مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم
آخرین نظرات

تکلمه بررسی حکم جهاد ابتدایی در اسلام

يكشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۳، ۱۰:۵۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اگر از هر مسلمان اهل دانشی که توفیق جدال أحسن با مخالفین آیین حنیف حضرت ابراهیم خلیل الله (علیه السلام) را یافته بپرسند پر تکرار ترین و مورد استفاده ترین شبهات توسط ضد اسلام ها (اعم از باستان پرست و خداناباور و...) چیست قطع به یقین دو شبهه کودک همسری با محوریت سن ازدواج بانو عایشه و کشتن کفار با محوریت آیه پنجم سوره توبه را برخواهد شمرد. گرچه در وبسایت ها و کانال های مرتبط با پاسخگویی دینی سعی شده به این شبهات پاسخ داده شوند و خب تا جایی که من دیدم اکثراً فاقد آگاهی بودن و عدم آشنایی فرد پاسخگو با مبانی شبهه را میرساند (بعنوان مثال بنگرید به این لینک از اسلام کوئست [اینجا] که سعی کرده سن ازدواج پیامبر با بانو عایشه را بالای نه سال نشان دهد اما توجه نداشته مگر این عمل پیامبر در فتاوای مورد اجماع فقهای شیعه و سنی ولو کراهت داشته که نیاز به نفی روایات در این رابطه باشد؟! یعنی بدون پرداختن به آن مبنا که مشخصاً شبهه بر رویش بنا شده روی به پاک کردن صورت مسئله آورده است).

شبهه اولی به دو موضوع «جواز ازدواج با طفل صغیره» و «سن بلوغ» در فقه برمیگردد و دومی به مقوله چالش برانگیز و محل اختلاف چندین قرنی فقهی تا به همین امروز با عنوان «جهاد ابتدایی». بعد از سلسله پست هایی که در نقد آراء مشهور میان بخش قابل توجهی از فقهای امامیه و اهل تسنن (با محوریت فقهای امامیه) از عناوین کافر حربی و جهاد ابتدایی داشتم یعنی:

پژوهشی پیرامون جواز جهاد ابتدایی و مصداق کافر حربی

offer13.blog.ir/post/695

جزیه و اهل کتاب، برداشتی متفاوت

offer13.blog.ir/post/736

یادداشت کوتاه: متممی بر تفسیر کافر حربی

offer13.blog.ir/post/755

در این پست میخواهم دیدگاهی که فی الحال بنظرم صحیح میرسد را تبیین و برخی مقالات این حوزه را بررسی اجمالی بکنم.

اگر منظور از جهاد ابتدایی کشته شدن انسانی صرفاً بخاطر عقیده اش باشد این مقوله بهیچ عنوان بطور مطلق قابل نفی شدن نیست چه آنکه آیات قرآن صحه میگذارند بر توجیه این عمل و وقایع مختلف قرآنی در تأیید آن به چشم میخورد اما با شرایطی که در عصر غیبت معصوم بهیچ روی قابل تحقق نیست. توضیح بیشتر آنکه در برخورد پیامبران با کافرین همواره شاهد یک رویکرد کلی در قرآن کریم هستیم و آن اینکه وقتی حجت آشکار خداوند بصورت معجزه توسط نبی به کفار ابلاغ شد در صورت سر باز زدن محکوم به عذاب الهی و مرگ میشدند و اینجا بنابر نص صریح قرآن کریم و حمایت خداوند از مؤمنین میتوانیم جهاد و شکست کافران را نیز مصداق عذاب بدانیم. البته برداشت مشهور میان فقها از جهاد ابتدایی بهیچ روی این مقوله نیست چنانچه در آراء فقهای مدافعش دیده میشود برخی شان دعوت به اسلام در عصر غیبت را هم به منظور جواز قتال کافی دانسته و نیز بطور کل از معجزه آشکار برای کفار سخن نگفتند؛ فلذا جهاد ابتدایی مد نظر ایشان بالکل موجه بنظر نمیرسد.

درست است که در جریان ابلاغ رسالت أنبیائی همچون حضرات صالح و موسی (علیهما السلام) کافران بعد از دیدن معجزات (شتر و تبدیل شدن عصا) جدای از لجاجت در پذیرش حق روی به عناد عملی با نبی خدا آوردند (کشتن شتر و اراده برای تعقیب و کشتار بنی اسرائیل) و بعد از آن عذاب بر ایشان نازل گشت و یا در مورد حضرت عیسی (علیه السلام) هم با اینکه حضرت معجزه داشتند و اهل ایمان پیرو ایشان بر کافران در نهایت پیروز شدند (نک: آیه 14 سوره صف) لکن هیچ عذاب گسترده ای مشابه طوفان دوران حضرت نوح و... بر کافران نازل نگشت تا جایی که در نهایت روی به کشتن حضرت آوردند گرچه مؤفق نشدند (شاید پیروزی مؤمنین آن حضرت در مقطعی یا در سرزمین خاصی بر کفار بوده است و بعد از آن یا نقل مکان حضرت عیسی به سرزمین دیگر آن اتفاق برایشان افتاد [این تحلیل را بدون در نظر گرفتن تاریخ حضرت نزد مسیحیان عرض کردم چون آن معتبر نیست و معلوم نمیباشد چقدرش اضافات نویسنده هست)، اما وقتی به جریان حضرات نوح و لوط و سلیمان (علیهم السلام) نگاه میکنیم متوجه میشویم عناد عملی یا همان دشمنی و پیکار با نبی خدا شرط انزال عذاب نیست.

برای جریان زندگی حضرت نوح ما هیچ قرینه ای نداریم که قوم ایشان نسبت به حضرت تا اندازه ای عناد داشته باشند که روی به کشتن ایشان بیاورند یا برای حضرت لوط قومشان صرفاً حضرت را از مهمان پذیرفتن و... منع کرده بودند تا وقتی که فرشتگان آمدند و فوقع ماوقع، یا برای جریان حضرت سلیمان و ملکه بلقیس، حکومت سبا هیچ دشمنی با حکومت ایشان نداشت اما حضرت طی دعوتی که داشتند در نهایت تهدید به تصرف و نابودی آن حکومت کردند (نک: آیه 37 سوره نمل) و میدانیم حکومت حضرت سلیمان خود معجزه بود به سبب برخورداری از قدرت جن و باد که خداوند در اختیار او قرار داده بود [یعنی ایشان هم معجزه ای مشابه حضرات صالح و موسی داشت]. بنابراین در اینجا وقتی که نبی قومی را به سوی اسلام دعوت میکند [آیین حنیف ابراهیم خلیل الله (علیه السلام)] لکن آن قوم سر باز میزدند بعد از اتمام حجت به اذن خداوند و در حضور پیامبر خدا آن قوم مستوجب عذاب الهی شده و به درک واصل خواهند شد اما آنچنان که قرآن کریم تصریح میکند این امر فقط زمانی رخ میدهد که پیامبری از جانب خدا با معجزات و دلایل آشکار به سراغ آن قوم برود و در نهایت خدا اراده برای آن عذاب بکند و ممکن است ماننده مورد حضرت عیسی با اینکه شرایط فراهم باشد لکن باز قوم کافر عذاب نشوند.

گرچه قرآن کریم معجزه رسول الله (صل الله علیه و آله و سلم) بود اما قرائت های متضاد از آیات وی و حتی جنگ میان مسلمانان بر اساس همان آیات و... نشان میدهد این کتاب با حضور معصوم بعنوان قرآن ناطق است که بعنوان معجزه ای آشکار برای عامه کفار در کنار معجزه ای مثل شق القمر در حد معجزاتی همچون بیرون آمدن شتر از دل کوه یا... تلقی خواهد شد (وگرنه چرا واکنشی که کفار امروزه به قرآن نشان میدهند مشابه واکنشی نیست که به معجزات حضرات موسی و صالح نشان میدادند و بخاطر عجز در تبیین مادی و انسانی برای آنها سحر میخوانندشان (اکثرشان مد نظر است)؟ و حتی در پاسخ به تحدی قرآن دست به نگارش اثری مکتوب میزنند (مثل کتاب فرقان الحق) و مشخصاً ادعای کذبی دارند که تحدی را جواب دادند اما هیچگاه افراد در مقابل معجزات آشکار أنبیاء ادعای اینکه هماورد میتوانند بیاورند نداشتند [مثل عصای حضرت موسی یا شتری که از دل کوه بیرون آمد یا...] این میتواند بدلیل نبودن ثقلین در عصر غیبت باشد و اینکه قرآن مکتوب در کنار برترین بازگو کننده و مفسرش یعنی قرآن ناطق (ائمه اطهار (علیهم السلام)) معجزه آشکار محسوب خواهد شد).

فلذا دعوت از قومی به اسلام مصداق دعوت انبیاء نیست که در صورت سر باز زدن، فرد دعوت کننده تصمیم به کشتار آن افراد بگیرد وگرنه چرا حضرت هارون (علیه السلام) با بنی اسرائیل اینطور رفتار نکرد و تمام گوساله پرستان را از دم تیغ نگذرانید بخاطر مراتب نهایی نهی از منکر یا حداقل اقدام به جهاد ابتدایی نکرد؟ (برای توضیحات بیشتر پیرامون چگونگی تعمیم دادن شرایط حضرت هارون در غیاب حضرت موسی به دوران غیبت معصوم بنگرید به پاراگراف یکی مانده به آخر پست وبلاگم در اینجا). بعد از ابلاغ پیام وحی توسط معصوم هم می بایست خداوند اذن عذاب بر ایشان بدهد که حالا یا جهادی با پیروزی مسلمانان خواهد بود یا صیحه یا سنگ های آسمانی یا...؛ این عین اتفاقیست که در زمان ظهور حضرت صاحب امر حجت ابن الحسن (علیه السلام) رخ خواهد داد و اتفاقاً همین برداشت قرآنی نفی کننده تفسیر مشهور از جهاد ابتداییست و اگر آنرا به عذاب کفار هم برگردانیم فقط تأیید کننده آن به اذن خدا و در حضور معصوم خواهد بود بعنوان جانشین پیامبر آنهم صرفاً بعد از ابلاغ دین بواسطه معجزه ای آشکار.

البته ازین مهم غفلت نشود که مقوله هایی مثل ارتداد و... هم در صورتی که به اسلام ضربه بزند مصداق جهاد میتواند باشد اما در قالب جهاد دفاعی می بایست تعریف شود چون در حقیقت امر در اینجا جلوگیری از رسانیدن ضربه به اسلام بواسطه ارتداد های همراه با نیت سوء منافقین [نه ارتداد عادی فردی که نمیتواند حق را تشخیص دهد و نسبت به حکومت اسلامی هم دارای دشمنی عملی نیست] در صدر اسلام یا اعلام پیامبری دروغین و گمراه ساختن مسلمانان و... است [مثل جریان مسیلمه کذاب و سجاج]. اینجا میتوان به آیاتی از قرآن تمسک نمود که پیرامون منافقین نازل شده است که مثلاً بواسطه ارتداد های دسته جمعی و پی در پی همراه با تبلیغ بر علیه دین و یا اعلام پیامبری بعد از اسلام آوردن و مرتد شدن بعنوان مثال میتوانسته باعث گمراهی مسلمین بشوند.

در پایان خالی از لطف نیست چهار مقاله در نقد جهاد ابتدایی را معرفی و شرح نسبتاً اجمالی بدهم [توجه داشته باشید من تمام این مقالات را بصورت خلاصه برای شما نقل میکنم، چه برخی نقل قول های مندرج چه نوشته های خود نویسنده مقاله را و تمرکزم بیشتر بر روی مباحث حساسیت زا مربوطه است]:

مقاله اول)

مطالعه و نقد جایگاه مفهوم جهاد در مبانی فکری و رفتار سیاسی داعش، نشریه پژوهش های راهبردی سیاست، اسفندماه 1398

مقاله پژوهشی، نویسندگان: محمد جواد فتحی (دانشجوی دکتری مطالعات سیاسی، گرایش آینده پژوهی انقلاب اسلامی) - زاهد غفاری (دانشیار علوم سیاسی، دانشگاه شاهد)

www.doi.org/10.22054/qpss.2018.17954.1503

این مقاله گرچه جهاد ابتدایی را مبنایی نقد نکرده لکن با آوردن قراینی همچون منوط به اذن امام معصوم یا نایب خاص وی و نیز واجب نبودن در دوران غیبت معصوم و توانایی مالی و جسمی داشتن و احتمال حصول نتیجه (نک: صفحه 211 مقاله) عملاً آنرا به حاشیه رانده است که بوضوح در تضاد با آراء برخی از فقهای مشهور امامیه میباشد و در این مقاله به تطابق مشهود بین فتاوای برخی از فقهای امامیه با عملکرد داعش اشاره نشده است و در عوض در صفحه 212 عنوان شده قریب به اتفاق فقهای شیعه جهاد ابتدایی را منحصر در دوران معصوم دانسته اند که میدانیم ادعای اشتباهی میباشد و در مقاله اول وبلاگ پیرامون جهاد ابتدایی برخی از فتاوای فقهای مشهور را دیدیم که جهاد ابتدایی را منوط به حضور و اذن معصوم نکرده بودند.

گرچه در صفحه 216 اشاره شده بود که «به اعتقاد قریب به اتفاق مسلمانان، جهاد در اسلام زمانی واجب است که سرزمین های اسلامی در معرض تهدید قرار گیرند» که خب میدانیم ادعای کذبی است و جهاد در نظر فقهای بزرگی از امامیه و اهل تسنن منحصر به این مقوله نبود اما در صفحه 217 بدرستی اشاره میکند که تأکید داعش به عملیات هایی در قالب جهاد ابتدایی بوده است. مقاله بعد از اشاره به اینکه یکی از آیه های مد نظر داعش سوره توبه است در صفحات 218 و 219 روی به نقد برداشت داعش آورده و عنوان میکند که «دین اسلام همیشه با بدی ها وریختن خون انسان که قصد هجوم و وارد ساختن آسیب به بلاد اسلامی را ندارند، از در مخالفت وارد میشود»، این ادعا در حالیست که اساساً صرف کافر غیر اهل کتاب بودن در نظر چندی از فقهای مطرح امامیه میشود مصداق کافر حربی که در پست مربوطه وبلاگ بدان اشاره کرده بودم. نیز آقای محمد دانش زاده قمی (محمد مؤمن) در مقاله خود با عنوان «جهاد ابتدایى در عصر غیبت» به قول فقهای شیعه ای اشاره کرده که جهاد ابتدایی در دوران غیبت معصوم را به صراحت جایز دانسته اند و خود ایشان هم در پی موجه ساختن این قول بوده اند؛ بنابراین نویسنده مقاله مد نظر ما در اینجا قصور کرده است.

در صفحه 221 هم به مقوله اذن صدور جهاد پرداخته و اینکه در نظر اهل تسنن منوط به علما بوده و گرچه هیچ اشاره ای به فقه امامیه نمیکند اما در فقه امامیه هم امام معصوم یا نائب وی نهایتاً میتواند اذن جهاد ابتدایی را بدهد [برای آن دسته از فقهایی که جهاد ابتدایی را قبول داشتند] و شاید اینجا بتوان عنوان کرد داعش هم اگر بخواهد مدل شیعی ایجاد کند میتواند رهبر خود را نائب امام بخواند همانطور که در جمهوری اسلامی رهبری سمتی حکومتیست اما بهرحال اگر حمل بر صحت ادعای مقاله گذاشته شود اینجا تفاوت آراء داعش با فقه اهل تسنن و امامیه به چشم میخورد. در بخش نتیجه گیری و در صفحه 234 هم اشاره میشود که رفتارهای جهادی داعش به افرادی همچون ابن تیمیه و عبدالوهاب و... برمیگردد که بنظرم سخن دقیقی نیست و رفتار داعش ریشه در پذیرفتن جهاد ابتدایی از سوی خیلی از فقهای اهل تسنن میتواند داشته باشد [اگر بخواهیم ریشه یابی کنیم نه شباهت حداکثری را ملاک قرار دهیم، بدین صورت که زمینه اش را قبول کردن جهاد ابتدایی در دوران قبل از ظهور توسط برخی فقهای اهل تسنن پدید آورده است که البته مقبول فقهای مشهوری از امامیه هم بوده ولی داعشیان چون شیعه نیستند اعمالشان ریشه در آراء فقهای امامیه نمیتواند داشته باشد].

این مقاله البته مشخص نکرده در صورت مجاز نبودن جهاد ابتدایی در دوران غیبت معصوم پارادوکس جزیه را که در نتیجه نفی آن پدید می آید چطور باید حل کرد (این پارادوکس را در پست دوم سلسله پست های ابتدایی این صفحه شرح دادم).

 

مقاله دوم)

اخلاق محوری یا باورمحوری؟ تحلیلی انتقادی از حکمت جهاد ابتدایی، نشریه نقد و نظر، بهار 1399

مقاله پژوهشی حوزه، نویسنده: رحیم دهقان سیمکانی (استادیار دانشگاه شهید بهشتی تهران)

www.doi.org/10.22081/jpt.2020.68571

این مقاله گرچه در پی نقد جهاد ابتداییست اما نویسنده سعی نکرده بطور کامل آراء مؤافقین این جهاد را نقد کند. منظور از اخلاق محوری بجای باور محوری هم همان نقد جهاد ابتدایی بدین صورت است که باور فرد نباید ملاک قرار بگیرد برای کافر حربی شدن بلکه اخلاقیات او [که بعنوان مثال میشود عناد عملی با مسلمانان داشتن] در مقوله جهاد ملاک است. نویسنده در صفحه 35 عنوان میکند که تفسیر خشونت آلود از حکم جهاد در اسلام سازگار نیست که حکم جهاد دستاویز برخی مخالفان قرار گرفته است. در ادامه به اذن جهاد ابتدایی توسط معصوم یا ولی فقیه در زمان غیبت اشاره کرده و در پاورقی عنوان میکند فقهایی همچون شیخ مفید و ابوصلاح حلبی و آیت الله خامنه ای اذن برای جهاد ابتدایی توسط فقیه جامع الشرایط را صحیح میدانند. گرچه من در پست اولم پیرامون مقوله جهاد ابتدایی با عنایت به نقل قولی از رهبری در درس خارجشان استنباط کرده بودم بنظر میرسد ایشان مخالف جهاد ابتدایی هستند که با این قول در تضاد می نماید و البته من هم اصراری ندارم ایشان را مخالف جهاد ابتدایی در دوران غیبت بدانم.

در صفحه 36 به بیان حکمت های جهاد ابتدایی پرداخته و مورد اول را احقاق حقوق انسان ها و رفع مانع برای رسیدن پیام اسلام به مستضعفان عنوان داشته اما در نهایت میگوید این مقوله آنرا به جهاد دفاعی باز میگرداند. اینجا به بت شکنی حضرت ابراهیم خلیل الله (علیه السلام)  و محمد بن عبدالله (صلوات الله علیه) اشاره میکند.

البته میتوان گفت بت شکنی حضرت ابراهیم به منظور انذار و ابلاغ تأثیر گذار پیام وحی بوده و در راستای همان دعوت به حق میتواند در نظر گرفته شود تا جهاد که نوعی الزام به مسلمانیست. پیامبر اکرم (ص) هم پس از فتح مکه که واکنشی در مقابل کنش ناشی از عداوت و عناد مشرکین و بیرون راندن مهاجرین از وطن خود بود بت شکنی کردند آنهم برای پاکسازی محلی که هیچ ربطی به بت پرستی نداشت. بنظرم ازین اعمال مشروعیت جهاد ابتدایی آنهم در عصر غیبت بدون معجزه آشکار و انکار ناپذیری از سوی خداوند بهیچ عنوان برداشت نمیشود.

در صفحه 36 به بیان حکمت دوم جهاد ابتدایی پرداخته و آنرا در قالب گرفتن حق الهی و برپا ساختن توحید [گسترش دین و مجبور کردن کفار لجوج و حق ناپذیر به قبول دین حق] بیان داشته و آنرا ناظر به اعتقاد و تبیینی باور محور از جهاد ابتدایی میداند. در نهایت حکمت سوم را هم در صفحه 39 «برتری اسلام بر دیگر ادیان» خوانده و به آیاتی همچون بخش انتهایی آیه چهلم سوره توبه و آیه نهم سوره صف اشاره میشود. گرچه این آیات بخصوص آیه نهم سوره صف [البته بنظرم آیه چهلم سوره توبه هیچگونه تصریح حداقل مستقیمی به جهاد ابتدایی ندارد و ناظر به برتری پیامبر طی جهاد دفاعی در حجاز میتواند باشد نه الزام به جهاد ابتدایی] میتواند اشاره به ظهور حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) داشته باشند تا مشروعیت جهاد ابتدایی در عصر غیبت. سپس در صفحه 39 اشاره به آیه 140 سوره نساء شده و أخذ جزیه و خوار کردن کافرین را در راستای این آیه بیان کرده است [با استناد به نقلی از آیت الله فاضل لنکرانی].

البته آیه 140 سوره نساء هیچ اشاره ای به عدم سلطه کفار بر مؤمنین ندارد که بخواهیم از آن جهاد ابتدایی را برداشت کنیم [بر این اساس سکونت یک مؤمن در اروپا یا آمریکا بدون نیت جهاد ابتدایی هم بنظر میرسد باید گناه باید خوانده شود!]. البته این حکمت هایی که عنوان شد مورد تأیید نویسنده نیست بلکه دیدگاه خود را در ادامه بیان خواهد داشت. نویسنده در صفحه 40 به وجود حکمت هایی برای جهاد ابتدایی غیر ازین سه مورد هم اشاره و مثلاً نظر مونتگمری وات در اینباره که جهاد ابتدایی را جلوگیری از هدر رفتن نیروی جنگجوی امت پیامبر و متلاشی نشدن جامعه بوده رد و سپس به بیان تحلیل انتقادی خود میپردازد. نویسنده بیان میدارد هر سه حکمتی که بیان کرد در راستای بیان علتی مربوط به باور [همان باور محوری] پیرامون جهاد ابتدایی بوده و سپس عنوان میکند که بنظر میرسد میتوان حکمت دیگری را هم مطرح کرد که بیش از تمرکز بر باور و عقیده رفتار را مد نظر داده است.

در نهایت با نامیدن این مقوله به رویکرد اخلاق محور یا رفتار محور عنوان میشود آیات قرآن و سنت و سیره نبوی و علوی بیش از رویکردهای باور محور به این رویکرد نظر دارد و روی به شرح دلایل ادعای خود می آورد [بنظر میرسد نویسنده گرچه مخالف کامل رویکرد باور محور است اما در مقاله سعی کرده از حالت نسبی گرایی وارد شده و نفی مطلق نکند]. اینجا نویسنده در تحلیل انتقادی اش وقتی در صفحه 41 به آیات سوره توبه میرسد تحلیلی مشابه تفسیر من در پست سومم پیرامون مقوله جهاد ابتدایی بیان داشته که اسکرین شات صفحات مربوطه در مقاله اش را برای مطالعه بیشتر اینجا قرار میدهم:

آنجا که نویسنده در صفحه فوق میگوید «خطاب آیات جهاد ابتدایی ناظر به کسانی است که با عهد شکنی اعلام جنگ کرده اند؛ در حالت حربی قرار گرفته اند» همان تفسیری است که من در پست مربوطه وبلاگ ازین آیات بیان کرده بودم [البته من بعد از انتشار آن پست به این مقاله برخورد کردم برای همین در آن پست اشاره ای به این مقاله نکردم]. در پاراگراف دوم صفحه فوق رویکرد دوگانه و متضاد نویسنده به چشم میخورد بدین صورت که کل مقاله اش در نقد تفسیر سنتی از جهاد ابتدایی است اما در اینجا بوضوح اعلام میدارد اگر نگاه عقیدتی هم داشته باشیم میتوان آنرا در قالب اخلاق محوری تعریف کرد و چون کفار عهد فطرت را نقض کرده اند میتوان با ایشان برخورد کرد و یکی از مصادیقش جهاد ابتدایی است. با این وجود چه نیاز بود به نگارش این مقاله؟ اینکه عیناً تأیید کننده تفسیر سنتی از جهاد ابتدایی است؟ نیز کاملاً در تضاد با تفسیر نویسنده از آیات سوره توبه است که پیرامون نقض عهدی بود که مشرکین با مسلمانان بسته بودند نه خداوند. در راستای آن هم نیست، کاملاً متضادند.

 

البته در صفحه فوق عبارت «بلکه به جهاد دفاعی باز میگردد که پیامبر (ص) در جهت دفاع از حق طبیعی انسان های مستضعف که تحت سلطه حکومت های طاغوتی قرار گرفته اند، وظیفه خود میداند که در صورت برخورداری از قدرت، جهت آزادی انسان های مستضعف و جوامع آنها اقدام کند» کاملاً تأیید کننده رویکرد باور محوری از جهاد ابتدایی بوده و با عقیده نویسنده در تضاد و یا حداقل دارای ابهام میشود. البته اگر عبارت «سیره پیامبر و ائمه (ع) فقط دعوت منطقی بوده است» و «اگر پیامبر (ص) اقدامی نمیکرد غافلگیرانه مورد هجوم واقع میشد» و «در سیره پیامبر (ص) جهاد ابتدایی دیده نمیشود» را در راستای همین عبارت در نظر بگیریم شاید بتوان گفت منظور نویسنده این بوده که پیامبر صرفاً دعوت منطقی به اسلام میکرد حکام ظالم اما بدون عناد با مسلمانان را، گرچه باز اینجا عبارت «در صورت برخورداری از قدرت» میتواند دال بر این باشد که پیامبر قدرت نظامی لازم را نداشت وگرنه جهاد ابتدایی را اجرا میکرد و عبارتی که نویسنده میگوید یعنی «در سیره پیامبر به جهاد ابتدایی بر نمیخوریم» باید به این عبارت اصلاح شود که «در سیره پیامبر بدلیل عدم برخورداری ایشان از قدرت نظامی کافی به جهاد ابتدایی برنمیخوریم» که این مقوله نه تأیید قرآنی دارد نه در سنت رسول الله (ص) تأیید میشود ایشان اشاره ای به این مقوله کرده باشند نه... و حتی در صفحه بعد خود نویسنده این ادعا را رد میکند، فلذا اینجا بنظرم نویسنده دوچار یک دوگانگی در عقیده شده است.

بهرطبع بنظر میرسد تضادی که در اینجا از سخنان نویسنده به چشم میخورد ناشی از همان رویکردیست که دنبال میکرده و نمیخواسته نفی قطعی کند جواز جهاد ابتدایی را، اما چون نظر خودش بر خلاف آن بوده و در مقاله هم بدنبال موجه ساختن نظر خویش است به این تضاد برمیخوریم که از یکطرف عباراتی دال بر تأیید آن به چشم میخورد از یکطرف نقد آن.

 

چنانچه مشاهده میکنید در صفحه فوق گفته میشود «البته ممکن است گفته شود پیامبر (ص) در زمان حضور خود قدرت کشور گشایی و فتوحات نداشته و به همین جهت در این زمینه اقدام نکرده است، ولی این سخن دقیق نیست...» و همان قسمتیست که بالاتر گفتم در تضاد با سخن نویسنده در صفحه قبل میباشد که پیامبر در صورت قدرت نسبت به نجات مستضعفین و... می بایست اقدام بکند. مگر نه اینکه پیامبر برای نجات مستضعفین ایرانی در زمان حیات خود میتوانست دست به جهاد ابتدایی علیه ایران بزند؟ مسلماً در همان زمان رعایای ایران تحت جور و ظلم حکومت زرتشتی و مشرک ساسانیان بودند و همین میتوانسته بر اساس قول نویسنده در صفحه قبل مجوز جهاد ابتدایی باشد در حالیکه در این صفحه قدرت داشتن پیامبر دال بر جهاد را هم مجوز نمیداند. علیرغم وجود این تناقض، بهرحال با در نظر گرفتن کلیه سخنان نویسنده مشخصاً نظرش دال بر نفی و نقد جهاد ابتدایی است.

در ادامه نویسنده به سراغ جریان فتح ایران رفته و با توجه به آنکه بنظر میرسد مبتنی بر مبانی جهاد ابتدایی بوده است (گرچه در پاورقی سعی میکند جهاد ابتدایی بودن آنرا نیز نقد کند و نه دفاعی و نه ابتدایی نشان دهد) نقش تعیین کننده معصوم در آنرا انکار و در ادامه نقد خود طی صفحه بعد نیز عملکرد معصوم را حول مصلحت اسلام بطور کل عنوان کند که البته نقد بیراهی نیست و پیشتر امیرعباس مهدوی فرد و علی حسن بگی در مقاله خود با عنوان «ملاک بهره مندی اهل بیت (ع) از نتایج فتوحات» روی به عدم مؤافقت معصوم با فتوحات دوران خلفای اول و دوم راشدین آورده بودند گرچه ایراداتی به مقاله آنها وارد است و دارای دیدگاه مخالف هم است (نک: مقاله دکتر محسن رنجبر با عنوان «مواضع على (ع) در برابر فتوحات خلفا» و مقاله آقای محمد رضا هدایت پناه با عنوان «فتوحات خلفا از منظر فقهاى شیعه») البته در مقاله آقای هدایت پناه با وجود آنکه در ابتدا به جهاد ابتدایی اشاره شده اما در مقاله بحث بیشتر معطوف به ماهیت زمین ها شده [که ربطی به مشروعیت و اذن امام ندارد اگر جهاد ابتدایی ابطال شود و نیز میتواند تماماً در راستای دوران حکومت کوتاه معصوم و اجبار به حفظ حکومت طی جنگ ها و دسیسه های بوقوع پیوسته در دوران خلاف خویش باشد] و از بحث پیرامون مقوله جهاد ابتدایی صرف نظر شده است.

البته اینکه نویسنده مشورت های حضرت در مقوله فتح ایران را منحصر به دوران خلیفه دوم و پس از نبرد قادیسه که دیگر جنگ حالت دفاعی به خود گرفته بود کرده است [یعنی اگر حکومت اسلامی دست از جنگ میکشید با یورش ساسانیان روبرو شده و کلیت حکومت به خطر می افتاد] نیز نکته قابل توجهی میباشد گرچه در مقاله آقای هدایت پناه این مشورت بعد از نبرد جسر (نبردی یک روزه در سال سیزدهم هجرت که با شکست اعراب و کشته شدن ابوعبید ثقفی همراه بود) رخ داده:

به همین دلیل وقتى مسلمانان در رویارویى نخستِ خود با نیروهاى امپراطورى ساسانى در نبرد یوم الجسر شکست خوردند، عمر خواست براى فتح ایران، خود سپاه مسلمانان را رهبرى کند، اما امیرالمؤمنین (علیه السلام) او را از این کار به شدت برحذر داشت و عواقب این تصمیم را به او گوشزد نمود که بدان اشاره خواهد شد.

بهرطبع بنظر میرسد اصل استدلال مبنی بر اینکه عمر برای آغاز نبرد با ایران از معصوم مشورتی نخواست و مؤافقتی حاصل نشده مؤافقت بین نویسنده هردو مقاله که نظری بر خلاف یکدیگر دارند وجود دارد. در مقاله دکتر رنجبر هم به اظهار نظری قبل از نبرد جسر اشاره نمیشود چنانچه میگویند:

این نتیجه به دست می‌آید که هر زمان خلیفه به نظرهای علی‌«ع» در این باره‌، عمل می‌کرد،چیزی جز پیروزی‌، نصیب سپاه اسلام نمی‌شد. نمونه‌هایی از دیدگاه‌های حضرت را درباره نبرد جسر،20 فتح نهاوند،21 جنگ با رومیان‌،22 فتح بیت المقدس‌،23 فتح خراسان‌،24 وفتح شوش‌25 در اخبار و گزارش‌های فتوحات می‌توان یافت‌.

و در پاورقی بیستم به جلد دوم مروج المذهب مسعودی ارجاع میدهند و در جلد یکم ترجمه مروج المذهب نقل مربوطه را می بینیم چنانچه مسعودی میگوید:

وقتی ابوعبید نزدیک پل کشته شد قضیه بر عمر و مسلمانان گران آمد عمر برای مردم خطبه خواند و آنها را بجهاد تشویق کرد و گفت «برای رفتن بعراق آماده شوید» آنگاه عمر در صرار اردو زد و میخواست شخصا حرکت کند طلحه بن عبیدالله را طلایه دار خود کرد و زبیر بن عوام را بر میمنه و عبد الرحمن بن عوف را بر میسره گماشت و مردم را بخواند و مشورت کرد و همه گفتند «برود» سپس بعلی گفت ای ابوالحسن چه میگوئی بروم یا کسی را بفرستم؟ گفت «شخصاً برو که بیشتر مایه ترس و بیم دشمن میشود» و چون از پیش عمر برون آمد وی عباس را با گروهی از مشایخ قریش بخواند و مشورت کرد گفتند «خودت بمان و دیگری را بفرست که اگر شکست خوردند مسلمانان ذخیره ای داشته باشند».

مروج المذهب، ابوالحسن علی مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، جلد اول، صفحه 666

بنابراین مؤافقین و مخالفین مقوله رضایت معصوم نسبت به فتوحات در دو موضوع اشتراک دارند:

نخست عدم شرکت حضرت یا فرزندانشان در این فتوحات (البته آقای هدایت پناه گرچه حضور امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) در فتوحات را به نقل از فقهای امامیه مدافع این امر بیان میکند و نقدی هم وارد نمیسازد (مثل نظر شیخ انصاری و نیز اشاره میرزای قمی به عقیده جمعی از علما دال بر حضور امام حسن در فتح ایران) لکن در مقابل نقد فقهای مخالف نسبت به این حضور هم (مثل قول محقق اردبیلی و امام خمینی) پاسخی من ندیدم خاصه این موضوع در مقاله شان بدهند)

دوم عدم مشورت گرفتن از حضرت قبل از آغاز فتوحات

گرچه مؤافقین رضایت حضرت این دو مورد را با وجود اظهار مخالفتشان نافی رضایت ایشان نمیدانند لکن اگر کنار نقد مبنایی جهاد ابتدایی قرار بدهیم مشخصاً ناقض رضایت و اذن ابوتراب (علیه السلام) نسبت به فتح ایران خواهد بود یا هر نبرد دیگری که ذیل عنوان جهاد ابتدایی قرار بگیرد. نویسنده مقاله در صفحه بعد روی به ادامه نقد مؤافقت حضرت نسبت به فتوحات می آورد و آنرا با مبانی جهاد ابتدایی مبنی بر اینکه فرمان آن باید از سوی معصوم یا فقیه عادل صادر شود نیز مورد نقد قرار میدهد. البته مشخص نمیکند که آیا در حضور معصوم فقیه عادل میتواند فرمان به جهاد ابتدایی بدهد یا خیر و اگر پاسخ مثبت است مشخصاً عمر بن خطاب در نظر اکثریت مسلمانان آن زمان فقیه عادلی محسوب میشده است و ازین طریق هیچ ایرادی به شروع این جهاد نمیتوان گرفت.

 

بنظر میرسد نویسنده در صفحات 47 و 48 متوجه پارادوکس جزیه شده و گرچه مفصل بدان نپرداخته اما اشاره کرده است که یکی از حکمت هایی که برای أخذ جزیه بیان میشود یعنی وادار کردن کفار به تأمل میتواند نتیجه عکس نیز بدهد و در نهایت تشریع حکم جهاد ابتدایی را ناظر به عهد شکنی و پیمان شکنی [همان تفسیری که از آیات سوره توبه کرد] بیان میدارد و ازین حیث دیدگاهش پیرامون جزیه هم مطابق تفسیر مشهور نیست. در مورد اول قسمت نتیجه گیری نیز به نفی جهاد ابتدایی نزد فقهای مدافع پرداخته و کفر را علت کافی برای قتال ندانسته و از الزام به وجود بی اخلاقی رفتاری سخن گفته است. این بنظرم در راستای همان دوگانگی است چون «بی اخلاقی رفتاری» عنوانی کلی و مبهم بنظر میرسد و این دوگانگی در مورد دوم نیز بیشتر به چشم میخورد چنانچه در عین اینکه جهاد عقیدتی را تعریف دقیقی از جهاد ابتدایی نمیداند لکن از اصلاح رفتار سخن میگوید که از قضا میتواند بطور کامل حمل بر همان تعریف جهاد ابتدایی شود [چه اصلاح رفتاری بهتر از وادار کردن مشرکین به دست برداشتن از بت یا آتش پرستی؟!].

در مورد سوم نتیجه گیری هم گرچه نویسنده اشاره میکند در این صورت جهاد ابتدایی دیگر مقوله ای نیست بتوان بواسطه آن نسبت به آزادی عقیده در اسلام ایراد گرفت اما در ادامه بیان میکند جهاد ابتدایی ناظر به اخلاق و رفتار خواهد بود لکن بر اساس مورد چهارم که در صفحه بعدی آنرا ادامه میدهد و از هدایت انسان ها در راستای پایبندی به اخلاق سخن میگوید مشخص نمیدارد این تعاریف چگونه میتوانند نفی کننده برداشت سنتی از جهاد ابتدایی باشند وقتی همان بت پرستی هم بخصوص بواسطه آیات زیادی که در قرآن در مذمت آن نازل شده میتواند مصداق بی اخلاقی قرار بگیرد؟ و یا دیگر رفتارهای شرک آمیز؟.

اساساً نویسنده مشخص نمیدارد برای یک فرد بت پرست مصداق اصحاب النار هم فیها خالدون اساساً منظورش از بی اخلاقی و رفتاری که مستوجب مباح شدن خونش شود چیست جز شرک؟ عناد با مسلمین است؟ مشخصا نیست چون اگر فقط این بود بدان صریحاً اشاره میکرد، شکستن عهد و پیمان است؟ به این مهم در خلال تفسیر آیات سوره توبه اشاره میکند اما وقتی اینجا بدین صورت کلی حرف میزند بنظر میرسد منظورش اعم از آن است. نویسنده در اینجا کاملاً دو پهلو و مبهم سخن گفته است بگونه ای که نه خواسته تفسیر سنتی از جهاد ابتدایی را تأیید کند و نه خواسته به مقابله علنی و صریح با آراء مشهور فقهای امامیه مبنی بر تأیید آن برود.

 

چنانچه مشاهده میکنید نویسنده مقاله در انتها بخصوص پاورقی نیز همان رویکرد دوگانه را در پیش گرفته است و خط آخر پاورقی اش بیشتر در تأیید تفسیر سنتی از جهاد ابتدایی اما بواسطه باز تعریف آن است و نه نقد و جایگزین کردن تبیینی جدید که مصداق رویکرد دوم نویسنده در مقابل رویکرد اولش میباشد چنانچه تفسیر نویسنده از آیات و روایات نفی تفسیر سنتی را به ذهن متبادر میکرد. بهرحال بطور کل این مقاله در دایره تفسیر سنتی از جهاد ابتدایی قرار نمیگیرد اگرچه در محدوده نفی آن هم نمیباشد و از برخی مطالبش مثل بحث قرآنی که میکند میتوان در نقد تفسیر سنتی از جهاد ابتدایی بهره برد.

 

مقاله سوم)

جهاد ابتدایی از دیدگاه فقه شیعه، فصلنامه علمی شیعه شناسی، مهرماه 1400

مقاله پژوهشی، نویسنده: سید صادق حقیقت (استاد دانشگاه مفید)

www.doi.org/10.22034/shistu.2022.533738.2090

این مقاله که با عنوان «جهاد ابتدایی و دولتهای سکولار» در وبسایت شخصی دکتر حقیقت منتشر شده است گرچه کاملاً تخصصی و جامع به موضوع نپرداخته اما با این همه سعی شده کلیت جهاد ابتدایی مورد نقد واقع شود. نویسنده مقاله تحصیلکرده حوزه و دانشگاه و نیز استاد تمام دانشگاه بوده و یک نو اندیش دینی بوده که در مصاحبه ای نیز از نو اندیشی دینی به نوعی دفاع کرده است (بنگرید به اینجا). نویسنده در مقدمه بعد از اشاره به پیش زمینه مطرح شدن بحث پیرامون جهاد ابتدایی به شکل خاص پس از حادثه یازده سپتامبر 2001 [که شکی نیست مبنای گروه های تکفیری دقیقاً همین حکم جهاد ابتدایی است] به سه رویکرد کلی بنیاد گرایانه - سنت گرایانه و تجدد گرایانه اشاره میکند. در تعریف آقای دکتر حقیقت رویکرد بنیاد گرایانه با محوریت فردی همچون سید قطب جهاد ابتدایی را واجب دانسته و هیچ گونه شرط و شروطی را برای مقوله جهاد اسلامی تحمل نمیکنند. نویسنده در نهایت به دچار تناقض شدن بنیاد گرایان اشاره میکند.

در رابطه با رویکرد سنتی هم نویسنده ابتدا به تفاوت آن با رویکرد سنت گرایانه اشاره و اذعان میدارد رویکرد سنتی برداشت اندیشمندانی است که عمدتاً در قالب فقها نظرات خود را بیان داشته اند لکن رویکرد سنتگرایانه به ظواهر شریعت و فقه کمتر از اصل و محتوای دین توجه دارد و در رویکرد سنتی نظرات مختلفی وجود دارد چرا که وضعیت زمان حضور معصوم (ع) باید از زمان غیبت تفکیک شود. دکتر حقیقت سپس به بیان آراء فقهای سنتی پرداخته و از ابن تیمیه و محمد رشید رضا و امام شافعی نقل قول هایی کرده و سپس به بیان سه نظریه در میان فقها و اندیشمندان شیعه پیرامون جهاد ابتدایی میپردازد.

دکتر حقیقت نظریه اول که آنرا مشهور میان فقهای امامیه میخواند منحصر بودن جهاد ابتدایی به زمان حضور معصوم بیان کرده و اکثر قریب به اتفاق فقهای متقدم را پیرو این نظر یعنی حضور امام عادل دانسته فلذا بر اساس نظر ایشان جهاد ابتدایی در دوران غیبت معصوم جایز نخواهد بود. در ادامه به دو تن ازین فقها یعنی ابوالصلاح حلبی و شیخ طوسی اشاره و نقل قولهایی را ازیشان بیان میکند. البته اینکه بیان میدارند فقهای متقدم اکثراً مؤافق جهاد ابتدایی در دوران غیبت نبوده اند باعث پدید آمدن پارادوکس جزیه میشود در حالیکه هیچ یک مشخص نکردند پس باید با کفار غیر اهل کتاب چگونه رفتار کرد اگر جهاد ابتدایی را روا نمیدارند؟! من بعید میدانم هیچ یک ازین فقها واقعاً قائل به صرفاً مشروعیت جهاد ابتدایی در دوران معصوم بوده باشد وگرنه باید پارادوکس جزیه را هم حل کرده باشند که نکردند. مثلا خود شیخ طوسی بیان میکند از کفار غیر اهل کتاب یعنی غیر از نصاری و یهود و مجوس جزیه اخذ نمیشود و فقط آنهایی که جزیه میدهند میتوانند بر دین (اعتقادات) خودشان باقی بمانند (نک: شیخ طوسی، المَبسوطُ فی فِقهِ الإمامیّة، جلد دوم، کتاب الجهاد و سیرة الإمام، فصل: أصناف الکفار و کیفیة قتالهم) بنابراین بعید است فقط به جهاد ابتدایی بواسطه اذن معصوم معتقد باشد حتی اگر تصریح صریحی هم بر این امر داشته باشد آنطور که نویسنده این مقاله و برخی مقالات دیگر به اثر شیخ طوسی برای این مقوله ارجاع میدهند باز بخاطر همین قول ناچاریم بگوییم آراء شیخ طوسی متضاد بوده است یا اینکه اصلاً قائل به برپایی حکومت اسلامی در عصر غیبت نبوده است و این سخنان ناظر به کیفیت حکومتی هستند که معصوم برپا کرده است [همچنین بنظرم میرسد تمام فقهای معتقد به انحصار جواز جهاد ابتدایی در دوران حضور و با اذن معصوم در عین حل نکردن پارادوکس جزیه را نیز یا می بایست دارای آراء متضاد بدانیم یا قائل به عدم برپایی حکومت اسلامی در عصر غیبت]. این اشکالیست که نویسنده مقاله متوجه آن نشده و بنظر میرسد در این مقاله تعمداً یا سهواً به پارادوکس جزیه اساساً نپرداخته است (خواه تعمداً از آن گذر کرده باشد خواه سهواً متوجه آن نشده باشد اصلاً).

دکتر حقیقت سپس به سراغ نظریه دوم رفته و بیان میدارد بر آن اساس عده ای از فقها جهاد ابتدایی را در هر زمان چه دوران غیبت و چه حضور معصوم جایز نمیدانند و آیت الله صالحی نجف آبادی را از فقهای مدافع این نظریه معرفی و نقل قولی را نیز ازیشان قرار میدهد. دکتر حقیقت در ادامه به بیان نظر عده ای دیگر از فقها پرداخته که کلاً تمام جهادهای پیامبر (ص) را از نوع دفاعی دانسته اما با بیان تفسیری وسیع از دفاع بگونه ای سخن گفته اند که جهاد ابتدایی هم حمل بر جهاد دفاعی مد نظرشان با عنوان دفاع از توحید میتواند بشود و ازین دسته از فقها امثال آیت الله بلاغی و آیت الله مصباح یزدی و شهید مطهری را معرفی و به بیان نقل قولهایی ازیشان میپردازد. گرچه برای مورد خاص شهید مطهری آقای دکتر حقیقت در مصاحبه شان که لینکش را قرار دادم به دیدگاه متضادی ازیشان اشاره میکند که در نفی جهاد ابتدایی ولو در قالب جهاد دفاعی میتواند بکار گرفته شود و عنوان میکنند از فرزندان شهید میخواهند که اگر درباره دیدگاه شهید مطهری پیرامون این موضوع چیزی میدانند بگویند.

بهرحال دیدگاه گروه سوم پیرامون جهاد ابتدایی هم صرفاً بازی با الفاظ است و در حقیقت تأیید کننده وجوب جهاد ابتدایی در عصر غیبت میباشد. در پایان دکتر حقیقت به سراغ گروه چهارم رفته که معتقد به جایز بودن جهاد ابتدایی در دوران غیبت علاوه بر دوران حضور معصوم نیز هستند و اینجا به نکته ظریفی اشاره میکند و آن اینکه افراد این دسته عموماً معتقد به نظریه ولایت فقیه محسوب میشوند [بجز موردی مثل آیت الله خویی البته که ولایت مطلقه فقیه را باور نداشت لکن جهاد ابتدایی در دوران غیبت را نیز منکر نمیشد]. بر این اساس میتوان بسادگی استدلال کرد آن دسته از فقهایی که بین دوران معصوم و غیبت در مقوله جهاد ابتدایی فرق گذاشته که اکثریت فقهای متقدم شیعه را تشکیل میدهند مشخصاً ولایت مطلقه فقیه را قبول نداشته و اختیارات ولی فقیه را برابر با معصوم نمیدانند.

دکتر حقیقت در تبیین نظریه چهارم به نقل قولی هم از آیت الله مصباح یزدی اشاره میکند که ایشان مدعی شدند تفاسیری که جهاد ابتدایی را منکرند نوعی مرعوب شدن در برابر تفکر غرب قلمداد شده و جهاد ابتدایی در اسلام از ضروریات فقه اسلامی است و آنچه بیشتر انگیزه شده تا امروز برخی افراد در جواز جهاد ابتدایی تشکیک روا دارند خودباختگی در برابر فرهنگ غرب است و حتی اگر اثبات شود پیامبر جهاد ابتدایی نداشتند باز در جواز آن تشکیک راه نمیابد.

البته بر اساس این نقل از آیت الله مصباح مشخص نیست اگر این قدر بر روی این جهاد آنهم در عصر غیبت اصرار دارند پس چرا جواز قتل عام مسلمانان پیرو نظریات امثال ایشان در غرب و شرق را نمیدهند؟ چرا که خطری بالقوه و اساسی برای حاکمیت کفاری که هیچ عنادی با حکومت های مسلمین محسوب میشوند داشته و هر لحظه بر حسب فرمان ولی فقیه خود ممکن است روی به جهاد علیه حاکمیت کشوری که ساکن هستند بیاورند [در زمان امام زمان (عج) اساساً جهادی که رخ میدهد سراسری و به پشتوانه نیروی الهی بوده و دیگر الزام به همزیستی با کفار نیست چرا که عذابی سراسری مشابه طوفان نوح یا... برای هر کافری که دعوت حق را نپذیرد خواهد بود، یعنی امر مسلم الهی، فلذا اگر بر اساس نظر من یعنی جهاد به اذن معصوم و پس از ابلاغ بهمراه معجزه آشکار دین باشیم اشکالی که اینجا به آیت الله مصباح کردم به نظرم وارد نمیباشد]. بر اساس نظر امثال آیت الله مصباح یزدی داعش هم فقیه جامع الشرایط خود را ابوبکر البغدادی خوانده و بسادگی با فرمان وی به جهاد ابتدایی تک تک حملات تروریستی خود علیه غیر مسلمانان را میتواند توجیه کند.

دکتر حقیقت در ادامه به بیان نقل قول هایی از دیگر مدافعین جهاد ابتدایی در عصر غیبت پرداخته و بعنوان مثال از قول آیت الله سید محمد حسین فضل الله یکی از اهداف جهاد ابتدایی را رساندن مردم به سوی وحدانیت خداوند و برداشت مناع در این مسیر بیان میکند که البته هدف کذبیست چون اساساً اسلام اجباری باطل است و در جهاد ابتدایی شما فرد کافر را مختار به برگزیدن سه راه اسارت - مرگ یا اسلام میکنید. فلذا رسانیدن به وحدانیتی وجود ندارد بلکه تولید افرادی کینه ای از اسلام اما بظاهر مسلمان خواهد کرد. مگر برخی که شاید آشنایی با اسلام در ایشان کارگر افتد و مسلمان شوند، گرچه اکثر الناس لایعقلون/یعلمون، فلذا انتظار مسلمان واقعی شدن بواسطه جهاد توهم ناشی از عدم آگاهی با واقعیات جامعه است. بقیه اهداف هم مشابه این مورد فاقد وجاهت منطقی اند لکن قصدم نقد کلمه به کلمه نیست در این پست از وبلاگ آنهم برای موضوعی که پیشتر نقد مفصل بر آن نوشتم. البته بجز مورد کفار ناقض عهد و پیمان که جز مسلمان شدن و انجام اعمال اسلامی هیچ راهی ندارند [نک: آیه 5 سوره توبه] چون اینان به ثبوت رسانیدند کفرشان باعث دشمنی با مسلمانان و عدم وفاداری به پیمان با ایشان خواهد شد.

اینجا ممکن است اشکال شود که در نقد جهاد ابتدایی اجبار به اسلام فاقد وجاهت منطقی بیان میشود لکن وقتی به مقوله برخورد با کافر حربی که دارای عناد عملی و حرب با مسلمانان است میرسد و بین دو راه جنگ یا مسلمانی بنابر تصریح آیات قرآن کریم مخیر است ایرادی گرفته نمیشود؟!؛ پاسخ واضح است، در آنجا شرک گروه کافر باعث عنادشان با مسلمین شده فلذا مسلمانی اجباری در حقیقت نوعی عذاب برای ایشان خواهد بود چنانچه عملاً بر اساس آیات قرآن باید مسلمان شوند گرچه مشابه منافقین اگر قلباً مؤمن نباشند هیچ عمل خیری ازیشان پذیرفته نخواهد شد. در حقیقت آنجا اسلام اجباری برای کفاری که با مسلمانان روی به جنگ آوردند یا نقض عهد و پیمان کردند برای این است که شرکی که باعث عنادشان با مسلمانان شده بود ولو ظاهری از بین رفته و محکوم و مجبور به تمکین از حکومت اسلامی بعنوان یک مسلمان بشوند، گرچه مسلماً اگر قلباً مؤمن نباشند مصداق همان منافقین خواهند بود. این پاسخیست که به این اشکال بنظرم میرسد میتوان داد.

دکتر حقیقت سپس به نظر امام خمینی که شرط بودن اذن معصوم را در مشروعیت جهاد ابتدایی بیان داشته بود اشاره اما در ادامه با اشاره به اینکه امام خمینی با توجه به دلیل تنزیل قائل به یکسان بودن اختیارات معصوم و ولی فقیه بودند اینکه سید مجتبی نور مفیدی گفته است نظر آیت الله خمینی مایل به جواز جهاد ابتدایی در عصر غیبت بوده است را بعید نمیداند [که بنظر میرسد اینجا بین دو نظر ایشان یکی می بایست باطل شود چون اجتماع نقیضین به چشم میخورد]. دکتر حقیقت به فتوای رهبری نیز اشاره کرده چنانچه آیت الله خامنه ای طی آن گفته اند «حکم به جهاد ابتدایى توسط فقیه جامع‌الشرایطى که متصدّى ولایت امر مسلمین است، در صورتى که مصلحت آن را اقتضا کند، جایز باشد، بلکه این نظر اقوى است». نویسنده مقاله به نظر عجیب آیت الله خویی هم پرداخته و اشاره کرده در حالیکه ایشان اصل تشکیل حکومت اسلامی در دوران غیبت را زیر سؤال میبرد به جهاد ابتدایی در دوران غیبت معتقد است و فقیه با ضرورت مشورت با اهل خبره میتواند به این امر اقدام کند. در نهایت خود دکتر حقیقت جهاد ابتدایی بدون قبول حکومت اسلامی را بنظر امر بعیدی میخواند.

در نهایت نویسنده به نظر آیت الله فاضل لنکرانی پرداخته که جهاد ابتدایی در عصر غیبت مشروعیت دارد لکن واجب نیست و اینکه ایشان بیان داشته نظرشان مثل آیت الله خویی است. دکتر حقیقت نیز متذکر میشود که آیت الله خویی وجوب جهاد ابتدایی را بیان میداشت نه صرفاً جواز. بعد از بیان این آراء، نویسنده به سراغ رویکرد سنت گرایانه رفته و عنوان میدارد امثال سید حسین نصر در اینجا به جهاد با نفس یا جهاد اکبر بیش از جهاد اصغر یا مقاتله با کفار اهمیت داده و این وظیفه اصلی یک مسلمان در برابر خداوند و جامعه اسلامی است. در انتهای تبیین دیدگاه این قشر نیز دکتر حقیقت بیان میدارد ایشان به شکل روشن جهاد اصغر و مقوله جهاد ابتدایی را توضیح نداده اند و اینکه در دوران معصوم یا دوران مدرن جهاد ابتدایی بوده یا چگونه باید با مسئله اش برخورد کرد و... الخ [بیان ابهام در این دیدگاه].

دکتر حقیقت به قرائت تجدد گرایان نیز اشاره کرده و بیان میکند اینان معتقدند جهاد ابتدایی در دوره غیبت موضوعیت خود را از دست داده و مستشرقان از این اصطلاح سوء برداشت داشته اند و باید مقتضیات جامعه مدرن در نظر گرفته شود و دین نمیتواند با عقل مدرن و استلزامات آن در تضاد باشد و اینکه اگر کشوری قصد حمله به ما را ندارد با آن بجنگیم. دکتر حقیقت این رویکرد را که امثال دکتر عبدالکریم سروش بدان باور داشته مقابل بنیادگرایی دانسته و بیان میدارد به اعتقاد دکتر سروش جهاد ابتدایی در صدر اسلام برای دوران تأسیس معنا داشته اما در دوران تثبیت هماننده زمان کنونی معنایی نخواهد داشت.

بعد از بیان دیدگاه های فوق، دکتر حقیقت به سراغ بیان قرائتی جدید از جهاد ابتدایی رفته و بیان میدارد جهاد دفاعی مقتضای عقل و شرع است و بحث باید بر جهاد ابتدایی متمرکز باشد و هریک از قرائتهای چهارگانه ای که بیان کرده است مشکلاتی را دارند. رویکرد بنیادگرایانه به ظواهر قرآن و سنت تمسک میکند و از معانی واقعی دین باز مانده لکن هیچ آیه ای در قرآن به جهاد ابتدایی اشاره ندارد و در دوران پیامبر نیز جهاد ابتدایی رخ نداده است. رویکرد سنتی بسیار متنوع است و به شکل جداگانه باید مورد تحلیل قرار بگیرد. سپس دکتر حقیقت اشاره میکند کسانی که به وجوب جهاد ابتدایی رأی داده اند باید مشخص کنند وضعیت دولت مدرن خصوصاً با توجه به قراردادهای بین المللی چگونه خواهد شد. دکتر حقیقت همچنین اشاره میکند سنتگرایان و تجدد گرایان به شکل فنی وارد بحث فقهی و دینی نشده اند و مشخص نمیکنند با روایات و آیات موجود در این زمینه چه باید کرد. در نهایت مدعی میشود با مبنا قرار دادن هرمنوتیک اسکینر میتوان گفت جنگیدن در صدر اسلام و دوران کلاسیک امری عادی و بهنجار تلقی میشده و جهاد ابتدایی در دوران مدرن موضوعیت خود را از دست داده است.

دکتر حقیقت بیان میدارد که برای فهم متن باید به صدر اسلام رفت و برای تفسیر متون مقدس به زمان حال و با توجه به مقتضیات جامعه مدرن بازگشت و اینکه تأکید اصلی اسلام بر جهاد با نفس است و به جنگ تنها به عنوان یک ضرورت نگاه شده است و در قرآن کریم و سنت نبوی تمامی موارد جنگ شکل دفاعی داشته اند. سپس عنوان میکند بین دوران تأسیس و دوران تثبیت که زمان ما است باید تمایز قائل شد و در آن دوران روابط بین کشورها به نوعی جنگ همه علیه همه تلقی میشد و به شکل استثنایی قراردادهای صلح و همکاری به امضا میرسید و روابط بین کشورها در آن روز قابل مقایسه با شرایط فعلی روابط بین الملل نیست و عقل مستقلی که وی در نظریه همروی مورد بحث قرار داده نمیتواند قبول کند به غیر مسلمانانی که در کشورهای سکولار زندگی میکنند به صرف کفرشان حمله نظامی شود. در اینجا دکتر حقیقت میگوید علامه طباطبایی نیز اشاره داشته اند که «قتال با کفاری که قصد جنگ با ما ندارند با آیه شریفه «لا اکراه فی الدین» مخالفت دارد». البته این قول از علامه طباطبایی باید در راستای نظر ایشان تفسیر شود که معتقد بودند جنگ به منظور رفع موانع دعوت هم جایز است یعنی از میان بردن حکومتی که مانع تبلیغ اسلام در سرزمین خود میشود ولو اینکه عناد با حکومت اسلامی نداشته باشد. البته بر اساس تفسیر المیزان نظر علامه طباطبایی تأیید کامل جهاد ابتدایی ولو در قالب دفاعی است چنانچه در تفسیر آیات هشتم و دهم سوره توبه به نقض یکطرفه عهد با مشرکین توسط مسلمانان و سپس مخیل داشتنشان به دو راه مرگ و زندگی اسلامی یا اسارت اشاره میکند (بنگرید به اینجا و اینجا) و حتی برای کافر مستأمن که پناه خواسته از مسلمانان هم (نک: آیه ششم سوره توبه) بیان میدارد بعد از ابلاغ اسلام به وی به جایی که آمده میتواند برگردد تا میان مرگ و زندگی یکی را انتخاب کند (بنگرید به اینجا) و بعبارتی نظر علامه طباطبایی با قولی که آقای حقیقت ازیشان نقل کرده اینجا کمی تضاد به چشم میخورد.

دکتر حقیقت سپس اشاره میکند تکلیف اسلام یک (متون مقدس) را از اسلام دو (قرائتهای موجود از متون) و اسلام سه (عملکرد مسلمانان در طول زمان) باید جدا کرد و اگر خوانشی از اسلام و عملکرد مسلمانان خصوصاً در دوران غیر معصوم با عقل مستقل سازگاری نداشته باشد نباید آن را به پای اسلام یک گذاشت [یعنی ربطی به متن دین نخواهد داشت]. دکتر حقیقت بعد از بحثی پیرامون اینکه اگر قرآن مثلاً در سوئد نازل میشد احتیاجی به آیات قتال احساس نمیشد [البته این نظر از نظر تاریخی غلط است چون مناطق اسکاندیناوی هم وایکنیگ های بت پرست را در خود جای داده بود] و بر خلاف نظر دکتر سروش اسلام مساوی با تاریخ اسلام نیست و باز به دسته بندی سه گانه خود از اسلام میپردازد و اشاره میکند مباحث اندیشه ای در حوزه اسلام دو قرار میگیرد و نیز اینکه از دیدگاه شیعی کشور گشایی مسلمانان در زمان بعد از پیامبر (ص) را نمیتوان به شکل کامل تأیید کرد [این نظر دکتر حقیقت هم اشتباه است چون در مقاله آقای هدایت پناه که بالاتر معرفی اش کردم این دیدگاه سعی شده با استناد به نظر افرادی همچون شیخ انصاری موجه شود که فتوحات خلفا مورد رضایت و مؤافقت امام علی (علیه السلام) بوده است، بنابراین دکتر حقیقت بهتر بود میگفتند دیدگاه برخی از عالمان و فقهای شیعه یا دیدگاه موجه در شیعه].

نویسنده مقاله بیان میدارد اگر باز فرض کنیم جهاد ابتدایی وجوب دارد باید نسبت آن را با قراردادهای بین المللی مشخص کرده و کشور مدرن اسلامی که عضو ملل متحد است در حقیقت مبانی تئوری ک خود را تحدید کرده چرا که شرعاً و قانوناً باید به تعهدات بین المللی بر اساس آیه اوفوا بالعقود وفادار باشد [البته اینجا هم میتوان به تفسیر المیزان و اینکه نیاز نیست به عهد با مشرکین وفادار بود رجوع کرد، بعبارتی جهاد ابتدایی اصلاً عهد بستن با مشرکین غیر اهل کتاب را به رسمیت نمیشناسد مگر در مواردی که حکومت اسلامی مجبور باشد که همان هم باز بر اساس تفسیر المیزان بنظر میرسد قابل لغو شدن یکطرفه و به دلخواه حکومت اسلامی است]. دکتر حقیقت در آخرین گفته هایشان قبل از نتیجه گیری مقاله هم میگویند:

اسلام دین صلح است؛ و جز در شرایط خاص جنگ را تجویز نمی­کند. تاریخ صدر اسلام شاهد این مدعا محسوب می­شود. اگر بخواهیم مطالب نظری فوق را بر روابط جمهوری اسلامی ایران با دیگر کشورها در صحنه روابط بین­الملل تطبیق کنیم، با فرض وجوب جهاد ابتدایی با دشمنان قسم خورده دولت اسلامی، شاید بتوان گفت اسرائیل در بین کشورهای جهان صرفاً یک کشور سکولار محسوب نمی­شود؛ چرا که علاوه بر مسئله شکل گرفتن آن با ظلم به فلسطینیان، بر اساس تعالیم دینی خود سر تضاد با ج.ا.ا. دارد.

در قسمت نتیجه گیری هم نکاتی را مطرح میکنند مثل ثابت نبودن جهاد ابتدایی در قرآن و سنت نبوی و اینکه مشهور علمای شیعه این جهاد را مختص به زمان حضور معصوم میدانند و سنتگرایان و تجدد گرایان هم اساساً به جهاد ابتدایی باور نداشته و بنیاد گرایان [که داعش و القاعده و بوکو حرام هم ازین دسته طبیعتاً محسوب میشوند] از جهاد ابتدایی دفاع میکنند. نیز میگویند استدلال کسانی که جهاد ابتدایی را به زمان غیبت هم تسری میدهند ضعیف بوده و حتی اگر جهاد ابتدایی واجب بود موضوع آن دولتهای ضد دینی بوده نه سکولار و مدرن و نیز اگر مکلف به شروع جهاد به شکل ابتدایی هم باشیم قراردادهای بین المللی تحدید کننده مسئولیتهای فرا ملی دولت اسلامی اند [بخاطر اینکه کشور متعهد به آنها شده است].

 

مقاله چهارم)

نقد دیدگاه داعش درباره حکم جهاد ابتدایی از منظر فریقین، دو فصلنامه علمی-ترویجی فقه حکومتی، اسفندماه 1400

مقاله پژوهشی، نویسندگان: حسین احمد پور (سطح چهار حوزه علمیه قم) و سید سجاد جعفری (استادیار گروه معارف دانشگاه فرهنگیان بوشهر)

fh.smhi.ir/article_148882.html

این مقاله که تبلیغ و ترویج اسلام ناب در طول تاریخ را دچار کج اندیشی و کج فهمی بیان کرده و با محوریت دیدگاه داعش روی به نقد جهاد ابتدایی آورده [که اینجا داعش کاملاً بر مبنای جهاد ابتدایی نزد فقهای شیعه که در دوران غیبت آنرا مجاز میدانند رفتار کرده است با این تفاوت که در نظر فقهای امامیه مد نظر من (آنهایی که جهاد ابتدایی را در عصر غیبت هم به فرمان ولی فقیه مجاز میدانند) بجز مسلمانانی که علیه ولی فقیه شورش کنند و عنوان بغی گرفته و مهدور الدم شوند (که برای حداقل یک مورد از اغتشاشگران 1401 نیز حکم بغی درج و نیز اعدام شد) حداقل مسلمانان دیگر جان و مالشان در امان است بر خلاف داعش که مسلمانان مخالف را هم مهدور الدم میداند] عنوان داشته اینکه داعش صرف انتساب به کفر را برای جواز جهاد ابتدایی کافی دانسته و کشتار و جنگ با کفار را نتیجه کفر ایشان قلمداد ساخته با توجه به اجماع فقها [؟!!] و آیاتی نظیر عدم اکراه در پذیرش دین و آیه احسان به کفار و... میتوان عینی بودن دیدگاه داعش را نقد و رد نمود [وجوب عینی یعنی از همه مکلفین خواسته شده و با انجام یک یا چند نفر از دیگران ساقط نمی‌شود ماننده نماز؛ واجب عینی نقطه مقابل واجب کفایی است].

نویسنده در پیشینه پژوهش به مقالات متعددی در نقد آراء داعش اشاره میکند که بعضاً مرتبط با مقوله جهاد نیز هستند و چه بسا در برخی از آنها هم نقد جهاد ابتدایی دیده شود که بررسی شان از حوصله من خارج و بدان نیازی هم نیست چرا که فی الحال بنظرم میرسد هیچ وجهی از مقوله جهاد ابتدایی نمانده در این مقالات و یا متون خودم بدان پرداخته نشده باشد. در این مقاله با استناد به اثر راغب اصفهانی (مفردات) به تقسیم بندی سه گانه جهاد بدین صورت مجاهده با دشمن ظاهر و مجاهده با شیطان و مجاهده با نفس اشاره شده است و سپس عنوان شده جهاد نزد اکثر فقهای امامیه یعنی بخشش نمودن مال و جان در جنگ با مشرکین و طغیان کنندگان علیه حکومت اسلامی و سپس عنوان شده تعریف جهاد مصطلح از نگاه اکثر فقها همان تعریف فقهاء امامیه است و فقط برخی فقهاء حنفیه دعوت به دین اسلام و عدم پذیرش اسلام را به تعریف جهاد مصطلح اضافه کرده اند. در نهایت عنوان میشود که میتوان گفت اتفاق فقهای امامیه و عامه و حتی علماء سلفی تکفیری بر این است که جهاد شرعی اصطلاحی را بر دو پایه مقاتله همراه با بذل جان و مال و مقاتله با کفار و بغاة برای اعلاء الله انجام شود میدانند.

مقاله از صفحه 144 روی بحث پیرامون وجوب عینی و کفایی بودن حکم جهاد آورده و سه گزاره را در ابتدا مطرح می نماید، یکی آیات 39 سوره انفال و 41 سوره توبه و دیگری روایتی از نبی مکرم اسلام (ص) که در مسند احمد بن حنبل بوده و در آن از قول پیامبر عنوان شده با مشرکین به وسیله اموال و جان و زبان خود جهاد کنید. سپس عنوان میشود برداشت داعش ازین دلیل (دو آیه قرآن و یک روایت) این است که جهاد فارغ از ابتدایی و دفاعی بودنش وجوب عینی دارد و هیچ شخصی بر ترک آن عذر نداشته و هرکس بر حسب استطاعت خود چه با قلب چه با زبان و چه با مال و چه با دست و چه با جان باید جهاد کند. در نقد این دلیل هم نویسنده میگوید:

- استعمال لفظ «قاتلوهم» در آیه 39 سوره انفال تصریح دارد که صرفاً قتال و جهاد به معنای خاص جهاد با نفس با کفار در میدان مبارزه است و دلیل داعش اخص از مدعا میباشد. برداشت من ازین نقد این است که نویسنده میگوید آیه سوره انفال دارد داخل میدان مبارزه را تبیین میکند نه حکمی عام دال بر جهاد، یعنی فرمانی که قرآن در سوره انفال داده الزام به جهاد نیست مربوط به وقوع آن و دستور به قتال مشرکین توسط مسلمانان حین جهاد در میدان مبارزه با کفار است نه الزام به جهاد با کفار و کشتنشان. علامه طباطبایی هم ذیل آیه در المیزان به نوعی همین قول را تأیید میکند و میگوید:

این آیه و آیه بعدش مشتمل است بر تکلیف مؤمنین به وظیفه‌اى، در قبال آن وظیفه‌اى که کفار در آیه قبلى مکلف به آن بودند، به این معنا که در آیه قبل فرموده بود:" به کفار بگو اگر از دشمنى خدا و رسولش دست بردارند جرائم گذشته‌شان آمرزیده مى‌شود، و اگر آن خرابکارى‌ها را تکرار کنند خوب مى‌دانند که بر نیاکانشان چه گذشت "،آن گاه در این آیه مى‌فرماید به آنان چنین بگو: و اما تو و مؤمنین زنهار که در مهم خود که همان اقامه دین و تصفیه کردن و صالح ساختن محیط براى مؤمنین است کوتاهى و سستى نکنید، و به قتال کفار بپردازید تا این فتنه‌ها که هر روز به راه مى‌اندازند خاتمه پذیرد و دیگر هواى فتنه‌انگیزى در سر نپرورانند، اگر دست بردارند که خداوند به پاداش اعمالى که از ایشان ببیند جزاى خیرشان مى‌دهد، و اگر سرپیچى کنند و هم چنان فتنه و جنگ به راه اندازند، شما نیز جنگ را ادامه دهید که خداوند یاور شما است، باید این را بدانید و سستى و ترس به خود راه ندهید.

" فتنه "به معناى هر چیزى است که نفوس به آن آزمایش شوند، و قهرا چیزى باید باشد که بر نفوس گران آید، و لیکن بیشتر در پیش‌آمدهاى جنگى و ناامنى‌ها و شکستن پیمانهاى صلح استعمال مى‌شود. کفار قریش گروندگان به رسول خدا (ص) را قبل از هجرت آن جناب و تا مدتى بعد از آن در مکه مى‌گرفتند و شکنجه مى‌دادند و به ترک اسلام و برگشت به کفر مجبور مى‌کردند، و این خود فتنه نامیده مى‌شد. https://quran.inoor.ir/fa/ayah/8/39/commentary

- آیه 41 سوره توبه هم درباره جهاد عام میباشد ولی با توجه با شأن نزول آیه که درباره تنبلی و سستی نسبت به عزیمت به جنگ تبوک است ظاهراً آیه درصدد بیان تشویق بر رفتن به جهاد و امر به جهاد عمومی با هر ابزار و امکانی است؛ اگرچه با کمک مالی به جهاد باشد. نویسنده مقاله سپس به بحث در رابطه با جهاد با مال پرداخته و با ارجاعاتی آنرا همردیف جهاد با جان دانسته بدلیل آنکه افرادی شاید نتوانند در جهاد شرکت کنند و بجنگند و اینجا جهاد با مالشان با جهادی که بواسطه جان میشود برابر است.

- داعش به روایت نبوی استدلال کرده است که شخصی بنام حماد معروف به ابن سَلَمَة در سند آن وجود دارد که در منابع معتبر رجالی شیعه توثیقی برای او ذکر نشده است اما در منابع رجالی اهل سنت مثل اثر احمد بن حنبل از ثقات نامیده شده است و گرچه این روایت از جهت دلالت در جهاد به معنای عام بکار رفته ولی دال بر وجوب عینی جهاد نیست. نویسنده مقاله در ادامه به فتوای علمای سلفی اشاره میکند که جهاد با مال را واجب کفایی بیان داشته اند و نیز عنوان میکند جهاد نفس هم بر اساس فتوای مشهور واجب کفایی است.

مقاله سپس به ادامه بحث پیرامون واجب عینی و کفایی بودن جهاد روی آورده و عنوان میکند عینی بودن حکم جهاد به سبب عدم توانایی برخی مسلمانان باعث میشود بصورت فرد فرد به عسر و حرج بیافتند و... الخ که به سبب بی ربط بودن به موضوع پست وبلاگ از آن گذر میکنم و در حد همان میزانی که گفتم جهت آشنایی مختصر کفایت میکند [برای مطالعه کامل بررسی این مقوله میتوانید به مقاله که لینکش را گذاشتم مراجعه و از صفحه 148 آن شروع به مطالعه کنید]. بحث جهاد ابتدایی در این مقاله از صفحه 151 آغاز شده و عنوان میشود بنابر فتوای مشهور فقها جهاد ابتدایی واجب کفایی بوده در حالیکه جهاد دفاعی واجب عینی است [یعنی مسلمانان زبانی یا مالی یا جانی خلاصه بهر طریقی که میتوانند باید جهاد دفاعی را در صورت وقوع آن انجام دهند]. نویسنده عنوان میکند داعش در حکم این دو نوع از جهاد با فریقین اختلاف نظر ندارد و سپس روی به تعریف جهاد ابتدایی آورده و عنوان میکند:

اگر با کفار درون بلاد آن ها به هدف دعوتشان به اسلام پیکار شود، به طوری که این پیکار ابتدا و بی آنکه تهاجمی یا ترس از تهاجمی از سوی کفار علیه مسلمانان باشد. به این نوع از جهاد، جهاد ابتدایی یا جهاد طلبی گفته میشود.

سپس به بیان دیدگاه داعش پرداخته و عنوان میشود «داعشی ها میگویند قتال و جنگ با کفار و مشرکان به جهت کفر آن هاست، نه به جهت قتال و محاربه مشرکان و کفار با ما و یا عدم پیمان آن ها با مسلمانان یا نقض پیمان آن ها و یا فتنه انگیزی و دلایل دیگر؛ بنابراین «القتال جزاء کفر»» و به ابن تیمیه ارجاع داده میشود. البته این مقوله کاملاً در دیدگاه فقهای امامیه مدافع جهاد ابتدایی نیز به چشم میخورد و اینکه بردارند شرک را فتنه انگیزی بدانند یا... و اختلاف ظاهری با فتوای ابن تیمیه درست کنند تفاوتی در اصل شباهت و انطباق صد درصدی نمیکند. سپس با ارجاع به کتاب ابن تیمیه عنوان میشود:

بنابراین اگر بلادی از کفر با اسلام پیمان صلح یا معاهده ای مبنی بر امان و سازش یا ذمی بودن نداشته باشد، آن کفار و آن بلاد، بلاد حرب بوده، اگرچه هیچ نوع اذیت و آزار و تهدیدی برای مسلمانان نداشته باشند و با اتفاق و اجماع فقها واجب است به آن ها حمله کرد.

عبارت فوق الذکر دقیقاً عین آراء فقهای امامیه مؤافق جهاد ابتدایی در عصر غیبت است با این تفاوت که شاید اجماع فقها را برداشته فقیه جامع الشرایط یا نایب امام را جایگزین کنند که باز فرقی در اصل انطباق کامل نمیکند. البته همان عهد و پیمان را هم مفاد و... اش را مسلمانان بصورت یکطرفه باید تعیین کنند [در هیچ متن فقهی مدافع جهاد ابتدایی به تعیین دو طرفه بودن آن نشده یا حداقل من ندیدم] وچه بسا هر زمان بخواهند و تشخیص دهند میتوانند لغوش کرده یا تمدیدش نکنند و نیز هرچه بخواهند طی آن از کفار طلب کنند از خراج گرفته تا... .

نویسنده از صفحه 152 روی به نقد ادله داعش در باب جهاد ابتدایی آورده و دلیل اول را آیاتی در قرآن کریم میخواند که شامل آیات 5 و 29 و 36 سوره توبه میباشند. سپس عنوان میشود داعش مدعی است که حکم قتال و پیکار در آیات فوق و برخی دیگر از آیات قرآن یعنی 123 سوره توبه و 191 الی 193 سوره بقره و 39 سوره انفال معلق و منوط بر وصف شرک و کفر شده و هرکدام از کفار و مشرکان که به اسلام متدین نباشند خون و مال آن ها مباح است مگر آن که در امان و عهد و پیمان با مسلمانان قرار گیرند. سپس به کلام ابن عربی ذیل آیات 193 سوره بقره و 39 سوره انفال اشاره میشود و اینکه داعش به آن قول در تأیید استدلال خود بهره میبرد و ابن عربی بیان داشته سبب قتل همان کفر است و سبب کشتنی که با جنگ جایز شمرده شده کفر است.

نویسنده به نقل قولی از قرطبی هم در تأیید جهاد ابتدایی اشاره که مطلوب داعش است و سپس عنوان میکند که باید دقت کرد استناد داعش به اینکه صرف کفر موجب قتال است نقض پیمان کردن آن ها یا فتنه انگیزی کفار و موارد دیگر نیست که در آیات مقید مثل 190 الی 192 سوره بقره و 90 سوره نساء و 12 و 13 و 36 سوره توبه و 39 سوره انفال بدان اشاره شده است. داعش با استفاده از استدلال های علمای سلفی تکفیری یا برخی اقوال مفسران که خلاف مذهب جمهور و مشهور فقها است [البته که نیست و به اقوال فقهای امامیه بعنوان مثال اشاره کردم قبلاً] برای اثبات اطلاق در آیات جهاد به توجیه آیات مقید پرداخته و عنوان کرده آیات مطلق ناسخ آیات مقید در مسئله جهاد می باشند.

آیات مطلق یعنی آیه ای که حکمی کلی و تام را برای موضوع بیان داشته، مثلاً اینکه عنوان شود میتوان هر سوره ای را بعد از سوره حمد در نماز خواند یک حکم مطلق است اما اینکه گفته شود سوره های سجده واجب دار را نمیتوان خواند یک حکم مقید در نظر گرفته میشود. آیات قرآن هم آن دسته که قید فتنه انگیزی یا نقض عهد و پیمان را برای کفار بیان نداشته اند و صرفاً از کشتن مشرکین سخن گفتند میشوند مطلق و آیات دیگر طبیعتاً مقید محسوب میشوند. این برداشت من از آیات مطلق و مقید در موضوع جهاد ابتدایی بود.

نویسنده مقاله عنوان میکند در توجیهی دیگر آیات مطلق را ناسخ آیات مقید نمیدانند بلکه به دلیل تأخیر در نزول آیات مطلق که در سوره توبه بوده و نسبت به آیات مقید در مبحث جهاد بعداً نازل شده است گفته اند آیات مطلق را نمیتوان به جهت همین تأخیر به آیات مقید تخصیص [استثناء قائل شدن] یا تقیید [محدود کردن] کرد. در نتیجه گرچه آیات مقید میگویند اگر کفار با مسلمانان قتال و محاربه یا نقض عهد و اعتداء کردند مسلمانان نیز دفاع کنند اما اگر این اعمال را مرتکب نشدند آیات مقید مفهوم نداشته و ساکت اند و اگرم ساکت در نظر گرفته نشوند به جهت اینکه زمان نزولشان نسبت به آیات مطلق جلوتر و مقدم است ناظر به آنها نبوده و آیات مطلق مستقلاً جهاد ابتدایی را تأیید میکنند. این قول هم از سوی فقها که میگویند فلان کافر حربی است یا نیست قید وصف نبوده و حکم بر آنهاست فلذا سرزمین تحت سیطره آن کافر هم بلد کفر و حرب [دار الحرب] است.

نویسنده از انتهای صفحه 155 روی به نقد این توجیه آورده و سه نقد را بیان میکند. در نقد اول پیرامون آیات مطلق عنوان میکند که مفید علت تامه نیستند [یعنی نمیتوانند علت تامه کشتن کافری صرفاً بخاطر عقیده اش باشند گرچه ظاهراً این چنین حکمی داشته باشند] چرا که آیات مربوط به عدم اکراه در پذیرش دین که قاعده ای مهم و غیر منسوخ است یا ایاتی که دستور به احسان در مقابل کفار و مشرکان میدهد و نیز آیاتی که قبول جزیه و ذمی شدن کفار را بدون مقاتله مطرح میکند [البته این مورد آخری در جهاد ابتدایی مد نظر فقهای امامیه مؤافق این جهاد هم مستثنی شده، یعنی کافر اهل کتابی که قبول کند از اهل ذمه شود مال و جانش حرمت خواهد داشت، برای کافر غیر اهل کتاب است که آنها نیز هیچ راهی جز اسلام آوردن یا جنگ یا اسارت قرار نداده اند] همگی شاهدی است بر این مطلب که تنها نمیتواند کافر بودن موجب قتال باشد. سپس عنوان میشود داعشیان و برخی علمای سلفی هرگاه به این آیات برمیخورند حکم به نسخ آن آیات یا روی به توجیه آنها می آورند در حالیکه آیات فوق الذکر به گفته مشهور و جمهور فقهاء فرقین نسخ نشده است.

نویسنده از انتهای صفحه 156 به سراغ نقد دوم رفته و بیان میدارد اگرچه در پایان آیه پنجم سوره توبه هدف قتال با مشرکان توبه از شرک (ایمان به اسلام) بوده و برخی آن را شاهدی بر مدعای داعش گرفته اند که موجب قتل و جنگ با کفار صرفاً کفر آن هاست ولی این برداشت با آنچه بلافاصله در آیه بعد آمده دچار تناقض و اشکال می باشد چرا که در آیه بعدی (آیه ششم سوره توبه) سخن از پناه دادن به مشرکین است تا سخن خدا را بشنوند و بعد از آن به جایگاه امن خود برگردانده شوند و این خود شاهدی بر عدم علیت تامه کفر برای وجوب قتال است. البته برای این نقد نویسنده شاید بتوان نقل قول علامه طباطبایی در تفسیر المیزان را بیان کرد که عنوان داشته بود رسانیدن مشرکین به محل امنشان به جهت این است که بین مرگ (منظور جنگ با مسلمانان) و زندگی بواسطه اسلام آوردن یکی را انتخاب کنند گرچه قول علامه هم پیش فرض جهاد ابتدایی را دارد و آیه تأییدش نمیکند. بنظر میرسد اینجا نویسنده مقاله هم تفسیری که من بیان داشتم را بوضوح تأیید میکند که مشرکینی بالاجبار اسلام باید بیاورند که دارای عناد عملی با مسلمانان بوده و شمشیر بر علیه ایشان کشیدند فلذا حین جهاد یا باید کشته شوند یا اسیر یا اینکه اسلام بیاورند.

نویسنده در نقد سوم خود عنوان میدارد بسیاری از علمای فریقین آیاتی را که به نحو مطلق حکم به وجوب جهاد با کفار و مشرکان میدهد حمل بر آیات خاص و مقید کرده و وصف کافر بودن را مشروط و مقید به حربی بودن و مقاتله و محاربه و اعتداء کفار با مسلمانان میدانند و این شاهدی است بر عدم نسخ آیات مقید و علت تامه نبودن کفر و دخیل بودن سببیت حرابه برای حکم وجوب قتال. اگر در این مسئله شک داشته باشیم، علما اصل را بر عدم نسخ قرار داده و تخصیص را بهتر و اولی میدانند. ارجاع نویسنده مقاله اینجا به شهید ثانی و قرطبی است. البته بنابر آنچکه من از الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة شهید ثانی (جلد دوم، کتاب الجهاد، بخش «فمن یجب القتاله») نقل کردم ایشان هماننده شهید اول (نک: اللمعة الدمشقیة فی فقه الإمامیة، الشهید الأول، کِتَابُ الْجِهَادِ) معتقدند کفار غیر اهل کتاب بلا استثناء حربی محسوب میشوند یا حداقل اگر در اینجا در پی شرح لمعه شهید اول هستند متعرض این حکم نمیشوند. نیز از آنجا که پارادوکس جزیه را حل نکردند یا باید بگوییم آراء شان متضاد است یا قائل به برپایی حکومت اسلامی در عصر غیبت نبودند. البته نویسنده مسئول این مقاله خود متوجه پارادوکس جزیه که در نتیجه نفی جهاد ابتدایی پدید می آید نشده است و نویسنده دیگر و هیئت داوران ارزیابی کننده نیز گویا متوجه آن نبودند.

نویسنده از صفحه 158 روی به بیان و نقد دلیل دوم داعش که احادیث نبوی منقول از صحیح بخاری است آورده و دو روایت را نقل میکند که مضمون یکسانی دارند و این روایت که با «امرت ان اقاتل» آغاز میشود فارغ از اختلافات جزئی نقل هایی که از آن به چشم میخورد در منابع شیعی هم بعضاً نقل شده و حتی مورد استناد صاحب جواهر قرار گرفته است (نک: جواهر الکلام، جلد بیست و یک، صفحه 116) و بطور کلی و خلاصه عرض کنم بیان میدارد که «پیامبر خدا گفت: مامور شدم تا زمانی که مردم نگفته اند لا اله الا الله، با آنها بجنگم و هر کس گفت لا اله الا الله نفس و مال او از من در امان است، مگر به حق و حساب او با خداوند است.». نویسنده بیان میدارد که داعش از روایت «امرت ان اقاتل» برداشت میکند که سبب قتال کفر است و رابطه کفر و مباح بودن خون و مال افراد کافر رابطه ای تلازمیست [وابستگی] که انفکاک ندارد و اگر در این گروه ها زنان و بچه ها و راهبان و... ازین اباحه [مباح بودن خون و مال] منع شده اند بدلیل مصلحت و منفعتی است که وجود دارد وگرنه خون و مال کافر به صرف کفرش در هر کجا و هر موقعیتی مطلقاً مباح است.

سپس به نقلی از یوسف العییری (از رهبران شاخه جزیرة العرب القاعده) اشاره که وی میگوید در حدیث امرت ان اقاتل اسلام آوردن غایت و نهایت قتال قرار داده شده و قتال باقی می ماند مادامی که کفر باقی بماند. مقاله ادعاهای داعش ازین روایات را همان ادعاهای پیشین برشمرده و بیان میدارد داعش مدعی است قتال با کافر مجرد کفر آنها و پشتوانه وجوب مبارزه عدم اسلام است و نتیجتاً چون کفر بدلیل علت تامه قتال واقع شدن باعث میشود خون و مال کافر مباح گردد وقتی به کفار دست پیدا کردیم خون و مال آنها مباح و هدر خواهد بود. نویسنده در نقد دلیل داعش بیان میدارد این روایت [امرت ان اقاتل] گرچه در منابع متقدم شیعی آمده و در پاورقی هم به پنج منبع ارجاع میدهد لکن عنوان میکند نبود آن در مجامع مشهور معتبر شیعی با وجود تواتری که در آثار عرب اهل تسنن دارد میتواند حاکی از بی اعتبار حدیث نزد محدثان شیعه و منتقله بودن آن باشد. البته نویسنده به بحار الأنوار اشاره ای نمیکند که این روایت در آنجا از قول علی بن موسی الرضا (علیه السلام) نقل شده چنانچه میخوانیم:

 2 ـ ن : باسناد التمیمی ، عن الرضا ، عن آبائه ، عن علی : قال : قال النبی (ص) امرت ان اقاتل الناس حتى یقولوا لا إله إلا الله ، فاذا قالوها فقد حرم علی دماؤهم وأموالهم.

تبیین : روت العامة هذا الخبر بطرق مختلفة [مشکاة المصابیح : 12 ـ 14] وزیادة ونقصان فی الالفاظ فمنها مارووه عن أبی هریرة قال : قال رسول الله (ص) : أمرت أن اقاتل الناس حتى یقولوا لا إله إلا الله ، فإذا قالوا : لا إله إلا الله ، عصموا منی دماءهم وأموالهم إلا بحقها وحسابهم على الله ، وقال الحسین بن مسعود فی شرح السنة : حتى یقولوا لا إله إلا الله ، أراد به عبدة الاوثان دون أهل الکتاب ، لانهم یقولون لا إله إلا الله ثم لا یرفع عنهم السیف حتى یقروا بنبوة محمد (ص) أو یعطوا الجزیة ، وقوله : « وحسابهم على الله » معناه فیما یستسرون به ، دون ما یخلون به ، من الاحکام الواجبة علیهم فی الظاهر ، فانهم إذا أخلوا بشئ مما یلزمهم فی الظاهر یطالبون بموجبه انتهى.

 بحار الأنوار، ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسی، جلد 68، صفحه 242

نویسنده بعد از اشاره به اینکه برخی از پژوهشگران معاصر از اهل سنت حدیث فوق را از جهت سندی غریب الاسناد میدانند و ابن حجر عسقلانی نیز از سوی برخی از علما سند این روایت را صحیح نمیداند چون شیخین [بخاری و مسلم] آنرا صحیح و متفق علیه دانسته اند عنوان میکند برای عامه صحیحه شمرده میشود و نیز بیان میدارد ابن حجر میگوید این حدیث در مسند احمد ذکر نشده است و نویسنده در پرانتز میگوید «با اینکه مسند احمد توسعه حدیثی داشته و مبنای او بر تساهل در ذکر روایات صحیح و غیر آن بوده». در ادامه مقاله روی به نقد دلالی و محتوایی روایت آورده و آنرا در دو محور تبیین معنای قتال و الناس و دو احتمالی مقصود ازین حدیث تبیین میکند. در رابطه با مورد اول نویسنده میگوید قتال علاوه بر درگیری دو طرفه به درگیر یک طرفه نیز اطلاق میشود به این معنا که تنها یک طرف بدون آنکه طرف مقابل قصد درگیری داشته باشد به مبارزه با وی بر میخیزد و بنابراین اگر قتال هر دو نوع درگیری را در این روایت شامل شود میتوان جنگ با همه کفار را ضروری دانست اعم از آنکه به مبارزه با مسلمانان برخاسته باشند یا نه در حالیکه اگر قتال تنها بر درگیری دو طرفه اطلاق شود چنین تعمیمی در حکم قتال با مشکل روبرو خواهد شد [اشاره نویسنده به قسمت ابتدای روایت است که رسول الله (صلوات الله علیه) فرمودند مأمورم تا بجنگم و قتال کنم تا شهادت بگویند و منظور این است که پیامبر اکرم میتوانسته اشاره به جنگی دو طرفه داشته باشد نه یکطرفه].

سپس به کلمه ناس/مردم در این روایت اشاره داشته و بیان میکند مراد از آن همه کفار باشند و اشاره به گروهی خاص نباشد و الف و لام ناس در روایت هم جنسیه باشد [الف و لام جنسیه بر چند نوع میباشد لکن خیلی اجمالی یعنی بطور کل ویژگی ها یا مصادیق یا... کلمه ای که ال جنس گرفته مد نظر باشد، مثلاً در انت الرجل [تو مردی] اگر ال جنسیه باشد میتواند این معنا را بدهد که فرد مخاطب تمام ویژگی های یک مرد را بطور کامل دارد، و برای ناس در این روایت بر اساس سخن نویسنده مقاله هم یعنی کلیه مردم کافر از هر قسم و با هر عقیده ای که باشند صرف اینکه کافر محسوب شوند]. نویسنده مقاله سپس بیان میدارد این دو امر [یکطرفه بودن قتال و کلیت داشتن ناس] ثابت نیست و قتال در این روایت از باب مفاعله و ازین رو دو سویه است و ازین رو اگر یکی دیگری را از بین ببرد قتل صورت گرفته و نه قتال و واژه قتال در روایت را نمیتوان به معنای قتل دانست.

در ادامه عنوان میشود مراد از الناس مشرکان عرب اند که علیه مسلمانان فتنه انگیزی میکردند و به قرینه آیات جهاد ال کلمه ناس عهدی است چرا که بر اساس این آیات [آیات سوره توبه باید مد نظر نویسنده باشد] مراد خداوند تنها کسانی است که به فتنه انگیزی و عهد شکنی علیه مسلمانان دست یازیده اند بنابراین الناس اشاره به افراد خاصی است که البته با «تنقیح مناط» [یعنی استخراج حکم شارع از متن دین و تعمیم آن به موارد مشابه] میتوان آن را به هر فرد یا گروهی با این خصوصیات، تسری داد. سپس نویسنده بیان میکند از ظاهر معنای این روایت دو مراد محتمل است:

مقصود حضرت آن باشد که من مأمور نشده ام به جنگ، مگر برای وصول به این هدف و غایت که اعتلاء و پیروزی اسلام بر کفار باشد.

مقصود حضرت آن باشد که می فرماید: من مأمور شده ام با هرکدام از کفار بجنگم تا این که همه آن ها مسلمان شوند.

نویسنده بیان میدارد تفاوت دو احتمال در این است که در اولی هدف از جنگ با کفار ترویج و تبلیغ و اعتلای اسلام است و اگر کفار با قبول عهد و شرایط و ذمه بر کفرشان باقی بمانند مسئله قتال با ایشان منتفی است [منظور از عهد و شرایط در نظر نویسنده شاید همان عهد و پیمان برای کفار غیر اهل کتاب باشد چون مقابله با کفار اهل کتاب یا غیر آنرا تفکیک نمیکند] اما هدف احتمال دوم اسلام آوردن تک تک مشرکین است که نگاهی که اسلام در تبلیغ و دعوت به این دین مبتنی بر عدم اکراه در پذیرش آن دارد هم در راستای مراد اول ازین روایت است [نویسنده به آیه 56 سوره توبه استناد میکند که مربوط به جریان منافقین است]. نویسنده در تأیید احتمال اولی که بر میشمارد نقل قولی از ابن تیمیه را بیان میدارد که گفته است قتال با کفار تا مسلمان شدن آن ها واجب نیست بلکه هنگامی که کفار در حالت مذلت [ذلت و خواری] جزیه دادند به تحقیق این همان مقاتله ای است که پیامبر (ص) به آن مأمور شده است.

قول ابن تیمیه محدود به کفار اهل کتاب است و اساساً قتال در موضوع جهاد ابتدایی فقط برای کفار غیر اهل کتاب یا اهل کتاب در صورت امتناع از پرداخت جزیه مطرح شده چنانچه حکم جزیه مبتنی بر آیه صریح قرآن است فلذا بر این اساس نقل سخن ابن تیمیه ضروری بنظر نمیرسید. البته میتواند عنوان شود نویسنده بدین جهت سخن ابن تیمیه را نقل کرده که احتمال اول خود را تقویت کند که مراد از کفار در روایت تمام کفار نیستند چرا که خود ابن تیمیه هم کفار اهل کتاب را استثناء کرده است یعنی ازین نقل بهره ببرد تا الف و لام ناس در روایت را عهدی بیان کند. در نهایت وقتی عهدی شد [یعنی گروه مشخصی از کفار] آنرا حمل بر تفسیر خود از آیات برائت و جهاد در سوره توبه بکند.

ازین رو شاید بتوان گفت مراد از مردم در این روایت کفار اهل یا غیر اهل کتابی هستند که عناد و حرب عملی با مسلمانان داشته و عهد خود با مسلمانان را شکسته یا پیمان با ایشان نمی بندند و یا شرایط ذمه را قبول نمیکنند و... فلذا قتال با ایشان صرفاً بخاطر عقیده نیست. نویسنده در انتهای این بخش از متن خودش میگوید:

بنابراین از حدیث استفاده نمیشود که قتال با کفار و مشرکان به سبب کفر آن هاست و چون کفر آن ها باقی است، پس جهاد و قتال ادامه دارد، بلکه با استفاده از نصوص و سیره و اجماع، قتال با کفار در مقابل حرابه و حربی بودن آن هاست.

مقاله سپس روی به بیان و نقد دلیل سوم داعش یعنی ادعای اجماع و اتفاق فقها می آورد و در نقد این ادعای داعش عنوان میکند که دو مسئله اینجا مطرح است و اینطور آن دو را تبیین میکند:

مسئله اول: آیا کافر به مجرد کفرش حربی است؟ چون اصل در کافر بر حربی بودن است و قتل کافر به همین دلیل جایز است، چه محاربه کند چه نکند؟

مسئله دوم: در صورت جنگ با کفار حربی (اهل القتال)، آیا کفاری را که در جنگ مشارکت نمی کنند -اگرچه قدرت بر جنگ دارند- میتوان کشت و آیا خون و مال آن ها مباح است؟

در ادامه نویسنده عنوان میکند آنچه مورد تسالم و اجماع فقهاء فریقین است مسئله دوم میباشد که ایشان بر جواز کشتن کافر محاربی که اهل القتال بوده اگرچه در جنگ مشارکت نمیکند، اجماع دارند و در پاورقی به شش منبع ارجاع میدهد و میگوید در رابطه با مسئله اول اختلاف است و خیلی از فقها معتقدند کافر را به صرف کفرش نمیتوان کشت و علیه او نمیتوان جنگ کرد و به نمونه ای ازین فتاوا در ادامه اشاره خواهد کرد و سپس استنباط میکند بنابراین مسئله اول متفرع [جدا یا منشعب شده] بر مسئله دوم بوده و اجماع در آن نیست و این دو مستقل و جدا هستند و در مسئله دوم بر فرض احراز کافر حربی و اثبات اهل القتال بودن جواز قتال و قتل مطرح شده است.

این قسمت از سخن نویسنده بنظر میرسد ابهام شدیدی دارد و معلوم نیست یعنی چه که کافری در جنگ مشارکت نکند اما حربی تلقی شود؟، حتی اگر از کفار حربی دخیل در جنگ هم حمایت کند باز مصداق مشارکت خواهد بود. اینجا بنظر میرسد نویسنده گرچه معترف به انطباق فتوای برخی فقها با مبانی داعش شده اما در عین حال خواسته با بیان این مقوله مبهم و بی اعتبار تا جای ممکن فتاوای فقها بخصوص فقهای امامیه را مغایر با عقاید داعش نشان دهد. بعنوان مثال برای پاورقی مسئله دوم که ذکر کردم به شش منبع ارجاع میدهد یکی از آنها را شرایع الاسلام جلد یک صفحه 242 معرفی میکند و این در حالیست که در جلد یکم صفحه 281 کتاب شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام از محقق حلی میخوانیم:

الرکن الثانی فی بیان من یجب جهاده و کیفیة الجهاد

و فیه أطراف

الأول فی من یجب جهاده

و هم ثلاثة البغاة على الإمام من المسلمین و أهل الذمة و هم الیهود و النصارى و المجوس إذا أخلوا بشرائط الذمة و من عدا هؤلاء من أصناف الکفار.

و کل من یجب جهاده فالواجب على المسلمین النفور إلیهم إما لکفهم و إما لنقلهم إلى الإسلام فإن بدءوا فالواجب محاربتهم و إن کفوا وجب بحسب المکنة و أقله فی کل عام مرة و إذا اقتضت المصلحة مهادنتهم جاز لکن لا یتولى ذلک إلا الإمام أو من یأذن له الإمام

جهاد با چه کسانی واجب است:

اول، با بغات یا کسانی که علیه امام مسلمین شورش کنند.

دوم، با اهل ذمه از یهود و نصاری و مجوس اگر شرایط ذمه را رعایت نکنند.

سوم، با دیگر کافران.

پس بر مسلمانان واجب است براین سه گروه حمله کنند تا اگر شورشی اند شرشان دفع شود و اگر کافرند مسلمان شوند یا جزیه بدهند. اگر کفار به مسلمانان حمله کنند، دفاع واجب است واگر حمله نکنند، جهاد با آنها واجب است حداقل یک بار در سال. و اگر مصلحت در صلح با آنها باشد جایز است ولی به اذن امام یا به اذن نائب امام.

چنانچه مشاهده میکنید محقق حلی بطور کل دیگر کافران غیر از کافران اهل کتاب را مصداق کفار حربی دانسته است. قرینه دیگر آنکه محقق حلی عنوان داشته حداقل یکبار در سال جهاد واجب است و این در حالیست که اساساً در مقوله جهاد دفاعی انجام قتال واکنشی در مقابل کنش طرف مقابل است یعنی دو طرفه میباشد و بنابراین زمان و... نمیتوان برایش تعیین کرد چون علم غیب به کنش کفار و زمان آغاز حرب توسط ایشان که مسلمانان ندارند و این قتال یکطرفه و همان جهاد ابتدایی مد نظر داعش است که میتواند در زمان دلخواه مثل سالی یکبار واقع شود.

نویسنده در صفحه 165 نقد دوم خود به این دلیل داعش را اینطور بیان میکند که از اجماع و اتفاق فقها جواز قتل کافر حربی و اهل القتال از کفار ولو سلاح بدست نگیرند و در جنگ مشارکت نکنند برداشت میشود [همان مسئله دوم، میخواهد بگوید مسئله اول برداشت نمیشود که البته ادعای غلطیست آنچنان که پیشتر بدان اشاره کردم] و به صرف کفر دلیل و مجوزی برای کشتن کافر نداریم و چون کافر در فرض مسئله دوم اهلیت قتال و حرابه و جنگیدن و امتناع از اسلام را داشته اجماع بر قتال و کشتن او بیان شده است. نویسنده عنوان میکند شاهد ادعای وی این است که بچه ها و زن ها و پیرمردها و امثال آنها را به اجماع فریقین نمیتوان کشت و جنگ با آنها جایز نیست.

این ادعا در حالیست که زن ها و بچه ها و پیرمردها را میتوان به بردگی گرفت همانگونه که مردان جنگی ممکن است در خلال جنگ تسلیم و اسیر شوند فلذا این شاهدی بر ادعای نویسنده نیست بلکه به ضرر آن هست. مثلاً از فقهای امامیه محقق حلی در همان شرائع الاسلام (جلد یکم صفحه 283) بیان میدارد که کشتن مجنون (دیوانه) و زن و کودک در جهاد جایز نیست حتی اگر کمک کنند (منظور کمک به جنگ علیه مسلمین است) مگر به ضرورت «و لا یجوز قتل المجانین و لا الصبیان و لا النساء منهم و لو عاونهم إلا مع الاضطرار» و این در حالی بود که ایشان مؤافق مسئله اول نویسنده بود یعنی صرف اعتقاد به دینی غیر از اسلام و اهل کتاب فرد کافر را حربی میدانست [فارغ ازینکه اشاره به مستثنی کردن پیرمرد در فتوای ایشان دیده نمیشود، گرچه بعنوان مثال علامه حلی پیرمرد ها و دو جنسه ها و راهبین و بزرگان را هم مستثنی کرده است «لا یجوز قتل المجانین، و لا الصبیان، و لا النساء منهم و ان أعن إلا مع الحاجة، و لا الشیخ الفانی، و لا الخنثى المشکل؛ و یقتل الراهب و الکبیر إذا کان ذا رأی أو قتال» در عین اینکه ایشان هم مؤافق مسئله اول نویسنده بوده و صرف عقیده به کفر در صورت غیر اهل کتاب بودن، فرد را کافر حربی میدانسته است (نک: قواعد الأحکام فی معرفة الحلال و الحرام، العلامة حلی، جلد اول، صفحات 480 و 486)].

نویسنده در نقد سوم بر دلیل سوم داعش عنوان میکند در میان مذاهب اربعه [منظور مذاهب ائمه چهارگانه اهل سنت و جماعت است] و فقهای آنها در این بحث که آیا قتال با کفار به سبب مقاتله است یا به مجرد کفر دو قول عمده وجود دارد که نظر بیشتر و مشهور ایشان این است که کفر به تنهایی مجوز و سبب مقاتله با کفار نیست و من جمله این فقها را ابن تیمیه و از ائمه چهارگانه احمد بن حنبل و ابوحنیفه و مالک بن انس معرفی میکند و قول دوم را هم به شافعی دیگر امام اهل تسنن منتسب میکند که نفس کفر را سبب مقاتله با کفار میدانسته است. در ادامه به بیان نقل هایی از ابوحنیفه و ابن قیم اشاره داشته و در نهایت سخن ابن تیمیه را نقل میکند که میگوید علت آن که او را می کشند صرفاً بخاطر سب و دشنام دادن اوست نه مجرد کافر حربی بودنش؛ چرا که کفر در کافر مباح کننده خون کافر است، ولی سبب و موجب قتل کافر در هر حالی نیست.

نویسنده ادامه میدهد در نتیجه اگرچه کفر سبب اباحه دم و مال است اما موجب قتل و قتال با آنها نیست بلکه جایز است به واسطه امان دادن یا پیمان معاهده و صلح با آنها یا به سبب منت گذاشتن بر ایشان یا گرفتن فدیه، از قتل و قتال با کافر پرهیز شده و نیز خون و مال آنها مصون و محقون شود که تفاوت عمده کافر ذمی با کافر حربی در این است. از عبارت نویسنده که عنوان میکند «تفاوت کافر ذمی با کافر حربی» من احتمال میدهم کل این نقل ها ناظر به کفار اهل کتاب باشد چون خود این تقسیم بندی نویسنده مبنی بر کافر ذمی با کافر حربی سه حالت دارد: یا نویسنده ذمی بودن را اعم از أخذ جزیه دانسته یا منظورش صرفاً کفار اهل کتاب است یا أخذ جزیه از کفار غیر اهل کتاب را هم جایز میدانسته است. بر این اساس از آنجا که در این مقاله بدنبال نفی جهاد ابتدایی بوده نهایتاً باید اذعان داشت احتمال اول یا سوم مد نظر نویسنده بوده که اولی موجه تر است چون أخذ جزیه از اهل کتاب خود مستلزم تبیین یک حکم فقهی جدید است که نویسنده در مقاله بدان اشاره ای نمیکند. البته باز در اینجا هم نویسنده حکم فقهی جدیدی را مطرح کرده است که در تضاد با مشهور آراء فقهای امامیه و اهل تسنن میشود که اهل ذمه شدن را مختص اهل کتاب دانسته اند؛ این بنظر میرسد بهمان پارادوکس جزیه برمیگردد که نویسنده سعی نکرده آنرا در این مقاله حل کند.

نهایتاً اگر بدنبال نفی جواز جهاد ابتدایی باشیم و آنرا نیت مسلم نویسنده در سرتاسر مقاله فرض بگیریم باید بگوییم وی کفار غیر اهل کتاب را هم ذیل کفار ذمی تعریف کرده است و اینجا بین کافر کتابی و غیر کتابی که نسبت به مسلمانان عناد عملی و سر جنگ ندارند فرقی قائل نشده است در صورتی که شرایط ذمه را بپذیرند.

نویسنده مقاله در صفحه 167 با استناد به نقل قولی از ابن تیمیه سعی دارد دیدگاه وی را نیز مغایر با داعش نشان داده و عنوان میدارد که ابن تیمیه در کتاب السیاسة الشرعیة میگوید:

چون اصل در قتال مشروع همان جهاد بوده و مقصود از جهاد آن است که اسلام و دین به عنوان کلمة الله در بالاترین نقطه قرار گیرد و هرکس با این هدف مخالف بوده و از آن منع کند به اتفاق همۀ مسلمانان با او مبارزه میشود، ولی اگر کسی اهل الممانعة و المقاتلة نباشد، مانند زنان، کودکان، راهبان و امثال آن ها، کشته نمی شوند؛ و اگرچه عده ای مانند شافعی اباحۀ قتل کافر را به مجرد کفر آنها میدانند، اما نظر صواب و صحیح آن است که قتال با کسی واجب است که هنگام اظهار دین الله و کلمة الله با ما سر جنگ دارد و مانع اسلام و اجرای احکام آن میشود... .

خداوند اباحۀ قتل نفوس و انسانها را در این مسیر به اندازه مصلحت خلق و احتیاج آن ها اجازه داده است؛ همچنان که می فرماید: «الفتنه اشد من القتل» (بقره: 217)؛ یعنی قتل و کشتن اگرچه شر و فساد در آن وجود دارد، ولی در فتنه انگیزی کفّار شر و فساد به مرتبۀ اکبر می رسد؛ پس کسانی از کفار که در راه اسلام و اقامۀ دین مسلمانان مانعی ایجاد نمی کنند، آن ها فقط ضررشان به خودشان می رسد نه به مسلمانان؛ به همین جهت است که شریعت واجب دانسته قتال با کفار را، ولی اجازۀ قتل اسیران آن ها را نمیدهد، بلکه هنگامی که کفار اسیر شوند (چه در قتال و جنگ چه در غیر قتال)؛ مثلا راه گم کرده باشند یا با حیله ای به چنگ مسلمانان افتاده باشند، در این هنگام اختیار را به دست امام و حاکم اسلامی داده که چه رفتاری را اصلح و به نفع جامعه اسلامی می داند که وی قتل کفار اسیر، استبعاد و تبعید آنها، منّت و رهایی آن ها یا گرفتن فدیه از آن ها هرکدام بهتر باشد، اختیار می کند.

نقل قولی که از ابن تیمیه عنوان شده نه تنها هیچ کمکی به نویسنده نمیکند بلکه در تضاد با رویکرد وی هم میباشد چه آنکه مشابه دیدگاه شهید مطهریست که دکتر حقیقت آنرا نقل کرد و ایشان جهاد ابتدایی را رد اما دقیقاً ماهیت و کارکرد آنرا ذیل عنوان دفاع از توحید در قالب جهاد دفاعی مطرح میکرد [فارغ ازینکه شهید مطهری بر این دیدگاه باقی مانده بوده است یا خیر]. اینجا هم وقتی ابن تیمیه میگوید قتال با کسی واجب است که هنگام اظهار دین الله و کلمه الله با ما سر جنگ دارد میتواند بسادگی تعبیر شود اگر خواستیم سرزمینی را بنام حکومت اسلامی تصرف و دین خدا را در آنجا جاری سازیم [آنچنان که ابن تیمیه مانع اسلام و اجرای احکام شدن آنرا هم مطرح کرد] هر کسی که مقابلمان ایستاد خواه شیعه خواه اهل کتاب خواه کافر غیر اهل کتاب فارغ ازینکه پیشتر خونش مباح بوده واجب القتال است. اما اگر هیچگونه منعی ایجاد نکرد و گذاشت خانه و کشانه اش بدست مسلمانان بیافتد و تحت سلطه ایشان باشد با اینکه خونش مباح است اما واجب نیست کشته شود!. این تفسیر بر متن ابن تیمیه منطبق است یا ادعای نویسنده؟.

پیرامون پاراگراف دوم نقل قول ابن تیمیه نیز آن قسمتیش محل توجه است که ابن تیمیه برای کسانی از کفار که در راه اسلام و اقامه دین مسلمانان مانعی ایجاد نمیکنند اشاره میکند که شریعت قتال با کفار را واجب دانسته ولی اجازه قتل اسیران آنها را نمیدهد [گرچه در ادامه سخن خود را نقض و اختیار قتلش را برای حاکم اسلامی (همان فقیه جامع الشرایط در نظر فقهای امامیه مدافع جهاد ابتدایی در عصر غیبت) مجاز میداند] این عبارت در کنار اشاره ابن تیمیه به زنان و کودکان و... نشان دهنده این است که در حقیقت وجود هر مرد آزاد کافر مانع از اجرای شریعت شده فلذا باید با او قتال شود که این دقیقاً همان مبنای جهاد ابتدایی و برداشت رایج از آیات ابتدایی سوره توبه است. بر این اساس اسرایی هم که آزاد میشوند وضع بهتری نخواهند داشت و ناچار به فرار از دست مسلمین و یا مسلمان شدن میباشند. در نهایت برای اهل کتاب راه پرداخت جزیه قرار داده شده است.

نویسنده در پایان متن خود و قبل از قسمت نتیجه گیری میگوید:

به نظر نگارنده آنچه باعث شده برخی فقها به مجرد کفر، حکم به وجوب قتل و قتال کافر دهند، خلط و عدم تفکیک میان بحث اباحه دم و مال کافر و بحث وجوب قتل و قتال با آن هاست؛ چرا که تحقق اباحه خون و مال کافر چه بسا به صرف کفر باشد، اما سبب وجوب کشتن و جنگ با کفار نمی گردد، بلکه باید محارب قلمداد شده یا شرایط عهد و ذمه را نپذیرفته و درصدد فتنه انگیزی باشد.

این سخن نویسنده مقاله در حالیست که بالاتر از دسته بندی کافر ذمی و حربی سخن گفته بود و این چطور کافر ذمی است که خون و مالش مباح است؟! اینجا بنظر میرسد نویسنده یک شق سومی را هم ایجاد کرده که من آنرا کافر مباح مینامم، یعنی کافری که گرچه جانش مباح است اما مهدور الدم نیست و واجب نیست کشته شود. نکته قابل توجه اینجاست که همین مباح بودن و حرمت نداشتن جان و مالش براحتی میتواند جهاد ابتدایی را تبدیل به عملی مستحب کند چون فلسفه اش اشاعه اسلام و گسترش حکومتی اسلامیست، پس اگر کشتن کفار منع ذاتی ندارد ولو در صلح با مسلمین باشند دست کم گسترش حکومت اسلامی و اشاعه اسلام بسادگی توسط آیات جهاد باید مستحب شود و چه بسا میل کند به سمت واجب کفایی شدن. در حقیقت کل تلاش نویسنده مقاله بخاطر عدم دوری جستن وی از آراء مشهور فقها و اینکه دوست داشته تا جای ممکن سلفیون را دارای عقایدی مغایر با فقهای امامیه و اهل تسنن نشان دهد باعث شده بیشتر در راستای نفی واجب عینی بودن جهاد ابتدایی باشد در حالیکه مدعای نویسنده نفی واجب کفایی بودن این قسم از جهاد بود.

ضمن اینکه بر اساس آیه شریفه کلام الله هیچ نفسی نباید به قتل برسد مگر به حق، حال چطور میشود فردی خونش اینجا مباح میشود؟ بالأخره کشتنش بر حق است یا خیر؟ قرآن دو شق را اینجا بیشتر بیان نکرده، حیوان که نیست مشابه حشرات، انسان است. نهایتاً نویسنده در قسمت نتیجه گیری میگوید:

 

در اینجا هم سخنان ابهام برانگیز نویسنده دیده میشود چنانچه در خط سوم و چهارم صفحه 170 میگوید: «در بین دو احتمالی که از مراد پیامبر (ص) در آن روایت بیان شد، گفتیم آن احتمال در مقصود حضرت، که در غایت و هدف از جهاد می باشد که همان تبلیغ و تعالی اسلام است، احتمال قوی تر بوده» اتفاقا تبلیغ و تعالی اسلام کاملاً میتواند در تصرف حکومت های همسایه قرار بگیرد و یا گرفتن مال و اموال کفاری که خون و مالشان مباح است تا بدین وسیله اسلام از نظر مادی رشد کند. در نهایت بیراه نیست بگوییم این مقاله جهت نقد تفسیر رایج و مشهور میان فقها از جهاد ابتدایی کفایت نمیکند و خود ابهام جدید تولید می نماید گرچه مبانی آنرا به چالش میکشد و در قسمت نفی تخصصی سعی شده عمل شود اما در بخش تبیین جایگزین که پارادوکس جزیه هم اینجا پدید می آید مبهم عمل شده است.

بررسی چهار مقاله ای که عرض کردم اینجا به پایان میرسد و در پایان خوب است اشاره کنم که امروزه هم مشابه بنیاد گرایان و تکفیریون در میان تشیع برخی هستند که جهاد ابتدایی را واجب بدانند و برای این مقوله میتوانید به مقاله آقای دکتر محمد رسول آهنگران و دیگران با عنوان «ابتدای به جهاد و اصناف آن؛ تطبیقی تحلیلی بر فقه امامیه و اهل سنت (دو فصلنامه مطالعات تطبیقی مذاهب فقهی، شهریور 1402)» رجوع کنید که علیرغم اشاره به مقاله دکتر حقیقت بعنوان دیدگاه مخالف، جهاد ابتدایی را حتی در مقوله زمینه های سایبری و فرهنگی با عنوان جهاد غیر فیزیکی واجب و از آن دفاع شده است [این آراء میتواند در راستای همان نظرات امثال آیت الله مصباح یزدی باشد اما در این مقاله بطرز عجیبی سعی شده از آراء صریح امثال ایشان فاصله گرفته و مشابه برخی افراد دیگر دیدگاه های ابهام آمیزی را مطرح نماید بدین صورت که در عین حفظ عنوان جهاد ابتدایی و عدم مخالفت با دسته بزرگی از فقها من جمله رهبری، سعی کرده انتقاد منطقی به مبنای این جهاد نزد فقها را هم در قالب همان عنوان و تفسیر مشهور سابق رفع کند که این رویکرد منجر به نتایج ابهام برانگیزی در متن مقاله شده است و بدان اشاره خواهم کرد].

مقالات دیگری هم که در پی دفاع دفاع از جهاد ابتدایی به اذن فقیه در عصر غیبت هستند (بطریق اولی تأیید برداشت مشهور از جهاد ابتدایی) شامل مقاله آقای محمد مؤمن با عنوان «جهاد ابتدایى در عصر غیبت (مجله فقه اهل بیت، شماره 26، 1380)» و مقاله آقای علی فقیهی با عنوان «جواز جهاد ابتدایی با اذن فقیه جامع الشرایط با رویکردی به آرای امام خمینی(س) (پژوهشنامه متین، شماره 50، خرداد 1390)» میباشند که البته هیچ یک به دفاع مبنایی از جهاد ابتدایی و پاسخ به انتقادات روی نیاورده و مورد دوم هم البته بر خلاف عنوانش بجز چند خط نقل قول و ارجاعات اندکی دیگر از امام خمینی چیز دیگری ازیشان بیان نکرده است. البته آقای فقیهی در مقاله خود به نوعی برداشت مشهور از جهاد ابتدایی را نقد میکند و بنظر میرسد واقف به نقد مبنایی و جدی به جهاد ابتدایی در عصر غیبت بوده است اما میخواهد این کار را بدون آنکه فتاوای فقهای امامیه را نقد کرده باشد که اصلاً مقاله در راستای فتوای ایشان بوده انجام دهد [همان رویکردی که پیشتر گفتم و بعبارتی تکلیف نویسنده با خودش مشخص نیست] چنانچه در صفحه 154 مقاله میگوید:

تعریف جهاد به بذل نفس و مانند آن در روایات، دلالت بر انحصار آن به مبارزه نظامی ندارد و آوردن بذل نفس به دلیل انحصار جهاد در دوران امامان معصوم (ع) به مبارزه نظامی است، چنانکه جهاد ابتدایی و دعوت به اسلام در دوره معاصر منحصر به مبارزه سیاسی و انتخاباتی است. حقیقت جهاد بذل وسع و دعوت به اسلام است. قتال و بذل نفس موضوعیتی ندارد و ذکر این امور به دلیل انحصار مبارزه در دوران معصومین (ع) به این نوع است. چنانکه روایات متعددی که در فضیلت شمشیر و شمشیر زدن در راه خدا آمده به دلیل انحصار جنگ به جنگ با شمشیر است

دلیل دیگر مدعای ما، علت تشریع جهاد است که در روایات آمده است. «امام باقر (ع) در نامه اش به بعضی از خلفای بنی امیه می نویسد از جمله آن تضییع جهاد است که خداوند آن را بر همه اعمال فضیلت داد.... زیرا دین با آن ظاهر می شود و با آن می توان از دین دفاع کرد. «امیر المؤمنین (ع) می فرماید به خدا قسم نه دین و نه دنیا بدون جهاد درست نمی شود».

آقای فقیهی بدون هیچ دلیل و ارائه سندی جهاد در دوران ائمه اطهار را منحصر در قتال دانسته در حالیکه این مقوله کذب محض میباشد، فی المثل روایت نامه نگاری پیامبر با حکام برخی کشورها که هیچ تهدیدی مبنی بر جنگ در آن نبود و نیز عدم عزم آن حضرت یا توصیه مؤکد دارای سندیت قوی مبنی بر اینکه اگر دعوت به اسلام را قبول نکردند با ایشان جنگ شود، نشان دهنده هویت ارشادی بدون هرگونه نیت نظامی گری رسول الله در اینجاست.رنیز مواردی مثل بحث های متعدد امام صادق (علیه السلام) با عبدالکریم ابن‌ اَبی‌ العَوجاء که مسلماً کافر ذمی نبوده است هم نشان دهنده وجود رویکرد غیر نظامی برای معصوم هستند چنانچه وی تنها هم نبوده و پیروانی را داشته است، یعنی این مقوله برخورد معصوم با گروهی را میرساند که بر خلاف ادعای آقای فقیهی رویکرد نظامی در آن وجود نداشته است.

برای مورد روایت امام باقر و امام علی (علیهم السلام) نیز براحتی میتوان آنها را حمل بر روایات بذل نفس در جهاد کرد و بر این اساس تفسیر آقای فقیهی را کاملاً نفی کرد مگر اینکه بگویند در زمان معصوم نیز جهاد منحصر در قتال نبوده است. البته از تمام اینها که بگذریم جهاد بر دو دسته جهاد اصغر یا جهاد با دشمن بیرونی و جهاد اکبر یا جهاد با نفس تقسیم میشود که جهاد اصغر معنای اصلی اش همان قتال است که در تعریف جهاد ابتدایی و جهاد دفاعی (دو زیر مجموعه جهاد اصغر) نزد قاطبه فقها به چشم میخورد و اینکه آقای فقیهی میخواهند قید انحصار در معنای جهاد اصغر در دوران غیبت ایجاد کنند آنهم بدون هیچ سند و ارائه دلیلی، مسلماً بی اعتبار است.

گرچه این مقاله هم پاسخی به انتقادات مبنایی که بنده مطرح کرده و یا در دیگر متون به چشم میخورد نداده و حتی مشخص نکرده بر چه اساس در عین باور به وجوب جهاد ابتدایی با اذن ولی فقیه در کشورهای غیر اسلامی زیست میکنید (یا مشکلی با زیست مسلمانان در آن کشورها ندارید) وقتی خطری بالقوه برای حاکمیت سیاسی و اجتماعی چه حاکمان و چه مردمان غیر مسلمان محسوب میشوید؟!. برای درک بهتر فاجعه تفکرات این جماعت هندوها را فرض کنید که معتقد باشند باید مسلمانان یا کشته شوند یا هندو و یا اسیر مگر اینکه رهبرشان [نائب امام در آراء مشهور فقهای امامیه] تشخیص بدهد به صلاح جامعه شان نیست که همین به صلاح نبودن هم مصداق این است که اگر قدرت آنرا داشته باشند حتماً اقدام خواهند کرد چون صلاحیت مقوله ای کاملا شخصی و منوط به نظر رهبرشان است فلذا هر لحظه احتمال دارد دست به قتال علیه شما بزنند، نیز در منابع فقهی شان بعضاً تصریح شده جهاد ابتدایی سالی یکبار واجب است که این هم مزید بر علت میباشد که خطری بالقوه برای هرحکومت و هر فرد غیر هندویی محسوب میشوند.

از طرفی اینان دارای فرقه هایی باشند که همدیگر را نیز حتی شده بکشند و مهدور الدم بدانند و در قرائت از دین حتی یک بزرگان یک مذهبشان هم توافق نداشته باشند. حال شما بعنوان یک مسلمان هرچه دارید را بکار نمیگیرید تا این جماعت که دارای خطر بالقوه برای شما هستند محو و نابود شوند؟. بنظر نمیرسد بخشی از ریشه اسلام هراسی به فقهای مدافع جهاد ابتدایی در عصر غیبت برمیگردد تا غرب؟!.

البته که اذا جاء و نصرالله و الفتح و... اما این آیات ناظر به جامعه ای به رهبری معصوم هستند که دارای پشتیبانی الهی و معجزه ای آشکار بوده [پیامبر اکرم (ص)] و خواهد بود [امام زمان (عج)] یا حکومت هایی در دوران غیبت که هیچ شباهتی نه کارگزارانشان و نه شیوه حکمرانی شان به معصوم و حکومت اسلامی حقیقی ندارد جز ظواهری که شباهتشان مصداق شیر بیشه و شیر آب هستند؟!. فقیه مثلاً جامع الشرایطی که به عقیده خیل کثیری از فقهای گذشته و بعضاً حال اختیارات معصوم را هم ندارد و نه قرآن و نه روایات محکمه از نزدیک به معصوم بودن وی هم دفاعی نمیکنند و یا مسکوت هستند یا ضد این دیدگاه و اصلاً منصبی که دارد خود برآمده از نظر و خواست فقهای دیگریست که آنها هم هیچ حمایت و پشتوانه ای از معصوم ندارند، چطور میتواند مورد خطاب آن آیات باشد وقتی که تماماً در دوران پیامبر و برای ایشان نازل شده و نتیجتاً بر ظهور جانشین ایشان [خلیفه دوازدهم] فقط صدق خواهد کرد ولا غیر؟.

البته که حفظ حکومت اسلامی هرچند دارای نقص های مبنایی فراوان باشد بوضوح ارجح است بر تسلط غیر مسلمان بر مسلمان در جامعه ای که اکثریت مسلمان هستند و خلط مبحث نشود اینجا چنانچه تشکیل حکومت دینی آنهم در سرزمینی که اکثریت مردمش دیندار هستند مقوله ای موجه است و نیز از نظر سیاسی وجود ولایت فقیه به منظور وحدت هم ضروری است اما نه تقدس و جایگاهی که برخی با ارائه نظرات شاذ در دین مطرحش میکنند. گرچه از جمهوری اسلامی پاکستان تا جمهوری اسلامی ایران و طالبان افغانستان و عربستان و امارات و... همگی حکومت هایی اسلامی محسوب میشوند.

مقاله دکتر آهنگران البته در موجه ساختن وجوب جهاد منوط به اذن ولی فقیه برای مطالعه منبع خوبیست (از صفحه 38 به بعد) چنانچه یکی از ادعاهایی که مطرح است این میباشد که مشهور فقهای شیعه معتقد به جهاد ابتدایی با اذن و در دوران معصوم بوده اند و این مقاله هم سعی کرده دیدگاه مخالف آنرا بولد کند. البته همین منحصر بودن جهاد ابتدایی به دوران معصوم خود باعث پدید آمدن پارادوکس جزیه میشود در حالیکه حداقل من ندیدم فقهای مدافعش این پارادوکس را حل کنند که بالأخره با کفار غیر کتابی ساکن سرزمین اسلامی که در نظر ایشان حربی هم هستند چه باید کرد اگر معتقد به جهاد ابتدایی در دوران غیبت نیستند؟! آیا استثنائاً در دوران غیبت معصوم ملحق به کفار ذمی اند؟. مقاله دکتر آهنگران ابهام کم ندارد و گرچه تفسیری که از آیات ابتدایی سوره توبه ارائه کردم را این مقاله نیز تأیید میکند و ارجاع به ابوالصلاح حلبی نیز برای آن میدهد اما دیدگاهش مبهم است چنانچه در صفحات 41 و 42 و همچنین در بخش نتیجه گیری یعنی صفحات 52 و 53 مقاله گفته میشود:

از آنچه بیان شد مستفاد می شود اگرچه ابتدای به قتال با کفار حربی در مذهب امامیه پذیرفته شده است؛ ابتدای به قتال مشروط به شرایطی است که نه تنها درباره کفار حربی رعایت می شود، بلکه درباره کفار ذمی نیز رعایت می شود و مصداق بارز آن مسلط نشدن کفار بر مسلمین است یا آنکه خطری از جانب آنها مسلمانان را تهدید کند که از این خطر حکومت اسلام و مسلمین صدمه ببیند و دفع ضرر متحمل امری ضروری است. ... همچنین ادامه آیه 5 «توبه» مبنی بر کشتن مشرکان هر زمانی که آنها را دیدند، با قیودی از جمله شکستن پیمان یا آهنگ کشتار مسلمانان و... به کفایت قتال سردمدارانشان و نه همه آنها، نشانه هایی است تا منظور شارع در قبال کفار مشخص شود؛ یعنی با کسانی که ستیز و میل جنگ و خونریزی ندارند، مدارا شود و با معاهده و پیمان گرفتن از آنها حوزه مسلمانان استحکام بیشتری داده شود. پس همان طور که علامه در المیزان بیان کرده است، منظور حضرت حق از کشتن و قتال، در مقابل کسانی است که از بازگشت شان یقیناً یأس ایجاد شده است و هدایت نمیشوند؛ چرا که ادامه آیه، شرطیه بودن جمله را میرساند؛ تمسک به دلیل جایز نبودن تجاوز و قتال کفار حربی زن و کودک نیز همین گونه است؛ از این رو مشخص میشود ابتدای به قتال کفار حربی مشروط است و خداوند هم در جای جای قرآن به امان دادن به آنها تا زمانی که عنادشان محرز نشود، توصیه و أمر فرموده اند (آیات 5 به بعد «توبه»). پس آیه مذکور که بعضی آن را ناسخ آیه 190 «بقره» می دانند، به دلیل خلاف اصل بودن، اصل عدم نسخ و تعطیل نکردن آیات مصحف شریف با بیان «افرادی که کارزار می کنند»، دلالت بر خروج افرادی مانند پیر مردان، کودکان و زنان که اهل کارزار و جنگ نیستند می نماید.

... بنابراین میتوان گفت در مخاصمه با دشمن در دارالاسلام، اصل اولیه دفع تجاوز است و در دارالکفر نیز اگر ظلم به مسلمان فراگیر شود، جهاد ابتدایی واجب کفایی است؛ هرچند این عقیده مشهور شیعه است، میان اهل سنت مشهور تنها دفع تجاوز از دارالاسلام است و جهاد ابتدایی در دارالکفر جایز نیست، مگر آنکه مقتضای دفع تجاوز از دارالاسلام باشد.

ملاحظه میشود با اختلاف در تعبیر هر مذهب برای دفع ضرر محتمل، جهاد ابتدایی در دارالکفر یا همان سرزمین کفر را جایز می دانند؛ هرچند به مقتضای آیه 75 سوره نساء وظیفه مسلمانان دفع ظلم و تجاوز از مظلومین است؛ ولی در شرایط کنونی دنیا که بنابر ضرورت های جهانی، اصولی از جمله دخالت نکردن کشورها در امور یکدیگر مورد پذیرش همگان قرار گرفته است، از راه دخالت نظامی نمیتوان اقدام نمود؛ زیرا چه بسا مستلزم عواقب سوء و از بین رفتن مصالح مهم تر دیگری گردد. ... پس در روابط حاکمیت اسلام با حاکمیت کفر،اصالت با جنگ است و صلح حالتی استثنایی است؛ این نظر مشهور میان شیعیان است ... معتقدان اصالت جنگ باورمندند پیرمردان، زنان و کودکان غیر مسلمانان را نباید کشت و با مشرکان نمیتوان صلح دائم برقرار کرد. این مسئله میتواند نشان دهنده آن باشد که از نظر این گروه، حاکمیت شرک و کفر دلیل جنگ است نه خود کفر... همچنین محتمل است مخیر کردن مشرکان میان پذیرش اسلام و جنگ نه برای تحمیل اسلام، بلکه برای از میان بردن حاکمیت شرک و کفر باشدو در برابر محتمل است مراد معتقدان به اصالت صلح از کفر، خود کافران و مشرکان باشد نه حاکمیت کفر...

چنانچه مشاهده میکنید نویسنده در عین اینکه معترف است ابتدای به قتال با کفار حربی در میان فقهای امامیه پذیرفته شده است [مذهب عنوان درستی نیست، مگر اینکه نویسنده قول صریح و غیر مبهم یا قابل تفسیرهای جداگانه کردن از قرآن و یا معصوم داشته باشد که اگر اینطور بود در جواز این حکم این اختلاف دیده نمیشد] فلسفه آنرا در ابتدا مسلط نشدن کفار بر مسلمین یا رفع تهدید از جانب ایشان بیان میکند و در ادامه نسبت به تفسیر آیات ابتدایی سوره توبه هم رویکرد منتقدین جهاد ابتدایی را در پیش گرفته است (که تفسیر آن آیات را مقید بیان میکردند نه مطلق) اما در ادامه به جهت اینکه محتملاً میخواسته روبروی فتاوای مشهور فقهای امامیه قرار نگیرد با اشاره به نقل قولی از علامه طباطبایی که ایشان اصلاً جزء مدافعین جهاد ابتدایی در همان برداشت مشهور بوده عنوان میکند کشتن برای کسانی است که هدایت پذیر نیستند. این در حالیست که نویسنده کمی قبلتر از لزوم مدارا با کفاری گفته بود که ستیز و میل به جنگ و خونریزی ندارند! در حالیکه قول علامه طباطبایی ناظر به عقیده آن کفار است نه عناد عملی و مشخصاً منظور علامه با توجه به آراء فقهای مدافع جهاد ابتدایی همان دعوت کفار به اسلام و قتال در نتیجه عدم قبول آن است برای همین از هدایت پذیر نبودن سخن گفتند که مشخصاً ناظر به اسلام آوردن است مگر اهل کتاب که ذمی بشوند.

نویسنده سپس جهاد ابتدایی در داخل سرزمین هایی با حاکمیت کفار (دارالکفر) را مقید به ظلم شدن به مسلمانان بیان میکند و آنرا واجب کفایی میخواند و اگر به بررسی آراء فقها در پست اولم در ابتدای همین پست از وبلاگ نگاهی بیاندازید این قید برای مقابله با کفار غیر اهل کتاب که حربی محسوب میشوند در نظر فقهایی که بررسی شد عنوان نشده بود که جهاد با کفار غیر اهل کتاب در سرزمین شان حرام است مگر اینکه مسلمانان مورد ظلم واقع شوند آنهم وقتی این دسته از کفار به مجرد غیر کتابی بودن حربی خوانده شده اند. در بررسی خود نویسنده پیرامون آراء فقهای امامیه در اینباره که از صفحه 36 مقاله شروع میشد نیز تا صفحه 42 تأیید این ادعا در اقوال فقهایی که ازیشان نقل کرده دیده نشد. البته شاید این ادعاهای بی اساس و سند نویسنده را بتوان در راستای سخنش در صفحه 33 مقاله ارزیابی کرد که از «شم سیاسی ولی فقیه» سخن گفته بود:

پژوهش جاری ضمن اینکه جهاد ابتدایی را حصر در جهاد فیزیکی نمی داند، به این مسئله اشاره میکند که شمّ سیاسی ولی فقیه که نایب امام معصوم است و در زمان حضور ایشان نیز میباشد، احساس خطر یا دفع خطر محتمل از جانب حاکمیت کفر یا عده ای از کفار که تقویت حاکمیت کفر می نمایند، میتواند مجوز شروع به جهاد باشد.

که مشخصاً میشود همان تشخیص بدون داشتن سند و مدرک و ادله بسنده بواسطه حس ششم. بعبارتی در نظر نویسنده اگر ولی فقیه تشخیص داد جهاد ابتدایی باید انجام بشود ولو کفار مربوطه هیچ عناد و ستیزی با حکومت اسلامی نداشتند باید انجام گیرد چون شم سیاسی وی تعیین کننده است. من این دست عبارات غیر منطقی غیر فقهی خزعبل را به پای تلاش نویسنده در جهت وحدت بین تفسیر مشهور از جهاد ابتدایی با نگاه انتقادی آن میگذارم. از طرفی نمیتواند از حکمت آن که قتال با کفار صرف عقیده شان است دفاع کند و از طرفی میخواهد آنرا توجیه کند فلذا قتال را به شم سیاسی ولی فقیه ربط میدهد!.

نویسنده از طرفی در صفحه 37 بر اساس آیات 192 سوره بقره و 90 سوره نساء از جایز نبودن قتال با کفاری سخن میگوید که میل جنگ با مسلمانان ندارند و آنرا لازمه این معنا از آیه 192 عنوان میکند و با اشاره به ارجاعی از آیت الله منتظری (جلد یکم مبانی فقهی حکومت اسلامی) میگوید اگر کفار از جنگ کناره گیری کرده و از راه مسالمت آمیز با شما برخورد کردند نباید متعرض آنان شوید و مشخصاً رویکرد انتقادی نسبت به جهاد ابتدایی دارد اما در عین حال وقتی به آیه 193 سوره بقره میرسد عیناً تفسیر مشهور از جهاد ابتدایی را تأیید و عنوان میکند لزوم ابتدایی بودن جنگ با کفار حربی با اجرا و عمل به مقدمه آن که یکی دعوت به اسلام و طلب خیر از خداست تا از اعمالشان برگردند و بسوی حق سوق پیدا کنند و دیگری این است که جنگ بگونه ای باشد که جنبه تعرضی پیدا نکند و از حدود خود نگذرد [اشاره به انتهای آیه 193 سوره بقره که عنوان شده تعدی جز بر ستمکاران روا نیست].

این در حالیست که مشخصاً مراد از برگشتن کفار از اعمال و رفتن به سوی حق مستلزم اسلام آوردنشان است نه اینکه بر کفر خود باقی مانده صرفاً سر جنگ دیگر با مسلمانان نداشته باشند. نویسنده همچنین مشخص نکرده اگر واقعاً دیدش نسبت به تفسیر مشهور از جهاد ابتدایی انتقادیست پارادوکس جزیه را چطور حل میکند و در مقاله نسبت به حل آن هیچ اقدامی نکرده و اصلاً ورود به کیفیت زیست کفار غیر کتابی در دار الاسلام نداشته است و این را به ذهن متبادر میکند که اینجا هم مؤافق تفسیر مشهور از کافر حربی است که بر آن اساس این کفار یا باید از دار الاسلام فرار کنند یا کشته شوند یا مسلمان و یا اسیر، نهایتاً مدتی بعنوان کافر مستأمن میتوانند نزد مسلمانان دعوت به اسلام شده و کلام خدا را بشوند سپس به محل سکونت خود بازگردانده شوند که بر اساس نظر علامه این فرصت به منظور فکر کردن بین مرگ (مشخصاً در نتیجه قتال با مسلمین) یا زندگی (بواسطه اسلام آوردن) است [بالاتر به قول علامه اشاره کردم در این رابطه].

نتیجتاً بنظر من اوج کاری که نویسندگان مقاله کردند این است که جهاد ابتدایی با حکام کافر را منوط به شم سیاسی ولی فقیه کرده و در عین حال گرچه اصرار بر مقید ساختن آن به خطر داشتن کفار کردند اما صریحاً با این نظر نخواستند مقابل فتاوای فقهای مشهور قرار بگیرند فلذا روی به سخنان دو پهلو و ابهام برانگیز آورده اند. در هر حال نکته ای که در این مقالات بطور کل به چشم میخورد این است که هیچ یک از آیات ابتدایی سوره توبه جواز مطلق قتال با کفار را برداشت نکرده و تفسیری مقید را صحیح دانسته اند.

برخی افراد فاقد سواد هم با اشاره به مداخله بشر دوستانه/Humanitarian intervention سعی بر این همانی این نظریه حقوقی با جهاد ابتدایی دارند. مداخله بشر دوستانه در مفهوم کلاسیک به مداخله یک جانبه یک یا چند دولت در امور داخلی دولت دیگر، با توسل به زور و بنا به اهداف و مقاصد بشر دوستانه تعریف شده است (نک: بررسی مداخله بشر دوستانه از منظر اخلاق، ناصر قربان نیا، نشریه حقوق تطبیقی، شماره 4 - شماره پیاپی 37، مرداد 1382، صفحه 125-152) لکن اینان متوجه نیستند که بر اساس بندهای سوم و چهارم ماده دوم منشور سازمان ملل متحد هرگونه زور و اجبار نظامی و... غیر دفاعی مطلقاً در تضاد با این منشور است:

3. کلیه اعضاء اختلافات بین‌المللی خود را به وسایل مسالمت‌ آمیز به طریقی که صلح و امنیت بین‌المللی و عدالت به خطر نیافتد، حل خواهند کرد.

4. کلیه اعضاء در روابط بین‌المللی خود از تهدید به زور یا استفاده از آن علیه تمامیت ارضی یا استقلال سیاسی هر کشوری یا از هر روش دیگری که با مقاصد ملل متحد مباینت داشته باشد خودداری خواهند نمود.

و بر اساس ماده 51 صرفاً جنگ بصورت دفاع مشروع تا قبل از مداخله شورای امنیت به رسمیت شناخته شده است:

ماده 51- در صورت وقوع جمله مسلحانه علیه یک عضو ملل متحد تا زمانیکه شورای امنیت اقدام لازم برای حفظ صلح و امنیت بین‌المللی را به عمل آورد هیچیک از مقررات این منشور به حق ذاتی دفاع از خود خواه فردی یا دسته جمعی لطمه‌ای وارد نخواهد کرد. اعضاء باید اقداماتی را که در اعمال این حق دفاع از خود به عمل می‌آورند فوراً به شورای امنیت گزارش دهند. این اقدامات به هیچ وجه در اختیار و مسئولیتی که شورای امنیت بر طبق این منشور دارد و به موجب آن برای حفظ و اعاده صلح و امنیت بین‌المللی و در هر موقع که ضروری تشخیص دهد اقدام لازم به عمل خواهد آورد تاثیری نخواهد داشت.

بهمین خاطر است که آقای آقایی در مقاله خود میگوید:

این اقدام با مفهوم عدم توسل به زور مندرج در ماده‌ (4)2 منشور ملل متحد در تعارض باشد، زیرا باور عمومی امروزه بر این است که قاعده‌ آمره عدم توسل به زور یا تهدید به آن نباید و نمی‌تواند مستمسکی برای نقض فاحش‌ حقوق بنیادین بشر (قاعده آمره‌ای دیگر) باشد. نک: مداخله بشر دوستانه؛ از ممنوعیت تا ضرورت، نشریه پژوهش حقوق عمومی، دوره 6، شماره 11، تیر 1383

نیز بر اساس فصل هفتم منشور سازمان ملل و اختیارات شورای امنیت این شورا بهیچ روی امکان شروع جنگی را نداشته و فقط در صورت شروع جنگ و نقض صلح بین کشورها اقدام قهری انجام خواهد داد چنانچه میخوانیم:

فصل هفتم – اقدام در موارد تهدید

علیه صلح – نقض صلح و اعمال تجاوز

ماده 39- شورای امنیت وجود هرگونه تهدید علیه صلح – نقض صلح – یا عمل تجاوز را احراز و توصیه‌هایی خواهد نمود یا تصمیم خواهد گرفت که برای حفظ یا اعاده صلح و امنیت بین‌المللی به چه اقداماتی برطبق مواد 41 و 42 باید مبادرت شود.

ماده 40- به منظور جلوگیری از وخامت وضعیت، شورای امنیت می‌تواند قبل از آنکه بر طبق ماده 39 توصیه‌هایی بنماید یا درباره اقداماتی که باید معمول گردد تصمیم بگیرد. از طرفهای ذینفع بخواهد اقدامات موقتی را که شورای امنیت ضوروی یا مطلوب تشخیص می‌دهد انجام دهند. اقدامات موقتی مذکور به حقوق یا ادعاها یا موقعیت طرفهای ذینفع لطمه‌ای وارد نخواهد کرد شورای امنیت تخلف در اجرای اقدامات موقتی را چنانکه باید و شاید در نظر خواهد گرفت.

ماده 41- شورای امنیت می‌تواند تصمیم بگیرد که برای اجرای تصمیمات آن شورا مبادرت به چه اقداماتی که متضمن به کارگیری نیروی مسلح نباشد لازم است و می‌تواند از اعضای ملل متحد بخواهد که به این قبیل اقدامات مبادرت ورزند این اقدامات ممکن است شامل متوقف ساختن تمام یا قسمتی از روابط اقتصادی و ارتباطات راه‌آهن – دریایی – هوایی – پستی – تلگرافی – رادیویی و سایر وسائل ارتباطی و قطع روابط سیاسی باشد.

ماده 42- در صورتیکه شورای امنیت تشخیص دهد که اقدامات پیش‌بینی شده در ماده 41 کافی نخواهد بود یا ثابت شده باشد که کافی نیست می‌تواند به وسیله نیروهای هوایی – دریایی یا زمینی به اقدامی که برای حفظ یا اعاده صلح و امنیت بین‌المللی ضروری است مبادرت کند. این اقدام ممکن است مشتمل بر تظاهرات و محاصره و سایر عملیات نیروهای هوایی – دریایی یا زمینی اعضای ملل متحد باشد.

بنابراین از اساس با جهاد ابتدایی که از آغازگر بودن جنگ در آن فقط بخاطر عقیده فرد مشرک سخن گفته شده با مغایرت جدی مواجه هستیم. آن مفهوم که از مداخله بشر دوستانه تا حدی مورد قبول واقع شده بود منوط به آزار رسانیدن به اتباع کشوری در داخل کشور دیگری بوده چنانچه در اینباره نیز آقای آقایی گفتار در خور توجهی داشته و میگوید:

ایده مداخله بشر دوستانه علاوه بر آن پایه یک تئوری حقوقی هم استوار بود که بر اساس آن کشورها حق داشتند در مواردی که کشوری با اتباع خود بدرفتاری می کرد، به طوری که وجدان بشریت را می آزرد، دست به مداخله نظامی بزنند. این دکترین که از آن به دکترین مداخله برای انسانیت نام می بردند تا حد زیادی به فلسفه لیبرالیسم سیاسی و مفهوم حقوق بشر ارتباط می یافت.

ایشان بعد از بیان سوء استفاده از مورد فوق [قصدهایی مثل منافع ملی کشور بجای در نظر داشتن آزار رسانیدن به اتباع و...] گفتار در خور توجهی را مطرح کرده و میگویند:

علی رغم وجود این سوابق و مشابه آن در نیمه دوم قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم، رویه کشورها در نیمه اول قرن بیستم دایماً متمایل به مداخله بشر دوستانه نبوده است.

... به عنوان نتیجه گیری از مباحث فوق باید گفت مواردی از اعمال زور تحت نام مداخله بشر دوستانه یا مشابه آن در قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم وجود دارد، اما اولاً استفاده از این عنوان در دوره مذکور صرفاً بهانه ای برای پیشبرد منافع ملی خصوصاً دول اروپایی و ایالات متحده بوده... ثانیاً موارد استفاده از این عنوان به تعدادی نبوده است که بتوان از آن به عنوان رویه کشورها نام برد. پس در اعتقاد آن دسته حقوقدانان عمدتاً غربی که معتقدند این دکترین در دوره پیش از جنگ جهانی دوم تبدیل به بخشی از حقوق بین الملل عرفی شده بود، باید تردید کرد.

و در نهایت بواسطه منشور سازمان ملل این نظریه همان اعتبار کم و ناچیزی را هم که داشت از دست داد و  آقای آقایی در این رابطه میگوید:

با عنایت به مطالب پیش گفته، واضح است که دکترین مداخله بشر دوستانه یا حداقل مداخله یکجانبه و خارج از چارچوب سیستم امنیت دسته جمعی منشور از نظر واضعان آن دیگر نمی توانست جایگاهی در نظام بین المللی پس از سال 1945 داشته باشد، بویژه با توجه به بند 7 ماده 2 منشور ملل متحد که امور ذاتاً داخلی کشورها را از حیطه اقتدار حقوق بین الملل خارج میکرد. بنابراین این دیدگاه در میان کشورها و حقوقدانان رشد یافت که تأثیر منشور ملل متحد در جهت نسخ هرگونه حق [احتمالی] کشورها برای انجام اقدامات نظامی یک طرفه علیه کشورهایی بوده که مرتکب تجاوزات شدید از اصول انسان دوستانه میشدند.

... علاوه بر خود منشور، از رویه بعدی خود سازمان ملل متحد و کشورهای عضو آن هم میتوان به این نتیجه رسید که منظور اولیه واضعان منشور همانا نسخ هرگونه حق توسل یکجانبه به زور تحت هر عنوان بوده است. مجمع عمومی ملل متحد در سال 1971 قطعنامه ای را با اجماع مورد پذیرش قرار داد که اعلامیه (درباره) اصول حقوق بین الملل، در مورد روابط دوستانه و همکاری بین کشورها بر اساسا منشور ملل متحد نام گرفت و عموماً از آن به بازگویی اصول عرفی حقوق بین الملل یاد می شود. این اعلامیه (2265) در اصل خود اعلام میدارد که تهدید یا استفاده از زور علیه تمامیت ارضی یا استقلال سیاسی هر کشور، بمنزله تجاوزی از حقوق بین الملل بوده و نباید به عنوان روشی برای حل و فصل مناقشات بین المللی به کار گرفته شود.

علاوه بر این، بیان صریح در اصل 1 اعلامیه، پاراگراف 8 مقدمه اعلامیه به ممنوعیت هرنوع مداخله می پردازد: «رعایت دقیق کشورها در خصوص تعهدشان به عدم مداخله در امور کشورهای دیگر، شرطی اساسی برای تضمین همزیستی مسالمت آمیز کشورهاست، زیرا هرنوع مداخله ای نه تنها روح و نص منشور را نقض میکند، بلکه منجر به ایجاد وضعیتی می شود که صلح و امنیت بین المللی را نیز به مخاطره می اندازد».

دیوان بین المللی دادگستری نیز در رویه قضایی خود به مناسبت، موضوع توسل به زور و مداخله در امور دیگر کشورها را مورد بررسی قرار داده و آن را به هر شکل و صورتی که باشد، ممنوع دانسته است.

... رویه کشورها در دوره پیش از سال 1990 عموماً مطابق با همان رویه ای بود که سازمان ملل متحد در پیش گرفته بود، یعنی این باور که هیچ حق یکجانبه ای برای مداخله بنابر دلایل بشر دوستانه  وجود ندارد. اگر چه در طول این مدت درگیریهای مسلحانه بین المللی به وفور اتفاق افتاده، ولی اکثر آنها در جهت تأمین یا تضمین منافع سیاسی کشورهای مربوطه یا حمایت از اتباع خود در قلمرو کشورهای بیگانه بوده است و حتی در مواردی که امکان استناد به دکترین مداخله بشر دوستانه وجود داشته کشورها ترجیح داده اند از عناوینی مثل دفاع مشروع استفاده کنند، همین طور ادعای دعوت از طرف دولتی که قرار بوده در قلمرو آن مداخله شود.

آقای آقایی در ادامه به بیان موارد اندک درگیری که ادعای علت مداخله بشر دوستانه برای آنها میشد پرداخته (جمعاً 5 مورد تا قبل از سال 1990) و نشان میدهد هیچ یک بدلایل بشر دوستانه اساساً نبوده اند و در نهایت هم روی به نقد ادله برخی از حقوقدانان که سعی دارند آنرا مغایر با منشور سازمان ملل نشان ندهند آورده و این کنار اجماع و متن صریح دیوان دادگستری صحه میگذارد مبنی بر کنار گذاشته شدن رسمی این نظریه که البته تا قبل از آن هم یک مورد مؤافقش نبوده و آن مواردی هم که ادعای بشر دوستانه برایش داشتند اندک و با اهداف منافع ملی و... صورت گرفته اند. در تعریف دیگر مداخله بشر دوستانه اصلاً در پی نقش تمامیت ارضی و استقلال سیاسی نیست چنانچه میخوانیم:

بر طبق این دیدگاه چون هدف از مداخله بشر دوستانه استفاده از زور علیه تمامیت ارضی و استقلال سیاسی کشور خاصی نیست و هدف اصلی مسائل بشر دوستانه است، پس این نوع مداخله در چارچوب ماده (4)2 نمی باشد. مداخله بشر دوستانه؛ نقض قاعده یا استثنا سوم، حاتمی مهدی - موسوی سیدفضل اله، نشریه مطالعات حقوق خصوصی، 1386، دوره:37، شماره 1، صفحات 159-189

در هر حالت اساساً این نظریه که مورد رد خیلی از حقوقدانان قرار گرفته و مورد تأیید غرب و سازمان ملل و شورای امنیت و دیوان دادگستری بین المللی هم نیست در تضاد واضح با جهاد ابتدایی میباشد:

- جهاد ابتدایی هدفش فقط کشتن یا تغییر عقیده است و هیچ دخلی به اعمال و احکام رایج در کشوری که بناست مورد تهاجم قرار بگیرد ندارد بلکه صرف کافر بودن طرف حکم به قتال با او داده میشود. این در حالیست که در مداخله بشر دوستانه فقط متوقف شدن آنچه نقض جدی و گسترده حقوق بشر نامیده میشود مد نظر است و بهیچ روی تغییر عقیده مطرح نیست بلکه در تضاد صریح با حق آزادی ادیان نامیده میشود که مورد اتفاق جامعه اسناد حقوق بشر است چنانچه آقایان سودمندی و طرازکوهی در مقاله خود میگویند:

این حق که در اولین قوانین حقوق بشری داخلی همچون اعلامیه فرانسوی حقوق بشر و شهروند و اولین اصلاحیه قانون اساسی آمریکا منعکس شده است از ابتدای نهضت جهانی حقوق بشر نیز مورد توجه بوده و در مهم ترین اسناد بین المللی حقوق بشر همچون اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق حقوق مدنی و سیاسی، کنوانسیون اروپایی حقوق بشر، کنوانسیون آمریکایی حقوق بشر و منشور آفریقایی حقوق بشر و ملت ها بر آن تأکید شده است. گستره حق آزادی دین و عقیده در اسناد بین المللی حقوق بشر، عبدالمجید سودمندی حسین شریفی طرازکوهی، نشریه پژوهش های حقوق تطبیقی سال شانزدهم زمستان 1391 شماره 4

- بر اساس جهاد ابتدایی هیچ یک از کفار غیر کتابی حق سکونت دائم در سرزمین اسلامی را ندارند چنانچه کافر حربی نامیده شده و فقط ذیل عنوان کافر مستأمن میتوانند موقتاً به داخل بلاد اسلامی وارد شوند که همان هم بنابر خواست و صلاحدید حاکم شرع هر زمان میتواند لغو و قتال با او بنابر شرایط مسلمین مثل آمادگی برای جهاد تبدیل گردد، این در کجای مداخله بشر دوستانه است که فردی ولو با تابعیت کشوری حق سکونت دائم در آن کشور را نداشته و باید از حضورش جلوگیری کرد؟!.

- تمام موارد ادعایی که کشورهایی همچون آمریکا و فرانسه و یا ناتو برای مقوله مداخله بشر دوستانه مطرح کردند یا به علت وقوع کشتار گسترده یا شورش و یا تجاوز آن کشور و... بوده و هیچ یک از آن کشورهای غربی آغازگر جنگ نبودند مگر در اندک مواردی که شورای امنیت مجوز نداده و آقای آقایی هم بخوبی نشان میدهد تماماً مرتبط با منافع ملی خودشان میشده است و اصلاً مداخله بشر دوستانه مد نظر نبوده است. ضمن اینکه هیچ سازمان بین المللی حتی یک مورد حمله نظامی و آغاز جنگ صرفاً بخاطر نقض حقوق بشر را رسماً تأیید نکرده است و من به این چنین موردی برنخوردم. این در حالیست که اصل و اساس و مبنای جهاد ابتدایی فقط عقیده و منافع حکومت اسلامی است نه منافع بین الملل ذیل حقوق بشر!.

- ما یک مورد چه نظری و چه عملی سندی در متن قوانین و اساسنامه های کشورهای غربی و یا اظهارات مسئولین ارشد نظامی یا سیاسی شان نداریم که سخن از حمله نظامی صرفاً بخاطر دین یا عقیده یا ایدئولوژی حاکم بر کشوری کرده باشند ولو با بازداشت و شکنجه و اعدام گسترده شهروندان آن کشور طرف باشند [مثل ایران]. نقض حقوق بشر را فقط وسیله تحریم کردند و حمله نظامی را منوط به عللی مثل فعالیت هسته ای و... نمودند و حتی یکبار از حتی احتمال حمله نظامی بواسطه ادله حقوق بشر سخن نگفتند یعنی نه تنها در متن قانون که در اظهارات مسئولین غربی هم این مقوله هیچ جایگاهی برای احکام دینی و اعتقادی و اعدام شهروندان و... ندارد، مگر اینکه مشابه همان موارد مثل عراق فی المثل جنگ علیه کویت انجام شده باشد و کشور برای متحدین خطر آفرین باشد یا مشابه سومالی دولت مرکزی از هم پاشیده و شورش کشور را فرا بگیرد و... که مشت نمونه خروارند اینها در ابطال کننده عقیده افراد فاقد سواد مرتبط و فهم منطقی که این چنین توجیه بی اعتباری را اینجا مطرح میکنند.

- تنها مواردی که میتوان مصداقی از جهاد ابتدایی در رفتار غربیون دانست حمله اسرائیل به فلسطین و فلسطینیان است که هیچ مبنایی جز تفسیر دلخواه اسرائیل از متون مقدس یهودیان نداشته است و دقیقاً منطبق بر جهاد ابتدایی در عصر غیبت و بدون اذن معصوم است!.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۱/۱۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی