مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم
آخرین نظرات

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مواردی همچون «بغی» «جهاد ابتدایی» «دار الحرب» من جمله مقوله هایی هست که در جامعه امروز ما کمتر شنیده میشود لکن جزء اعتقادات فقهای مشهور امروز و دیروز امامیه و اهل تسنن بوده است. من پیشتر در مقوله اعتبار شهادت زنان نشان دادم که چگونه فتاوای خیلی از فقها در طول تاریخ میتواند اشتباه باشد (بنگرید به اینجا) و حال به یکی دیگر ازین موارد مشابه میخواهم بپردازم. متن اول حاصل تحقیق خودم بر اساس شبهاتیست که در فضای مجازی در اینباره مطرح شده و متن دوم برگرفته از یادداشت یکی از دوستان پژوهشگر در حوزه فقه در یکی از گروه های تلگرامی است.

جهاد نزد اکثریت غالب فقهای شیعه با چه کسانی واجب است؟/کافر حربی کیست و اهل حرب کیانند؟

بنابر نظر بخش قابل توجهی از فقهای شیعه باید با شورشی و کافر حربی جنگید و هر کافری غیر از کفار اهل ذمه کافر حربی است. دارالحرب به سرزمینی اطلاق میشود که حاکمیت آن دست مسلمانان نیست (و نه الزاماً سرزمینی که حاکمش دارای دشمنی با حکومت اسلامی است) و نتیجتاً در حالت عادی جان و مال و ناموس افراد کافر دارالحرب بر مسلمانان حلال است، بنابراین کافر حربی کافری نیست که با اسلام و مسلمین شروع به جنگ بکند، بلکه کافریست که شرایط ذمه را نپذیرد یا نقض کند (که این مختص اهل کتاب است) یا عهد (کافر معاهد که البته کافر ساکن دار الحرب مد نظر است نه سرزمین اسلامی) و پیمان و امانی (کافر مستأمن) با یا نزد مسلمین نداشته باشد. بستن عهد و پیمان و... هم بر عهده نظر حاکم سرزمین اسلامی و به اختیار او و دارای شرایطی است [در متن فتاوای فقها میشود بر اساس نظر امام معصوم یا نائب وی، بجز امان نامه که در انتهای بخش اول در اینباره توضیح کافی خواهم داد] فلذا در حالت عادی جان و مال و ناموس آن کفار حلال است. ابتدا قول فقهای بزرگ شیعه را دراین باب با هم مطالعه میکنیم:

 

کتاب شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام

بنابر نظر فقیهی همچون صاحب جواهر این کتاب قرآن فقهی شیعیان و مهمترین و از معتبر ترین مراجع فقهی شیعیان است که خیلی از کتب مرجع فقهی شیعه، در شرح آن نوشته شدند. صاحب جواهر درباره این کتاب چنین مینویسد (اینجا):

«کتاب شرائع الاسلام از مصنفاتِ امامِ محققِ مدقق، نجم الملة و الدین، محقق حلی، قرآنِ احکامِ شرعی و فرقانِ علومِ فقهی ست که در جامعیت و مهارت بر متقدمین خود پیشی گرفته و الگویی ست برای متاخرین.»

حال میرویم سراغ خلاصه متن شرائع الاسلام از محقق حلی جلد یکم صفحه 278  و 281 و 283 و 301 در کتاب جهاد آن (اینجا و اینجا و اینجا و اینجا):

کتاب الجهاد

و النظر فی أرکان أربعة

الأول من یجب علیه

و هو فرض على کل مکلف حر ذکر غیر هم.

فلا یجب على الصبی و لا على المجنون و لا على المرأة و لا على الشیخ الهم و لا على المملوک.

کتاب الجهاد

جهاد بر هر مرد مکلف آزاد واجب است و بر کودکان و مجانین و زنان و پیران و بردگان واجب نیست.

و یجب المهاجرة عن بلد الشرک على من یضعف عن إظهار شعائر الإسلام مع المکنة و الهجرة باقیة ما دام الکفر باقیا.

هجرت از سرزمین کفار در صورتی که برای اظهار در شعائر اسلام ضعیف عمل شود واجب است.

الرکن الثانی فی بیان من یجب جهاده و کیفیة الجهاد

و فیه أطراف

الأول فی من یجب جهاده

و هم ثلاثة البغاة على الإمام من المسلمین و أهل الذمة و هم الیهود و النصارى و المجوس إذا أخلوا بشرائط الذمة و من عدا هؤلاء من أصناف الکفار.

و کل من یجب جهاده فالواجب على المسلمین النفور إلیهم إما لکفهم و إما لنقلهم إلى الإسلام فإن بدءوا فالواجب محاربتهم و إن کفوا وجب بحسب المکنة و أقله فی کل عام مرة و إذا اقتضت المصلحة مهادنتهم جاز لکن لا یتولى ذلک إلا الإمام أو من یأذن له الإمام

جهاد با چه کسانی واجب است:

اول، با بغات یا کسانی که علیه امام مسلمین شورش کنند.

دوم، با اهل ذمه از یهود و نصاری و مجوس اگر شرایط ذمه را رعایت نکنند.

سوم، با دیگر کافران.

پس بر مسلمانان واجب است براین سه گروه حمله کنند تا اگر شورشی اند شرشان دفع شود و اگر کافرند مسلمان شوند یا جزیه بدهند. اگر کفار به مسلمانان حمله کنند، دفاع واجب است واگر حمله نکنند، جهاد با آنها واجب است حداقل یک بار در سال. و اگر مصلحت در صلح با آنها باشد جایز است ولی به اذن امام یا به اذن نائب امام.

الجانب الثانی هو کیفیة قتال أهل الحرب

والأفضل له أن یبدأ بقتال من بجانبه، إلا إذا کان الأبعد أخطر.

و یجب التربص إذا کثر العدو و قل المسلمون حتى تحصل الکثرة للمقاومة ثم یجب المبادرة.

و لا یبدءون إلا بعد الدعاء إلى محاسن الإسلام و یکون الداعی الإمام أو من نصبه.

و إن کان المسلمون أقل من ذلک لم یجب الثبات و لو غلب على الظن السلامة استحب و إن غلب العطب قیل یجب الانصراف و قیل یستحب و هو أشبه.

کیفیت قتال با اهل حرب:

اول اینکه با کفاری که نزدیکترند، باید اول قتال کرد مگر اینکه کفاری که دورترند خطر بیشتری ایجاد کرده باشند.

اگر مسلمانان کمتر و ضعیفتر از کفار بودند، واجب است تا صبر کنند تا قدرتشان بیشتر بشود آنگاه باید پیش قدم شد.

جهاد شروع نمیشود مگر بعد از دعوت به فضایل اسلام و دعوت کننده امام یا شخصی است که از طرف او منصوب شده است.

اگر مسلمانان کمتر از دشمن باشند، استقامت لازم نیست، و اگر احتمال آن امن باشد، پسندیده است، و اگر احتمال ضرر زیاد باشد، خروج لازم است و گفته می شود که مطلوب است.

و بالمجانیق و هدم الحصون و البیوت و کل ما یرجى به الفتح.

و یکره قطع الأشجار و رمی النار و تسلیط المیاه إلا مع الضرورة.

و یحرم بإلقاء السم و قیل یکره و هو أشبه فإن لم یمکن الفتح إلا به جاز.

استفاده از حصار و قرق و منجنیق و تخریب دیوارها و خیمه ها و هر عملی که منجر به پیروزی شود جایز است.

قطع درخت و آتش زدن و آب بستن جایز نیست مگر اینکه ضروری باشد.

انداختن سم حرام است و میگویند مکروه است ولی احتمال بیشتر آن است که اگر پیروزی بدون آن ممکن نباشد جایز است.

و لا یجوز قتل المجانین و لا الصبیان و لا النساء منهم و لو عاونهم إلا مع الاضطرار

کشتن مجنون و کودکان و زنان آنها جایز نیست، هر چند به آنها کمک کنند، مگر به ضرورت

الأول من تؤخذ منه الجزیة

تؤخذ ممن یقر على دینه و هم الیهود و النصارى و من لهم شبهة کتاب و هم المجوس و لا یقبل من غیرهم إلا الإسلام و الفرق الثلاث إذا التزموا شرائط الذمة أقروا سواء کانوا عربا أو عجما و لو ادعى أهل حرب أنهم منهم و بذلوا الجزیة لم یکلفوا البینة و أقروا و لو ثبت خلافها انتقض العهد.

و لا تؤخذ الجزیة من الصبیان و المجانین و النساء و هل تسقط عن الهم قیل نعم و هو المروی و قیل لا و قیل تسقط عن المملوک و تؤخذ ممن عدا هؤلاء و لو کانوا رهبانا أو مقعدین.

و لو أعتق العبد الذمی منع من الإقامة فی دار الإسلام إلا بقبول الجزیة.

و کل من بلغ من صبیانهم یؤمر بالإسلام أو بذل الجزیة فإن امتنع صار حربیا

الثانی فی کمیة الجزیة

و لا حد لها بل تقدیرها إلى الإمام بحسب الأصلح و ما قرره علی ع محمول على اقتضاء المصلحة فی تلک الحال و مع انتفاء ما یقتضی التقدیر یکون الأولى اطراحه تحقیقا للصغار.

کسانی که از آنها جزیه گرفته میشود

کسانی که به دینشان اقرار دارند، یعنی یهود و نصارا، و از کسانی که در کتاب شک دارند و آنها مجوس اند جزیه گرفته شده است و جز اسلام و فرقه های سه گانه از غیر آنها پذیرفته نیست، اگر اهل حرب [کفار حربی] ادعا میکردند یکی از آنان [اهل کتاب] هستند و جزیه میپرداختند لازم نبود آن را ثابت کنند لکن اگر خلاف آن ثابت میشد عهد شکسته میشود.

جزیه از اطفال و دیوانگان و زنان و بردگان گرفته نمیشود و جز اینها از بقیه گرفته میشود حتی اگر روحانی دینی یا معلول باشند.

اگر برده ای که کافر ذمی است آزاد بشود از اقامت در سرزمین اسلامی منع میشود مگر با قبول جزیه.

به هریک از فرزندان کفار ذمی دستور داده میشود که یا اسلام بیاورند یا جزیه بدهند و در صورت امتناح کافر حربی تلقی خواهند شد [طبیعتاً منظور بعد از رسیدن فرزند به بزرگسالی هست].

در میزان جزیه

حدی ندارد و برعهده امام است...

 

کتاب جواهر الکلام

آیت الله خمینی (ره)، بعنوان فقه جواهری در قالب فقه سنتی حتی تخلف از شیوه اجتهادی این کتاب را جایز نمیدانست و در اسفند 1367 در پیام به روحانیون، مراجع، مدرسین، طلاب و ائمه جمعه و جماعات (منشور روحانیت) گفت:

«اما در مورد دروس تحصیل و تحقیق حوزه‌ها، این جانب معتقد به فقه سنتی و اجتهاد جواهری هستم و تخلف از آن را جایز نمی‌دانم.»
(صحیفه ی امام خمینی ج21 ص289)

استاد شهید مطهری درباره کتاب جواهر الکلام چنین میگوید:

«کتاب جواهرالکلام که شرح شرایع محقق است، میتوان آن را دائرة المعارف فقه شیعه خواند. اکنون هیچ فقیهی خود را از جواهر بی نیاز نمیداند. کتاب جواهر عظیمترین کتاب فقهی مسلمین است.»
(مجموعه آثار شهید مطهری ج20 ص86)

حال ببینیم صاحب جواهر در رابطه با جهاد در جلد بیست و یکم جواهر الکلام صفحه 46 به بعد چه میگوید:

(فی بیان من یجب جهاده وکیفیة الجهاد)

وفیه أطراف خمسة الأول فیمن یجب جهاده، وهم ثلاثة الأول البغاة على الإمام من المسلمین علیه‌السلام ویلحق بهم مانعوا الزکاة وإن لم یکونوا مستحلین کما تعرفه إن شاء الله، والثانی أهل الذمة، وهم الیهود والنصارى والمجوس إذا أخلوا بشرائط الذمة والثالث من عدا هؤلاء من أصناف الکفار ، وکل من یجب جهاده فالواجب على المسلمین النفور إلیهم، إما لکفهم عن فسادهم کما فی البغاة الذین هم من المسلمین، ومن هجم على بلاد الإسلام من غیرهم على وجه یخشى منه على بیضة الإسلام أو على أسر المسلمین وقتلهم وسبی ذراریهم وإما لنقلهم إلى الإسلام أو الإیمان أو إعطاء الجزیة کما فی الأقسام الثلاثة أیضا، فما قیل ـ من کون العبارة لفا ونشرا مرتبا على أن یکون لکفهم للبغاة، ولنقلهم إلى الإسلام للقسمین الأخیرین‌

(در توضیح اینکه با چه کسانی چگونه باید جهاد کرد)

شامل پنج دسته است: دسته اول در مورد کسانی که باید با اینان جهاد کرد، سه دسته اند: مسلمانانی که بر امام علیه السلام قیام می کنند (بغات) و کسانی که زکات را نمی پردازند... دوم اهل ذمه که یهودیان و نصارا و مجوس هستند در صورت تخطی از شرایط ذمه و سوم غیر اینها از اقسام کفار و هر که مکلف به اجرت باشد. جهاد بر مسلمانان واجب است که آنها را دفع کنند یا از فسادشان باز دارند، چنانکه متجاوزین هستند و هر کس از دیگران به سرزمین اسلام حمله کند که بیم آسیب رساندن به بذر باشد. ... باید به این سه گروه حمله کرد تا اگر شورشی اند، از فساد خود دست بردارند، و اگر کافرند، یا کشته شوند و خودشان و نسلشان برده شوند یا مسلمان بشوند یا جزیه بدهند.

الطرف الثانی من الأطراف فی کیفیة قتال أهل الحرب الأولى وفی التحریر والقواعد والمنتهى ومحکی السرائر ینبغی للإمام علیه‌السلام أن یبدأ بقتال من یلیه من الکفار إلا أن یکون الأبعد أشد خطرا ویمکن إرادة الوجوب من ذلک ، کما هو ظاهر النافع والإرشاد والتذکرة والدروس واللمعة وغیرها، بل هو صریح الکرکی وثانی الشهیدین ، لقوله تعالى (قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفّارِ)‌ الظاهر فی الوجوب وإن کان قد یناقش بأن الأمر بمقاتلتهم غیر الأمر بالبداءة بقتالهم ، فتبقى العمومات حینئذ بحالها ، نعم یتجه إرادة التأکد فیهم کما فی کل عام أمر ببعض أفراده بالخصوص بعد الأمر بالعموم ، ومن هنا صرح المقداد بالندب الذی یشعر به التعبیر بالأولى وینبغی ، بل یمکن إرادته من غیرهم أیضا ، ولعله لکونه مقتضى السیاسة أیضا ، نعم إذا کان الأبعد أشد خطرا وأکثر ضررا بدأ به کما صرح به الفاضل والشهیدان وغیرهم ، بل لا أجد فیه خلافا

... وکیف کان ف لا یبدءون أی الکفار الحربیون بالقتال مع عدم بلوغ الدعوى إلیهم إلا بعد الدعاء إلى محاسن الإسلام وهی الشهادتان وما یتبعهما من أصول الدین وامتناعهم عن ذلک وعن‌ إعطاء الجزیة إن کانوا من أهلها بلا خلاف أجده بل ولا إشکال ، وفی‌ خبر مسمع بن عبد الملک عن الصادق عن آبائه علیهم‌السلام قال أمیر المؤمنین علیه‌السلام : « بعثنی رسول الله صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم إلى الیمن فقال : یا علی لا تقاتلن أحدا حتى تدعوه ، وایم الله لأن یهدی الله على یدیک رجلا خیر لک مما طلعت علیه الشمس وغربت ، ولک ولاؤه یا علی » ‌ونحوه غیره من النصوص ، مضافا إلى الأصل وغیره بعد ظهور الأدلة فی الأمر بجهادهم وقتلهم کی یسلموا ، فلا بد من إعلامهم أن المراد ذلک لا طلب المال والملک ونحوهما مما یستعمله الملوک ، ولکن لو بدر أحد من المسلمین إلى أحد من الکفار وقتله قبل الدعوة أثم ولا ضمان ، خلافا للشافعی فحکم بالضمان للقیاس على الذمی الذی هو مع بطلانه فی نفسه عندنا مع الفارق ، بل ربما حکی عن الشیخ نفی الأمرین معا ، ولکن فیه أنه مناف لما عرفت من عدم جواز قتالهم قبل الدعوة إلى الإسلام.

کیفیت قتال با این سه گروه از اهل الحرب (کفار حربی):

باید از کفاری که نزدیکترند شروع کرد الا اینکه کفار دورتر خطر بیشتری داشته باشند. ...قتال با کفار متخاصم نباید از طرف مسلمین شروع بشود مگر بعد از دعوت آنها به اسلام که شامل شهادتین و اصول دین و یا دادن جزیه است. و نصوص و ادله در این مورد زیاد است. امام صادق از امیرالمومنین ع فرمود: رسول الله ص مرا به یمن فرستاد و گفت ای علی با آنها قتال نکن مگر اینکه آنها را به اسلام دعوت کرده باشی...

ویجوز محاربة العدو بالحصار ومنع السابلة دخولا وخروجا وبالمناجیق والتفنک والقنابر والأطواب والبارود ورمی الحیات القاتلة والعقارب وغیرها من الحیوانات وهدم الحصون والبیوت وقطع الأشجار والقذف بالنار وإرسال الماء لینصرفوا به ومنعه علیهم لیموتوا عطشا وکلما یرجى به الفتح بلا خلاف أجده فیه ، للأصل وإطلاق الأمر بقتلهم ، والمروی عن النبی صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم أنه نصب على أهل الطائف منجنیقا وکان فیهم نساء وصبیان وخرب حصون بنی النظیر وخیبر وهدم دورهم ، بل فی الدروس والروضة أنه صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم حرق بنی النظیر ، و فی‌ خبر حفص بن غیاث « کتب‌ بعض إخوانی إلی أن أسأل أبا عبد الله علیه‌السلام عن مدینة من مدائن أهل الحرب هل یجوز أن یرسل علیهم الماء أو یحرقون بالنار أو یرمون بالمنجنیق حتى یقتلوا وفیهم النساء والصبیان والشیخ والأسارى من المسلمین والتجار فقال : تفعل ذلک ولا تمسک عنهم لهؤلاء ، ولا دیة علیهم ولا کفارة » ‌مضافا إلى قوله تعالى ( ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها ) وقوله تعالى ( وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِباطِ الْخَیْلِ ) وقوله تعالى ( وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ ) وأنهم شر الدواب وأشدها أذیة ، وغیر ذلک ، فما عساه یظهر من الشهید فی الدروس من حرمة قتلهم بمنع الماء مع الاختیار فی غیر محله ، وکذا ما فی الروضة من اعتبار توقف الفتح فی جواز هدم الحصون والمنجنیق وقطع الشجر.

... نعم تجوز الخدعة فی الحرب

ولو حکم بالقتل والسبی وأخذ المال فأسلموا سقط الحکم فی القتل وفی بعض النسخ « خاصة » وفی أخرى « لا فی المال » کما فی القواعد والمنتهى والتذکرة ، وهی التی شرحها ثانی الشهیدین ، فقال « لأن الإسلام یحقن الدم بخلاف الاسترقاق والمال ، فإنهما یجامعان الإسلام ، کما لو أسلم المشرک بعد الأخذ » ونحوه فی فوائد الشرائع للکرکی إلا أن المتن فیها « سقط الحکم إلا فی المال » ومقتضاه عدم جواز السبی ، لکن لم أجد به قائلا ، بل لا أجد خلافا فی عدم سقوط السبی وأخذ المال ، نعم لیس له استرقاق من حکم علیه بالقتل بعد سقوط القتل عنه بالإسلام ، خلافا لبعض العامة فجوزه ، کما لو أسلموا بعد الأسر ، وفیه أن الأسیر قد ثبت للإمام علیه‌السلام استرقاقه ، بخلاف المفروض الذی قد تعین فیه بحکم الحاکم القتل ولکن قد سقط بالإسلام ، لقوله صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم «أمرت أن أقاتل الناس حتى یقولوا : لا إله إلا الله ، فإذا قالوها عصموا منی دماءهم»

مبارزه با دشمن با محاصره و جلوگیری از ورود یا خروج، با منجنیق، بمب، آجر و باروت، پرتاب مار، عقرب و سایر حیوانات، تخریب دژها و خانه‌ها، قطع درختان، پرتاب کردن آتش، جایز است. آب فرستادن تا با آن بگریزند و از آنان دریغ کند که از تشنگی بمیرند و هر گاه امید به فتح باشد اختلافی نباشد در آن می یابم برای اصل اساسی و عمومیت امر آنها را بکشد...

... خدعه در جنگ جایز است

پیامبر ص فرمود: به من امر شده تا با مردم بجنگم تا اینکه مسلمان بشوند.

این روایت آخری که صاحب جواهر بدان اشاره کرد در منابع متعددی آمده است، بنگرید:

قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم ‏ "‏أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَقُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ‏.‏ فَمَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، فَقَدْ عَصَمَ مِنِّی نَفْسَهُ وَمَالَهُ، إِلاَّ بِحَقِّهِ، وَحِسَابُهُ عَلَى اللَّهِ "‌‏.

پیامبر خدا گفت: "مامور شدم تا زمانی که مردم نگفته اند لا اله الا الله ، با آنها بجنگم و هر کس گفت لا اله الا الله نفس و مال او از من در امان است، مگر به حق و حساب او با خداوند است.

صحیح بخاری، کتاب ۵۶، حدیث ۱۵۸

صحیح بخاری، کتاب ۲۴، حدیث ۵

سنن النسائی ۳۹۷۴

ریاض الصالحین ١٢١٠

مسند أحمد ١١٧ مسند أحمد ٣٣٥

صحیح مسلم، کتاب ۱، حدیث ۳۲

باسناد التمیمی، عن الرضا، عن آبائه، عن علی: قال: قال النبی امرت ان اقاتل الناس حتى یقولوا لا إله إلا الله ، فاذا قالوها فقد حرم علی دماؤهم وأموالهم.

امام علی بن موسی الرضا «علیهما السلام»، از پدرانش از علیّ(علیه السلام)، روایت کرده است که پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمودند: «من مأمور هستم که با مردم بجنگم تا اینکه بگویند لا إله إلّا اللَّه، وقتی چنین گفتند خون و اموال آنها بر من حرام است».

بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسی، جلد 68 ، صفحه 242

ابو هریره روایت کرده است: حضرت رسول اللَّه (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «من تا هستم با مردم می جنگم تا اینکه بگویند لا اله الّا اللَّه و چون گفتند، خون و مالشان - جز بر وجه حق - در پناه من است، و حسابشان با خداست».

الشافعی، الأُمّ، ج 6، ص 157

 

کتاب قواعد الاحکام

ابن کتاب نوشته علامه حلی یکی از مشهور ترین فقهای امامیه است و درباره آن میخوانیم:

کتاب قواعد علامه، مهمترین کتاب فقهی شیعه بعد از کتاب شرائع الاسلام از محقق حلی ست. (الذریعه، الطهرانی، ج14، ص17)

این کتاب توسط شاه اسماعیل صفوی بعنوان کتاب قانون کشور انتخاب شد. (صفویه در عصر دین، رسول جعفریان، ص192)

فقهای بزرگی در شرح این کتاب دست به قلم شدند و بعنوان نمونه، کتاب جامع المقاصد از محقق کرکی که در ادامه بررسی اش خواهم کرد فی الواقع شرح کتاب قواعد الاحکام است (جامع المقاصد فی شرح القواعد) و محقق کرکی در مقدمه کتابش درباره کتاب قواعد الاحکام مینویسد: «مثل این کتاب در دنیا نیست». بخشهای مربوطه در این کتاب:

کتاب الجهاد

و فیه مقاصد:

[المقصد] الأول من یجب علیه

و هو واجب فی کل سنة مرة- إلا لضرورة- على الکفایة، و یراعی الامام النصفة فی المناوبة بین الناس.

... و إنما یجب الجهاد على کل مکلف؛ حر؛ ذکر؛ غیرهم؛ و لا أعمى؛ و لا مقعد؛ و لا المریض یعجز عن الرکوب و العدو؛ و لا فقیر یعجز عن نفقة عیاله و طریقه و ثمن سلاحه.

فلا یجب على الصبی؛ و لا المجنون؛ و لا العبد و ان انعتق بعضه أو أمره سیده، إذ لا حق له فی روحه، و لا یجب علیه الذب عن سیده عند الخوف؛ و لا المرأة؛ و لا الخنثى المشکل؛ و لا الشیخ الهم؛ و لا على الأعمى و ان وجد قائدا؛ و لا الزمن- کالمقعد- و ان وجد مطیة؛ و لا المریض؛ و لا الفقیر، و یختلف بحسب الأحوال و الأشخاص.

و المدین المعسر فقیر، و لیس لصاحب الدین منعه لو أراده و ان کان حالا؛ و کذا الموسر قبل الأجل، و له منعه بعده حتى یقبض، و کذا لیس له منعه عن سائر الأسفار قبل الأجل.

و للأبوین المنع مع عدم التعیین، و فی الجدین نظر.

و إنما یجب بشرط الإمام أو نائبه و إنما یتعین بتعیین الإمام أو النائب، لمصلحة، أو لعجز القائمین عن الدفع بدونه؛ أو بالنذر و شبهه؛ أو بالخوف على نفسه مطلقا، و ان کان بین أهل حرب إذا صدمهم عدو یخشى منه على نفسه، و یقصد بمساعدتهم الدفع عن نفسه لا عن أهل الحرب، و لا یکون جهادا.

و إذا وطئ الکفار دار الإسلام، وجب على کل ذی قوة قتالهم حتى العبد و المرأة، و یحل الحجر عن العبد مع الحاجة إلیه.

و یستحب للعاجز الموسر الاستئجار له- على رأی-، و یجوز للقادر و یسقط عنه ما لم یتعین.

و لو تجدد العذر- الذی هو العمى و الزمن و المرض و الفقر- بعد الشروع فی القتال لم یسقط- على إشکال-، فإن عجز سقط.

و لو بذل للفقیر حاجته وجب، و لا یجب أن یؤجر نفسه بالکفایة.

و یحرم القتال فی أشهر الحرم- و هی ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم و رجب-، إلا أن یبدأ العدو بالقتال، أو لا یرى لها حرمة؛ و یجوز فی الحرم.

و یحرم المقام فی بلاد الشرک على من یضعف عن إظهار شعائر الإسلام مع القدرة على المهاجرة.

ترجمه بخش مد نظر از متن فوق [مابقی را خودتان میتوانید جداگانه درباره اش مطالعه کنید]

کتاب جهاد: جهاد سالی یکبار واجب است اگر بیش ازآن ضروری نباشد. جهاد بر هر مرد مکلف آزاد سالمی واجب است و بر مریض و ضعیف و فقیر و کودک و مجنون و برده واجب نیست. ولی اگر کفار به دارالاسلام حمله کنند، جنگ دفاعی برهمه واجب است. جهاد در ماههای ذو القعده، ذوالحجه، محرم و رجب حرام است مگراینکه دشمنان حمله کنند.
اقامت در بلاد شرک حرام است برای کسی که در اظهار شعائر اسلامی ضعف داشته باشد و بتواند مهاجرت کند.

المقصد الثانی فی من یجب قتاله

و هم ثلاثة:

[الأول] الحربی

و هو غیر الیهود و النصارى و المجوس من سائر أصناف الکفار، سواء اعتقد معبودا- غیر الله تعالى- کالشمس و الوثن و النجوم، أو لم یعتقد کالدهری، و هؤلاء لا یقبل منهم إلا الإسلام، فإن امتنعوا قوتلوا الى ان یسلموا أو یقتلوا، و لا یقبل منهم بذل الجزیة.

الثانی: الذمی

و هو من کان من الیهود و النصارى و المجوس، إذا خرجوا عن شرائط الذمة الآتیة، فإن التزموا بها لم یجز قتالهم.

الثالث: البغاة

و الواجب قتال هؤلاء الأصناف مع دعاء الإمام أو نائبه إلى النفور، إما لکفهم أو لنقلهم إلى الإسلام، و لو اقتضت المصلحة المهادنة جازت لکن لا یتولاها غیر الإمام أو نائبه، و لا فرق بین ان یکون الوثنی و من فی معنا عربیا أو عجمیا.

جهاد با چه کسانی واجب است:

1- کافر حربی: یعنی هر کافری غیر از یهود و نصاری و مجوس. حتی اگر خدایی بپرستند یا دهری باشند ولی اهل کتاب نباشند، کافر حربی هستند. از کفار حربی، جزیه قبول نمیشود. باید یا مسلمان شوند یا کشته شوند.

2- کافر ذمی: یهودیان و مسیحیان و مجوسیان اگر شرایط ذمه را رعایت نکنند.

3- شورشیان: با دستور امام یا نائب امام، باید با شورشیان قتال کرد تا از شورش دست بکشند و تسلیم شوند.

المقصد الثالث فی کیفیة القتال

و النظر فی تصرف الامام فیهم بالقتل و الاسترقاق و الاغتنام.

و فیه فصول:

[الفصل] الأول فی القتال

و ینبغی ان یبدأ بقتال الأقرب ثمَّ القریب ثمَّ البعید ثمَّ الأبعد، فإن کان الأبعد أشد خطرا قدم، و کذا لو کان الأقرب مهادنا.

و مع ضعف المسلمین عن المقاومة یجب الصبر، فاذا حصلت الکثرة المقاومة وجب النفور.

و إنما یجوز القتال بعد دعاء الإمام- أو من یأمره- إلى محاسن الإسلام، إلا فیمن عرف الدعوة.

و إذا التقى الصفان لم یجز الفرار إذا کان المشرکون ضعف المسلمین أو أقل، إلا لمتحرف لقتال کطالب السعة و استدبار الشمس و موارد المیاه و تسویة لامة الحرب و نزع شیء أو لبسه، أو متحیزا إلى فئة یستنجد بها فی القتال بشرط صلاحیتها للاستنجاد- على إشکال-، قلیلة کانت أو کثیرة قریبة أو بعیدة- على إشکال-؛ فان بدا له عن القتال مع الفئة البعیدة فالوجه الجواز مع عدم التعیین، و لا یشارک فیما غنم بعد مفارقته، و یشارک فی السابق، و کذا یشارک مع القریبة لعدم فوات الاستنجاد به.

و لو زاد الضعف على المسلمین جاز الهرب، و فی جواز الهزام مائة بطل عن مائتی ضعیف واحد نظر ینشأ من صورة العدد و المعنى، و الأقرب المنع، إذ العدد معتبر مع تقارب الأوصاف، فیجوز هرب مائة ضعیف من المسلمین من مائة بطل مع ظن العجز- على رأی-؛ و لو زاد الکفار على  الضعف و ظن السلامة استحب الثبات، و لو ظن العطب وجب الانصراف؛ و لو انفرد اثنان بواحد من المسلمین لم یجب الثبات على رأی.

و یجب مواراة الشهید دون الحربی، فإن اشتبها فلیوار من کان کمیش الذکر.

و یجوز المحاربة بکل ما یرجى به الفتح کنصب المناجیق و ان کان فیهم نسوة و صبیان، و هدم الحصون و البیوت و الحصار، و منع السابلة من الدخول و الخروج. و یکره بإرسال الماء، و إضرام النار، و قطع الأشجار إلا مع الضرورة، و إلقاء السم على رأی.

مسائل
لا یجوز قتل المجانین، و لا الصبیان، و لا النساء منهم و ان أعن إلا مع الحاجة، و لا الشیخ الفانی، و لا الخنثى المشکل؛ و یقتل الراهب و الکبیر إذا کان ذا رأی أو قتال.
و لو تترسوا بالنساء أو الصبیان أو آحاد المسلمین، جاز رمی الترس فی حال القتال، و لو کانوا یدفعون عن أنفسهم و احتمل الحال ترکهم، فالأقرب جواز رمی الترس غیر المسلم، و لو أمکن التحرز عن الترس المسلم فقصده الغازی وجب القود و الکفارة، و لو لم یمکن التحرز فلا قود و لا دیة و تجب الکفارة.
و یکره التبییت، و القتال قبل الزوال لغیر حاجة، و تعرقب الدابة و ان وقفت به، و نقل رؤوس الکفار إلا مع نکایة الکفار به، و المبارزة من دون إذن الامام- على رأی-، و تحرم لو منع، و تجب لو ألزم.

کیفیت قتال:
از کفاری که نزدیکترند شروع کنند. اگر مسلمین ضعیفترند باید صبر کنند تا قویتر بشوند.

جنگ با هر چیزی که بواسطه آن بتوان فاتح شد جایز است، مانند منجنیق، هر چند در میان دشمن زن و کودک باشد [و بواسطه منجنیق زن و کودک هم کشته شوند] و باعث ویرانی خانه ها و... شود ...فرستادن آب و برافروختن آتش و قطع درختان و ریختن زهر جز در موارد ضروری مکروه است.

کشتن زنان و مجنونین و اطفال و پیرمردان و دو جنسه ها جایز نیست مگر به ضرورت.

اگر کفار، زنان و کودکان یا اسرای مسلمین را سپر خود کردند، کشتن آنها جایز است. (قواعدالاحکام، العلامة الحلی، ج۱، ص۴۷۷ به بعد، کتاب الجهاد)

 

کتاب المبسوط فی فقه الإمامیة

المَبسوطُ فی فِقهِ الإمامیّة، یا به اختصار، المَبسوط، آخرین اثر فقهی شیخ طوسی (از فقهای بزرگ و مشهور شیعه) و به زبان عربی است. آقا بزرگ تهرانی، کتاب المبسوط را یک دوره کامل فقه شیعه دانسته (آقابزرگ تهرانی، الذریعة، 1408ق، ج19، ص54) عالمان شیعی در کتاب‌های فقهی خود، به المبسوط استناد و از آن نقل قول کرده‌اند (برای نمونه رجوع کنید به: ابن ادریس حلی، السرائر، 1410ق، ج1، ص647؛ بحرانی، الحدائق الناضره، 1405ق، ج1، ص459) [توضیحات مختصر راجع به این کتاب با کمک ویکی شیعه]. در این کتاب میخوانیم:

المبسوط فی فقه الإمامیة، الشیخ الطوسی، جلد دوم، کتاب الجهاد و سیرة الإمام، فصل: أصناف الکفار و کیفیة قتالهم:

الکفار على ثلاثة أضرب: أهل کتاب، و هم الیهود و النصارى فهؤلاء یجوز إقرارهم على دینهم ببذل الجزیة: و من له شبهة کتاب فهم المجوس فحکمهم حکم أهل الکتاب یقرون على دینهم ببذل الجزیة، و من لا کتاب له و لا شبهه کتاب و هم من عدا هؤلاء الثلاثة أصناف من عباد الأصنام و الأوثان و الکواکب و غیرهم فلا یقرون على دینهم ببذل الجزیة.

و متى امتنع أهل الکتاب من بذل الجزیة قوتلوا و سبیت ذراریهم و نساؤهم و أموالهم تکون فیئا.

اینجا شیخ طوسی میگوید از کفار غیر اهل کتاب یعنی غیر از نصاری و یهود و مجوس جزیه اخذ نمیشود. سپس عنوان میکند فقط آنهایی که جزیه میدهند میتوانند بر دین (اعتقادات) خودشان باقی بمانند و سپس میگوید اگر جزیه ندهند مال و جان و ناموسشان حلال است. نتیجتا کفار غیر اهل کتاب که جزیه نمیتوانند بدهند بطریق اولی مال و ناموس و جانشان حلال است مگر اینکه مسلمان بشوند. البته جزیه مستلزم رعایت قوانینی همچون نخوردن گوشت خوک و شرب خمر هم هست:

و من تقبل منه الجزیة إنما تقبل منه إذا التزم شرائط الذمة و هی الامتناع عن مجاهرة المسلمین بأکل لحم الخنزیر و شرب الخمر و أکل الربا و النکاح المحرمات فی شرع الإسلام فمتى لم یقبلوا ذلک أو شیئا منه لا تقبل منهم الجزیة و إن قبلوا ذلک ثم فعلوا شیئا من ذلک فقد خرجوا من الذمة و جرى علیهم أحکام الکفار.

یعنی کفار اهل کتاب تا وقتی قبول نکردند که گوشت خوک در جامعه اسلامی نخورند و شرب خمر نکنند جزیه ازیشان اخذ نمیشود و کافر حربی محسوب میشوند.

 

اللمعة الدمشقیة فی فقه الإمامیة

این کتاب تألیف شمس‌ الدین ابوعبدالله محمد بن محمد بن حامد بن مکى جزینى عاملى، معروف به شهید اول می‌باشد و از مشهورترین مصنفات شهید اول و معتبرترین متون فقهى شیعه است. این کتاب در بردارندۀ یک دوره از مهم‌ترین مباحث فقهى مى‌باشد که به سبک فقه فتوایى نوشته شده و یکی از منابع درسی طلاب شیعه در حوزه‌های علمیه محسوب می‌گردد (ابوالقاسم گرجی، تاریخ فقه و فقها، 1421ق، ص233) [توضیحات مختصر راجع به این کتاب با کمک ویکی شیعه]. در این کتاب میخوانیم:

اللمعة الدمشقیة فی فقه الإمامیة، الشهید الأول، کِتَابُ الْجِهَادِ  (لینک به نخسه دیگری ازین کتاب):

الفصل الْأَوَّلُ: یَجِبُ قِتَالُ الْحَرْبِیِّ بَعْدَ الدُّعَاءِ إِلَى الْإِسْلَامِ وَ امْتِنَاعِهِ حَتَّى یُسْلِمَ أَوْ یُقْتَلَ، وَ الْکِتَابِیُّ کَذَلِکَ إِلَّا أَنْ یَلْتَزِمَ بِشَرائِطِ الذِّمَّةِ وَ هِیَ: بَذْلُ الْجِزْیَةِ وَ الْتِزَامُ أَحْکَامِنَا وَ تَرْکُ التَّعَرُّضِ لِلْمُسْلِمَاتِ بِالنِّکَاحِ وَ لِلْمُسْلِمِینَ بِالْفِتْنَةِ وَ قَطْعِ الطَّرِیقِ وَ إِیوَاءِ عَیْنِ الْمُشْرِکِینَ وَ الدَّلَالَةِ عَلَى عَوْرَةِ الْمُسْلِمِینَ وَ إِظْهَارِ الْمُنْکَرَاتِ فِی الْإِسْلَامِ فِی دَارِ الْإِسْلَامِ. وَ تَقْدِیرُ الْجِزْیَةِ إِلَى الْإِمَامِ وَ لْیَکُنْ یَوْمَ الْجِبَایَةِ وَ یُؤْخَذُ مِنْهُ صَاغِراً، وَ یُبْدَأُ بِقِتَالِ الْأَقْرَبِ إِلَّا مَعَ الْخَطَرِ.

... الْفَصْلُ الثَّالِثُ: فِی الْغَنِیمَةِ:

وَ تُمْلَکُ النِّسَاءُ وَ الْأَطْفَالُ بِالسبْیِ، وَ الذُّکُورُ الْبَالِغُونَ یُقْتَلُونَ حَتْماً إِنْ أُخِذُوا وَ الْحَرْبُ قَائِمَةٌ إِلَّا أَنْ یُسْلِمُوا وَ إِنْ أُخِذُوا بَعْدَ أَنْ وَضَعَتِ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا لَمْ یُقْتَلُوا

... الْفَصْلُ الرَّابِعُ: فِی أَحْکَامِ الْبُغَاةِ:

وَ مَنْ خَرَجَ عَلَى الْمَعْصُومِ مِنَ الْأَئِمَّةِ (علیهم السّلام) فَهُوَ بَاغٍ وَ یَجِبُ قِتَالُهُ حَتَّى یَفِیءَ أَوْ یُقْتَلَ کَقِتَالِ الْکُفَّارِ، فَذُو الْفِئَةِ یُجْهَزُ عَلَى جَرِیحِهِمْ وَ یُتْبَعُ مُدْبِرُهُمْ وَ یُقْتَلُ أَسِیرُهُمْ وَ غَیْرُهُمْ یُفَرَّقُونَ وَ الْأَصَحُّ عَدَمُ قِسْمَةِ أَمْوالِهِمْ مُطْلَقاً.

شهید اول در اینجا بیان میکند که با کافر حربی بعد از دعوت او به اسلام تا زمانی که تسلیم نشود یا کشته نشود باید جنگید. از آنجایی که عنوان شده پس از دعوت او به اسلام، پس مشخصاً منظور از تسلیم اسلام آوردن است (یا نهایتاً اسیر جنگی و برده شدن). نکته قابل توجه اینجاست که در ادامه شهید اول عنوان میکنه برای کافر اهل کتاب هم باید همینگونه رفتار بشه اما یک استثناء اضافه میکنه و میگه مگر اینکه به شرایط ذمه کفار اهل کتاب پایبند باشند که عبارتند از پرداخت جزیه و خودداری از تعرض و عدم ازدواج با زنان مسلمان و... . در نهایت هم میگه میزان جزیه ای که باید بدهند تعیینش بر عهده امام است. در فصل سوم هم که در رابطه با غنایم جنگ است فتوا داده میشود که زنان و کودکان اسیر و مردان بالغ هم اگر تسلیم نشوند کشته خواهند شد. در فصل چهارم هم راجع به بغی حرف میزند که عبارت است از هر مسلمانی که بر علیه امام معصوم بشورد و عنوان میشود فاسق بوده و باید با او هماننده کافران جنگید تا یا کشته شود یا از شورش خود برگردد.

 

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة

معروف به شرح لُمعه کتابی فقهی نوشته شهید ثانی است. این کتاب مشهور‌ترین شرح‌ بر کتاب اللمعة الدمشقیة تألیف شهید اول است. این کتاب به‌عنوان متن درسی در بسیاری از حوزه‌های علمیه شیعه تثبیت شده است (علی‌اوسط ناطقی، مقدمة التحقیق موسوعة الشهید الثانی، 1434ق، ص16) شرح لمعه نخستین کتاب فقهی است که طلاب علوم دینی آن را فرا می‌گیرند. در نظام آموزشی حوزه‌های علمیه ایران این کتاب از سال چهارم تا ششم طلبگی تدریس می‌شود (محمد عالم‌زاده نوری، راه و رسم طلبگی، 1391ش، ج3، ص96) [توضیحات مختصر راجع به این کتاب با کمک دانشنامه جهان اسلام]. در این کتاب میخوانیم:

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهید الثانی جلد دوم، کتاب الجهاد، بخش «فمن یجب القتاله»:

وهنا فصول - الأول فیمن یجب قتاله وکیفیة القتال وأحکام الذمة (یجب قتال الحربی) وهو غیر الکتابی من أصناف الکفار الذین لا ینتسبون إلى الإسلام فالکتابی لا یطلق علیه اسم الحربی، وإن کان بحکمه على بعض الوجوه، وکذا فرق المسلمین وإن حکم بکفرهم کالخوارج، إلا أن یبغوا على الإمام فیقاتلون من حیث البغی وسیأتی حکمهم، أو على غیره فیدافعون کغیرهم، وإنما یجب قتال الحربی (بعد الدعاء إلى الإسلام) بإظهار الشهادتین، والتزام جمیع أحکام الإسلام، والداعی هو الإمام، أو نائبه.
... ویجب قتال هذا القسم (حتى یسلم أو یقتل)، ولا یقبل منه غیره.
(والکتابی) وهو الیهودی والنصرانی والمجوسی (کذلک) یقاتل حتى یسلم أو یقتل، (إلا أن یلتزم بشرائط الذمة) فیقبل منه (وهی بذل الجزیة، والتزام أحکامنا، وترک التعرض للمسلمات بالنکاح) وفی حکمهن الصبیان، (وللمسلمین مطلقا) ذکورا وإناثا (بالفتنة عن دینهم وقطع الطریق) علیهم، وسرقة أموالهم، (وإیواء عین المشرکین)، وجاسوسهم، (والدلالة على عورات المسلمین) وهو ما فیه ضرر علیهم کطریق أخذهم وغیلتهم ولو بالمکاتبة (وإظهار المنکرات فی) شریعة (الإسلام) کأکل لحم الخنزیر، وشرب الخمر، وأکل الربا ونکاح المحارم (فی دار الإسلام).
... (وتقدیر الجزیة إلى الإمام)، ویتخیر بین وضعها على رؤوسهم، وأراضیهم، وعلیهما على الأقوى، ولا تتقدر بما قدره علی علیه الصلاة والسلام، فإنه منزل على اقتضاء المصلحة فی ذلک الوقت.

چنانچه مشاهده میکنید در اینجا اشاره شده در رابطه با کافرانی که حربی محسوب میشوند بدون هیچ گونه شرطی اولین دسته کافران غیر اهل کتاب هستند و حربی محسوب شده ولی کافران کتابی حربی محسوب نمیشوند (فالکتابی لا یطلق علیه اسم الحربی) که همین بخوبی نشان میدهد حربی بودن یا نبودن در اینجا فقط بخاطر اعتقادات است. در ادامه به مسلمانانی که بر علیه امام بشورند نیز اشاره میشود. اینجا شهید ثانی به صراحت گفته است که کافران غیر اهل کتاب بلا استثناء کافر حربی محسوب میشوند بدون اینکه دشمنی با حکومت اسلامی داشته باشند یا نه. در ادامه اشاره میشود این جماعت یا باید کشته شوند یا تسلیم (مسلمان یا اسیر جنگی) و هیچ قسم دیگری پذیرفته نیست (توجه کنید به صراحت عنوان میشه یا باید مسلمان شوند یا اسیر جنگی یا کشته و هیچ چیز دیگری هم پذیرفتنی نیست ازین دسته از کفار). این هم قرینه دیگریست مبنی بر اینکه اصلا بحث بر سر دشمنی داشتن با حکومت اسلامی بهیچ روی نیست بلکه مسئله کاملا اعتقادیست، همین که بر اساس اعتقاداتشان غیر اهل کتاب محسوب شوند کافر حربی قلمداد میشوند.

اما برای کفار اهل کتاب ذکر شده که اگر شرایط ذمه هماننده پرداخت جزیه و نخوردن گوشت خوک و عدم شرب خمر و... [قوانین حکومت اسلامی] را بپذیرند کافر حربی محسوب نمیشوند. توجه بفرمایید برای کفار غیر اهل کتاب بهیچ عنوان قبول قوانین حکومت اسلامی عنوان نشده، برای همین است که تسلیم در آنجا به معنای غلام یا کنیز [اسیر] یا مسلمان شدن هست و برای همین در ادامه بیان شده بود هیچ قسم رفتار دیگری با ایشان پذیرفتنی نیست وگرنه برای آنها هم قبول قوانین حکومت اسلامی را بر میشمارد اگر میخواست اجازه بدهد بر اعتقادات خود باقی بمانند. و خب میدانیم جان و مال و ناموس کافرین حربی هم برای مسلمانان حلال است مگر اینکه امام صلاح بداند و بخاطر دلایلی همچون ضعیف بودن حکومت اسلامی و عدم توانایی برای جنگیدن یا... با ایشان صلح موقت داشته باشد که به آن «عقد هدنه» میگویند که البته این برای کافرین غیر اهل کتاب ساکن سرزمین اسلامی بهیچ روی صادق نیست و بلا استثناء حربی محسوب شده و باید یا مسلمان یا کشته بشوند.

 

کتاب جامع المقاصد

محقق کرکی از طرف شاه طهماسب بعنوان شیخ الاسلام و صاحب بالاترین منصب دینی در حکومت ایران آن زمان معرفی شد و مرجع بزرگ زمان خود بود. شاه طهماسب نامه ای به ممالک خود فرستاد و نوشت:

محقق کرکی صاحب اصلی مملکت است چراکه نائب امام زمان است و به عمال خود نوشت تا از شیخ پیروی کنند و مخالفت با شیخ، مخالفت با الله و رسول است.

کتاب جامع المقاصد ازین فرد طبیعتا منبع فقهی در زمان صفویان محسوب میشود. محقق کرکی در مقدمه کتاب چنین مینویسد:

«این کتاب را در حرم امیرالمومنین در ایام دولت صفویه نوشتم. دولت عالیه بلندمرتبه ی غالب جلیل القدر بزرگوار شریفه ی علیه علویه شاهیه صفویه موسویه که خدا همراهشان باشد و یاریشان کند و پیروزشان کند و پاینده باشند تا ابد و دیگر پادشاهان را بر آستانش به سجده اندازد و سرهای ظالمان و متمردین را بر درهایش آویزان کند. این کتاب را بعنوان تحفه تقدیم جنابشان میکنم، بامید اینکه نسیم قبولی برآن بوزد.»

بخشهایی ازین کتاب:

المقصد الثانی: فیمن یجب قتاله: وهم ثلاثة: الأول: الحربی: وهو من عدا الیهود والنصارى والمجوس من سائر أصناف الکفار، سواء اعتقد معبودا غیر الله تعالى کالشمس والوثن والنجوم، أو لم یعتقد کالدهری. وهؤلاء لا یقبل منهم إلا الاسلام، فإن امتنعوا قوتلوا إلى أن یسلموا أو یقتلوا، ولا یقبل منهم بذل الجزیة. الثانی: الذمی: وهو من کان من الیهود والنصارى والمجوس، إذا خرجوا من شرائط الذمة الآتیة، فإن التزموا بها لم یجز قتالهم. الثالث: البغاة: والواجب قتال هؤلاء الأصناف مع دعاء الإمام أو نائبه إلى النفور، إما لکفهم أو لنقلهم إلى الاسلام. ولو اقتضت المصلحة المهادنة جازت، لکن لا یتولاها غیر الإمام أو نائبه. ولا فرق بین أن یکون الوثنی، ومن فی معناه عربیا أو عجمیا.

مقصد دوم: با چه کسی باید جنگید، آنها سه هستند: اول: محارب: غیر یهود و نصاری و مجوس از همه کفار است، خواه به چیزی غیر از خدای متعال اعتقاد داشته باشد، مانند: خورشید یا بت ها یا ستارگان یا به غیر خدای متعال مانند خورشید و بت یا ستارگان ایمان ندارد و یا به غیر خدای متعال ایمان ندارد. از این افراد فقط اسلام پذیرفته می شود و اگر امتناع کنند کشته می شوند تا اینکه تسلیم شوند [طبیعتاً منظور اسیر و نهایتاً برده هست] یا کشته شوند و پرداخت جزیه از آنها پذیرفته نیست. دوم: ذمى: او یهود و نصارى و مجوس است، اگر از شروط ذمّه عدول کنند و اگر به آنها تمسک کنند جنگ با آنها جایز نیست. سوم: شورشیان: جنگیدن با اینها در حالی که امام یا نماینده او را برای دفع آنها دعوت می کنند، یا برای جلوگیری از آنها و یا اسلام آوردن آنها واجب است. اگر مصلحت مستلزم مماشات باشد، جایز است، ولی کسی جز امام یا نایب او نمی تواند آن را انجام دهد... (جامع المقاصد، محقق کرکی، جلد 3، ص376 به بعد)

ولو قال: إلا ثلث الثمن، فهو سبعة ونصف. المقصد الثالث: فی أنواع المبیع، وفیه فصول: الأول: الحیوان
... الاناسی من أنواع الحیوان إنما یملکون بسبب الکفر الأصلی إذا سبوا، ثم یسری الرق إلى ذریة المملوک وأعقابه وإن أسلموا، ما لم ینعتقوا. ولو التقط الطفل من دار الحرب ملک

انسانهایی که در واقع حیوان هستند را میتوان مالک و صاحب شد چراکه کافرند، پس اگر اسیر شوند، نسل آنها نیز برده خواهند بود حتی اگر مسلمان بشوند، مگراینکه آزاد شوند. اگر بچه ای را از دار الحرب بگیرد مالک میشود. (جامع المقاصد، محقق کرکی، جلد 4، ص125)

 

المُقنِعَة

این کتاب نوشته فقیه مشهور امامیه یعنی «محمد بن محمد بن نعمان بغدادى» ملقب به شیخ مفید است. آیت الله خامنه ای درباره شیخ مفید میگوید:

امروز پس از گذشت هزار سال از آن روز، تشکیل هزاره شیخ مفید به همّت شما عزیزان، تجدید خاطره‌ی آن حادثه‌ی بزرگ و تجلیل از آن قله‌ی علم و تقوا است که گذشت ده قرن و رشد ده قرنی علم و فرهنگ نتوانسته است از سرافرازی او بکاهد و او را از نظرها بیندازد.

نسل علمی امروز با بزرگداشت مفید و نشر آثار مکتوب او، در حقیقت وظیفه‌ی سپاس خود را نسبت به مردی انجام میدهد که خود و افکارش همواره در ضمن جریان غنی و پربار فقه و کلام مدرسه‌ی اهل‌بیت (علیهم‌السّلام)، حضور داشته و به مثابه‌ی سنگ زاویه و قاعده‌ی اصلی، در بنای رفیع فقاهت و تکلم شیعی، چنانکه در این هزار سال شناخته شده است، منشاء اثر بوده است.

پیام به کنگره‌ی جهانی هزاره‌ی شیخ مفید، ۱۳۷۲/۰۱/۲۸، دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای: farsi.khamenei.ir/message-content?id=2662

گرچه شیخ باب خاصی برای مسائل جهاد در کتاب خود ایجاد نکرده است (نک: مدخل شیخ مفید در امامت پدیا، پاراگراف آخر: اینجا، نیز خود من هم هرچه گشتم به بابی جداگانه برای جهاد در آثار شیخ مفید دست نیافتم)، اما در باب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر و إقامة الحدود و الجهاد فی الدین در کتاب «المقنعة» خود که به زعم سلیمان عبدالله آبادی از مهمترین کتابهاى فتوایى شیخ مفید است (نک: آثار فقهی شیخ مفید (ره)، سلیمان عبدالله آبادی، مجله فقه اهل بیت، شماره 16، 1377) یا ویکی نور آنرا مهمترین اثر شیخ مفید در فقه (نک: مدخل «المقنعة» در ویکی نور: اینجا) معرفی میکند:

و الإنکار بالید یکون بما دون‌ القتل و الجراح کما یکون بهما و على الإنسان دفع المنکر بذلک فی کل حال یغلب فی ظنه زوال المنکر به و لیس له القتل و الجراح إلا بإذن سلطان الزمان المنصوب لتدبیر الأنام

... فأما إقامة الحدود فهو إلى سلطان الإسلام المنصوب من قبل الله تعالى و هم أئمة الهدى من آل محمد ع و من نصبوه لذلک من الأمراء و الحکام و قد فوضوا النظر فیه إلى فقهاء شیعتهم مع الإمکان فمن تمکن من إقامتها على ولده و عبده و لم یخف من سلطان الجور إضرارا به على ذلک فلیقمها و من خاف من الظالمین اعتراضا علیه فی إقامتها أو خاف ضررا بذلک على نفسه أو على الدین فقد سقط عنه فرضها و کذلک إن استطاع إقامة الحدود على من یلیه من قومه و أمن بوائق‌ الظالمین فی ذلک فقد لزمه إقامة الحدود علیهم فلیقطع سارقهم و یجلد زانیهم و یقتل قاتلهم و هذا فرض متعین على من نصبه المتغلب لذلک على ظاهر خلافته له أو الإمارة من قبله على قوم من رعیته فیلزمه إقامة الحدود و تنفیذ الأحکام و الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر و جهاد الکفار و من یستحق ذلک من الفجار و یجب على إخوانه من‌ المؤمنین معونته على ذلک إذا استعان بهم ما لم یتجاوز حدا من حدود الإیمان أو یکون مطیعا فی معصیة الله تعالى من نصبه من سلطان الضلال فإن کان على وفاق للظالمین فی شی‌ء یخالف الله تعالى به لم یجز لأحد من المؤمنین معونته فیه و جاز لهم معونته بما یکون به مطیعا لله تعالى من إقامة حد و إنفاذ حکم على حسب ما تقتضیه الشریعة دون ما خالفها من أحکام أهل الضلال.
و للفقهاء من شیعة الأئمة ع أن یجمعوا بإخوانهم فی الصلوات الخمس و صلوات الأعیاد و الاستسقاء و الکسوف و الخسوف إذا تمکنوا من ذلک و آمنوا فیه من معرة أهل الفساد و لهم أن یقضوا بینهم بالحق و یصلحوا بین المختلفین فی الدعاوی عند عدم البینات و یفعلوا جمیع ما جعل إلى القضاة فی الإسلام لأن الأئمة ع قد فوضوا إلیهم ذلک عند تمکنهم منه بما ثبت عنهم فیه من الأخبار و صح به النقل عند أهل المعرفة به من الآثار.
و لیس لأحد من فقهاء الحق و لا من نصبه سلطان الجور منهم للحکم أن یقضی فی الناس بخلاف الحکم الثابت عن آل محمد ع إلا أن یضطر إلى ذلک للتقیة و الخوف على الدین و النفس و مهما اضطر إلیه فی التقیة فجائز له إلا سفک دماء أهل الإیمان فإنه لا یجوز له‌ على حال اضطرار و لا اختیار و لا على وجه من الوجوه و لا سبب من الأسباب.

و من ولى ولایة من قبل الظالمین فاضطر إلى إنفاذ حکم على رسم لهم لا یجوز فی الدین مع الاختیار فالتقیة توسع علیه ذلک فیما قد رسمه غیره من الناس و لا یجوز له استئنافه على الابتداء و لا یجوز له إنفاذ رسم باطل مع الاختیار على حال و لا تقیة فی الدماء خاصة على ما ذکرناه و بینا القول فیه و أکدناه.
و لا یجوز لأحد أن یختار النظر من قبل الفاسقین فی شی‌ء من تدبیر العباد و البلاد إلا بشرط بذل الجهد منه فی معونة أهل الإیمان و الصیانة لهم من‌ الأسواء و إخراج الخمس من جمیع ما یستفیده بالولایة من الأموال و غیرها من سائر الأعراض.
و من تأمر على الناس من أهل الحق بتمکین ظالم له و کان أمیرا من قبله فی ظاهر الحال فإنما هو أمیر فی الحقیقة من قبل صاحب الأمر الذی سوغه ذلک و أذن له فیه دون المتغلب من أهل الضلال.
و إذا تمکن الناظر من قبل أهل الضلال على ظاهر الحال من إقامة الحدود على الفجار و إیقاع الضرر المستحق على أهل الخلاف فلیجتهد فی إنفاذ ذلک فیهم فإنه من أعظم الجهاد.

المقنعة، الشیخ المفید، جلد یک، صفحات 809 الی 812

ترجمه بخش هایی از متن فوق که مد نظر من است بدین صورت میباشد:

آمر و ناهى بدون اذن سلطان زمان نمی‏توانند براى نهى از منکر، کسى را مجروح یا به قتل برسانند (ترجمه فارسی به نقل از مقاله نظام سیاسى شیعه در اندیشه شیخ مفید، علی خالقی، نشریه علوم سیاسى، شماره 27، 1383).

اجراى حدود وظیفه حاکم اسلامى است که از طرف خدا گماشته شده باشد و آنها پیشوایان هدایت از خاندان پیامبر (ص) هستند و همچنین دیگر فرمانروایان و امیرانى که آنها را امامان معصوم براى این کار نصب کرده باشند. ائمه (ع) این مسوولیت را به فقیهان شیعه تفویض کرده اند تا در صورت امکان آن را اجرا کنند. کسى که بتواند حدودشرعى را برفرزندان و غلامان خود اجرا کند و از ضرر رساندن حاکم ظالم نترسد باید آن را اجرا کند.
... و نیز اگر بتواند برنزدیکان قوم خود حدود شرعى را اجرا کند و از شر ستمگران ایمن باشد باید انجام دهد مثلا دست دزد را ببرد زناکار را تازیانه بزند قاتل را بکشد. این کار برکسى که از طرف حاکم جور به عنوان جانشین یا فرمانروا برعده اى منصوب شده باشد، واجب معین است، و او باید حدود شرعى و احکام الهى را اجرا کند امر به معروف و نهى از منکر کند و با کفار و اهل فسق و فجور بجنگد. اگر او از برادران مؤمن کمک خواست، باید او را در این هدف یارى کنند البته تاجایى که از حدود ایمان نگذرد یا فرمان کسى که او را نصب کرده (فرمانرواى ناحق) در معصیت خدا به کار نبندد (به نقل از: جهاد ابتدایی در عصر غیبت، محمد مؤمن، مجله فقه اهل بیت، شماره 26، 1380)
.

چنانچه فقیهی از طرف حاکم ظالم که به ظاهر سلطنت دارد، برای اجرای حدود منصوب شود یا به امارت و سلطنت بر منطقه‌ای منصوب گردد، بر آن فقیه لازم است حدود را اقامه کند، احکام الهی را اجرا نماید، امر به معروف و نهی از منکر را انجام دهد و به جهاد با کفار و فاسقین بپردازد و چنانچه فقیه دست کمک به جانب مومنین دراز کرد، واجب است او را یاری کرد، مادامی که از حدود ایمان تعدی ننموده و به جهت منصوب بودن از جانب سلطان گمراه، در معصیت خدا قدم نگذارد ...در بحث جهاد، والیان خاصی از طرف انبیاء و ائمه علیهم‌السلام تعیین و روانه جنگ می‌شدند و ضرورتی نداشت که خود ائمه متولی آن شوند... (به نقل از: یادداشت سید جواد میر خلیلی با عنوان «اندیشه های فقهی سیاسی شیخ مفید» در وبسایت مجله ویستا: vista.ir/w/a/16/ip9sd).

هر فردى که بتواند با نفوذ در دستگاه جور به اقامه حدود بپردازد، باید تلاش کند این وظیفه را انجام دهد، زیرا این امر بزرگ‏ترین جهاد محسوب مى‏شود (به نقل از: مقاله نظام سیاسی شیعه در اندیشه شیخ مفید).

چنانچه مشاهده میکنید شیخ مفید نه تنها جهاد با کفار آنهم بطور عام یعنی دفاعی و ابتدایی [آنرا منحصر در جهاد دفاعی نکرده و نیز از آنجا که از اذن دادن سخن گفته مشخصاً جهاد ابتدایی را شامل میشده چرا که جهاد دفاعی الزاماً اذن معصوم را نمیخواهد چنانچه جان و مال و ناموس مسلمین در خطر است] بلکه به قتل رسانیدن بخاطر نهی از منکر را هم از اختیارات ولی فقیه بر شمرده است و نیز به کشتن اهل ایمان مگر به ضرورت اشاره کرده که آنرا هم در حیطه اختیارات ولی فقیه برشمرده است. شیخ مفید حتی بیان داشته اگر حاکم ظالم و حکومت دستگاه جور محسوب میشد اما فقیه در همان حکومت میتوانست وظایف خود را در اجرای حدهای شرعی با نفوذ به حکومت انجام دهد باید تلاش خود را در جهت انجام آنها بکند. چه بسا بر این اساس معصومین می بایست تمام تلاش خود را در رسیدن به منصب بزرگی در حکومت های امویان و عباسیان میکردند! ادعای شیخ مفید همین قدر باطل است.

در رابطه با عنوان «سلطان زمان» هم که شیخ مفید بدان اشاره کرده این مقام همان فقیه مد نظر وی است چنانچه آقای علی خالقی در مقاله خود که لینکش را قرار دادم یعنی «نظام سیاسی شیعه در اندیشه شیخ مفید» در اینباره میگوید:

شیخ مفید در اشاره به حاکم اسلامى از واژه‏ هاى متعددى هم‏چون سلطان، سلطان الزمان، سلطان عادل، امام، حاکم، حاکم مسلمین و ناظر بر امور مسلمین‏ بهره برده و در همه آنها، مقصود واحدى را اراده کرده؛ یعنى همه آنها را به صورت واژه ‏هاى همنشین به کار گرفته است.

... شیخ مفید واژه‏ هاى سلطان، سلطان اسلام، سلطان زمان، سلطان عادل، امام و حاکم اسلامى را هم‏ردیف، و در مقابل سلطان جور به کار برده و اجراى احکام و اختیارات را مختص به زمان خاصى نکرده است.

بنابراین، در عصر غیبت تنها مصداق سلطان اسلام و واژه‏ هاى هم ردیف آن، فقهاى جامع الشرایط شیعه هستند و به تعبیر اقاى آذرى قمى، از نظر شیخ مفید در عصر غیبت سلطان جز فقیه نمى‏تواند باشد، چون ایشان دیگران را سلطان نمى‏داند. به تعبیر شیخ مفید، تنها فقیهان هستند که در صورت تمکّن و ایمن بودن از ضرر مى‏توانند عهده ‏دار تمامى اختیارات سلطان اسلام و متولّى همه امورى شوند که ایشان در آنها ولایت دارد.

در یادداشت «شیخ مفید کیست» از مرکز مطالعات شیعه (باز نشر شده در وبسایت راسخون) نیز قول اقای خالقی تأیید میشود:

به اعتقاد شیخ مفید، مردم مکلفند در غیاب امام زمان خود، تا حد توان و امکان بر اجرای مقررات شریعت بکوشند. به باور او کسی که توان اقامه حدود و تنفیذ احکام و امر به معروف و نهی از منکر و جهاد با کافران و فاجران را دارد، باید از توان خود بهره گیرد و بر مردم، واجب است که چنین شخصی را در راه این اهداف، یاری رسانند. rasekhoon.net/article/show/1467976

عیسی پاشاپور هم در یادداشتی با عنوان «نگاهی به شخصیت شیخ مفید از عالمان برجسته اسلام» در خبرگزاری ایرنا در تأیید قول فوق میگوید:

دانشمندان دینی معتقدند مرحوم شیخ مفید اختیارات ولی فقیه را مطلقه دانسته و در کتاب 'امر به معروف و نهی از منکر بحث ولایت و تصدی فقیه را بر اقامه و اجرای حدود شرع و حتی جهاد با کفار الزامی شمرده است. www.irna.ir/news/80432308

بنظر میرسد احکام محارب و باغی [شورشگر] همچنان در نظر برخی از فقهای جمهوری اسلامی معتبر است و اختصاصی به زمانی خاص ندارد چنانچه پیشتر یکی از اعضای مجلس خبرگان برای معترضین پاییز 1401 که اغتشاش کرده بودند گفت:

قضات، حکم «بغی» یه اغتشاشگران بدهند/ حکم «بغات» به مراتب سخت‌تر از «محارب» است وی افزود: اگر امروز تفرقی در امت اسلامی می‌بینیم، حاصل اطاعت نکردن از اهل بیت است. حضرت ولیعصر(عج) این وظیفه را در زمان غیبت، بر دوش علما و فقها قرار داده است که در عصر ما در ابتدا امام خمینی(ره) و پس از ایشان مقام معظم رهبری(مد) در این مقام ایفای نقش میکنند. نماینده مردم خوزستان در خصوص اغتشاشات اخیر گفت: امریکا و اسرائیل در ابتدا با توهم تجزیه ایران اسلامی، رضا پهلوی و مریم رجوی را علم کرده بودند اما وقتی دیدند این کارشان نتیجه‌ای ندارد، از حربه دوم خود که علم کردن خواص داخلی است، استفاده کردند. خواص معلوم الحالی که حتی در احکام الهی تشکیک میکنند. عضو مجلس خبرگان در پایان خطاب به قوه قضائیه و قضات پیشنهاد داد: برای محاکمه اغتشاشگران از حکم بغی به جای محاربه استفاده کنند. بغات کسانی هستند که برای براندازی نظام اسلامی به میدان می‌آیند و حکم بغات از محارب به مراتب سخت‌تر است چرا که محارب فقط به ارعاب مردم می‌پردازد و کاری به نظام اسلامی ندارد. وی ادامه داد: البته که بغات در مرتبه اول مقابل نظام اسلامی امام معصوم می‌ایستند اما از آنجا که طبق ادله، ولایت فقیه، فقیه جامع الشرایط مبسوط الید است، لذا جایگاه امام معصوم را در نظام اسلامی دارد. (منبع: بنگرید به اینجا)

 

البته توجه داشته باشید برخی فقهای متأخر امامیه جهاد ابتدایی را مشروط به حضور معصوم یا نائبی منصوب از طرف وی کردند که طبیعتاً آن نائب هم باید در زمان حضور معصوم منصوب بشود و در نقل قول هایی هم که قرار دادم به این مهم باید توجه داشت. برخی نیز همچون شیخ صدوق کلا جهاد ابتدایی را فقط به اذن امام بیان کرده اند:

جهاد با مال و نفس واجبی است از سوی خدای عزوجل بر بندگانش در صورت وجود امام عادل و کسی که قدرت جهاد با مال و نفس به همراه امام (ع) ندارد مالش را در اختیار کسی قرار دهد که از سوی او جهاد کند. الهدایة بالخیر، شیخ صدوق، جلد نهم، صفحه 9، به نقل از مقاله «جواز جهاد ابتدایی با اذن فقیه جامع الشرایط با رویکردی به آرای امام خمینی، علی فقیهی» [چون میخواستم ترجمه فارسی را در اینجا مستقیماً بدون ترجمه به جهت سهولت نقل کنم به ناچار ازین مقاله بهره جستم که البته فرقی هم نمیکند و مسئله پیچیده و خاصی نیست نیاز به مطالعه متن عربی حتماً باشد].

یا شیخ طوسی در همان المبسوط (جلد یکم، صفحه 541، به نقل از همان) میگوید اگر امام یا فرد منصوب از سوی او نباشد وجوب جهاد ساقط است. البته اینجا میتوان با برگرداندن ولی فقیه به منصوب معصوم این مقوله را هم حل کرد چنانچه صاحب جواهر میگوید:

اگر اجماعی را که گذشت تمام باشد حرفی نیست [اجماع فقها در شرط حضور امام معصوم] وگرنه میتوان در نظریه اعتبار وجود امام مناقشه کرد زیرا ولایت فقیه در زمان غیبت عام است و جهاد ابتدایی را شامل است و عموم ادله جهاد مؤید آن است. (جواهر الکلام، جلد بیست و یکم، صفحه 13، به نقل از همان).

آیت الله خویی هم در تأیید این اجازه و تطبیق میگوید:

ظاهر این است که در عصر غیبت جهاد ساقط نمی شود و جهاد با فراهم آمدن شرایط آن در همه عصرها ثابت است... اگر گفتیم اصل جهاد در عصر غیبت مشروع است آیا اذن فقیه جامع الشرایط در مشروعیت جهاد معتبر است یا خیر. از کلام صاحب جواهر ظاهر می شود اذن فقیه معتبر است زیرا ولایت عامه فقیه در زمان غیبت، جهاد ابتدایی را در بر می گیرد. سپس می فرماید سخن صاحب جواهر بعید نیست زیرا ولایت فقیه بر جهاد ابتدایی از باب حسبه است چرا که اگر غیر او به عهده گیرد موجب هرج و مرج است و به شکل مطلوب پیاده نمی شود. التنقیح فی شرح العروة الوثقی، سید ابوالقاسم خویی، جلد یکم، صفحه 15، به نقل از همان.
 

اگر توجه کنید در کشور ما چیزی بنام بی دینی بصورت رسمی وجود ندارد، یعنی مشابه بهائیان که چون هیچ حقی در قانون اساسی برایشان تعریف نشده و اگر بهائی بودنشان آشکار شود از تحصیل و... محروم میشوند فردی هم بگوید بی دین است نه میتواند در مدرسه تحصیل کند نه دانشگاه نه... چون هیچ حقی در قانون اساسی برایش تعریف نشده است [نهایتاً شبیه به صابئین ناچارند خود را ملحق به یکی از گروه های سه گانه اهل کتاب بکنند]. این بخاطر همین فتاوای فقه سنتی است که در آن فقط یهود و نصاری و مجوس کفار ذمی محسوب میشوند و غیر اینها بلا استثناء کافر حربی محسوب میشده و نتیجتاً کشتنشان مستحق دیه و هیچگونه مجازاتی هم حتی نخواهد بود (بله بهائیت نوعی آیین تبشیری هست فلذا باید جلوی تبلیغش گرفته شود و آنرا صرفاً بعنوان مصداقی ملموس ذکر کردم).

البته شما اگر فرد بی دینی را بکشید ترجیحاً بخاطر وجود ولی فقیه و اینکه می بایست از وی اطاعت کنید عنوان میشود که فعلاً این حکم متوقف است و شما حق نداشتید اینکار را بکنید و... و بازداشت خواهید شد. اما بهیچ عنوان حق اینکه شما را اعدام بکنند و یا اینکه به دیه یک انسان بالغ محکوم بکنند ندارند و خب اینکار را هم هیچگاه نمی کنند. البته اینی هم که در انتهای خبری که نقل کردم گفته شد ولی فقیه جایگاه امام معصوم (ع) را دارد خب کذب است و نشان از اباطیل گویی فرد گوینده، چه آنکه ولی فقیه یک شخصیت مصنوعی ساده عین من و شمای مسلمان بیشتر نیست و قداستش هیچ پایه دینی ندارد و صرفاً جهت مقوله حفظ وحدت و... مفید به فایده است. در زمان معصوم در بهترین حالت صرفاً افرادی را می دیدیم که میرفتند بین مردم از جانب ایشان فقط احکام دینی را میگفتند که همان هم این احکام عجیب عریض و طویل نبوده، که بخواهیم چند جلد کتاب از آن زمان در اختیار داشته باشیم یا... .

بهرحال چنانچه مشاهده کردید هر کسی غیر از یهود و نصاری و مجوسی که تحت ذمه مسلمانان است کافر حربی محسوب میشود خواه شمشیر بر علیه مسلمین بکشد خواه نکشد، دنبال صلح باشد یا نباشد، کافر حربی محسوب شده و جهاد با وی واجب است مگر اینکه تعداد مسلمین خیلی کم باشد و...، در این رابطه میتوانید سخنان آیت الله سید کمال حیدری را هم ببینید (بنگرید به اینجا، البته من فقط همین کلیپ را از کل سخنرانی ایشان دیدم و نمیدانم در ادامه چه گفتند). بعنوان مثال در حال حاضر کشور چین دار الحرب قلمداد شده و جان و مال و ناموسشان بر مدافعین این دیدگاه حلال است مگر اینکه مسلمان شوند. اینی هم که جنگ نمیشود خب جمهوری اسلامی قدرتی ندارد وگرنه می بایست بر اساس فتاوای فقهای مشهور امامیه که بدان ها اشاره کردم (بجز مورد شیخ طوسی که بنظر میرسد صرفاً در دوران امام معصوم جهاد ابتدایی را جایز میدانند) بر علیه تمام این کشورها جهاد میکرد اگر توانش را داشت! و همه را از دم یا میکشت یا مسلمان میکرد یا اینکه نهایتاً مسیحیان و یهودیان و زرتشتیانشان با دادن جزیه زنده می ماندند.

آیت الله خامنه ای هم در درس خارجشان پیرامون مقوله جهاد نکات خوبی را در اینباره مطرح میکنند، در بخشی از سخنانشان به صراحت بیان میکنند قاعده ای فراگیر نزد فقها این است که هر کافری غیر از کفار اهل کتاب حربی محسوب میشود (چنانچه میگویند باید با کافران جنگید مگر آن گروه که ازیشان جزیه گرفته میشود، مشخصا جنگ هم یعنی یا اسیر بشوند یا مسلمان یا کشته) اما در نقل قول سوم که در ادامه ازیشان نقل میکنم تشکیکی را در اینباره وارد میسازند گرچه به صراحت آراء اکثریت فقهای امامیه و اهل تسنن را رد نمیکنند:

استدلال شیخ طوسی به دو آیه نخست و سپس افزودن این نکته که خداوند به گرفتن جزیه از ایشان فرمان نداد، بنیادسازی قاعده‏ ای فراگیر در برخورد با کافران است و خلاصه آن چنین است: رهاورد دو آیه این است که با کافران باید جنگید مگر آنانکه به اخذ جزیه از آنان، فرمان داده شده باشد و درباره صابئان، چنان دستوری نیامده است.

... بنابر این، کسی که کتابی بودن او محرز نباشد، نمی‏توان احکام اهل ذمه را بر او مترتب کرد.

... افزون آن که، شاید بتوان گفت که حکم به "مهدور الدم بودن‏" ورفع حرمت جان انسان‏ها، تنها وتنها حدود به محاربان با دولت اسلامی است ونه دیگر کافران. ونیز این که حکم به کشتن وجهاد ونبرد باکافران، هر کافری را فرا نمی‏گیرد بلکه جز در مواردی استثنائی، به گروههای خاصی از ایشان محدود است، [وما این مطلب، را در مباحث پیشین احتمال دادیم وآن را بعید نشمردیم.] وبه فرض آن که دلیل نتواند این مدعا را به اثبات رساند، حداقل در گروههایی که مشتبه به کتابی بودن هستند، باید احتیاط کرد.

(منبع: خارج فقه (کتاب الجهاد)، بنگرید به اینجا)

البته جای دیگری توضیحاتی بر اساس فتاوای ایشان درج شده و به صراحت جهاد ابتدایی تأیید و از اختیارات ولی فقیه برشمرده شده است که یا باید قائل به تغییر دیدگاه در ایشان شویم یا  سخن فوق تشکیک صرفاً بوده و فتوای ایشان را تغییر نداده و یا اینکه نویسنده آن متن اشتباه کرده است (البته تاریخ انتشار این متن در وبسایت نشر آثار آیت الله خامنه ای چند سال جدیدتر از نقل قبلیست (نقل قبلی سال 1388 و این مورد سال 1393):

اقسام جهاد

جهاد بر دو قسم است:

۱. ابتدایی: آن است که برای برداشتن موانع دعوت به اسلام انجام شود و سپاه اسلام بدون آن که حمله‌یی از سوی دشمن شده باشد با هدف از بین بردن موانع تبلیغ اسلام و برداشتن موانع مسلمان شدن سرزمین‌های دیگر وگسترش اسلام و اعلای کلمه‌ی حق و برپایی شعایر دینی و هدایت کفار و مشرکان و برانداختن شرک و بت‌پرستی به جنگ و جهاد بپردازند. (در حقیقت هدف از جهاد ابتدایی کشور گشایی نیست، بلکه دفاع از حقوق فطری ملتهایی است که به توسط قدرتهای کفر و شرک و استکبار از خدا پرستی و توحید و عدالت محروم شده‌اند).

۲. دفاعی: آن است که به عنوان دفاع و جلوگیری از تجاوز دشمن انجام گیرد، و زمانی است که دشمن به سرزمینهای مسلمانان و مرز و بوم آنها هجوم آورد و قصد تسلط سیاسی یا نظامی یا فرهنگی یا اقتصادی نسبت به آنان داشته باشد.


۱. جهاد ابتدایی

۱. جهاد ابتدایی اختصاص به زمان پیامبر (ص) و امام معصوم (ع) ندارد و فقیه جامع‌ الشرائطی که متصدی ولایت امر مسلمین است در صورت وجود مصلحت می‌تواند حکم به جهاد ابتدایی کند.

۲. اهل کتاب (مانند یهودیها و مسیحیها و زرتشتیها) تا زمانی که مطیع قوانین و مقررات دولت اسلامی که در حمایت آن زندگی می‌کنند باشند و کاری که منافی با امان است، انجام ندهند حکم مُعاهَد را دارند (یعنی باید جان و مال و آبروی آنان حفظ شود و حقوق مشروع و قانونی آنها مراعات گردد).

۳. هرگاه کفار به سرزمین اسلامی حمله کنند و کسانی از آنان به دست مسلمین اسیر شود، سرنوشت اسیران جنگی در دست حاکم اسلامی است و آحاد مسلمانان حق تعیین سرنوشت اسرا را ندارند، بنابراین جایز نیست که یکی از مسلمانان یک کافر کتابی یا غیر کتابی، اعم از زن یا مرد را در سرزمین کفر یا سرزمین مسلمانان به تملک خود درآورد.

درس "هفتاد و پنجم" از جلد اول «رساله‌ی آموزشی» احکام و مسائل شرعی مطابق با فتاوای حضرت آیت‌الله‌ العظمی خامنه‌ای، دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله خامنه ای: farsi.khamenei.ir/news-content?id=27745

البته اینکه عنوان شده جهاد بر سه قسم است شاید دقیق نباشد، ما جهاد اکبر (جهاد با نفس) را هم داریم.

وقتی کافری ذمی نباشد میشود حربی و در این هیچ بحثی نیست، صرفاً اقسام دیگری از کفار وجود دارد ماننده مستضعف و... که کفار غیر اهل کتاب هم میتوانند شامل آن دسته بشوند اما کاملاً قرار گیری شان در آن دسته ها اختیاری و بنابر مصلحت سنجی خود مسلمانان است نه مقوله ای مطلق مشابه حربی بودنشان (بعنوان مثال برده زیر دست مسلمانانی که از کفار غیر اهل کتاب هست طبیعتاً دلیلی ندارد بخواهند با او بجنگند و در وهله اول احکام کفار حربی مربوط به غیر بردگان میشود بجز مقوله هایی مثل ازدواج که کنیزان را نیز شامل میشود). بنابراین جان و مال و ناموس تمام افراد غیر مسلمان و غیر اهل کتاب تحت هیچ شرایطی از سوی مسلمانان در امان نیست مگر اینکه حاکم اسلامی مصلحت بداند موقتاً در امان باشند. در مقاله ای هم بصورت انتقادی این مسئله بررسی شده و این تلقی از کافر حربی اشتباه خوانده شده است:

بررسی انتقادی تفسیر مشهور از کافر حربی، مهدی شادی، علیرضا عابدی سرآسیا، فصلنامه علمی فقه مقارن، سال هشتم، 1399

در اینجا از مقاله فوق اقسام مختلف کافر را نقل میکنم تا با آنها بهتر آشنا شوید و البته قبل از آن تعریف مشهور از دارالحرب را هم در آراء مشهور میان فقها از همان مقاله بیان میکنم. برای دیدن کامل ارجاعات هم میتوانید به قسمت انتهایی مقاله رجوع کنید (مطالب ایتالیک توضیحات خودم است و نه متن مقاله):

دارالاسلام و دارالحرب (دارالکفر)

درباره این دو اصطلاح چندین نظر وجود دارد؛ اول آ«که دارالکفر سرزمینی است که از ابتدا از آن مسلمین نبوده و یا سرزمینی است که از آن مسلمانان بوده اما کفار بر آن غلبه یافته اند (حلی، بی تا، 276/2). به عبارت دیگر، دارالاسلام به محض تسلط کافران بر آن به دارالکفر تبدیل می شود. لذا اگر دسته از مسلمین بر سرزمین کفار حاکمیت یافتند نیز باید آنجا را دارالاسلام نامید (سرخسی، 1960م، 83/1). دوم آنکه ملاک دار الحرب جاری نبودن احکام اسلامی در آن [سرزمین] می دانند و بالعکس (طوسی، 1387ق، 343/3؛ شهید اول، 1412ق، 78/3؛ حلی، بیتا، 276/2؛ طباطبایی، 1409ق، 163/3؛ عمید زنجانی، 1421ق، 265/3). سوم آنکه منظور از دارالحرب تنها عبارت از منطقه های جنگی بوده و از این جهت که جنگ یک حالت عارضی در روابط مسلمانان است با پایان جنگ، موضوع دارالحرب از بین می رود (خلاف، 1350ق، 70-60). ... در مورد دیدگاه سوم که قائل با عارضی بودن حالت و جنگ و صلح بود باید گفت که این نظر دارای شواهد تاریخی نیست و یا فقیهی بر آن صحه نگذاشته است بلکه متقدمین، که در عصر ایشان این مفاهیم دارای کاربرد عملی بوده است، بر تمامی سرزمین [های] کافر نشین، دارالکفر یا دارالحرب نام نهاده اند (طوسی، 1387ق، 343/3).

چنانچه دارالحرب یعنی جان و مال و ناموس کافران ساکن آن سرزمین بر مسلمانان حلال است و کافر حربی همان کافر ساکن دار الحرب هم هست (جدای از مسلمان مرتد و کافر غیر اهل کتاب ساکن سرزمین اسلامی).

- کافر معاهد

کافری است که از اهل کتاب نبوده اما با مسلمانان عهد و پیمان بسته باشد که در دفع دشمن به ایشان یاری برساند و مطیع قوانین و مقررات دولت اسلامی باشد. البته این تعریف در آراء مشهور میان فقهای قدیم نبوده و مامقانی هم که یعنی نسبت به امثال مکارم شیرازی قدیم تر است صرفاً اشاره بهمان بستن عهد و پیمان و یاری رساندن در دفع دشمن کرده است. آیت الله مکارم شیرازی که اصلاً گفته است قبول مقررات بین المللی و عدم جنگیدن با مسلمانان هم میتواند کافر را کافر معاهد بکند که این فتوای بدیعی است و در تضاد با مشهور آراء فقهای امامیه [مشابه نظر رهبری]. چنانچه در تعریف مامقانی این کافر کافریست که طی جنگ مسلمانان با دشمن نه تنها قوانین ایشان را کامل قبول کرده بلکه تازه به ایشان یاری هم میرساند! نتیجتاً بعد از اتمام دشمنی و پیروزی مسلمین و عدم مطرح بودن دشمنی دیگر، می بایست یا مسلمان شوند کفار معاهد یا کشته چون کافر حربی محسوب میگردند [بنابر تفسیر مشهور از کافر حربی و دار الحرب]. ضمن اینکه اصلاً کافر معاهد مربوط به کفار ساکن سرزمین اسلامی هم نیست بلکه مشخصاً اشاره به سرزمین های دیگری دارد بنابراین در اینجا هر کافر غیر اهل کتابی در حکومت اسلامی باز حربی محسوب باید بشود. اهل کتاب هم باشد باید با خواری از او جزیه ستانده شود.

- کافر مستأمن

برخی این دسته از کفار و معاهد را به یک معنا گرفته اند. به کفاری میگویند که از عقد امان استفاده کرده و وارد سرزمین اسلامی بشوند. مشخصاً این امان نامه کاملا موقتی بوده و اعطا کردنش به کفار هم به سبب عجز حکومت اسلامی از جنگ با ایشان است وگرنه چنانچه در متن مشهور میان فقها دیدیم سخن از عدم جنگ در صورت عدم توانایی مسلمانان نیز مطرح بود. بنابراین در این صورت و مواردی مثل تجارت یا... میتوان از اعطای امان نامه به کفار سخن گفت. نکته جالب اینجاست که اصلاً چرا یک کافر که عنادی هم ندارد باید امان نامه بگیرد؟ مشخصاً وجود کافر مستأمن به همان تفسیر مشهور از کافر حربی برمیگردد و بخاطر این مطرح شده که کافری قدم در خاک سرزمین اسلامی گذاشت یا باید کشته شود یا اسیر یا مسلمان، حالا آمده و در مواردی که امکانش نبوده یا صلاحدید حاکم شرع یا مسلمانان مبنی بر عدم این مقوله ها بوده مستأمن را هم طرح کرده اند. نیز متذکر میشوم این کافر هم ربطی به کفار ساکن دائم سرزمین اسلامی بنابر تعریفش بنظر میرسد ندارد.

- کافر محاید (معتزل)

کافری است که هیچ گونه برخورد و رابطه ای با مسلمانان ندارد. مشخصاً این عدم برخورد و رابطه هم بنابر مصلحت سنجی مسلمانان است و بواسطه واجب بودن جهاد با کفار حربی چه عنادی داشته باشند چه نداشته باشند مسلمانان میتوانند وارد جنگ با این دسته از کفار بشوند.

- کافر مهادن (مصالح)

کافری است که بطور موقت با مسلمانان اعلام آتش بس میکند و قبولش از اختیارات حاکم اسلامی یا نایب وی است.

- کافر موادع

به کفاری گفته میشود که مسلمانان به دلیل عدم توانایی کافی برای جهاد، آنان را به حال خود رها کرده اند. برخی مهادن و موادع و معاهد را در لفظ مترادف میدانند و البته تعاریفشان هم بشدت نزدیک بهم است. وجود این کافر هم تأیید کننده تفسیر مشهور است، وقتی کافری با شما جنگ میکند که کنار گذاشتن معنا ندارد، کنار گذاشتن و عدم جهاد برای وقتی هست که شما بخواهید جنگی را آغاز کنید، بنابراین وجود این کافر هم یعنی تأیید همان تفسیر مشهور از کافر حربی. مشخصاًَ همین کفار موادع هستند که ممکن است به کفار معاهد یا مستأمن یا... هم تبدیل بشوند.

- کافر مرتد

مسلمانی که از دین خود خارج شود کافر مرتد محسوب خواهد شد و بنابر فتاوای مشهور میان فقها باید اعدام گردد یا توبه و به دین باز گردد.

- کافر مستضعف

کافری که نه میتواند مانع کفر شود و نه هدایت شده و مسلمان بشود و حق را نمی شناسد لکن تقصیری هم اینجا ندارد. در تفسیری مربوط به زنان و کودکان و بزرگسالانی میشود که قدرت مهاجرت در زمان صدر اسلام بعد از هجرت رسول خدا (صلوات الله علیه) نداشته اند. نتیجتاً برای کفار مستضعف بعد از عرضه اسلام به ایشان اگر باز سرباز زدند چه بسا دیگر مقوله مستضعف هم مطرح نباشد و معامله کافر حربی با ایشان بشود. نیز این دسته از کفار هم به کفار ساکن سرزمین اسلامی اطلاق نمیشود.

 

بنابراین در تمامی اقسام نه گانه کافر با جدا کردن دو مورد حربی و ذمی که ذکرش پیشتر گذشت و در نتیجه میشوند هفت قسم، مشاهده میشود که هیچ قسمتی از کافر اصلاً نیست به کفار غیر اهل کتاب ساکن سرزمین اسلامی اطلاق شود بگوییم کافر حربی محسوب نمیشوند. حتی تعریف آیت الله مکارم شیرازی از کافر معاهد هم بر حکام کافر ساکن سرزمین های غیر اسلامی بیشتر منطبق بود با اینکه همان هم در تضاد با آراء مشهور میان فقهای قدیم تر محسوب میشود که نقل کردم [با لحاظ کردن تفسیرشان از کافر حربی] چنانچه تفصیل دیدگاه ایشان در این رابطه بدین صورت میباشد:

«کفار حربى»: آنها همان گونه که از نامشان پیداست کسانى هستند که در حال جنگ با مسلمانانند و به همین دلیل نه تنها احترامى ندارند؛ بلکه مسلمانان مأمور به جهاد در مقابل آنان هستند.
احکام کفّار حربى نیز در فقه اسلام در «کتاب الجهاد» به طور مشروح آمده است.

«کفار معاهد»: آنهایى هستند که در داخل کشورهاى اسلامى زندگى نمى کنند؛ ولى از نظر تجارى، سیاسى و امثال آن روابطى با مسلمانان دارند و حقوق یکدیگر را محترم مى شمارند. مصداق بارز آن، زمان ماست، تمام کشورهایى که رابطه سیاسى با مسلمانان دارند و مبادله سفیر، کاردار و امثال آن در کشور یکدیگر انجام مى دهند. آنها نیز در هر کجا باشند چه به داخل کشورهاى اسلامى سفر کنند چه در خارج تماس داشته باشند، همه چیزشان محترم است.
احکام این گروه نیز در همان «کتاب جهاد» و در کتب تفسیر، در تفسیر سوره «برائت» آمده است.
«کفار مهادن»: آنهایى هستند که در بیرون کشورهاى اسلامى زندگى مى کنند و معاهده و رابطه خاص سیاسى با مسلمانان ندارند؛ ولى در حال جنگ و پیکار و مبارزه و مخالفت نیز نیستند. اسلام درباره آنها نیز دستور به خوشرفتارى و مسالمت داده از جمله در آیه 8 سوره «ممتحنه» درباره آنها فرموده است که نهى نمى کند خداوند از نیکى کردن و رفتار عادلانه با کسانى که با شما در حال جنگ نیستند و شما را از خانه و کاشانه خود بیرون نراندند (منبع: بنگرید به اینجا).

آیت الله مکارم شیرازی بطور کل چهار قسم را بیشتر برای کفار بیان نمیکنند که میشود ذمی و حربی و معاهد و مهادن و نکته جالب اینجاست که بجز ذمی و حربی دو قسم دیگر یعنی معاهد و مهادن را کاملا جدای از حربی بر خلاف غالب فقهای امامیه مطرح کرده و تعریف حربی را هم محدود به کفاری که با حکومت اسلامی جنگ دارند میکنند. اما همانطور که متذکر شدم در رابطه با کفار غیر اهل کتابی که در داخل حکومت اسلامی سکونت دارند چیزی نمیگویند چون برای معاهد و مهادن تأکید دارند بر خارج بودن محل سکونت کفار از سرزمین اسلامی. بنابراین بنظر میرسد دیدگاه ایشان هم کفایت کافی برای تطابق کامل با متن دین را ندارد گرچه در تضاد با فتاوای غالب فقها و بیشتر به متن دین نزدیک هست. از طرفی دیگر در وبسایتشان از جهاد ابتدایی دفاع شده (بنگرید به اینجا) که دفاع از جهاد ابتدایی همان برگرداندن کافر حربی به معنای سنتی خود است.

حال میرویم سراغ نقد آراء فقهی فوق در قالب رد فتاوای اکثریت فقها پیرامون جهاد ابتدایی که برگرفته از یادداشت دوستم جناب آقای احمد رضا میباشد:

مقدمه

دوران بین نفی و اثبات جهاد ابتدایی (ردّی بر مخالفان نواندیشی دینی) یکی از داغ‌ ترین بحث‌های رایج علمی دوران ما، تقابل نواندیشی دینی، با سنت‌گرایی، دین‌گریزی و تجدید نظرطلبی است. سنت‌گرایان، دسته‌ای هستند که به قرائت مشهور فقیهان و عالمان دینی پایبند مانده‌اند و این قرائت را نزدیک‌ترین قرائت به اسلام می‌دانند. دین‌گریزان، مخالفان اسلام را تشکیل می‌دهند و تجدید نظر طلبان، عده‌ای هستند که در مبانی اساسی اسلام تجدید نظر کرده‌اند و مثلا پیامبر اسلام را عارف مسلح و متن قرآن را حاصل تجربیات عرفانی او به‌ حساب می‌آورند. من در پاسخ به افرادی که نو اندیشان دینی را مغرضانی در خدمت غرب، یا دروغ‌گویانی در خدمت اسلام به‌حساب می‌آورند و این داعیان را در دعوت خود، صادق نمی‌پندازند و قرائت ارائه شده از سوی ایشان را غیر از قرائت واقعی اسلام می‌دانند، دست به نگارش این ارائه بردم و -چنان‌که از موضوع پیداست- بنا دارم جوابیّه خودم را از راه پرداختن به مصادیق (در این‌جا، جهاد ابتدایی) جلو ببرم. این رهیافت (= روش) از جهتی مثبت و از جهتی منفی است:

وجه مثبت، آن است که ما را از گستره سخنان تئوریک صرف و ادعا کردن‌های همیشگی و مزه‌ مزه کردن سخنان فراتر می‌برد و مدعا را در عمل و مصادیق به اثبات می‌رساند‌ و وجه منفی، این است که گمان تعمیم ناروا را در سر می‌پروراند که «فرضاً سخن شما در باب جهاد ابتدایی صحت داشته باشد، اثبات نمی‌کند سخنان دیگر شما هم درست است» و در واقع، «شما -به‌اصطلاح نو اندیشان- بنا دارید با ارائه نمونه‌ای واحد و جزئی، ما را در تصدیق خودتان متقاعد کنید».

من برای جبران وجه منفی رهیافتی که در پیش گرفته‌ام، تلاشم بر آوردن نمونه‌های مستحکم و متقن در انتقال بار اتهام به مخالفان، در ضمن اثبات نظر خود بوده است؛ علاوه بر‌آن‌که بنا دارم به شاهد واحد اکتفا نکنم و در موضوعات دیگری چون حقوق زن، برده‌داری و قطع دست هم مطالبی ارائه کنم. من هم‌چنین از عبارت نواندیشی دینی در موضوع ارائه استفاده کرده‌ام که نیازمند توضیح است:

نواندیشان دینی، دسته‌ای از افراد هستند که به دین، در تمامیت خود معتقدند و قصد تجدید نظر در مبانی اصلی و اساسی آن را ندارند، امّا با این‌حال، قرائت و اندیشه‌ای نو از دین ارائه می‌کنند.

من، اگرچه از این عبارت در موضوع ارائه استفاده کرده‌ام، در اعماق قلب خود، از این اصطلاحات، یعنی تجدید نظرطلبی و نواندیشی دینی و بنیادگرایی و...، انزجار و تنفر دارم؛ چون بدنبال خود ماهیتی فرقه‌ای و دسته‌ای بدنبال دارند و وابسته و متنسب بودن به هر فرقه‌ای، همیشه ملازم با نوعی تکلف و ماله‌کشی است:

ماله‌کشی اشتباهات فرقه و به تکلف افتادن در انجام این کار. برای همین، من در ذکر این عبارت، تنها هدفم یادکرد رسم و شیوه خودم بوده است و بس؛ نه منتسب دانستن خود به گروهی خاص که تحت این عنوان فعالیت و قلم‌ زنی می‌کنند.

متن

با این مقدمه، ارائه خود را از طریق آوردن اقوال علما، ذیل آیه ۱۹۳ سوره بقره و ۳۹ انفال آغاز می‌کنم.

«وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ ۖ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِینَ»(بقره/۱۹۳) / «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ ۚ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»(انفال/۳۹)

«با آنان بجنگید تا دیگر فتنه‌اى نباشد، و دین، مخصوص خدا شود. پس اگر دست برداشتند، تجاوز جز بر ستمکاران روا نیست.» / «و با آنان بجنگید تا فتنه‌اى بر جاى نماند و دین یکسره از آنِ خدا گردد. پس اگر بازایستند قطعاً خدا به آنچه انجام مى‌دهند بیناست.»

درنگریستن در تفاسیر علمای اسلام، جایگاه این آیه در منظومه فقهی قائلان به جهاد ابتدایی را مشخص می‌سازد. بعنوان مثال، مکارم‌شیرازی، از فقیهان برجسته حال حاضر، معتقد است فتنه در این آیه، شامل معنی شرک نیز می‌شود و بهمین‌خاطر از اهداف جهاد در اسلام، محو شرک و مبادی بت‌پرستی به تمامه است (تفسیر نمونه، ج۲، ص۳۳-۳۵). طبری معتقد است فقره «حتی لا تکون فتنة» به معنی «حتى لا یکون شرکٌ بالله، وحتى لا یُعبد دونه أحدٌ» آمده است، یعنی قتال باید تا نابودی شرک و زمانی که هیچ‌‌کس غیر خدا را نپرستد، ادامه یابد (تفسیر الطبری جامع البیان، ج۳، ص۵۷۰). همین معنا مورد قبول بغوی نیز واقع شده است (تفسیر البغوی، ج۱، ص۲۳۸). قرطبی معتقد است که این آیه امر به قتال هر مشرکی در هر موضعی می‌کند و این امر، مطلق است و شرط شروع کردن جنگ توسط کفار در آن اخذ نشده است. او سپس با ذکر حدیثی از پیامبر که می‌گوید «امر شده‌ام که با مردمان بجنگم تا لا اله الا الله بگویند»، معتقد است براساس این آیه و حدیث، سبب قتال کفر است‌ (تفسیر القرطبی، ج۲، ص۳۵۳). آلوسی براساس این آیه، معتقد است قتال باید تا زمانی که شرکی یافت نشود ادامه یابد و تمام ادیان باطل، از صحنه روزگار حذف شوند، یا از طریق کشتن جمیع پیروان‌شان، یا از طریق روی‌گردانی آن‌ها از دینشان بخاطر ترس جنگ (تفسیر روح المعانی، ج۵، ص۱۹۴). زمخشری قتال را تا زمان ناپدید شدن شرک و ادیان باطل طرف جنگ و باقی ماندن اسلام در آن‌ها به تنهایی، ادامه‌دار می‌داند (الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۲، ص۲۲۰). بیضاوی همین معنا از آیه را پذیرفته است (انوار التنزیل واسرار التاویل، ج۳، ص۱۰۸). صاحب مجمع فتنه را به معنی شرک دانسته و این معنا را به امام‌ صادق ع نسبت می‌دهد (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۴۹۸). همین معنا مورد پذیرش فیض کاشانی (التفسیر الصافی، ج۱، ص۲۲۹)، محمدباقر مجلسی (بحار الأنوار، ج۲۰، ص۳۲۱) و برخی دیگر از علما واقع شده است. غور در کتب علمای اسلام، نشان می‌دهد که آیه فوق، مستند قائلان به جهاد ابتدایی که مشهور علمای فریقین را تشکیل می‌دهند واقع شده است؛ در مقابل، برخی از علما تفسیر دیگری از آیه ارائه داده‌اند که نیازمند بررسی است:

زجاج (۳۱۱ه)، معتقد است آیه ۱۹۳ سوره بقره، دستوری از سوی خدا در مقاتله با هر کافر است، چه آن‌که دلالت فتنة در این‌جا همین است (معانی القرآن وإعرابه للزجاج، ج۱، ص۲۶۴). با این‌حال، او در جلد بعدی کتاب خود، وقتی به‌ همین آیه در سوره انفال می‌رسد، می‌گوید «یعنی: تا مردم را به فتنه کفر شکنجه نکنند و قول او عز وجلّ (وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ) بر معنی فتنه کفر دلالت دارد.» (همان، ج۲، ص۴۱۳). علاوه بر مؤخر بودن قول دوّم او، نکته‌ای که بیش از همه جلب توجه می‌کند، این است که اگر بنا بود زجاج دو معنی متفاوت از این دو آیه ارائه کند، شایسته‌تر این بود که آیه ۱۹۳ سوره بقره را دالّ بر جهاد ابتدایی نداند، نه برعکس؛ چه آن‌که این آیه عطف بر آیه ۱۹۰ همین سوره است و ضمیر هُم در آن، به «الَّذِینَ یُقاتِلُونَکم = کسانی که با شما می‌جنگند» بازگشت دارد که صریح در جهاد دفاعی است؛ چنان‌که آلوسی متوجه این نکته بوده و پس از یادکرد آن‌، آیه را ناظر به اصل قتال (نه قتال تعرضی) به‌حساب می‌آورد (تفسیر روح المعانی، ج۲، ص۷۶). مضاف بر آن‌که بلافاصله در آیه بعد تأکید می‌کند:

«فَمَنِ اعْتَدَىٰ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَىٰ عَلَیْکُمْ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ: پس هر کس بر شما تعدّى کرد، همان گونه که بر شما تعدّى کرده، بر او تعدّى کنید و از خدا پروا بدارید و بدانید که خدا با تقواپیشگان است.»

معنای سخن زجاج این است که قتال باید تا زمان ایجاد آزادی عقیده و دست برداشتن کفار از تحمیل عقیده و ایذاء عن الدین، ادامه داشته باشد. ابن‌جوزی (۵۹۷ه) در تفسیر خود که به‌نوعی جمع الأقوال است و بنا داشته تا نظرات مفسران را تا آن‌جا که به‌ آن‌ها دست‌یافته بیاورد، قول دوّم و مؤخر زجاج را ذکر کرده است (زاد المسیر فی علم التفسیر، ج۲، ص۲۱۱). طبرسی (۵۴۸ه) همین معنا را به گروهی نسبت می‌دهد: «و گفته شده: با آنان بجنگید تا سعی نکنند مومنی را به زور و شکنجه از دینش برگردانند.» (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۴۶۶). ابن‌کثیر در تفسیر خود می‌نویسد: «محمد بن اسحاق (۱۵۰ه) گوید: از زهری (۱۲۴ه) و عروة بن زبیر (۹۴ه) و غیر آن از علمای ما به من رسیده است که حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ یعنی: تا مسلمانی را به زور و شکنجه از دین‌اش برنگردانند.» (تفسیر ابن‌کثیر، ج۴، ص۵۰). محمدحسین طباطبایی، در تحلیل کلّی معنی فتنه می‌نویسد: «فتنه به معناى هر چیزى است که نفوس به آن آزمایش شوند و قهراً چیزى باید باشد که بر نفوس گران آید، و لیکن بیشتر در پیش‌ آمدهاى جنگى و نا امنى‌ها و شکستن پیمان‌هاى صلح استعمال مى‌شود. کفار قریش گروندگان به رسول خدا (صلى الله علیه و آله) را قبل از هجرت آن‌جناب و تا مدتى بعد از آن در مکه مى‌گرفتند و شکنجه مى‌دادند و به ترک اسلام و برگشت به کفر مجبور مى‌کردند و این خود فتنه نامیده مى‌شد.» (المیزان فی تفسیر القرآن، ج۹، ص۷۵). همو درباره معنای فتنه در این آیات می‌نویسد: «کلمه فتنه در لسان این آیات به معناى شرک است، به اینکه بتى براى خود اتخاذ کنند، و آن را بپرستند، آنطور که مشرکین مکه مردم را وادار به آن مى‌کردند» (همان، ج۲، ص۶۲). محمد رشید رضا در بررسی مفصلی، با‌ پرداختن به معنای لغوی فتنه و تاریخ اسلام، براساس اصل تبادر (یعنی آن‌چه از شنیدن این لغت به‌ذهن آید و متبادر شود)، فتنه را ایذاء عن الدین و شکنجه کردن بخاطر عقیده دانسته است (المنار، ج۲، ص۱۶۹ و ج۹، ص۵۵۳). او در تحلیل معنای لغوی فتنة می‌گوید: فتنه مصدر است و اصل آن، ذوب کردن طلا و نقره در آتش توسط زرگر است تا ناخالصی‌هایشان خارج شود و سنگی که ناخالصی‌های طلا و نقره را ظاهر کند فتانة نامیده می‌شود. فتنه برای هر امتحان سختی استعمال می‌شود و بدترین نوع آن، فتنه در دین و فتنه از دین است. او معتقد است مقصود از فتنه در این آیات، تحریم کردن مسلمانان از دین‌شان با شکنجه دادن‌شان و بیرون کردن‌شان از وطن‌شان و مصادره‌ اموال‌شان است که از قتل بدتر و شدید‌تر است. چرا که هیچ بلائی برای انسان سخت‌تر از اذیت و آزار و شکنجه شدن بخاطر اعتقادش نیست؛ اعتقادی که بر عقلش استوار است و در آن، سعادتی برای خود در عاقبت امورش می‌بیند. همین معنا از فتنه، در برخی از آیات دیگر، مانند آیه دهم سوره بروج بکار رفته است:

إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِیقِ: هر آینه آنان که مردان و زنان مؤمن را شکنجه کردند و توبه نکردند، عذاب جهنم و عذاب آتش براى آن‌هاست.

دوران آیه، بین نفی و اثبات جهاد ابتدایی ظاهراً، بنابر معنای لغوی آیه، تفسیر این‌دست از مفسران صحیح است و ‌تجاهل است که بخواهیم معنای وضعی فتنه را شرک بدانیم. آن‌ دست از مفسران هم که فتنه را به معنی شرک دانسته‌اند، بدلیل قرائن داخلی آیه و روایات بوده است‌؛ مانند روایت ابن‌عباس و امام‌صادق ع و قول دسته‌ای از تابعان (ابوعالیه، مجاهد، حسن، قتاده، ربیع از انس، سُدَّیّ، مقاتل بن حیان و زید بن اسلم؛ ر.ک: تفسیر ابن‌کثیر، ج۴، ص۵۶) و این‌که فتنه شدیدتر از قتل دانسته شده است‌. البته، بنابر توضیح رشید رضا، اشدّ من القتل بودن فتنه، دلیل بر آن نیست که فتنه به معنای شرک باشد و هر انسانی تصدیق می‌کند که اکراه بر شرک، از شرک خالی بدتر است. نهایتاً باید تنها دلیل قول مشهور را روایات بدانیم. آن‌چه پذیرش سخن دسته دوّم مفسران را مشکل می‌سازد، دوران آیه بین نفی و اثبات جهاد ابتدایی است. توضیح این‌که: بنابر این آیه، قتال باید تا زمان انتهاء مشرکان و کفّار از فتنه ادامه داشته باشد و بس. حال اگر فتنه به معنای شرک یا کفر باشد، قتال باید تا زمان از بین رفتن شرک و کفر ادامه یابد و اگر به معنای شکنجه‌ کردن بخاطر دین باشد، تا پایان یافتن شکنجه‌گری مشرکان. درواقع، بنابر معنایی که گروه دوّم مفسران ارائه می‌دهند، حتی اگر مشرکان و کفّار اسلام نیاورند و مشرک و کافر باقی بمانند، امّا دست از فتنه‌گری (به‌ معنی شکنجه‌ کردن) بردارند، باید از قتال و جنگ با ایشان خودداری کرد. براین اساس، آن دسته از مفسران -مانند محمدحسین طباطبایی- که تفسیر مشهور را نپذیرفته‌اند و در عین حال قائل به جهاد ابتدایی هستند، دچار تناقض‌گویی شده‌اند‌. صاحب المیزان خود درباره مفهوم انتهاء در آیه می‌نویسد: وأن قوله: «فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللهَ بِما یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» المراد به الانتهاء عن القتال (المیزان فی تفسیر القرآن، ج۹، ص۷۶).

قدمت مخالفت با تفسیر مشهور

بنظر رگه‌ های مخالفت با تفسیر مشهور را حتی در میان صحابه پیامبر می‌توان جست‌ و جو کرد؛ در این‌جا، به طور خاص، مقصودم ابن‌ عمر است که می‌توان از طریق روایات گزارش شده، به آگاهی اجمالی از نظرات او رسید. بخاری در صحیح خود، در گزارشی به رقم ۴۶۵۰ چنین آورده است:

مردی بر ابن‌عمر در آمد و گفت: ای عبدالرحمن! آیا نمی‌شنوی که خداوند در کتابش ذکر کرده است: "وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا... = و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند..." پس چه چیزی تو را از جنگ، چنان‌که خدا در کتابش ذکر کرده منع کرده است؟ ابن‌عمر گفت: ترجیح می‌دهم بخاطر این آیه سرزنش شوم، تا آیه دیگری که خدا می‌گوید: "وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا... = و هرکس مؤمنی را به‌عمد بکشد...". سپس آن مرد گفت: خداوند می‌گوید: "قَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ = با آنان بجنگید تا فتنه‌ای باقی نماند". ابن‌عمر گفت: ما این‌کار را در زمان زندگانی رسول خدا ص انجام دادیم، هنگامی که تعداد مسلمانان کم بود و یک مرد بخاطر دینش محاکمه می‌شد به این‌که کشته یا به زنجیر کشیده شود؛ اما وقتی تعداد مسلمانان زیاد شد فتنه‌ای نبود[= باقی نماند].

از این روایت، به‌ خوبی معلوم می‌شود که ابن‌ عمر از فتنة، همان معنای لغوی آن، یعنی کشته و شکنجه‌ شدن را فهمیده بود؛ کشته و شکنجه‌ شدن بخاطر دین‌. بخاری در گزارش دیگری، به رقم ۴۵۱۳ می‌نویسد:

در زمان فتنه پسر زبیر، دو نفر بر ابن‌عمر در آمدند و به او گفتند: مردم آشفته و گم شده‌اند، [و] تو پسر عمر و صحابی پیامبر هستی، بنابراین چه چیزی تو را از این‌که خروج کنی منع کرده است؟ ابن‌عمر گفت: آن‌چه من را منع کرده، این است که خداوند ریختن خون برادرم را حرام کرده است. آن دو نفر گفتند: آیا خداوند نگفته است: "قَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ = با آنان بجنگید تا فتنه‌ای باقی نماند". ابن‌عمر گفت: ما جنگیدیم تا فتنه‌ای باقی نمانْد و دین از آن خدا شد و شما می‌خواهید بجنگید تا فتنه‌ای پدید آید و دین برای غیر خدا شود‌.

رشید رضا می‌نویسد:

«این معنی از فتنه به‌وسیله زیادت مسلمانان و قوت‌شان نابود می‌شود و مشرکان نمی‌توانند آن‌ها را مقهور سازند و تعذیب کنند؛ و اگر فتنه به‌معنی شرک بود چنین نمی‌گفت، چه آن‌که محو شرک از صفحه زمین ممکن نیست و نابود نخواهد شد وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً = و اگر پروردگار تو مى‌خواست، قطعاً همه مردم را امّت واحدى قرار مى‌داد[ولی چنین اراده نکرده است](هود/۱۱۸)»(تفسیر المنار، ج۹، ص۵۵۴).

ملاحظاتی بر گفتار فخر رازی

از جمله تنها افرادی که متوجه اشکال پیش‌ گفته بوده و سعی در حل آن به‌عمل آورده، فخر‌ رازی بوده است. او دو راهکار برای حل این مشکل پیشنهاد می‌کند:

۱. مقصود از آیه، این است: بجنگید تا در مکه و حوالی آن، تنها دین خدا حاکم باشد.

۲. مقصود از آیه، این است: بجنگید برای این هدف که کفر را در جمیع عالم از بین ببرید (التفسیر الکبیر، ج۱۵، ص۴۸۴).

او در توضیح راهکار نخست، معتقد است که نمی‌توان مقصود آیه را بر جمیع عالم حمل کرد، چه آن‌که اگر مقصود همین بود، نباید کفری در جمیع بلاد، علی‌ رغم صورت گرفتن قتال مورد نظر خدا باقی می‌ماند. او در تایید نظر خود به حدیثی از پیامبر استهشاد می‌کند که براساس آن، هیچ دو دینی در جزیرة العرب جمع نمی‌شوند.

در نقد این راهکار باید گفت: اختصاص دادن این حکم به شبه‌ جزیره عربستان، نیاز به دلیل مخصص دارد و با فرض صحت این حدیث، نمی‌توان آن را دلیل مخصص دانست؛ چرا که این روایت ناظر بر آیه مورد بحث نیست. درواقع، پیامبر در این حدیث نفرموده است که آیه صرفاً شامل شبه‌ جزیره عربستان می‌شود تا آیه را مخصص بدانیم؛ بلکه آیه در جای خود، دستور به ادامه قتال تا نابودی فتنه می‌دهد و حدیث نیز در جای خود، اجتماع دو دین در شبه‌ جزیره عربستان را نفی می‌کند‌. اصولاً قرآن مقاصد اساسی داشته که برای باز گفتن آن‌ها، برخی از حوادث زمان پیامبر را انتخاب کرده و بدان‌ ها به‌شکل عمومی پاسخ داده است. به‌ همین‌جهت در ذکر حوادث، نام اشخاص و زمان و مکانِ حادثه و دیگر جزئیات را حذف می‌کند و صورت کلّی به ماجرا می‌بخشد. اصولیان در وضع قواعدی مانند قاعده العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب و المورد لا یخصص الوارد، همین نکته را دنبال کرده‌اند؛ امّا متأسفانه قرآن از گزند تفاسیر معطوف به نژاد و حتی نژادپرستانه فخر رازی در امان نمانده است، چنان‌که در جای دیگری، در مواجهه با آیه ۴ سوره محمد که نوع برخورد با اسیر را به آزاد کردن بلاعوض و فدیه محدود می‌کند، استرقاق (برده‌گیری) را درمورد اسیران عرب غیر جائز می‌شمارد، چه آن‌که پیامبر با آنان بود و هرگز متذکر استرقاق نشد و برده‌گیری نکرد! (همان، ج۲۸، ص۳۸ و ۳۹). او سپس به توضیح راهکار دوم خود می‌پردازد و براساس آن، معتقد است آیه در مقام بیان غرض و هدف قتال، یعنی از بین بردن شرک و کفر است و چنین نیست که هرچه هدف انسان بود اتفاق بیفتد؛ بنابراین، مراد از دستور به قتال نیز برای محقق کردن همین غرض است، جدای از آن‌که در واقع محقق شود یا نه‌. در جواب به فخر رازی، سوای آن‌که قاعده او را بپذیریم یا نه، باید گفت که این تفسیر خلاف ظاهر آیه است که سخن از ما کان و ما یکون می‌کند و قتال را حتی لا تکون فتنة ادامه‌ دار می‌داند‌. درواقع آیه از ما خواسته که قتال را تا زمان نابودی شرک و کفر در خارج ادامه بدهیم، نه این‌که سعی کنیم شرک و کفر را نابود کنیم، سوای آن‌که نابود شود یا نه و اگر می‌خواست این را بگوید، شایسته‌تر آن بود که می‌گفت: قاتلوهم لغرض أن لا تکون فتنة و یکون الدین کله لله، امّا چنین نگفته است.

راهی که قرائت مشهور در پیش گرفته است فقهاء و مجتهدان که از این اشکال به حیص و بیص افتاده، کتاب خدا را تهدیدی برای سنت فقهی خودشان یافتند، دست به سلاح برساختن روایات و زنجیر کردن آیات بردند و این روایت و امثال آن را جعل کردند:

«محمدبن‌مسلم گوید به امام باقر (علیه السّلام) عرض کردم: (تفسیرِ) گفتار خداى عز و جل (چیست؟) «و پیکار کنید با کافران تا فتنه‌اى نماند و دین‌ یکسره برای خدا گردد»(انفال/۳۹) فرمود: هنوز تأویل این آیه نیامده، همانا رسول خدا روى نیازى که خود و اصحابش داشتند (و ناچار بودند با مشرکان و منحرفان بسازند) بدان‌ها مهلت داد، و روزى که تأویل این آیه برسد این مهلت از آن‌ها پذیرفته نشود (و نتوانند در حال شرک و نفاق به‌سر برند) بلکه کشته شوند تا خداى عز و جل به‌یگانگى پرستش شود و شرکى به‌جاى نماند.» (الکافی، ج۸، ص۲۰۱).

آری، اگرچه این آیه در مدینه و در خطاب به پیامبر و اصحاب‌اش نازل شده، مع‌ هذا آن‌که مورد خطاب قاتلوهم است، ایشان نیستند و مخاطب آیه تا زمان امام‌باقر ع هم تولد نیافته بود و ضمیر هُم نیز به‌ غیر از مشرکانی که در زمان نزول آیه وجود داشتند باز می‌گردد. آری آن‌که در حقیقت مخاطب این آیه است -هرچند هیچ عاقلی نفهمد- امام‌ زمان است و اوست که تاویل آیه را خواهد آورد، هرچند در زمان نزول و صدور دستور خدا تولد نیافته بود و مبادا که این حدیث را انکار کنید، چه آن‌ که این روایت را رئیس المحدثان و ثقة‌ الاسلام کلینی به سند خود از علی‌بن‌ابراهیم از پدرش از ابن‌أبی‌عمیر (از اصحاب اجماع و کسی که گفته‌اند از هیچ غیر ثقه‌ای روایت نکرد) از عمر‌بن‌أذینة (امامی و ثقه) از محمد‌بن‌مسلم (یکی دیگر از اصحاب اجماع) روایت کرده و چه کس را جرعت این باشد که در وثاقت یکی از این بزرگان و اصحاب روایت و معروفان به صداقت شک کند؟ فرضاً که ایرادی در ظاهر روایت و تضّادی بین آن و مضمون آیت باشد، اندوه به خود روا مدارید که لابد روایت به بطون نهفته و رموز نشکفته آیه اشاره دارد و چه کس را دسترسی به این حقایق دست‌نیافته باشد؟ حتی اگر کسی -العیاذ بالله- بخواهد پا فرا گذشته و ذره‌ای در وثاقت این بزرگان و محدثان و روایت‌کنندگان شک کند، البته این افراد هم معصوم نبودند و حتما خطای غیرعمدی صورت گرفته و امکان ندارد که تلاشی در جهت حفظ فتاوی و سنت فقاهتی صورت گرفته باشد. اصلاً از کجا معلوم که یکی از نسخه‌برداران کتاب کافی یا دشمنان اسلام و به‌خصوص مذهب حقّه شیعه این روایت را به‌ کافی کلینی داخل نکرده باشند؟! هرچند که البته این کتاب صحیح‌ترین و معتبر‌ترین کتاب حدیثی است و هیچ‌کس را جسارت آن نباشد که در روایتی از روایات صحیحه اعلایی آن شک کند‌. بله البته قرآن، فرقان و معیار تمییز حق از باطل است (فرقان/۱ و بقره/۱۸۵ و آل‌عمران/۴۳) و بنابر روایات عرضه، قانون و وسیله تشخیص سره از ناسره است (لا شکٌ فیه) امّا حقیقت قرآن و باطن شگفت فرقان را باید در کلام معصومان و اهل‌بیت -درود خدا بر ایشان باد- جست‌وجو کرد، اگرچه ربط کلام ایشان به ظواهر آیات قرآن به عقل هیچ حلال‌ زاده و ذهن هیچ پاک‌ سرشتی خطور نکند. این است مذهب ناجیة و صراط هدایت و جز ناصبی با این طریقت به‌دشمنی برنخاست...! و البته، این سنخ روایات صحیح‌ السند مخالف قرآن فراوان یافت می‌شوند (ر.ک: تلخیص مقباس الهدایة، ج۱،ص۲۴۳-۲۴۵).

چه باید کرد؟ راه‌حل رهایی از این خرافات و لاطائلات برخاسته از ذهن افرادی که هیچ قداستی در دین ما ندارند، رجوع و بازگشت به قرآن -این کتاب مقدس و سند مسلمانی ما- است. قرآن گزارش می‌کند:

مردم امتی واحد بودند و خدا پیامبران را بشارت دهنده فرستاد و بهمراه ایشان کتبی فرود آورد که براساس آن‌ها بین مردم حکم‌ کنند؛ اما مردمان خودپرست وجود این پیامبران و کتب آسمانی در بین خود را دلیل برتری خویش بر دیگر انسان‌ها گرفته حسد ورزیدند و به‌گواه قرآن، جز خود ایشان که کتاب بر آن‌ها نازل شده بود، کسی در کتاب‌‌های آسمانی اختلاف نکرد (بقره/۲۱۳).

قرآن‌ گزارش می‌کند:

اینان دانشمندان و راهبان خود را اربابانی جز خدا برای خود گرفتند، چونان‌ که سخنان ایشان را مقدس پنداشته می‌پرستیدند(توبه/۳۱) و دانشمندان یهود و راهبان نیز اموال مردم را به‌باطل می‌خورده زر و سیم را گنجینه می‌کردند و مردم را از راه خدا باز می‌داشتند و عذابی دردناک برای آن‌هاست(توبه/۳۴).

قرآن گزارش می‌کند:

علت بعث محمد بعنوان خاتم نبیین، امر به خوبی‌ها و پاکی‌ها و منع از زشتی‌ها و پلیدی‌هاست و او برانگیخته شده‌ تا بار گران و زنجیر‌هایی که بر مردم بود را از ایشان بردارد(اعراف/۱۵۷).

قرآن گزارش می‌کند:

پیام اسلام وحدت و گرد سخنی مشترک آمدن و بازگشتن به فطرتی است که بین تمام انسان‌ها مشترک است(روم/۳۰) و برای صالحان و پاکان با هر عقیده‌ای، نه ترسی باشد نه حزنی(بقره/۶۲؛ مائده/۶۹؛ آل‌عمران/۶۴؛ حج/۱۷).

قرآن به پیروان‌اش می‌آموزد که:

نباید دشمنی گروهی باعث شود که به عدالت رفتار نکنید(مائده/۸) و باید در کار‌های خیر از یکدیگر پیشی بگیرید(بقره/۱۴۸) و به عدالت گواهی دهید، هرچند به زیانتان باشد(نساء/۱۳۵) و دیگران را برخودتان مقدم کنید، هرچند خود نیازمند باشید(حشر/۹) و از گمان‌ها بپرهیزید، چه آن‌که بسیار از گمان‌ها گناه‌اند(حجرات/۱۲) و نباید در زمین متکبرانه گام بزنید، چون خدا خودپسند فخر فروش را دوست ندارد(لقمان/۱۸) و مدافع خیانت‌کاران نباشید(نساء/۱۰۵) و از خداوند بترسید و سخنِ درست بگویید(احزاب/۷۰) و بدی را به‌بهترین صورت پاسخ دهید(فصلت/۳۴) و به‌بهترین روش با تمام مردم سخن بگویید(اسراء/۵۳) و در دین‌تان غلو نکنید(نساء/۱۷۱) و به پیمان وفا کنید، چه آن‌که از پیمان بازخواست می‌شود(اسراء/۳۴) و از یکدیگر عیب‌جویی نکنید و با القاب زشت همدیگر را مورد خطاب قرار ندهید(حجرات/۱۱) و... .

قرآن گزارش می‌کند:

پیروان این دین الهی کسانی‌اند که با تواضع گام برمی‌دارند و هرگاه جاهلی به ایشان خطاب کند، پاسخ او را به‌نرمی می‌دهند(فرقان/۶۳) و به مقدسات دیگران توهین نمی‌کنند(انعام/۱۰۸) و پیامبر را اسوه و الگوی نیک خود می‌بینند(احزاب/۲۱)، همو که به‌نیکی موعظه و به‌بهترین صورت مباحثه می‌کرد و دیگران را به راه پروردگارش دعوت می‌نمود(نحل/۱۲۵) و همو که نرم‌دل و مهربان بود، چه این‌که اگر تندخو و سنگ‌دل بود مردم از کنار او پراکنده می‌شدند(آل‌عمران/۱۵۹) و وظیفه‌ای جز ابلاغ دین(مائده/۹۲) و تذکر دادن نداشت و بر مردم مسلط(غاشیه/۲۱-۲۲) و نگهبان(شوری/۴۸) و وادارکننده ایشان به زور(ق/۴۵) نبود. او بشری مثل دیگران و برگزیده از میان ایشان بود و تنها تفاوتی که داشت، این بود که وحی الهی بر او نازل می‌گشت(کهف/۱۱۰). پیروان این دین خردمندانی محسوب می‌شوند که اقوال را می‌شنوند و بهترین‌ آن‌ها را انتخاب می‌کنند(زمر/۱۷-۱۸) و حتی برای قبول توحید و رد شرک متمسک به دانش و دلیل‌اند(عنکبوت/۸) و از مخالفان‌شان طلب برهان می‌کنند(بقره/۱۱۱). قرآن گزارش می‌کند: کیفر کار بد مشابه آن است(قاعده تناسب جرم و مجازات) ولی کسی که عفو نمود و سعی در اصلاح کار پیشه کرد برای او پاداش است(شوری/۴۰). قرآن اگرچه متوجه معنویات است ولی با زهد منفی نیز مخالف است و تذکر می‌دهد که «در آن‌چه خدا به‌تو داده سرای آخرت را بجوی و نصیب خود را از دنیا فراموش مکن»(قصص/۷۷).

امّا البته، در روایات اهل‌سنت، وقتی عمربن‌خطاب با پیامبر خدا حول موضوعاتی اختلاف می‌کند آیات خدا در تایید عمر نازل می‌شود (که مشهور به موافقات عمر است) و همین زمینه طعن مستشرقان به پیامبر اسلام و یادگیری دانش از عمر را فراهم می‌آورد (المستشرقون والدراسات القرآنیه، ص۷۶) و در روایات شیعه نیز ثلث قرآن درباره اهل‌بیت و دشمنان ایشان نازل شده (کافی، ج۲، ص۶۲۷) تا آنجا که گلدزیهر قرآن را از نگاه شیعه «یک کتاب تقریباً حزبیِ شیعی» به‌حساب آورد (مذاهب التفسیر الاسلامی، ص۳۱۲)؛ ولی اندوه به خود راه ندهید که البته تمام این موارد از باب «جریْ» است و اگر مثلا در روایتی مقصود از ستمدیدگان در آیه «فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ»(بقره/۵۹) آل محمد ص دانسته شده -با این‌که آیه ناظر به رخداد‌های پرفراز و نشیب بنی‌اسرائیل است- آیه درخصوص ایشان جاری گشته است (مرآة العقول، محمد‌باقر مجلسی، ج۵، ص۷۶؛ نیز ر.ک: همان، ص۲۷-۲۸ و ۱۳۹) و اگر مقصود از اهدنا الصراط مستقیم رهنمون شدن به حبّ محمد و آل محمد به‌حساب آورده شده از همین باب بوده است (المیزان، محمدحسین طباطبایی، ج۱، ص۴۲؛ نیز ر.ک: ج۴، ص۷۲-۷۳). بله قرآن پیامبر را مسلط بر مردم ندانسته و هرگونه اکراه در دین(بقره/۲۵۶) و اکراه بر دین(یونس/۹۹) را نفی کرده و وظیفه پیامبر را هدایت مردم نشمرده(بقره/۲۷۲) و دین و اعمال هرکس را برای خودش دانسته(کافرون/۶ و بقره/۱۳۹) امّا غیر مسلمانان مجبور به اسلام‌ آوردنند و الّا به آن‌ها حمله می‌کنیم و می‌کشیمشان (اللمعة الدمشقیة، الشهید الاول، ص۷۱) و زنانی که بکنیزی گرفته شوند را بی‌ عقد بر خود حلال (المیزان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۲۷۵) و تحلیل منفعت جنسی‌ شان را جائز می‌شماریم (شرائع الاسلام، حلّی، ج۲، ص۲۶۰).

هرچند قرآن دستور به آزادسازی بردگان(بلد/۱۳) و نیکی به آنان(نساء/۳۶) داده است و سخن از «ازدواج» و «پرداخت مهریه» به کنیزان به میان آورده(نساء/۲۵) و از اجبار کنیزان بر زنا منع فرموده(نور/۳۳) و شیوه برخورد با اسیران را به آزادسازی و فدیه گرفتن (معاوضه کردن) محدود ساخته است(محمد/۴). آری پیامبر اسلام به‌ یومی تمام مردان یک قبیله را از صفحه روزگار حذف می‌کند و زنان و کودکانشان را برده می‌سازد (ماجرای بنی‌قریظه) و به‌این خاطر مورد طعن مستشرقانی مانند کیستر و ویلیام مویر و اسرائیل ولفنسون و مارگیلیوث واقع می‌شود؛ هرچند که قرآن هیچ‌کسی را بارکش بار دیگری به‌حساب نمی‌آورد(فاطر/۱۸) و صرفاً سخن از کشتن و اسیر کردن مقاتله‌کننده‌های بنی‌قریظه به‌میان می‌آورد(احزاب/۲۶)؛ چه آن‌که قرآن اسیرگیری را تنها از طریق جنگ ممکن می‌داند(انفال/۶۷). واقعا به کجا رفتیم و می‌رویم؟ آری زنان و مردان در جنس و نوع یکسان‌اند(روم/۲۱؛ اعراف/۱۸۹) و باکرامت‌ترین و ارجمند‌ترین انسان نزد خدا، با تقواترین انسان‌هاست(حجرات/۱۳)؛ ولی مردان بر زنان ذاتاً و کرامتاً برتری دارند (تفسیر الصافی، ج۱، ص۴۴۸؛ تفسیر اصفی، ج۱، ص۲۰۷ و ۲۰۸؛ التبیان فی تفسیر القرآن، ج۳، ص۱۸۹؛ مجمع البیان، ج۳، ص۶۹؛ آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۱۰۵؛ روض الجنان، ج۵، ص۳۴۸ و ۳۴۹؛ منهج الصادقین، ج۳، ص۱۸؛ کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج۳، ص۳۶۹؛ تفسیر لاهیجی، ج۱، ص۴۶۹؛ أرشاد الاذهان فی تفسیر القرآن، ص۸۹؛ بیان السعادة فی مقامات العبادة، ج۲، ص۱۴؛ الکاشف، ج۲، ص۳۱۵ و ۳۱۶؛ الکشاف، ج۱، ص۵۰۵؛ تفسیر السمرقندی، ج۱، ص۳۲۵-۳۲۷؛ تفسیر البغوی، ج۱، ص۴۲۲ و ۴۲۳؛ تفسیر النسفی، ج۱، ص۲۲۰ و ۲۲۱؛ فتح القدیر، ج۱، ص۴۶۰؛ روح المعانی، ج۳، ص۲۳؛ التحریر والتنویر، ج۴، ص۱۱۴؛ تفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۸۸). آری به‌حکم آیه «وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا»(مائده/۳۸) و روایات، باید چهار انگشت دست راست سارق را از مفصل اصلی‌شان برید و اگر مجدد دزدی کرد، پای چپش از زیر برآمدگی روی پا قطع و اگر باز دزدی کرد، تا ابد زندانی و اگر در زندان دزدی کرد، کشته می‌شود؛ هرچند خدا هرجا که خواسته سخن از قطع کردن دست و پا به‌میان آورد از افعال ابواب مزید استفاده کرده است(یوسف/۳۱ و ۵۰؛ مائده/۳۳؛ اعراف/۱۲۴؛ طه/۷۱؛ شعراء/۴۹) تا مفید مبالغه و شدت باشد (و برای همین مشدد است) امّا گویا از استفاده این افعال در آیه مورد بحث عاجز شده یا نمی‌خواسته چنان‌ که ادعا داشته آیات‌اش شبیه یکدیگر باشند(زمر/۲۳) که از فعل ثلاثی مجرد استفاده کرده است و آری، با اینکه خطاب فَاقْطَعُوا عام است -ولی چنان‌که عقل تصدیق می‌کند- وظیفه اجرای این حکم برعهده مجتهدان و فقیهان و قضات است؛ امّا باز چون‌که خطاب اضْرِبُوهُنَّ(نساء/۳۴) عام است، مردان خود مأمور تأدیب زنانشان‌ اند و درواقع، خود، هم طرف دعوایند و هم قاضی و هم مجری حکم - چیزی که تنها در فقه اسلامی یافت می‌شود و هیچ محذوری هم ندارد (برای توضیح بیشتر، ر.ک: تفسیر تسنیم، ج۱۸، ص۵۶۱)؛ البته که فقه [سنتی] ما قابلیت تقابل با قوانین حقوق بشر و مدرنیته را دارد!.

جا دارد ده‌ها مقاله و کتاب درباره امثال این تحریفات نوشته شود. من فقط تا آن‌جا که می‌توانستم و این بستر اجازه می‌داد سخن گفتم و الّا این‌دست از جعلیات و تحریفات و ایرادات زیاد است؛ آن‌قدر زیاد که می‌شود تا ماه‌ ها و به‌ صورت پیوسته سخن گفت و بحث کرد؛ مثلا پرسید: چرا با وجود این‌که قرآن معتقد است خداوند در دین سختی قرار نداده(حج/۷۸) و در حیطه احکام نیز به ذکر مسائل کلّی مانند صلاة و صیام و حج و زکات و... اکتفا کرده، فقه ما چنان فربه می‌شود که فقط کتاب صلاة می‌تواند با ده‌ها قرآن مقابله کند و مثلا کتاب صلاة در جواهر الکلام محمد حسن نجفی به هشت جلد چهارصد صفحه‌ای می‌رسد! آیا واقعا از حرام‌ کردن عمر عده‌ای از مردم برای تحصیل و یادگیری این مسائل و بحث در احکام‌ نجاسات و غائط فایده‌ای عاید کسی می‌شود؟ من‌ گمان نمی‌کنم. آیا با اعتقاد به چنین دینی می‌توان مردمان کشورها و پیروان ادیان دیگر را به اسلام دعوت کرد؟ آیا مقصود از جهاد تبیین همین است؟ آیا اختیار چنین مسلکی هیچ افتخاری دارد و آیا شما خود اختیار چنین مسلکی را عقلانی می‌پندارید؟ من فکر نمی‌کنم و نمی‌دانم برای این‌که شما نیز چون ما فکر کنید چه باید کرد که نکرد‌ه‌ایم و به کدام جرس باید بانگ برآورد که نیاورده‌ایم و چگونه باید سخن گفت که دست از برچسب‌ زنی‌های ساده‌ انگارانه بردارید و بیدار و هشیار و متوجه عمق حمق اعتقاد به چنین قرائتی شوید...! با وجود تمام مطالبی که گفته شد، باب انتقاد -البته- باز است، والسلام علی من اتبع الهدی

تمام پیام، به لحن Sarcastic (= طعن و کنایه) و در جهت نشان دادن غایت غیر عقلانی بودن این حرف (که مخاطب آیه‌ای که در دوران مدینه و به فعل امر نازل شده، امام زمان است) نگاشته شده است و البته درباره استثنائات سخن نمی‌گوییم.

 

پرسش پاسخ یکی از خوانندگان با آقای احمدرضا که بنظرم آمد نقلش در اینجا میتواند مفید به فایده باشد:

پرسش خواننده: باید مجدد بخوانم کنفرانس را
اما نمیدانم چرا باز هم این آیه را معنایی که شما گفتید نمیتوانم در نظر بگیرم

اما فکر میکنم و نظرم این هست که این آیه با آیات دیگر تعارض دارد
یعنی این آیه با همان معنای جهاد ابتدایی صحیح است
اما مثلا با سوره کافرون به طور کامل در تعارض است

مجدد که خواندم بهتر منظورمو میرسونم‌.

 

پاسخ آقای احمد رضا: من هم نمی‌دانم چرا چنین فکری می‌کنید، چون لااقل این‌قدر مورد اتفاق است که نمی‌توان معنای لغوی آیه را دال بر جهاد ابتدایی دانست‌. شاید عبارات بعدی آیه، مانند فقره یکون الدین کله لله شما را به شک انداخته است که البته من در این‌باره خیلی صحبت نکردم و در جای خودش نیاز به بررسی دارد. ولی باید سوال کنیم که مگر دین برای خدا نیست که بخواهد از آن خدا شود؟ یا اینکه دین قرار است برای خدا چه بشود؟ برخی گفته‌اند باید عزیز بشود، یعنی محفوظ از غیر.

البته من درباره این آیه مطلب زیاد دارم، مثلا ضمیر هم در آیه ۱۹۳ سوره بقره به الذین یقاتلونکم = کسانی که با شما می‌جنگند باز می‌گردد و معلوم است این مفید معنای جهاد دفاعی است. آیه ۳۹ سوره انفال نیز همین‌طور است و من درباره آن نوشته‌ام:

آیات ۳۰ تا ۴۰ سوره انفال سلسله‌ای از آیات متصله‌ درباره گروهی خاص هستند و در همان آیه اول، می‌گوید:

وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ ۚ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ
ترجمه: و [یاد کن‌] هنگامى را که کافران در باره تو نیرنگ مى‌کردند تا تو را به بند کشند یا بکشند یا [از مکه‌] اخراج کنند، و نیرنگ مى‌زدند، و خدا تدبیر مى‌کرد، و خدا بهترین تدبیرکنندگان است.

بنابراین اینکه آیه ۳۸ سوره انفال می‌گوید که اسلام را به آنها عرضه کنید و اگر پذیدفتند، گناهانشان بخشوده است، مقصود از گناهان توطئه‌هایی است که علیه پیامبر خدا و پیروانش روا داشتند. در نتیجه حتی اگر بپذیریم فتنه بمعنای شرک است، آیه قابلیت تعمیم به تمام غیر مسلمان‌ها را ندارد چراکه عرضه کردن اسلام به مشرکین فوق و بخشودن گناهانشان در صورت اسلام آوردن، درواقع تخفیفی است در مجازات کار‌های آنان، از جمله ایذاء و توطئه به قتل نبی.

 

پرسش خواننده: فقره یکوم الدین کله لله
برداشت اینه دینی جز دین الله نباشد
انحصار تمام ادیان  در اسلام برای الله و نابودی باقی باورها
که آیه دیگری در تایید ان داریم مانند
فمن ابتغی غیر اسلام ... اگر درست نوشته باشم( هرکسی دینی جز اسلام بپذیرد پذیرفته نمیشود)

بله گفتم آیات متعارض را قبول دارم ونمونه آن سوره کافرون

حال بیشتر فکرو تمرکز کنم تا ببینم خود به چه نتیجه ای میرسم
مچکرم.

 

پاسخ آقای احمد رضا: چنین چیزی از فقره یکون الدین کله لله برداشت نمی‌شود؛ ابتدا باید معنای فتنه را مشخص کرد تا بعد بتوان این فقره را معنا کرد‌. اگر معنای لغوی فتنه را کنار بگذاریم حق با شماست، در غیر این‌صورت برداشتی که عرض کردم صحیح‌تر است.

این آیه‌ای که آوردید، مربوط به آخرت است؛ مقصود از اسلام نیز نه این اسلام مصطلح، بلکه تسلیم خدا بودن است چنان‌که در آیه دیگری خداوند ابراهیم را نه یهود و نصاری، بلکه مسلمان می‌شمارد‌. اساساً اگر غیر این بود با آیات دیگر در تعارض واقع می‌شد، اما یک کتاب را با عبارات خودش تفسیر می‌کنند نه تفسیر مفسرانش!

خود این آیه جهاد ابتدایی را زیر سوال می‌برد(همان‌طور که عرض کردم)، نیاز به آیات دیگر نیست و اساساً من هم در پیامم سراغ ضمیر قاتلوهم رفتم تا نشان بدهم از این آیات جهاد ابتدایی در نمی‌آید‌. البته ایرادی که در روایات ابن‌عمر و سخن رشید رضا دنبال کردیم نباید فراموش بشود، چون ایراد صعبی است و همان ایرادی است که محدثان را به جعل چند روایت واداشت.

خواهش می‌کنم

 
جالب است بدانید برخی دیگر از افراد هم در عصر حاضر بدون اشاره به اشتباه بودن این مقوله در فقه سنتی مورد قبول اکثریت فقهای امامیه از دیروز تا به امروز، آنرا بطور کامل در زمینه جهاد ابتدایی نفی میکنند، بعنوان مثال آقای رحیم پور ازغدی میگویند:
جنگ دینی در اسلام و قرآن وجود ندارد
۱۹ مهر ۱۴۰۲
در اسلام و حتی قرآن هیچ جنگی که بر سر دین باشد، وجود ندارد. یعنی قرآن هم موافق نیست که جنگ بر اساس تفاوت‌های دینی بین مردم شکل گیرد. حتی قرآن می‌فرماید با مشرکینی که با شما صلح دارند اما مشرک هستند، نیکی کنید و با آن‌ها عدالت ورزید. با توجه به این امر متوجه می‌شویم که جهاد به معنای جنگ با ادیان و مذاهب نیست. (منبع: بنگرید به اینجا)
این سخن ایشان کاملاً در تضاد با فقه جواهری هست که آیت الله خمینی (ره) آنرا قبول داشتند! چنانچه در آنجا فقط پیرو اهل کتاب نبودن افراد باعث میشد کافر حربی قلمداد شوند و در صورت توانایی مسلمین جهاد واجب.
برای نقدی هم که دوستم جناب آقای احمدرضا نوشتند باید عرض کنم نقد جهاد ابتدایی منحصر در نو اندیشان نیست و من نیز که ترمیم گرا یا اصلاح گرا هستم معتقد به نقد آن میباشم. البته در دسته بندی آقای احمدرضا ترمیم گرایی مشابه دسته بندی دکتر حسن محدثی گیلوایی وجود نداشت و محتملاً ایشان ترمیم گرایی را حمل بر نو اندیشی کردند [و شاید سنت گرایی].
 
تکلمه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۸/۲۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی