مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم
آخرین نظرات

چرا مسلمان هستم؟!

پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۲، ۰۹:۴۲ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اگر در خانواده ای غیر مسلمان ساکن ایالت کالیفرنیای آمریکا یا میان اسکیموهای گرینلند بدنیا می آمدید بازهم در حال حاضر یا نهایتاً در مقطعی از زندگی خود مسلمان میشدید؟ اگر جواب مثبت است چگونه؟! این پرسشی است که بنظرم هر انسانی در جهان می بایست از خود بپرسد، حالا بجای مسلمان قرار بدهد مسیحی یا آتئیست یا... لکن می بایست این سؤال را از خود بپرسد. من از سن شانزده سالگی تصمیم گرفتم تک تک باورهایم یا حداقل برای خودم اثبات شود یا آنرا کنار گذاشته به باوری چنگ بزنم که اثبات پذیر باشد [البته که اثبات/Proof در ریاضیات محض عموماً کاربرد دارد و در علوم طبیعی یا فلسفه تحلیلی اثبات و قطعیت نداریم و موجه سازی هست، اما بنظرم باورهایی که بناست رفتار و اعتقادات پایه آدمی را بسازد حداقل در منطق فرد می بایست دارای بار قطعیت و اثبات بشوند، ولو اینکه ندانم گرایی در ذهن آدمی قطعیت داشته باشد]. بعد از بالای ده سال که از آن زمان میگذرد امروز که شیعه اثنی عشری هستم به تک تک باورهایی که از وجود خداوند تا تشیع دارم یقین داشته و آنها را کاملاً اثبات پذیر میدانم. گرچه در زمینه سیاست دیدگاه مشخصی ندارم و فی الحال بعنوان مثال نه مدافع و نه مخالف جمهوری اسلامی هستم و از عقیده و گرایش خاص سیاسی حمایت نمیکنم اما در زمینه جهان بینی تئیسم (خداباوری) و مقوله های علمی مرتبط با آن و ایمان عقلی و منطقی به دین مبین اسلام یقین پیدا کردم. در این پست صرفاً میخواهم به بخشی از مرحله آخر این یقین بپردازم.

سؤال «چرا مسلمان هستم؟!» که مربوط به فلسفه دینی/Religious philosophy است اگر تشریح شود در دل خود دو سؤال دیگر را بهمراه دارد که می بایست قبل از آن پاسخ داده شوند، یکی «چرا خداباور هستم؟!» و دیگری «چرا وجود دین الهی را ضروری میدانم؟!». اولی بحثی مربوط به جهان بینی فرد و برآمده از سه گزاره غیر قابل سازش «تئیسم - آتئیسم - آگنوستیسیزم (ندانم گرایی)» است و دومی بحثی مربوط به فلسفه دین/Philosophy of religion و برآمده از سه گزاره غیر قابل سازش «دئیست بی دین - تئیست معتقد به عدم ضرورت وجود دین الهی (مثل خداباور بودایی یا عقل گرای مطلقی که ایمان را بالکل قبول ندارد) - تئیست معتقد به ضرورت وجود دین الهی» هست. در این پست فقط به سؤال آخر پاسخ میدهم و بنابراین مبانی و مفاهیم مربوط به دو سؤال اول در اینجا بحث نمیشوند.

مقدمه اول) طبیعتاً وقتی در فلسفه دین به ضرورت وجود دینی الهی میرسیم دیگر نمیتوانیم به دیدگاه عدم وجود دینی از جانب خداوند تمسک بجوییم و چه راه کثرت گرایی مطلق دینی را در پیش بگیریم و بگوییم این تشخیص فی الحال ممکن نیست و به کلیت ادیان الهی عمل کنیم و چه راه مشابه دیگری در کثرت گرایی برگزیده شود و یا اینکه برخی ادیان که داعیه الهی بودن دارند را بگوییم الهی نمیتوانند باشند، بهرحال می بایست به عقاید و دستوراتی از جانب خدا که وجود آنها را ضروری دانستیم عمل کنیم. بنابراین در نهایت ما در اینجا اگر بخواهیم یک دیدگاه حداقلی شک گرا با چاشنی عقل گرایی مطلق که کلیت وجود ایمان به اصل وجود دین الهی را صرفاً قبول دارد و نه حتی اصول ادیان یا فروعات و... داشته باشیم این است که روشی مبتنی بر کثرت گرایی دینی اتخاذ کنیم نه اینکه بگوییم تمامی این ادیان بنظرمان نمیتوانند الهی باشند! خیر، این ممکن است ناشی از تحریف یا تفکر و برداشت اشتباه ما بوده و در بدترین حالت دایره پیروی از ادیان الهی خودمان را کوچکتر میکنیم لکن چون وجود دین الهی را ضروری میدانیم کلیت ایمان می بایست سرجای خود بماند.

مقدمه دوم) بر اساس مقدمه اول مشخص میشود که کاری که ما در بیان پاسخ سؤال سوم خواهیم کرد مقایسه ادیانی هست که داعیه الهی دارند تا موجه ترین آنها که بر معیارهای منطقی مان تطبیق دارد بعنوان تنها دین الهی موجود که تحریف نشده است انتخاب بشود. اگر به این نتیجه نرسیدیم هیچگاه نمیتوانیم منکر وجود دین الهی بشویم بلکه به کثرت گرایی دینی بخاطر عدم امکان تشخیص می بایست گرایش پیدا کنیم.

مقدمه سوم) بر هیچ انسان عاقلی دو گزاره پوشیده نیست: اول اینکه ما نباید برای خدا تعیین تکلیف کنیم، هیچ حصری را نمیتوانیم برای خداوند تعیین کنیم. دلیلی ندارد ادعا شود خدا هم می بایست مشابه ما فکر کند و فی المثل از چیزی که ما اخلاقی میدانیم تبعیت کرده و اگر نکرد پس آن دین الهی نیست! این سخن مزخرف محض است، ما عقلی جزء با عمری بسیار کوتاه هستیم، چطور میتوانیم برای خدایی که هستی را خلق کرده و به گذشته و حال و آینده ما آگاه هست و عالم و حکیم می باشد بخواهیم حصر برای دینش در نظر بگیریم؟ ایمان یعنی همین، یعنی دین الهی را آنطور که خالقش میخواهد باید قبول کرد نه آنطور که دلمان میخواهد. دوم اینکه ما در جسم و این دنیای مادی محصور شدیم، نیز اینکه عقل ماست که محدودیت همه جانبه ای دارد چون مخلوقی حادث است. در هر صورت خالق عالم مطلقیست که هستی در حصر اوست و او در حصر هیچ چیزی نیست [امور محال ذاتی محل بحث نیستند، منظور حصریست که وجودی بتواند در آن باشد یا نباشد]. نتیجتاً ما فقط مبنایی را میتوانیم بیان کنیم که بر آن اساس دینی الهی باشد یا خیر، اگر مشخص شد الهی هست دیگر بقیه احکام دین همه مبتنی بر ایمان میشوند و اینجا عقلی حادث و ناقص (نسبت به عالم مطلق بودن خداوند) و محصور [عقل انسان] نمیتواند سر احکام مشخص دین به مناقشه پرداخته و آنها را معیار الهی بودن یا نبودن قرار دهد!.

اشکال به مقدمه سوم) این اشکال مطرح میشود که اگر عقل میتواند متوجه الهی بودن دینی بشود چرا نتواند اساساً با استفاده از عقل به بقیه دین پی نبرد و چه جای ایمان؟!. این اشکال ایراد اساسی دارد و آن اینکه تشخیص منبع را با تشخیص محتوا کاملاً خلط کرده است. در واقع بدین جهت این اشکال بنظر میرسد که فکر میکند تشخیص منبع صدور وحی و اینکه الهی هست یا خیر کاملاً درون ذهنی میباشد در حالیکه خیر وقتی مصداق برون ذهنی دارد [مثل تحدی قرآن یا معجزات یا...] دیگر نمیتوان آنرا امری صرفاً درون ذهنی بیان کرد. جهت تقریب به ذهن رد این اشکال چهار مثال میزنم:

1. زمانیست که مردی همچون پروفسور راجر پنروز [ریاضیدان و فیزیکدان برنده جایزه نوبل] برگه ای را نشان شما داده که در آن شرحی بر قضیه بی جی وی [از قضایای مهم ریاضی-فیزیک] نوشته است، خب شما بدیهی هست که رأی به اعتبار نوشته این فرد بدهید در حالیکه سر رشته تخصصی از علم فیزیک و ریاضیدات ندارید. اما اگر مثلاً من این چنین برگه ای را نشان شما بدهد بهیچ عنوان قبول نمیکنید چون میدانید فیزیکدان نیستم با اینکه نمیتوانید متوجه بشوید شرح من در رابطه با قضیه بی جی وی هست یا نه اصلاً اما میدانید هرچه باشد غلط است چون من فیزیکدان نیستم بتوانم از خودم شرح بر قضیه های مهم ریاضی و فیزیک بنویسم. در این تمثیل عقل وظیفه تشخیص فیزیکدان را برعهده دارد و ذهن خیلی از انسان ها این توانایی را دارا میباشد اما این بدان معنا نیست که پس هرکسی که بتواند فیزیکدان بودن راجر پنروز را تشخیص دهد ناچاراً خود می بایست فیزیکدان باشد!. تشخیص فیزیکدان بودن فردی منوط به گزاره هایی هست که لازمه فیزیکدان شدن نیست و شامل دانش ابتدایی به فیزیک و آشنایی با مدارج علمی و سوابق پژوهشی و... هست.

2. وقتی برای درمان سرماخوردگی به مطب یک پژشک میروید بصورت کلی میدانید که فرد بواسطه گواهی سازمان نظام پزشکی یا محل کارش (مثلاً بیمارستان معتبری باشد) یا... پزشک است و نیز متوجه هستید که بصورت کلی مثلاً برای درمان عفونت ریه و گلو آنتی بیوتیک نیاز دارید اما اینکه آنتی بیوتیک شما بصورت قرص یا آمپول یا... باشد و مدل و دوزش چقدر باشد [تتراسایکلین یا سفیکسیم 400 یا...] دیگر در حیطه عقل شما نیست و می بایست از دستور پزشک تبعیت کنید.

اشکال به دو مثال اول: عنوان میشود که خب اگر پزشک فردی کلاهبردار و قلابی بود چه؟ یا اینکه شرح راجر پنروز بر قضیه بی جی وی یک جاییش اشتباه بود ما از کجا متوجه بشویم؟!.

پاسخ به اشکال و شرح مثال سوم:

اولاً در مثل جای مناقشه نیست.

ثانیاً اگر فقط یک فیزیکدان و یک پزشک باشد که دیگر قلابی و اصل یا اشتباه بودن مطرح نیست. ما یک خدا بیشتر نداریم و نتیجتاً مسئله یک دین الهی بیشتر نیست، یعنی یک فرد که فیزیکدان باشد یا پزشک، کسی هم بخواهد کلاهبرداری کند مجبور است علم پزشکی و فیزیک را فرا گرفته و مدرک معتبر نظام پزشکی یا کرسی استادی فیزیک دردانشگاهی مطرح را هم أخذ کند و باز دانش این دو علم را فرا بگیرد. در اینجا أخذ مدرک نظام پزشکی و کرسی استادی دانشگاه همان معیارهای دینی الهی هست، اینکه ادعا بشود نه مدرک جعلی نظام پزشکی و... خب باید جواب داد ما که همان اول گفتیم مدرک نظام پزشکی چک میشود، بواسطه این چک دیگر مدرک جعلی معنایی نخواهد داشت. بنابراین در اینجا معیارها کاملاً معتبر و توسط یک غیر پزشک و غیر فیزیکدان قابل تشخیص هستند.

3. وقتی که شما سوار یک خودرو میشوید و با آن رانندگی میکنید بهیچ روی مکانیک تعمیرکار یا سازنده خودرو نیستید، حتی این هم الزامی نیست بدانید موتور و گیربکس چیست اصلاً و یا خودرو ساخت کجاست؛ بواسطه رانندگی با آن میتوانید متوجه بشوید که شتاب و سرعت و ترمز و راحتی خودرو چگونه است و با یک تست تصادف به استحکام آن هم پی خواهید برد. در اینجا شما براحتی میتوانید متوجه خودرو کیفیت بالا و ساخت عالی و خودرویی بدون کیفیت لازم بشوید و نیاز نیست مهندس ساخت یا مکانیک تعمیرکار خودرو باشید.

4. یک زمانی است ردی شیء نورانی را در آسمان مشاهده میکنیم، خب با توجه به دانش ابتدایی که داریم در فاصله ای نزدیک میتوانیم تشخیص بدهیم موشک است یا ماهواره یا شهاب سنگ، این ربطی به تشخیص نوع موشک یا کاربری ماهواره یا جنس شهاب سنگ ندارد و با بهره گیری از عقل یک غیر متخصص قابل تشخیص است. رابطه دین و عقل همین است، عقل مبنا و کلیت یک دین را می بایست تشخیص بدهد که الهیست یا خیر، وقتی الهی بودنش به ثبوت رسید دیگر دین مشابه یک متخصص پزشکی کاملاً قابل اعتماد خواهد بود و اینجا ایمان است که می بایست بکار گرفته شود یعنی بنده خدا بودن و بدن و روح آدمی در اختیار دین قرار گرفتن.

 

مقدمه چهارم) تا اینجا متوجه شدیم که یقین به الهی بودن دینی بواسطه عقل و منطق و بر اساس کلیات و اصول و متن اصلی آن دین [و نه فروعات و احکام و...] حاصل میشود و بقیه یقین ما بواسطه ایمان باید حاصل شود. حال مرز بین ایمان و عقل کجاست؟! در اینجا ما چهار دیدگاه داریم:

الف) عنوانش «ایمان گرایی/Fideism» است. در این دیدگاه اساساً دین بطور کل قابل سنجش بوسیله عقل نیست و ایمان از استدلال و... عقلی بی نیاز است. بر اساس این دیدگاه اساساً تغییر دین و باور باطل است و یک آتئیست هم میتواند باور خود را ایمان بداند نتیجتاً بحثی دیگر نمی ماند.

ب) به این دیدگاه «عقل گرایی حداکثری/Strong Rationalism» میگویند. بر اساس این دیدگاه اثبات همگانی و همه جایی نظام اعتقادات دینی شرط لازم برای ایمان به دین است. در این دیدگاه گویا خود دیندار پزشک خود است، نتیجتاً بر اساس عقاید و باورهای هر فرد یک دین جدید میتواند پدید بیاید بدین صورت که پیروان یک دین الهی برداشته و کل دین را بواسطه عقل خود میسنجند و در رابطه با مباحثی که در متن اصلی دین نیست هم با عقل گرایی محض هریک راه خود را میروند.

ج) نام این دیدگاه «عقل گرایی انتقادی/Critical Rationalism» میباشد که حد میانه موارد الف و ب هست. این دیدگاه در عین قبول ارزیابی عقلی دین اما عقل را از رسیدن به حکم قاطع درباره آموزه های دینی ناتوان می بیند و البته امکان اثبات قاطع دینی را هم ناممکن بیان میکند. فیلسوف مشهور کارل پوپر از افرادیست که در شکل گیری این دیدگاه نقش بسزایی داشته است. این دیدگاه هیچ گاه آدمی را به ایمان نمیرساند در حالیکه ایمان جزء ارکان یک دین است. در اینجا هم بدلیل عدم وجود ایمان بخاطر قطعی و ثابت نشدن دین [مشخصاً ایمان به چیزی که در آن شک داریم و با متد ابطال پذیری پوپر که برای علوم تجربی بیان کرد نیز همخوانی ندارد (یعنی در حد آنها هم چه بسا در این دیدگاه موجه نشود) معنا ندارد]. نیز در اینجا بخاطر محوریت مطلق عقل بعید است افراد پیرو یک دین بر اساس این دیدگاه به یک دین واحدی برسند [مشابه اشکال مورد ب منتها در مقیاسی کوچکتر].

د) این دیدگاه «عقل گرایی اعتدالی یا معتدل/Moderate rationalism» نام دارد و مشابه عقل گرایی انتقادیست با این تفاوت که امکان اثبات و قطعیت داشتن دین را ممکن میداند و بدین وسیله مبنای دین بواسطه عقل سنجش میپذیرد اما آموزه های دین حالت ایمانی پیدا میکنند چون دین در اینجا بطور قطعی میتواند اثبات شود. البته برخی هم دیدگاهی با عنوان «عقل گرایی اعتدالی انتقادی» را معرفی میکنند که شبیه به همینن عقل گرایی اعتدالی است (بنگرید به اینجا).

دیدگاه من مورد "د" هست که آنرا موجه تر از بقیه دیدگاه ها میدانم و در خلال سه دیدگاه دیگر نقدی مختصری را بیان کردم. بنابراین کاری که ما انجام میدهیم اثبات و قطعیت الهی بودن یک دین هست و دیگر احکام و... بطریق اول الهی و لازم الایمان بودنشان به ثبوت میرسد. بنابراین ما بسراغ کلیت دینی که برای ما نازل شده میرویم و آنرا با عقل می سنجیم.

 

پرده اول) الزام های مبنایی یک دین الهی

1. جهان شمول بودن: مشخصاً دینی که از جانب خالق بشر فرستاده شده می بایست جهان شمول باشد. اینکه بر یک قوم به زبان آنها صادر شود منطقیست اما همان دین می بایست جهان شمول و در راستای ادیان قبل و بعد خود باشد، غیر ازین بیانگر نوعی تبعیض یا... میتواند باشد. هیچ دلیلی ندارد دینی از جانب خالق صادر لکن مختص عده ای از مخلوقاتش در نظر گرفته شود.

2. عدم تحریف متن اصلی دین: این متن اصلی که میتواند تمام سخنان خالق در رابطه با این دین باشد بهیچ عنوان برای بررسی نباید تحریف شده در اختیار ما قرار بگیرد وگرنه کار بررسی را ناقص خواهد گذاشت. البته اگر عنوان بشود هیچ دین تحریف نشده ای نیست در اینجا یا میتوان به کلیت مختصر همان ادیان الهی تحریف شده ایمان آورد و حتی الامکان از تحریفاتی که میتوان تشخیص داد اجتناب کرد یا بدون هیچ ایمان آوردن به دینی صرفاً بواسطه پرستش اختیاری خدای یکتا منتظر دین جدید بود. مشابه کاری که پیامبر (صلوات الله علیه) در دوران قبل از بعثتشان میکردند [مثل عبادت در غار حرا]. در اینجا بواسطه عقل میتوان به یکتا بودن پروردگار و عدم پرستش بت و اینکه خداوند را بپرستیم پی برد. نیز در نظر داشته باشیم بالأخره کلیتی از ادیان الهی موجود مثل مسیحیت و یهودیت مثل عدم جواز زنا و... ریشه کهن دارند و الهی بودنشان خیلی قویتر از تحریفی بودنشان هستند. نتیجتاً به یک کلیت نسبی هم میتوانیم برسیم. اما اثبات الهی بودن یک دینی ملزم به عدم تحریف متن اصلی دین هست.

3. فرستادن دین الهی نمی بایست منحصر به زمان و مکان خاصی باشد [مثلاً هزاره های سوم الی اول قبل و بعد از میلاد در خاورمیانه] بلکه می بایست برای تمام اقوام جهان نهایتاً تا زمان آخرین دین نازل شود. و خب بر اساس جهانی بودن دین آخر هم اقوام دیگر بهانه تحریف شدن دین مربوط به خود در زمانی نامعلوم را نداشته و میتوانند به دین آخر ایمان بیاورند و مسئله ایمان آوردن مطرح نیست، این مطرح است که بالأخره برای آن اقوام هم می بایست در زمانی دین الهی صادر شود.

در اسلام تمامی موارد فوق وجود داشته و این دین جهان شمول است (رحمتی برای عالمین) و هیچ نسخه ای از قرآن هم نیست با نسخه در اختیار ما تفاوت داشته باشد و نیز خداوند در قرآن کریم به صراحت ذکر کرده برای هر قومی پیامبری به زبان خودشان فرستاده است. قرآن از 124 هزار پیامبر سخن گفته است لکن نام بیست و شش پیامبر را بیشتر نیاورده که بیشتر هم پیامبرانی بوده اند که در عهد عتیق ذکرشان گذشته و نتیجتاً قرآن اینجا فقط خواسته از پیامبرانی حرف بزند که بواسطه یهودیت و مسیحیت، مردم آن زمان آشنایی با آنها داشته اند و یا برای مسیحیون و یهودیون هم حجت باشد که منبع الهی تورات و انجیل تحریف نشده همان منبع قرآن است. طبیعتاً اگر قرآن مثلا برای قومی در آمازون می آمد از پیامبرانی که برای آن مناطق زمانی آمده بودند بیشتر سخن میگفت و از انبیای بنی اسرائیل چه بسا چیز خاصی اصلاً گفته نمیشد.

در اینجا برخی به اختلاف در قرائات قرآن ایراد میگیرند لکن باید عرض کنیم برای مسلمانان صرفاً قرائات سبعه معتبر هستند که برای شیعیان هم قرائت حفص که در نهایت به امیر المؤمنین (علیه السلام) میرسد اعتبار قطعی خود را دارا میباشد. بین این هفت قرائت هم اختلاف در حدی نیست که معنای آیه ای از قرآن بطور کل عوض شود و خللی به دین بخواهد وارد شود.

اینی هم که گفته شود بعنوان مثال پیامبر چینی ها یا... کجاست باید عرض شود تاریخ مثلاً در چهار هزار سال پیش مبهم و تاریک است و چطور میتوانند بگویند بهیچ روی فردی با دین الهی در چهار یا پنج هزار سال پیش در سرزمین های دارای تمدن چین وجود نداشته است؟! بهیچ روی فردی این چنین ادعایی نمیتواند بکند، از طرفی دیگر وجود این فرد هم صرفاً بر اساس اسناد باستان شناسی و... تأیید نمیشود، بنابراین در هاله ای از ابهام قرار دارد چون به تاریخ در آن زمان و در آن مناطق کاملاً واقف نیستیم. پس ادعای گزاف کردن در اینجا نداریم وقتی خود قرآن بیان کرده است برای هر قومی پیامبر فرستاده شده است [حداقل یک فرد ضد دین نمیتواند رأی به باطل بودن این گزاره بدهد، میتواند بگوید فی الحال نمیتوانم نه تأییدش کنم و نه ردش].

بنابراین شباهت برخی وقایع قرآنی با برخی اساطیر سرزمین ها و قوم های دیگر از قضا میتواند بدلیل چیزی باشد که از دین الهی آن قوم در زمان های دور باقی مانده است. ازین جمله هست کتیبه های گیلگمش که از طوفانی سخن میگویند و این واقعه تا حدی شبیه به طوفان حضرت نوح (علیه السلام) است و البته برخی یهودیان هم پس از کشف این کتیبه ها خوشحال شده بودند به جهت تأیید تاریخی آن واقعه لکن از آنطرف برخی ملحدین هم ادعا کردند این نشان میدهد عهد عتیق کپی برداریست و...، بعبارتی این جماعت ملحد چه سند تاریخی کشف شود چه نشود سخن باطل خود را تکرار خواهند کرد و مشخصاً دردشان تاریخ و باستان شناسی نیست صرفاً عدم قبول دین ولو در صورت اقرار به جهل خویش هست.

4. عدم تضاد بیرونی و درونی: متن دین و نیز رفتار پیامبر دین بهیچ عنوان نباید تضاد داشته باشد چه با دیگر محتوای دین و چه با گزاره های عقلی پذیرفته شده. مثلاً اینکه دین امر به کشتن پدر و مادر بدون دلیلی موجه بدهد و یا اینکه جایی حکمی داده شود جای دیگری نقیض آن یا... . نتیجتاً متن دین دارای تضاد درونی [تضاد متن با متن] و بیرونی [تضاد با گزاره های بدیهی همچون عدم امکان اجتماع نقیضین یا...] نباید باشد و نیز رفتار پیامبر دین. و خب بهیچ عنوان در قرآن این چنین چیزی نیست.

 

پرده دوم) ایمان در 1400 سال پیش

یکی از مواردی که مطرح میشود این است که در زمان خود پیامبر (صلوات الله علیه) بر چه اساس افرادی همچون امام علی (علیه السلام) به ایشان ایمان آوردند؟!. در اینجا میتوان گزاره های معتبری را بیان کرد:

1. قرآن متنی هست که در اوج بلاغت زبان عربی از زبان پیامبر به گوش اعراب میرسید. از طرفی دیگر پیامبر اکرم (ص) فردی فاقد سواد خواندن و نوشتن بود که کارشان چوپانی و کمی هم تجارت بوده. نتیجتاً اولین مسئله متنی هست که از نظر دستور زبان و ادبیات عرب نمیتوان بهتر از آن را ایجاد کرد [البته این تحدی قرآن نیست که در مورد سوم به آن خواهیم پرداخت].

2. قرآن کریم نشان میدهد منبعش تسلط خیلی خوبی هم بر متون عهد عتیق و عهد جدید داشته است لکن وقایع آنها را بهیچ روی کپی نکرده و در برخی مواقع روایتی کاملاً جدید بیان شده که صرفاً کلیت آن یکسان است اما اختلاف این روایت های قرآنی با نمونه های مشابه در عهد عتیق کاملاً هدفمند بوده و تصادفی نبوده است چنانچه در راستای مباحثی مثل عصمت انبیاء و... میتوانند لحاظ بشوند بدین صورت که قرآن با تعریف این روایات این اصل را نیز کماکان حفظ کرده است که کاملاً بر خلاف عهد عتیق میباشد. هیچ دلیلی ندارد فردی بخواهد از خودش قرآن را بیاورد و این چنین مقوله مهمی را لحاظ کند که اساساً باعث اختلاف و تضاد بیشتر با یهودیت و مسیحیت میشده و نفعی برای دینی بشری نداشته اما از حیث بیان مباحث معقول و مهمی همچون عصمت پیامبران برای دینی الهی روشن ساختن تحریفی که برخی از اهل کتاب انجام داده بودند ضروری می نمود.

3. تحدی قرآن هم از دیگر موارد مهم است و قرآن بصورت سوره به ملحدین تحدی میدهد. البته سوره دو معنا و مفهوم دارد یکی همین تقسیم بندی قرآن به سوره در مصحف های امروزی و دیگری مجموعه آیات حول یک موضوع بوده که در مواردی مثل سوره توحید هردو منظور باهم تحقق پیدا میکند [یک سوره و مجموعه آیات که در رابطه با موضوع توحید است] و یا در برخی موارد دیگر همچون سوره بقره خود از مجموعه سوره هایی با موضوعات مختلف تشکیل شده که آن سوره ها برای تکمیل میتوانند به آیاتی دیگر از سوره های مختلف نیاز داشته باشند اما هردو را میتوان لحاظ کرد چون قرآن هم به تحدی در باب سوره بسنده کرده است بدون آنکه تخصیص یا... خواسته باشد بزند. یعنی چه ماننده سوره آل عمران بیاورند و چه مجموعه آیات حول موضوع نبوت یا موضوعی دیگر در کل قرآن. در اینجا بعنوان مثال ملحدین باید بتوانند مفهوم و معنای آیات سوره توحید را بگونه ای که از نظر بلاغت زبان عربی و نیز مفهومی بهتر باشد برسانند، و خب هیچ یک از ملحدین تا زمان حال هم مؤفق به انجام این کار نشدند. برای افراد آن زمان اینکه فردی فاقد سواد نوشتن این چنین متنی را با این تحدی بیاورد مشخصاً معجزه محسوب میشد. اینکه برخی آمده و در همان زمان گفتند قرآن از اساطیر پیشینیان است بدون آنکه مشخص کنند اولاً کدام اساطیر عین قرآن سخن گفته [با توجه به اینکه متون الهی موجود هم تحریف شده بودند] ثانیاً اساطیر میتوانند ریشه تاریخی داشته باشند و ثالثاً اگر متنی ساخته بشر است چرا به تحدی اش پاسخ نمیدهند و رابعاً پنج دلیل دیگری که در این بخش گفتیم هم مد نظر قرار بگیرد؛ مشخصاً جهل و خواری و تعصب محض خود را نشان دادند.

توجه داشته باشید بهیچ روی قرآن را نمیتوان با شعر قیاس کرد چنانچه اولاً هیچ شاعری نیست برای شعر خود تحدی بتواند بدهد و بعنوان مثال اشعار حافظ بر اشعار سعدی یا فردوسی برتری ندارند ثانیاً قرآن خودش به صراحت بیان داشته شعر نیست ثالثاً شعر بیشتر متنی برآمده از احساسات یا... و عموماً به منظور بردن لذت است لکن قرآن متنی به نثر جهت هشدار و انذار به انسان میباشد. گرچه بصورت شعر هم تحدی قرآن پاسخ داده نشده است [بلاغت در زبان و ادبیات عرب در عین رسانیدن مفهوم یک سوره بعنوان مجموعه ای از آیات که حول یک موضوع هستند].

4. مواردی مثل واقعه شق القمر هم برای برخی انسان های آن زمان بوده است.

5. اخلاق بسیار خوب پیامبر هم که حتی قبل از بعثتشان زبانزد اعراب حجاز بوده هم یکی از عواملی بوده که باعث اعتماد به ایشان میشده است. گرچه کمک کننده دلایل دیگر است و به تنهایی بهیچ روی کفایت نمیکند.

6. همچنین در نظر داشته باشید پیامبر هیچ نفع مادی ازین دعوت نبرد و چیزی جز جنگ های متعدد و از دست دادن عزیزان نصیبشان نشد و زندگی ایشان هم همواره کاملاً ساده بوده است. این هم میتوانسته دلیلی برای یک فرد منصف تلقی شود که اساساً وقتی منفعت مادی پیامبری برای ایشان نداشته دلیلی ندارد این قدر خودشان را به زحمت بیاندازند. حداقل آیاتی از خود می آوردند مبنی بر اینکه زنان بدون رضایتشان صرفاً بخواست ایشان میتوانسته همسرشان بشوند و یا اینکه سهمی مشخص از کنیزها همواره تحت تملک ایشان باشد و... نه اینکه از قضا روی به بیان حقوق زنان بیاورند و یا اینکه بسیاری از آیات و روایات دال بر رفتار مناسب با بردگان و نیز آزاد سازی شان باشد. این مقوله آزاد سازی بردگان گزاره بسیار مهمیست چون در هیچ یک از ادیان آن زمان اعم از زرتشتیت و یهودیت و مسیحیت و... یا کلاً وجود نداشته یا در حد اسلام نبوده است. بردگانی که خیلی شان غیر مسلمان بودند و یقیناً در جهت منفعت برای حکومت اسلامی و مسلمانان میتوانسته اند بیشتر مثمر ثمر باشند تا آزاد شدنشان بخاطر مثلاً کفاره یا... اما اسلام حقوق انسانی را ارجحیت میگذاشته است.

اینکه برخی بیایند و همسران پیامبر را نفع مادی بیان کنند سخن بی ارزشیست چه آنکه نفع مادی خاصی برای ایشان نداشته است آن ازدواج ها (بنگرید به اینجا) و با توجه به اینکه از خاندان قریش هم بودند و پدربزرگشان کلید دار کعبه هم بود و طبیعتاً بواسطه همسرشان خدیجه کبری (س) اموال زیادی را در اختیار داشتند اگر ادعای پیامبری نمیکردند و کارشان به نبرد و... نمیرسید چه بسا میتوانسته حرمسرای کوچکی راه بیاندازند بجای ازدواج با زنان عموماً بیوه و دارای سن بالا و... . برخی دیگر از مواردی هم که سعی میکنند در جهت پایبند نبودن حضرت به اخلاقیات الهی بیان کنند کذب هستند مثل ماجرای چاه های آب در نبرد بدر (بنگرید به اینجا).

7. این که گفته شود اصلاً از کجا خود پیامبر (ص) میدانست وجودی که به وی وحی میکند جبرئیل است هم ایراد بنی اسرائیلیست و با چهار دلیل کاملاً ابطال میشود:

مقدمه) در اینجا فقط میتوان به گزارشات منابع اسلامی از سخنان و حالات پیامبر (ص) مراجعه کرد چون پرسش ناظر به شخص پیامبر آنهم از منظر اول شخص است یعنی ایشان چطور تشخیص دادند.

الف) پیامبر بهیچ روی با انسان طرف نبودند و مواردی مثل چگونگی آمدن جبرئیل و... به ثبوت میرساند انسان نمیتوانسته آنطور در غار حرا نزدیک پیامبر بشود یا در مقاطع زمانی دیگر مثلاً جلوی یارانشان بدون آنکه دیده شود. بنابراین در اینجا با وجودی غیر مادی روبرو هستیم. یعنی فرد مادی گرا می بایست از سد مادی گری عبور کند و حداقل فرض بگیرد وجودی غیر مادی اینجاست. مگر اینکه فردی بگوید من گزارشات خود پیامبر و نیز منابع اسلامی را قبول ندارم که در اینجا باید عرض شود پس حقی نداری بپرسی پیامبر از کجا جبرئیل را شناخت! شناخت جبرئیل بر اساس قراینیست که در مشاهده و تجربه پیامبر بود وگرنه بر کس دیگری وحی نمیشد که بخواهیم مشاهدات وی را در نظر بگیریم. تنها مشاهدات حالت وحی هست که در منبعی سریانی و قدیم تر از تاریخ طبری یعنی تاریخ سبئوس هم آمده و کسی نمیتواند منکرش بشود. گرچه نویسنده مسیحی آنرا به صرع و... ربط داده که ابطالش عین روز روشن طی بحثی جدا به ثبوت میرسد اما نشان میدهد روایات مورخین اسلامی کاملاً در اینجا صداقت دارند.

خب این وجود غیر مادی اگر فرشته باشد که مأمور خالق است و هیچگاه دروغ نمیگوید [مثلاً اسرافیل باشد بگوید جبرئیل است] پس اینجا پرسش ما به این صورت مطرح میشود که پیامبر از کجا متوجه شد جن به وی سخنانی را از جانب خدا نمیگوید؟. ما پرستش جن را در طول تاریخ چه در آیین زرتشت چه عیلام باستان چه... داشته ایم و حال چطور این دو تمییز داده میشوند؟.

ب) یک جن چه دلیلی دارد بگوید از سوی خدای یکتا خالق هستی آمده و تمام مواردی که بیان میکند پرستش خداوند و نبوت و معاد و... باشد؟ از عالم غیب هم که نمیتواند خبر بدهد لکن در قرآن از امور اجنه خبر داده شده یا برخی آیات نازل شده که حالت امور غیبی دارند مثل بیان وقایع پیامبران پیشین بگونه ای که در عهد عتیق آن زمان وجود نداشته اصلاً و روایت حقیقی از سرگذشت این پیامبران بوده است. اینجا هیچ نفعی برای جن نیست دعوت به پرستش خدای یکتا با دروغ بستن به همان خدا! نه چیزی برای خود خواسته نه مردم را به پرستش خود وا داشته که همه جا سخن از پرستش وجودی هست که خالق هستی هست یعنی فقط وجودی باید پرستش شود که تنها خالق میباشد بدون آنکه اسم جنی آورده شود یا... بعبارتی خدای اسلام همان واجب الوجودی است که در فلسفه به آن میرسیم و بنابراین راه برای هرگونه تحریفی بسته میشود وجودی غیر از خداوند پرستیده بشود.

ج) جن با انسان حرف بزند حالت وحی که بر پیامبر عارض میشد اتفاق نمی افتاد، اینکه پیامبر به آن حالت دراز بکشند و... بر اثر ارتباط با جن هیچگاه حاصل نمیشود. مسلماً وحی الهیست.

د) اگر جن بخواهد به خداوند دروغ ببندد و پیامبر هم تشخیص ندهد جن بوده خداوند بنده اش را به حال خود رها میکند؟ مسلماً خیر، خداوند هیچ گاه بنده یکتاپرست خود را که دغدغه ایمان و پرستش دارد را رها نمیکند یک جن بخواهد از طرف او سخن بگوید! مسلماً خدایی ناتوان و جاهل و ضعیف است که بندگان خود را در حالیکه یک جن دارد از طرف او به ایشان دروغ می بندد رها میسازد آنهم وقتی هیچ دین الهی در دسترس نیست و تورات و انجیل و... تحریف شده بودند. بنابراین خداوند اگر جنی هم اینکار را میکرد حقیقت را روشن میساخت. در زمان های بعد از آمدن دین مبین اسلام و عدم تحریف شدنش هم که دین الهی در دسترس هست و جنی هم بیاید دروغ بر خدا أعوذبالله بخواهد ببندد بشر و نیز جن های دیگر براحتی میتوانند با مراجعه به متن دین الهی متوجه بشوند که دیگر وحی و دینی تا قیامت در کار نخواهد بود اما در آن زمان به سبب نبود دین الهی مشخصاً خدای هستی الله مراقب بنده اش محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) میبود که اگر نبود دلیلی نداشت در غار حرا چهل شب یکتاپرستی بکند این وجود والا مقام و نهایتاً مشابه اقلیت یکتاپرست آن زمان درگیر روزمرگی ها و عبادت شاید مختصری میشد. بنابراین منطقی نیست خداوند اجازه بدهد اجنه ای دروغی نسبت داده شده به وی را تا حد بیش از یک میلیارد انسان در زمان حاضر آنهم در خلإ نبود دینی الهی گسترش بدهد [این خلأ سبب میشود افراد گمراه هم عموماً عذری بر گردنشان نباشد چون خدا دینی الهی نازل نکرده بود بخواهند با تمسک جستن به آن به دروغ پی ببرند]. نتیجتاً اگر بر فرض محال فرشته ای از جانب خدا به پیامبر اکرم (ص) وحی نمیکرد خداوند هیچ گاه اجازه بسته شدن این دروغ را به خود نمیداد.

 

پرده سوم) ایمان در آخر الزمان

مشخصاً در زمان حال برخی مباحث چهارده قرن پیش مثل فاقد سواد نوشتن بودن پیامبر و... شاید در نظر یک غیر مسلمان مقوله هایی یقینی تلقی نشوند بخصوص آنکه تاریخ هم برای آن مقطع گزارشات عموماً مورخین مسلمان است. اگرچه وجود پیامبر اکرم (ص) و دین مبین اسلام توسط گواهی مورخین غیر مسلمان همچون تئوفانس و سبئوس و نیز اسناد باستان شناسی همچون سکه های زمان امویان یا قرآن هایی که بازه زمانی شان به زمان آن حضرت و قبل و بعدش میرسد تأیید میشود لکن جزئیات زندگی آن حضرت بیشتر توسط مورخان مسلمان بیان شده گرچه مواردی همچون حالت وحی نبی مکرم اسلام (ص) توسط مورخ مسیحی همچون سبئوس هم بیان شده گرچه وی آنرا مربوط به بیماری صرع دانسته که خب میدانیم کذب محض است و این بیماری این چنین نشانه هایی را ندارد؛ اما مهر تأییدی زده است بر گزارشات مورخین مسلمان. بهرطبع اینجا یک غیر مسلمان ممکن است بگوید ترجیح میدهد در آن مقطع در جزئیات دارای ابهام باشد تا قبول روایت موجه تر و بلکم قطعی و اثبات پذیر از بین روایات مورخین مسلمان. با این همه لکن این موارد می بایست لحاظ بشوند:

1. عدم تضاد بیرونی و درونی داشتن.

2. تحدی قرآن.

3. معجزات قرآن که حاکی ازین هستند بشر در چهارده قرن پیش نمیتوانسته ماننده آنرا بیاورد برای انسان عصر حاضر میتوانند دلیل قابل قبولی دال بر حقانیت قرآن باشند. ازین معجزات بعنوان مثال به سه مورد از آنها اشاره میکنم: یکی پیشگویی در رابطه با جنگ ایران و روم - دیگری کوه ها و زمین لرزه و سومی هم مراحل رشد جنین در قرآن هست. معجزات دیگری هم بیان میشود لکن این سه مورد را چون سخنان مخالفین و مؤافقین را خودم دیدم و مؤافقین کاملاً ارجحیت و برتری داشتند ترجیح دادم در اینجا به آنها اشاره کنم. برخی از معجزات هم مشابه ختنه گرچه جزء احکام تأسیسی اسلام نیستند و امضایی هستند و بعنوان مثال در مصر باستان هم وجود داشته اما همین که اسلام تصمیم گرفته بین آن همه احکام مواردی خاص را امضا کند و در بین آنها ختنه مردان به چشم میخورد که دارای فواید بهداشتی متعددی است و امضاء کردن آن توسط اسلام در عین اینکه ختنه زنان را که فواید ختنه مردان را ندارد واجب و یا حتی مستحب نکرد (بنگرید به اینجا) حائز اهمیت میباشد (بنگرید به اینجا و اینجا).

4. مواردی هم مثل شفا یافتگان یا دیگر اموری که ممکن است ما در زمان حیاتمان بدان ها بر بخوریم یا با یک واسطه معتبر و قابل اعتماد نقلش را بشنویم هم میتواند لحاظ شود لکن جنبه شخصی برای خود فرد دارد تا اشخاص ثالث.

 

پرده چهارم) چرا مسلمان هستم؟!

وقتی که برایم وجود خداوند محرز شد که آنهم برگرفته از چرایی وجود خودم و این جهان هست، وقتی که به یقین رسیدم خالق باید هدفی ازین خلقت عظیم و دقیق داشته باشد، و وقتی که متوجه شدم با متنی طرف هستم که نه تضاد درونی دارد نه بیرونی و نه از نظر زبانی مشکل دارد و نه بر خلاف عقل سلیم است و پاسخ بنیادی ترین پرسش ها را داده است و از موارد منطقی و معقولی همچون پرستیدن خدای یکتا و... سخن گفته است چه دلیلی دارد به پیام آورش اعتماد نکنم که تاریخ گواهی میدهد در بیسوادی این متن را آورد و با نیروی ایمان و بدون جنگجویان و متحدین خاصی توانست بر دشمن خود غلبه کند و حتی دشمنش هم وی را بی اخلاق نمیدانسته و بدون آنکه ذره ای منفعت مادی داشته باشد یا بخواهد این متن را برای امثال من قرار داد بعلاوه اهل بیتش که آنها هم تاریخ گواهی میدهد در رفتار و منش بهترین روزگار خویش بودند و در زندگی توأم با سختی خود بهیچ روی دنبال منافع مادی نبودند در عین اینکه هیچ گاه به عدم جهاد و پیکار بر علیه باطل فرمان نداده اند؟ یک وقتی است امثال راهبان بودایی یا... درست است که ساده زیست هستند اما اولاً بعضاً از دست رنج مردم سود میبرند ثانیاً افرادی که دنبال جهاد و... باشند نیستند که اگر بودند آن وقت میتوان گفت بدنبال منافع مادی نیستند و اخلاق مدار هستند. مشتی انسان گوشه نشین را نمیتوان با معصومی قیاس کرد که علیرغم تمامی فشارها و... میتوانست شبیه به یک راهب بودایی شود و زندگی شاهانه ای را بخاطر حمایت حکومت و پیروانش داشته باشد اما ترجیح داد اگر با شمشیر هم نمیتواند مبارزه کند و پیروانش یا در آن حد زیاد نیستند و یا اکثراً به عقلانیت جهاد و جنگ نرسیدند لکن با تعلیم و تربیت مکتب اسلام محمدی را نگذارد زایل شود.

کنار تمام اینها که تاریخی از چهارده تن وجود نورانی و هدایت گر راه بهمراه اصحابشان را به نمایش میگذارد، مواردی مثل معجزات قرآن و تحدی آن و دستور جامعی که دین اسلام برای بشر دارد را مشاهده میکنیم. با تمام این اوصاف چرا وقتی ضرورت وجود دین الهی را دیدم بجای اینکه به سمت ادیانی که کتاب هایی پر از تحریف و تناقض دارند [یهودیت - مسیحیت - زرتشتیت و...] و یا ادیانی که حتی خدای هستی را هم درک نکردند و از آن سخن نگفتند [بودیسم و...] به سمت دینی نروم که کتابی کامل بهمراه سنت چهارده قرآن ناطق را برایم ندارد و چرایی خلقت من و هدف از آزمایشم در این دنیا و آخرت را بخوبی شرح نداده است؟!. کنار تمام کرامات و معجزاتی که میشناسم.

بلی، من اگر در قطب جنوب و در خانواده ای آتئیست هم بدنیا می آمدم الآن مسلمان بودم، چون خدا را می بینم و به وجودش یقین دارم، چون می فهمم باید هدفی از خلقت من داشته باشد و باید این هدف را به من بگوید، نمیشود که به من عقل و خودآگاهی دهد ولی از هدفش کلمه ای سخن نگوید که چرا من را در این دنیای پر از رنج و نیز شر قرار داده؟ پس روی به بررسی تمام ادیانی که داعیه الهی بودن دارند می آوردم و در این بررسی مشخصاً دینی که کتاب سالم و بدون تحریف پیامبر خویش را هم ندارد معتبر نمیشمارم و خداوند یا باید دینی دیگر بفرستد در ادامه سیر ادیان قبلی بعنوان اتمام حجت با ابنای بشر و یا دیندار شدن بر گردن من نیست. در اینجا اسلام را می بینم با کم و کیفی که گذشت و در این راه از هر نظر نگاه میکنم أشهد أن لا إله إلا الله و محمد رسول الله و علی ولی الله و حجت بن الحسن العسکری حجت الله ریسمانی هست که باید بدان چنگ بزنم تا من هم هماننده حضرات نوح (ع) و ابراهیم (ع) و محمد (صل الله علیه و آله و سلم) بتوانم مسلمان باشم. در زمان آن حضرات مسلمانی دین خدا بود، صحف ابراهیم و موسی و... در زمان پیامبر آخر الزمان هم دین ثقلین (قرآن و اهل بیت) هست. وقتی این دین با عقل و منطق به یقین برایم اثبات شد دیگر ایراد بنی اسرائیلی از احکامش نمیگیرم، بدنبال زیر بغل مار در فقه و تقلید نمیگردم بخواهم احکام دین را از جای خود جابجا کنم خواه بدلایل سیاسی خواه بدلایل جذب افراد بیشتر آنهم به دینی که تحریفش کردم!، خودم را سعی میکنم وقف برآمدن از عهده آزمایشی کنم که خدا در این دنیا برایم تدارک دیده است و این امریست که بر عهده هر انس و جنی در این دنیا می باشد؛ وقتی که در حال آزمایش و آزمون دادنیم وقتی برای چانه زدن و تمرد کردن از فرمان خدا و غر زدن نیست.

 

هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلَائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان به سویشان بیایند یا پروردگارت بیاید یا پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت بیاید [اما] روزى که پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت [پدید] آید کسى که قبلا ایمان نیاورده یا خیرى در ایمان آوردن خود به دست نیاورده ایمان آوردنش سود نمى ‏بخشد بگو منتظر باشید که ما [هم] منتظریم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۶/۱۶

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی