از مالیات سرانه تا جزیه (2)
بسم الله الرحمن الرحیم
قبل از مطالعه این پست قسمت اولش را (اینجا) از نظر بگذرانید چه آنکه بدون اشراف به مطالب آن و یا نداشتن پیش زمینه بعید است بطور کامل متوجه مطالب این پست بشوید.
دنیل دنت در بخشی از کتاب خود که پیرامون مقوله مالیات سرانه [جزیه/خراج بر سرها] و مالیات ارضی [خراج بر زمین] است به نقل قولی اشاره کرده و سعی دارد از آن استنباط کند سخن ژولیوس ولهاوزن مبنی بر تأثیر نداشتن جزیه در اسلام آوردن اشتباه بوده و از زمان فتح ایران میشده که مسیحیان تحت فشار جزیه مسلمان بشوند [نویسنده یهودیان و زرتشتیان را مد نظر نداشته اصلاً]:
منظورش از ساویرس کسی نیست جز ابن المقفع ساویرس یک مسیحی به غایت متعصب در قرن چهارم قمری و دو قرن بعد از سفاح عباسی [نخستین خلیفه عباسیان] و روایت این مسیحی در کتاب خودش با عنوان «تاریخ بطارکة الإسکندریة» اما اینجا یا دنت اشتباه کرده یا مترجم چون در صفحه 130 کتاب بهمین روایت اشاره لکن اولین خلیفه عباسی مصر عامل اینکار معرفی میشود نه اولین خلیفه عباسی:
با توجه به تاریخ برآمدن عباسیان (132 هجری قمری) وی اولین خلیفه عباسی مصر بوده (یحتمل بهمین خاطر یهودیان و زرتشتیان لحاظ نشدند چون جامعه مصر مد نظر دنیل دنت بوده) و البته گرویدن مصریان مسیحی (بر فرض صحت این روایت) نشان دهنده این است که تا قبل از آن یا در بازه زمانی اواخر امویان قبول اسلام موجب معافیت از پرداخت جزیه یا مالیات سرانه نبوده است. البته دنت در اینجا مرتکب بی دقتی شده و همان اولین خلیفه عباسی در متن ساویرس آمده و نه اولین حاکم مصر (نک: Severus of Al'Ashmunein (Hermopolis), History of the Patriarchs of the Coptic church of Alexandria, , PO,1.5,10, ed. with English trans. B. Evetts, Paris, Firmin-Didot, 1904, 1910. 5/189 (به نقل از مقاله ارجاع شماره دو این پست)) ممکن است بگویید منظور دنت از «حاکم عباسی مصر» میتواند اولین خلیفه عباسی هم باشد چون بهرطبع مصر هم زیر فرمان وی بوده لکن چه این اشکال را متوجه مترجم کنیم و چه خود دنت این طرز بیان حاکم مصر تعیین شده توسط عباسیان را به ذهن متبادر میکند تا خلیفه عباسی.
اگر قبل از اجرای این فرمان مسلمانی موجب معافیت از جزیه میشده پس این همه مصری مسلمان نشده چکار میکردند در آن زمان؟ فارغ ازینکه عموماً مورخین و نویسندگان مسیحی نیاز نمی دیدند سند روایت های تاریخی خود را ذکر کنند و همین خدشه جدی به روایت های امثالهم با اختلاف زمانی های دویست ساله و... نسبت به زمان مد نظر در روایت وارد میکند اما ازین مقوله که بگذریم ردیه های متعددی را بر این سخن با محوریت کتاب خود دنیل دنت میتوان نوشت و ما در این پست غیر از ردیه سندی که بدان اشاره کردیم در خلال شرح و بررسی موارد مهم مربوط به جزیه در کتاب دنت نشان میدهیم این روایت باطل است:
پرده اول) أخذ جزیه از نو مسلمانان
همانطور که مترجم کتاب دنت آقای موحدی هم در صفحه 26 متذکر میشوند در موارد متعددی کار بجایی میرسیده که از نو مسلمانان هم جزیه گرفته میشده است و سه موردش در این کتاب بیان میشود:
الف) جزیه گرفتن از نو مسلمانان توسط حجاج بن یوسف (نیمه دوم قرن یکم هجری قمری)
دنت در صفحات 73 و 74 از کتاب خود پیرامون این مقوله برای مبحث جزیه در منطقه سواد و بار دیگر پیرامون جزیه در منطقه مصر [بدلیل حاکم مصر بودن ابوالاصبغ عبدالعزیز بن مروان اموی (برادر عبدالملک بن مروان و پدر عمر بن عبدالعزیز) و توصیه عبدالملک مبنی بر پیروی وی پیرامون اخذ جزیه از نو مسلمانان مشابه حجاج بن یوسف] سخن میگوید (کتاب دنیل دنت در چهار منطقه سواد و جزیره (بین النهرین) و سوریه و مصر و خراسان مقوله جزیه را بررسی کرده است و بخش سوریه آن که از صفحه 85 الی 103 را در میگیرند کوچکترین بخش است و نیز فی المثل دنت پیرامون آن در صفحه 102 کتاب خود میگوید: «خوانندگان توجه خواهند فرمود که اداره امور مالیاتی در شام خیلی شبیه وضعی است که در بین النهرین بوده و مطالبی که درباره نو مسلمانان در اواخر فصل گذشته آوردیم در مورد شام هم مصداق دارد و احتیاج به تکرار آنها نیست. اما راجع به اصلاحات عمر بن عبدالعزیز و جریانات بعدی در فصل دیگر [بخش مصر] سخن خواهیم گفت.» بنابراین ما تمرکز خود را معطوف به چهار بخش دیگر کردیم):
در تاریخ طبری جلد ششم صفحه 617 در این رابطه میخوانیم:
ذکر خبر قتل یزید بن ابى مسلم بإفریقیة
وفیها- أعنی سنة اثنتین ومائة- قتل یزید بن أبی مسلم بإفریقیة وهو وال علیها ذکر الخبر عن سبب قتله:
وکان سبب ذلک أنه کان- فیما ذکر- عزم أن یسیر بهم بسیرة الحجاج بن یوسف فی أهل الإسلام الذین سکنوا الأمصار، ممن کان أصله من السواد من أهل الذمة، فأسلم بالعراق ممن ردهم إلى قراهم ورساتیقهم، ووضع الجزیة على رقابهم على نحو ما کانت تؤخذ منهم وهم على کفرهم، فلما عزم على ذلک تآمروا فی أمره، فأجمع رأیهم- فیما ذکر- على قتله فقتلوه.
در اینجا هم بوضوح می بینیم تا قبل از روی کار آمدن عمر بن عبدالعزیز جزیه از نو مسلمانان اخذ میشده است. قسمت بعدی سخنان دنیل دنت در صفحه 74 را در بخش اول بررسی کردیم مبنی بر اینکه صرف نو مسلمان شدن فایده مادی برای طرف نداشته و باید موالی قبیله ای میشده و... که خب میدانیم (نیز در نظر داشته باشید بر فرض صحت کامل این ادعا طبیعتاً آن قبیله باید جزء قبایل مشهور و مهم عرب باشد و خب هم اینکه تعداد این قبایل محدود بوده و هم اینکه کاری به خیلی از سرزمین های فتح شده طبیعتاً نداشتند [مثلاً از خراسان و بلوچستان و... بخواهند بروند سراغ قبیله ای در عراق و یا حجاز!]) این در عمل در خیلی از مواقع اتفاق نیافتاده چون کماکان از خیلی از نو مسلمانان مثل همین هایی که حجاج بدین شکل با ایشان رفتار کرد جزیه اخذ میشده است.
در اینجا میل عبدالملک بن مروان به اخذ جزیه از نو مسلمانان را مشاهده میکنیم و برای مخالفت عبدالعزیز هم باید بگوییم دوامی ندارد و روایات بعدی نشان میدهد که از قضا جزیه از نو مسلمانان کماکان اخذ میشده است.
ب) جزیه گرفتن از نو مسلمانان به فرمان اشرس بن عبدالله (نیمه اول قرن دوم هجری قمری)
دنت از صفحه 172 کتاب خود روی به بررسی ماجرای اشرس میکند لکن در اینجا یک شیطنت کوچکی انجام داده و علاوه بر نقل اشتباه روایت طبری آنرا با روایت بلاذری هم مقابله نمیکند در حالیکه در چندین جای کتابش به بلاذری استناد کرده و این نشان میدهد بخوبی با کتاب و روایت های وی آشنا بوده است. وی در صفحات 172 و 173 میگوید:
چنانچه مشاهده کردید نماینده اشرس یعنی ابوالصیدا صالح که از موالی بنی ضبه بوده [نو مسلمانانی که با پیمان بستن مورد حمایت یکی از قبایل عرب قرار میگرفتند موالی آن قبیله نامیده میشدند] شرط میکند در صورتی مردم سمرقند و آن حوالی را به اسلام فرا میخواند که جزیه از نو مسلمانان گرفته نشود و همین نشان میدهد اساساً اخذ جزیه ازیشان کاملاً مرسوم بوده بگونه ای که جزیه نگرفتن امری خلاف عادت و نیاز به اجازه شخص حاکم داشته نه اخذش!. توجه داشته باشید که الآن ما چند دهه بعد از زمان عبدالعزیز در مصر و در خراسان هستیم بنابراین مشخصاً مورد عبدالعزیز برای تبعیت نکردن از عبدالملک بن مروان مبنی بر گرفتن جزیه از نو مسلمانان نوعی سنت شکنی منحصر در مصر بوده تا ایجاد خلأیی دائمی.
اما اینکه گفتیم دنت سخن طبری را اشتباه نقل کرده اینجاست که طبری در صفحه 4095 جلد نهم ترجمه فارسی نمیگوید هفت هزار نفر از مردم سغد مرتد شدند بلکه از کناره گیری آنها در هفت فرسخی سمرقند سخن میگوید و بدتر از آن از ارتداد مردم سغد و بخارا باهم سخن میگوید:
چنانچه مشاهده میکنید بطور کل آن مردم مرتد میشوند و با ترکان نیز بر علیه حاکم میشورند، دکتر زرینکوب در اینباره میگوید:
این تصویر را از وبسایت ادیان نت برداشتیم
اما آیا حقیقت همین بوده؟ یعنی این قدر مالیات سرانه/جزیه زیاد بوده بصورتی که اعلام اینکه مسلمانی باعث معاف شدن از پرداخت وی میشده مردم را ترغیب میکرده به آوردن اسلام؟ پاسخ منفیست و ما دو ردیه را بر این مقوله بیان میکنیم:
اول آنکه بنابر نقل بلاذری مقوله فقط جزیه نبوده است چنانچه در صفحه 599 فتوح البلدان میخوانیم:
ابو امیه شر به دیده اشرس بیاراست [یعنی شرارت را در نظر وی مطلوب جلوه داد و او را به بدیها تشویق کرد] و او بر خراج خراسان افزود و دهقانان را بی حرمت داشت و مردم ماوراء النهر را به اسلام خواند و بفرمود تا هرکه مسلمان شود جزیه از او بردارند. پس مردمان به سرعت اسلام می آوردند و خراج بشکست. چون اشرس این بدید بار دیگر به مطالبه مال الصلح پرداخت و مردم نپذیرفتند و از وی دور شدند. ثابت قطبه ازدی به هوا خواهی ایشان برخاست، وی را قطنه از آن روی میخواندند که چشمش بیرون آمده بود و بر آن پنبه یی می نهاد. اشرس کس فرستاد و اجتماع ایشان بپراکند و ثابت را گرفت و به زندان افکند و سپس او را به کفالت آزاد کرد و به سوئی فرستاد. آنگاه ترکان بر اشرس خروج کرده وی را بکشستند. فتوح البلدان، ابوالحسن احمد بن یحیی بلاذری، ترجمه محمد توکل، نشر نقره، چاپ نخست.
دنت به عمد این روایت را نقل نکرده تا حاشیه ای برای سخنش ایجاد نشود و در این روایت خراج که شامل مالیات سرانه میشده افزایش پیدا کرده و اقدام به بی حرمتی دهقانان شده و حال که وضع اینطور شد به ایشان گفتند مسلمان شوید تا از مالیات سرانه معاف و طبیعتاً بی حرمتی دیگر صورت نگیرد. بخش زیادی از ملت آن نواحی هم مسلمان میشوند لکن این مقوله سبب کاهش شدید دریافتی های خراج شده و... الخ. بعبارتی مقدار جزیه بهیچ روی عامل مسلمان آوردن نبود بلکه کاری که در زمان اشرس با دهقانان شد یعنی افزایش آن نسبت به حد معمول و نیز رفتار بد با دهقانان غیر مسلمان سبب مسلمان شدن بنابر روایت بلاذری بوده. البته بهرصورت این روایت نشان میدهد سلب جزیه از نو مسلمانان بهیچ روی مرسوم نبوده و ایشان می بایست کماکان جزیه را بپردازند وگرنه نیاز به اعلام حاکم نبود برای اینکه کسی مسلمان شود جزیه نیاز نیست بپردازد!.
ج) فرمان نصر بن سیار مبنی بر لغو جزیه گرفتن از نو مسلمانان (نیمه اول قرن دوم هجری قمری)
شرح جریان مربوط به این فرمان را در جلد دهم تاریخ طبری صفحات 4267 و 4268 میخوانیم:
سخن از غزای سوم نصر بن سیار در ما وراء النهر و کشتن کورصول
علی به نقل از مشایخ خویش گوید: نصر از بلخ به غزای ماوراء النهر رفت از سمت باب الحدید، آنگاه سوی مرو بازگشت و برای کسان سخن کرد و گفت بدانید که بهرامسیس بخشنده گبران بود که چیزشان می داد و از آنها دفاع میکرد و بارهایشان را بر مسلمانان مینهاد بدانید که اشبداد پسر گریگور بخشنده نصاری بود. بدانید که عقیبه یهودی بخشنده یهود بود و چنین میکرد بدانید که من بخشنده مسلمانانم چیزشان میدهم و از آنها دفاع میکنم و بارهایشان را بر مشرکان مینهم اما بناچار باید خراج به حدی که رقم رفته برسد و کامل شود من منصور بن عمرو را بر شما گماشتم و دستورش دادم که میان شما عدالت کند. هر یک از مسلمانان که سرانه از او گرفته میشود یا خراجش سنگین شده و نظیر آن از مشرکان سبک شده به منصور بن عمرو خبر دهد تا آن را از مسلمان به مشرک انتقال دهد.»
گوید: هنوز جمعه بعد نرسیده بود که سی هزار مسلمان پیش وی آمدند که سرانه می داده بودند و معلوم شد که سرانه از هشتاد هزار کس از مشرکان برداشته شده بود که سرانه را بر مشرکان نهاد و از مسلمانان برداشت پس از آن خراج را طبقه بندی کرد و به جای درست برد آنگاه پرداختی را که مطابق صلح مقرر شده بود، اجرا کرد.
گوید و چنان بود که در ایام بنی امیه از مرو یکصد هزار گرفته میشد و این بجز خراج بود.
گوید: نصر بار سوم از مرو به غزای چاچ رفت اما کورصول با بیست و پنج هزار کس مانع عبور وی از نهر چاچ شد اینان را هر کدام به یک قواره حریر اجیر کرده بود در آن وقت قواره حریر بیست و پنج درم بود. در میانه تیراندازی شد و نگذاشت که نصر سوی چاچ عبور کند.
دنت پس از نقل این جریان در صفحات 177 و 178 کتاب خود میگوید:
دنت در اینجا بیان میدارد که سابقاً [منظورش قبل از زمان حجاج بن یوسف باید باشد] از نو مسلمانان مالیات سرانه یا جزیه نمیگرفته اند لکن در آن زمان رسم بر این بوده بگیرند و بدلیل آنکه مأمورین اخذ این مالیات افرادی از همان منطقه بودند نه تنها مالیات ارضی بر نو مسلمانان را افزایش داده بودند [اشاره دنت به این قسمت در ترجمه فارسی تاریخ طبری است که نصر بن سیار میگوید: «هر یک از مسلمانان که سرانه از او گرفته میشود یا خراجش سنگین شده» در اینجا سرانه به جزیه و خراج به مالیات ارضی اشاره دارد] بلکه مالیات سرانه هم ازیشان گرفته و در عوض مالیات سرانه/جزیه را از هم کیشان خود اخذ نمیکردند.
اینجا هم دنت به رفتار کفار ذمی که مسئول اخذ مالیات سرانه و ارضی بودند اشاره میکند. نکته بسیار جالب در این مقوله اینجاست که این اصلاحات وقتی اتفاق افتاد که نصر بن سیار در آستانه یک نبرد قرار داشت و تا قبل از آن حاکم قبلی یا... هیچ توجهی به حقوق نو مسلمانان نداشته، توجه داشته باشید که جزیه هشتاد هزار زرتشتی و مسیحی و یهودی و... را سی هزار نفر نو مسلمان باید پرداخت میکردند تا خراجی که ذکر میشود (صد هزار درهم) در مرو تهیه بشود. دنت در پایان و در آخرین صفحه یعنی صفحه 180 کتاب خود میگوید:
حال من اینجا نتیجه گیری به غایت مهمی را هم از نتیجه گیری کلی بر اساس تمام اسنادی که دنیل دنت آنها را بررسی کرده و عنوان میکند و هم از روایت طبری و هم از روایت بلاذری میکنم و آن این است که:
با وجود تمام این سختی ها این سی هزار نفر نو مسلمان [یا اصلاً کاری به عدد نداریم، فرض بگیریم عدد هم رقمی اغراق آمیز است بطور کل نومسلمانان مناطق ماوراء النهر و خراسان و...] چرا مشابه مسلمانان سغد و بخارا مرتد نشدند؟ در حالیکه آنان مرتد شده و بهیچ روی حکم به اعدامشان هم داده نشد در اینجا هم اساساً نو مسلمانانی که حاکم به هیچ یک از حقوقشان توجهی ندارد و ذلت اقتصادی و خفت مرتد شدن را باید از هم کیشان مسیحی و زرتشتی و... خود میکشیدند اما مشابه مسلمانان سغد و بخارا مرتد نشده تا به زمانی که نصر بن سیار می آید و فرمان به اصلاح این قوانین میدهد. آیا این حاوی چیزی جز اعتقاد قلبی و یقینی به اسلام بوده؟ چیزی که دنت در کل کتابش بدان اشاره نکرده گویی از آن بیزار است ولی هم بر اساس اسناد معتبر تاریخی بدست می آید و هم نتیجه گیری خود دنت در راستای آن است.
دلیل اینکه صفحه 179 را قبل از صفحه 180 بررسی نکردیم این بود که صفحه 179 بررسی اش یکم ما را از نتیجه گیری که مرتبط با صفحات 178 و 180 هست دور میکند چنانچه دنت در صفحه 179 کتاب میگوید:
در اینجا فارغ از نکات مهمی که دنت با ما به اشتراک میگذارد و نشان میدهد بهیچ روی قبول اسلام نمیتوانسته منفعت اقتصادی داشته و اتفاقاً بالعکس ممکن بوده باعث رسیدن خسران اقتصادی به فرد بشود و نیز در مصر هم خیلی از اهل کتاب جزیه نمیپرداخته اند اما تضادی بین سخنان دنت به چشم میخورد چه آنکه وی در مبحث بررسی جزیه در منطقه سواد میگفت طبقات ممتاز در زمان ساسانیان که مالیات سرانه نمیپرداخته اند چون در زمان فتح ایران مجبور به پرداخت آن شده بودند اینرا نوعی تحقیر میدانسته و بدین طریق اسلام می آورده اند اما در اینجا میگوید این طبقات چون خودشان مسئول جمع آوری مالیات بودند طبیعتاً چیزی پرداخت نمیکردند! ممکن است بگویید همانطور که دنت در انتهای بررسی مقوله مالیات در سواد اشاره میکند سخنی که آنجا گفت صرفا ناظر به آن منطقه هست نه خراسان اما در صفحه 78 کتاب دنت میخوانیم:
در مورد نهم دنت به سیستمی مشابه همین سیستم خراسان در منطقه سواد برای مناطقی که با عهدنامه فتح شده بودند اشاره میکند و جالب است بدانید همانطور که ابن خلدون هم اشاره میکند اصفهان یکی از مناطقی است که پس از رخ دادن جنگ هایی و شکست و کشته شدن فرمانده نظامی اما حاکم اصفهان پادوسپان با اعراب مصالحه کرد و عهدنامه برقرار شد یعنی اصفهان با جنگ فتح نشد ابتدایش نبرد بود لکن مصالحه انجام گرفت و در نهایت با صلح اعراب وارد اصفهان شدند نه با نبرد (1) بنابراین بدلیل بستن عهدنامه و تعیین خراج [مالیات سرانه و ارضی] اصفهان مصداق سخن دنیل دنت میشود که در مورد نهم گفت مالیات شهرهایی که به موجب عهد نامه تسلیم میشوند توسط نمایندگان خود اهالی جمع و نیز مصداق سخن دنت در صفحه 179 میشود که گفت همین طبقات ممتاز بودند که جمع آوری مالیات ها بر عهده شان بود و بنابراین مالیات سرانه نمیپرداخته اند [توجه داشته باشید در صفحه 179 دنت بهیچ روی نگفت منطقه خراسان بلکه به کل حکومت اشاره کرد] اما می بینیم که در صفحه 66 و 67 کتابش که در قسمت اول ابطالش را نشان دادیم میگوید دهقانانی ازین خانواده های ممتاز در زمان ساسانی بدلیل تحقیری که در پرداخت مالیات سرانه میدیده اند اسلام می آورند:
با این تناقض آشکار در سخنان دنت چه باید کرد؟ این دهقانان دقیقاً مصداق همان خانواده های ممتاز هستند و نیز در نظر داشته باشید دنت هیچ یک را استثناء نکرد و نتیجتاً اگر چند خانواده درگیر جمع آوری مالیات سرانه یا جزیه از کل منطقه میشدند مشخصاً هوای دیگر اشراف زادگان زرتشتی را هم که با یکدیگر یعنی اشراف اصفهان محسوب میشده اند را داشتند و این مقوله ایست مشخص. البته طبیعی است این خانواده ها تعدادشان کم باشد و نتیجتاً عدم پرداخت مالیات سرانه و انداختن بار آن بر دوش دیگران به چشم نیاید چه آنکه اولاً اینها در زمان ساسانیان هم معاف از مالیات سرانه بودند و حکومت ساسانی نمی آید بگونه ای افراد را مستثنی کند که اکثریت مردم یک منطقه را در بر بگیرد بنابراین این جماعت همواره اقلیت بوده اند ثانیاً بر اساس قرار داد به نسبت تعداد مردان بالغ توانمند و نیز مساحت و محصولات زمین ها مالیات ارضی و سرانه مشخصی را باید پرداخت میکردند و جور کردن این دیگر بر عهده خودشان بوده نه حکومت همانطور که دنت هم در کتابش به صراحت این مسئله را بیان میکند و البته هیچ کس منکر نیست که در سرزمین هایی که با صلح و عهدنامه فتح میشد اعراب صرفاً خراج مد نظر خود را از نمایندگان میگرفتند و چک نمیکردند از کجا و چطور تأمین شده چه آنکه روایت سی هزار نو مسلمانی که جزیه میدادند در تأیید این مهم میتواند بکار گرفته شود اما هیچ روایتی بر خلاف آن نداریم.
دنیل دنت در ادامه سخنان خود در صفحه 179 وی در ادامه میگوید این افراد خانواده های ممتاز بودند که نو مسلمانان را استثمار کرده و نه تنها ایشان از مالیات سرانه/جزیه معاف نمیشدند بلکه شانس می آوردند مالیات سرانه یا ارضی شان سنگین تر نمیشد و این اوج قدرت این خاندان ها را در قرون اول و دوم هجری قمری نشان میدهد که البته از اکثریت غالب زرتشتی در آن زمان با آن احکام سخت ارتداد همین انتظار و بدتر از آن هم میرود برای برخورد با مرتدین نو مسلمان و اینجا دنت موافق هم راویات مورخین عربی و ایرانی و هم اسناد زرتشتیان سخن گفته است. در نهایت هم دنت اشاره کرد در مصر عده زیادی که باید جزیه میپرداخته نمیپرداخته اند [با استناد به فرمان عمر بن عبدالعزیز مبنی بر أخذ جذیه از افرادی که جذیه نمیپرداخته اند] و حال بعد از پی بردن به اشتباه فاحش دنیل دنت دوباره شما را ارجاع میدهیم به نتیجه گیری که بعد از بررسی صفحه 180 کتاب دنت بالاتر بیان کردیم. با وجود این اسناد و اعترافات خود دنت اما وی در آخرین سخنانش در بخش بین النهرین کتابش یعنی صفحه 84 میگوید:
قسمت طنز سخنان دنت اینجاست که میگوید «طبق ترتیبی که در سایر نقاط معمول بود در اینجا نیز نو مسلمانان می بایستی از یک دینار مالیات سرانه معاف باشند و نیز ظاهراً از پرداخت چهار دینار مالیات که بعد از رفورم عبدالملک مقرر شد معاف بوده اند» حالا این سایر نقاط غیر از بین النهرین که طبق کتاب خود دنت میشود خراسان و سواد و مصر و سوریه همانطور که نشان دادیم و میدهیم اسناد معتبری بیان میدارند در بازه های زمانی در خراسان و مصرش اتفاقاً جزیه از نو مسلمانان اخذ میشده است و برای سوریه هم سندی نیست نشان بدهد بنا به شرع اسلام عمل میشده و نیز به سبب جریان حجاج بن یوسف و توصیه عبدالملک بن مروان به برادرش حاکم مصر مبنی بر اخذ جزیه از نو مسلمانان [که نشان دهنده رواج پیدا کردن رسم اخذ جزیه از نو مسلمانان در رده های بالای حکومت امویان بوده] میتوان گفت در سواد هم همینگونه بوده چون سندی بر خلافش نداریم و مشابه بین النهرین ناچاریم از بقیه نقاط برای تعیین وضعیتش کمک بگیریم که خب دو مورد مصر و سواد حتی بر اساس سخنان خود دنت بیان میدارند وضعیت در بین النهرین هم نباید بهتر از آنها باشد.
برای مقوله کوچ کردن هم ما میدانیم مالیات ارضی بر زمین و محصول تعلق میگرفته نه سر یا فرد مشابه مالیات سرانه، بنابراین طرف میتوانسته با فروش زمین خود براحتی از زیر بار پرداخت مالیات ارضی شانه خالی کند چون دیگر زمین و محصولی نداشته بخواهد مالیات ارضی آنرا بدهد و باز این هم قابل توجه است که آن زمین محل تأمین معاش فرد و سرمایه آن بوده رها کردن و مهاجرت کردن بخاطر مالیات ارضی مضحک است و دنت نمیتواند نه سندی برای آن نشان بدهد نه دلیلی در جهت آن اقامه کند، مگر یک روستایی فی المثل از مال دنیا به اصطلاح سیراب بوده زمین خود را رها کند و مهاجرت کند؟ اینکه بفروشدش منطقی تر نیست؟ بنظر میرسد دنیل دنت به نتایجی که از سخنانش حاصل میشود واقف نبوده است که البته پیرامون این قسمت مفصل بالاتر سخن گفته و نشان دادیم اتفاقاً میتواند دال بر نومسلمان بودن فرد باشد.
پرده دوم) معافیت روحانیون دینی از مالیات سرانه
دنیل دنت البته در چند جای کتابش به این مهم صراحتاً اشاره کرده است و تنها مقوله ای که بر خلافش بیان میکند مسئله بازه کوتاهیست که در زمان ابوالاصبغ و اسامه کشیشان و راهبه ها هم موظف به پرداخت جزیه ناچیز یک دیناری شدند [متوسط جزیه کمی بیش از دو دینار در مصر بوده که بدان خواهیم پرداخت] و البته خود دنت هم بدان اشاره میکند.
ابتدا تکلیف یک مورد را در کتاب وی روشن و سپس سراغ ادامه بحث میرویم، دنت سال فوت ابوالاصبغ را 703 بیان و ازین مهم برای این مقوله استفاده میکند تا بگوید دستور وی به پرداخت جزیه راهبان نمیتوانسته در سال 704 یا 705 باشد. در صفحه 123 کتاب دنت میخوانیم:
اما ما میدانیم ابوالاصبغ در سال 85 هجری قمری فوت کرده و هفته اول محرم الحرام این سال مصادف است با هفته آخر ماه ژوئن سال 704 میلادی و بهمین ترتیب از قضا میتوان گفت این جزء آخرین فرامین ابوالاصبغ قبل از مرگ و پایان حکومتش میتوانسته بوده باشد. فارغ ازین مقوله صرف نظر ازینکه تاریخ این پاپیروس را به 704 ببریم یا 700 دنیل دنت اینجا هم بی دقتی را برای سال مرگ ابوالاصبغ مرتکب شده است، بهرطبع این گزاره نشان میدهد تا سال 700 میلادی کشیشان و دیر نشینان جزیه نمیپرداخته اند و فرمان ابوالاصبغ هم دوام زیادی نیاورد چون خود دنت در صفحه 122 کتاب خود به وضع دوباره جزیه برای کشیشان و... به فرمان اسامه بن زید در سال 96 قمری/714 میلادی [10 الی 14 سال پس از فرمان ابوالاصبغ] اشاره که بنظر میرسد وی هم جزیه یک دیناری را برای راهبان و... وضع میکند. بنابراین بعد از مرگ ابوالاصبغ جزیه ای از کشیشان اخذ نمیشده و میتوان استنباط کرد در اینجا هم رسم بر این بوده جزیه از راهبان و دیر نشینان و کشیشان اخذ نشود مگر اینکه حاکم فرمان دهد (بین ابوالاصبغ تا اسامه دو والی دیگر بر مصر حکومت کردند: عبدالله بن عبدالملک و قرة بن شریک، برای هیچ یک سندی در دست نداریم عنوان کرده باشد از راهبان جزیه اخذ میکرده اند) البته دنت به این مقوله هیچ اعتراضی ندارد چه آنکه خود وی در کتابش به صراحت میگوید ایشان از پرداخت جزیه معاف بوده اند. خب حال ممکن است گفته شود که چطور خراج و تحمیلات سنگینی بر مسیحیان مصر بوده [بنا به روایتی که در ابتدای پست بدان اشاره شد] وقتی حاکم حتی رغبت نداشته از کشیشان جزیه بگیرد؟ ما میدانیم کلیساها و... بر حسب املاکی که در اختیار داشتند مالیات ارضی را میپرداخته اند چنانچه دنت در صفحه 126 کتاب میگوید:
و نیز دنت به کرات در کتابش اشاره کرده اسلام آوردن موجب معافیت از مالیات ارضی نمیشده و سؤال اینجاست این مالیات سرانه ای که این قدر نزد حکومت [در حد مالیات ارضی] ارزش نداشته که کشیشان و کلیساها و... را مجبور به پرداختش کند و عموماً معاف بوده اند میتواند باعث تغییر دین بنا به دلایل اقتصادی شود؟ (البته این حرف بر اساس سخنان دنت است و در ادامه نشان میدهیم وضعیت بگونه ای دیگر بوده است).
در ابتدای صفحه 126 روایتی را دنت نقل کرده است که از آن برداشت میشود جزیه/مالیات سرانه کسانی که راهب میشوند را مردم عادی باید بپردازند، دنت ازین مقوله برآشفته شده و در خط آخر صفحه 126 میگوید این مالیات آنقدر زیاد بوده که نتوانند آنرا پرداخت کنند چنانچه در صفحه 127 هم میخوانیم:
یک نکته در اینجا جلب توجه میکند و آن اینکه دنت روی چه حساب میگوید پرداختش غیر ممکن بود؟ اساساً جزیه با عنوان «خراج بر سر» معرفی میشود یعنی هر کشیش همان مقدار جزیه بقیه به وی تعلق میگیرد [هر مرد بالغ توانمند] و چطور شد آنجا که سی هزار نو مسلمان جزیه خود + هشتاد هزار اهل ذمه را میپرداخته اند دنت متعرض نشد (جریان مربوط به فرمان نصر بن سیار) و نگفت زیاد است با اینکه میدانیم اتفاقاً میزان جزیه در سرزمین های مختلف متفاوت خیلی نبوده بگوییم جایی نفری یک دینار است جایی چهار دینار مثلاً، حال اینجا میگوید شدنی نیست؟ در اینجا که مثلاً جزیه کشیشان یک روستا تقسیم میشده بر دوش اهالی روستا؟ این سخنان کذب از کجا در می آید؟ توجه داشته باشید منظور از روایتی که از ابن عبدالحکم دنت نقل میکند بهیچ عنوان مالیات ارضی نیست چون بحث سر توصیه عبدالملک بن مروان به برادر خود مبنی بر اخذ جزیه از نو مسلمانان است و مالیات ارضی/خراج بر زمین چه آنکه میدانیم مالیات ارضی چه طرف مسلمان میشده چه نمیشده بر زمین تعلق میگرفته است. بنابراین دنت در اینجا هم اشتباه مرتکب شده است. در مورد دوم به صراحت اشاره میشود که کشیشان از زمان عمر بن خطاب و به فرمان وی از پرداخت جزیه معاف بوده اند و بهمین طریق میتوانیم بگوییم برای موبدان زرتشتی هم وضعیت بهمین منوال بوده است و البته بنده حقیر یادم نمی آید سندی دیده باشم موبدی جزیه پرداخت کرده باشد و با در نظر گرفتن این اسناد میتوان گفت موبدین زرتشتی هم از پرداخت جزیه معاف بوده اند و البته احتمال قوی این جزیه بر دوش دیگر اهل ذمه و نو مسلمانان بوده است یعنی این نبوده در آمار مالیات سرانه به حسابشان نیاورند.
در مورد چهارم صفحه 127 گفته میشود عبدالعزیز (منظور همان ابوالاصبغ است) تصمیم گرفت از نو مسلمانان هم مالیات سرانه بگیرد لکن در متن روایتی که دنت نقل کرد این چنین چیزی نبود و وی در انتهای نقلش میگوید: «در نتیجه عبدالملک از تعقیب موضوع خودداری کرد» که این را به ذهن متبادر میکند که خلیفه اموی دیگر بدنبال مجاب کردن برادرش به اخذ جزیه از نو مسلمانان نبوده و در کتاب ابن عبدالحکم که یعنی منبع این روایت است در انتهای روایت میخوانیم: «فترکهم عند ذلک» و مشخص میدارد حاکمیت روی به اخذ جزیه از نو مسلمانان در آن زمان و قبل تر نمی آورده و ابوالاصبغ هم قبول نمیکند این عمل را انجام بدهد (نک: فتوح مصر و المغرب، عبد الرحمن بن عبد الله بن عبد الحکم، تحقیق علی محمد عمر، مکتبة الثقافة الدینیة، صفحه 182). اما بنا به روایتی دیگر متوجه میشویم در زمانی که عمر بن عبدالعزیز حاکم میشود از نو مسلمانان جزیه اخذ میشده [در صفحه 74 همین کتاب که بالاتر در این پست تصویرش را گذاشته و بررسی اش کردیم] بنابراین وقتی پدر وی فوت میکند حاکم بعدی از نو مسلمانان مبادرت به اخذ جزیه در مصر میکند (البته در روایت بگونه ای که دنت آنرا برایمان نقل کرده اشاره به مصر نشده فقط میدانیم عمر بن عبدالعزیز نو مسلمانان را از پرداخت جزیه معاف میکند بنابراین منحصر در مصر نبوده این مقوله).
البته برای همین مورد مالیات ارضی کلیسا روایتی هست که بیان میدارد اینرا هم بعلاوه مالیات سرانه عوام مسیحی میپرداخته اند و به روایت ابوصالح ارمنی اهالی شهر طحا که دارای 15 هزار مسیحی و 360 کلیسا بود از پذیرش حاکم منصوب از سوی مروان سر باز زدند و او را اخراج کردند. از این رو خلیفه سپاهی به سوی آنان گسیل داشت گروه بزرگی از آنان کشته و پراکنده شدند. و کلیه کلیساها را ویران ساختند به جز یک کلیسا، کلیسای «ابومینا الشهید» که مقرر شد در قبال پرداخت 3 هزار دینار حفظ شود که 2 هزار دینار از میان ثروتمندان شهر جمع آوری شد و 1 هزار دینار آن باقی ماند. از این روی یک سوم کلیسا به مسجد تبدیل شد (2). بنابراین مالیات ارضی هم میتوانسته توسط افراد روستا یا شهر جمع شود و به کشیش کلیسا داده تا پرداخت بشود و یا مأمور مالیات آنرا به نام کلیسا در پاپیروس ها درج کند و این مقوله مخالف پاپیروس ها هم نیست. اینی هم که گفته شود اینجا مردم از پس مالیات ارضی بر نمی آمده اند کذب محض است چه آنکه سندی در دست نداریم درآمد سالیانه عوام را متوجه بشویم و مشخص نیست دنیل دنت چرا وقتی حرفی برای گفتن ندارد متوسط به نظرات شخصی بدون سند میشود.
دنت در ادامه و در صفحه 130 به یک مورد اسلام اجباری که بدست ابوالاصبغ صورت گرفته اشاره کرده و میگوید:
خب در اینجا ما به یک اسلام اجباری گروهی [نه در حد یک روستا یا قبیله، گروه چند نفره + بسیاری از عوام الناس!!] به دست برادر خلیفه وقت اموی و حاکم مصر ابوالاصبغ ما می بینیم، فارغ ازینکه این روایت در هیچ یک از آثار مورخین نیامده و اینکه چطور میشود یک مسیحی بدان دست پیدا میکند آنهم بعد از سه قرن در حالیکه به گوش هیچ یک از مورخین قبل تر نرسیده را کار نداریم، مسئله اینجاست چرا باید حاکم مصر یک همچین کاری کند؟ اگر مایل به اسلام آوردن افراد بود چرا فقط همین یک روایت است؟ خب میرفت فی المثل اهالی چند روستا را طور کامل به زور مسلمان میکرد. و نیز مسلمان کردن به زور مضحک نیست؟ حاکم بگوید تو را میکشم اگر مسلمان نشود؟ خب این مسلمانی نیست اصلاً و خود اسلام اینرا باطل میداند و اختلافی بین فقها هم اصلاً نیست. توجه داشته باشید دنت خودش به صراحت اشاره میکند که این روایت ربطی به جزیه نداشته و فقط مرتبط با اسلام اجباری بوده یعنی این هم نبوده وعده معافیت از جزیه داده شود یا... و حال سؤال اینجاست پس حاکم به اصطلاح مشکل روانی داشته؟. البته این رویکرد دنت در این کتاب است که تقریباً دست رد به هیچ روایتی نمیزند و همه را به چشم روایت های صحیح السند و معتبر گویا نگاه میکند که از یک محقق یا پژوهشگر حوزه تاریخ اسلام انتظار بیشتری میرود. مقوله بعدی این است که ما همواره فی المثل در همین کتاب دنت دیده ایم [ماجرای اشرس] که اسلام آوردن عده زیادی از مردم به یکباره ضرر بزرگی را متوجه خزانه میکرد چون جزیه یکی از منابع اصلی درآمد حکومت بوده است و حال این تعداد زیاد نباید خودش را در پاپیروس ها یا روایات مبتنی بر کم آوردن خراج و جایگزین کردن آن یا... نشان بدهد؟ پس چرا هیچ اثری نیست؟. البته از متن سخن ساویرس (نک: Severus of Al'Ashmunein (Hermopolis), History of the Patriarchs of the Coptic church of Alexandria, , PO,1.5,10, ed. with English trans. B. Evetts, Paris, Firmin-Didot, 1904, 1910. 5/52 (به نقل از مقاله ارجاع شماره دو این پست)) بر می آید که علت این اسلام آوردن همان مقوله جزیه یک دیناری برای راهبان و... باشد که وضع شد نه اینکه حاکم مجبورشان کند اسلام بیاورند [نمیدانیم چرا دنیل دنت میگوید اسلام اجباری بنظر میرسد اینجا هم مرتکب اشتباه شده و شاید سخن منبع را درست متوجه نشده بوده است] و مشخص نیست جزیه یک دیناری روی چه حساب باید فرد را مجبور به مسلمانی بکند وقتی بیشتر از آن را به قول خود دنت از مردم میگرفته اند؟ مشخصاً این روایت جعل و کذب است.
دنیل دنت پیرامون مقوله معافیت روحانیون و زنان و... از مالیات سرانه بر اساس پاپیروس هایی که بررسی کرده در صفحه 157 کتاب خود میگوید:
چنانچه مشاهده میکنید این پاپیروس ها به صراحت بیان میدارند این افراد مالیات سرانه نمیداده اند و نیز توجه داشته باشید مالیات ارضی هم آنچنان که در قسمت اول نشان دادیم بر زمین و محصولات تعلق میگرفته و اگر هم ازینان مالیات ارضی گرفته میشده بواسطه مالک زمین بودن هست [که البته بعید است این امر به کودکان نابالغ و زنان و پیرمردان و... تعلق بگیرد مشخصاً راهبان و کشیشان ممکن بوده مالک زمین بوده باشند]. دنت سپس در صفحه 158 کتاب خود میگوید:
در صفحه فوق دنت به یک مورد پاپیروسی که از آن ممکن است برداشت شود کلیسا یا کشیشان جزیه میدادند اشاره کرده و استدلال میکند [که استدلالش هم اینجا درست بنظر میرسد مگر اینکه بگوییم کلیسا افراد متنفذ و... ای را در خود جای داده بوده که سندی دال بر این مهم در دست نداریم] که این پاپیروس هم نمیتواند دال بر پرداخت جزیه توسط کشیشان یا راهبان یا کلیسا بکار گرفته شود بلکه شاهدی بر واسطه بودن آنها در برخی موارد است [واسطه با مأمور جمع آوری مالیات؛ البته شایدهم در آن مورد کشیش مسئول کلیسا خود مأمور جمع آوری مالیات بوده چه آنکه اشاره کردیم به این نکته که مأمورین جمع آوری مالیات عموماً از خود مردم بودند و این پاپیروس هم یکی از پاپیروس های مرتبط با آن کلیسا بوده].
در نهایت دنیل دنت پیرامون فرمان ابوالاصبغ مبنی بر اخذ جزیه از کشیشان در همان صفحه 158 میگوید این مالیات یک دیناری دوام پیدا نکرده بوده است:
دنت سپس از صفحه 131 میرود سراغ مقدار جزیه در مصر و مقایسه اش با مالیات ارضی و میگوید:
پیرامون این سخن دنت که میگوید: «بطور متوسط 35 درصد و حتی در بسیاری موارد معادل 50 درصد» باید بگوییم که این هم مقوله عجیبیست چه آنکه «بسیاری موارد» مشخصاً مربوط به «بطور متوسط» است یعنی اگر در بسیاری موارد معادل 50 درصد بوده پس بطور متوسط هم باید معادل 50 درصد باشد و یا اگر بطور متوسط 35 درصد بوده بالعکس.
حتماً به ذهن شما هم خطور کرده است که اگر برداشتن جزیه باعث اسلام آوردن بود خب در زمان ابوالاصبغ هم که وضع بهمین منوال بوده پس چرا به اصطلاح سونامی گرایش به اسلام به فرمان اولین حاکم مصر در زمان عباسیان رخ داد و نه امویان؟ دنت در همین صفحه 131 از پاراگراف دوم با اشاره به اینکه موارد گرایش به اسلام در زمان امویان بشدت کم بوده سعی میکند به زعم خودش به این مقوله پاسخ دهد و مواردی را بر میشمارد که تک به تک آنها را بررسی و نشان میدهیم نمیتوانند پاسخ این نقد ما باشند:
- اولین مورد آن ارتداد در جامعه مسیحی و نگاهیست که دیگر قبطیان به فرد مرتد داشته اند و خب بله سخن درستی هست اما روی چه حساب در ابتدای دوران عباسیان این مقوله مطرح نبوده است؟ مشخصاً این مقوله به اکثریت غالب بودن اهل ذمه در جامعه خودشان نسبت به نو مسلمانان وابسته هست و حال وقتی که ما این سونامی را در ابتدای زمان عباسیان بر اساس آن روایت می بینیم که مشوقش برداشتن جزیه است پس یعنی در انتهای زمان امویان جزیه از نو مسلمانان کماکان اخذ میشده و نیز همانطور که خود دنت اشاره میکند باز اسلام آوردن ها خیلی اندک بوده. نتیجتاً مورد اولی که بیان میکند در همان زمان عباسیان هم صادق است. توجه داشته باشید از زمان ابوالاصبغ در نیمه دوم قرن یکم هجری قمری تا زمان ابتدای عباسیان یعنی دهه سوم نیمه اول قرن دوم هجری قمری مشخصاً بهیچ روی نمیتوان تفاوت خاصی را از لحاظ جامعه بیان کرد در حالیکه یک قرن هم نیست این زمان. نیز دنت اشاره کرد که قبول اسلام بخاطر مرتد شدن فرد بار مالی وی را کاهش نمیداد و در نهایت مجبور میشد از محل زندگی خود مهاجرت کند؛ دنت در ادامه صفحه 131 و ابتدای صفحه 132 دنت میگوید:
نکته مهمی که هست این است که اگر واقعاً اسلام آوردن باعث تعدیل بار مالی میشده پس چرا فراریان مسلمان نبودند؟ خب در همان جامعه خودشان مسلمان میشده چه نیاز به فرار؟ و یا موقع فرار در روستا یا شهر جدید مسلمان میشدند چرا این چنین چیزی هم وجود ندارد؟ پس مشخصاً مسلمان شدن هیچ نفع مادی نداشته و اعتقاد و ایمان خود فرد علتش بوده است.
- دنت در مورد بعدی به رفتار خلفا اشاره میکند و در اینجا یک تناقض مشهودی در سخنانش است چرا؟ چون از طرفی میدانیم در زمان ابوالاصبغ نو مسلمانان مجبور به پرداخت جزیه نبودند و هیچ اسلام آوردن دسته جمعی یا... هم در کار نبود و از طرفی می بینیم در زمان عمر بن عبدالعزیز [فرزند ابوالاصبغ که خلیفه امویان میشود] جزیه برای نو مسلمانان برداشته میشود و عده زیادی آنهم فقط در مصر به یکباره مسلمان میشوند!! عجبا ازین همه تناقض. ضمناً در این مورد باز همان مقوله ارتداد هم هست که دنت در مورد قبلی بدان اشاره میکند و اینجا گویی پشیزی تأثیر نداشته است که به یکباره کدخدایان دهات مسلمان میشوند [جدای از مردم عادی].
حال بیایید این مقوله فرار و مهاجرت را بیشتر واکاوی کنیم چنانچه دنت در صفحه 161 کتاب خود به پاپیروس هایی که حاوی محتوایی دال بر فرار برخی از اهل کتاب به مناطقی دیگر هستند سخن رانده و میگوید:
دنت اشاره میکند دلیل فرار مسائل اقتصادی بوده و سپس نتیجه میگیرد چون فرار اینها باعث ناراحتی شدید حاکمین اعراب میشده پس حتماً در مقوله مالیات خلل وارد شده و در نتیجه مالیات میزان ثابتی نبوده و بر حسب دارایی مردان واجد شرایط پرداخت مالیات سالانه دریافت میشده است. البته تعداد این افراد فراری هم زیاد نبوده است. دنت سپس در صفحه 162 کتاب میگوید:
توجه داشته باشید دنیل دنت میگوید اسامی این مهاجرین دیگر در اوراق جایی که از آن فرار کرده بودند ثبت نمیشد و خب در جایی هم که میرفتند میکوشیدند مخفی گردند و مردم هم ازین امر حمایت میکردند. البته با توجه به تعداد کم این مهاجرین سخن دنت مبنی بر حمایت کردن مردم ابداً صحیح نیست برای این مقوله که اکثریت مردم را دخیل در این کار نشان دهیم نیاز به تعداد بالای مهاجرین هست چون داریم راجع به یک شهر سخن میگوییم اینجا. البته شاید به سبب اهل کتاب بودن مردم و مسلمان بودن حاکمان عرب بگویید حمایت مردم طبیعی بوده اما باید متذکر شویم فارغ از وجود نو مسلمانان در آن شهر که وجود داشتنشان طبیعی میتواند تلقی شود در عین اقلیت بودنشان ما دلیلی در دست نداریم که بگوید صرف اهل کتاب بودن در حکومت اعراب مسلمان بگونه ای عناد می آورد که فرد حتماً از مهاجرین قبطی حمایت میکرده و خود را به خطر می انداخته است.
ممکن است بگویید خب ممکن بوده این مهاجرین به جای دیگری رفته باشند و در پاپیروس های آنجا اسمشان ثبت شده باشد و در پاسخ باید بگوییم علت اینکه دنت میگوید مخفی میشدند پاپیروس هایی هست که از توجه اعراب حاکم به این مقوله سخن گفته که بدنبال تعیین محل سکونت و میزان اموال ایشان بوده اند و نشان میدهد که برخی شان میتوانسته مهاجرت علنی کرده باشند و برخی شان مهاجرت مخفی و اعراب متوجه این دسته دوم از مهاجرین شده بودند. دنت در ادامه و در صفحه 163 پیرامون این مقوله به پاپیروس هایی که حاوی توجه و حساسیت شدید اعراب به این موضوع بوده اشاره کرده و بیان میدارد:
چنانچه مشاهده میکنید تهدیدات حاکم عرب به غایت شدید بوده و در عین حال تعداد مهاجرین کم ما را بر آن میدارد دو نظر پیرامون این افراد بدهیم چنانچه توجه بفرمایید تعداد اینها کم بوده و از طرفی حساسیت حاکم عرب با توجه به متن تهدید آمیز پاپیروس خیلی زیاد و باز از طرفی دیگر میدانیم از مستمندانی که قادر به تهیه معاش خود نبودند جزیه اخذ نمیشده نتیجتاً باید بگوییم مردانی که قادر به تأمین معاش خود بوده خانه و زندگی را رها کرده و زندگی مخفیانه را برگزیدند؟ فقط بخاطر مالیات سرانه یا بطور کل دلایل اقتصادی؟ خب اینطور که بدتر در معرض خطر و وضعیت بد اقتصادی قرار میگرفته اند!. این مقوله را به خاطر داشته باشید تا صفحه 164 کتاب دنت را هم ببینید:
دنت در اینجا به صراحت اینکه علت این مقوله مهاجرت فشار نو مسلمانان باشد را بطور کل رد کرده و خب استدلالش در اینجا هم مبتنی بر اسناد پاپیروسی هست و سندی بر خلاف آن در دست نداریم و نیز بر اساس اسناد اشاره به کم شدن مالیات در اثر این مقوله مهاجرت میکند، حال اگر علتش مسائل اقتصادی نیست (همانطور که شرح دادیم) و غالب شدن نو مسلمانان هم نیست پس چیست؟ ما دو احتمال را بیان میکنیم:
نخست اینکه اینها نو مسلمانانی بودند که هم به سبب مرتد بودن در جامعه ای که غالباً قبطی مسیحی بودن نمیتوانسته باشند و هم میخواستند از زیر بار مالیات سرانه که قاعدتاً نباید پرداخت میکرده اما ازیشان ستانده میشده شانه خالی کنند.
دوم اینکه اینها مرتکب جرمی علیه حکومت شده بودند برای همین فراری بوده اند.
البته توجه کنید دلیلی نداریم تمام این به اصطلاح 115 نفر را مهاجرین مخفی بدانیم ممکن بوده بالأخره چند نفرشان واقعاً به سرزمین دیگری بطور علنی مهاجرت کرده باشند و یا حتی به خارج از مصر و بطور کل جایی که پاپیروسش به دست ما نرسیده [البته کل پاپیروس هایی که دنت در اینجا از آنها سخن میگفت متعلق به دو شهر بیشتر نبودند در کل مصر! بدیهی است نتیجه ای که میگیرد محل اشکال باشد] اما بهرحال از تهدیدات حاکم عرب متوجه میشویم مهاجرینی هم بوده مخفیانه مهاجرت کرده و پنهان میشدند و یا اینکه اصلاً مهاجرت نکرده و در همان محل مخفی میشدند [اینرا هم دنیل دنت باید در نظر میگرفت که نگرفت بخصوص آنکه راجع به روستا سخن نمیگوییم راجع به شهر حرف میزنیم، البته برای یک نو مسلمان مخفی شدن در شهر معنی نداشته و برای همان مجرمی که گفتیم مطرح است، نومسلمان برای فرار از فشار اجتماعی مرتد بودن در عین اینکه دیگر جزیه هم نپردازد باید به شهر دیگری مهاجرت میکرده (دلیل اصلی فشار ارتداد بوده اما عدم پرداخت جزیه هم مشوق بوده است)، اینکه طرف بخواهد بخاطر عدم پرداخت مالیات سرانه عمری را مخفیانه زندگی کند بنظر منطقی می نماید (مالیات ارضی را که میتوانسته با واگذاری زمین خود از زیر پرداختش شانه خالی کند چون بر زمین و محصولات تعلق میگرفته نه خود فرد و فقط می ماند مالیات سرانه)؟.
تنها می ماند مقوله ای که فراریان را پناه میداده و خب میدانیم بعید است یک اهل کتاب فراری نومسلمان را پناه بدهد و در نتیجه یا باید بگوییم پناه دادن توسط نومسلمانان حاضر در آن منطقه و یا مسلمانان صورت میپذیرفته [منظور مسلمانان عرب ساکن آن مناطق است] و یا کلا پناه دادنی برای این افراد نبوده و مهاجرت مخفی هم در کار نبوده است. اگر بگویید خب چطور میشود نومسلمانی که این فراری را پناه داده خودش بخاطر ارتداد فرار نکرده است و در پاسخ باید بگوییم بهمان دلیلی که در فرض دنت عده قلیلی از مسیحیون بخاطر فرار از مالیات فرار میکرده نه همه یا اکثرشان بنابراین در اینجا هم برخی حاضر به تحمل شرایط میشدند و نتیجتاً باقی می ماندند و شایدهم از متنفذینی از لحاظ مالی و... بوده که تحمل شرایط مرتد بودن برایشان ابداً سخت مشابه خیلی های دیگر نبوده است.
نیز توجه داشته باشید چون تعداد این افراد کم بوده و باز از همین تعداد کم مشخص نیست چه تعدادی شان مهاجرت مخفیانه داشته و چه تعدادی شان مهاجرت علنی کرده اند و... بطور کل با رقم خیلی کمی به نسبت جمعیت یک شهر طرف هستیم بجز مقوله فشار نو مسلمانان که اسناد اتفاقاً همانطور که دنیل دنت اشاره کرد بر خلافش است چه آنکه نومسلمانان بهیچ روی در آن تاریخ جمعیت غالب نبوده اند و نیز در این صورت باید با مهاجرت گسترده طرف میبودیم (دلیلی ندارد عده قلیلی فرار کنند عده کثیری از قبطیان مسیحی باقی بمانند [همچنین خاطرتان باشد دنت اشاره کرد که در پاپیروس ها برای اسم اکثر افراد ذکر نشده که موالی هستند تا بگوییم غالبا نو مسلمان بودند])، طبیعی است علل مختلفی را بتوان بیان کرد چون بهرحال جمعیت مورد بررسی خیلی کم است و یک احتمال نادر هم ممکن است بر جمعیت نادری صادق بشود.
قرینه دیگری را نیز در تأیید مورد نخست میتوان بیان کرد و آن این است که توجه داشته باشید دنیل دنت از افرادی حرف میزد که بخاطر رها کردن زمین هایشان بدلیل مالیات ارضی مهاجرت میکردند [که اینرا در چند نوبت در کتابش متذکر میشود و در این پست هم تصاویر سخنان وی و هم نقدش را بیان کردیم] اما از طرفی وقتی به مقوله حجاج بن یوسف میرسیم (در صفحات 73 و 74 همین کتاب دنت که اسکرین شاتش را قرار داده و بررسی اش کردیم) می بینیم وی نو مسلمانان را مجبور به برگشتن به آبادی های خویش و پرداخت جزیه نموده بود حال آیا این دال بر آن نیست این مهاجران پس نو مسلمانان بوده که بدلیل اسلام آوردن مجبور به ترک خانه و کاشانه خود که به احتمال قوی بخاطر فشار ارتداد توسط جامعه ای که در آن زندگی میکردند بوده، میشده اند؟ بنابراین تمام قراین در رد ادعای دنت مبنی بر اینکه این افراد اهل کتابی بوده که بدلیل شانه خالی کردن از بار مالیات مهاجرت میکردند است.
حال برمیگردیم به صفحات 131 و 132 کتاب دنت و بیایید این روایات ادعایی دنت دال بر اسلام آوردن بخاطر جزیه یا بالاجبار را با منابعشان را بررسی کنیم [مورد اول یعنی ابوالاصبغ را که بررسی و رد کردیم بالاتر می ماند دو مورد دیگر]:
الف) اسلام آوردن بزرگان محلی قبطی یا موازیت بدلیل اینکه بعنوان جمع کنندگان مالیات و انتقال دهندگان آن به خزانه، باید مسلمان باشند در زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز (99 الی 101 میلادی دوره حکومت وی بوده) منحصر در مصر.
در اینجا دنیل دنت بازهم مرتکب اشتباه شده چه آنکه منبع خود را الکندی ذکر میکند لکن وقتی به منبعش رجوع میکنیم متوجه میشویم هیچ یک از موازیت مسلمان نشدند بلکه عمر بن عبدالعزیز آنها را با مسلمانان جایگزین کرد، این اصل روایت الکندی:
حَدَّثَنِی ابن قُدَید، عَنْ عُبَیْد اللَّه بْن سَعِید، عَنْ أبیه، عَن ابن لَهِیعة، قَالَ: کتب عُمَر بْن عَبْد العزیز إلى أیّوب بْن شُرَحبیل بفریضة للجُند، فقال: «أَلصِقْ ذَلکَ بأهل البیُوتات الصالحة فإِنَّما الناس معادن، وأقسِمْ للغارمین بخمسة وعشرین ألف دینار، وقفل أهل القُسطنطینیَّة» ، وکان عَلَى أهل مصر أَبُو عبیدة بْن عُقْبة بْن نافع الفِهریّ، ونُزِعت مواریث القِبْط عَن الکُوَر، واستُعمِل المسلمون علیهم، ومنع النساء الحمامات. الولاة وکتاب القضاة للکندی، أبو عمر محمد بن یوسف بن یعقوب الکندی المصری، تحقیق محمد حسن محمد حسن إسماعیل و أحمد فرید المزیدی، الناشر دار الکتب العلمیة، صفحة 53.
چنانچه مشاهده میکنید در متن روایت گفته شده «ونُزِعت مواریث القِبْط عَن الکُوَر واستُعمِل المسلمون علیهم» و نتیجتاً هیچ یک از موازیت مسلمان نشدند بلکه عمر بن عبدالعزیز آنها را برکنار و مسلمانان را بجای ایشان گمارده بود و دنت اینجا هم روی به تحریف آورده است برای اینکه حرف خود را به کرسی بنشاند فلذا این مورد باطل است.
این کار عمر بن عبدالعزیز مشخصاً بخاطر هم حصول اطمینان برای عدم اخذ جزیه از نو مسلمانان است [بنا به روایتی که درباره وی در همین کتاب دنیل دنت نقل شد و گفته شده بود وی نو مسلمانان را از جزیه معاف کرد و همین میتواند نشان بدهد در زمانی که وی حاکم شده جزیه میپرداخته اند] و هم اینکه برخی ازین افراد جزیه نمیپرداخته اند به سبب امتیازی که داشتند [به این مورد جلوتر خواهیم پرداخت].
البته بنا به روایتی دیگر معاف داشتن نو مسلمانان از جزیه باعث اسلام آوردن عده زیادی از مسیحیان شده بود چنانچه حیان بن شریح والی خراج در مصر در بخشی از نامه اش به عمر بن عبدالعزیز میگوید: «مسلمان شدن به جزیه لطمه وارد کرده است تا جایی که من از حارث بن ثابته بیست هزار دینار وام گرفتم تا عطاهای اهل دیوان را بپردازم. آرزو دارم خلیفه موافقت کند و به بقای آن فرمان دهد. عمر به وی نوشت: «نامه تو به من رسید. من ترا فرمانده جند مصر قرار دادم. از تنگدستی تو آگاهم، به رسولم دستور داده ام که بیست شلاق بر سر تو بزند، از هرکس که مسلمان میشود، جزیه را بردار، خدا رای تو را دور گرداند. زیرا خدا پیامبر خود را فقط به عنوان هدایت کننده مبعوث کرده است نه به عنوان گیرنده خراج. (2) این واقعه دستور عمر بن عبدالعزیز مبنی بر عدم اخذ جزیه از نو مسلمانان غیر ازین منبع که کتاب «المواعظ والاعتبار بذکر الخطط والاثار» از «ابوالعباس تقی الدین احمد بن علی مقریزی (از مورخین قرون هشتم و نهم هجری قمری)» هست در دو کتاب دیگر یعنی طبقات االکبری ابن سعد و فتوح مصر و المغرب (یا أخبارها) ابن عبدالحکم نیز هست لکن با راویان و محتوای متفاوت، ما هر سه روایت را اینجا قرار میدهیم. ابتدا روایت مقریزی که در آن سخن از قرض گرفتن بیست هزار دینار و... هست:
وقال اللیث [منظور باید «اللیث بن سعد» باشد چون در کتاب ابن عبدالحکم نام وی را در راویان روایات مرتبط با جزیه و عمر بن عبدالعزیز می بینیم] عن عمر بن العزیز: الجزیة على الرئوس ولیست على الأرضین، یرید أهل الذمّة.
... وکتب عمر بن عبد العزیز إلى حیان بن شریح: أن تضع الجزیة عمن أسلم من أهل الذمة، فإن الله تبارک وتعالى قال: فَإِنْ تابُوا وَأَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ [التوبة/ 5] ، وقال: قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَلا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صاغِرُونَ [التوبة/ 29] .
وکتب حیان بن شریح إلى عمر بن عبد العزیز: أما بعد: فإن الإسلام قد أضر بالجزیة حتى سلفت من الحارث بن ثابتة عشرین ألف دینارا تمت بها عطاء أهل الدیوان، فإن رأى أمیر المؤمنین أن یأمر بقضائها فعل، فکتب إلیه عمر: أما بعد: فقد بلغنی کتابک، وقد ولیتک جند مصر، وأنا عارف بضعفک، وقد أمرت رسولی بضربک على رأسک عشرین سوطا، فضع الجزیة عن من أسلم قبح الله رأیک فإن الله إنما بعث محمدا صلى الله علیه وسلم هادیا ولم یبعثه جابیا، ولعمری لعمر أشقى من أن یدخل الناس کلهم الإسلام على یدیه. المواعظ والاعتبار بذکر الخطط والآثار، المؤلف: أحمد بن علی بن عبد القادر، تقی الدین المقریزی، الناشر: دار الکتب العلمیة، جلد اول، صفحه 147.
حال روایت ابن سعد که سخنی از قرض گرفتن بیست هزار دینار و... نیست لکن حرف از تسریع در اسلام آوردن اهل کتاب پس از اعطای معافیت از جزیه هست:
أَخْبَرَنَا سَعِیدُ بْنُ مَنْصُورٍ قَالَ: حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِیهِ أَنَّ حَیَّانَ بْنَ شُرَیْحٍ عَامَلَ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَلَى مِصْرَ کَتَبَ إِلَیْهِ: إِنَّ أَهْلَ الذِّمَّةِ قَدْ أَسْرَعُوا فِی الإِسْلامِ وَکَسَرُوا الْجِزْیَةَ. فَکَتَبَ إِلَیْهِ عُمَرُ: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّدًا دَاعِیًا وَلَمْ یَبْعَثْهُ جَابِیًا. فإذا أتاک کتابی هذا فإن کان أَهْلِ الذِّمَّةِ أَسْرَعُوا فِی الإِسْلامِ وَکَسَرُوا الْجِزْیَةَ فَاطْوِ کِتَابَکَ وَأَقْبِلْ. الطبقات الکبرى، المؤلف: أبو عبد الله محمد بن سعد، المعروف بابن سعد، تحقیق محمد عبد القادر عطا، الناشر: دار الکتب العلمیة، جلد پنجم، صفحه 299.
در روایت ابن عبدالحکم اما هیچ خبری از اسلام آوردن نیست:
حدثنا عبد الملک بن مسلمة، حدثنا اللیث بن سعد، أن عمر بن عبد العزیز وضع الجزیة عمّن أسلم من أهل الذمّة من أهل مصر، وألحق فى الدیوان صلح من أسلم منهم فى عشائر من أسلموا على یدیه.
... حدثنا عبد الملک بن مسلمة، حدثنا ابن لهیعة، عن یزید بن أبى حبیب، أن عمر ابن عبد العزیز کتب إلى حیّان بن سریج، أن تضع الجزیة عمّن أسلم من أهل الذمّة، فإن الله تبارک وتعالى قال: فَإِنْ تابُوا وَأَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ [التوبة/ 5]
وقال: قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَلا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صاغِرُونَ [التوبة/ 29]
وحدثنا عبد الملک بن مسلمة، حدثنا اللیث بن سعد، قال: کان لعبد الله بن سعد موالى نصارى فأعتقهم فکان علیهم الخراج قال اللیث: أدرکنا بعضهم وإنهم لیؤدّون الخراج. فتوح مصر و المغرب، عبد الرحمن بن عبد الله بن عبد الحکم، تحقیق علی محمد عمر، مکتبة الثقافة الدینیة، صفحات 182 و 183.
روایت مقریزی مشکل سندی دارد چون مشخص نیست با چه واسطه هایی از اللیث بن سعید روایت نقل کرده با لحاظ فاصله چند قرنی که بین وی و او بوده است.
روایت ابن سعد هم بیان میکند که حیان بن شریح به عمر بن عبدالعزیز نامه نوشته و میگوید اهل ذمه [کفار ذمی] در اسلام آوردن شتاب و پرداخت جزیه را رها میکنند و عمر بن عبدالعزیز هم در پاسخ به وی میگوید ازشان بپذیرد عدم پرداخت جزیه را.
در روایت ابن عبدالحکم نیز فرمان عمر بن عبدالعزیز مبنی بر عدم اخذ جزیه از نو مسلمانان و نامه وی به حیان بن شریح و استناد عمر بن عبدالعزیز به آیات قرآن و... را می بینیم و در نهایت هم روایتی که بیان میدارد برده عبدالله بن سعد موالی نصاری آزاد شد و جزیه مجبور شده بوده بپردازد.
نکته دیگر آنکه در صفحات مربوطه به این روایات در دو کتاب مقریزی و ابن عبدالحکم روایات مشابه قرار دادن جزیه مرده بر زندگان و... هم وجود داشت که به نوعی بین هر دو منبع مشترک بودند و خب برخی افراد همچون اللیث بن سعد [این فرد در زمان به خلافت رسیدن عمر بن عبدالعزیز احتمالاً خردسال بوده و بر این اساس عجیب است در جایگاه راوی اول قرار گرفته] اما محتوای این قسمت هردو با یکدیگر اختلاف داشت و روایت مقریزی همسو با روایت ابن سعد هست در مقوله شتاب گرفتن گرایش به اسلام نزد مسیحیان بواسطه جزیه. اما یک مشکل بزرگی متوجه روایت ابن سعد و مقریزی هست و آن اینکه:
عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموی بود نتیجتاً فرمان وی مبنی بر عدم اخذ جزیه به کل سرزمین امویان تعلق داشت اما چرا هیچ اثری برای هیچ منطقه دیگری غیر از مصر مرتبط با این مقوله تسریع در اسلام آوردن نمی بینیم؟ نیز این عدم اخذ جزیه که از زمان حکومت پدر عمر بن عبدالعزیز و قبل ترش بوده چرا در آن زمان اثری از اسلام آوردن گسترده در روایات نمی بینیم؟ یا حیان بن شریح بخاطر نفع مادی که داشته به عمر بن عبدالعزیز دروغ گفته و یا روایت دروغ است. نمیتوان گفت میزان جزیه ای که مصریان میپرداخته اند زیاد بوده همانطور که دنت نیز بیان داشت متوسطش به دو و نیم دینار هم نمیرسیده و اتفاقاً اسنادی هست که جزیه خیلی کمتر از دو دینار را بیان میدارند [ما دسترسی به اسنادی که دنیل دنت ادعا میکند نداریم بررسی شان کنیم لکن آنها محدود و منحصر به یک شهر فقط بودند و نیز نمیتوان گفت تمام مالیات کل افراد آن شهر را در بر میگرفته اند یا اکثریت شهر در بازه زمانی طولانی (نیز توجه داشته باشید خراج سالانه به خزانه فرستاده میشده است)]. سندی که در رد سخن دنت و بیان مالیات سرانه/جزیه ناچیز است این مورد میباشد:
عبیدالله بن حبحاب سلولی عامل خراج هشام بن عبدالملک بر مصر با این استدلال که زمین های مصر میتواند خراج بیشتری را تحمل کند از هشام درخواست افزایش خراج را کرد که با موافقت وی مقرر شد به هر دینار خراج یک قیراط بیفزاید، این افزایش خود عامل اصلی نخستین شورش قبطیان در دوره امویان شد. ابن حبحاب به این افزایش نیز اکتفا نکرد بلکه برای برآورد دقیق خراج به مساحی اراضی مصر پرداخت و زمین های دو سوی رود نیل را اعم از حاصل خیز یا بی حاصل به طور کامل مساحی کرد و خراج را بر اساس میزان مساحت (مساحی) و نه تقسیم محصول (مقاسمه) تعیین کرد (مقریزی، همان، صفحه 266). در همین زمان والی مصر ولید بن رفاعه به سرشماری اهالی مصر پرداخت. بنابر این سرشماری شمار قریه های مصر بالغ بر بیست هزار قریه برآورد شد که در هر قریه ای دست کم پانصد مرد وجود داشت که موظف به پرداخت جزیه بودند (ابن عبدالحکم، همان، صفحه 156). پس از این برآوردهای جدید ابن حبحاب چهار میلیون دینار خراج از مصر جمع آوری کرد که یک میلیون دینار از مالیات های پیشین بیشتر بود (مقریزی، همان، جلد یکم، صفحه 200) (به نقل از مقاله پانوشت شماره دو).
ابن عبدالحکم در صفحه 183 کتاب خود میگوید (مأخذ شماره دو [در پی نوشت ها] ما صفحات منبعش بنظر میرسد متفاوت با نسخه ایست که ما در اختیار داشتیم):
حدثنا عثمان بن صالح، وعبد الله بن صالح، قالا: حدثنا اللیث بن سعد، قال: لما ولى ابن رفاعة مصر خرج لیحصى عدّة أهلها وینظر فى تعدیل الخراج علیهم، فأقام فى ذلک ستّة أشهر بالصعید حتى بلغ أسوان ومعه جماعة من الأعوان والکتّاب یکفونه ذلک بجدّ وتشمیر، وثلاثة أشهر بأسفل الأرض، فأحصوا من القرى أکثر من عشرة آلاف قریة، فلم یحص فیها فى أصغر قریة منها أقلّ من خمسمائة جمجمة من الرجال الذین یفرض علیهم الجزیة.
چنانچه مشاهده میکنید عنوان میشود ولید بن رفاعة به منظور اصلاح خراج روی به سرشماری کرد و بیش از ده هزار قریه را شمرد که کوچکترین روستا کمتر از پانصد مرد داشت که جزیه باید میپرداختند [ازین روایت هم استنباط میشود جزیه بر کودکان و زنان بهیچ روی تعلق نمیگرفته است و فقط تعداد مردان توانمند مد نظر بوده]. در اینجا البته به میزان جزیه ای که در نهایت اخذ میشود اشاره ای نشده است. ازین مقوله که بگذریم بیایید داده های خود را بر اساس سخن مقریزی و ابن عبدالحکم مرور کنیم: ده هزار روستا (ترجیحاً کمترین مقدار یعنی ده هزار روستا را در نظر میگیریم) - میتوان هر روستا را دارای 500 مرد در نظر گرفت - چهار میلیون دینار کل خراج جمع آوری شده. حالا ده هزار روستا را در عدد 500 ضرب میکنیم میشود 5 میلیون نفر. چهار میلیون دینار را تقسیم بر ده میلیون میکنیم میشود «0.8»! یعنی کل سهم هر نفر از خراج فقط هشت دهم دینار است!! آنهم نه از جزیه صرف بلکه عنوان شده کل خراج و شامل مالیات ارضی هم میشود که بخش اعظم خراج بوده و این یعنی میزان جزیه نمیتواند نفری دو دینار و خرده ای باشد. البته توجه داشته باشید این میزان خراج مربوط به پنج نوع مالیات میباشند چه آنکه دنیل دنت در صفحه 165 کتاب خود که مربوط به قسمت نتیجه گیری بخش مصر آن است میگوید:
همان دو دینار و خرده ای متوسط مالیات ارضی هم که دنت بیان کرد شامل موارد دو و سه و چهار طبیعتاً میشود. فقط می ماند خراج مأمورین محلی که یحتمل مستقیم به خودشان پرداخت میشده و در این زمینه ما ندیدیم دنیل دنت سندی ارائه بدهد که در مصر توسط حکومت هزینه مأمورینش پرداخت نمیشده [خواه از محل اعتبار همان مالیات سرانه و...] و مردم بصورت عنوانی جدا برای مأمورین حکومت پرداختش میکرده اند بنابراین این قسمت از سخنش بنظر کذب است نیز توجه داشته باشید بر اساس روایتی که طبری در جلد دوم کتاب خود صفحه 703 بیان کرد و در آن اشاره به تبعیت عمر بن خطاب از مالیات ارضی و سرانه و نیز سرانه گندم زمان خسرو انوشیروان کرده بود و در بخش یکم بررسی اش کردیم عنوان شده بود عمر بن خطاب روزی سپاه را از سرانه گندم میداده است [آنجا که طبری میگوید: «و بر هر جریب کشت گندم یا جو یک پیمانه یا دو پیمانه نهاد و روزی سپاه از آن داد» این باید همان سرانه گندم باشد که خب اینجا بر جو هم عمر آنرا اعمال کرده است و بهیچ روی هزینه سپاه را بطریق جدایی تأمین نمیکرده] بنابراین بعید است وقتی هزینه لشکر از همین مالیات ها بوده هزینه مأمورین بطریق جدا أخذ شود.
نیز حق الحفاظه ای که دنت برای مورد «د» میگوید بر اساس تمام روایات مرتبط با همان مالیات سرانه یا جزیه بوده چه آنکه یکی از علت های اخذ جزیه تأمین امنیت اهل کتاب توسط حکومت اسلامی بوده (بنگرید به اینجا: «جزیه, مالیات غیرمسلمانان از اهل ذمه ساکن در سرزمین های اسلامی است که به دولت اسلامی برای تامین جان و مال خود و کسب حمایت از سوی حکومت اسلامی می پردازند.» و اینجا: «در هر صورت، جزیه و نیز خراج مالیاتی است که در برابر التزام حکومت اسلامی به خدمترسانی به اهل کتاب و حمایت از اهل ذمه، پرداخت میشود» و اینجا و اینجا: «جزیه یکی از تعهدات اصلی اهل ذمه، در مقابل التزام دولت اسلامی به حمایت از آنان به موجب قرارداد ذمه، است.» و اینجا: «به مالیاتى اطلاق مىشود که دولت اسلامى از اهل کتاب در قبال اقامت آنان در بلاد اسلامی و مصونیت از تعرض دیگران به آنان، بر اساس قرارداد ذمه، دریافت مىکند.» لازم به تذکر است در این ارجاعات بطور مجموع بقدر کافی سند قرار داده شده فی المثل در ارجاع چهارم از روایات و در ارجاع پنجم بواسطه کتاب جواهر الکلام این سخن ابراز شده است و نتیجتاً مادامی که سندی بر خلاف آن نیست کسی حق ندارد فرضیه بافی کند) و نمیدانیم چرا دنت در اینجا هم باز مرتکب اشتباهی فاحش شده است.
همچنین باید بدانید این پنج موردی که دنت بیان میدارد غیر از مالیات ارضی که در وجودش شکی نیست چه آنچه همان مالیاتی بوده که بر زمین های زراعی بر حسب مساحت و محصولات تعلق میگرفته (خواه بصورت جنس خواه نقدی) و بعید است حکومتی پیدا نشود آنرا اخذ نکرده باشد (فی المثل برای مالیات ارضی در زمان هخامنشیان، نک: ایرانیان در بابل هخامنشی، محمد داندامایف، ترجمه محمود جعفری دهقی، صفحه 22)، دو مورد دیگرش هم بر اساس مالیاتی است که پیشتر مصریان به حاکمان بیزانسی پرداخت میکرده اند چه آنکه دنت در صفحه 108 کتاب خود میگوید:
در اینجا دنت بر اساس اسناد بیان میدارد مالیات سرانه و رسوم گندم هم قبل از فتح مصر وجود داشته است. چنانچه از همان روایت مالیات روستاها هم برداشت میشود بطور کلی این موارد بصورت دینار پرداخت میشدند یا ممکن بوده در قالب محصولات زمین فرد نیز پرداخت شوند اما با همان عنوان مالیات یا خراج یا... سالیانه جمع آوری میشدند نه اینکه هر عنوان جدا جمع و به خزانه فرستاده شود و خب دیدیم رقم کلی شان کم بوده است به نسبت هر فرد.
پیرامون اختلاف این رقم با رقمی که دنیل دنت میگفت متوسط پرداختی جزیه بر اساس پاپیروس های شهر آفرودیتو مصر توجه داشته باشید سخن دنیل دنت مبنی بر بدست آوردن متوسط جزیه کل مصر از پاپیروس ها بهیچ عنوان نمیتواند صحیح باشد چون این پاپیروس ها متعلق به یک شهر صرفاً از کل مصر هستند (دنیل دنت این چنین ادعایی را بهیچ روی مطرح نمیکند و ادعایش فقط بر اساس پاپیروس های آفرودیتی هست، نیز در دو مورد ارجاع شماره دوم در پی نوشت ها هم این چنین مقوله ای مطرح نمیشود که از اکثریت مناطق مصر در آن زمان پاپیروس داشته باشیم میزان جزیه هر نفر را بتوان بر اساسش تشخیص داد). البته یک نکته ازین مقوله بدست می آید و آن اینکه پس مالیات یک دیناری که بر راهبان وضع شد حد زیاد جزیه بوده نه حد کمتر (بر اساس سخنان دنیل دنت این مالیات یک دیناری حد کم جزیه محسوب میشود). از آنجا که پرداخت خراج سالیانه بوده البته زیاد فرقی بین یک دینار و دو و خرده ای دینار بنظر نیست (دینار سکه طلا بوده و درهم سکه نقره و پیرامون ارزش بالای دینار حرفی نیست لکن اختلاف یک و خرده ای دینار آنهم در طول سال در این دو میزان بدست آوردن میانگین جزیه در مصر بنظر خیلی اختلاف شدیدی نیست). البته این روایت ها اشاره به روستاها دارند نه شهرها لکن بعید است اختلاف فاحشی بین میزان مالیات باشد. همچنین دلیل دیگری که رقم نزدیک به یک دینار را تأیید میکند این است که برای دمشق هم آنچنان که دنت در صفحه 97 کتاب خود بیان میکند مالیات یک دینار منظور شده بود [اگر بگوییم منظور ازین مالیات فقط مالیات سرانه بوده بازهم با سخن دنت منطبق نیست]:
نیز اینرا هم باید در نظر بگیریم که این روایت از روستاها و در نتیجه اراضی روستا نشین سخن گفته نه شهر نشین لکن پاپیروس های دنیل دنت متعلق به اراضی شهر نشین است، برای روایتی که مربوط به این اراضی باشد دنت در صفحه 139 کتاب خود میگوید:
دنت در صفحه 159 کتاب خود نیز بر اساس اسناد پاپیروسی نکاتی را استخراج کرده و میگوید:
چنانچه مشاهده میکنید بر خلاف سخن دنت که کلیساها و... در تمامی مواقع مالیات ارضی میپرداخته اند مواردی در همین پاپیروس ها هم بوده که از پرداخت مالیات ارضی معاف بوده اند [مالیات سرانه را که بطریق اولی معاف بودند]. و باز مأمورینی را می بینیم که با اینکه از اهل کتاب بودند اما مشابه فقرا و... مالیات سرانه نمیپرداخته اند و این مؤید همان سخن دنت است که برای مناطق سواد و خراسان میگفت متنفذینی که مسئول جمع آوری مالیات بودند خود جزیه نمیپرداخته اند و بهمین دلیل بوده که عمر بن عبدالعزیز بنا به روایتی مسلمانان را در مصر به جای این افراد که موازیت نام داشتند گمارد (و نیز اطمینان از عدم اخذ جزیه از نومسلمانان که به این پیشتر اشاره کردیم) البته مستحضریم که اسناد دنت در اینجا محدود به شهری در مصر هست و نه اکثریت شهرها و یا غالب مناطق مصر اما این نتایج که عرض کردیم موافق با روایت مربوط به دیگر سرزمین ها یا بدون تضاد با روایت دیگر مربوط به مصر هم هست بر خلاف رقم متوسط مالیات.
ب) اسلام آوردن 24 هزار قبطی بدلیل معافیت مالیاتی (معاف کردن نو مسلمانان از پرداخت جزیه/مالیات سرانه/خراج علی رأس) که حفص بن ولید بن سیف حضرمی داد.
منبع این سخن هیچ کس نیست جز همان ابن المقفع ساویرس خودمان که روایت اولی را هم که در ابتدای پست نقل کرده بودیم گفته است. سال 744 میلادی که عنوان میشود ولید این فرمان را داده مصادف میشود با ربیع الأول سال 126 میلادی تا ربیع الاول سال 127 میلادی و این جزء آخرین بازه حکومت حضرمی بر مصر بوده که در نهایت به مرگ وی در سال 128 هجری قمری منجر میشود، دوره ای نه چندان آرام که در نهایت به برآمدن عباسیان منجر شد. در هیچ یک از روایت هایی که پیرامون بازه های حکومت وی بر مصر و اعمالی که انجام داده نقل شده هیچ اشاره ای به اسلام آوردن جمع کثیری از قبطی ها بواسطه فرمان وی نشده است. حال خوب است رجوع کنیم به روایتی که در ابتدای پست عرض کردیم و آن این بود:
ج) اسلام آوردن جمع کثیری از مستمندان و توانگران مصر بعد از صدور معافیت مالیاتی توسط خلیفه اول عباسی (آغاز رسمی حکومت در 132 هجری قمری).
اینجا بواسطه شش سال دو فرمان باعث اسلام آوردن عده کثیری از قبطیان میشود!! طنز این مقوله اینجاست که پس مگر فرمان اول 24 هزار نفر را مسلمان نکرد؟ پس اینها اقلیت هم محسوب نمیشدند تا جایی که دوباره می بینیم عده کثیری مسلمان میشوند و دوباره بعد از آن طی چند نوبت قبطیان غیر مسلمان آنقدر جمعیتشان زیاد بوده و اکثریت بودند که دست به شورش های دامنه دار در سالهای 132 و 150 و 156 هجری قمری و... بزنند (2)؟ چرا در پاپیروس ها ما شاهد ظهور این نو مسلمانان نیستیم؟ بالاخره این 24 هزار نفر باید در منطقه ای که سابقا تحت تسلط مسیحیون بوده مثلا در پاپیروس هایش خودش را نشان بدهد یا نه؟ (بصورت موالی خواندن فی المثل اکثریت اهالی یک روستا در مقایسه با موالی نبودن همان افراد در اسناد قبلی) لکن اگر بود حتماً دنت بدان اشاره میکرد و خب در مقاله دیگری هم که این مقوله بررسی شده و یعنی به نسبت جدیدتر از اثر دنت هست (2) باز خبری ازین چنین پاپیروس هایی نیست و نهایتاً باید بگوییم اگرم بوده بدست ما نرسیده آن پاپیروس ها چون ما بهرحال از اکثر مناطق مصر پاپیروس در دست نداریم.
حال که به این مباحث واقف شدیم یک نکته ای که از فرمان نصر بن سیار میتوان برداشت کرد این است که پس روایت مربوط به حجاج بن یوسف (اینکه اولین فردی بوده روی به اخذ جزیه از نو مسلمانان آورد) صرفاً مربوط به اخذ جزیه از نو مسلمانان به فرمان یکی از فرماندهان اموی [نیز توجه داشته باشید درست است که حجاج زیر دست خلیفه اموی بوده لکن قدرت و نفوذ وی این قدر بوده که بگوییم کاری که کرده مشابه این بوده خلیفه اموی دستور آنرا بدهد] بوده و نه اینکه بطور کل اخذ جزیه از نو مسلمانان ازین زمان شروع شده باشد چه آنکه این کارگزاران در زمان های قبل هم یقیناً بهمین منوال رفتار میکرده اند بنابراین زمان اخذ جزیه از نو مسلمانان به زمان خلفای راشدین برمیگردد چه آنکه در آن زمان هم بخصوص در مناطقی که با عهدنامه فتح میشده اخذ جزیه و مالیات ارضی برعهده کارگزارانی از همان مناطق بوده. چنانچه فی المثل در مورد مصر دیدیم تا زمان عمر بن عبدالعزیز موازیت مالیات را جمع و به خزانه میفرستادند و اینها از کفار ذمی بودند و عمر بن عبدالعزیز برکنارشان کرده و مسلمانان را بجایشان میگمارد در عین اینکه فرمان به عدم اخذ جزیه از نو مسلمانان میدهد. البته یک نقدی را منحصر در سرزمین مصر میتوان بدین مقوله وارد ساخت و آن اینکه اگر واقعاً چیزی که در خراسان و... جریان داشته در مصر هم جریان میداشت پس دلیلی نداشت حاکم وقت به برادر خود ابوالاصبغ بگوید از نو مسلمانان جزیه اخذ کن و وی هم قبول نکند، مشخصاً در مصر به این امر واقف بوده و میدانستند از چه افرادی جزیه اخذ میشود از چه افرادی نمیشود. در نهایت بنظر میرسد موجه ترین دیدگاه این است که از بعد از فوت ابوالاصبغ پدر عمر بن عبدالعزیز تا زمانی که عمر به خلافت میرسد جزیه از نو مسلمانان در مصر اخذ میشده لکن قبل از آن خیر. در نهایت بنظر میرسد بجز روایت مربوط به اشرس بن عبدالله که مسئله جزیه تنها نبود تمامی روایات پیرامون اسلام آوردن اهل کتاب بواسطه جزیه منحصر در مصر و مسیحیان قبطی است که همین خود خدشه ای جدی به این مقوله وارد میسازد. دنیل دنت در نهایت و در قسمت بیان خلاصه بخش مصر خود و در صفحه آخر این بخش از کتاب میگوید:
در اینجا دنت به متغیر بودن مالیات سرانه و ارضی به صراحت اشاره میکند و نیز به اینکه همین متغیر بودن باعث میشده بار مالیاتی مهاجرت و یا اسلام آوردن و... بر دوش افرادی که جزیه میپرداخته اند نیافتد و در ادامه بیان میدارد تغییر مذهب در زمان بنی امیه خیلی کم اتفاق افتاده [در صورتی که در روایات ما یک مورد در زمان عمر بن عبدالعزیز داشتیم و یک مورد در انتهای زمان امویان و بنابراین بنظر میرسد دنت هم آن دو روایت را همانطور که ما اثبات کردیم معتبر نمیدانسته و البته باز این خدشه ای به روایت مربوط به ابتدای دوران حکومت عباسیان است چرا که چطور میشود به یکباره معافیت از جزیه که در انتهای خلافت امویان بر مصر و نیز در زمان عمر بن عبدالعزیز و همچنین پدرش و قبل تر از او باعث اسلام آوردن گسترده نمیشده در ابتدای خلافت عباسیان بشود؟ که البته در هیچ کجای سرزمین امویان این مقوله را نمی بینیم و فقط در مصر باید اتفاق بیافتد و باز فقط هم یک مسیحی متعصب باید نقلش کند و نه هیچ مورخ دیگری! مشخصاً روایت جعلی و کذب است].
دنت در نهایت به عدم معاف کردن نو مسلمانان از جزیه و عموماً معاف بودن راهبان از پرداخت آن اشاره و نیز اینکه قبول اسلام بنا به فرمان عمر بن عبدالعزیز موجب معاف شدن از مالیات ارضی و تبدیل زمین از زمین خراجی به زمین عشریه نمیشده [این بدلیل آن بوده که عمر بن عبدالعزیز اعتقاد پیدا کرده بود مصر نه با صلح یا عهدنامه و... بلکه با نبرد فتح شده چنانچه در صفحات 113 و 114 کتاب ابن عبدالحکم میخوانیم: «حدثنا أبو الأسود النضر بن عبد الجبّار، وعبد الملک بن مسلمة، قالا: حدثنا ابن لهیعة، عن عبد الملک بن جنادة کاتب حیّان بن سریج من أهل مصر من موالى قریش، قال: کتب حیان إلى عمر بن عبد العزیز یسأله أن یجعل جزیة موتى القبط على أحیائهم، فسأل عمر عراک بن مالک، فقال عراک: ما سمعت لهم بعهد ولا عقد، وانما أخذوا عنوة بمنزلة العبید، فکتب عمر إلى حیّان بن سریج أن یجعل جزیة موتى القبط على أحیائهم.» چنانچه مشاهده میکنید همین عقیده باعث میشود بگوید مالیات متغیر نباشد و آنهایی که می میرند سهمشان بر دوش زنده ها بیافتد چیزی که بر خلاف پاپیروس هاست و نشان دهنده این است نهایتاً در یک بازه زمانی صرفاً این واقعه اتفاق افتاده و از طرفی دیگر دلیل این کار عمر بن عبدالعزیز مبنی بر اخذ مالیات ارضی ولو در صورت مسلمان شدن مالک را نشان میدهد. بطور کل مصر در زمانی که عمر بن عبدالعزیز روی کار می آید چه به لحاظ عدم اخذ جزیه از خیلی از اهل کتاب و چه مقوله میخانه ها و... گویا خیلی آزاد بوده چه آنکه در کتاب الولاه و کتاب القضاه کندی صفحات 52 و 53 میخوانیم: «ثمَّ ولیَها أَیُوب بْن شُرَحْبِیل من قِبَل أمیر المؤمنین عُمَر بْن عَبْد العزیز عَلَى صلاتها فِی ربیع الأوَّل سنة تسع وتسعین فجعل عَلَى شُرَطه الْحَسَن بْن یزید الرُّعَینیّ، ثمَّ أحد عَجلان بْن سریح، وورد کتاب أمیر المؤمنین بالزیادة فِی أَعطِیات الناس عامَّة، وحُرّمت الخمر وکُسرت، وعُطِّلت حاناتها، وصرف الْحَسَن بْن یزید عَن الشُّرَط فِی رجب سنة تسع وتسعین وجعل مکانه الحارث بْن داخر بْن سهم الأصبحیّ أحد السحول، وأَلحق لأَهل مصر خمسة آلاف فِی سنة مائة»].
نکته مهمی هم که دنت در انتها بدان اشاره میکند این است که اسناد پاپیروسی با روایات مورخین و فقهای عرب مطابقت داشته و این مهم سبب میشد به این منابع بیش از پیش اعتماد بکنیم و بهیچ روی اسناد پاپیروسی خدشه ای به روایات مورخین عرب وارد نمیسازد که بالعکس آنها را موجه و معتبرتر جلوه میدهند.
پرده سوم) زمین خراجی و زمین عشریه
پیرامون زمین ها و مالیات ارضی باید بگوییم که [این مالیات ارضی در زمان ساسانیان هم اخذ میشد و صرفاً در زمان فتح ایران اعراب کمی دایره محصولاتی که به آن مالیات ارضی تعلق میگرفت را گسترش دادند و یا در زمان امام علی (علیه السلام) بین زمین ها از لحاظ حاصلخیزی و... در تعیین مالیات ارضی فرق گذاشته شد و برخی موارد دیگر لکن کلیتش همان مالیات ارضی زمان ساسانیان بود. در اسلام مالیات ارضی بر زمین خراجی و زکات بر زمین عشریه تعلق میگیرد] مالیات ارضی بخش عمده خراج سالانه را تشکیل میداده و بر اساس مساحت زمین و میزان محصولاتش به مالک تعلق میگرفته و زمین ها بر دو دسته بودند نخست زمین های سرزمین هایی که با عهدنامه و یا صلح فتح میشدند و خب مالکیت این زمین ها در اختیار مالکش قرار داشته و با مسلمان شدن وی قاعدتاً زمین از مالیات ارضی معاف و باید عشریه میشده و زکات به آن تعلق میگرفته است.
دسته دوم زمین های سرزمین هایی بوده که با جنگ فتح میشدند و خب این زمین ها متعلق به دولت اسلامی بوده و دیگر به مالکینش تعلق نداشته اما بر خلاف انتظار دولت آن زمین ها را برای گرفتن مالیات ارضی در اختیار مالکینشان باقی میگذاشت و متعرض مالکین نمیشد. این زمین ها با مسلمان شدن فرد هم عشریه نمیشدند چرا که متعلق به دستگاه خلافت بودند نه خود فرد و دستگاه خلافت هم با اخذ مالیات ارضی به نوعی آنها را در اختیار مالکین قبلی گذاشته بود که البته این زمین ها به فرزندان مالک هم ارث میرسیده یا... .
خب ما با بررسی سخنان دنیل دنت پیرامون این مالیات شما را با آن آشنا خواهیم ساخت؛ دنت در صفحه 67 کتاب خود میگوید:
در قسمتی که مشخص کردیم امام علی (علیه السلام) اشاره به با جنگ فتح شدن آن سرزمین و در نتیجه تعلق داشتن زمین ها به حکومت میکنند لکن مالکان میتوانسته روی زمین های خود کار کنند و مالیات ارضی بپردازند اما زمین به حکومت تعلق داشت. البته یک اشکال در اینجا هست و آن اینکه با نبرد فتح شدن عین التمر قطعی نیست چنانچه در صفحه 355 ترجمه فارسی فتوح البلدان بلاذری میخوانیم:
بنا به قولی، خالد با اهل دژ عین التمر صلح کرد و این اسیران در کنیسه یی در یکی از نواحی به دست آمدند و سیرین اهل جرجرایا بود و برای دیدار کسانش آمده بود و همراه دیگران در کلیسا اسیر شد [دلیل اشاره به این اسرا در اینجا بنظر میرسد بخاطر این مقوله باشد که بنابر نقل فتح شدن عین التمر با جنگ، خالد بن ولید این اسرا را در قلعه ای داخل خود عین التمر دیده بود و چون اگر شهر یا... ای بواسطه صلح و عهدنامه فتح شود بهیچ روی کسی نباید به بردگی گرفته بشود در اینجا عنوان کرده آن اسرا در داخل شهر نبودند بلکه خارج از آن بودند و ربطی به صلح با این شهر ندارند و نیز خودشان پیش تر اسیر بودند].
حسین بن اسود از یحیی بن آدم و او از حسن بن صالح و او از اشعث و او از شعبی روایت کرد که خالد بن ولید با اهل حیره و اهل عین التمر صلح کرد و در این باب به ابوبکر بنوشت و او صلح وی را تنفیذ کرد. یحیی گوید: از حسن بن صالح پرسیدم: آیا اهل عین التمر نیز مانند اهل حیره اند که بر عهده خودشان چیزی مقرر است و بر زمینهایشان چیزی مقرر نیست؟ گفت: آری.
نیز به پاورقی شماره دو کتاب دنت که مترجم متذکر شده ترجمه وی از روایت صحیح نیست و ترجمه صحیح را قرار داده نگاه کنید چنانچه در آنجا امام علی (علیه السلام) بیان میدارند زمین از آن مسلمانان است و اگر بخواهی خراج بر آن میگذاریم و اگر بخواهی بعنوان مباشر حکومت بر آن میتوانی کار کنی. اینکه امام گفتند خراج بر آن میگذاریم مشخصاً اشاره به مالیات ارضی و به نوعی اجاره زمین به آن فرد را دارد. اما نکته مبهم اینجا این است که یعنی قبل تر از وی مالیات ارضی گرفته نمیشده؟ مشخصاً زمین یا باید خراجی یا باید عشریه باشد مگر اینکه محصولی در زمین کاشته شده باشد که جزء محصولات مالیات ارضی نباشد و در این مقوله این روایت یکم مبهم است و بهیچ روی نتیجه ای که دنیل دنت گرفته از آن بدست نمی آید و نیز روایت در تضاد با با صلح فتح شدن عین التمر است و بیشتر در راستای با جنگ فتح شدن آن است؛ بهرطبع دنت باید ترجمه را کامل و درست انجام میداد و بعد از رفع این ابهام [که قابل رفع هم نیست] نتیجه گیری خود را میکرد. بنابراین ازین روایت نمیتوان نتیجه گیری درستی کرد.
برای پاراگراف آخر سخنان دنت در صفحه 67 هم در قسمت اول مفصلاً بررسی و ردش کردیم و دخلی به بحث ما در اینجا ندارد. دنت در ادامه و در صفحه 68 میگوید:
در اینجا دنت به نکات مهمی اشاره میکند و آن اینکه این زمین ها متعلق به مالکان سابقشان بوده و خرید و فروش و انتقال بصورت ارث هم ممکن بوده اما مالکان نمیتوانسته بدون تأیید خلیفه یا والی وی (حاکم آن سرزمین که توسط خلیفه منصوب میشده) [فی المثل با مسلمان شدن] زمین را در حالت عشریه قرار بدهند تا از مالیات ارضی معاف شود و یا به یک مسلمان بفروشند. چنانچه توجه بفرمایید در همان روایت هم با وجود ابهامی که داشت اما این روشن بود که زمین تحت مالکیت آن فرد مانده بود و امام علی (علیه السلام) به وی گفتند مخیل است یکی از دو راه را انتخاب نماید. دنت در صفحه 71 این دو دسته زمین را بررسی کرده و نظر فقها را هم بیان میکند و میگوید:
در اینجا بجز مورد 3 قسمت اول و انتهای مورد دوم قسمت دوم که نشان دادیم سخن دنت منطقی و نیز برپایه هیچ سندی نیست (شبیه همان موارد فرار و مهاجرت مخفیانه در مصر میتوانند باشند) بقیه مواردی که بیان میدارند حاوی دو نکته هستند: نخست اینکه اگر عهدنامه در کار نباشد و طبیعتاً آن سرزمین با نبرد فتح شود زمین ها متعلق به حکومت خواهد بود اما در عمل در همان زمان عمر بن خطاب اجازه داده شد مالکیت اراضی در دست صاحبانش باقی بماند مشروط به پرداخت مالیات ارضی و همین نشان میدهد این مقوله مربوط به سرزمین هایی بوده که با نبرد فتح میشدند نه عهدنامه. دوم اینکه برای این زمین های خراجی قبول اسلام توسط مالک زمین موجب معافیتش از مالیات ارضی نمیشده است. البته در عمل این مقوله تبدیل زمین خراجی به عشریه پیش از آنکه مبتنی بر شرع اسلام باشد مبتنی بر نظر خلیفه بود چنانچه دنیل دنت در صفحه 76 کتاب میگوید:
توجه کنید: زمین های فرات که به زمین های عشری تبدیل شده بود [خواه بدلیل اسلام آوردن مالکینش خواه انتقال مالکیت به مسلمانان] در زمان حجاج بن یوسف دوباره به زمین های خراجی تبدیل شد و باز در زمان عمر بن عبدالعزیز زمین عشریه شدند و دوباره در زمان عمر بن هیبره زمین خراجی شده و دوباره در زمان هشام بن عبدالملک برخی از آنها عشری شدند و نهایتاً در زمان محمد بن منصور مشهور به مهدی عباسی (سومین خلیفه عباسیان) همه آن اراضی عشریه اعلام شدند!. پیرامون این عدم پایبندی خلفا بخصوص اموی به شرع اسلام و فقه دنت در صفحه 77 کتاب خود میگوید:
البته پیرامون اختیارات امام باید بگوییم در فقه شیعه اینطور نیست و امام موظف است از قرآن و سنت پیامبر (صلوات الله علیه) عمل کند چه آنکه عصمت ائمه اطهار (علیهم السلام) و ثقلین بودنشان یعنی همین و مشخصاً این برداشت دنت بر اساس فقه اهل تسنن است. در فقه شیعی بهیچ روی کسی نمیتواند بر خلاف حکم صریح قرآن و سنت اهل بیت پیامبر (ص) عمل کند. البته توجه داشته باشید همان مثالی که دنت پیرامون زمین های فرات زد نشان میداد تا قبل از حجاج بن یوسف حداقل در زمان خلفای راشدین بر اساس فقه اسلام آن زمین ها عشریه شده بودند و در زمان حجاج که از قضا رسم جزیه گرفتن از نو مسلمانان را نیز بواسطه خواست رده های بالای حکومت می بینیم این زمین ها خراجی شدند. البته خود دنت در نهایت به این مهم اعتراف میکند که خلیفه میبایست بر اساس دستور اسلام مصالح واقعی اجتماع را در تصمیمات خود لحاظ کند که خب بخصوص در زمان امویان می بینیم عمدتاً بر خلاف این مهم عمل شده بوده یعنی بر خلاف اسلام اما توجه داشته باشید که رویکرد کلی فرض گرفتن تبعیت از شرع دین است مگر اینکه خلافش ثابت شود مثل مواردی که عرض کردیم نه اینکه رویکرد این باشد که خلاف دین عمل میشده مگر اثبات شود رفتار دینی بوده است! چون بهرحال خلیفه اسلامی بوده که سعی میکرده حداقل نام و ظاهر اسلام را یدک بکشد و ادعای مسلمانی داشته، بنابراین حمل بر پیروی او از شرع اسلام است مگر اینکه خلافش اثبات بشود.
پی نوشت ها
1. نک: تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، جلد اول، صفحه 530، دانشنامه ایرانیکا هم در اینجا میگوید: «By the year 23/644, after a few failed revolts, Isfahan had capitulated, and treaties were in place with conquerors for the payment of taxes and tribute in exchange for military protection. A per-capita tribute (jezya) for the indigenous able-bodied, adult male population was conceded, and it was agreed in principle that lands should remain in the hands of the native population» اینکه ایرانیکا هم به تعیین خراج برای مردان بزرگسال توانمند یعنی «for the indigenous able-bodied adult male population» اشاره میکند قابل توجه است یعنی زنان و کودکان و پیرمردان و ناتوانان و بردگان از جزیه معاف بوده اند.
2. شورش و گروش: قبطیان مسیحی و حاکمان مسلمان در مصر سده های دوم و سوم هجری، معصومعلی پنجه، تاریخ و تمدن اسلامی، سال هشتم، شماره شانزدهم. این مقاله هم البته قسمتهای قابل رد دنیل دنت مثل روایت های ساویروس را نقل کرده که خب کاملاً قابل رد هستند و ردیه اش را اینجا نشان دادیم اما از لحاظ شورش ها و... نشان دهنده عدم اکثریت غالب شدن مسلمانان است گرچه از تعداد رسمی خبر نداریم. البته در نتیجه گیری خود عنوان میکند در نهایت در زمان عباسیان و پس از سرکوب شورش ها نهایتاً اکثر قبطیان در سده سوم هجری قمری بدلیل منفعت های مادی که اسلام برایشان میتوانسته بهمراه داشته باشد مسلمان شدند و... که در منابع این چنین چیزی نیست و سخن شخص نویسنده بدون ارجاع لازم است. نهایتاً بدون در نظر گرفتن حواشی مربوط به اسناد با ارفاق برای مقوله روایت مقریزی میتوانیم برتری عددی مسلمانان را در آن زمان ببینیم. و توجه داشته باشید سرکوب شورش های اهل ذمه بصورت متوالی طی سالهای مختلف مشخصاً در میزان تناسب جمعیتی بین نو مسلمانان و مسیحیان قبطی تأثیر گذار بوده است (کشته شدن مردان شورشی و اغتشاشگر قبطی طی چندین سرکوب شورش که علاوه بر کشته شدن قبطی ها میتوانسته مشوقی برای مهاجرت ایشان به خارج از سرزمین های خود هم که تحت سیطره امویان و عباسیان بوده بشود).