یادداشت کوتاه: وجهی دیگر از رابطه کوروش دوم با خدایان بابلی!
بسم الله الرحمن الرحیم
پیشتر در سلسله پست هایی حاوی ادله منطقی یا اسناد باستان شناسی و تاریخی و نقل قول دانشمندان این حوزه مبنی بر عدم یکتاپرست بودن کوروش دوم برای هر فرد منصفی به ثبوت رسانیده ام که ادعای یکتاپرست بودن کوروش دوم فرزند کمبوجیه اول همان قدر از اعتبار برخوردار است که ادعای نبوت میرزا حسینعلی نوری!. اینجا اما میخواهم به رابطه این شاه با عقاید بابلیان پرداخته و بر اساس ارائه ادله ای منطقی این دیدگاه را موجه جلوه دهم که کوروش دوم نمیتوانسته پرستنده مردوک باشد و صرفاً به جهت تسلط راحت تر بر بابل روی به پرستش ظاهری خدایان بابلیان آورده است. بر این اساس محتملاً کوروش دوم باید پیرو چندگانه پرستی باشد که در رأس آن اهورامزدا جای داشته است آنچنان که داریوش پارسی بود و بنابراین کوروش دوم دارای تسامح در عمل است نه عقاید.
قاعده ای در فقه اهل تسنن وجود دارد با عنوان «قاعده تسامح» و در این قاعده عنوان میشود بطور کل و خیلی خلاصه که روایات باید آسان تر مورد پذیرش واقع شوند. تسامح هم در اینجا یعنی اعتقادات مختلف راحت تر مورد پذیرش فرد واقع بشوند و بر دو قسم است:
نخست تسامح در عمل: یعنی بعنوان مثال یک حاکم مسلمان یا مسیحی یا یهودی در سرزمین تحت سلطه خود اجازه بدهد ادیان و اعتقادات دیگر معابد و آیین و پیروان خود را داشته باشند اما عقیده آن فرد مشخصاً اسلام یا مسیحیت یا یهودیت یا... هست. مثل اجازه به برگزاری جشن ها و گاهنبارها و... توسط زرتشتیان در جمهوری اسلامی یا معاف ساختن مکان های مذهبی ایشان از مالیات یا اختصاص دادن هزینه بلیط آتشکده ها و... به خود زرتشتیان و یا اجازه کوروش دوم به باقی ماندن یهودیان بر اعتقادات خود و... .
دوم تسامح در عقاید: یعنی عقیده خود حاکم هم اعتقاد خاصی نیست و بهمین ترتیب عقاید مختلف را در باور خود پذیرش و می گنجاند [یکجور کثرت گرایی یا پلورالیسم دینی].
باستان پرستان برخی شواهد که دال بر تسامح در عمل برخی شاهان ایران باستان هست را گرفته و از آن سعی میکنند برای تسامح در عقاید استفاده بکنند! این در حالیست که میان این دو صد و هشتاد درجه تفاوت است، در اولی تسامح در عمل شاه بخاطر منفعت های مادی و یا قدرت بالای پیروان آن دین و... صورت می پذیرد و یا در اعتقادات فرد احترام به برخی ادیان دیگر هم وجود دارد (مثل اجازه به آزاد بودن اهل کتاب در جامعه اسلامی) و هیچ ربطی هسته اعتقادات دینی-آیینی خود فرد ندارد و کماکان از نظرش عقاید دیگر باطل هستند و فقط خدا/خدایان دین خود را می پرستد و بدان باور دارد. بنابراین تنها وقتی میتوانیم تسامح در عقاید را بیان کنیم که یا هیچ سندی دال بر اعتقادات فرد در اختیار نداشته باشیم یا شواهدی وجود داشته باشد که به دین های مختلف و متضاد باور داشته، مثلاً مردوک در متون عهد عتیق بشدت مورد هجمه قرار گرفته، حال اگر کسی هم مردوک را بستاید هم یهوه را مشخصاً تا حدی تسامح در عقاید را دارا میباشد.
طبیعتاً اگر فردی پیرو نظام پانتئون (چند خدایی) مبتنی بر بت پرستی بابلیان و آشوری ها باشد باید نمود ستایش خدایان بزرگ آن نظام شرک گونه را در سخنان و اعمالش مشاهده کنیم و ما در استوانه منتسب به کوروش دوم، هم ستایش مردوک و نبو را مشاهده میکنیم. کوروش روی به احیای بتکده های آنان نیز می آورد و پیر بریان در اینباره میگوید: «در واقع، اسناد و مدارک متعددی درباره ساختمان معبدهای اوروک امضای کوروش را دارند، کوروش، پادشاه سرزمین ها، دوستدار اِساهیل و اسیدا (از کوروش تا اسکندر، پیر بریان، ترجمه مهدی سمسار، صفحه 128)، منظور از اساهیل همان اساگیل معبد مردوک است (اینجا) و منظور از اسیدا هم همان ازیدا معبد نبو پسر مردوک است (اینجا). بنابر استوانه ای شکسته در شهر اور منتسب به کوروش دوم وی سین خدای ماه را ستایش کرده و در آن میخوانیم:
سین آن روشنگر آسمان و زمین، چهارگوشه جهان را در سایه لطف و عنایت خود در اختیار من قرار داد. (دین هخامنشیان، ژاک دوشن گیمن، ترجمه مرتضی ثاقب فر، صفحه 179، به نقل از کانال گروه پژوهشی آرتا)
از طرفی دیگر کوروش دوم بنابر متون عهد عتیق فرمان به احیا کردن معبد اورشلیم داد و البته در اینجا توجه داشته باشید در معبد اورشلیم بر خلاف معابد خدایان بابلی یعنی مردوک و نبو و سین یک کتیبه از کوروش وجود ندارد که «یهوه» را ستاییده باشد با اینکه هر چهار معبد به در سرزمین های تحت سلطه وی و به فرمان او احیا شدند [سرزمین اورشلیم در زمان نبونئید تحت سیطره بابل بود و بعد از اشغال بابل عملاً به زیر سلطه کوروش در می آید، متون عهد عتیق مثل کتاب عزرا هم بر این امر صحه میگذارند که اورشلیم تحت سیطره شاهان ایران بوده است]، کوروش تا توانسته خدایان بابلی را ستوده و سجده بر ایشان گذارده و جشن سال نو مربوط به این خدایان که تعطیل شده بود را احیا کرده و خود نیز بهمراه کمبوجیه دوم در آن شرکت کرده است چنانچه بنابر کتیبه خطی بابلی کوروش صورت خود را در مقابل بت های بابل بر خاک می نهد و برایشان گوسفند قربانی میکند و نیز جشن «آکیتو/Akitu» که در زمان نبونئید چند سال بود برگذار نمیشده را در زمان پس از اشغال بابل مجدداً احیا میکند بگونه ای که خود و فرزندش باهم در آن شرکت میکنند [این جشن مرتبط با خشنودی مردوک و دارای انجام اعمالی توسط شاه برای خشنودی مردوک و... بوده است مثل همخوابگی شاه با عنوان نماینده ایزد مذکر با کاهنه زن بعنوان نماینده ایزد مؤنث (نک: فرمان کوروش بزرگ، عبدالمجید ارفعی، صفحات 24 و 26 - گاهشماری و جشن های ایران باستان، هاشم رضی، صفحه 283 - "Ich bin ein Babylonier": The Political-Religious Message of the Cyrus Cylinder, beate pongratz-leisten, 2019, Pp. 92-105 in Cyrus the Great. Life and Lore. Ed. Rahim Shayegan, page 101)، به نقل از کانال گروه پژوهشی آرتا].
در زمان نبونئید هم یهودیان در بابل آزاد بودند گرچه بنظر میرسد نمیتوانستند به موطن خویش برگردند (بنگرید به اینجا) و از طرفی نبونئید هم روی به احیاء بتکده ها و ستایش سین و مردوک و... می آورد و کوروش دوم هم سرتاسر اسناد برجای مانده از وی ستاییدن و سر سر سپردگی به مردوک و فرزندش نبو و خدای ماه سین که از بزرگ ترین خدایان بابل بوده اند هست و بنابراین ستایش دیگر خدایان بزرگ تمدن بابل همچون شمش [فرزند سین] و نینگال [همسر سین] و ادد و... هم میتوانسته بوده باشد لکن سندش بدست ما نرسیده است.
کوروش دوم در استوانه منتسب به خود مردوک و فرزندش نبو را ستاییده و شاهی خود را اعطا شده از طرف وی میداند و در کتیبه ای مکشوفه در معبد خدای ماه پانتئون بابل یعنی سین وی را ستاییده و شاهی خود را از آن وی میخواند و باز احیاء کننده معبد اورشلیم نیز بوده است. از طرفی دیگر ما میدانیم شاهانی همچون کمبوجیه و داریوش یکم در مصر روی به پرستش خدایان مصری آورده اند. اینجا من مخصوصاً دو قرینه را میخواهم جدا سازم:
- نخست تضاد کوروش دوم در کتیبه های خود
- دوم رفتار دو گانه داریوش یکم
بنظرم اگر رفتار کوروش را هم نمودی از پرستش دوگانه داریوش بدانیم بسادگی میتوانیم تناقض وی در کتیبه هایش را حل کنیم. این رفتار البته منحصر به شاهان هخامنشی یا دوران باستان هم حتی نبوده است. بعنوان مثال در تاریخ داریم وقتی که وایکینگ ها به رهبری گوتروم از آلفرد کبیر شاه وسکس و مرسیا و آنگلوساکسونز طی نبرد ادینگتون شکست میخورند و روی به انعقاد صلح می آورند*، بر اساس معاهده صلح، گوتروم شاه واکینگ ها غسل تعمید داده شده (مسیحی میشود) و نام مسیحی اتلستون بر وی گذاشته شده و بالاجبار انگلستان را ترک میکند. وایکینگ های بت پرست که پیرو پانتئیسمی با محوریت اُدین و فرزندانش ثور و لوکی و دیگر خدایان بودند بنظر میرسد سخت به عقاید مشرکانه خود پایبند بودند چنانچه در نقل هایی که ازیشان شده عموماً مشرکین بت پرستی به تصویر کشیده شدند که قصدشان مشابه اسکندر کبیر یا... تصرف و سپس احترام به عقاید نبوده بلکه غارت و عموماً عدم تصرف دائمی سرزمین ها بوده است. بهمین دلیل سخت میتوان گروه بزرگی ازیشان را در قرن نهم میلادی پیدا کرد که مسیحی شده باشند. البته در نهایت مسیحیت سیطره خود را بر اسکاندیناوی هم گستراند اما در دوران آشوب و غارت ناشی از وحشیگری وایکینگ ها این چنین چیزی دیده نمیشود.
مشخصاً مسیحی شدن گوتروم بعد از شکستش از آلفرد کبیر دلیلی نداشته جز قبول رحم کردن بر وی یا مرحمی بر خشم مسیحیان انگلیسی بعد از جنگی سخت که در عقبه اش دورانی پر از غارت و شکست بوده است. بر این اساس میتوان یک نکته کلی استخراج کرد و آن اینکه غالباً هم عقیده دینی بودن فرد مغلوب در نوع رفتار غالب یا بالعکس میتواند تأثیر محسوس و چشمگیری داشته باشد، بر همین اساس است که اسکندر کبیر هم وقتی بابل را تصرف میکند کاملاً محترمانه با خدایان بابلی رفتار میکند. کوروش دوم هم ازین رفتار مستثنی نبوده و متوجه شده که نمیتواند بدون جلب رضایت کاهنان و نیز مردم بواسطه پرستش ظاهری خدایانشان سلطنت خود را تثبیت کند تا مبادا بعد از ترک بابل فردی با حمایت کاهنان بعنوان مثال دست به شورش علیه وی بزند یا مردم سلطنت او را توهینی به خدایان خود بخوانند.
مطمئناً تاکنون دیده اید وقتی صحبت از نبردهای دینی میشود این مهم به خدایان دو طرف جنگ نیز برمیگردد، بعنوان مثال در قرآن داریم که خداوند اراده کرد که مسلمانان در نبرد بدر پیروز شوند، بهمین ترتیب کافران هم طبیعتاً پیروزی خود را مدیون خدایان باطل میدانسته اند. ازین حیث بوده که مثلاً شاهد پدید آمدن خدایان جنگ و پیروزی نیز هستیم. حال مشخصاً بعد از غلبه بیگانه ای اگر او روی به پرستش خدایان ملت مغلوب بواسطه ستایش و قربانی کردن و... بیاورد تحمل این شکست برایشان خیلی راحت تر خواهد بود که فکر کنند خدایانشان مغلوب نشده یا بخاطر خدایانشان نیاز نیست دست به نبرد زده و اعتقاد خود را به ثبوت برسانند.
نتیجتاً هرطور نگاه کنید از دل استوانه کوروش دوم و کتیبه وی در معبد سین نمیتوان پیرو خدایان بابلی بودن این شاه پارسی را برداشت کرد. این امر مشخصاً ضربه ای جدی به عقیده پارس ها بوده است که دلیلی نداریم ایشان را پیرو عقاید بابلیان بخوانیم، اشراف و کاهنان مادی و پارسی نمیتوانسته در رابطه با این امر ساکت بمانند لکن هیچ سندی در دست نداریم که نسبت به کوروش دوم دچار عناد شده باشند.
در نهایت رفتار شاهان هخامنشی مبنی بر پرستش خدایانی آریایی همچون اهورامزدا و میترا در عین پرستش خدایان بیگانه همچون آمون در مصر [مشابه کاری که اسکندر کرد و میدانیم وی پرستنده آمون نبوده است] میتواند به کوروش دوم هم تعمیم داده شود و این گونه تضاد رفتاری وی هم در مواجه با معبد سین در اور و استوانه اش حل میشود چرا که سعی میکرده کاهنان و مردم منطقه را راضی نگاه دارد فلذا وقتی بابل را فتح میکند در حضور کاهنان مردوک شاهی خود را موهبتی اعطاء شده از مردوک میخواند لکن در معبد سین از خدای ماه بابلیان. مؤیدی دیگر بر این سخن معبد مردوک در تخت جمشید است در حالیکه تحقیقاً میدانیم از زمانی که ساخت تخت جمشید آغاز شد یعنی دوران داریوش یکم، وی یا هیچ یک از شاهان هخامنشی بعد از او پیرو خدایان بابلی خود را معرفی نکردند و بر این اساس این معبد حاکی از تسامح مذهبی ایشان برای بابلیان ساکن یا مسافر آن سرزمین می بایست بوده باشد تا آنها را از نظر عقیدتی و پرستش خدایان در تنگنا قرار ندهند.
* البته در دو قسمت آخر فصل ششم سریال وایکنیگ ها (Vikings (TV series) 2013) این نبرد بین آلفرد کبیر و آیوار بی استخوان فرزند راگنار لودبروک به تصویر کشیده میشود که آیوار بی استخوان در این نبرد کشته شده و ویتسرک فرزند دیگر راگنار اسیر شاه آلفرد شده و مسیحی (با انجام غسل تعمید) و نیز نام اتلستون بر وی گذاشته میشود. لکن من در داده های تاریخی که چک کردم این مقوله تأیید نمیشد.
در فصل اول این سریال هم وقتی شاه آنگلوساکسونز میخواست به وایکینگ ها به فرماندهی راگنار غرامت بدهد رولو برادر راگنار غسل تعمید داده شد تا به نوعی این غرامت به یک مسیحی داده شود و بنظرم این مقوله هم اگر صحت تاریخی داشته باشد در راستای مطلبیست که در این پست وبلاگ بدان اشاره کردم.
پی نوشت
عبرت از تاریخ
اما نباید ازین نکته غافل شد که این امر ولو توسط یک یکتاپرست یا فردی با عقایدی نزدیک به یکتاپرستی هم صورت بگیرد [مشابه کاری که ملکه الیزابت دوم در مواجه با خدایان هندوها در هندوستان کرد] امری باطل و مذموم است و بر همین اساس است که اعراب صدر اسلام در فتوحاتشان هیچگاه این عمل مبتنی بر فریب یا ظاهر سازی بیمورد و باطل را انجام ندادند بلکه در عین آزاد گذاشتن پیروان برخی ادیان در انجام مناسک خود هیچگاه روی به ستایش خدایان ایشان نیاوردند. اینجا مشخصاً قرآن کریم بخاطر نهی و نفی مطلق و مشهودی که داشته علت این کار بوده است گرچه قرائت های نو اندیشی دینی که از اسلام اخیراً دیده میشود بنظرم میرسد دست کمی از تسامح دینی شاهان عهد باستان ندارد. البته نباید در چاه تعصبی که وایکینگ های بت پرست یا هندوهای زمان حال هستند بیافتیم که در عصر حاضر هنوزم بت پرست اند و دنیا را به مثابه آخرت و خود را خدا و قاضی دیده فلذاً هر مخالف عقیده ای را پست و جهنمی و مهدور الدم بخوانیم مگر اینکه از ما عین کارگری خراج گذار و مطیع تبعیت کند (نک: پژوهشی پیرامون جهاد ابتدایی و دار الحرب - جزیه و اهل کتاب، برداشتی متفاوت).
رفتاری که هندوهای متعصب هندوستان در زمان حال با مسلمانان دارند (برای نمونه بنگرید به اینجا و اینجا و اینجا) نمایانگر تعصبیست که خیلی از مسلمانان نسبت به عقیده های مخالف داشتند، توضیح بیشتر آنکه هندوها از اهل کتاب هم محسوب نمیشوند و اگر حکومت هندوستان دست مسلمانانی پیرو فقه جواهری یا... بود ابداً رفتار بهتری نمیداشتند بلکم بر اساس تعریف رایج و مشهور از کافر حربی جان و مال و ناموس هندوها مباح محسوب میشد. بر خلاف قرآن که وقتی به مشرکین بت پرست میتازد و مهدور الدمشان میکند که مسلمانان را از سرزمینشان بیرون و روی به اذیت و آزار ایشان می آورند نه قبل از آن.
تاریخ به ما میگوید شاهان دو رویی همچون کوروش و کمبوجیه و داریوش و اسکندر به زیر خاک رفته و با رسوایی بواسطه مکر و طمع قدرتی که داشتند بعید است نکته اخلاقی مثبتی در رفتارشان مشاهده شود و ثابت قدمی در عقیده نشان شجاعت و درایت و قدرت یک فاتح است بخصوص وقتی بحث ایمان به پروردگار مطرح باشد. نیز از طرفی دیگر تاریخ از متعصبین هیچگاه به نیکی یاد نکرده و نمیکند، از وایکینگ ها گرفته تا صهیونیسم ها و داعشی ها و هندوهای افراطی.