سهو النبی، فقیه بر ضد فقیه!
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از مقوله های بحث برانگیز بین فقهای امامیه بحث سهو النبی بوده است (بنگرید به اینجا، منبع کل یادداشت همین مقاله ایست که لینک متنش را قرار دادم و بنابراین دیگر تا انتهای یادداشت بهمین مقاله صرفاً ارجاع میدهم)، بر اساس سهو النبی پیامبران از ناخودآگاهی (سهو) و فراموشی به هنگام عمل به احکام شرعی و در امور عادی و زندگی شخصی در موارد نادری هماننده سایر مردم به سهو و نسیان در این موارد گرفتار میشوند. یکی از معروف ترین فقهایی که از سهو النبی دفاع کرده شیخ صدوق است و خلاصه دیدگاهش چنین می باشد:
در نظر شیخ صدوق سهو پیامبر از قبیل سهو مردم عادی نیست که ریشة آن تسلط شیطان باشد، بلکه پیش آمدن این سهو به ارادة خداوند است که گاهی برای مصلحتی چیزی را از ذهن پیامبر محو نموده، او را دچار سهو میکند. وی این رخداد را اسها مینامد. از این رو، نسبت دادن اعتقاد به سهو النبی به صدوق صحیح نیست. آنچه مورد نظر ایشان است اسهاء النبی لمصلحة است. اسها را تنها در اموری که بین پیامبر و دیگران مشترک است، مانند مقام عمل به احکام، جایز میداند؛ ولی آن را در تبلیغ و بیان احکام دین ـ که از مختصات پیامبری است ـ قبول ندارد و پیامبران را در تبلیغ و بیان احکام دین معصوم میداند و تنها موردی که برای اسهای پیامبر (در کلام صدوق و دیگران) ذکر شده، نماز است؛ آن هم به دلیل روایاتی است که در این موضوع خاص وارد شده است و مورد یا موارد دیگری چه در کلام شیخ صدوق و چه در کلمات دیگران، دیده نمیشود.
افرادی همچون شیخ مفید بطور کامل با سهو النبی مخالفت کرده و فقیهی همچون شیخ حر عاملی نیز اکثر روایاتش را در شیعه تضعیف کرده است (اینجا). مسئله مهم در رابطه با سهو النبی اینجاست که برخی روایاتش صحیح السند بوده و حداقل از نظر علم رجال هیچ مشکلی ندارند، روایات صحیح السندش را در اینجا نقل میکنم:
شیخ صدوق در کتاب التهذیب چهار روایت از نظر سندی معتبر را در اینباره بیان میکند:
- الحسین بن سعید، عن ابن أبی عمیر، عن جمیل، قال: سألت أبا عبد الله: عن رجل صلى رکعتین، ثم قام قال: یستقبل، قلت: فما یروی الناس؟ فذکر له حدیث ذی الشمالین، فقال: ان رسول الله لم یبرح من مکانه و لو برح استقبل؛ جمیل میگوید: از امام صادق دربارة شخصی که نماز را به اشتباه در رکعت دوم تمام کرده و از جای خود برخاسته و رفته است، سؤال کردم. امام فرمود: نماز را باید اعاده کند. به امام عرض کردم: پس مردم از قول پیامبر چه میگویند؟ امام در جواب، حدیث ذوالشمالین را یادآوری کرد و فرمود: پیامبر چون از جای خود برنخاسته و صورت نماز را به هم نزده بود، نمازش را تمام کرد و اگر او هم از جای خود بر میخاست و صورت نماز را به هم میزد، باید نماز را اعاده میکرد.
- عنه، عن فضالة، عن الحسین بن عثمان، عن سماعة، عن أبی بصیر قال: سألت أبا عبد الله: عن رجل صلى رکعتین ثم قام فذهب فی حاجته، قال: یستقبل الصلاة، فقلت: ما بال رسول الله( لم یستقبل حین صلى رکعتین؟ فقال: إن رسول الله صلم ینفتل من موضعه؛ أبیبصیر میگوید: از امام صادق (ع) درباره شخصی که نماز را به اشتباه در رکعت دوم تمام کرده و از جای خود برخاسته و دنبال انجام دادن کارهای خود رفته است، سؤال کردم. امام فرمود: نماز را باید اعاده کند. به امام عرض کردم: پس چرا پیامبر هنگامی که به اشتباه نمازش را در رکعت دوم تمام کرد اعاده ننمود؟ امام در جواب فرمود: چون پیامبر از جای خود برنخاسته و صورت نماز را به هم نزده بود. (منبع: بنگرید به اینجا)
- فأما ما رواه سعد بن عبد الله، عن احمد بن محمد، عن الحسین، عن فضالة، عن سیف بن عمیرة، عن أبی بکر الحضرمی قال: ... إن رسول الله سها فسلم فی رکعتین، ثم ذکر حدیث ذی الشمالین، فقال: ثم قام فأضاف إلیها رکعتین. (منبع: بنگرید به اینجا)
- محمد بن الحسن باسناده، عن سعد بن عبد الله، عن محمد بن الحسین، عن جعفر ابن بشیر، عن الحارث بن المغیرة النضری قال: قلت لابی عبد الله: إنا صلینا المغرب فسها الامام فسلم فی الرکعتین فأعدنا الصلاة، فقال: و لم أعدتم ألیس قد انصرف رسول الله فی رکعتین فأتم برکعتین؟ ألا أتممتم؟ (منبع: بنگرید به اینجا)
مضمون این احادیث آن است که پیامبر در حال نماز گرفتار سهو و اشتباه شده، نماز ظهر را در رکعت دوم سلام داده و بعد از تذکر و یادآوری، ایشان دو رکعت دیگر را اضافه کرده و نماز را چهار رکعتی تمام کردهاند. پس، از این روایات با در نظر گرفتن دیدگاه شیخ صدوق پیرامون مقوله سهو النبی استفاده میشود که خداوند به خاطر مصالحی همچون تعلیم حکم سهو در نماز به مردم و... پیامبر را گرفتار سهو و اشتباه در نماز کرده است. اما این دیدگاه اشکالات اساسی دارد:
اول اینکه در تعارض با روایات موثق دیگریست که در تضاد با مضمون این روایات هستند، مثل روایتی که بیان میدارد پیامبر (ص) هیچگاه سجده سهو نکردند یا روایاتی که بیان میکنند پیامبر هیچ گاه دچار سهو نمیشدند (اینجا و اینجا و اینجا).
دوم اینکه دلیل عقلی میتوان بر رد این دیدگاه اقامه کرد مبنی بر اینکه مردم که نمیتوانند تشخیص دهند پیامبر در کدام یک از اعمالش دچار سهو شده است، همین مورد روایات معتبر را هم چون مردم از قبل تعداد رکعات نماز را میدانستند متذکر شدند، پس این حق به مردم داده میشود که در خیلی از احکام های دینی نسبت به سنت پیامبر (ص) شک ببرند. نتیجتاً شیخ صدوق فقط چون نمیتوانسته قید روایات کذب صحیح السند را بزند روی به ابراز سخنان باطل آورده است. نتیجتاً در اینجا فقهایی را می بینیم که کاملاً بر ضد فقهایی همچون شیخ صدوق و استادش عقیده داشته اند.
اما در همان مقاله ای که بدان ارجاع دادم یک نکته باطل هم بود و آن اینکه عنوان شده بود:
در مقام تعارض بین دو دسته روایات، روایتی که مخالف با عامه است، اخذ شده و روایات موافق با عامه بر تقیه حمل میشود. در نتیجه، روایات دال بر سهو النبی چون موافق با روایات عامه است، بر تقیه حمل شده و طرد میشوند. از این رو، شیخ طوسی بعد از نقل این روایت موثقه میفرماید:
الذی افتی به ما تضمنه هذا الخبر، فأما الاخبار التی قدمناها من أنه سها فسجد فهی موافقة للعامة؛
من طبق این روایت فتوا میدهم و روایاتی که بر سهو پیامبر دلالت دارند، موافق عامه هستند. (منبع: بنگرید به اینجا)
این سخن باطل است، اولاً روایات صحیح السند متعددی که نقل شد پشتوانه ای از روایات غیر صحیح السند داشتند نتیجتاً میتوان حمل بر اعتبار آنها هم کرد [بطور کلی برای سهو النبی، در مصداق سهو النبی البته اختلاف داشتند] و حکم به تواتر داد (بویژه آنکه نه روایت هم در منابع اهل تسنن از مقوله سهو النبی بطور کل پشتیبانی میکنند (بنگرید به اینجا و اینجا)]. بنابر عقیده عمده فقهای امامیه هم اگر تواتر باشد و تبانی به ثبوت نرسد (که در اینجا بخاطر روایت های مختلف چه در منابع شیعه و چه در منابع سنی احتمال تبانی بشدت کم بنظر میرسد) باید حمل بر یقین برای آن دسته از روایات شود. اما اینکه شیخ طوسی گفته است من فتوا میدهم موافق عامه هست سخن باطلی بیش نیست، مگر یک نفر چکاره است فتوا بدهد عام هست یا نیست؟ این دیگر چه سخن باطلیست؟ ملاک عقل و منطق کجا رفته پس؟ بنا باشد عقل را تعطیل کنیم خب شیخ طوسی تعطیل کرده ایمان بیاورد به شیخ صدوق، چرا از خودش فتوا صادر میکند بدون مبنای منطقی و عقلی که اثبات کند موافق عامه هستند این دسته از روایات؟.
مسئله بعدی اصل توجیه تراشی باطلیست که انجام داده، این که تقیه باشد در اصل یعنی این واقعه اتفاق افتاده لکن معصوم فی الواقع دچار نسیان نشده و از عمد اینطور عمل کرده تا امر بر مردم مشتبه بشود و تنها توجیهی هم که میتوان آورد مقوله آموزش احکام است. اینجا من سه دلیل در رد این مقوله اقامه میکنم:
الف) مشخصاً از خیلی از راه های دیگر میشد این احکام ساده را به مردم آزمایش داد و چرا باید پیامبر (ص) خود را به فراموشی بزند برای این چنین احکامی در حالیکه برای عمده احکام دیگر این چنین چیزی را مشاهده نمیکنیم؟!. یعنی چه که فقط برای یک مقوله جزئی در نماز این اتفاق به این مهمی که باعث جنجال بین فقها و... شود اتفاق می افتد؟.
ب) این مقوله صرفاً بر روی کاغذ بین روایات تعارض ایجاد نمیکند اما در عمل تفاوتی ندارند، توضیح بیشتر آنکه در اینجا هم بهیچ روی ذکر نشده پیامبر در حال تقیه بودند [در روایات مربوطه] بنابراین در عمل هیچ فرقی با سهو النبی نداشته و برای هر عمل دیگری که توسط پیامبر انجام شود هم میتوان سهو النبی را بیان کرد. اینکه گفته شود نه باید مشابه این مقوله مردم به ایشان یادآوری کنند بر این اساس براحتی میتوان گفت این بر تمامی روایات دیگر سهو النبی دست کم صدق میکند که مشخصاً دال بر فراموشی هستند. یعنی با این توجیه دلیلی ندارد فقط روایات صحیح السند را قبول کنیم چون توجیه کلیت سهو النبی را با قید تقیه تأیید خواهد کرد. و نکته مهمتر آنکه باز بر اساس این مقوله میتوان گفت برخی اعمال پیامبر هم میتوانسته دال بر همین فراموشی از روی تقیه باشد لکن چون مردم نفهمیدند ایشان هم اقرار به فراموشی و انجام عمل بطرز دیگری نکردند. چون این مقوله سهو النبی وابسته به واکنش مردم در مقابل عمل پیامبر است نتیجتاً واکنشی هم نباشد دیگر نمیتوان فهمید آیا سهو النبی از روی تقیه رخ داده یا خیر.
ج) میدانیم که تنها دلیل شکستن نماز واجب خوف رسیدن ضرر مالی و بدنی و یا برخی شک ها در نماز است (بنگرید به اینجا و اینجا) اما در اینجا اگر بگوییم تقیه بوده مشاهده میشود که پیامبر (ص) از عمد نماز خود را شکستند چون نمیتوان نماز چهار رکعتی را در دو رکعت خواند و سلام داد، همچنین نیت نماز مستحبی هم کرده باشند باز صحیح نیست چون بعدش سجده سهو انجام میدهند و نماز کاملی نمیخوانند در نتیجه اگر نیت نماز مستحبی باشد در نماز اقتدا کنندگان به ایشان هم اشکال پیش می آید. درست است که امام نماز در نیت جماعت یا فرادا مختار است (بنگرید به اینجا) اما حتی در نیت قضای احتیاطی هم مختار نیست (بنگرید به مورد سوم در اینجا) و بنابراین بطریق اولی نیت نماز مستحب نمودن هم حرام است. پس یا باید بگوییم پیامبر (ص) بخاطر یک آموزش احکام باعث باطل شدن نماز عده ای شده و با توجه به اینکه در روایات اشاره ای به دوباره خواندن نماز نیست نتیجتاً باعث قضا شدن نماز همه شان شده و یا اینکه بگوییم امام جماعت میتواند برای نماز واجب نیت نماز مستحبی کرده لکن نماز مردم نماز واجب محسوب شود! که این ادعا کذب محض بوده و تأیید نمیشود. در نهایت شاید ادعا شود میتوان نماز واجب را به اختیار شکست که این هم ادعای باطل دیگریست چون باز در تضاد با روایات و سنت معصوم (ع) میباشد. چه آنکه اینجا تقیه اثبات نشده از قول معصوم بتوان مجاز دانستن و ابطال روایات مربوط به شکستن نماز واجب بدون دلیل موجه مثل خوف ضرر بدنی و... را استنباط کرد. ضمن اینکه وقتی راه های مختلفی برای آموزش هست مسلماً همین خودش در تأیید ابطال این مقوله میباشد که آموزش احکام را برای شکستن نماز واجب دلیل موجه بدانیم! همین قدر بی اعتبار.
وقتی در انتهای آیه 33 سوره احزاب خداوند به اراده خود مبنی بر پاک کردن اهل بیت (علیهم السلام) از هرگونه رجس و پلیدی اشاره میکند مشخصاً فراموشی آنهم در مقوله احکام دین وقتی معصوم باید الگوی کل جامعه اسلامی باشد مصداق بارز رجسی آشکار است. در آن آیه خداوند هیچ استثنایی قائل نشده برای این مقوله و مطلق بحث تطهیر مطرح شده است. نیز سهو النبی به اشکال بزرگی میرسد مبنی بر اینکه دیگر نمیتوان خیلی از اعمال پیامبر (ص) را تشخیص داد ایشان دچار نسیان شدند یا خیر بخصوص اعمالی که مبنای قرآنی ندارند و صرفاً بر اساس سنت معصوم بیان میشوند و میتوان گفت ممکن است دچار اشتباه شده و صورت اصلی عمل این مقوله نباشد. این توجیه که به امر خدا مقوله نسیان صورت میگیرد بهیچ روی قابل قبول نیست چون اولاً در هیچ یک از روایات بدان هیچ اشاره ای نمیشود [مشخصاً حداقل بعدش خود پیامبر می بایست متوجه بشوندد از جانب خدا بوده در حالیکه هیچ سندی دال این مقوله نیست] ثانیاً باز این امر هم قابل تشخیص توسط مردم نبوده بنابراین میتوان گفت برای اعمال دیگر هم خدا خواسته پیامبر به اشتباه عملی دینی را انجام دهند!.
توجیه دیگر مبنی بر مقوله تقیه هم دقیقاً عین همان مقوله خواست خداست و هیچ تفاوتی ندارد و علاوه بر دو دلیلی که در پاراگراف فوق اقامه کردم (که البته دلیل دوم تا حدی شبیه به دلیل ب در رد تقیه هست) سه دلیل بالاترش هم در رد وجود تقیه میتواند اقامه شود و از مبنا آنرا باطل سازد.
در اینجا با چهار روایت صحیح السند که کلیت مطالبشان توسط چندین روایت در منابع شیعه و سنی پشتیبانی میشود طرف هستیم که تماماً جعلی بوده و با قرآن و عقل و منطق و برخی روایات دیگر کاملاً در تضاد هستند و نتیجتاً مطلقاً باطل و توجیهاتی مثل تقیه و... هم هیچ کمی به اعتبار این روایات نمیتواند بکند. ازین بحث میتوان در رد این گزاره که صرف تواتر و صحیح السند بودن روایات یقین بهمراه می آورند براحتی بهره برد و ادعای مدافعین این دیدگاه شاذ و بی اعتبار را کاملاً از نظر منطقی و عقلی باطل ساخت بخصوص که در دین هم هیچ سند محکمی بر اساس قرآن در تأییدش نمی باشد [غیر قرآن اینجا محلی از اعراب ندارد چون بحث بر سر چهارچوب اعتبار روایات است نه محتوا، چهارچوب باید تأیید مستقیم قرآنی داشته باشد که نیست، بنا باشد محتوای گزاره ای چهارچوب صدق خود آن گزاره را تعیین کند که دیگر صدق و کذب برایش معنا ندارد، عوض اینکه اعتبارش بررسی شود خود خواسته تأیید شده است!، قرآن صرفاً به پیروی از صادقین و اولی الأمر که مصداقشان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) میباشند اشاره کرده است، بنابراین یقینی بودن محتوای روایت هایی بدلیل تواتر هیچ مبنای دینی ندارد و در اینجا با تبیین این مصداق نشان داده شد مبنای معتبر منطقی و عقلی هم ندارد چون بنظر میرسد با روایات متواتر اشتباه طرف هستیم].