مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم
آخرین نظرات

شر: معضل چندین قرنی تاریخ تفکر بشر!

جمعه, ۲۸ تیر ۱۴۰۴، ۱۱:۱۹ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مسئله شر: از برهان شر و برهان اختفای الهی تا قرینه شر!

Problem of Evil: From Argument of Evil and Divine Hiddenness Argument to Evidential Problem of Evil

پیشگفتار

آیا خدای شخص وار میتواند خیر مطلق باشد؟! آیا خیر مطلق بودن ناسازگاری با وجود رنج و اختفای الهی ندارد که صدقشان در این دنیا اثبات شده است؟!.

بحث شر و رابطه آن با خداباوری یکی از کهن ترین و مهم ترین موضوعات محل نزاع مابین خداباوران و خداناباوران چه با همفکران خود و چه با مخالفین بوده است بگونه ای که هنوز هم خداناباوران از آن بهره میجویند تا خداباوری را نقد کنند و البته هیچ توافق کاملاً یکسانی هم میان خداناباوران در رابطه با اتخاذ موضع در این خصوص وجود ندارد و نحله های فکری گوناگون سعی کردند به زعم خود با شیوه های متفاوت و استدلال های متغیری روی به رفع انتقادات مطروحه بواسطه شر و اختفای الهی نسبت به جهان بینی خداباورانه مطلوب خود بیاورند. مقوله شر آنقدر مهم بوده که ادیان باستانی مجبور شوند بخاطرش خدایی دیگر ابداع کنند؛ منظورم بحث ثنویت (دو خدایی) در دین هایی همچون آیین زرتشت است (نک: ثنویت در اوستای قدیم بقلم پروفسور ژان کلنز)؛ اگرچه در میان آراء خداباوران امروزی (حتی زرتشتیان) ثنویت بنظر میرسد مدافعین درخور توجهی ندارد. رسیدن قدمت اشاره به چالش شر پیش روی جهان بینی خداباورانه مبتنی بر خیر مطلق بودن خدا را بعضاً به اپیکور فیلسوف یونان باستان برمیگردانند (البته در این انتساب تردیدهای جدی هست) و امتداد بحث های متعدد حول مقوله شر طی چندین و چند قرن تا برسد به زمان حال مؤیدی میتواند باشد [و نه دلیل] که اهمیت آنرا نشان میدهد (چه بسا قبل از آن هم بحث ها یا... ای بوده، تحقیق نکردم در این خصوص).

من در این مقاله اما قصد دارم به شیوه ای کمتر شناخته شده روی به بررسی شر و حواشی آن و نیز اختفای الهی بیاورم که بنظرم بیشترین تطبیق را با فلسفه دینی ادیان ابراهیمی بالأخص مبانی اعتقادی دین مبین اسلام دارد. مهم ترین وجه تمایز مطالبم در این مقاله این است که خیر مطلق بودن خداوند را موجه نمیدانم و با محوریت خداوندی که خیر مطلق نیست سازگاری کامل وضعیت فعلی دنیایی که در آن زندگی میکنیم را با فلسفه دینی ادیان ابراهیمی (با محوریت اسلام) نشان داده ام.

در این مقاله غالباً بجای شر، از کلمه رنج استفاده شده است!. لازم به تذکر است که هرچقدر ابهام حول وجود شر و منشأ آن نزد مدافعین خیر مطلق بودن خداوند باشد [اگرچه استدلال اشتباهی را طرح میکنند و بدان اشاره خواهم کرد]، بواسطه شواهدی همچون تجربه زیست بشر در این دنیا و آیات کلام الله مجید در اینکه خدای شخص وار ادیان ابراهیمی خالق رنج یا زندگی توأم با رنج برای انسان و به طبع دیگر مخلوقات هست هیچ شک و شبهه ای در ذهن غیر مسلمان و مسلمان نمیتواند باشد!.

 

مقدمه

بخش اول: تعاریف

خدا: شیء غیر انتزاعی بنیادی و أحد و واحد ازلی خود آگاه و خالق تمامی اشیاء غیر انتزاعی حادث.

مخلوق: شیء غیر انتزاعی حادثی که بنابر خواست و اراده خداوند پدید آمده است.

رنج مد نظر این یادداشت: هرنوع حالتی که بر یک شیء غیر انتزاعی مخلوق عارض باشد بگونه ای که ضرورت واقعی نداشته باشد و خالق قادر بر رفع آن باشد و مرتفع ساختن آن باعث رسیدن خیر به مخلوق بشود. توجه داشته باشید که منظور از رنج در این مقاله هردو مدل رنج «اختیاری (رنجی که مستقیما از جانب موجودی خودآگاه بواسطه اختیارش و حق انتخابی که دارد به جاندار دیگری یا به خود میرسد)» و «غیر اختیاری که زمینه بروز و ظهورش را خالق آفریده (بیماری ها و نقایص ژنتیکی و...)» است.

خیر: نقصان رنج در عین منفعت داشتن!.

نفع: هر حالتی برای مخلوق که دارای دو شرط زیر باشد:

- در بقا یا کیفیت بقای مخلوق خللی ایجاد نسازد یا آنکه باعث تداوم بقا باشد.

- باعث افزایش کیفیت بقای مخلوق بشود.

بقا و کیفیت بقا: منظور از بقا نفس حیات داشتن مخلوق است و مراد از کیفیت بقا چگونگی این حیات داشتن و تداوم آن در طول زمان است.

تشخیص افزایش یا کاهش کیفیت بقا: انسان شهودا یا بطور کل بواسطه ادراک درونی و نیز تجربی آنرا تشخیص میدهد. مثلا «لذت بردن یا افزایش لذت از بقا» در صورتی که رنجی در پس آن لذت نباشد (ماننده استعمال مواد مخدر) مصداق بارزی ازین افزایش یا بهینه بودن کیفیت بقاست (منفعت داشتن). بعنوان مثال خوابیدن بر روی تشک برقی در مقایسه با قالی ماشینی!.

این لذت بردن به درک مخلوق برمیگردد که وضعیت دارای لذت یا لذت بیشتر را بهتر از وضعیت فاقد آن بواسطه حسی که از طریق حواس پنجگانه به وی منتقل میشود که میتواند در کنارش برای جانداران خودآگاه تحلیل عقلانی نیز باشد ارزیابی میکند. بر این اساس اگر حالتی باعث افت کیفیت بقا شود و فقدان آن برای جاندار بهتر باشد، مسلما رنج محسوب خواهد شد. بطریق اولی حالتی که بقا را بخطر بیاندازد رنج محسوب خواهد شد.

تمام استدلال ها و تعریفات و راه های تشخیصی که برای منفعت و لذت و... گفته شد را میتوان برای رنج نیز بکار برد فقط بجای افزایش کیفیت بقا گفت افت کیفیت بقا یا بجای تداوم بقا گفت به خطر افتادن بقا. این نیست بر اساس این تعاریف بگوییم رنج وجه سلبی خیر و منفعت هست چون ما صرفاً منفعت را بصورت ایجابی تبیین کردیم چراکه این نوع استدلال اقامه کردن کاملاً دوطرفه هست ولی جهت زیاد نشدن متن به یک روی سکه اش پرداختم.

ضرورت واقعی: امر مربوطه در جهان ممکنی که به واقعیت پیوسته است (جهان ما) ضرورت وجودی داشته باشد؛ یعنی فقدان و عدم صدق آن در این جهان منجر به جمع نقیضین بشود.

تبیین کیفیت تضاد وجود رنج با خیر: رنج در هر حالتی در تضاد با خیر هست چون نقصان رنج خودش خیر محسوب میشود. اما در اینجا منظور ما حالتی از رنج برای مخلوق هست که بتوان حالت ممکنی را داشت که آن رنج نباشد و در نتیجه فقدان رنج منفعت برای مخلوق به ارمغان آورده و خیر ایجاد شود. در غیر اینصورت چون عدم وجود رنج محال ذاتی میشود (و به طبع وجود خیر نیز) دخلی به بحث ما ندارد. مثلا ازلی/ابدی و خالق بودن یک خیر است و نبود این ویژگی ها رنج لکن برای مخلوق صدق کردن دو مورد از این ویژگی ها محال ذاتی هست (ازلی و خالق بودن).

رابطه میان خیر و رنج تناقض هست ولی شاید ادعا شود در یک رابطه ملکه و عدم ملکه نیز میتوان تعریفشان کرد؛ اما باید توجه داشته باشید که در اینصورت هردو هم میتوانند ملکه باشند و هم عدم ملکه!. دو مثال در اینجا برای درک بهتر این مبحث اقامه میکنم:

مثال اول) کوری و بینایی

اینکه کوری فقدان بینایی عنوان شود همانقدر درست است که بینایی فقدان کوری تعریف شود!. ممکن است ادعا شود فرد بینا دارای یک صفت یا خصوصیت اضافه تر از فرد کور است فلذا ملکه بینایی هست و عدم ملکه کوری؛ در جواب باید بگویم اگر تمام آنچه از نظر جسمی فرد بینا دارد، فرد کور نیز داشته باشد ولی فرد کور یک غده اضافه روی شبکیه اش مثلا داشته باشد اینجا باید گفت فرد کور هم یک ویژگی اضافه تر از فرد بینا دارد!. چه دلیلی میتوان اقامه کرد که الزاماً کوری باید فقدان بینایی خوانده شود؟، مسلما هیچ دلیلی وجود ندارد.

مثال دوم) انگشت اضافه!

جهش های ژنتیکی هست که باعث میشوند انسان یک انگشت اضافه در دست خود داشته باشد و این انگشت اضافه بعضاً به انگشت دیگری چسبیده است. مشخصاً در غالب موارد این چنین وضعیت هایی باعث اختلال در عملکرد دست انسان میشوند و در نتیجه حالت فقدان آنها، افزایش کیفیت بقا را بهمراه خواهد داشت. اینجا حالت مبتنی بر خیر فقدان انگشت ششم (حالت مبتنی برنج) است!.

برای مطالعه بیشتر:

پروفسور استیون لاو فیلسوف انگلیسی طی مقاله ای با عنوان «چالش خدای شر» بهمین بحث پرداخته و استدلال عدمی بودن شر را بدین صورت که برای عدمی بودن خیر نیز میتواند بکار گرفته شود نقد میکند. من ترجمه فارسی قسمت های چکیده و نتیجه گیری این مقاله را در اینجا قرار میدهم:

 چکیده

این مقاله چالشی را برای خداباوری مطرح می‌کند. چالش این است که توضیح دهد چرا فرضیه وجود یک خدای قادر مطلق، دانای مطلق و خیر مطلق باید به طور قابل توجهی معقول‌تر از فرضیه وجود یک خدای قادر مطلق، دانای مطلق و شر مطلق در نظر گرفته شود. خداباوران معمولاً فرضیه خدای شر را به دلیل مشکل خیر - مطمئناً خیر زیادی در جهان وجود دارد که نمی‌تواند مخلوق چنین موجودی باشد - فوراً رد می‌کنند. اما پس چرا مشکل شر، زمینه‌های به همان اندازه خوبی را برای رد باور به خدای خیر فراهم نمی‌کند؟ من این چالش خدای شر را به تفصیل شرح می‌دهم، چندین پاسخ را پیش‌بینی می‌کنم و خطاهایی را که در بحث‌های قبلی در مورد مسئله خیر رخ داده است، تصحیح می‌کنم.

نتیجه‌ گیری

تمرکز این مقاله بر «چالش خدای شر» بوده است: چالشی برای توضیح اینکه چرا فرضیه خدای نیکو باید به‌طور قابل‌توجهی معقول‌تر از فرضیه خدای شر در نظر گرفته شود. ما چندین استدلال محبوب برای وجود خدای نیکو را بررسی کردیم و دریافتیم که این استدلال‌ها به همان اندازه که از فرضیه خدای نیکو پشتیبانی می‌کنند، از فرضیه خدای شر نیز پشتیبانی می‌نمایند. همچنین دیدیم که بسیاری از دفاعیات (تئودیسه‌ها) که برای حل «مسأله شر» ارائه می‌شوند، با «تئودیسه‌های معکوس» برای «مسأله خیر» قرینه‌سازی می‌شوند. در نگاه اول، به‌نظر می‌رسد که دو مجموعه ترازو -یکی برای خدای نیکو و دیگری برای خدای شر- در وضعیت تقریباً برابری قرار می‌گیرند. من ادعا نمی‌کنم که «اصل تقارن» (یعنی این تساوی) حتماً درست است یا چالش خدای شر قابل رفع نیست، اما به‌ نظر می‌رسد که این چالش سزاوار توجه جدی است. مشکل مدافعان خدای سنتی این است: تا وقتی نتوانند دلایل محکمی برای رد کردن اصل تقارن ارائه دهند، دلیلی قوی برای معقول‌تر بودن فرضیه خدای نیکو نسبت به فرضیه خدای شر در اختیار ندارند -فرضیه‌ای که حتی خود آن‌ها آن را بسیار نامعقول می‌دانند. اگرچه ممکن است روزی بتوان نشان داد که چالش خدای شر قابل رفع است، در وضعیت فعلی هیچ‌ یک از شواهد موجود به ما نمی‌گوید که فرض وجود خدای نیکو (توانا، عالم و کاملاً خیر) بسیار معقول‌ تر از فرض وجود خدای شر (توانا، عالم و کاملاً شر) است.

Law, S. (2010). The evil‑God challenge. Religious Studies, 46(3), 353–373. https://doi.org/10.1017/S0034412509990369

جان کالینز فیلسوف آمریکایی نیز طی مقاله ای در رابطه با خیر و شر عدمی با استفاده از چالش خدای شرور از استیون لا استدلال کند که چنانچه خیر عدمی برای خدای شر را پذیرفته شده ندانیم، شر عدمی برای خدای خیر را نیز باید کنار زد لکن در یک مورد از استدلال های استیون لاو تشکیک وارد کرده و میگوید براحتی مشابه بقیه استدلال ها به نفع خدای شرور بکار نمیرود (نقل به مضمون). ترجمه چکیده و نتیجه گیری این مقاله را نیز در اینجا قرار میدهم:

چکیده

آیا می‌توان قوی‌ترین استدلال‌ها در حمایت از «نظریهٔ فقدان شر» را به همان قوت و بدون کاستی، به‌مثابه استدلال در حمایت از «نظریهٔ فقدان خیر» واژگون [parody]* کرد؟ بر طبق «نظریهٔ فقدان شر»، شر هیچ وجود مستقلی ندارد و صرفاً نقص یا خللی در خیر است؛ و «نظریهٔ فقدان خیر» مدعای قرینه را طرح می‌کند. این مقاله این پرسش را به‌عنوان بخشی از «چالش خدای شرور» بررسی می‌کند. استیفن لاو ادعا کرده است که میزان پشتوانهٔ معرفتی برای باور به خدای تماماً خیر، در همان سطحِ پشتوانۀ باور به خدای تماماً شرور است. بنابراین یک جنبهٔ اصلیِ «چالش خدای شرور» بررسی آسیب‌پذیری استدلال‌های نظریهٔ فقدان شر در برابر واژگونیِ منطقیِ آن‌ها به سود نظریهٔ فقدان خیر است. این پژوهش مجموعه‌ای از مهم‌ترین این استدلال‌ها را واکاوی می‌کند و نشان می‌دهد که اکثر آن‌ها در برابر چنین واژگونی منطقی آسیب‌پذیرند. افزون بر این، اثبات می‌شود که گرچه «قابل تبدیل بودن هستی و خیر» اغلب با نظریهٔ فقدان شر یکی شمرده می‌شود، اما در حقیقت مستقل از آن است. هرچند استدلال اخیر دیوید اودربرگ در برابر این واژگونی مقاومت نشان می‌دهد، لیکن خود دچار نقیصی است. در نهایت، این بررسی نشان می‌دهد که به‌طور موقت می‌توان گفت نظریهٔ فقدان شر عموماً از پشتوانه‌ای معرفتی بیش از نظریهٔ فقدان خیر برخوردار نیست.

نتیجه گیری

«چالش خدای شرور» پروژه‌ای گسترده و بلندپروازانه است، زیرا تعداد قابل توجهی استدلال مختلف برای اثبات خدایی کاملاً خیر ارائه شده است. در این مقاله تقریباً دوازده نمونه از این استدلال‌ها بررسی شدند و روشن گردید که بسیاری از آن‌ها را می‌توان - بطور منطقی و بدون کاهش قوت استدلال - به سود نظریهٔ فقدان خیر واژگون نمود. تنها یک استدلال - هرچند دارای نقاط ضعف خاص خود - در برابر این واژگونی مقاومت نسبی نشان می‌دهد. بنابراین، تنها نتیجه‌گیری موقتی که می‌توانیم داشته باشیم آن است که پشتوانه‌های معرفتی نظریه‌های فقدان شر و فقدان خیر به‌طور تقریبی متقارن و در سطحی مشابه قرار دارند.

Collins, J. M. (2024). The privation theory of evil and the evil‑God challenge. Religious Studies. Advance online publication. https://doi.org/10.1017/S0034412524000568

*: منظور از واژگون کردن «در نقض اصل، وارونه‌سازی» است؛ یعنی آنچه استدلال‌ های نظریهٔ فقدان شر ادعا می‌کنند می‌توان به‌صورت معکوس یا وارونه برای نظریهٔ فقدان خیر هم بیان کرد، بی‌آن‌که قدرت منطقی آن استدلال‌ها کاهش یابد.

 

خیر مطلق: اگر بازه زمانی مد نظر نباشد، یعنی در هر زمان هر فعلی که خالقی که خیر مطلق است انجام میدهد اگر آن فعل دارای تأثیر بر مخلوقات خود هست، فقط دارای اثر خیر برای مخلوقات باشد!. بنابراین هرآنچه از جانب خالق به مخلوق برسد خیر می بایست محسوب بشود. ممکن است ان قلت آورده شود که پس میان خیر قلیل و خیر کثیر چرا فرقی گذاشته نشده است؟!. مثلا اینکه پدر متمولی به فرزندش روزی یک دلار پول توجیبی بدهد با اینکه هفته ای ده دلار بدهد آیا یکسان است؟!. بعبارتی خیر مطلق بودن نباید فقط منحصر در کمیت افعال باشد بلکه کیفیت خیر افعال نیز می بایست نهایت حد خیر بودن ممکن باشند. این نقد کاملا بجاست ولی بحث حول آن متن را بیش از پیش پیچیده تر میکند بواسطه تعیین این حدود. همین تعریف بنظرم حق بحث را میتواند ادا کند.

برهان شر: استدلال های مبتنی بر برهان شر در پی نشان دادن ناسازگاری وجود خدایی که خیر مطلق هست با وجود شر در جهان واقع می باشند.

برهان اختفای الهی: این برهان در پی نشان دادن ناسازگاری میان وجود خدایی خیر مطلق و قادر و عالم مطلق با پنهان بودن او در عمل از ادراکات تجربی انسان ها بخصوص مؤمنین است.

قرینه شر: بر خلاف برهان شر در قرینه شر صرفاً در پی موجه سازی عدم وجود خدایی خیر مطلق هستیم نه آنکه مشابه برهان شر ادعای تناقض مطرح باشد.

انسان شایسته/ناشایست: منظور از شایسته یعنی انسان هایی که خداوند آنها را لایق میداند در بهشت او را پرستش کنند ولو آنکه مدتی را در جهنم بگذارند. تمامی انسان ها غیر از آنانی که جاویدان در جهنم خواهند بود (ناشایست)، شایسته محسوب خواهند شد. از آنجا که خداوند متذکر می‌شود هرگناهی را بجز شرک برای هرکس بخواهد می بخشد شایستگی در وهله اول منوط به ایمان به غیب است.

 

بخش دوم: ترسیم شاکله بحث بر اساس آیات قرآن کریم

یکی از مقوله های مهم در جهان بینی خداباورانه اختیار انسان می باشد که فارغ از اختلافات در کم و کیف آن اکثریت خداباوران آنرا قبول دارند. در عین حال بنابر آنچه در خوانش های نسبتا مشهور از ادیان ابراهیمی مشاهده میکنیم دنیا محل گذار و آزمایش انسان هاست و در نتیجه این آزمایش یک دسته از انسان ها بعد از زندگی دنیوی توأم با رنج و زنده شدن دوباره در یوم الحساب، بصورت جاویدان می بایست در رنج گزاف (عذاب ألیم) حاصل از عذاب های مکانی موسوم به جهنم زندگی کنند چنانچه قرآن کریم بدان اشاره میکند (أصحاب النارهم فیها خالدون).

بنابر آیات قرآن کلا هرکسی که گناه کند (که شامل این افراد نیز میشود) به خود ظلم کرده است (من یتعد حدود الله فقد ظلم نفسه) و این افراد جاویدان در جهنم اگر بازهم به زندگی دنیا برگردند تفاوتی در نتیجه اعمالشان نخواهد بود (ولو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و إنهم لکاذبون). همچنین افرادی که در جهنم جاویدان هستند جدای از دوران خردسالی و کودکی، از بخش باقیمانده زندگی خود در این دنیا صرفا قسمتی را وقت داشتند ازین سرنوشت مبتنی بر رنج گزاف در جهنم رهایی یابند* چنانچه حتی پشیمانی هم منفعتی برایشان نخواهد داشت (یوم لاینفع الظالمین معذرتهم) و از مقطعی به بعد خدا بطور پیشینی امکان توبه و اصلاح را برای ایشان از بین می‌برد (و فی آذانهم وقرا و إن یروا کل آیة لا یؤمنوا بها). اینکه چرا خدا از بعد از مهر زدن بر دلهایشان آنها را نمی میراند بخاطر این است که گناهان بیشتری انجام دهند تا عذاب بیشتری دریافت کنند (و لایحسبن ألذین کفروا أنما نملی لهم خیر لأنفسهم إنما نملی لهم لیزدادوا إثماً ولهم عذاب مهین) و حتی مال و فرزندانی که به این دسته از کفار داده میشود مایه عذابشان در نهایت خواهد بود نه رفاه و آسایش بیشتر (فلا تعجبک أموالم و لا أولادهم إنمت یرید الله لیعذبهم بها فی الحیوة الدنیا و تزهق أنفسهم و هم کافرون).

*: ممکن است بگویید میتوان بجای رنج گزاف گفت رنج مطلق بدلیل عدم امکان وجود هرگونه خیری در جهنم برای ایشان چنانچه خداوند از بُعد کیفی هم اشاره به شدیدترین عذاب ها در جهنم میکند که این هم در راستای مطلق بودن  است. اما می بایست توجه داشت که تنها ابهام در اینجا مطلق بودن از منظر زمانیست که یعنی می بایست تا زمانی که حیات دارند گرفتار عذاب جهنم باشند. اگر این ابهام در راستای مطلق بودن مرتفع شود میتوان رنج مطلق بودن جهنم را تصدیق کرد. علی ایحال چون ابهام هست و نه نقض، عنوان رنج مطلق نیز موقتاً شاید بتواند بکار برود.

چون انسان مختار در نظر گرفته شده است بنابراین مسئول اعمال خود است (و کل إنسان الزمناه طائره فی عنقه) و خداوند ظلم نمیکند و عادل است (إن الله لا یظلم الناس شیئا)، همچنین ایمان باید در شرایط اختفای الهی باشد و زمانی که دیگر اختفای الهی مطرح نیست ایمان آوردن مورد قبول نبوده و جهنمی شدن حتمیست ولو اظهار ایمان بشود (هل ینظرون إلا أن تأتیهم الملائکة أو یأتی ربک أو یأتی بعض آیات ربک یوم یأتی بعض آیات ربک لا ینفع نفسا إیمانها لم تکن آمنت من قبل أو کسبت فی إیمانها خیرا) و وقتی که کفار فرشتگان را ببینند دیگر دعوت به ایمان آوردن مطرح نیست سودی بحالشان داشته باشد (یوم یرون الملائکة لا بشری یومئذ للمجرمین و یقولون حجرا محجورا).

در همین راستا خداوند برای توصیف پرهیزکاران از ایمان به غیب و اقامه نماز و انفاق از آنچه خداوند روزی شان کرده است سخن میگوید (ألذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون) همچنین خداوند در جای دیگری صراحتاً میگوید میخواهد بداند چه کسی بدون دیدن او، وی و رسولش را یاری میکند (و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب إن الله قوی عزیز)، اگرچه در ابتدای همین آیه از دلایل روشنی سخن گفته میشود که همراه رسولان برای انسان فرستاده میشوند (لقد أرسلنا رسلنا بالبینات) ولی دقیقاً مشخص نیست وقتی رسولان بر روی زمین نیستند یا در دسترس عموم مردم نمی باشند و نتیجتاً دلایل روشن هم در دسترس نخواهد بود، حال تکلیف منکرین چیست؟! بخصوص منکرینی بودند که بواسطه دلایل روشن نزد أنبیاء و دیدن معجزه ایمان بیاورند مثل جادوگران فرعون (فألقی السحرة سجدا قالوا آمنت برب هارون و موسی). تزهایی که در اینجا داده شده یکسره نظریه هستند (از ابداع عناوینی همچون «جاهل قاصر» تا...) و متن دین دیدگاه واحد و مشخصی را بدست نمیدهد.

بهرحال مسلماً این دلایل روشن در حد آیاتی نیستند که اگر تحقق پیدا کنند دیگر ایمان آوردن فایده ای ندارد مثل نازل شدن عذاب الهی وعده داده شده برای کفار یا ظهور فرشتگان بگونه ای که امر نازل شدن فرشته مشتبه هم نشود بر انسان و مثلا به شکل انسان نازل نشوند مشابه جریان قوم حضرت لوط (علیه السلام) (هل ینظرون إلا أن تأتیهم الله فی ظلل من العمام و الملائکة و قضی الأمر). در کنار موارد فوق الذکر همانطور که حضرت موسی کلیم الله (علیه السلام) به بنی اسرائیل متذکر میشود اگر تمام انسان ها هم کافر شوند هیچ ضرری به خداوند نمیرسد چون بی نیاز است از ایمان و اعمال صالح تمام مخلوقاتش (و قال موسی إن تکفروا أنتم و من فی الأرض جمیعاً فإن الله لغنی حمید).

قرآن تصریح می‌کند که خداوند انسان را در رنج آفرید (لقد خلقنا الإنسان فی کبد) و از طرفی دیگر زندگی در این دنیای پر از رنج را لهو و لعب میخواند (و ما هذه الحیاة الدنیا إلا لهو و لعب) و بیان میدارد در آخرت که آفرینشی نو (و ننشئکم فی ما لا تعلمون) اما مشابه این دنیا یعنی با جسمی مادی و متشکل از گوشت و استخوان خواهیم داشت (أیحسب الإنسان ألن نجمع عظامه؛ بلی قادرین علی أن نسوی بنانه) و یکی از بخش های اصلی پاداش بهشتیان نیز نعماتی مشابه آنچه در دنیای مادی وجود دارد خواهد بود (قالوا هذا الذی رزقنا من قبل)* لکن هیچ رنج و سختی و... ای وجود نخواهد داشت (لا یمسهم فیها نصب - الذی أحلنا دار المقامة من فضله لا یمسنا فیها نصب و لا یمسنا فیها لغوب).

*: نیز مصادیقی همچون برخورداری از گوشت پرندگان و میوه و شراب غیر مست کننده و تخت هایی که بر آن بهشتیان تکیه میزنند و رابطه با همسر و وجود درخت سِدر و مزین به جواهر آلات بودن انسان ها و... در بهشت؛ نک: آیات 18 الی 37 سوره واقعه و 33 سوره فاطر.

ازین رو سلسله علل جهنمی شدن انسان های جاویدان در جهنم و دچار رنج گزاف یا مطلق شدنشان در یوم الحساب بدین صورت تبیین میشود:

- علت اولیه اعمالشان است.

- علت ثانویه انتخاب هایشان است.

- علت ثالثیه قدرت اختیارشان هست که باعث میشده حق انتخاب داشته باشند.

- علت رابعیه کیفیت آفرینش این دنیا است که در آن امکان انتخاب های گوناگونی قرار داده شده است.

- علت خامسیه و غایی جهنمی شدن، تضاد انتخاب هایشان با انتخاب های مطلوب مد نظر خداوند بوده است.

همچنین با عنایت به تمامی موارد فوق الذکر چرا خداوند عنوان میکند سرپرستی خوب و شایسته هست (و اعتصموا بالله هو مولکم فنعم المولی و نعم النصیر) و مکررا تأکید میکند ذره ای ظلم نمیکند (إن الله لا یظلم مثقال ذرة) و چرا فرشتگان و اهل علم گواهی میدهند به عادل بودن ذات أقدس الهی (و الملائکة و أولوا العلم قائما‌ً بالقسط) و خداوند میگوید به عدل حکم می‌کند (و قضی بینهم بالقسط و هم لایظلمون) و به دادگری امر می‌کند (قل أمر ربی بالقسط) و دادگران را دوست دارد (إن الله یحب المقسطین)؟!. چطور باید صدق این گزاره ها که خداوند بهرکس جز به اندازه توانایی اش تکلیف نکرده (لا یکلف الله نفسا إلا وسعها - ولا نکلف نفسا إلا وسعها) فلذا به اندازه توانایی اش در دنیا از او در آخرت بازخواست میشود و در نتیجه به بندگانش ظلم نمیکند (أن الله لیس بظلام للعبید)؛ نشان داده شود؟!.

 

فصل اول) چرا خداوند خیر مطلق نیست؟!

1.1. انسان های ناشایست!

چرا انسان های جاویدان در جهنم اینطور انتخاب می‌کنند بگونه ای که هرچندبار نیز به این دنیا فرستاده شوند باز جهنمی خواهند شد؟!، پاسخ چیزی نخواهد بود جز اینکه این ذات فی النفسه فرد فاسقی نسبت به اوامر خداوند است. توجه بفرمایید، آن فرد مطلقا فاسق نیست! اولا هنگامی که اختفای الهی دیگر مطرح نیست یعنی در آخرت دیگر نسبت به خداوند مشرک نیست و ثانیا فسق و... می بایست نسبت به اوامری عنوان شوند و فی النفسه دارای بار معنایی نیستند. در اینجا خالق ذاتی را خلق کرده که فی النفسه نسبت به اوامر وی در شرایطی که اختفای الهی مطرح هست فاسق است نه اینکه بواسطه عامل دیگری فاسق باشد؛ حال پس خدا چرا ذات فاسق را خلق کرده است؟!.

برای درک بهتر متن ما تئودور رابرت باندی قاتل و متجاوز زنجیره ای ساکن آمریکا که چند ده زن را به قتل رسانید بعنوان یک ذات فاسق و جهنمی جاویدان و زکریای رازی را بعنوان یک ذات صالح در نظر میگیریم. دو پاسخ میتوان داد:

الف. تفاوت فطری ذات ها

ذات ها دارای یک ویژگی بنیادین هستند که اختیار انسان به آن برمیگردد و باعث تمییز ذات ها و تفاوت در انتخاب ها میشود. خدا از عمد اراده کرده بود رابرت باندی را بیافریند!. بدین صورت که خدا بعنوان یک قادر و عالم مطلق میدانست میتواند ذات فاسقی همچون رابرت باندی را بیافریند و سپس اقدام به آفریدن وی کرد!. در این صورت خدا یکسره نسبت به ذات رابرت باندی شرور محسوب می‌شود چرا که جز رنج برای وی هیچ خیری نداشته است!. چه زندگی توأم با رنج در دنیا و چه عذاب ابدی در جهنم!. همچنین در این صورت اینکه ذات ما چنین است و ذات معصوم چنان است و... همگی ماحصل اراده الهی هست که خواسته این چنین ذات هایی را بیافریند!.

فکر نکنم جای پرسشی باقی بماند که این چنین خدایی بهیچ روی خیر کثیر هم نیست!. چه بگوییم فی المثل من، چون من هستم این چنینم نه آنکه خدا میخواسته ذات من این چنین باشد (یعنی فی المثل ممکن بود من با ذاتی در حد ذات معصومین آفریده شوم)، یا عکس آن صادق باشد (ذات هر انسانی قابل جداسازی از خود او نیست و ثابت و لایتغیر هست، من همان ذات محسوب میشود)، بهرحال اگر خدا اراده کرده باشد من را با آینده ای که میدانسته بیافریند تفاوتی در اصل موضوع نمیکند!. این چنین خدایی تحت هیچ شرایطی نمیتواند اعمالش خیر کثیر هم باشد چه رسد به خیر مطلق!. البته این پاسخ یک ابهام جدی را نیز پدید خواهد آورد مبنی بر آنکه چرا خدا انتخاب کرده ترکیب ذات های انسان ها بدین شکل باشد و فی المثل تمامی ذات های مختار، به مثابه زکریای رازی و ورنر هایزنبرگ و أنبیاء و... نباشند؟!.

خدا گفته هدف من از آفریدن انسان پرستش است ولی بگذار خیل کثیری از انسان ها را نیز بیافرینم که این هدف را محقق نسازند و عذابشان کنم؟!. اگر خدا ناباوری مدعی شود این مهم بیانگر اختلالات مازوخیسم و سایکوپاتی هست در پاسخ چه باید گفت؟!. همچنین این پاسخ البته یک مشکل جدی تر هم دارد و آن اینکه خدا چطور قبل از خلقت نسبت به افعال خلقتی که بناست کاملا مختارانه انجام بگیرد آگاه هست؟!. اینکه اختیار یک پدیده خود ارجاع تنها وابسته به شهود باشد و یا اینکه حق انتخاب در کنار شهود دلیلی بر موجه سازی اختیار قلمداد شود بحثی دیگر است هست، لکن در نهایت شهود هست که می بایست تصدیق کند اختیار را. در اینجا ذات باید در حالتی قرار بگیرد و حق انتخاب هایی داشته باشد تا اختیار معنا پیدا کرده و به افعال ذات شکل دهد؛ وقتی ذاتی نیست و نیافریده شده علم به افعال ذات از کجا حاصل و یا بصورت ازلی در ذات الهی قرار داشته است؟!. اینکه گفته شود خدا از قصد خواسته ذاتی این چنین بیافریند نه اینکه بصورت پیشینی نسبت به هر ذاتی که می آفریند علم مطلق داشته باشد!، بهمان مازوخیسم و سایکوپاتی بودن میرسد. یک حالت دیگر برای این پاسخ این است که در آفرینش این ذات ها توسط خداوند ترجح بلامرجح رخ داده یعنی ویژگی بنیادین ذات ها بصورت کاملا تصادفی تعیین میشود و در لحظه آفرینش خداوند علم پیدا می‌کند به ویژگی بنیادین آن ذات!. در این صورت هم باز بدلیل عدم معدوم کردن پس از آفرینش انسان های جاویدان در جهنم علیرغم آگاهی کامل به ویژگی بنیادین ذات بعد از آفرینش، اشکالات به قوت خودش باقیست.

ب. عدم تفاوت فطری ذات ها و خود بنیاد بودن اختیار

پاسخ دیگر این است که ذات تمامی انسان ها در ابتدای آفرینش هیچ چیزی ندارد که باعث تمییزشان شود جز اینکه من های جدایی هستند و صرفاً در خلال زندگی دنیا با انتخاب هایی که دارند ذات خود را متمایز و فاسق یا... نسبت به اوامر الهی میکنند. در این حالت نیز خداوند آگاهی نسبت به کیفیت ذات در انتهای آزمایش دنیا قبل از خلقت نمیتواند داشته باشد و یکی از تفاوت های مهمش با پاسخ اول در اینجاست که دیگر ذات ها یک ویژگی بنیادین متمایز ندارند نسبت به یکدیگر فقط من های جداگانه ای با قدرت اختیار هستند. بعبارتی دیگر اختیار انسان به هیچ عامل یا ویژگی بنیادین دیگری در ذات انسان برنمیگردد و کاملا خود ارجاع هست فلذا اینکه چرا دو انسان در شرایط کاملا یکسان دو انتخاب متفاوت میکنند به انتخابی که بواسطه اختیارشان انجام دادند برمیگردد و آن اختیار به هیچ چیز دیگری بر نمیگردد!. اینکه چرا خداوند میگوید اگر انسان های جاویدان در جهنم را به دنیا برگرداند نتیجه تغییر نخواهد کرد اولا دال بر این نیست که صفر تا صد رفتارشان یکسان خواهد بود و صرفاً نتیجه تغییر نمیکند و ثانیا دال بر این نیست که ذاتشان ویژگی بنیادین دارد بلکه فقط اینرا میرساند که کلیت انتخاب های اختیار انسان تصادفی و ترجیح بلامرجح نیستند!.

اگر نتوان اشکالات پاسخ اول را بگونه ای که به تناقض نیانجامد رفع ساخت و همچنین بدلیل سازگاری پاسخ دوم نتوان پاسخ اول را موجه تر نشان داد، نتیجتاً پاسخ اول یا محال ذاتی خواهند بود و یا غیر موجه و پاسخ دوم، یا تنها راه حل و یا بهترین راه حل موجود در نظر گرفته خواهد شد.

1.2. رنج و حیوانات!

یکی از پاسخ هایی که برای وجود رنج در دنیا عنوان میشود این است که این رنج به منظور ساختن انسان برای دریافت خیر مطلق بهشت در آخرت است و به نوعی انسان سازی می باشد. در اینجا یک رنج قلیل و محرومیت از خیر قلیل دنیا را داریم که میتواند به خیر مطلق و محرومیت از رنج گزاف یا مطلق در آخرت منجر شود!. اما باید در نظر داشته باشیم که وجود رنج در دنیا فقط مرتبط با انسان نیست و برای حیوانات این رنج در عین اینکه وجود دارد توجیه مذکور بر اساس ظاهر آیات قرآن معنایی ندارد [پاسخ هایی که میتوان به این اشکال داد را در فصل دوم مفصلاً بررسی خواهم کرد]!. حتی اگر درک رنج را منوط به وجود خودآگاهی کنیم (که نگاه غلطی هست) باز در علم جانور شناسی بشدت محتمل هست برخی حیوانات همچون دلفین و بونوبو و شامپانزه خود آگاه باشند.

اینکه حیوانات خدا را تسبیح میگویند دلیل مکفی هست که بگوییم مشابه انسان در بهشت و جهنم قرار گرفته و زندگی دنیا به منظور حیوان سازی و ساختن اخلاق و اراده و نیز آزمایش آنهاست؟!. بعنوان مثال این رفتار وحشیانه شکار با شکارچی که مبتنی بر رنج نسبتاً تدریجی است چه سازگاری با خیر مطلق بودن خالق دارد؟!:

در سه رویداد جداگانه در آب‌های استرالیا، نهنگ‌های قاتل در‌ حال شکار بزرگ‌ترین موجودات روی زمین یعنی نهنگ‌های آبی مشاهده شده‌اند.

طی این کشتارهای وحشیانه، ارکاها روی سوراخ بینی نهنگ آبی را می‌گرفتند، او را به زیر آب می‌کشیدند و در یک مورد، زبان نهنگ زنده را خوردند. رابرت پیتمن، بوم‌شناس دریا در مؤسسه پستانداران دریایی در دانشگاه ایالتی اورگن به لایوساینس گفت: «نهنگ‌های قاتل، خیلی با هم کار می‌کنند و نهنگ‌های قاتل زیادی وجود دارند. این امر احتمالاً دلیل موفقیت آن‌ها در این‌جا است.» اولین حمله در‌ حال انجام بود که کشتی تحقیقاتی در 21 مارس 2019 با آن مواجه شد. حدود 12 نهنگ قاتل به نهنگ آبی 22 متری حمله کرده بودند و زخمی شدید با استخوان برهنه روی سر نهنگ دیده می‌شد و نیز آثار گاز گرفتن روی باله‌ های او قابل‌ مشاهده بود.

پژوهشگران در مطالعه خود نوشتند: «نهنگ آبی هنوز در تلاش برای فرار از دست مهاجمان بود و دمش را به‌شدت تکان می‌داد.» حمله با گاز گرفتن‌ها و ضربه‌های ارکاها به نهنگ آبی ادامه پیدا کرد. حتی یکی از ارکاها شروع به گاز گرفتن زبان نهنگ آبی کرد و طولی نکشید که نهنگ مرد. پس از آن، تعداد ارکاها به حدود 50 عدد رسید و آن‌ها همراه با پرندگان دریایی بقایای نهنگ را خوردند.

نهنگ‌های قاتل برای اولین‌ بار حین شکار نهنگ‌های آبی دیده شدند، وبسایت زومیت، 22 بهمن 1400، مریم صفدری

1.3. انسان سازی و ناشایست ها!

برای انسان جاویدان در جهنم چون رنج گزاف یا مطلق خواهیم داشت توجیه انسان سازی معنایی ندارد. همچنین برای خیلی از انسان هایی که بعضاً آنها را جاهل قاصر عنوان می سازند باز این رنج هیچ معنا و مفهومی نخواهد داشت چون حفظ ایمانی در عین رنج کشیدن نداشتند!. انسان های فلان قبیله تقریبا برهنه مادر زاد بدوی در جنگل های آمازون یا اتیوپی یا... چطور بناست با کشیدن رنج، انسان سازی رویشان صورت بگیرد که برهنه زندگی کردن در جنگل اگر نبود این انسان سازی صورت نمیگرفت؟!. بر چه اساس عنوان میشود که اگر انسان ها از ابتدا در بهشت زیست میکردند و تجربه زیست در دنیا را نمیداشتند از انسان های دارای زیست دنیوی عقب تر میبودند؟!.

توجه بفرمایید، چون ادعا شده خدا علم غیب بصورت مطلق دارد بحث آزمایش بی معناست!.

1.4. حدود رنج و انسان سازی

میزان این رنج دنیوی چه ارتباطی با انسان سازی دارد که بعضاً شدید ترین حالات ممکن رنج در نظام دنیا بر فردی تحمیل میشود؟!. اگر عنوان شود هرکه رنجش بیش، جایگاهش بهتر که در اینصورت آن برده سیاهپوست در دوران سیاه برده داری ایالت های جنوبی در آمریکا که ارباب شروری داشته ولی ایمان مسیحی اش را حفظ کرده (فرضاً جزء معدود مسیحیانی بوده که به تثلیث اعتقاد نداشته است) چه بسا جایگاهش از انبیا و معصومین هم باید بالاتر باشد!!. مگر اینکه ادعا شود اعمال صالح بهمراه ایمان ملاک است که خب در این صورت تحمیل رنج گزاف بر افرادی و رنج قلیل بر افرادی دیگر و ناسازگاری اش با خیر مطلق بودن (نه نفس وجود رنج) با توجیه مذکور قابل رفع نیست!. بحث دعا و قضای حاجت (اجابت دعا و مرتفع ساختن نیازمندی و یا رنج) نیز به این مقوله مرتبط است.

مقوله دعا نشان میدهد برخی از رنج های دنیوی الزامی نبوده بطور ثابت در این دنیا به منظور آن توجیه انسان سازی بکار گرفته شوند و قابل رفع شدن در همین دنیا می باشند! و این ابهام را پدید می آورند که پس هدف چه بوده از قرار دادن این رنج؟!. آیا حاجت خواستن از خداوند انسان سازی است؟ یعنی فهماندن این مهم بصورت عملی که انسان بنده و برده ای بیش نیست و باید از ارباب خود بخواهد رنج کمتری به وی برساند؟! مراد از انسان سازی این است؟!، این چه سازگاری با خیر مطلق بودن و همچنین انسان سازی دارد؟!.

1.5. قرینه شر و خداباوری

یکی از چالش هایی که برخی پیش روی برهان شر در جواب به خدا ناباوران و ندانم گرایان قرار میدهند این است که این موارد ربطی به نقد جهان بینی خدا باورانه ندارد چون براهین و ادله مبنایی خدا باوری مقدماتی همچون فرض نبود شر و... ندارند!. این چالش در جای خود برای برهان شر قابل بررسی است ولی برای قرینه شر این چنین نیست!. ما میتوانیم با لحاظ کردن احتمالات بیزی Bayesian probability در کانتکست موجه سازی عنوان کنیم وضعیت فعلی دنیا در صورت صدق کدام جهان بینی قابل انتظارتر است؟!. جهان بینی خدا باورانه ای که خدایش خیر مطلق و عالم و قادر مطلق است یا غیر آن منوط به نقض دست کم دو مورد ازین ویژگی های چهار گانه این نوع جهان بینی (وجود غیر انتزاعی خدا، خیر و قادر و عالم مطلق بودن خدا)؟!. بنابراین این چالش رافع نقد به جنبه ای از جهان بینی خدا باورانه نیست.

1.6. افعال خنثی

اساساً برخی از افعال خداوند نسبت به مخلوقات خنثی بوده و نه خیر محسوب میشوند نه رنج و یا شر!. نمونه ای ازین افعال آنهایی هستند که ترجیح بلامرجح می باشند و برخی با ارتکاب مغالطه توسل به جهل از وجود یک حکمت پنهان کذایی در پس آنها سخن میگویند! که ادعای ایشان محلی از اعراب در اینجا نداشته و لطمه ای به بحث ما بواسطه مغالطه بودنش وارد نمی سازد. توجه بفرمایید که خیر مطلق بودن این معنا را نمیدهد که هر فعل خالق برای مخلوق خیر باشد بلکه هر فعل خالق که بر مخلوق تأثیر داشته باشد می بایست آن تأثیر خیر باشد!. بنابراین ترجیح بلامرجح هایی همچون آفرینش در شش روز یا شش دوره بجای هفت روز یا پنج دوره یا... (که نهایتا ترجیح بلامرجح هم نباشند دارای خیری برای انسان نیستند) ربطی به بحث ما ندارند. از آنجا که «خیر مطلق» را اینطور تعریف کردیم که «هر فعلی که خالق انجام دهد اگر دارای تأثیر بر مخلوق باشد، نسبت به مخلوق فقط دارای اثر خیر باشد» این افعال خنثی در تضاد با آن بوده و نقیض خیر مطلق بودن خداوند محسوب میشوند. من تعریف دیگری از خیر مطلق بودن به ذهنم نمیرسد و بعنوان مثال این تعریف که صرفاً افعال الهی دارای اثر رنج نباشند تأیید کننده خیر مطلق بودن نیست وقتی دسته بندی سه گانه داریم و بنابراین نقصان یکی متضمن وجود دو دسته بندی دیگری میتواند باشد!.

اینجا مصادیقی همچون شکل جسم انسان و مثلا پنج انگشت بودن بجای شش انگشت بودن یا میانگین قد انسان ها یا... فی المثل میتواند مطرح شود که رنج یا خیر فی النفسه محسوب نمیشوند برای ما!. برای حیوانات هم ازین دست موارد دیده میشود مثل اینکه چرا نهایت سرعت یوزپلنگ و آهو در حد دو متر بر ساعت بیشتر یا کمتر نیست؟، چرا کرگدن نیز دو شاخ ندارد یا چرا فیل آسیایی و آفریقایی باید در اندازه با یکدیگر فرق داشته باشند؟ و... قس علی هذا.

اینکه مثلا عنوان شود پنج انگشت بودن برای شرایط زیست در این دنیا مناسب ترین است این پاسخ را بهمراه خواهد داشت که اولاً بر چه اساس و ثانیا شرایط زیست بگونه ای آفریده میشد که مناسب شش انگشتی باشد!!. طبیعی هست ازین دست مصادیق موارد متعددی را هر فردی با کمی تفکر بتواند تشخیص دهد و خنثی بودن اثری که آنها روی ما مخلوقات میگذارند. این موارد نیز ناقض خیر مطلق بودن هستند و اگر نشان داده شود هر نوع خلقتی لاجرم این چنین مواردی را بهمراه خواهد داشت چون وجود این افعال خنثی الهی دارای ضرورت میشوند برای امر خلقت، خیر مطلق بودن محال ذاتی در نظر گرفته باید بشود.

1.7. مرور استدلال های مطروحه در فصل اول

عنوان شد در وجود رنج هیچ اختلافی نیست و وجود این رنج در تضاد با وجود خیر میتواند در نظر گرفته شود. عنوان شد برخی افعال الهی مربوط به مخلوقات ترجیح بلامرجح و خنثی هستند یعنی نه دارای تأثیر رنج اند بر مخلوقات و نه خیر؛ این افعال ناقض خیر مطلق بودن خداوند می باشند. عنوان شد توجیه رنج قلیل در مقابل خیر کثیر رافع اشکال نسبت به خیر مطلق بودن نیست.

در رابطه با تعریف جدیدی که از خیر مطلق ارائه میدهند یعنی آنکه چون رنج قلیلی هست که به منظور دستیابی به خیر دیگری (انسان سازی) اعمال میشود پس در نهایت خیر مطلق بودن حفظ میشود؛ اولا باید نشان داده شود آن خیر نسبت به این رنج ارجح هست (یعنی فی المثل خیر کثیر هست نسبت به رنجی قلیل) ثانیا برای انسان هایی که در جهنم بناست جاویدان باشند این توجیه کارساز نیست و ثالثا بر اساس ظاهر آیات قرآن برای رنج کشیدن حیوانات نیز مطرح نمیتواند بشود!.

برای اشکال انسان سازی می بایست موجه سازی شود که (طبیعتاً اثباتی در اینجا نداریم، له یا علیه) اینکه انسانی بدون تجربه زیست توأم با رنج در دنیا قدم به بهشت بگذارد از یک خیر کثیر محروم هست به نسبت انسانی که با آن تجربه زیست قدم در بهشت بگذارد!. ضمن اینکه فرض موجه نشان دادن و رفع اشکال اول، خدای قادر مطلق که خیر مطلق است نمیتواند تمام دیتاهای لازم را در ذهن انسان ها قرار دهد؟! چه نیاز به تجربه توأم با رنج برای قرار گیری دیتاهایی در ذهن که بناست باعث انسان سازی بشوند؟!. مگر اینکه عنوان شود خداوند میخواهد انسان با حفظ اختیار خود و بدون یک سیر جبری، به تجربه زیست توأم با رنج و آن انسان سازی برسد که در اینصورت باز برای حفظ خیر مطلق بودن میتوان این ان قلت را عنوان ساخت که این تصمیم خداوند نسبت به حالت نقیضش خیر بیشتری ندارد برای انسان در عین اینکه رنج بهمراه دارد.

برای اشکال انسان های ناشایست اینکه آنها خودشان با اختیار خودشان رنج گزاف جهنم را برای خود ارزانی میدارند پاسخ نیست!، برای چه آنها باید به اوامر خدا در این دنیا تن دهند و با وجود اختفای الهی ایمان داشته باشند؟؛ بعبارتی دیگر، خلق کردن این مخلوقات فقط رنج برای آنها دارد و بهیچ روی لطف محسوب نمیشود با عنایت به هدف خدا از خلق کردن.

این نکته را هم می بایست مد نظر داشت که برای خیلی از انسان های ناشایست معجزه آشکاری هم نبوده است (مشابه معجزات حضرات موسی (ع) و عیسی (ع) و...) مثل دوران غیبت کبری که ما در آن هستیم؛ بهرحال در انگیزه و اقناع و وجود دلایل روشن به منظور ایمان به غیب آوردن مابین فردی که شق القمر و شکافتن دریا و بیرون آمدن شتر از دل کوه و... را دیده با فردی که نه تنها اینها را ندیده بلکه در زمان و مکانی زندگی میکند که هیچ پیامبر و یا حتی امامی هم فارغ از معجزه داشتن یا نداشتن در دسترس نبوده و موج های تفکرات خدا ناباورانه نیز قوی هستند خیلی اختلاف است!؛ جدای از آنکه امری غیر از معجزات أنبیاء را هم نمیتوانیم دلیل روشن بدانیم چنانچه قرآن به ارائه دلیل روشن همراه أنبیاء اشاره کرده است؛ مگر آنکه استدلال های عقلانی یا کتاب آسمانی مد نظر قرار بگیرد که البته برای دلیل عقلانی نیاز به پیامبر نداشتیم و یک فرد متفکر هم بدان میتوانست با کمک خداوند از کانال غیر وحی برسد و برای کتاب آسمانی هم وقتی معتقدین به آن یکدیگر را سلاخی میکنند [داعش و...] چطور میتواند معجزه جهت ایمان آوردن محسوب شود دست کم وقتی پیامبر و یا امام معصومی نیست تا آنرا آنطور که باید ابلاغ کند؟!.

خداوند وقتی آیه تحریم شرب خمر نازل شد آنچه را پیش از آن اعراب مؤمن خورده بودند بدون گناه و حلال اعلام نمود در صورتی که در راه ایمان و تقوا پیشه کردن و پرهیز از شرب خمر ایستادگی کنند (لیس علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا إذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و آمنوا ثم التقوا و أحسنوا) و یا آنچه از ربا تا قبل از تحریم ربا در قرآن بدست آورده بودند نیز برای مسلمانان حلال اعلام شد (و أحل الله البیع و حرم الربا فمن جاءه موعظة من ربه فانتهی فله ما سلف و أمره إلی الله) و فحوای این دو آیه عدم لحاظ گناهان تا پیش از نزول آیات تحریم را نیز نشان میدهند؛ اما مشخص نیست پس تکلیف اعمال خلاف فقه اسلام اعرابی که از دنیا رفتند وقتی پیامبر اسلام مبعوث نشده بودند چیست؟ آنها که امکان ایمان آوردن برایشان وجود نداشته است و ایمان به مسیحیت و یهودیت هم اصلاً مد نظر قرآن نیست پس چطور با ایشان در آخرت رفتار میشود؟!. آیا میشود برای عده ای شرایط بعد از بعثت رسول خدا فراهم باشد و درک عن حس نبوت و برای برخی حتی در حد قرآن امروزی هم در دسترس نباشد در عین حال هردو گناهان مشابهی را مرتکب و بخاطر آن مؤاخذه شوند [اگر هم بصورت مشابه مؤاخذه نمیشوند پس کم و کیف یوم الحساب این گروه به چه شکل است؟] و با عنایت به این توضیحات چطور از عدل الهی سخن بگوییم؟. در کنار توجیهاتی همچون تناسخ مقطعی (فارغ از صحت و سقمش) چون اتمام حجتی برای ایشان صورت نپذیرفته است [نفس ایمان آوردن از دلایل عقلی هم میتواند بگذرد ولی اتمام حجت مشخصاً با دلایل روشن همراه أنبیاء صورت می پذیرد (یکی از جنبه های ظهور هم در همین راستا میتواند باشد).

البته یک راه حلی که در اینجا عنوان میشود این است که هیچ یک ازین انسان ها تا ابد در جهنم باقی نمی مانند و جاویدان بودن اشاره به زمان خیلی دور و درازی است در حالیکه برای بهشتیان علاوه بر استفاده از کلمه جاویدان از کلمه أبد نیز استفاده شده است. در این صورت هم البته اگر بنا باشد انسان های جاویدان در جهنم در نهایت معدوم شوند تفاوتی در اصل موضوع نمیکند، ولی اگر بنا باشد در انتها به بهشت روند و این دوران جهنم را نیز بخشی از پروسه انسان سازی در نظر بگیریم شاید بتوان با کمی تسامح برای این اشکال نسبت به خیر مطلق بودن خداوند رفع ناسازگاری کرد ولی کماکان از منظر موجه سازی و قرینه شر کمکی نمیکند چون جمیع اشکالات در نظر گرفته میشوند. باز دوباره برای خیلی از افراد اساساً ایمان آوردن معنی ندارد مثل بومیان بدوی جنگل آمازون و اگرهم پیامبری در گذشته بسیار دور داشتند امروزه اثر در خور توجهی از تعالیم الهی مشابه آنچه در ادیان ابراهیمی می بینیم دیده نمیشود در میان آنها. زندگی توأم با رنج اینان که بعضاً جاهل قاصر نیز خوانده میشوند (گرچه به اشتباه) چه انسان سازی بهمراه خواهد داشت؟!.

اشکال مربوط به حیوانات نیز نیاز به توضیح بیشتر ندارد، یک گاو با زندگی در این دنیا به چیز خاصی تبدیل نمیشود روحش در آن دنیا به بدن گاو دیگری برود بگوییم زندگی توأم با رنجی که داشته برایش خیر محسوب میشده است!. در پایان این بخش این ادعا که صرف خلق کردن رسانیدن خیر محسوب میشود مستلزم آن است که بگوییم پس خلق نکردن نیز شر نسبت به مخلوقی که خلق نشده محسوب میشود!. ممکن است عنوان کنید شر بر مخلوق معدوم نمیتواند اعمال شود و در پاسخ باید گفت چطور خیر صرف خلق کردن پس اعمال شده ولی حالت متضادی اصلاً برایش قائل نیستید؟!. اینجا اشکال افعال خنثی با مصادیقی همچون شکل جسم انسان و مثلا پنج انگشت بودن بجای شش انگشت بودن یا میانگین قد انسان ها یا... فی المثل میتواند مطرح شود که رنج یا خیر فی النفسه محسوب نمیشوند برای ما چنانچه برای حیوانات هم ازین دست موارد دیده میشود مثل اینکه چرا نهایت سرعت یوزپلنگ و آهو در حد دو متر بر ساعت بیشتر یا کمتر نیست؟، چرا کرگدن نیز دو شاخ ندارد یا چرا فیل آسیایی و آفریقایی باید در اندازه با یکدیگر فرق داشته باشند؟ و... قس علی هذا.

1.8. نتیجه گیری فصل اول

خیر مطلق بودن خداوند نامحتمل است و همچنین ما برای باور به دین نیازی به خیر مطلق دانستن خداوند نداریم!. ممکن است عنوان شود خیر مطلق یک صفت حسنه است و بنابر (و لله أسماء الحسنی) در ایمان به دین اسلام، باید خداوند خیر مطلق باشد. در پاسخ باید گفت خیر بودن خداوند ربطی به خیر مطلق بودن ندارد و آیه قید مطلق را عنوان نکرده است!. مورد بعدی اینکه در صورت اختیار داشتن انسان، خداوند نمی‌داند چه انسان هایی را بناست در آینده دقیقا با چه ذاتی بیافریند و نمیتواند هرنوع ذات ممکن مختاری را بیافریند!. این بدلیل اختیار داشتن انسان هست و بواسطه این اختیار هست که تعیین می‌شود پس از گذراندن آزمون الهی در دنیا، ذاتی فاسق باشد نسبت به اوامر الهی یا نه!. قصد خداوند از آزمایش انسان بواسطه زندگی توأم با رنج شایسته گزینی به منظور استحقاق دریافت خیر کثیر هست.

خداوند شدید العقاب است و خیر مطلق معنایی ندارد برایش، لکن أرحم الراحمین نیز برای تمامی انسان های شایسته هست. مشخصا انسانی که تجربه زیست دنیا را دارد با انسانی که ندارد یکسان نیستند و این انسان سازی مقوله دور از ذهنی نیست ولی حفظش در عین نگاهداشتن خیر مطلق بودن مشکل ساز می‌شود!. انسان هایی نخواهند تحت این رنج به خیر انسان سازی برسند به چه علت جبراً باید تن بدهند به زندگی در رنجی که بجای رسیدن به خیر حتی می‌تواند به رنج گزاف جهنم آنها را برساند؟!. این که تو باید تحت انسان سازی قرار بگیری و انسان بهتری شوی اگر نه برو به جهنم جاویدان، چه خیر مطلقیست؟ رسما جبر و رنج اجباریست!.

برخی هم زندگی دنیا را یک سیر تکاملی عنوان کردند لکن چه ضرورتی داشته این سیر تکاملی باشد؟!، اگر ضرورتی هم نداشته پس چه سازگاری با خیر مطلق بودن دارد وقتی از دورانی توأم با رنج گزاف میگذرد و خیلی از انسان ها نیز بنا نیست این تکامل هیچ منفعتی برایشان داشته باشد!. برای بهشتیان نیز اینکه از ابتدا در بهشت باشند و تعالیم و... همگی در بهشت به ایشان آموزش داده شود و هرنوع ذهنیتی بواسطه تکامل بناست کسب کنند در آنجا به ایشان اعطا شود یا با آن ذهنیت آفریده شوند (مگر داعیه قادر مطلق بودن خداوند را ندارند؟). چه ضرورتی بر وجود این سیر تکاملی هست تا عدم وجود آنرا محال ذاتی بدانیم؟! فی المثل دنیایی را تصور می‌کنیم که انسان ها از بدو تولد در محیطی بدون رنج زیست میکنند، حال چه ضرورتی هست تا عدم وجود آنرا ناقض خیر مطلق بدانیم؟.

همچنین میتوان گفت بحث دعا برای مقوله رنج به تلاش انسان برای تغییر در دو مبحث بر میگردد:

- اول کمک گرفتن از خداوند به منظور دفع یا کنترل رنج حاصل از دیگر مخلوقات.

- دوم کمک گرفتن از خداوند به منظور برداشتن یا کم کردن رنج حاصل از اراده وی و یا دچار نشدن به این چنین رنجی.

اینجا خدایی که خیر مطلق نیست طبیعتاً با دعا ممکن است نسبت به مخلوق رحم کند. خدا را شکر و دعا میکنیم چون خیر مطلق نیست فلذا همین خیری که به ما در دنیا میرسد و در آخرت نیز، از روی لطیف و رحیم و عزیز بودن اوست. هر خیری که به انسان میرسد بصورت بالقوه امکان سلبش هست و امکان داشت هیچگاه نرسد چون خدا خیر مطلق نیست!، فلذا برای هر خیری ولو نفس کشیدن و سلامت ریه ها باید شکر بجای آورد و از خدا حاجت طلبید تداوم داشته و گسترش یابد تا در نهایت به خیر کثیر ابدی آخرت برسیم.

اینکه خیر مطلق بودن خداوند بطور پیشینی ناسازگار است (یعنی ضرورت متافیزیکی دارد در هر جهان ممکنی خداوند داشته باشیم خیر مطلق نباشد) یا آنکه بطور پسینی ناسازگار است (یعنی ضرورت واقعی دارد و در این جهان ما که واقعیت دارد بواسطه ویژگی ها و... این جهان نمیتوان خدایی خیر مطلق داشته باشیم) یا آنکه مقوله موجه سازی صرفا جریان دارد و برهان شر بطور کل وارد نیست و قرینه شر مد نظر هست، بحث مفصل دیگری را میطلبد. مشخصا توجیهاتی ازین دست که مخلوق صرف مخلوق بودن ناقص هست و این نقص شر را میرساند هیچ ربطی به بحثی که اینجا شد ندارد!. نهایتا شر ادعایی یکی از اقسام شر را در بر میگیرد همانطور که لایب نیتس با دسته بندی سه گانه «شر متافیزیکی، شر فیزیکی و شر اخلاقی» این شر را همان شر متافیزیکی عنوان کرده بود:

[لایب نیتس] می‌پذیرد که در عالم شروری وجود دارد و نمی‌توان وجود آنها را انکار نمود. لایب نیتس شرور را در سه دسته تقسیم می­کند:

1- شر متافیزیکی (metaphysical)

2- شر فیزیکی یا طبیعی (physical)

3- شر اخلاقی (moral)

شر متافیزیکی عبارت است از نقصان صرف. شر فیزیکی عبارت است از درد و رنج، و شر اخلاقی عبارت است از گناه. شرور متافیزیکی، نقصی است که در ماهیت اشیا نهفته است. شرور فیزیکی امور ناخوشایند و درد و رنجی است که از بلایای طبیعی مانند سیل و زلزله حاصل می شود. شرور اخلاقی هم از افعال زشت فاعل اخلاقی ناشی می­شود، مانند بی عدالتی‌ها، شکنجه‌ها و به راه انداختن جنگ‌ها و خون‌ریزی‌ها. همین افعال زشت فاعل اخلاقی وقتی از حیث کلامی و به عنوان جرم در مقابل خداوند در نظر گرفته شود، گناه نامیده می‌شود. لایب نیتس اگر چه شرور را به سه دسته تقسیم می‌کند؛ لیکن آنها را کاملا مرتبط با یکدیگر می‌داند. لایب نیتس می‌پذیرد که شر نمی‌تواند امری واقعی در مقابل خیر خداوند باشد؛ اما حتی اگر شر چیزی جز فقدان خیر نباشد، باز هم به نظر می‌رسد با کمال خداوندی منافات دارد و نیازمند تبیین است.

اسکندری دامنه، حمید رضا و نصری، عبدالله. (1393). بررسی مسأله شر از دیدگاه لایب‌ نیتس و سوئین‌ برن. الهیات تطبیقی، 5(12)، 27–50

لازم است متذکر شوم هرآنچه در اینجا حول موجه نبودن خیر مطبق بودن خداوتد عنوان شد ناظر به تعریفی بود که از «خیر مطلق» ارائه کردیم و بدیهی هست با تغییر در آن تعریف خیلی ازین استدلال ها وارد نباشد. ولی چه تعریف دیگری را میتوان ارائه داد؟!.

نکته مهم بعدی این است که وقتی عنوان میشود خداوند خیر مطلق نیست چون میدانیم خیر مطلق بودن یا نبودش ضرری به خداوند نمیرساند ممکن است ادعا شود پس باید نسبت به ذات أقدس الهی ناراحتی داشته باشیم و گله کنیم!. این بنظرم تنها دلیلی هست که باعث میشود افراد دیندار در برابر خیر مطلق نبودن خداوند مقاومت کنند و اگر صریحا بدان اقرار نکنند نیز باز در پس ذهنشان این هست که ما از خداوند باید بصورت مطلق خشنود و متشکر باشیم و خیر مطلق نبودن در تضاد با این چنین حالتیست!. من برآنم بگویم این چنین نیست و برای درک بهتر یک مثال از دنیای خودمان اقامه میکنم:

فرض کنید در شرکتی مشغول به کار هستید و دریافتی شما 10 درصد بیشتر از حقوق تعیین شده توسط اداره کار هست. از طرفی دیگر کل دریافتی کارفرما به کارکنان شرکت 70 درصد از سود حاصله بعد از کسر هزینه هایی همچون تنخواه و... است. بعبارتی دیگر، کارفرما 30 درصد از آن سود را برای خود برمیدارد!. حال با این اوصاف، کارفرما صرفاً در این مقوله پرداخت حقوق کارکنان خیر مطلق محسوب میشود یا نه؟ اصولا چه شرایطی باید باشد تا عملکرد او خیر مطلق محسوب بشود؟!:

- آیا کارفرما باید هیچ درآمدی نداشته باشد و کل 100 درصد سود را به کارکنان بدهد؟ مسلما پاسخ منفیست چون ضرر محضی برای کارفرما خواهد بود.

- آیا کارفرما و کارکنان دقیقا به یک اندازه باید دریافتی داشته باشند؟ پس بحث سرمایه گذاری و مسئولیت داشتن و... کارفرما چه میشود؟!.

- آیا کارفرما باید حداقل حقوق ممکن را داشته باشد؟ این حداقل اصلا چطور تعیین میشود؟.

ان قلت: برای پرسش و پاسخ اولی میتوان گفت چون برای خداوند ضرر مطرح نیست پس اگر عدم دریافت سود توسط کارفرما را بدون ضرر برای او در نظر بگیریم میتوان گفت کارفرما باید چنین رفتار کند تا در رابطه با پرداخت حقوق کارکنان خیر مطلق در نظر گرفته شود. دلیلش اینجاست که در این صورت کارفرما نهایت منفعت ممکن را به کارکنان میرساند.

حتی اگر اینرا نیز بگوییم که کارفرما بیش از کارکنان کار کند، از آنجا که امر خلقت و روزی دادن مخلوقان و... برای خداوند زحمت و رنجی بهمراه ندارد پس کارفرما می بایست این چنین نیز رفتار کند تا به نهایت منفعتی که می‌تواند به کارکنان برساند، برسد و عملکردش خیر مطلق در اینجا محسوب شود. اینجاست که چون کارفرما تمام سود را به کارکنان نمیدهد فرد مدافع خیر مطلق میگوید این مقوله موقتی بوده و بعد از چند ماه کار کردن کارکنان شایسته به نهایت سود ممکن خواهند رسید (بهشت) و صرفاً باید وفاداری و تعهد خود را با همین سود موجود طی مدت زمان مشخصی به اثبات برسانند. همچنین این دریافت سود کم در بازه زمانی مشخص به نفع کارکنان هست و باعث انسان سازی میشود و نفس اینکه به استخدام این شرکت نیز درآمدند منفعت برایشان محسوب میشوند (صرف خلق شدن)!.

فکر کنم مثال فوق بخوبی بتواند شاکله نزاعی که در جریان هست را مشخص سازد. اگر یک پدر ثروتمندی را در نظر بگیریم که دو پسر دارد، یکی بدنبال أخذ مدرک تحصیلی و کسب تجربه در کسب و کار پدری و دیگری بدنبال بازی رایانه ای و ورزش تفریحی و خرج کردن ثروت پدر باشد میگوییم مسلماً اولی فرزند شایسته تریست و کار درست را انجام می‌دهد. اما اگر ثروت آن پدر بی نهایت باشد بگونه ای که نه هیچگاه کم و نه زیاد شود چه آن پسر کار کند چه نکند، چه مدرک تحصیلی داشته باشد چه نداشته باشد آیا نمیگوییم پسر دومی عاقل تر است؟!. اگر حتی آن پدر بتواند تمام معلومات مدرک تحصیلی را در ذهن پسرش جای دهد آیا نباید گفت پسر دومی عاقل تر است؟!.

بحث کارکنان شرکت نیز همینطور است. وقتی هیچ ضرر و نفعی برای شرکت و کارفرما مطرح نیست دیگر بحث شایسته سالاری کارکنان شرکت از برای چیست؟!. اصلاً بر چه اساس کارمندی که مدیر شرکت را ندیده به غیب ایمان بیاورد و با درآمد کم برای شرکت کار کند می بایست شایسته تر باشد؟! وقتی برای کارفرما یا مدیر شرکت هیچ نفع و ضرری ندارد بیشترین منفعت را به کارکنان برساند؟!. همچنین این کار کردن کارکنان چه نفعی برای آنها جدای از بحث شایسته سالاری دارد؟.

برای درک بهتر مسئله این چهار انسان را فرض کنید:

- آقای x، از بدو تولد در محیطی بهشت وار رشد کرده (خواه رشد فکری به تنهایی خواه جسمی و فکری) و توسط ملائکه تعلیم داده شده است.

- خانم y، در محیطی توأم با رنج گزاف بزرگ شده و بعد از یک دوره تحمل رنج های متعدد بناچار برای کاهش این رنج ها مشابه تن فروشی برخی زنان ایرانی در عمان و... از سر فقر (کارگران جنسی ایرانی در کشورهای حوزه خلیج فارس؛ قربانیان اقتصاد فاسد، روح الله رحیم پور، خبرنامه گویا)، مجبور به انجام گناهان کبیره دینی می‌شود. این خانم اهتمامی به داشتن ایمان ندارد و زندگی اش درگیر رنج گزاف دنیا و برطرف کردن آن بوده است، در نهایت بواسطه مبتلا شدن به یک بیماری صعب العلاج در سن 35 سالگی می میرد. بنابر خوانش مشهور فعلی از متن دین این خانم بعد از سپری کردن دنیا و فرا رسیدن یوم الحساب به عذاب ابدی جهنم دچار خواهد شد.

- انسان z، بدلیل ویژگی های جسمی که از بدو تولد درگیرش بوده و جزء رنج های دنیوی هستند نه دقیقا مشخص هست مرد می باشد نه زن (مثلا مبتلا به نشانگان سوایر یا کلاین فلتر باشد)!. کل زندگی اش با معضلات ژنتیکی دست و پنجه نرم کرده و گرچه ایمان داشته ولی در زمینه اهتمام به انجام عمل صالح عملکرد در خور توجهی نداشته است. بدلیل فقر هیچگاه نتوانست خود را درمان کند. این انسان بعد از گذراندن مدتی در جهنم به بهشت خواهد رفت.

- مرد a، در طول 60 سال زندگی اش تا وقتی که بواسطه یک نزاع دسته جمعی بطرز فجیعی به قتل رسید سعی میکرده ایمان خود را به خداوند حفظ کند در عین حال اعمال صالحی همچون اقامه نماز و گرفتن روزه و... را انجام میداده است. این مرد بطور ابدی در بهشت جای خواهد گرفت.

در نگاه درون دینی، خانم y اجازه تن فروشی یا... ندارد و در کنار تلاش برای کاهش رنج دنیوی از طریق هر راهی که گناه نباشد می‌بایست دعا کند تا خیر دنیا و آخرت به او اعطا شود و رنج گزاف را هرطور شده تحمل کند و حتی اجازه خودکشی هم ندارد و بعضا عنوان میشود به قدر ضرورت گدایی کردن هم مکروه هست. قصد ما ایراد گرفتن به این سیستم ابدا نیست بلکه تبیین این پرسش می باشد که آقای a چه برتری نسبت به آقای x دارد و چه خیری نصیبش شده که نصیب آقای x نمیشود؟!. اگر خانم y و انسان z در شرایط آقای x زیست میکردند چه ضرری به خداوند میرسید یا از چه خیری این دو نفر محروم میشدند؟!.

البته واقفم به برخی دیدگاه های درون دینی که مثلا میگویند بالاخره در نهایت انسان ها از جهنم به بهشت وارد میشوند یا برای امثال خانم y که جز سران کفر و... محسوب نمیشوند میگویند در برزخ تحت تعلیم قرار می‌گیرند و جاویدان در جهنم نیستند یا جهنمیان مختارند انتخاب کنند معدوم شوند یا در جهنم به زندگی خود ادامه دهند (بنابر یک خبر واحد) که هریک به نوبه خود سعی میکنند وجود اجباری رنج گزاف یا مطلق در آخرت را نفی کنند. در جای خود دیدگاه اولی و دومی هم میتوانند در نظر گرفته شوند (سومی به سبب مورد خانم y ناقض اشکال رنج رسانیدن نیست) ولی بهرحال دیدگاه مشهور در حال حاضر اینها نیستند!.

یک دیدگاه دیگر هم این هست که هر انسانی بیش از یک زندگی را به اذن خداوند در دنیا تجربه خواهد کرد و مجموعه اعمال وی سنجیده خواهد شد فلذا خانم x یا... را با یکبار زندگی شان نمیتوان مورد قضاوت قرار داد که این چطور آزمایشی بوده است یا...!. مشخصاً انسان سازی را در پس این چنین زندگی ها و کسب تجربیات متعددی نمیتوان منکر شد (همان یک بار زندگی در حد چند دهه نیز بطور بالقوه میتواند انسان سازی داشته باشد) لکن کماکان تطبیق موجهی با خالقی که خیر مطلق باشد من به شخصه نمی بینم!.

در نهایت این توجیه باقی می ماند که انسان نمیتواند قضاوت کند شرایط موجود سازگار است با خیر مطلق بودن خداوند یا نه و مقوله مرجعیت اخلاقی بودن انسان به منظور تعیین خیر مطلق نبودن خداوند مورد نقد قرار داده می‌شود. اما باید در نظر داشته باشیم که در صورت قبول صدق این توجیه، صرفاً با یک وجه سلبی طرف هستیم و در نتیجه خیر مطلق بودن خداوند در هاله ای از ابهام قرار میگیرد چراکه این توجیه فاقد وجه ایجابیست.

حال در پایان فصل اول خوب است تبیین یکی از مهم ترین نکات این مقاله بپردازیم. نشان داده شد این دیدگاه موجه هست که خداوند خیر مطلق نیست و اگرچه داعیه اثباتی وجود ندارد لکن موجه سازی در خور توجهی بنظرم انجام شده است. اما باید در نظر داشت نه در قرآن و نه در روایات متواتر و نه در اصول و فروع دین مبین اسلام هیچ تصریح بر خیر مطلق بودن خداوند، یا الزامی بر خیر مطلق دانستن خداوند نیست!. حتی در بسیاری از ادعیه ها هم خداوند خیر مطلق خوانده نشده است!. ممکن است گفته شود بنابراین اگر خدا خیر مطلق نیست، آیا قراین و... ای که برشمرده شد هیچگونه چالشی را بطور کل برای خدا باوری ادیان ابراهیمی ایجاد نمی کنند؟!؛ پاسخ البته که منفیست، موضوع و چالش اصلی به زعم من عادل بودن/ظالم نبودن خداوند است نه خیر مطلق بودن یا نبودن!. تمرکز می بایست معطوف شود بر روی این مهم و ازین رو در فصل دوم سعی کردم این موضوع را بشکافم و عادل بودن ذات أقدس الهی را ثابت کنم.

 

فصل دوم) منطق عادل بودن خداوند

مقدمه

عادل بودن خداوند دو وجه دارد یکی مربوط میشود به آزمایش توأم با رنج در دنیا و عذاب انسان های جاویدان در جهنم که باید تبیین شود آیا دلیل موجهی بر ظالم بودن خدا هست یا نه و دیگری رنج کشیدن حیوانات در این دنیاست که برای آنهم باید مسئله موشکافی شود. در این فصل بهر دو وجه می‌پردازم و نشان خواهم داد این دو وجه ظالم بودن خداوند را نمیرسانند. توجه داشته باشید که بحث ما دیگر خیر مطلق بودن یا نبودن خداوند نیست و در اینجا با پیش فرض خیر مطلق نبودن خداوند جلو میرویم و ازین حیث کار ما خیلی ساده تر هست. اگرچه ظالم بودن خداوند محال ذاتی نیست لکن چون در قرآن صراحتاً عنوان شده خداوند عادل است می بایست نشان داده شود این دو جنبه از افعال خداوند ناسازگاری با عادل بودن ذات أقدس الهی ندارد.

در مقدمه میخواهم بحث ضرر و منفعت داشتن وجود آزمایش توأم با رنج برای خداوند را که در خلال نتیجه گیری بدان اشاره کرده بودم بطور مفصل باز کنم. منظور از منفعت یا ضرر داشتن در این بخش ابتدایی از فصل دوم تحت الشعاع قرار دادن بقاست و خب میدانیم هیچ چیزی نمیتواند بقای خداوند را به مخاطره بیاندازد یا باعث تداوم آن در نظر گرفته شود!؛ فلذا در این معنا، هیچ چیزی برای خداوند نه ضرر دارد نه منفعت.

همچنین می بایست توجه داشته باشید که ادیان ابراهیمی خدای هستی را شخص وار معرفی میکنند. خدای شخص وار خودآگاه و مختار است، میتواند هدف از انجام فعلی داشته باشد، ناراحت میشود، خشنود میشود، به برخی از مخلوقاتش علاقه دارد و ابراز دوستی به آنها میکند و از برخی مخلوقاتش میتواند متنفر بوده و قهرش آنها را در بر بگیرد. بنابراین خداوندی با این اوصاف میتواند فعلی یا بطور کل چیزی را دوست داشته باشد و از چیزی خوشش نیاید و یا حتی نسبت به چیزی حس دوستی یا تنفر داشته باشد. میتواند ظالم باشد یا عادل، شرور باشد یا خیر و خلاصه در رابطه با ویژگی های اخلاقی صفات ثابتی بر وی مترتب نیست بطور پیشینی!. فلذا وقتی خداوند اراده کرده توسط شایسته ترین بندگانش در بهشت مورد پرستش واقع شود؛ تنها چیزی که به ذهن من میرسد در اینجا بگویم این است که خداوند دوست دارد این مدل پرستش شدن را.

خدا نمیخواهد تمام بندگانش که از نظر اهتمام به ایمان و انجام عمل صالح یکسان نیستند در بهشت وی را پرستش کنند و ازین رو برخی از آفریده هایش را لایق رنج کشیدن کثیر میداند چون شایستگی که باید را از خود نشان نمیدهند و نفس قوی ندارند از امتحان این دنیا آنطور که باید گذر کنند و این نفس قوی نداشتن هم به خودشان برمیگردد چون خود نخواستند و آفرینش ایشان هیچ تفاوتی با معصوم هم نداشته است!. حال باید گفت خداوند از چیزی که دوست دارد باید در گذرد و به سراغ انجام افعالی که دوست ندارد برود تا خیر مطلق محسوب شود وگرنه ما از او باید گله مند و ناراحت باشیم چون ضرری به وی نمیرسید اگر این آزمایش در دنیای توأم با رنج را برای ما قرار نمیداد؟!. مسلما ما نمیتوانیم برای خدا تعیین و تکلیف کنیم، بحث صرفاً این هست که آیا از خدایی که میتوانست خیر مطلق باشد ولی نخواسته، باید ناراحت باشیم یا خیر؟!.

در یک حالت، بسادگی میتوان گفت همین که خداوند شرایط سخت تری را قرار نداده باید شکر او را بجای آورد و از او خشنود باشیم، لکن عکسش چطور؟ چون شرایط راحت تری را قرار نداده ناراحت نباشیم؟!. در وهله اول اینطور بنظر میرسد که ما نمیتوانیم گله مند باشیم بخاطر عدم قرار دادن شرایط راحت تر چون مالک ما خداست و صاحب همه چیز اوست و می بایست بخاطر هر نعمتی که به ما داده متشکر او باشیم، ولی وقتی شرایط راحت تر هیچ ضرری به خدا نمیرساند یا شرایط سخت تر نفعی به ذات أقدس الهی نمیرساند چطور؟!. برای پاسخ به این ان قلت در ابتدا باید عرض کنم بعنوان مثال ما در برخورد با همسر/فرزند/پدر و مادر خود بعضاً شده رفتارها یا... ای را ببینیم که نفع و ضرر در قالب بقای آنها ندارد ولی بدان اهتمام دارند در عین اینکه ما آنها را نمی پسندیم.

ممکن است برای خیلی ازین رفتارها در روانشناسی تکاملی توجیهاتی را بیان کنند ولی بهرطبع در عمل بقای آنها در گرو این چنین رفتارهایی نیست ولو نتیجه جانبی یک ویژگی تکاملی در نظر گرفته شود یا فرضیاتی حول ژنتیک و... مطرح باشد. مثلا آنکه از غذایی که ما خوشمان می آید بدشان بیاید! یا اختلاف سلیقه در دیدن برنامه های تلویزیون. آیا ما چون این رفتارها و... سلامت و امنیت ایشان را به خطر نمی اندازد و خللی در بقایشان وارد نمیسازد آنها را یکسره مردود و دلیل ناراحتی ازیشان قرار میدهیم؟!. مسلما خیر، از قضا خود ما هم ازین دست رفتارها و سلایق داریم. ما بدون ذره ای ناراحتی، آنها را همانگونه که هستند دوست داریم بشرطی که پای مباحثی مثل خیانت و... در میان نباشد. ممکن است میزان دوست داشتن متفاوت باشد ولی بهرحال این سلایق متفاوت را دال بر ناراحتی در نظر نمیگیریم!.

ان قلت: آنچه آنان دوست دارند باعث رسیدن رنجی در حد رنج های دنیا به ما نمیشود!.

پاسخ: اولاً رنج های دنیا هیچ یک بقای ما را به مخاطره نمی اندازند (مراد از بقا، بقای کلی هست یعنی نقیض معدوم شدن) و ثانیاً در ادامه مفصلا رفع اشکال خواهم کرد.

بنابراین رنج های دنیوی هم صرفاً کیفیت بقای ما را تحت تأثیر قرار میدهند نه خود بقا!. تا بدینجا خداوند هیچ کاری نکرده که بقای ما به مخاطره بیافتد، ولی کیفیت این بقا چرا. پس ازین قسمت به بعد منظور از منفعت و ضرر تحت تأثیر مثبت یا منفی قرار دادن کیفیت بقاست. مشخصاً سلایق و... نزدیکان ما نیز می‌تواند تأثیر منفی بر کیفیت بقای ما بگذارد (مثلا اینکه پدر فردی مخالف دیر خوابیدن وی باشد یا مادرش غذاهایی را در طول هفته طی چند نوبت درست کند که وی دوست ندارد) ولی هیچ یک ازین رفتارها منطقا و فی النفسه ناراحتی را بوجود نمی اورند و دوست داشتن پدر و مادر را تحت الشعاع قرار نمیدهند و فرزند بیشترین علاقه را بخاطر نعماتی که پدر و مادرش به او ارزانی داشته اند به ایشان کماکان میتواند داشته باشد. بعبارتی، تا یک مقطعی در بحث منفعت های رسیده از نزدیکان، فقط بحث ایجابی مطرح هست نه سلبی!. ولی اگر این بخش ایجابی خیلی کم باشد مثل پدری که فرزندش را مجبور به تن فروشی می‌کند، آن وقت بخش سلبی هم دیده می‌شود و تنفر از آن پدر طبیعیست پدید بیاید. حد این دوست داشتن و تنفر در کجاست؟! مشخصاً در عدالت و ظالم نبودن است. تا یک جایی بحث قبول سلیقه نزدیکان مطرح هست ولی از جایی دیگر عادل یا ظالم بودن ملاک میشود.

پدری که جهت نیل به ثروت بیشتر فرزند خود را مجبور به کارگری میکند در صورتی که تمکن مالی خوبی دارد، ظالم هست، ولی پدری که جهت نیل به ثروت بیشتر از فرزند خود رِبای سنگین میگیرد و وی را به کارگری نیز وا میدارد ولی تمکن مالی خوبی اصلا ندارد و حقوق بازنشستگی اش کفاف خرج خانواده را نمیدهد (فی المثل بخاطر فساد حکومت) ظالم نیست و حتی گناهی هم مرتکب نشده است!. بنابراین نفس کار کردن اجباری کودک ظلم از جانب پدر نیست! باید دید در چه محیط و با چه انگیزه ای این کار کردن صورت می پذیرد. البته در اینجا ما با پدری مواجه هستیم که هیچ ضرری از کار کردن یا کار نکردن فرزندش متحمل نمیشود، بقای آن پدر بهیچ روی تحت الشعاع قرار نمیگیرد، از طرفی دیگر، دنیای مادی پر از رنج نیز بقای انسان را تحت الشعاع قرار نمیدهد و مرگ صرفاً شروع مرحله بعدی زندگی آدمیست. بنابراین در اینجا بحث ما فقط حول کیفیت بقا باید متمرکز بشود مگر برای حیوانات (معدوم شدن پس از تحمل رنج دنیوی). برای آنها هم البته متن صریح دین ساکت است (آیات محکم و روایات متواتر) فقط میدانیم یقیناً خداوند را تسبیح میگویند و ممکن است بحث معدوم شدن برای آنها هم مطرح نباشد. در اینجا قبل از پرداختن به ادامه بحث لازم است سه نکته را متذکر شوم:

الف) منظور ازینکه مرگ پایان زندگی نیست فرض وجود آگاهی مستقل از مغز نمی باشد و وارد این بحث نشدم. صرفاً اینکه عدم مطلقی (الی الأبد) بعد از مرگ در این دنیا برای مخلوق نیست مد نظر می باشد.

ب) ممکن است منتقد بگوید دنیای پر از رنج فکت است ولی بقیه موارد مطروحه و زمینه چینی ها ادعای ادیان ابراهیمی هستند و پیشاپیش بگوید این نتیجه گیری برای جهان بینی خداباورانه بطور کل صادق نیست. در پاسخ باید گفت نگارنده اصلاً برهان و قرینه شر و اختفای الهی را نقدی بر جهان بینی خداباورانه نمیداند!. این مباحث در نقد جهان بینی ترسیم شده توسط ادیان الهی میتوانند بکار گرفته شوند آنهم فقط در صورتی که صفت خیر مطلق فرض آن باورها باشد (که آنهم نیست!)؛ نه خداباوری بطور کل!.

ج) پس چرا این همه قلم فرسایی کردم اگر انتقادات وارد نیست؟!، دلیلش همان حس مثبت نسبت به خداوند است، خواستم بعد از شرح و تبیین دقیق، اجازه ندهم بواسطه خیر مطلق نبودن حس مثبت از میان برود و رابطه بنده و خدا یک رابطه مطلقا خشک و جبری ارباب رعیتی مبتنی بر ظلم فرض شود!.

2.1. خواست خالق، ترجیح مخلوق: عدالت و جهنم!

پیشتر در مقدمه این فصل اشاره کرده بودم منظور از ضرر و رنج داشتن مقوله بقاست لکن ازینجا به بعد با عنایت به مطالبی که مرقوم شد منظور صرفاً کیفیت بقاست. ما گفتیم یک خواست خالق داریم که بخواهد توسط بندگان شایسته اش پرستش شود، بندگانی که در غیب بواسطه دلایل روشن اما نه در حد آیات محکم ایمان آورده و عمل صالح انجام دهند. منظور از آیات محکم همان هایی هست که بنابر قرآن کریم وقتی تحقق پیدا کنند ایمان آوردن دیگر سودی نخواهد داشت که بررسی اجمالی آیات مختلف قرآن در ابتدای این یادداشت ها انجام شد و ابهامی در این خصوص نداریم. سپس عنوان شد برای تحقق عملی این خواسته، خداوند انسان ها را در معرض یک آزمایش بواسطه زیست موقت در دنیایی پر از رنج قرار میدهد.

در نهایت از آنجا که خداوند هر گناهی را برای هرکس بهر مقدار که بخواهد می بخشد بجز شرک، بخوبی میتوان متوجه شد وجود ایمان به محتوای حقیقی هریک از ادیان الهی (ناقض شرک) و درصدی از عمل صالح که اساساً بخش قابل توجهی ازین اعمال صالح نیز جزء افعالی هستند که در جامعه های بی دین هم اخلاقی تلقی میشوند (انفاق از مال خود برای نیازمندان و پرهیز از دروغ و تهمت و حق الناس و...) میتواند دست کم انسان را جزء انسان های اعراف قرار دهد و در نهایت بهشتی شده و به خیر مطلق برسند. در نظر داشته باشید که بهشت خیر مطلق است چون هرآنچه در آن محیط به بندگان خداوند میرسد الی الأبد خیر است ولی میتوان خیر کثیر نیز آنرا نامید چون خیر بسیار بزرگیست. من در این یادداشت از هردو عنوان بهره بردم [بهمین ترتیب جهنم را نیز میتوان رنج گزاف/کثیر یا رنج مطلق دانست].

حال با تبیین یک شمه کلی میروم بسراغ هسته اصلی پاسخم. در ابتدا دوباره متذکر میشوم که به این معضل ها در رابطه با خیر مطلق بودن خداوند برخورد کردیم:

الف) معضل عدم ضرر و نفع داشتن برای خداوند

ایمان و اعمال صالح و آزمایش شدن ما در این دنیا هیچ نفعی برای خداوند ندارد (نفع و ضرر را حول تحت الشعاع قرار دادن بقا در نظر گرفتیم).

ب) معضل آزمایش انسان و خلق کردنش در رنج

ب-1) آزمایش شدن ما نفعی برای ما نیز فی النفسه ندارد (اگر از پاداش آخرت صرفنظر کنیم).

ب-2) حتی اگر نفع پاداش آخرت را نیز لحاظ کنیم باز چرا بدون آزمایش و چشیدن رنج دنیا آن زندگی بهشتی به ما ارزانی نشد وقتی نه چیزی از خداوند کم میشد نه چیزی اضافه اگر آنچنان رفتار میکرد؟!. در پاسخ از مقوله ای بنام انسان سازی سخن می‌گویند که در جای خود نقدش کردم و اگرچه بطور کل منکرش نیستم ولی مکفی نیست در اینجا و برتری مطلقی را بنمایش نمی‌گذارد (رجوع شود بهمان بحث آقای x و...).

ب-3) حتی اگر نفع انسان سازی را هم در کنار پاداش آخرت لحاظ کنیم باز نه تنها آزمایش در دنیا نفعی برای جهنمیان ندارد و سیستم دنیا برایشان در نهایت چیزی جز رنج گزاف نخواهد داشت بنابر خوانش مشهور از دین؛ بلکه اساساً خلق کردن جهنمیان هم چیزی جز رنج برایشان بهمراه نخواهد داشت.

ج) معضل آفرینش انسان های جاویدان در جهنم

چرا خدا جهنمیان را آفرید وقتی بنا نیست خیری از وی به ایشان برسد؟!. ان قلت مختار بودند و... اصلا وارد نیست، بهرحال خدا نمیدانست از آزمایش وی سربلند بیرون نمی آیند؟! خلقشان چه چیزی جز درد و رنج برایشان بهمراه داشته، دارد و خواهد داشت؟!. تکلیف کسی که نخواهد به رنج دنیا تن بدهد و عطای خیر بهشت را به لقای رنج دینداری خدا در دنیا ببخشد جاویدان ماندن در جهنم هست؟ حتی اگر عمل صالح انجام دهد؟ (چون ایمان و نیت رضای خدا نداشته اعمالش ثواب ندارند). این در تضاد واضح با تعریفی هست که از خیر مطلق بودن خداوند ارائه دادیم.

د) معضل آفرینش جاندارانی با جسم مادی غیر از انسان درون سیستم پر از رنج این دنیا که درد و رنج را حس میکنند.

در عین حال، میدانیم مقوله اختفای الهی و حرام های تعیین شده توسط خداوند اجازه نمیدهد بخش قابل توجهی از انسان ها به خیر برسند. بنابر آیات قرآن کریم (در مقدمه اشاره کردم به کلیه آیاتی که در این فصل مد نظر دارم) ما سه دسته طریق کلی برای ایمان آوردن داریم:

- اول ایمان بواسطه نشانه هایی که تحققشان ایمان آوردن را بی فایده میکند.

مثل نزول فرشتگان بر انسان ها یا فرا رسیدن عذاب الهی بعد از انذار پیامبران یا وقوع قیامت. در این مرحله دیگر هیچ انسانی منکر و کافر نیست و تمامی انسان ها چیزی را که انکار میکردند یا نسبت به آن ندانم گرا بودند یا بدان یقین داشتند عن حس پیش رویشان است.

- دوم ایمان آوردن بواسطه معجزات أنبیاء.

برخی انسان ها که بواسطه دلایل نقلی و... ایمان نمی آورند بعد از دیدن معجزات مؤمن میشوند (مثل جادوگران دربار فرعون).

- سوم ایمان آوردن در زمانی که حجت الهی (معصوم) در دسترس نیست فلذا عن حس معجزه ای هم وجود ندارد.

مثل زمان حال یا دوران قبل بعثت پیامبر در میان اعراب!.

اختفای الهی حول موارد اول و دوم عنوان میشود (اگرچه رفع کاملش منوط به تحقق مورد اول است). غالبا خداناباوران و ندانم گرایان عصر ما خواستار این هستند که هماننده معجزات أنبیاء از شق القمر تا... در زمان حال رخ دهد و خب یقیناً بخشی از آنها در صورت وقوع این معجزات ایمان خواهند آورد (چنانچه در زمان حضرت موسی این اتفاق افتاد) و البته همانطور که قرآن متذکر میشود بخشی هم بهانه شان معجزه هست و آن نشانه ای که فی الواقع بدنبالش هستند زمانی تحقق پیدا میکند که ایمان آوردن هیچ سودی ندارد.

اینکه پس در آخرت با کفار متعلق به این زمان نبود انبیا و معجزاتشان و حتی تحریف شدید ادیان چطور برخورد می‌شود رویکرد مشخصی در متن دین به چشم نمی‌خورد!. برخی از تعلیم دیدن بخشی از این افراد در برزخ سخن میگویند و ذیل جاهلین قاصر معرفی شان می‌کنند برخی... که در پیشتر اشاره کردم به چرایی مرتبط نبودن این توجیهات برای بحثی که ما داریم. بنابراین ما با این مقدمه طرف هستیم که خداوند جمعی از مخلوقات خودآگاه مختاری را آفریده و انتظار دارد بدون وجود آیات محکم به غیب ایمان بیاورند و آن مخلوقات در صورت عدم ایمان و انجام عمل صالح در راستای آن ایمان دچار رنج گزاف خواهند شد.

این خواست خداوند است مبنی بر شایسته گزینی از میان مخلوقات مختار خودآگاه بواسطه انجام یک آزمایش عملی با لحاظ دو اهرم فشار است که مخلوقات را به سمت بی ایمانی سوق میدهد یعنی اختفای الهی و رنج گزاف دنیوی. علت اولیه در جهنم جاویدان شدن خیلی از انسان ها خواست خداوند و علت ثانویه هم این دو اهرم و در نهایت علت ثالثیه اختیار و انتخاب هایشان است. نیز بحث بقا برای رنج و خیر اینجا مطرح نیست کیفیت بقا مد نظر می باشد. همچنین متذکر شدم که خدای شخص وار احساس دارد، هدف میتواند داشته باشد و کیفیت بقای متغیری میتواند برایش تعریف شود. برای انسانی که کمی تقوا بخرج دهد این دنیا خیر است چون باعث خیر کثیر یا مطلق آخرت میشود.

خداوند جسم مادی ندارد فلذا درد عصبی برای کیفیت بقایش مطرح نیست اما بحث خواست یک وجود خود آگاه مختار مشخصاً مطرح است. چرا خواست خداوند باید فدای کیفیت بقای مخلوقات شود؟! و در صورت نشدن، صفت ظالم بخواهد اطلاق شود؟!. اینجا مقوله عدالت هم مطرح است که مربوط میشود به برخورداری عادلانه بندگان شایسته و غیر شایسته از نعمات الهی. در پاسخ اما مشخصاً عنوان میشود این مقوله با نیافریدن انسان های جاویدان در جهنم نیز تحقق می یافت. اگر بحث لزوم انجام آزمایش عملی را عنوان کنیم ان قلت آورده میشود که خدای دانای به ذات مخلوقات نیاز به انجام آزمایش برای مشخص شدن ذات ناشایست از شایسته نداشت.

اگر بگوییم بحث انسان سازی بندگان شایسته بواسطه انجام آزمایش عملی مطرح هست بهمان مشکل خانم y و... برمیخوریم که اشاره کردم. اگر بگوییم محال ذاتیست قبل از انجام آزمایش عملی علم الیقین حول ذات مخلوقات و تشخیص شایسته یا ناشایست بودنشان حاصل شود و حین آن آزمایش خداوند به این مهم پی خواهد برد دو ایراد مطرح میشود:

یکی آنکه گفته شود محال ذاتی نیست این علم الیقین پیشینی نداشتن فلذا اگر خدا فاقد آن است عالم مطلق نیست.

دوم آنکه پس در اینصورت وقتی محرز میشود فردی جهنمی هست باید بعد از اتمام زندگی دنیوی اش معدوم شود تا رنج بیشتری نکشد در زندگی دنیا و همچنین نیاز به خلق جهنم نبود!. در عمل اما خداوند حتی در این دنیا هم از مقطعی به بعد اجازه نمیدهد این افراد اگر خودشان بخواهند نیز ایمان بیاورند و بدلیل ارتکاب گناه بیشتر تا مجوز عذاب بیشتر را بدست دهد اجازه میدهد کماکان زندگی کنند.

اینکه خداوند دوست دارد توسط بندگان شایسته اش پرستش شود یک موضوع هست و کسی ایرادی بدان نمیتواند وارد سازد. ولی اینکه خداوند (1) بندگان غیر شایسته را بیافریند، (2) سپس آزمایش در دنیای پر از رنج کند (3) و در نهایت به رنج گزاف (یا مطلق) جهنم دچار سازد موضوعی دیگر و محل بحث نیز در اینجاست. توجه بفرمایید بحث ما در اینجا دیگر خیر مطلق بودن/نبودن خداوند نیست که پیشتر بنظرم با دلایل مکفی غیر موجه بودنش را نشان دادم، بحث ظالم بودن/عادل بودن خداوند است و میخواهیم ببینیم این رنجی که خدا تحمیل میکند بر برخی مخلوقات خویش آیا ناقض عادل بودن و سرور خوب (نعم المولی) بودن ذات أقدس الهی هست یا خیر!.

جدای از مختار بودن انسان، نکته مهمی که در اینجا باید بدان توجه شود این است که وجود انسان های شایسته اثبات می‌کند بقیه انسان ها نیز می‌توانسته شایسته باشند ولی اراده کردند چنین نباشد!. خداوند دلایل روشنی قرار داده و گرچه نفس ایمان تا قبل از قیامت نوعاً ایمان به غیب است ولی آن غیب بقدری دلایل روشن و شواهد برای خود دارد که مبنای آن ایمان را کاملاً عقلانی می‌کند و نکته اصلی همین جاست!. بعبارتی، هیچ انسانی هنگام آفرینش و یا حتی تولد در دنیا شایسته نیست، بلکه به اختیار و اراده خود شایسته میشود، از نبی و امام معصوم تا خار کَنی اهل تقوا!. این «یکسان بودن» شرایط زمینه ای برای تمامی انسان و صرفاً تفاوت در روش آزمایش آنهاست که به اختیار و ترجیح خداوند تعیین میشود و البته بر حسب رنجی که کشیده و ایمانی که نگاهداشته و عمل صالحی که انجام میدهند پاداش خواهند گرفت.

برای بحث انسان هایی که نسبت به درک زمان وجود معصوم یا دیدن دلایل روشنی در حد شکافتن دریا محروم هستند میتوان «تناسخ» را مطرح کرد و فرصت دوباره آزمایش (نیز برای کودکان فوت شده) و یا آنکه بر حسب ایمان و عمل صالحی که بر مبنای امکاناتی موجود و دلایل روشن قابل رصد انجام دادند درباره شان داوری شود. از همین روست که خداوند از مقطعی به بعد امکان هدایت را از بندگان ناشایست سلب میکند چون بواسطه مختار بودن انسان در هر لحظه امکان ایمان آوردن و انجام عمل صالح در این دنیا هست لکن سطح شایستگی مد نظر خداوند هرنوع ایمان آوردنی را نمی پذیرد!. خداوند نمیخواهد فردی را مجبور کند ایمان آورده و عمل صالح انجام دهد و از طرفی بواسطه اختیار هر لحظه احتمال ایمان آوردن نیز هست، فلذا از مقطعی به بعد اگر لجاجت و تکبر مانع از ایمان آوردن شد مُهری بر گوش و چشم و دل زده میشود تا دیگر اختیار باعث ایمان آوردن احتمالی در آینده نشود و در حقیقت مخلوق مد نظر در آزمایش شکست خورده است ولی به سبب فایده اش برای آزمایش دیگر انسان ها یا... اجازه داده میشود به زندگی خود در این دنیا تا مدتی ادامه دهد.

یکی از جنبه های رنج دنیا و آزمایش دنیوی بحث عدم متحمل ضرر گزاف شدن انسان های ناشایست در این دنیا نسبت به انسان های شایسته هست که تاریخ نیز بدان گواهی میدهد و این مقوله تا حدیست که این مهم را میرساند منظور از پیروزی مؤمنین و آمدن آسانی بعد از سختی آخرت و یوم الحساب هست نه پیروزی دائمی لشکر حق بر باطل در این دنیا!. خداوند در آیات 33 و 34 سوره زخرف در رابطه انگیزه خود مبنی بر وجود ناشایست ها به منظور آزمایش شایسته ها می فرمایند:

وَلَوْلَا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ وَلِبُیُوتِهِمْ أَبْوَابًا وَسُرُرًا عَلَیْهَا یَتَّکِئُونَ

اگر تمکن کفار از مواهب مادی سبب نمی‏شد که همه مردم امت واحد گمراهی شوند ما برای کسانی که کافر می‏شدند خانه‏ هایی قرار می‏دادیم با سقفهایی از نقره و نردبانهایی که از آن بالا روند! و برای خانه‏ های آنها درها و تختهایی (زیبا و نقره گون) قرار می‏دادیم که بر آن تکیه کنند.

آزمایش انسان های شایسته میتواند دلیل عدم مرگ دنیوی انسان های ناشایست پس از قطعی شدن ناشایست بودنشان در این دنیا باشد و این اشکال به نظرم مرتفع میگردد. همچنین مشخصا خدا نمیتواند کیفیت ذات هیچ انسانی را تعیین کند چون انسان مختار و خود آگاه بوده و خودش باید با انتخاب های خود، شایست یا ناشایست بودن خویش را نشان بدهد ازین رو خداوند تمام انسان ها را در معرض زندگی دنیا قرار خواهد داد تا این مهم مشخص شود.

در اینجا خداوند بطور پیشینی هیچ علمی نمیتواند به شایست یا ناشایست بودن انسان داشته باشد و باید انتخاب ها در زندگی دنیا صورت بپذیرد تا خدا واقف به ذات آن انسان بشود. اگر غیر ازین باشد (خدا قبل از آفرینش میدانسته هر انسانی چه ذاتی دارد) دو اشکال پدید می آید:

الف) پس چرا خداوند آن انسان ها را آفرید اگر یقین داشت ناشایست هستند؟! (اگر بگوییم برای آزمایش دیگر انسان ها خلق شدند، اولا قرینه تأیید کننده در متن دین ندارد این توجیه ثانیا جهنم فرستادنشان بدون توجیه باقی خواهد ماند چون بعد از زندگی دنیا هدف از آفرینش ایشان محقق شده و هیچ توجیهی برای جهنم فرستادنشان نیست!).

ب) خداوند چطور پی به این مهم برده است وقتی آن انسان در معرض زندگی دنیا قرار نگرفته؟!. بخصوص که بهیچ روی تعیین کیفیت ذات ایشان دست خدا نبوده و خودشان در دنیا آنرا با انتخاب ها می سازند.

ممکن است پاسخ داده شود خداوند بطور محاسباتی علم به آینده دارد و شبیه به یک شبیه ساز رایانه ای ذات انسان ها را در علم خود در معرض زندگی دنیا قرار داده و متوجه میشود چه نوع ذاتی دارند، یعنی تصور انتخاب هایشان در دنیا در علم خداوند بعد از آفرینش ایشان انجام خواهد گرفت. توجیه فوق دو اشکال دارد:

اول آنکه ذات انسان ها نباید هیچ فرقی با یکدیگر داشته باشند بگونه ای که این تفاوت عامل انتخاب های متفاوت و شایست/ناشایست بودنشان بشود چراکه در غیر اینصورت ناشایست شدن به خلقت ایشان (فطرت) برمیگردد نه اختیار! و اگر به فطرت برگردد در نهایت کل این پروسه آزمایش و عدل الهی زیر سؤال میرود. وقتی تفاوتی نیست و انتخاب ها فقط در زمان آزمایش مشخص میشوند چطور خداوند در علم خود بصورت محاسباتی توانسته به این مهم واقف شود؟! باید یک سری پارامترهایی باشد تا شبیه سازی را ممکن کند و سپس آن پارامتر و معیارها در واقعیت باعث بروز نتایج شبیه سازی بشوند و وقتی این چنین چیزی نیست (ویژگی هایی در ذات انسان که تعیین کنند ناشایست هست یا شایسته) و قوه اختیار آدمی در زمان آزمایش تعیین گر است و این قوه حالت جبر گرایی نیز ندارد پس علم محاسباتی خداوند نیز وجود نخواهد داشت.

در پاسخ میتوان گفت علم خداوند متفاوت از شبیه سازی رایانه ای هست و خیلی قویتر از آن و در اعلی درجه ممکن ازین حیث می باشد و خدا مشابه اینکه ما خود را در حالت های گوناگون تصور کرده و میگوییم اگر فلان شرایط پیش بیاید چه انتخاب هایی خواهیم داشت، میتواند بطور محاسباتی آینده رفتار انسان ها را پیش بینی کند با این تفاوت که خدا نسبت به تمام شرایط دیگر نیز بقدر کفایت علم دارد فلذا پیش بینی اش قطعیست ولی این پیش بینی کلی میتواند باشد نه جزئی چون قوه اختیار انسان بواسطه مواردی همچون ترجیح بلامرجح یا... میتواند رفتاری غیر قابل پیش بینی داشته باشد!. ضمن اینکه دسته ای از شرایط هم به افعال خود خداوند برمیگردد که علم قطعی پیشینی به آنها میتواند نباشد!.

دوم آنکه در اینصورت باز ان قلت چرایی در معرض زندگی دنیا قرار دادن انسان های ناشایست مطرح میشود. در پاسخ به این اشکال میتوان گفت یا علم محاسباتی یقینی نیست و یقین فقط با زندگی در دنیا تحقق پیدا میکند؛ و یا آنکه علم محاسباتی یک کلیتی را بدست میدهد در حد شایست ناشایست بودن بطور کل و برای جزئیات و مشخص شدن کم و کیف ذات آن انسان آزمایش عملی در دنیا باید صورت بپذیرد.

دلیل عذاب کردن هم این است که می‌توانسته شایسته شوند ولی خود نخواستند در حالیکه ذاتشان نیز فی النفسه هیچ فرقی با ذات انسان های دیگر نداشت بخواهد باعث ناشایست بودنشان بشود. ممکن است این اشکال مطرح شود که پس خداوند چطور فرزند صالح میتواند اعطا کند اگر این چنین علم پیشینی نسبت به ذات انسان ها ندارد؟!. در پاسخ میتوان دو توجیه را مطرح نمود:

الف) تناسخ

چون یکبار در این دنیا زندگی کردند خداوند بطور کلی نسبت به ذاتشان علم دارد. اینکه خب پس چرا تناسخ باید باشد میتوان گفت تناسخ بخشی از آزمایش است یعنی قرار دادن انسان در چند نوع زندگی در دنیا با امکانات و شرایط متفاوت و در نهایت مجموع آنها باعث سنجیدن نامه اعمالش می‌شود. البته یک مدل دیگر تناسخ صرفاً برای افرادیست که در دوران نوزادی یا کودکی و نوجوانی می میرند و فرصتی برای آزمایش شدن مشابه دیگران نداشته اند. این مدل را من موجه می بینم و بر مبنای دلیل عقلی قوی بنا شده ولی مدل قبلی این چنین نیست و دلیل نقلی هم ندارد.

ب) نشانه هایی در ابتدای خلقت

مشابه تشخیص یک معلم؛ خداوند میتواند از نوع رفتار یا بطور کل وجود نشانه هایی در ابتدای خلقت پی به کلیت ذات آن مخلوق ببرد که در دنیا چه انتخاب هایی خواهد کرد ولی این در حد شایست ناشایست بودن است و جزئیاتی را مشخص نخواهد کرد!.

فارغ ازینکه توجیهات مذکور را داستان سرایی و فرضیه بافی بدانید یا نه، قصدم این بود نشان بدهم ناسازگاری وجود ندارد و براحتی میتوان رفع ناسازگاری کرد. خداوند بنایی بر معدوم کردن ندارد، می‌خواهد تمامی انسان ها شایسته شده و پرستشش کنند، و وقتی این هدف محقق نمیشود انسان های خاطی را به رنج گزاف دچار می سازد چون خدا خیر مطلق نیست و محوریت خواست و وضعیت مطلوب مد نظر خداست در اینجا. مطلوب ترین وضعیت یعنی شایسته بودن تمامی انسان ها که در عمل این اتفاق رخ نمیدهد و بسیاری ناشایست میشوند. در اینجاست که خداوند ناشایست ها را عذاب میکند چون می‌توانسته شایسته شوند ولی خود نخواستند.

خداوند بعنوان مالک و ارباب و مولای تمامی انسان ها، ازیشان کاری را میخواهد که هرچند آسان نیست ولی غیر ممکن یا خیلی سخت هم نبوده و انواع ارفاقات مثل 10 برابر پاداش دادن نیکی ها و برابر بودن جزای بدی ها (من جاء بالحستة فله عشر أمثالها و من جاء بالسیئة فلا یجزی إلا مثلها) و بخشش ها را حول آن لحاظ میکند و حال مشخصاً مختار است انسان هایی را که لجاجت کرده و گردن نمی نهند به این سیستم مجازاتی ألیم کند. خدا ظالم نیست چون هیچ فرقی میان انسان ها در امر آفرینش نگذاشته، خدا عادل است چون از انسان ها چیزی را میخواهد که خیلی از انسان ها در طول تاریخ توانسته اند انجامش دهند (ایمان و عمل صالح)، و در نهایت خدا مهربان و رحیم است و بهترین مصداق برای نعم المولی هست چون تا جای ممکن برای شایسته شدن انسان کمک میکند تا در امر ایمان به غیب و انجام عمل صالح و نیز بخشایش گناهان به وی حد اکثر ارفاق ممکن در عین تحقق اهداف شود فلذا ازین روست که بحث شفاعت را داریم و هر گناهی بجز شرک امکان بخشیده شدنش هست و مردان و زنان اعراف را داریم. اینکه خداوند خواسته برای دستیابی به لذت گزاف و یا مطلق آخرت از دالان پر از رنج دنیا بگذریم در تضاد با خیر مطلق بودن است بخصوص وقتی افرادی که نخواهند داخل این سیستم حرکت کنند محکوم به رنج گزاف یا مطلق باشند لکن ناقض عادل بودن و خیر کثیر بودن و سرور خوب و رحیم و رحمان و عزیز بودن نیست چون هرکسی که اراده کند میتواند انسانی شایسته شود.

نکته دیگری که در اینجا نهفته است گردن فرازی مخلوق نسبت به خواست خالق می باشد و آیا این صحیح هست مخلوق برای خالق تعیین تکلیف کرده بگوید من دوست دارم خیر تو بدین صورت به من برسد؟! پس خواست و حق خالق چه میشود بخصوص وقتی ناقض عادل بودن هم نیست و این توسط شایسته شدن خیلی از انسان ها به ثبوت میرسد؟!. هیچ دلیلی ندارد برای خدا محذوریت تعیین کنیم از خواست خود مبنی بر پرستش توسط انسان های شایسته و مجازات کردن انسان هایی که به این خواست با وجود ارفاقات الهی و شرایط یکسان برای تمامی انسان ها هست وقعی ننهد چون می بایست خیر مطلق باشد!!. ما باید به انتخاب و خواست خالقمان احترام گذاشته در عوض با دعا و تضرع به درگاه الهی خیر بیشتری جذب و از وقوع رنج بیشتر جلوگیری کنیم چراکه خداوند خیر مطلق نیست و در چارچوب سیستمی که قرار داده امکان رسیدن خیر کمتر/بیشتر و رنج کمتر/بیشتر می‌باشد. فلذا به انسان ها فراخور شرایط و امکاناتی که داشتند ازیشان تقوا (ایمان و عمل صالح) خواسته میشود نه بیشتر که ظلم محسوب میشود. حال اگر خداناباوران مدعی هستند شرایط فعلی ایمان را موجه نمیسازد و یقین دارند بر این امر پس در جهنم جاویدان نخواهند بود و عدل الهی نقض نمیشود (در فرض صحت عقیده ایشان)، یا آن انسان بدوی در آمازون با در نظر گرفتن شرایطی که داشته از وی بازخواست خواهد شد در روز حساب.

بنابراین شرایط موجود نه تنها ناسازگاری با عادل بودن خداوند ندارد بلکه کاملا از خدایی عادل انتظار میرود که در راستای خواستی که دارد یعنی نشان دادن و اثبات شایستگی مخلوقاتش توسط خودشان بدین شکل عمل کند؛ از دنیایی توأم با رنج و شرایط اختفای الهی، تا بخشش و کمک در ایمان آوردن و بازخواست از هرکس به اندازه توانایی اش و...؛ تمام اینها اثبات میکنند خداوند عادل است و ظالم خواندن فاعل با آنچه در قرآن از کم و کیف آزمایش انسان و آخرت مشاهده کردیم و همچنین بحث نادیده انگاشتن حق خالق بر مخلوق (با عنایت به اینکه الزامی نیست خالق خیر مطلق باشد) در تضاد است و به جمع نقیضین برمیخوریم!.

2.2. عدل الهی و حیوانات

حال به وجه دوم ظالم نبودن خداوند میرسیم که مربوط میشود به حیوانات. ما میدانیم حداقل حیواناتی که دارای سطوح پیشرفته ای از آگاهی به نسبت گیاهان و باکتری ها و امثالهم هستند از کبوتر و مرغ و خروس تا دلفین و فیل و... میتوانند درد را حس کنند و از خود رفتاری بروز دهند که دال بر درد کشیدن باشد مثل حالتی از زوزه کشیدن سگ بعد از ضربه خوردن. پس آنان اگر به بیماری مبتلا شوند یا شکار شوند یا... رنج را حس کرده و ازین منظر مشابه ما در دنیایی از رنج زندگی میکنند. از طرفی دیگر متن دین تصریحی ندارد به اینکه رنج کشیدن آنان چه فایده ای برایشان دارد و دست کم آیا مشابه انسان در معرض آزمایشی هستند یا خیر!.

در یک حالت، اگر مخلوقاتی آفریده شده و متحمل رنج شوند و بعدهم معدوم شوند یا آگاهی فرامغزی برایشان در نظر بگیریم و عنوان کنیم همینطور تناسخ داشته باشند در این دنیا تا قیامت و سپس معدوم شوند و یا آنکه بعد از قیامت در بهشت باز هم دچار رنج ذبح و مرگ شوند برای اینکه غذای بهشتیان باشند چه توجیهی دارد که ظلم به ایشان محسوب نمی‌شود؟!. این توجیه که خداوند خالق و مالک ایشان است و هرکار بخواهد میتواند بکند ربطی به بحث ندارد، هیچ فردی برای افعال خداوند محدودیت تعیین نکرده است، بلکه اگر خداوند بناست عادل باشد و ادعا میکند که عادل است باید سازگاری این افعال نیز با صفت عادل بودن تبیین شود.

تا بدینجا ما واقف شدیم به بحث حول خیر مطلق نبودن خداوند و همچنین ظالم نبودن خداوند بواسطه سیستم خلق شده مبنی بر زندگی پر رنج دنیوی و پاداش و عقاب آخرت و نتیجتاً عادل بودن ذات أقدس الهی (یعنی این سیستم دال بر عادل بودن خداوند است و برای حیوانات نیز فی المثل اگر به چارچوب این سیستم بصورت خودکار کم و کیف آفرینش ایشان دال بر عادل بودن خداوند می بایست در نظر گرفته شود). اما در این قسمت عدل الهی بدین صورت تبیین میشود که حیوانات در نتیجه رنج دیدن خود در این دنیا به چه چیزی میرسد؟! معدوم شدن؟ با زندگی در بهشت؟! یا... ؟!. اگر بنا نیست با خیری این رنج کشیدن جبران شود آیا عادل بودن فاعل زیر سؤال نمیرود؟!. همانطور که پیشتر متذکر شدم متن دین دیدگاه صریحی در رابطه با جبران رنج حیوانات در این دنیا بدست نمیدهد و ساکت است در اینجا (بنظر دلیلی نداشته برای انسان آگاه سازی انجام شود و در آن دنیا میتوان پی به حقیقت امر برد) فلذا اینجا تمام فرضیات ممکن را که ناسازگاری ظاهری با متن دین ندارند و با عادل بودن خداوند کاملا سازگارند شرح میدهم و قضاوت بر عهده شما خواننده گرامی هست و باید تشخیص بدهید آیا حداقل یک مورد ازین فرضیات (و یا حتی بصورت ترکیبی) میتوانند نیاز ما را مرتفع سازند یا خیر:

الف) عدم آزمایش، عدم معدوم شدن!

حیوانات فقط در این دنیا رنج میکشند و بعنوان پاداش همگی در آن دنیا بهشتی هستند و هیچ رنجی را در بهشت متحمل نخواهند شد و آن قسم از آنان که بناست غذای بهشتیان شوند (چه بسا بعد ذبح آگاهی شان درون جسم دیگری برود) بدون هیچگونه درد و رنجی این کار صورت می پذیرد و رنجی را متحمل نمیشوند. خداوند برای نشان دادن عظمت و قدرتش به انسان سیستم مربوطه را در این دنیا قرار داده است و حیوانات نیز جزء بازیگران این سیستم هستند. چه از منظر مقوله تنظیم دقیق و زیست شناسی تکاملی (پدید آوردن این میزان تنوع زیستی) چه از منظر درس اخلاقی گرفتن از رفتار حیوانات و دوری از حیوان صفتی و چه از منظر شکر برای شرایط غیر حیوانی که خدا می‌توانست برای انسان قرار دهد ولی نخواست و... قس علی هذا. همچنین اینجا در یک نگاه متمم حیوانات مایه آزمایش انسان هستند؛ از بحث ذبح شرعی تا حرمت خوردن گوشت و... و ازین منظر حضورشان در این دنیا توجیه دارد.

ب) آزمایش و عدم معدوم شدن!

حیوانات نیز مشابه انسان تحت آزمایش بوده و جهنمی و بهشتی خواهند داشت یا بهرحال بطرز مشابهی عواقب افعال مختارانه خود را در آن دنیا خواهند دید.

ج) تناسخ!

حیوانات در اصل حاصل تناسخ روح انسان در کالبد مربوطه بعد از مرگ هستند و این امر میتواند به منظور عذاب انسان تا قبل از قیامت در نظر گرفته شود. بعبارتی تمامی حیوانات مسخ شده هستند (بر خلاف دیدگاهی که میگوید برخی همچون طاووس از مسخ شدگان اند). البته دلیلی ندارد تمامی انسان ها این اتفاق برایشان بیافتد و بسته به مقدار گناهانی دارد که مرتکب شدند و این لطف خداست تا به عذاب جهنم دچار نشوند. البته در این توجیه آن قسم از حیوانات که در بهشت بناست غذای بهشتیان شوند دیگر موجه نیست در بهشت مسخ شده باشند ولی دچار رنج نیز بهیچ روی نمیشوند و بعنوان مثال دردی را حین آماده شدن به منظور اطعام بهشتیان حس نمیکنند و چه بسا دچار تناسخ بشوند یا خداوند مدام جاندارانی را بعنوان نعمتی برای بهشتیان بیافریند.

من فی الحال چیزی بیش ازین سه فرض مذکور به ذهنم نمیرسد!.

یک حاشیه ای که ذهنم را حین تفکر حول این مسئله مشغول داشت این بود که قرآن اشاره میکند به وجود گوشت پرنده برای بهشتیان ولی به گوشت چهارپایان هیچ اشاره ای نمیکند و در این خصوص صرفاً میدانیم در بهشت «شیر» هست ولی اینکه منشأ حیوانی هم این شیر دارد یا نه مشخص نیست و همین ابهام در رابطه با عسل موجود در بهشت هم مطرح هست (مثل الجنة التی وعد المتقون فیها أنهار من ماء غیر اسن و أنهار من لبن یتغیر طعمه و أنهار من خمر لذة للشاربین و أنهار من عسل مصفی)!. شاید ترکیبی از فرض اول و سوم را اینجا بتوان موجه دانست (فرض سوم برای غیر پرندگان حلال گوشت و فرض اول برای مرغان حلال گوشت). حتی در روایات هم تا جایی که بررسی کردم تصریح نشده به وجود گوشت چهارپا در بهشت و صرفاً در یک خبر واحدی عنوان شده بود بهترین گوشت، گوشت پرندگان است!. روایت مذکور به خودی خود رافع ابهام نیست و بنظر میرسد روایت فارغ از ظنی یا مبتنی بر گمان بودن انتسابش به معصوم میخواسته بگوید گوشت پرندگان بهشتی دامنه مزه هایی بهتر از گوشت چهارپایان این دنیا را نیز در بر میگیرد. دلیل آنکه گفتم رافع نیست این می باشد که چهارپا حلال گوشت هم جز نعمات الهی برای انسان در این دنیا محسوب شده و وقتی بناست بهترین نعمات باشند چه دلیلی دارد چهارپایانی نباشند که طعم گوشتشان در راستای طعم دنیا لکن در مرتبه ای خیلی بالاتر و بهتر قرار نگیرد و مزه مد نظر بجای تأمین شدن با گوشت پرنده ای با گوشت چهارپا در دسترس بهشتیان قرار نگیرد؟!.

بهرحال ابهام فوق چیزی بیش از یک ابهام ساده نیست و چه با پرنده و چه با چهارپا یا هردو، نعمتی که باید باشد، در دسترس بهشتیان خواهد بود ولی بنظرم شاید مرتبط با بحث رنج حیوانات و... بتواند در نظر گرفته شود. در هر صورت، آنچه از وضعیت حیوانات در جهان درک میکنیم هیچگونه ناسازگاری با عادل بودن خداوند ندارد و ظلم محسوب نمی‌شود اما فی الحال برآنم بگویم در جهت نقد خیر مطلق بودن خداوند میتواند بعنوان دلیل از آن استفاده شود. برای اینکه بگوییم این وضعیت ظالم بودن فاعل را نشان میدهد می بایست در وهله اول این توجیهات را بطور کامل رد کنیم که ممکن نیست فلذا به جمع نقیضین برمیخوریم (عدم رد کردن توجیهات در عین ظالم خواندن فاعل).

 

فصل سوم) مرور کلی

در مقدمه مقاله سعی کردم تعریفات کامل و روشن و منطقی را از عبارات مهم دخیل در موضوع ارائه بدهم و سپس با استناد به آیات کلام الله مجید چارچوب کلی را برای مثلث خداوند (با محوریت خوانش اسلام از جهان بینی خداباورانه)، مخلوق (با محوریت انسان) و رنج (با محوریت رنج دنیوی و اخروی) ترسیم کردم و شاکله موضوع را روشن ساختم. البته در فصل اول حول ضلع مخلوق پای حیوانات را نیز به میان کشیدم. در آن فصل غالباً حول خیر مطلق نبودن خداوند با سه قرینه استدلال میکردم:

- زمینه پیدایش رنج اختیاری و غیر اختیاری در دنیا

- وجود رنج برای حیوانات

- آفرینش انسان های ناشایست (جاویدان در جهنم)

آنچه متن دین صراحتاً بیان میکند عادل بودن خداوند است و این یعنی هیچ ظلمی از جانب ذات أقدس الهی به هیچ مخلوقی نباید برسد. نیز متذکر شدم عادل بودن اعم از خیر مطلق بودن است نه اخص. برای اولین قرینه گفتم خداوند میخواهد انسان ها را در این دنیا بواسطه دو اهرم آزمایش کند؛ یکی اختفای الهی و دیگری آفرینش در رنج. چه رنجی که به اختیار انسان نیست مثل نقایص ژنتیکی و... و چه رنجی که آدمی بر خود یا دیگری تحمیل می‌کند (رنج اختیاری). این قرینه را دارای مباینت با خیر مطلق بودن خداوند تشخیص دادم در عین اینکه سازگاری اش با عادل بودن خداوند را نیز تبیین کردم.

برای قرینه دوم در دو بخش به مبحث حیوانات پرداختم و همچنین گفتم برخی میگویند آنها هم مجازات میشوند و بحث آزمایش بر آنها نیز مترتب است اگرچه دیدگاه مشهوری در دین نیست و به این مورد و دیگر فرضیات قابل طرح در فصل دوم پرداختم. البته این قرینه را نیز دارای مباینت با خیر مطلق بودن خداوند تشخیص داده لکن سازگاری اش با عادل بودن خداوند را نیز نشان دادم. برای قرینه سوم در دو وجه بصورت سلبی و یک وجه بصورت ایجابی به خیر مطلق بودن خداوند نقد وارد ساختم:

الف) نفس خلقت انسان های ناشایست

ب) عذاب جاویدان در جهنم و تحمیل رنج مطلق به ایشان

ج) افعال الهی که دارای اثر بر مخلوق بوده ولی خیر یا رنج محسوب نشده و به اصطلاح خنثی هستند.

در فصل دوم نیز با لحاظ دو قرینه نشان دادم این سیستم با عادل بودن خداوند کاملا سازگار است:

- حق خالق بر مخلوق:

بحث خواست خداوند مبنی بر پرستش توسط انسان های شایسته در عین قرار دادن امکان شایسته شدن برای تمامی انسان ها و مجازات تخطی گران ازین خواست.

- مختار و خود آگاه بودن انسان.

بحث عادل بودن خداوند خیلی ساده تر از خیر مطلق بودن است چون عادل و ظالم بودن ناظر به رعایت انصاف و... در یک پروسه یا مجموعه افعال بیان میشوند و ربطی به این ندارند که فاعل خیر مطلق باشد یا نه. حتی از منظری میتوان گفت خدایی که خیر مطلق است اگر هدفش پرستش توسط انسان های شایسته است عادل نمیتواند باشد و فارغ از انسان های ناشایست، انسان های شایسته نیز در شایستگی در یک رده و مرتبه نیستند و حداقل برای اثبات این امر می بایست عملا آنها را مورد آزمایش قرار دهد وگرنه دست کم خود آن انسان ها اطمینان قلبی به کیفیت شایستگی خود نخواهند داشت و ولو اظهار نکنند میتوانند متعرض جایگاهی باشند که بدون آزمایش نصیب ایشان شده است . همچنین مقوله انسان سازی و کسب تجربه زندگی دنیوی را نیز نباید فراموش کرد که خیر بزرگی نصیب انسان های شایسته میکند و اهمیت و قدر و منزلت نعمات بهشت و رضایت الهی را بطور تمام و کمال درک خواهند کرد و همچنین کیفیت عبد بودن را [البته که دال بر این نیست عدم زیست در دنیا باعث رسانیدن رنج به ما شود! از قضا عدم زیست در دنیا هم خودش یک خیر کثیر میتواند محسوب بشود چنانچه توضیحات مربوطه را دادم در این خصوص؛ بهرحال خداوند اراده کرده اینطور ما را آزمایش کند].

شاید در اینجا عنوان شود اگر خداوند صادق نباشد و خلف وعده کند دیگر بحث عادل بودن مطرح نیست لکن این ادعا از بنیان باطل است چون هیچ دلیلی ندارد وقتی خود خداوند میگوید صادق است و خلف وعده نمیکند بگوییم خدا خواسته به مخلوقات خود دروغ بگوید! دروغ گفتن انگیزه میخواهد دلیل میخواهد ابتدا باید زمینه اش موجه شود وقتی زمینه ای امکان بروز و ظهور ندارد دیگر بطریق اولی دروغی هم در کار نخواهد بود. خدایی که حتی میتواند ذهن ما را نیز هرطور بخواهد بیافریند دیگر چه دلیلی بر دروغ گویی و انجام یک عمل قبیح انسانی دارد؟!. خدا دوست میدارد توسط انسان های شایسته پرستش شود و این در راستای کیفیت بقای خداوند است چون ترجیحش اینطور می باشد و ذات أقدس الهی این چنین چیزی را دوست دارد و رضایش در این پرستش است، حال ذاتی که به دارا بودن أسماء حسنی و تکبر و غرور و بزرگی خود را معرفی میکند بیاید واجد یکی از شنیع ترین صفات رذیله اخلاقی شود که خودش ذهن ما را طوری آفریده که منفی بودن آنرا هم تشخیص بدهیم؟!؛ این بوضوح جمع نقیضین است و محال ذاتی.

زندگی دنیا نشان میدهد خداوند براحتی میتواند ظالم باشد و یک شرور مطلق نسبت به مخلوقاتش محسوب شود اما عادل است و با قرار دادن یوم الحساب نمیخواهد هیچ ظلمی نسبت به بندگانش روا داشته شود. این زندگی کوتاه مدت دنیا در ازای زندگی آخرت چیز در خور توجهی نیست و مشابه چند ماه مطالعه و تحمل شرایطی پر از رنج برای گذراندن آزمون درسی (شبیه به کنکور کشور خودمان) در دنیا ولی در عوض چندین سال بهره مندی از ثروتی میلیاردی میتواند در نظر گرفته شود!. صاحب ما تصمیم گرفته انسان هایی که درس خوان باشند را پذیرش کند ولی درس خوان بقدر استعداد و توانایی که دارند نه بیش از حد تحمل و یا آنکه باعث تحمیل رنج مضاعفی بر ایشان بشود [قاعده نفی عسر و حرج در فقه]. این قسمت خواست خداوند بله مباینت دارد با خیر مطلق بودن و به اراده الهی و مطلوب مد نظر خداوند برمیگردد چنانچه متذکر شدم خدای شخص وار احساس دارد و با اختیار و علم و ترجیحات خود انتخاب میکند و شخصیت خودش را دارد.

این شخصیت، این ذات أقدس الهی، دوست دارد توسط بندگان شایسته اش پرستش شود و مطلوبش شایسته شدن تمامی بندگانش بواسطه این دنیا و آزمایش عملی مربوطه هست (هیچ انسانی اثباتاً شایسته نیست مگر بعد از مؤفقیت عملی در امتحان الهی این دنیا) و سرپیچی بندگان خود را در این خصوص نمی پذیرد بخصوص که فراتر از توان بنده ای تکلیف نمیکند و البته از تبعیت ایشان به بهترین شکل ممکن استقبال میکند؛ این عین چیزیست که خداوند در قرآن کریم متذکر می‌شود. ما وظیفه داریم بر اساس آنچه خداوند خود را به ما می نمایاند عاشق وی باشیم که الحق خدای عادل لایق عشق بنده هست نه آنچه خود گمان کرده و مطلوب می پنداریم!.

نیاز هست متذکر شوم که من برای خیر مطلق نبودن خداوند «موجه سازی/Justification» را مد نظر قرار دادم اما برای عادل بودن ذات اقدس الهی از بار «اثبات/Proof» بهره بردم. تفاوت مهم این دو رویکرد در دو نکته است:

- دومی مبتنی بر یقین و قطعیت می باشد و اعتباری برای دیدگاه/دیدگاه های متضادش متصور نیستم ولی دیدگاه/دیدگاه های مخالف اولی بطور بالقوه میتوانند دارای درجه ای هرچند اندک از اعتبار باشند اما بطرز مشهودی کمتر!.

- نقض دومی جمع نقیضین می باشد ولی نقض اولی خیر!.

در پایان متذکر میشوم بحث راجع به این سه مبحث نسبتاً سنگین (برهان شر، برهان اختفای الهی و قرینه شر) چیزی نیست که در این زمان که اختفای الهی به نوعی به حداکثر میزان خود رسیده است [نه پیامبری هست نه امامی از جانب خداوند نه...] به این سادگی حل شود؛ ما صرفاً نظر خود و طریقی که بواسطه آن به بهترین وجه برای خودمان رفع شبهه کردیم را میتوانیم به سمع دیگران برسانیم، اینکه مقبول افتد در نهایت بسته به شخص خواننده دارد. من بنظرم نمیرسد تبیین هایی که ارائه دادم اشکال خاصی برشان مترتب باشد لکن احتیاط کرده و ادعای وجود یقین منطقی بطور کل برای حل هر سه مبحث نمیکنم چون تجربه چند ساله ام اثبات کرده که چقدر از آرائی که می پنداشتم یقینی بودند در بحث با منتقد با سواد به چالش کشیده و از مرتبه اعتبار کامل و قطعیت در صدق ساقط شدند.

 

فصل چهارم) ترسیم حدود!

آنچه در این مقاله مطرح کردم یک سیر استدلالی تدافعی سلبی بود. هدف تنها این است که نشان داده شود خوانش موجهی از اسلام (موجه ناظر به انطباق با مبانی نه الزاماً مورد قبول طرفین نزاع) میتوان طرح نمود که سازگاری کاملی با شرایط موجود داشته و اگر فرض را بر صحت آن مبانی و در نتیجه خوانش مذکور بگذاریم میتوانیم بطور کامل انتظار این چنین وضعیتی را داشته باشیم (داده های مورد قبول طرفین) و انتقادات برهان و قرینه شر و اختفای الهی نسبت به جهان بینی خداباورانه را کاملاً قابل سلب شدن در شرایط گفته شده نشان دهد. در اینجا وجه ایجابی نداریم و خداباوری دین گرا نسبت به خداباوری بی تفاوت و یا خداناباوری موجه نمیشود بلکه صرفاً نشان میدهیم شر و اختفای الهی نمیتوانند در کانتکست احتمالات بیزی یا در قالب برهان خداباوری دین گرا را از نظر احتمالاتی در رده ای پایین تر از خداناباوری قرار دهند و اگر مبانی فلسفه دینی را مد نظر قرار دهیم به خوانشی از جهان بینی خداباورانه میرسیم که کاملاً سازگاری داشته و همچنین با عنایت به شرایط موجود موجه میتواند در نظر گرفته شود.

اما پیرامون بحث حول عدل و ظلم تنها پاسخ تهاجمی که از جانب یک مخالف بنظرم میرسد این است که یک غیر خداباور یا خداباور بی تفاوت و بی دین میتواند مشابه پروفسور برتراند راسل ندانم گرا (نقل به مضمون) بگوید اگر روزی خدا را دید به وی میگوید چرا ادله قویتری را برای باور به خود یا ایمان به دین الهی خود قرار نداد و بر این اساس بگوید بنظرش خداوند عدالت را رعایت نکرده است و آنچه در قالب ایمان به غیب از بشر میخواست فراتر از توانایی ادراکی بشر بوده است. در اینجا بحث کلاً از کانال مقوله شر و اختفای الهی خارج میشود و وارد موجه سازی جهان بینی ها در قالب استدلال های ایجابی میشود مثل بحث تنظیم دقیق و جهان های موازی و پیدایش جهان و فلسفه دین و... قس علی هذا؛ فلذا بازهم نیاز به تبیینی فراتر از آنچه در این مقاله بدان پرداختم نیست. دلیلش این است که یک خداباور هم براحتی میتواند بگوید آنچه خداوند از بشر با عنایت به آفرینش وضعیت فعلی و اختفای الهی خواسته کاملاً معقول بوده و ایمان به غیب را موجه می بیند و غیر خداباور لجاجت میکند.

بنابراین هردو طرف روی می آورند به دلایلی که جهان بینی ها را در قالب استدلال های ایجابی موجه نشان میدهد چون بحث در اینجا به بن بست مصالحه دو طرفه رسیده است و از راه تدافعی سلبی، بحث شر و اختفای الهی را نمیتوان به سمت و سوی استدلالی ایجابی برد. می بایست توجه داشت که در استدلال تدافعی سلبی هیچ خدشه ای به این گزاره وارد نمیشود که «در صورت خدا ناباوری موجه است داده های مورد تصدیق طرفین را داشته باشیم» و صرفاً عنوان میشود «در صورت خداباوری موجه است داده های مورد تصدیق طرفین را داشته باشیم».

یک راه دیگر آن است که وجه ایجابی آن قدر قوی نشان داده شود که اساساً مقوله شر به حاشیه رانده شود. بعبارتی فردی قدرت تبیینی براهین خداباوری یا خداناباوری را آنقدر قوی ببیند که به یقین منطقی یا چیزی نزدیک بدان رسیده در عین اینکه برای طرف مقابل چه بسا تناقض را قائل شود (شبیه به عقاید مدافعین براهین هستی شناسانه همچون امکان و وجوب). مشکل این راه این است که نمیتوان حولش گفت و گوی خاصی انجام داد. در براهین هستی شناسانه یا مقدمات محل خدشه اند یا سیر مقدمه به نتیجه محل ابهام و ایراد است.

بحث وقتی ایجابی است که مبانی مشترک پیدا شود و مخاطب در این سیر استدلالی ایجابی به سمت نتیجه از مقدمه که مبانی مشترک هست هدایت شود. مقوله تدافعی سلبی این چنین نیست و صرفاً در یک حالت تدافعی نشان میدهد مبانی در باور من خداباور هست که انتقاد تو غیر خداباور یا خداباور بی تفاوت بدان وارد نباشد و انتظار شر و اختفای الهی را داشته باشیم اما فاقد وجه ایجابی است چون این گزاره را مستقیماً و به تنهایی تصدیق نمیکند (چه در قالب اثبات و چه موجه سازی) که «اگر خداوند نبود وضعیت فعلی (نتیجه مورد قبول طرفین) هم نباید می بود یا موجه نیست باشد»؛ تصدیق این گزاره همان وجه ایجابی هست که تقریرها و پاسخ های مطروحه پیرامون بحث شر و اختفای الهی فاقد آن هستند (چه له و چه علیه خداباوری) و از کانال استدلال های دیگر میگذرد.

 

پیوست) فیلیپ گاف، فیلسوف نو اندیش از خدای محدود سخن میگوید!

در اینجا میخواهم از متنی نوشته پروفسور فیلیپ گاف (Philip Goff) فیلسوف بریتانیایی خداباور و نو اندیش مسیحی که بجای انکار خیر مطلق بودن بر روی قادر مطلق نبودن خداوند و طرح عبارت «فرضیه خدای محدود/Limited God hypothesis» اصرار میورزد نقل قول کنم تا با دیدگاه متفاوت دیگری هم آشنا شوید:

خداناباوران بدرستی، بدشواریِ سازگاریِ خدایی مهربان و قادری مطلق، هم‌سو با رنج وحشتناکی که در جهان می‌بینیم، اشاره می‌کنند. معروف‌ترین پاسخ خداباوران به ارادۀ آزاد متوسل می‌شود، و شاید این بتواند رنج ناشی از اعمال انسانی را توضیح دهد؛ اما درباره رنجی که در جهان طبیعی می‌یابیم چه؟ و چرا خداوند انتخاب کرد که حیات هوشمند را ازطریق فرایند خشنِ تکامل توسط انتخاب طبیعی ایجاد کند؟.

یک توضیح مختصر

چالش برای خداباوران سنتی توضیح این پرسش است که چرا خداوند انتخاب کرد که زندگی هوشمند را ازطریق فرایند هولناکی به‌مانند انتخاب طبیعی خلق کند، بجای اینکه مثلاً تنها انسان‌ها را به‌طور کامل در جهانی با اراده آزاد اما بدون رنج به وجود آورد. اما اگر خداوند قادر مطلق نباشد، شاید بسادگی نتواند چنین زندگیِ پیچیده‌ای را پدید آورد. احتمالاً، بعنوان‌ مثال، خداوند فقط می‌تواند با استفاده ابزاری ساده و غیرپیچیده چیزی را خلق کند و از این‌ رو تنها گزینه برای آفریدن یک زندگی هوشمند، ایجاد یک جهان با جمعی از قوانین فیزیکی مناسب است که نهایتاً آن را، با تمام رنج‌ هایی که این امر بهمراه دارد، تکامل می‌بخشد. خداوند می‌دانست که قرار است این جهان نابسامان و ناخوشایند باشد و ای‌ کاش راه دیگری وجود داشت… اما گویا جز این، راه دیگری به نظر نمی‌رسد وجود داشته باشد.

فرضیه «خدای محدود» می‌تواند هم نقص‌ های جهان و هم چیزهایِ باورنکردنی خوب، مثل سازمان‌دهیِ منظم جهان را، توضیح دهد. بنابراین، درحالی‌که خداباوران و خداناباوران سنتی به‌ترتیب در تلاش برای مقابله با مسئلۀ رنج و سازمان‌دهی دقیق خودشان را دچار اضطراب و سردرگمی می‌کنند، این فرضیه می‌تواند هر دو را به‌سهولت در بر بگیرد. گمان می‌کنم که تعصبات هر دو طرف ما را از درک این فرضیه باز می‌دارد.

پاسخی که احتمالاً اغلب به این استدلال می‌گیرم این است که: «چرا به‌جای خدایی خوب و محدود، نباید خدایی شرور، اما با قدرتی مطلق، نداشته باشیم؟».

من این امکان را به‌طور مفصل در کتابم در نظر می‌گیرم. بااین‌حال، نهایتاً، فرضیه خدایی شرور که قادری مطلق است، از مشکلاتی مشابه با فرضیه خدایی خوب و در عین‌ حال قادر مطلق، رنج می‌کشد. بنابراین بجای پرسیدن اینکه چرا خدایی خوب که قادری مطلق است، اجازه انتشار چنین رنجی را می‌دهد، امکان دارد بپرسیم که چرا خدایی شرور و قادر مطلق مشکلی با انواع زیبایی‌ها، شگفتی‌ها و خوبی‌ هایی که در جهانمان می‌یابیم، ندارد؟.

امیدی معقول

آیا ایمان به خدایی محدود می‌تواند امید به زندگی پس از مرگ یا هدف نهایی کیهان را فراهم کند؟.

محتمل به نظر می‌رسد که خدای مهربان، هرچند با قدرتی محدود، بخواهد ذهن‌ های آگاه ما را پس از مرگ حفظ کند و ما را به دنیایی بهتر ببرد. اما سؤال اصلی اینجاست: آیا خدایی محدود، قادر به انجام این فعالیت‌ها می‌تواند باشد یا خیر. از این‌ گذشته، طرف‌ داران فرضیه خدای محدود گمان می‌کنند شرهای بسیاری وجود دارد که خداوند متأسفانه قادر به جلوگیری از آن‌ها نیست و به همین دلیل است که این مسائل همچنان به زیست خود ادامه می‌دهند. این موضوع، زندگی پس از مرگ و هدف کیهان را در هاله‌ای از امید معقول فرو می‌برد. این مباحث چیزهایی هستند که خداوند امکان دارد قادر به انجام آن‌ها باشد یا نباشد، و ما نمی‌دانیم که زندگی ابدی و معنای کیهان در کدام دسته از این مفاهیم قرار می‌گیرند، زیرا از میزان و ماهیت محدودیت‌های خداوند خود آگاهی نداریم.

اما چنین امید معقولی، نمی‌تواند چندان کم‌ اهمیت باشد. برای توضیح بهتر، می‌توانیم از مثالی استفاده کنیم: بدون شک، وجود احتمال معقولی که بتوانیم مشکلات مربوط به تغییرات اقلیمی را با بهره از آن برطرف کنیم، حتی اگر این امر قطعی نباشد، اهمیت دارد. باور به شانسی عقل‌محور می‌تواند تفاوتِ حاضر در میان امید و ناامیدی را برای ما ملموس‌تر کند.

خدای محدود ممکن است با ادیان سنتی سازگار نباشد. با این‌وجود، در کتاب «وقتی اتفاقات بد برای افراد خوب می‌افتد»، خاخام هارولد کوشنر به بررسی مسئلۀ شر با فرض خدایی محدود پرداخته است و مسیحیان در سنت الهیات پویشی، با الهام‌ از فلسفه (غیرمسیحی) آلفرد نورث وایتهد نیز حرکت مشابهی را انجام داده‌اند. در واقع، بنابر باور من، اگر خداوند قدرت محدودی داشته باشد، مسیحیت بیشتر معنا پیدا می‌کند. همیشه برایم سخت بود که بفهمم چرا خداوند باید تبدیل به انسان می‌شد تا به ما زندگی ابدی ببخشد؛ اما اگر خداوند قادر مطلق نباشد، درهای جدیدی برای فهمیدن این مسئله به روی ما گشوده می‌شود. بعنوان مثال، شاید مشکل این است که خدایی بی‌ زمان و غیر مادی آن‌ قدر با ما موجودات دنیوی و مادی متفاوت است که تنها راهی که می‌تواند به ما اجازه دهد تا در وجود بی‌ زمان او شریک شویم، ورود کامل او به وجود دنیوی ما است. شاید خداوند قصد داشته تا خود را به ما، و ما را به خود، نزدیک‌تر کند. اساساً، تفسیری از مسیحیت وجود دارد که دقیقاً به همین شکل است، با عنوان «نظریه مشارکتی»؛ اما فکر می‌کنم با درک ایده خدای محدود، چنین فهمی بیشتر می‌تواند معنا پیدا کند.

مدتی بس طولانی است که ما بر روی دوگانه خدای سنتی، در مقابل خداناباوری کلاسیک تمرکز کرده‌ایم، اما حال وقت آن رسیده تا گنجینه‌ هایی که در درون هر دوی این بینش‌ ها نهفته را کاوش کنیم.

منبع:

یک خدای محدود، آیا خالقی متناهی و عاجز به کار ما می‌آید؟، نویسنده: فیلیپ گاف، ترجمه به فارسی: رها حمزه‌ لوئیان، وبسایت پراکسیس (https://praxispublication.com/a-god-of-limited-power)

نفس اهتمام به نو اندیشی که پروفسور گاف دارند مفید هست لکن فارغ از اشاره ای که به تثلیث و حلول خداوند در قالب جسم آدمی بعنوان حضرت عیسی (علیه السلام) کردند اساساً بنظرم تقریر ایشان صرفاً حول برهان و قرینه شر هست و نمیتواند رافع برهان اختفای الهی باشد و اگر پای این برهان به میان بیاید بنظرم ایشان بهمین سمت مقاله من شاید متمایل شوند. ازین رو کماکان تقریر خودم را موجه میدانم یعنی نفی خیر مطلق بودن خداوند در عین عالم و قادر مطلق بودن خدای هستی الله. البته نمیدانم در حال حاضر ایشان چه دیدگاهی دارند؛ بنظرم رسید نقل دیدگاهی که ایشان پیشتر ابراز داشته بودند در اینجا مفید است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۰۴/۲۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی