراف آیه 195].
... گوید: آنگاه حسین به آنها گفت:
اگر در این سخن تردید دارید، آیا اندک تردیدی دارید که من پسر دختر پیامبرتانم؟ به خدا از مشرق تا مغرب از قوم شما با قوم دیگر به جز من پسر دختری پیمبری وجود ندارد، تنها منم که پسر پیمبر شما هستم. به من بگویید آیا به عوض کسی که کشته ام یا مالی که تلف کرده ام یا قصاص زخمی که زده ام، از پی منید؟.
گوید: اما خاموش ماندند و با وی سخن نکردند.
گوید: آنگاه بانگ زد:
ای شبث بن ربعی، ای حجار بن ابجر، ای قیس بن اشعث، ای یزید بن حارث! مگر به من ننوشتید که میوه ها رسیده و باغستانها سر سبز شده و چاهها پر آب شده و پیش سپاه آماده خویش می آیی، بیا.
گفتند: ما ننوشتیم.
گفت: «سبحان الله، چرا، به خدا شما نوشتید.»
گوید: آنگاه گفت: «ای مردم! اگر مرا نمی خواهید بگذاریدم از پیش شما به سرزمین امانگاه خویش روم.»
گوید: قیس بن اشعث گفت: «چرا به حکم عموزادگانت تسلیم نمی شوی؟ به خدا با تو رفتاری ناخوشایند نمی کنند و از آنها بدی به تو نمی رسد.»
حسین بدو گفت: «تو برادر آن برادری، می خواهی بنی هاشم بیشتر از خون مسلم بن عقیل را از تو مطالبه کنند؟ نه به خدا مانند ذلیلان تسلیم نمی شوم و مانند بردگان گردن نمی نهم. ای بندگان خدا من از اینکه سنگسارم کنید به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه می برم [سوره دخان آیه 20].»
گوید: آنگاه مرکب خویش را خوابانید و عقبة بن سمعان را بگفت تا آنرا زانوبند زد و قوم حمله کنان سوی وی آمدند.
(تاریخ طبری، ترجمه فارسی ابوالقاسم پاینده، جلد هفتم، صفحات 3022 الی 3025)
بر اساس این قل امام حسین بطور پیوسته از زمانی که حر بن یزید با لشکر تحت امرش مقابلشان قرار گرفت تا روز عاشورا، بر همان دو راهی که بیان داشته بودند یعنی یا حمایت کوفیان از ایشان و در نتیجه قیام و یا بازگشتن استوار مانده بودند و در نتیجه بواسطه عدم تحقق اولی و عدم قبول دومی توسط دشمن و سپس آغاز جنگ توسط عمر بن سعد امام راه شهادت را انتخاب کردند. البته بنظرم نمیتوان به این راحتی بواسطه وجود نقل های متعدد منکر نفس وجود سه پیشنهاد شد ولی باز در اینجا با قبول وجود سه پیشنهاد همان نقل عمار الدهنی از امام صادق را میتوانیم ملاک قرار دهیم و در هر حال طرح پیشنهاد «دست در دست یزید گذاشتن» توسط امام موجه نیست. اگرچه مقاتل بلاذری در الإنساب الاشراف و ابن سعد در طبقات کبری و... هم وجود پیشنهاد دست در دست یزید گذاشتن را نقل کردند لکن از آنطرف یعقوبی و ابن اعثم کوفی هم وجود این پیشنهاد را تأیید نکردند و نمیتوان بواسطه ردیف کردن منابعی که تأیید کردند راه بجایی برد!.
بطور کل تحلیلی که آنرا موجه ترین تبیین دانستم این است که پیشنهاد دست در دست یزید گذاشتن من جمله جعلیات تاریخی است ولی در رابطه با اینکه واقعاً سه پیشنهادی بوده یا نه فی الحال نظری ندارم. همچنین در راستای تحلیلی که بیان کردم خوب است اشاره کنم که امام سجاد علیه السلام نیز وقتی به حضور یزید برده شد با وی بیعت نکرد و حال اگر واقعا قصد امام حسین بیعت با یزید بود چرا یزید از امام سجاد نخواست بیعت کند و یا امام خود پیش قدم نشد؟. نیز مگر کل این دعاوی بر سر بیعت با یزید نبود دیگر چه جای مطرح کردن دو پیشنهاد دیگر وقتی امام راضی شده با یزید بیعت کند؟. امام سجاد اگرچه بعد از جریان کربلا حتی لفظا هم از هیچ قیامی بر علیه امویان حمایت نکرد چه قیام بخشی از مردم مدینه و چه مختار و... و کلاً در زمینه براندازی حکومت سیاسی سکوت پیشه کردند در عین اینکه هیچ سند معتبری هم نیست عنوان داشته باشد ایشان بیعت نمودند (نقلی هست که بعد از شکست قیام مردم مدینه و وحشیگری سپاهیان یزید (واقعه حره) ازیشان به زور بیعت ستانیدند که صحیح نیست و صرفاً بر مبنای بیعت ستانیدن از مردمی که شورش کردند عنوان شده در حالیکه امام هیچ همراهی با این قیام نداشتند). همچنین در نظر داشته باشید که روایت غلام رباب همسر امام حسین یعنی عقبة بن سمعان میتواند تأیید کننده و در راستای روایت عمار الدهنی از امام جعفر صادق در نظر گرفته شود.
نکته جالب دیگر که اینجا قابل توجه می باشد این است که بنابر نقل طبری دست کم در دو مقطع تا قبل از روز عاشورا امام در خواب فهمیده بودند بناست شهید بشوند:
عقبة بن سمعان گوید: وقتی آخر شب شد حسین بما گفت آبگیری کنیم. آنگاه دستور حرکت داد و ما به راه افتادیم.
گوید: وقتی از قصر بنی مقاتل حرکت کردیم و لختی برفتیم، حسین چرتی زد و آنگاه به خود آمد و می گفت: «انا لله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین» و این را دو بار یا سه بار گفت.
گوید: پسرش علی بر اسب خویش بیامد و گفت: «انا لله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین، پدرجان! فدایت شوم، حمد و انالله برای چه می گویی.»
گفت: «پسرکم چرتم گرفت و سواری بر اسبی دیدم که گفت: قوم روانند و مرگها نیز روانست، و بدانستم که از مرگ ما خبرمان می دهند.»
...
گوید: شمر بیامد و نزدیک یاران حسین ایستاد و گفت: «پسران خواهر ما بیایند.»
گوید: عباس و جعفر و عثمان پسران علی پیش وی آمدند و گفتند: «چکار داری و چه می خواهی؟»
گفت: «ای پسران خواهر ما، شما در امانید.»
گوید جوانان بدو گفتند: «خدایت لعنت کند، امانت را نیز لعنت کند. اگر دایی ما بودی در این حال که پسر پیمبر خدا امان ندارد به ما امان نمی دادی.»
گوید: آنگاه عمر بن سعد ندا داد: «ای سپاه خدا بر نشین و خوشدل باش.» و با کسان سوار شد و از پس نماز پسینگاه سوی آنها حمله برد. حسین بر در خیمه نشسته بود و به شمشیر خویش تکیه داشت و در حال چرت سرش پایین افتاده بود. زینب خواهرش سر و صدا را شنید و به برادر خود نزدیک شد و گفت: «برادر صداها را که نزدیک می شود نمی شنوی؟»
گوید: حسین سر برداشت و گفت: «پیمبر خدا را به خواب دیدم که به من گفت امشب پیش ما میایی.»
(تاریخ طبری، ترجمه فارسی ابوالقاسم پاینده، جلد هفتم، صفحات 2999 و 3011)
در رابطه با خواب دوم که در آن پیامبر به امام حسین فرمودند امشب پیش ایشان می آید و این یعنی شب روز دهم محرم می بایست شهید میشدند باید عرض کنم بنا بود نبرد در همان شب در بگیرد لکن بنابر خواست امام در نهایت عمر بن سعد بعد از مشورت تا فردا به ایشان مهلت داد (نک: تاریخ طبری، ترجمه فارسی ابوالقاسم پاینده، جلد هفتم، صفحه 3013).
اینکه برخی آمده و برای نقد پیشنهاد دست در دست یزید گذاشتن و یا برخی دیگر از نقل هایی که با مقوله هایی همچون عصمت معصوم و یا تن به ذلت ندادن ایشان در تضاد است به این مهم متوسل شدند که چون در تضاد با این موارد می باشد پس قابل قبول نیستند صرفاً جهل گویندگان و مغالطه مصادره به مطلوبشان را نشان میدهد چه آنکه این روایات تاریخی هستند که باید شخصیت معصوم را برای ما بسازند نه پیش فرض های عقیدتی ما!!. روایات تاریخی حتی میتوانند تفسیر قرآن را نیز تحت الشعاع قرار داده و دچار تغییرات جدی کنند چه رسد به آنکه شخصیت معصوم بر اساس روایات برای ما تبیین شود. بعنوان نمونه چند مورد ازین دست نقدها را از مقاله روایات عاشورایی أنساب الاشراف بلاذری در میزان نقد و بررسی بیان میکنم:
1. صفحات 52 الی 54: توجیهات متناقض حول غارت برخی از اموال کاروان مربوط به حکومت بنی امیه.
2. صفحه 57 پاراگراف آخر: نویسنده مرسل بودن روایت بلاذری را دال بر بی اعتباری عنوان میکند (چنانچه میگوید: در عدم اعتماد به روایت بلاذری همین بس که از عبارت گویند استفاده کرده است.) در حالیکه حتی خیلی از فقهای شیعه اساساً در مکتب وثوق الصدوری اهتمام زیادی به بررسی سندی نداشتند و بحث صدور محتوا مهم تر بوده است لکن نویسنده در اینجا تازه حول نه مقوله ای فقهی که تاریخی صرف مرسل بودن از بی اعتباری سخن میگوید که دیدگاهی کاملاً باطل است. بنابر لحاظ کردن این چنین دیدگاهی باشد کل روایات تاریخ یعقوبی و... به سبب مرسل بودن باید ابطال شوند!. این دیدگاه هیچ جایی در بررسی های آکادمیک روایات تاریخی ندارد.
3. صفحه 62 پاراگراف سوم و 63 پاراگراف اول: نویسنده به منظور نقد وجود پیشنهاد دست در دست یزید گذاشتن در نقل بلاذری از عباراتی همچون «در تضاد بودن با مقام عصمت و اسوه عزت مندی» و «عدم استرحام و ذلت ناپذیری مؤمن در آیات و روایات» و «فاقد اعتبار بودن روایتی که با منش انسانی و شخصیت اسلامی معصوم در تعارض باشد» و... استفاده میکند. این در حالیست که اولاً پس بیعت امام حسن با معاویه چه بود اگر صرف بیعت در تضاد با روایات بوده است؟؛ ثانیاً این روایات تاریخی هستند که بیان میدارند کم و کیف عصمت معصومین به چه شکل بوده است نه پیش فرض نوعی از عصمت که با وجود پیشنهاد دست در دست یزید گذاشتن که چند روایت تاریخی در منابع متقدم معتبر بدان اشاره کردند در تضاد باشد!؛ ثالثاً این عبارات بیهوده منش انسانی و... یعنی چه که در مقاله ای مربوط به نقد منبعی تاریخی استفاده شده اند؟ ابراز این دست از سخنان که بوضوح جهت تحریک احساسات و یا بروز احساسات چه بسا ناشی از تعصب بکار گرفته میشوند متعلق به منبرهای سخنرانی مساجد محلی مشتمل بر لفاظی های بی سند و اعتبار هستند نه یک مقاله علمی که می بایست بصورت کاملاً مستقل روی به ارزیابی یکی از معتبر ترین منابع تاریخ اسلام بیاورد.
در پایان آنچه بطور کل میتوان نتیجه گرفت این است که امام حسین بهیچ روی بدنبال قیام در صورت عدم حمایت کوفیان نبوده است و دلیل غایی وقوع حوادث روز عاشورا و شهادت ایشان نه اهتمام به انجام قیام تا آخرین لحظه که عدم قبول بیعت با یزید بن معاویه بوده است در عین اینکه بصورت بالقوه تهدیدی علیه حکومت اموی هم محسوب میشدند و جریان نامه نوشتن کوفیان و همچنین قیام های بعد از شهادت ایشان من جمله ادله این مهم می باشند. ایشان احتمال پیروزی را در صورت حمایت کوفیان از قیام میداده اند که همچنین از این مهم میتوان در جهت آشتی دادن رویکرد بظاهر متعارض امام حسن و امام حسین استفاده شود بدین صورت که امام حسن چشم اندازی برای پیروزی در برابر معاویه نمی دیده اند فلذا صلح را به قیام ترجیح دادند لکن امام حسین بدلیل امکان پیروزی روی به قیام آوردند اما وقتی دیدند قیام به سرانجام مناسبی نخواهد رسید دست از آن کشیدند و بحث بازگشتن یا بنابر قول دیگری سه پیشنهاد را مطرح ساختند. در اینجا تعارض فقط در رویکرد عدم بیعت کردن امام حسین دیده میشود که توجیهی را برای این تفاوت مطرح ساختم. در نهایت در اینجا سه دیدگاه کلی خواهیم داشت:
- اگر بگوییم امام تا آخرین لحظه صرفاً بر قیام اصرار داشتند این در تضاد با بسیاری از اسناد تاریخی بوده و ادعایی سرتاسر کذب است بر اساس آنچه تا به الآن از تاریخ صدر اسلام میدانیم.
- اگر بگوییم تا لحظه آخر اهتمام به قیام نداشتند و سه پیشنهاد را مطرح ساختند ولی بحث بیعت با یزید نبوده آنگاه تعارض ظاهری میان بیعت امام حسن با معاویه نسبت به عدم بیعت امام حسین با یزید پدید خواهد آمد بعلاوه تضاد با نقل هایی که از وجود پیشنهاد دست در دست یزید قرار دادن سخن راندند. این توجیه که امام حسین با یزید نمیتوانست بیعت کند چون نقض مفاد صلحی بود که برادرشان با معاویه بسته بود نیز این اشکال را پدید می آورد که آیا صلح امام حسن با معاویه نقض حق خلافت پدر بزرگوارشان نبود؟ یا بیعت امام علی با ابوبکر نقض حق خلافتی که خداوند به ایشان داده بود و مسلماً این حق قابل تغییر توسط معصوم نیست. من در پاسخ به این اشکال نیز توجیهی را مطرح کردم ولی بطور کل قطعیتی وجود ندارد در بررسی این اقوال تاریخی.
- اگر بگوییم امام تا لحظه آخر اهتمام به قیام نداشتند و وقتی دیدند امکان پیروزی نیست یا خیلی کم است بحث بیعت با یزید را مطرح ساختند آنگاه رویکرد ایشان کاملاً با رویکرد امام حسن همخوانی خواهد داشت اما با برخی نقل ها حول پیشنهادهای ایشان به دشمن و بحث عدم تن به ذلت دادن و... در تضاد خواهد بود.
روایات تاریخی در اینجا آن قدر متعدد و متفاوت و بعضاً متناقض هستند که صدور رأیی قطعی را برای موارد اختلافی ناممکن می سازند و هرآنچه ما جز در موارد مشخصی همچون عدم اهتمام امام به قیام تا آخرین لحظه و... بیان میکنیم نظریاتی هستند که صرفاً حول موجه تر بودنشان نسبت به دیگر نظریات بحث هست.