مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم
آخرین نظرات

مغان و دربار ایران!

پنجشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۰۲ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

آنچه از روایت های برجای مانده از تاریخ ایران برداشت میشود این است که مغان نفوذ و جایگاه قابل توجهی در دربار شاهان سلسله های مختلف پادشاهی داشته اند. شاید از بعد از واقعه گئومات مغ و پدید آمدن جشن سالانه مغ کشی بنابر گفته هرودوت نقش اینان در دربار شاه ایران کمرنگ شده باشد اما فارغ از تشکیک جدی در صحت روایت هرودوت حول جشن مغ کشی [جدای ازینکه منبع دیگری تأییدش نمیکند، برپایه روایت داریوش یکم از جریان غصب حکومت پارسها توسط یک مغ است که صحت خود آن روایت محل تردید برخی از دانشمندان است] نگهبانی این مغان از آرامگاه کوروش دوم در زمان فتح ایران توسط اسکندر کبیر نشان میدهد تا انتهای دوره هخامنشیان نفوذ خود را در دستگاه سلطنت حفظ کرده بودند و اساساً اینرا به ذهن متبادر میسازد هیچ طایفه روحانی غیر از اینان در ایران باستان وجود نداشته است که دینی ایرانی را رهبری کند.

فارغ از نکات فرعی مثل یکی از شش طایفه مادها بودن مغان بنابر نقل هرودوت من اینجا به اختصار برای هر یک از ادوار چهارگانه حکومت های ایرانی در تاریخ ایران باستان به نقش مغان اشاره میکنم:

الف) مادها

برای زمان مادها جریان تعبیر خواب آستیاگ آخرین شاه امپراطوری مادها را داریم چنانچه هرودوت اشاره میکند آستیاگ برای تعبیر خوابش [روییدن درخت از دخترش که با کمبوجیه ازدواج کرده بود] به سراغ مغان رفت (نک: تواریخ، کتاب یکم، بند 108) و بعداً هم البته دستور میدهد چون توصیه به زنده گذاردن کوروش کرده بودند پوستشان را کنده و از کاه پرکنند (نک: تواریخ، کتاب یک، بند 128). مشخصاً طایفه ای که شاه برای تعبیر خواب خود سراغ اینان میرود نفوذ قابل توجهی باید در دستگاه سلطنت داشته باشند.

ب) هخامنشیان

هرودوت عنوان میکند پارسها برای زئوس و خورشید و ماه و زمین و آتش و آب و باد و میترا قربانی میکنند (نک: تواریخ، کتاب یکم، بند 131) و بدون حضور مغان در محل و زمان قربانی کردن  هیچ قربانی به خدایان اهداء نمیشود (نک: تواریخ، کتاب یکم، بند 132). همچنین فردی که در دربار هخامنشیان آن قدر نفوذ داشت که بتواند برادر خود را بجای بردیا یا اسمردیس فرزند کوروش دوم جا بزند یک مغ بنام پاتی زیتس بود که توسط کمبوجیه سرپرستی اموالش یا اداره کاخ سلطنتی به وی سپرده شده بود (نک: تواریخ، کتاب سوم، بند 61، بر اساس ترجمه های فارسی هدایتی و ثاقب فر سرپرستی اموال به او سپرده شده بوده است لکن دو ترجمه انگلیسی تاریخ هرودوت از مکوالی و گادلی را که چک کردم حاوی عبارت های «Cambyses as steward of his house» و «Cambyses as caretaker of his household» هستند و بنظر میرسد اداره کردن کاخ بعنوان خانه کمبوجیه به وی سپرده بوده شده است). گزنفون نیز به رابطه کوروش دوم با مغان در دربار خویش اشاره کرده و بیان میدارد

اگر فرض بگیریم روایت داریوش از مغ بودن گئومات دروغ بوده است آیا نباید از خود بپرسیم که چرا داریوش یک مغ را برای نقش اصلی روایت خویش انتخاب نمود؟ جز این نبوده است که مغان تنها طایفه غیر پارسی بوده اند که بخاطر روحانی دینی بودن تا اندرونی کاخ سلطنتی نفوذ داشتند تا جایی که شاه برای امور شخصی همچون تعبیر خواب نیز به اینان رجوع میکرد یا ازدواج و...؟!. همسو با نقل هرودوت مبنی بر اینکه بر اساس سنت پارسها برای قربانی کردن به درگاه خدایان مغان باید حضور داشته باشند گزنفون نیز در کوروش نامه خود میگوید:

... اکنون با آغاز روز نخستین کاری که کوروش کرد این بود که مغان را فراخواند و از آنها خواست تا ارمغان هایی را که برای ستایش از خداوند در اینچنین کامگاری ای، در نگر گرفته شده بودند، برگزینند. و مغان رفتند که در این آیین به هماسند... .

کوروش نامه،ترجمه خشایار رخسانی، کتاب 4، بخش 5، بندهای 14 و 15

در این وقت کورش مغان را فراخواند و دستور داد که در میان غنایم آنچه در خور نذورات آتشکده ها است برگزینند و به شکرانه پیروزی در راه خدایان ببخشند. مغان مشغول کار خویش شدند.

کوروش نامه، ترجمه جمشید مشایخی، کتاب 4، فصل 5، صفحات 115 و 116

ترجمه های فارسی نارسایی دارند [اولی کمی بد ترجمه کرده و دومی تفسیر خود را به ترجمه اضافه کرده است] برای درک بهتر بسراغ متن انگلیسی میرویم:

With the first faint gleam of morning Cyrus summoned the Persian Priests, who are called Magians, and bade them choose the offerings due to the gods for the blessings they had vouchsafed.

CYROPAEDIA, Book 4, Chapter 5, Section 13 and 14

گزنفون بیان میدارد کوروش دوم هنگام طلوع آفتاب کاهنان ایرانی را که مغ نامیده میشدند احضار کرده و به اینان دستور داد جهت شکرگذاری به درگاه خدایان هدایایی را انتخاب کنند [محتملاً منظور قربانی ها بوده است]. در اینجا به صراحت مشاهده میکنیم که کاهنان ایرانی بلا استثناء مغ نامیده میشدند و روحانی دینی ایرانی دیگری در اسناد تاریخی وجود ندارد. اینکه سخن گزنفون برای زمان کوروش دوم معتبر نیست در اینجا نقد موجهی نمیباشد؛ توضیح بیشتر آنکه اگر فرض بگیریم گزنفون در اینجا سند یا گزارش کهن تری در دست نداشته و خودش روی به نگارش این بخش آورده است باز بدیهی می نماید از اوضاع و احوالی که در سرزمین پارسها از آن با خبر است بهره بجوید و از آنجا که در زمان هخامنشیان زندگی میکرده است بنابراین روحانی دینی هخامنشیان بودن مغان تأیید میشود.

مشابه بند فوق الذکر را در جای دیگری از کوروش نامه می بینیم که در آنجا کوروش بعد از تصرف بابل امر میکند روحانیون دینی اولین پیش کشی ها از غنیمت این نبرد را برای خدایان برگزینند و زمینی را برای برپایی نیایشگاه انتخاب کنند (نک: کوروش نامه، کتاب هفتم، بخش پنجم، بند 35) و در اینجا از عنوان «کاهنان پارسی/Persian priests» استفاده شده است که با توجه به بند قبلی که از کوروش نامه نقل کردم منظور از کاهنان ایرانی یا پارسی در کل کوروش نامه مغان است. این بند نیز نفوذ و جایگاه ویژه این طایفه در دربار هخامنشی و پیرو آیین مغان بودن پارس ها را نشان میدهد. 

استرابو بیان میدارد محافظان مقبره کوروش دوم در پاسارگاد مغ بودند و روزی یک گوسفند و ماهی یک اسب جیره داشتند (نک: جغرافیای استرابو، صفحه 320)، آریانوس نیز عنوان میکند در نزدیکی آرامگاه کوروش در پاسارگاد خانه کوچکی برای مغان به منظور حفاظت از آن ساخته بودند و ماهی یک گوسفند و آرد گندم و شراب جیره اینان بوده و ماهیانه یک اسب هم به منظور قربانی کردن برای کوروش دوم به ایشان داده میشده و از زمان کمبوجیه دوم محافظ این آرامگاه بوده اند (نک: The Anabasis of Alexander, Book VI, CHAPTER XXIX). سخن استرابو و آریان به نقل از اریستوبولس وقایع نگار لشکر اسکندر است. برای قربانی کردن اسب البته هرودوت اشاره میکند ماساگت ها بعنوان قومی که فقط خورشید را می پرستند برای آفتاب اسب قربانی میکنند (نک: تواریخ، کتاب اول، بند 216) و کتزیاس عنوان میکند فرزند داریوش دوم را بخاطر خورشید کوروش نام گذاردند [منظور کوروش سوم است] (نک: پرسیکا، صفحه 232) اشمیت در ایرانیکا میگوید این تفسیر از نام کوروش اشتباه است (نک: iranicaonline.org/articles/cyrus-i-name). بهرحال اینکه مغان را با این جیره قابل توجه نگهبان مقبره کوروش دوم در باغ سلطنتی قرار داده باشند نشان دهنده اوج نفوذ ایشان در دستگاه سلطنتی هخامنشیان تا زمان انقراض است و اینرا به ذهن متبادر میکند که دینشان با پارس ها مشترک و اینان تنها طایفه روحانی آن دین محسوب میشدند.

رد پای قربانی کردن اسب را میتوانیم در وداها نیز ببینیم چنانچه مری بویس میگوید:

در ودا آمده است برای هر کس پس از مرگش اسب قربانی کنند، صاحب بارگاهی در مجاورت خورشید خواهد بود.

کانون دین زرتشتی در ایران، صفحه 143

هرودوت نیز به رسم قربانی کردن اسب توسط مغان اشاره کرده و میگوید:

در بالای سرزمین های مورد بحث، خشایارشا به ناحیه دژهای پی یرها رفت...

... و سپس به شهر ایون و رود استروما رسید که فرمانروای این شهر همان بوگس بود که در آن زمان هنوز زنده بود و هم اکنون درباره اش سخن گفتم. منطقه کوه پانگایوم را فولیس [فولید] می نامند که از باختر تا رود آگیتس [آنگیتس] که شاخه ای از استروماست، و از جنوب تا خود رود استروما امتداد دارد که مغان در آن جا اسبان سپید را به عنوان قربانی برای جلب مساعدت رود سر بریدند.

پس از جلب عنایت رود با این آیین و مراسمی دیگر، به «نُه راه» در سرزمین ادونی ها رسیدند و از پل هایی که روی استروما زده شده بود گذشتند.

تواریخ، کتاب هفتم، بندهای 112 الی 114

چنانچه مشاهده میکنید با در نظر گرفتن سخنان مری بویس و هرودوت قربانی کردن اسب مرتبط با خورشید و آیین هندوئیسم بعنوان دین شاخه ای از آریایی ها که بشدت رسوماتشان شبیه به زرتشتیان است بوده (اعم از تقدس گاو و آتش در عین اختلاف در ماهیت خدایان خوب و بد) و نیز مغان همراه خشایارشا در لشکرکشی هایش حضور داشته و اسب قربانی میکردند.

پیرامون تفاوت های احکام مغان و پارسها باید عرض کنم هرودوت میگوید پارسها مردگان را مومیایی و دفن میکنند لکن مغان میگذارند تا حیوانات و پرندگان آنها را بدرند و سپس دفن میکنند و نیز عنوان میکند مغان بجز انسان و سگ هر جاندار دیگری را با دست میکشند و در کشتن مورچه و مار و... از یکدیگر سعی میکنند سبقت بگیرند (نک: تواریخ، کتاب اول، بند 140). جدای از آنکه خود هرودوت در ابتدای بند 140 میگوید چندان به مطالب این بند اطمینان ندارد اما بوضوح برای مغان احکام وندیداد را بیان میکند [بجز دفن کردن که قرار دادن استخوان ها در استودان را دفن کردن در نظر گرفته است] که میدانیم دخمه گذاری و کشتن خرفستران بخشی از آن بوده است. جیمس دارمستتر در اینباره میگوید:

منظور از لفظ سیتا جریمه نقدی و از لفظ آپرتی تنبیه بدنی بوسیله تازیانه و از لفظ یزداترم تطهیر روح است. گرچه مبلغ جریمه نقدی یا سیتا در اوستا تعیین نگشته است اما در تفسیر قدیمتر یا در تفسیرهای بعدی تازیانه و اپرتی را با جریمه نقدی تطبیق نموده اند. بنابراین وقتی کیفر قتل یک جوجع تیغی یکهزار تازیانه باشد با ششهزار درهم یا یک تالان و همچنین کیفر قتل سگ آی که ده هزار تازیانه است با شصت هزار درهم یا ده تالان برابر خواهد بود و این جریمه ها در گنج معبدها جمع میشد و از این جهت میتوانیم توجه حاصل نمائیم که هراکلیوس چگونه وقتی به معبد گنجه یا Ganzak دست یافت با غنائم فراوان روبرو شد.

کفاره یا توبه گناهان همه جا منحصر به تازیانه نیست بلکه در بعضی موارد فرضاً در قتل سگ آبی و یا در مقاربت با یک زن دشتان باید بعضی کارهای نیک و خوب انجام شود. این کارها یا این خیرا مانند تقدیم نذورات بمعبد، کشتن تعدادی جانداران اهریمنی، تقدیم هدایا بمرد روحانی، تقدیم هدایا بمرد جنگی، تقدیم هدایا بمرد برزگر از آلات و ادواتی که برای انجام حرفه و شغل آنان ضرورت دارد، همچنین اطعام و احسان و مراقبت در پرورش بعضی جانداران و ساختن پل و بعضی ابنیه عام المنفعه میباشد.

مجموعه قوانین زرتشت، صفحه 301

بنابراین برای کشتن خرفستران زرتشتیان غیر روحانی بعضاً با دادن هزینه به مغان خود آنرا انجام نمیدادند فلذا اینجا نمیتوان گفت بین احکام پارسها و مغان تفاوت است. برای دفن کردن مرده نیز میتوان گفت در آن زمان روحانیون زرتشتی را بطریقی غیر از مردم عادی دفن میکردند. البته این یک فرضیه بیشتر نیست اما بنظرم میتواند گوشه ذهن قرار بگیرد، توجه داشته باشید هرودوت حتی نمیگوید مادها این چنین اند بلکه فقط کیفیت رفتار با مردگان توسط مغان بعنوان طایفه ای از مادها را در این مقوله جداگانه بیان داشته است، بعبارتی ما اینجا در هر صورت با رسمی ویژه روحانیون دینی طرف هستیم نه دیگر قبایل و مردمان عادی که نقطه مقابل رفتار پارسها بخواهد قرار بگیرد.

بنظر میرسد محتوای گاهان و اشاره به اهوراها (نک: اوستا، یسنه، هات 28) بیشتر در راستای عدم سرور خدایان بودن اهورامزدا در دوران پیش از اوستای قدیم یا پیشا زرتشتی است و آیا این میتواند دلیلی باشد مبنی بر اینکه اهورامزدا بهیچ روی قبل از آن سرور خدایان نبوده است؟. از طرفی دیگر عدم ذکر صریح امشاسپندان توسط شاهان هخامنشی بوضوح در تضاد با عقاید زرتشتی است، اساساً از خدایانی که داریوش یکم دون اهورامزدا ازیشان نام میبرد بجز میترا و آناهیتا ایزد زرتشتی دیگری را نمیشناسیم با قطعیت بگوییم هخامنشیان آنرا می پرستیدند [منظور از زرتشتی در اینجا پرستش آن ایزد در اوستای قدیم نیست، پرستیدنشان توسط ساسانیان مد نظر است چون تحقیقاً آنچه قدر مسلم از آیین زرتشت میدانیم مربوط به دوران ساسانیان است]. بهرحال کفه ترازو بر زرتشتی نبودن هخامنشیان سنگینی میکند لکن من در سطور پایین از موضعی متفاوت روی به نقد برخی ادله زرتشتی نبودن هخامنشیان می آورم چون بنظرم میرسد قوی نیستند و نیز بهرطبع رابطه مغان با ایشان را نمیتوان نادیده انگاشت.

ممکن است این پرسش پیش بیاید چرا کوروش دوم بعنوان شاهی زرتشتی در استوانه اش روی به پرستش مردوک و ستودن فرزندش نبو می آورد چنانچه مردوک سرور خدایان تمدن بابل بوده است و در جشن سال نو بابلی که مربوط به این ایزد بوده شرکت میکند؟!؛ در کنار احتمال پرستش اعتقادی این خدایان توسط کوروش، احتمال دوم را میتوان در رفتار شاهان دیگر عهد باستان جست و جو کرد.

ستایش مردوک و نبو و نیز سین توسط کوروش دوم را مشابه ستایش آمون خدای خدایان مصر و نیز خدایان بابلی توسط اسکندر کبیر باید دانست، این مقوله در راستای تسامح مذهبی به منظور فرو نشاندن خشم مردم نسبت به سلطه یک بیگانه بوده است. بهرطبع برای این شاهان چندگانه پرست بعضاً ظالم و خونریز ملاک کشور گشایی و تسلط بر ملل مغلوب بوده تا نشان دادن تعصب مذهبی به ملل بیگانه، فلذا ستایش خدایان دیگر تمدن ها برای نیل به اهداف جاه طلبانه مقوله عجیبی نیست و کوروش دوم تنها مصداق این مهم نمیباشد. گرچه تمام شاهان دوران باستان بهیچ روی اینگونه نبودند اما وقتی کمبوجیه و داریوش و اسکندر را در مصر حین ستایش خدای مصریان مشاهده میکنیم متوجه میشویم مشابه سلف خود کوروش تسامح مذهبی داشتند

اینی هم که عنوان شود این مقوله نگهداشتن مردم در جهل است اشتباه میباشد و اساساً خود این شاهان بعضاً بت پرست و نیز خود را از خانواده خدایان دانسته و در جهل بسر میبردند.

در اینجا زمان را مناسب دیده میخواهم فرضیه شاذ و کم اعتباری را مطرح کنم مبنی بر اینکه مردوک و فرزندش نبو احتمال دارد مورد پرستش زرتشتیان در دوران قبل از سقوط ساسانیان واقع میشدند. این فرضیه البته نه اعتبار در خور توجهی دارد و نه میتوان آنرا حتی نظریه ای قوی نامید بخصوص که دانشمندی ندیدم مؤافقش باشد، فلذا صرفاً جهت آشنایی شما خواننده گرامی شرحش میدهم و اصراری بر آن ندارم:

متنی سریانی در زمان ساسانیان عنوان میکند شاهپور دوم به سردار خود دستور میدهد برای مردوک و نبو و ننه ی و زئوس قربانی تقدیم کند:

Gefunden  und  zum  König  gebracht, erhält er  von  diesem  den  Befehl,  ausser  der  Sonne,  dem  Monde  und Feuer  noch  zu  opfern  dem  grossen  Gotte  Zeus,  der Nanäi  der  grossen  Göttin  der  ganzen  Erde.  den  mächtigen Göttern  Bel  und  Nabhö.  Es  knüpft  sich  hieran  ein  langes Gespräch...

AUSZÜGE AUS SYRISCHEN AKTEN PERSISCHER MÄRTYRER  page 29

در اینجا عنوان میشود بر اساس دستور شاهپور دوم فرد مظنون به مسیحی بودن می بایست علاوه بر خورشید و ماه و آتش برای زئوس و ننه ی و بل و نبو نیز قربانی کند. منظور از زئوس می بایست اهورامزدا باشد [این یکسان پنداری را پیشتر هرودوت هم انجام داده بوده است و مردوک و اهورامزدا را در کتاب خود زئوس میخواند] و منظور ننه ی یا نانای هم آناهیتاست چنانچه امیل بنونیست میگوید:

در هم آمیغی مذاهب هلنی، [آمیزش و مخلوط شدن آیین زرتشت با آیین های دیگر] اناهید با ارتمس همانند گشته و این دو زن - ایزد از سده اول میلادی در کشور لیدی شناخته شده بودند. در ایالات مختلف، اناهید با مادر - ایزد، یا آفرودیت و نَنه‌ی یکی شمرده شده است و با مراسم کامرانیهای آیینی آسیای صغیر ارتباط پیدا کرده است... .

دین ایرانی برپایه متنهای معتبر یونانی، صفحه 39

پروفسور کریستن سن نیز با تأیید سخن بنونیست مبنی بر یکسان پنداری آناهیتا و ننه ی در رابطه با این متن از رساله اعمال شهدای سریانی میگوید:

در همان نامه اعمال شهیدان، نام الهه دیگری برده شده موسوم به ننا یا ننائی، که ایرانی الاصل نیست و ظاهرا او را با اناهیتا یکی دانسته اند. در سکه های هندوسکایی هم، نقش این اله دیده می شود. یکی از عبارات این نامه شهیدان حاکی است، که شاپور دوم به سردار خود موسوم به معین، که او را مظنون به مسیحیت می دانست و واقعاً هم مسیحی شده بود، فرمان داد که خورشید (مهر) و ماه و آتش و خدای مقتدر بل و نبهو را ستایش کند. این دو خدا که ذکر کردیم از خدایان معروف بابل هستند و چنین گمان می رود که نویسنده نامه اعمال شهیدان آنان را اشتباهاً جزو خدایان ایران شمرده است. اتفاقاً تئوفیلاکتوس هم مهر و بل را دو تن از خدایان پارس می شمارد. در این خصوص می توان به کتیبه آرامی عریسون، که در کاپادوکیه کشف شده و ظاهرا از قرن دوم قبل از میلاد است رجوع کرد.

ایران در زمان ساسانیان، صفحه 112

چنانچه مشاهده میکنید علاوه بر سندی که ارائه دادم پروفسور اشاره میکند تئوفیلاکت سیموکاتا مورخ رومی اواخر دوران ساسانیان نیز تأیید میکند بل یکی از خدایان پارسی بوده است. مشخصاً اینجا منظور از بل مردوک است همانگونه که در استوانه کوروش دوم برای اشاره به این خدای بابلی از لقب بل نیز بهره برده شده بود. نیز میدانیم نبو فرزند مردوک بوده است و بنابراین این دو سند در کنار هم عنوان میکنند حداقل بخشی از زرتشتیان مردوک را می پرستیده اند. از طرفی دیگر وجود معبد مردوک در تخت جمشید چه بسا بیشتر در راستای این مدعاست تا اینکه بابلیان بخواهند در کاخ شاه هخامنشی معبد اختصاصی داشته باشند!.

ننه ی ایزد-مادر تمدن بین النهرین بوده است و دکتر بهمن سرکاراتی توضیحات خوبی پیرامون این ایزد داده و سخن بنونیست و کریستن سن را عیناً تأیید میکند [مبنی بر یکسان پنداری این ایزد با آناهیتا در ایران اشکانی و ساسانی]:

ننه ی Nanai نام سامی مام - ایزد بزرگ Magna Mater است که در روزگار باستان آیینش از کرانه های مدیترانه تا سواحل دجله و فرات و دره سند و مرزهای خاوری ایران بزرگ گسترده بود و با نامهای ارتمس، اردوی، اناهید و ایشتر و ننه ی در میان یونانیان و ایرانیان و بابلی ها و لودیها و مردمان آسیای صغیر پرستیده می شد.

ستایش ننه ی پیشینه درازی دارد و به پندار کومون او شاید یک زمان الهه شهر در جنوب بابل بوده است که از دیر باز با ایشتر یکسان انگاشته شده بود و علاوه بر بین النهرین در ایلام و ایران نیز ستایش می شد. آیین ننه ی در هزاره دوم پیش از میلاد در شوش رواج داشت و معبد او در آن شهر تا زمان اسکندر برپا بوده است و بعدها آیین ننه ی - اناهید به دهیوهای خاوری ایران رفته و نام ننه ی در سکه های شاهان هند و سکایی در سده اول میلادی نقش شده است.

نام ننه ی در سنگ نبشته ها به صورت Nana نگارده شده و برخی محققان چنان انگاشته اند که ننه ی نیز مانند ماما و غیره یکی از لال نامها بوده که مردمان برای نامیدن مادر و مام - ایزد به کار می بردند و بعدها با اضافه کردن پسوند ندایی یا اضافی به صورت Nanai در آمده است.

از سوی دیگر به گمان پرزیلوسکی Nanai شاید به گونه اصلی نام زن - ایزد نزدیکتر باشد که بعدها به صورت عامیانه Nana در آمده است.

در ایران از دیر باز مراسم نیایشی ننه ی با اناهید در آمیخته بود و آیین این دو زن - ایزد نه تنها در باختر ایران بلکه در مرزهای خاوری کشور نیز رواج داشت چنانکه معبد او در نسای پارت [نام یکی از شهرهای مهم دوران اشکانیان که در ترکمنستان امروزی نزدیک مرز ایران قرار دارد] در سده دوم پیش از میلاد و نام سغدی «بنده ننه ی» که در اسناد سده چهارم میلادی بدست آمده شاهد این مدعاست.

دین ایرانی بر پایه متنهای معتبر یونانی، بخش یادداشت های مترجم، صفحات 104 و 105

بنابراین پیرامون آوردن نامهای زئوس و ننه ی در اینجا بحثی نمی ماند که خدایان ذکر شده در رساله شهدای سریانی در راستای پانتئون زرتشتی بودند چنانچه پیشتر با اشاره به خورشید (میترا) و آتش (آذر) دو تن از خدایان مهم این دین عنوان شده بودند. پروفسور کریستن سن از میان خدایانی که این رساله سریانی بدانها اشاره میکند ذکر دو موردشان یعنی مردوک و فرزندش نبو برای زرتشتیان را با وجود اشاره به تأیید مورخی رومی علاوه بر این منبع سریانی مبنی بر پرستش مردوک توسط پارسها صحیح نمیداند لکن بقیه را تأیید می نماید.

محتوای استوانه کوروش در صورتیکه دال بر تسامح مذهبی نبوده و بخشی از عقیده این شاه هخامنشی در نظر گرفته شود در کنار وجود معبد مردوک در تخت جمشید، میتوانند قراینی در تأیید دو سندی باشند که برای زمان ساسانیان مبنی بر پرستش مردوک توسط زرتشتیان داشتیم (بعبارتی اگر این دو نقل را فی النفسه بی اعتبار ندانیم محتوای استوانه کوروش از قضا در راستای زرتشتی بودن این ساه هخاممشی عنوان میسود). علی ایحال این فرضیه توسط هیچ منبع زرتشتی تأیید نمیشود [پرستش مردوک و نبو توسط زرتشتیان] اما از آنجایی که این منابع بخصوص اوستا ولو با لحاظ کردن آنچه از نسک های مفقودی در دینکرد در دست داریم ناقص بدست ما رسیده است سخت میباشد دیدگاه یقینی مبنی بر عدم پرستش هیچ خدای دیگری غیر از اینهایی که برای زرتشتیان میشناسیم استخراج کنیم. بهرطبع من احتمال دوم را موجه تر ازین فرضیه میدانم چون ندیدم این فرضیه مورد قبول دانشمندی واقع شده باشد فلذا دلیلی نمی بینم اعتبار در خور توجه برایش قائل شوم.

اینجا برخی سعی کرده اند آداب و رسوم پارسها بخصوص مقوله تقدس آتش و وجود آتشدان را بعنوان وجهی مشترک و بارز میان ایشان و زرتشتیان به دوران پیشا زرتشتی منتسب و یا بطور کل آریایی غیر زرتشتی بیان کنند که من به سه نفر از دانشمندان مدافع این امر در اینجا اشاره میکنم:

کتایون مزداپور:

اما این دلایل برای اثبات زردشتی بودن کوروش کافی به نظر نمی رسد. در مورد دلیل اول، یعنی وجود آتشدانهایی در پاسارگاد، باید خاطرنشان کرد که آتش از دیرباز، یعنی از دوره هندواروپاییان عنصر مقدسی محسوب می شد؛ همچنان که در میان هندوان، ایرانیان، یونانیان و اقوام اسکاندیناوی به تقدس و اهمیت آن بارها اشاره و حتی بر آن تأکید شده است. لذا وجود آتشدان در پاسارگاد را می توان نشانی از این میراث بسیار کهن هند و اروپایی یا حداقل هندوایرانی دانست.

ادیان و مذاهب در ایران باستان، صفحه 273

ایشان مشخص نمیکند پس تکلیف بابلیان و عربها که مشابه اینان تقدس آتش نداشتند چه میشود؟. بخاطر تقدس آتش نزد هندوها محتمل است این مقوله به دوران پیشا زرتشتی برگردد و از آن زمان نزد گروه های مختلف آریایی باقی مانده باشد لکن از طرفی دیگر رابطه هخامنشیان با مغان دیدگاه مقابل یعنی ریشه داشتن تقدس آتش نزد هخامنشیان در آیین زرتشت را نیز میتواند تقویت کند گرچه اینجا اولویت با متأخرتر بودن تقدس آتش است چون در صورت تأخر دیگر وام گیری از زرتشتیان معنا ندارد.

محمد معین:

بنابراین آذر یکی از قدیمترین نامهای آتش در زبان آریائی است، و شاید هم کهن ترین نام آن باشد ... مقدس بودن عنصر آتش میان تمام اقوام قدیم مانند عدد هفت مشترک و آن همیشه مورد ستایش مخصوص و محبت نوع بشر بوده است زیرا که آتش، دوست و مصاحب سودمند انسان بود.

مزدیسنا و ادب پارسی، صفحه 29

نقدی که بر سخنان خانم مزداپور وارد ساختم مبنی بر عدم وجود تقدس میان اعراب بطریق اولی برای سخن ایشان کارگر خواهد بود.

پرویز رجبی:

پس همه هندوانی که اَگنی (ایزد آتش) را ستایش و نیایش می کنند، زرتشتی اند! آتش می توانسته است - بی آنکه هخامنشیان زرتشتی باشند - در مراسم آیینی آن ها نقش تعیین کننده ای داشته باشد.

هزاره های گمشده، صفحه 48 و 49

مسئله اینجاست هندوان، روحانیون دینی شان مغان نبودند برای همین دلیلی نداشته زرتشتی باشند، دکتر رجبی هماننده خانم مزداپور به این مقوله هیچ گونه توجهی نداشته است. 

از طرفی دیگر برخی همچون موبد اردشیر آذرگشسب ازین مسئله یعنی وجود عقاید انحرافی تقدس آتش در دوران پیشا زرتشتی و... اینطور سوء استفاده کرده و میگویند:

در روزگاران بسیار دور، پیش از پیدایش اشو زرتشت، دنیا در گرداب جهل و نادانی و شرک و بت پرستی غوطه ور بود و مردم دنیا خدایان گوناگون و رب النوع ها و در بسیاری موارد بت هائی را که ساخته دست بشر بود مورد پرستش قرار میدادند و از وجود خدای یکتا اطلاع نداشتند. بدیهی است تا آنجائی که تاریخ کشور ما گویا است پدران ما، در ایران باستان، در هیچ دوره ای بت پرست نبوده اند ولی برای پدیده های طبیعت و فروزه های معنوی و بسیار چیزهای دیگر خدایانی داشتند که در نماز روزانه خود با آنها راز و نیاز میکردند...

در میان همه این نادانی ها و بت پرستی ها پیامبر بزرگ ایرانی، اشوزرتشت، ظهور نمود تا مردم را براه راست مزدیسنی یعنی پرستش خدای یکتا هدایت فرماید.

مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان، اردشیر آذرگشسب، صفحات 1 و 2

فارغ از سخن کذبی که این موبد مبنی بر اینکه در دوران پیشا زرتشت یکتاپرستی وجود نداشته ابراز داشت در حالیکه علم تاریخ و باستان شناسی بهیچ عنوان این چنین چیزی را تأیید نمیکند* اما هسته عقیده این موبد را آنجا میتوان دید که گفت «پدران ما، در ایران باستان، در هیچ دوره ای بت پرست نبوده اند ولی برای پدیده های طبیعت و فروزه های معنوی و بسیار چیزهای دیگر خدایانی داشتند...» و دقیقاً اینجاست که کل مطالب شرک و مبتنی بر چند خدایی آیین زرتشت را میخواهند به دوران پیشا زرتشتی مرتبط سازند و با پدید آوردن یک دوران مبهم و گذار ازین آیین، مبدأ و نقطه پیدایش آنرا نیز کاملاً مبتنی بر یکتاپرستی جلوه دهند! این مصداقی از تحریف علم تاریخ بخاطر ایدئولوژیست.

این افراد سه دوره برای آیین زرتشت تبیین میکنند، یک دوره مبتنی بر پرستش خورشید و آتش و ماه و خاک و هوا در زمان های پیشا زرتشت (اجرام سماوی و عتاصر چهارگانه)، یک دوره ملغی شدن تمام اینها و یکتاپرستی در عصر زرتشت و در نهایت پدید آمدن دوره ای که بواسطه گذار از یکتاپرستی زرتشتی به چندگانه پرستی روحانیون دینی این آیین بواسطه دوران تاریک و مبهم هخامنشیان و چه بسا مادها و اشکانیان است که در نهایت هم با برآمدن ساسانیان و کتابت رسمی اوستا در دوران تنسر دوره سوم آغاز میشود و طی آن به یکباره شاهد تحریف شدید آیین زرتشت هستیم [گرچه برخی عقیده دارند اوستا در دوران اسلامی مکتوب شد].

این مقوله در حالیست که آنچه اینان تحریف میخوانند جزء بنیان های آیین زرتشت بوده و هیچ سندی در دست نیست آن عقاید و احکام را تحریف و وارداتی در دوران پسا زرتشت از عقاید پیشینیان یا دین های موازی بدانیم بلکه اگر بخشیش ابداعی این آیین نباشد حاصل تأثیر پذیری از عقاید آریایی ها بوده و سندی نیست نشان دهد زرتشت نظر دیگری داشته است چون رگه هایی از ثنویت و چندگانه پرستی و ازدواج با محارم در گاتاها هم مشاهده میشود، عجبا که این موبد سندی در تأیید ادعای خود ارائه نمیدهد.

در اینجا نقدی مثل چرایی عدم یاد کردن از زرتشت توسط هخامنشیان یا مورخین آن عصر نیز وارد نمیباشد چه آنکه برای زمان ساسانیان هم به زحمت سندی در این رابطه پیدا میشود چه رسد به هخامنشیان؛ جدای از آنکه دانشمندی همچون ماریان موله اساساً بر این عقیده است که آیین زرتشت تا زمان کرتیر حتی یک دین پیامبری نبوده است (نک: ایران باستان، صفحات 98 و 99). در اینجا شاهد آن هستیم که حتی رسمی مثل ازدواج با محارم شاه هخامنشی همچون کمبوجیه در تضاد با آیین زرتشت نیست. بهرطبع مبرهن است که با این دلایل زرتشتی بودن هخامنشیان بهیچ روی موجه تر از زرتشتی نبودنشان نمیشود و من صرفاً خواستم از موضعی متفاوت مسئله را بیشتر تشریح کنم.

 

*: بعنوان مثال در دوازدهم فروردین ماه 1403 خبری در وبسایت فرادید منتشر شد مبنی بر اینکه باستان شناسان در آلمان آرامگاه شش هزار ساله ای را کشف کردند که بنظر میرسد نقوش مندرج حکایت از یک مراسم آیینی دارند (انسان، گاو و ارابه؛ محتویات عجیب یک قبر عصر حجری در آلمان) و این در حالی بود که هیچ نشانه ای مبنی بر چندگانه پرستی مرتبط با آن مراسم آیینی احتمالی بدست نیامده است. ما نشانه هایی داریم مبنی بر اینکه قطعاً انسان ها در طول زمان دارای اعتقاد بوده اند ولو در ده هزار سال پیش اما تحقیقاً نمیتوانیم برای تمامشان عنوان کنیم یکتاپرست نبودند، این چیزی جز مغالطه کذب نیست.

 

ج) اشکانیان

بارز ترین نشانه حضور فعال مغان در دستگاه سلطنت اشکانیان را میتوان در مجلس مهستان دید. این مجلس فی الواقع تشکیل شده از دو مجلس مجزا بوده است که اولی شامل هفت خاندان حاکم بر امپراطوری اشکانیان [خاندان سلطنتی و شش خاندان دیگر] و دومی مجلسی متشکل از مغان بوده است. مجلس مهستان شاه اشکانی را انتخاب می نموده است و البته مشخصاً افرادی که عضو این مجلس بودند در دستگاه سلطنت نفوذ داشتند. پروفسور کریستن سن در رابطه با این مجلس و دودمان های هفت گانه و مجلس مغان میگوید:

عده خاندانهای بزرگی که در دوره اشکانیان مقام اول را داشتند، ظاهراً هفت بود.

... در هر حال حکومت های ولایات به افراد شش خاندان ممتاز و دودمان سلطنتی اختصاص داشته است.

... قدرت سیاسی تیولداران بزرگ در شورای اشرافی تجلی می‌کرد، که حدودی باختیارات شاهنشاه میگذاشت. یوستی‌نوس این مجلس شورای را «سنا» خوانده است و ما میدانیم، که سرداران و حکام از میان اعضاء این مجالس انتخاب میشده‌اند بنابراین حکومت و سرداری شغل موروث نبوده است. اعضاء سنا خود را خویشاوندان شاهنشاه میخوانده‌اند و همه از خاندان سلطنت یا از افراد شش دودمان ممتاز دیگر بوده‌اند، زیرا که در میان سرداران پارتی بسیاری سورن و قارن نام داشته‌اند و نیز معلوم است، که این دو خانواده خود را از حیث نسب همدوش دودمان سلطنتی می‌شمرده‌اند. همچنین قراینی در دست است، که انجمن دیگری هم بر پای بوده و آن را مجمع «دانایان و مغان» میتوان نامید. سلاطین اشکانی رأی آنان را در امور محل اعتناء قرار میداده‌اند و ظاهراً در حوادث مهمه بوسیله فتوای دینی مداخلاتی مینموده‌اند [پاورقی پروفسور: استرابو گوید: انتخاب شاهنشاه همیشه در این دو انجمن صورت می‌گرفت. به عقیده من مفهوم آن اینست، که اول «شورای خویشاوندان» («سنا») پادشاه را معین میکرده و بعد این انتخاب در انجمن دانایان و مغان تأیید میگردیده است]. لکن چنین مینماید، که نفوذ این انجمن چندان قوتی نداشته و هرگز شنیده نشده است، که مجمع «دانایان و مغان» در سرنوشت سلطنت اشکانی تأثیری کرده باشند. قدرت آن فقط مشورتی بوده است برخلاف «مجلس سنا» که در کشور قوه حقیقی محسوب می‌شده است.

عده قلیلی از اشراف درجه اول، که عضو مجلس سنا بودند، حق اشتغال همه مقامات مهمه مثل مشاغل درباری و سایر کارهای عمومی را بخود اختصاص داده بودند. از اینجا معلوم می‌شود، که نجبا و ملوک‌ الطوائف در عین حال حائز مقامات درباری و قضائی نیز بوده‌اند.

ایران در زمان ساسانیان، صفحات 3 الی 5

اگرچه نقش مجلس مغان از هفت خاندان ممتاز مشخصاً کمتر بوده است و نیز منحصراً به کارهای دینی و نیز یحتمل قضاوت مشغول بوده اند [چون قضاوت برای عوام در زمان ساسانیان نیز بر عهده روحانیون دینی آیین زرتشت بوده است (نک: مجموعه قوانین زرتشت، صفحه 303) و اساساً منبع احکام و قوانین کتب دینیست و نتیجتاً روحانی دینی هم قاضی می بایست بشود] اما همین مجلس و نقشش در سلطنت اشکانیان نشان میدهد تنها طایفه آریایی که روحانی دینی دین و عقاید اشکانیان بوده باشد همین مغان بوده اند مشابه زمان هخامنشیان. فلذا برای دوران اشکانیان هم یا دینی آریایی نداریم و یا اگر هم بوده دستگاه سلطنت آنرا قبول نداشته و فقط مغان را بعنوان روحانیون دینی در حکومت دخالت میداده است. میخائیل دیاکونوف نیز در رابطه با این دو مجلس گفتاری شبیه به کریستن سن داشته و میگوید:

ظاهراً در مورد وارثت تاج و تخت ترتیب ثابتی وجود نداشت و در خاندان ارشاکیان (اشکانیان) پادشاه انتخابی بود. اختیارات و امتیازات پادشاه تا حدی، به سبب وجود دو شورا، محدود بود (البته این محدودیت زیاد نبود). دو شورا عبارت بودند از: 1- شورای بزرگ خاندان. در این شورا نمایندگان خاندان ارشاکیان (اشکانیان) و ظاهراً برگزیدگان شش خاندان بزرگ پارتی دیگر، عضویت داشتند. 2- شورای «کاهنان-مغان» که نفوذ آن در امور از شورای اولی کمتر بود. این دو شورا متفقاً یکی از افراد سلاله اشکانیان را به سلطنت انتخاب میکردند.

اشکانیان، صفحه 81

اما پیرامون دین زرتشتیان باید گفت که نوعی هم آمیغی بین عقاید یونانیان و آیین زرتشت دیده میشود و این مقوله باعث شده مالکوم کالج با وجود اشاره به نشانه های زرتشتی گری در میان اشکانیان اما اینان را با صراحت زرتشتی نخواند و با این حال اما مغان را روحانیون دین رایج ایرانیان عهد اشکانی معرفی کند و بعبارتی زرتشتی نبودن اشکانیان را به گسست بین ایشان و مغان مرتبط نسازد بلکه به شکاف میان مغان و آیین زرتشت اشاره کند:

شواهدی از وجود اندیشه های کلی «مزده یسنایی» در ایران سلوکی و پارتی دیده می شود. ولی از رفتار و عمل بدان کمتر بروزاتی مشاهده شده است. به کار بستن ماه ها و نام هایی که از آن طنین آیین زرتشت به گوش می رسد مانند (هرمزدیک) و (دین مزدک) چه بسا که دلیل بر وجود محیطی زرتشتی باشد ولی هیچ حجتی بر وجود حتمی این دین پیدا نشده است. مغان گویا در سراسر ایران انواع آیین های پرستش را از کهنه و نو در مرزهای کلی «مزدیسنا» از اهورامزدا گرفته تا آیین کهن خدایان آریایی و آیین زرتشتی که در حال رشد و تکوین بود برپا میداشتند. در کتیبه های اخیر هخامنشی بعضی سایه ها و صفات مضامین «خرده اوستا» مشاهده میشود. آیین زرتشتی به احتمال فراوان در سراسر دوران سلوکی و پارتی با بخشیدن بعضی صفات به دین ایرانی کهن و گرفتن بعضی خصوصیات دیگر آن به سوی آیین دوران ساسانی پیش می رفت. آنچه موجب حیرت نویسندگان یونانی و رومی بویژه در این دوران گشت، شگفتیهای مراسم دینی ایران بود. ایشان از اهمیت پرستش آتش و نشان اهورامزدا یاد می کنند. در شهر آساک به گفته ایزیدور آتش جاودان را نگهداری می کردند. سر اورل اشتاین بسیاری از سکه های پارتی و ساسانی را بر فراز کوه میدان نفتون در معادن نفت ایران یافته است. در اینجا زبانه های آتش که از منابع لایزال گازهای طبیعی بالا می رفت بی گمان زائران را به سوی خود می کشید. تصور می رود که در آن روزگار هم مانند امروز آتش مقدس را با چوب های خوشبو معطر می ساختند.

... ژوستن [مارکوس ژونیانوس ژوستینوس فرونتینوس، مورخ رومی قرن دوم میلادی] درباره سپاس پارتیان از رودها میگوید که چون تیرداد اشکانی پادشاه ارمنستان که از مغان نیز بود به روم رفت تا تاج ارمنستان را از دست نرون دریافت کند از راه خشکی رفت تا دریا را نیالاید.

... چون اسکندر به باختر رسید دید که روستاییان و شهریان پیکرهای بیجان را در گذرگاه ها می اندازند و همانجا می ماند. ژوستن آشکارا گوید که «پیکر مردگان» را معمولاً در هوای باز می گذارند تا طعمه مرغان و سگان شود آنگاه استخوان های عاری از گوشت را به زیر خاک می کنند.» استرابون می گوید که این سگان را گورساز می گفتند.

پارتیان، صفحات 89 و 90

در گفته های کالج اسنادی دال بر وجود اعمالی شبیه به احکام آیین زرتشت به چشم میخورد مثل مقوله دفن نکردن مرده و پاک نگاهداشتن آب و تقدس آتش. پیرامون تقدس آب البته میتوان به یک مورد مشکوک هم اشاره کرد و آن اینکه پروکوپیوس از شستن یکی از اعضای خاندان سلطنتی که محبوس شده بود توسط فردی که با أخذ اجازه از شاه به دیدار وی رفته بود سخن میگوید و عین عبارت ترجمه سخن پروکوپیوس چنین است: «آن مرد اشک را در آب پاک تطهیر نمود» (جنگهای ایران و روم، صفحه 32) این چنین رسمی تا جایی که من میدانم در آیین زرتشت زمان ساسانیان وجود ندارد و اینان از ادرار گاو یا زن و مردی که ازدواج محارم کردند و ازین دست موارد جهت غسل و تطهیر بهره میبردند؛ نیز ممکن است گفته شود منظور از آب پاک همان گمیز و ادرار گاو بوده، بهرطبع مقوله خیلی مهمی هم بنظرم نیست.

دیاکونوف نسبت به مالکوم کالج اما نظر دیگری دارد و حتی با اشاره به دفن مردگان در دوران اشکانیان، رها سازی اجساد را به اواخر این سلسله میبرد و با بر خلاف کالج که زرتشتی گری زمان اشکانیان را متفاوت از زرتشتی گری ساسانی بیان لکن بنظر میرسد بر پیرو مغان بودن اشکانیان نظر دارد، دیاکونوف اشکانیان را پیرو آیینی مخلوط که بخشیش زرتشتی هست میخواند و نیز بطور کل وجود اوستا در زمان اشکانیان را نیز رد میکند [که البته در این مقوله یعنی عدم وجود اوستای اشکانی تنها نیست و من هم به جهت اطاله کلام بازش نمیکنم علی ایحال بدانید دانشمندان بزرگی رأی به عدم وجود این چنین چیزی بهمراه اوستای هخامنشی دادند (نک: مقالاتی چند درباره اوستا، صفحات 13 الی 18 و 47)]. من قسمتهایی را که در سخنان دیاکونوف که قابل توجه هست را [و نه الزاماً صحیح] پر رنگ میکنم:

در کتاب چهارم دینکرت روایتی وجود دارد که (بلاش اول و یا بلاش سوم) تنظیم و تدوین اوستا - کتاب مقدس زرتشتی - در زمان بلاش اشکانی آغاز گشت و گویا متن نخستین آن در دو نسخه در زمان داریوش سوم کودومان تحریر شده و پس از ان توسط اسکندر مقدونی معدود گردید. این مطالب عجالتاً از لحاظ تاریخی تأیید نشده است. به نظر می رسد که این روایت، نتیجه تبلیغات سیاسی دوران مبارزه با مانویت در زمان شاپور دوم بوده است، زیرا در آن زمان پدید آوردن افسانه ای درباره قدمت بی سابقه متن مکتوب اوستا - که بتازگی تنظیم شده بود - ضرورت داشته تا با داستان کفر اسکندر مقدونی دشمنی را در دلها علیه دنیای یونان و روم برانگیزند.

رسم اشکانیان که مزاوجت میان خویشان نزدیک (برادران و خواهران) را معمول می داشتند، فقط به استناد این که اوستا نیز این گونه زناشوییها را جایز دانسته نمیتواند دلیل زرتشتیگری پارتیان شمرده شود. چنانکه می دانیم این رسم در میان اقوام بسیار دیگری که با زرتشتیتگری ارتباطی نداشتند نیز رایج بوده است.

گذشته از این تنوع تشریفات تدفین در عهد پارتیان را باستان شناسی ثابت کرده و معلوم داشته است که ایشان، بجای این که مردگان را طبق آیین زرتشت طعمه ددان و پرندگان لاشخوار سازند، اموات را با لوازم خانه به خاک می سپرده اند و این خود گواه بر آن است که زرتشتیگری کیش رسمی و دولتی آن دوران نبوده است.

فقط در اواخر قرن اول و آغاز قرن دوم میلادی رسم سرزمین هرکانه (محتملاً بر اثر ظهور شاخه جدید هرکانی اشکانیان که با اردوان سوم آغاز می شد) رواج یافت به این معنی که می گذاشتند نخست گوشت مردگان از استخوان جدا شود و سپس تنها استخوانها را دفن و حفظ میکردند. ظاهراً این روش جدید مرحله ای بوده است برای انتقال به تشریفات ویژه زرتشتی، انتقالی که اندکی بعد صورت گرفت.

اشکانیان، صفحات 157 و 158

من پیرامون مقوله دفن کردن بنظرم میرسد دیاکونوف به این نکته توجه نداشته که پس مغان مردگان خود را چطور دفن میکردند؟ بعبارتی بنظرم دیاکونوف بجای آنکه تمرکز خود را معطوف به وجود اختلافات مغان با اشکانیان بکند روی به قیاس آیین زرتشت ساسانی با اعمال اشکانیان آورده است. البته این قسمت از سخنان دیاکونوف با بخشی دیگر از اظهاراتش متضاد بنظر میرسد:

مدارک جدیدی که در نسا کشف گردیده این تصور را تقویت می کند که شرایع زرتشگیری زودتر از تاریخ فوق - یعنی نه دیرتر از قرن اول میلادی - مدون گشته است.

... در سال دوم میلادی فرهادک [فرهاد پنجم اشکانی] با مادر خویش موزا عقد ازدواج بست. برخی عقیده دارند که این موضوع حاکی از پیروزی زرتشگیری در سرزمین پارت می باشد و دلیل دیگریست بر پدید آمدن واکنش و احساسات ضد یونانی در ایران. لازم است تذکر دهیم که انتساب ازدواج با نزدیکترین محارم و ذوی القربی (مادر و خواهر (مادر و خواهر) منحصراً به زرتشتیگری، درست نیست. چنان که میدانیم شاهان هخامنشی نیز با خویشان نزدیک خود مزاوجت می کردند و حتی سلاطین یونانی هم خواهران خویش را به زنی می گرفتند. راست است که در آن زمان... و بخصوص اندکی بعد از آن تاریخ [ازدواج فرهاد پنجم]، نقش زرتشتیگری در ایران مهم و روز افزون بوده است. با این حال ازدواج فرهاد پنجم با «موزا» به هیچ وجه دلیل بر آن نمی باشد. مقارن آن زمان این رسم که جنازه را طعمه ددان و پرندگان شکاری و لاشخوار سازند رواج داشته و این خود حاکی از بسط و توسعه کیش زرتشتیگری در امپراطوری پارت بوده است.

اشکانیان، صفحات 126 الی 128

دیاکونوف بر اساس نقل قبلی گفته بود «فقط در اواخر قرن اول و آغاز قرن دوم میلادی رسم سرزمین هرکانه رواج یافت به این معنی که می گذاشتند نخست گوشت مردگان از استخوان جدا شود و سپس تنها استخوانها را دفن و حفظ میکردند» و این درحالیست که اینجا عنوان میکند از زمان فرهاد پنجم رسم دفن نکردن مرده [حداقل تا وقتی که گوشت و... اش را جانوران نخورند] رواج پیدا کرد و ما میدانیم فرهاد پنجم اساساً در قرن یکم قبل از میلاد بدنیا آمد و عمرش به انتهای نیمه نخست قرن اول میلادی نیز قَد نداد.

چه با نقل هرودوت و چه وندیداد مشخصاً دفن کردن مرده در آیین زرتشت تأیید نشده و جزء گناهان بی توبه بوده است [یعنی با توبه هم جبران نمیشود، گرچه آنطور که دارمستتر میگوید در عمل بواسطه پرداخت هزینه [باز خرید] و توبه از شدت مجازات کاسته میشد (نک: مجموعه قوانین زرتشت، صفحه 302). البته دیاکونوف نیز به هم آمیغی و اختلاط دینی در زمان اشکانیان واقف بوده با این حال بر اساس اطلاعاتی که از خدایان مورد پرستش پارتها به ما میدهد متوجه میشویم که با خدایان آیین زرتشت تطابق قابل توجهی داشته است:

در ایران زمان پارتیان کیش واحد دولتی وجود نداشت و در میان مذاهب متعددی که در کشور اشکانیان (کشوری که اقوام و نژادهای گوناگون در آن می زیسته اند) وجود داشت پرستش خدای خورشید که نامهای مختلف داشت به چشم میخورد. این خدا گاهی به نامهای سامی «با آل» و «آرتسو» و «آفلاد» خوانده می شد و زمانی به نام یونانی زئوس موسوم می گردید و یا به صورت اورمزد (اهوره مزداه) و میترا در می آمد و ضمناً باید گفته شود که در مخیله افراد یونانی و مقدونی ساکن قلمرو پارت مفهوم میترای (میثره مهر) پارتی و آپولون توأم شده بود. الهه بزرگ و مادر باکره و الهه حاصلخیزی خاک که خود با آب-آبی که مشرقیان آن را نیک درک می کردند و حاصل خاکشان منحصراً به وجود آن بستگی داشت - مرتبط بود و بموازات خدای خورشید مورد احترام بوده است، این الهه را ایرانیان آناهیتا (آنائیت) و سامیان نانایا یا آرتارگاتیس می خواندند و یونانیان آن را با آرتمیدای خویشتن یکی می دانستند.

اشکانیان، صفحه 155

جدای ازینکه دیاکونوف نیز در اینجا مشابهت و بنوعی این همان انگاری آناهیتا و ننه ی را عنوان کرد که در بخش هخامنشیان بدان اشاره کرده بودم، در سخنان وی نام سه خدای زرتشتی اهورامزدا و میترا و آناهیتا به چشم میخورد و این همان تثلیث هخامنشیان است که بعنوان مثال در کتیبه اردشیر دوم می بینیم (وی اهورامزدا و میترا و آناهیتا را خدای خود دانسته است). تقدس خورشید را هم میدانیم جزء مسلمات آیین زرتشت بوده است (بنگرید به مقاله ام در اینجا).

دیاکونوف در ادامه خیلی صریح تر به این مقوله پرداخته و علناً از غیر زرتشتی بودن اشکانیان و مردم ایران سخن گفته و بنظر میرسد دارد زرتشتیت ساسانی را بدون پیرو در خور توجه در دوران اشکانیان نشان میدهد با این حال دو گزاره مهم پرستش اهورامزدا و نفوذ کاهنان مغ را نه منکر میشود نه کم اهمیت می انگارد اما آن قدر نافذ نمیداند که آیین زرتشت را بعنوان یک دین حکومتی در زمان اشکانیان به نمایش بگذارند:

سلاطین پارت زرتشتی واقعی نبودند همچنانکه توده مردم ایران نیز زرتشتی نبودند. و وجود پرستش اهورامزدا و کاهنان مغ را نمی توان هنوز در آن زمان نشانه وجود زرتشتیگری به صورت کیش دولتی دانست. حدس زده می شود که در آغاز چند مذهب که هریک خویشتن را وابسته به زراتوشترای نیمه افسانه ای میدانستند وجود داشته اند و در آسیای صغیر و ارمنستان به صورتهای عجیب التقاطی در می آمدند.

اشکانیان، صفحه 156

دیاکونوف البته قبل از سخنان فوق به وجود نشانه های زرتشتی گری در سرزمین نسا هم پراخته اما در عین حال به رسوخ فرهنگ هلنیسم در میان شاهان اشکانی اشاره میکند:

در نسای زمان پارتها، در همان دورانی که اسناد را طبق گاهنامه زرتشتی مورخ می ساختند و بسیاری از کارمندان به اسامی زرتشتی نامیده می شدند، برای آمرزش و آسایش روان شاهان پارتی از ساغرهای عاج که تصاویر ویژه هلنی بر آنها منقوش بود استفاده می کردند و مجسمه های خدایان (و شاید ملکه ها) نیز کاملاً طبق سنت باستانی یونانی ساخته می شد.

اشکانیان، صفحه 152

بهرطبع به احتمال قوی عقاید اشکانیان ترکیبی از دین مغان با فرهنگ یونانی بوده است [اگر نگوییم دین مغان به فرهنگ هلنیستی آلوده شده بود که سندی در تأییدش بنظرم میرسد که نیست]. بهرحال این گزاره واضح است که در زمان اشکانیان هم تنها طایفه روحانی دینی که در دستگاه سلطنت نفوذ داشتند مغان بودند و اشکانیان نیز سرور خدایان مغان یعنی اهورامزدا را میپرستیده اند و در انتخاب پادشاه رأی اینان را در نظر میگرفتند. 

 

د) ساسانیان

برای ساسانیان نیاز به گفتن نیست که اساساً مغان مشخصاً عنوانی بوده که بر روحانیون دینی آیین زرتشت اطلاق میشده است. نام مغان را مورخین یونانی و رومی زمان ساسانیان بر روحانیون آیین زرتشت قرار داده و از طرفی دیگر آنگونه که دستور دهالا میگوید در اوستا بجز یک مورد هیچ اثری از عنوان مغان نیست. مورخین رومی و یونانی بعضاً مغان را مرتبط با جادوگری نیز میدانستند و از همین حیث میباشد که کلمه جادو/ Magic از کلمه مغ/magus أخذ شده است (نک: Magic in the Roman World, page 9) و بعنوان مثال پروکوپیوس از مورخین مشهور رومی از جادویی سخن میگوید که مغان بواسطه درخواست شاه اشکانی به منظور فاش شدن نیات درونی یکی از اعضای خاندان سلطنتی بکار گرفتند و در نهایت هم بعد ازینکه مشخص گردید وی نیت سوئی نسبت به شاه داشته در زندان فراموشی حبس شده و پوست فرد همراهش نیز کنده و از کاه پر میشود (نک: جنگهای ایران و روم، صفحه 31).

دستور دهالا ایران را به دو بخش غربی و شرقی تقسیم کرده و مغان را پیشوایان دینی غرب ایران و سلسله هایی همچون مادها و هخامنشیان بر میشمارد لکن پیشوایان حقیقی آیین زرتشت را در شرق و با عنوان اَتره ون میخواند و عنوان میکند مورخین و نویسندگان خارجی مثل هرودوت ازین عنوان اطلاعی نداشته و نویسندگان یونانی فقط با ایرانیان غربی تماس گرفته بودند که ماد و پارس بوده و پیشوایان دینی هر دو دسته مغان بوده است (نک: خداشناسی زرتشتی، صفحه 100). در ادامه دستور دهالا به نکات مهمی اشاره کرده و میگوید:

به جز از یسنای 65 هات 7 که بر مغ آزار نفرین می فرستد که احتمالاً از اضافات بعدی است در هیچ جای دیگر اوستا مغ را دارای پایه و مقام دینی زرتشتی قبول ندارد و طبقه پیشوایان دینی را تنها اَتروان می شناسد.

قوانین اصلی وندیداد به ویژه قانون تطهیر بدن و مراعات سخت بهداشت تن را تمام اوستا به اتره ونها نسبت میدهد و نه به مغان.

... کتابهای اوستا تنها پیشوای رسمی دین را اَترون میداند و این ثابت می کند که وندیداد از تالیفات مغان نیست چه در هیچ جای آن کتاب سخنی از مغ یا مغان نرفته است.

... بنابراین نتیجه ای که می توان از این دلایل گرفت این است که کتابهای اوستا تماماً از تألیفات اَتره وانها یعنی پیشوایان رسمی و حافظین احکام دین زرتشتی بوده و مغان بعداً این احکام را که از اَتره وانها فرا گرفته بودند در غرب ایران بین مردمان ماد و پارس گسترش دادند.

خداشناسی زرتشتی، صفحات 101 و 102

دستور دهالا از یک طرف میگوید بند 65 هات هفتم یسنه از اضافات بعدی است از طرفی دیگر میگوید چون در کل اوستا اتره ون پیشوای دینی اند پس مغان فی الواقع نبوده و بعدهاً به حافظین دین زرتشت تبدیل شدند. مشکل اینجاست که آن افرادی که بند 65 را اضافه کردند برایشان کاری نداشت بندهای دیگری را نیز اضافه یا عنوان اتره ون را به مغ تبدیل کنند؟!، استدلال دستور دهالا ابداً قابل قبول نمیباشد. از همین روست که پروفسور کریستن سن مغان را همان روحانیون آیین زرتشت به صراحت خوانده و میگوید:

مغان در اصل قبیله از قوم ماد بودند، که مقام روحانیت منحصرا به آنان تعلق داشته است. آنگاه که شریعت زردشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد، مغان پیشوایان دیانت جدید شدند. در کتاب اوستا نام طبقه روحانی را بهمان عنوان قدیمی، که داشته‌اند، یعنی آثرون می‌بینیم، اما در عهد اشکانیان و ساسانیان معمولا این طایفه را مغان می‌خوانده‌اند. در این زمان هم افراد این طایفه خود را از یک ریشه می‌دانستند و مردم هم به ایشان چون طبقه خاصی نگریسته و از یک قبیله می‌شناختند، که تکلیفشان عبادت خدایان و اجرای اعمال دینی بود.

در زمان ساسانیان روحانیان و نجبای ملوک الطوائف قرین و همدوش یکدیگر بودند. و معمولا در ادوار ضعف و انحطاط دولت برای مخالفت با پادشاه همدست می‌شدند ولی جز در این ادوار، این دو طایفه از هم جدا مانده، هریک از طریقی سیر تکاملی خود را ادامه می‌داد. آنچه اطلاع دارم اینست که از دودمان نجبای بزرگ ساسانی هیچ فردی بمقام موبذان موبذ نرسیده است همیشه روسای روحانیون، از میان طبقه مغان انتخاب می‌شده‌اند و این طبقه هم بمرور زمان خیلی زیادتر شده بود و باستناد تاریخ افسانه‌آمیزی، که داشتند، برای خود شجره نسب پرافتخاری ترتیب می‌دادند، که از حیث قدمت و شرافت با خاندانهای بزرگ پهلو می‌زد. ساسانیان نسب خود را بسلاطین هخامنشی و کوی وشتاسپ (کی‌گشتاسب)، که حامی زردشت بود، می‌رساندند و اغلب دودمانهای بزرگ هم بواسطه اشکانیان نسب خود را به وشتاسپ می‌پیوستند. اما موبدان مدعی بودند، که نسب آنان به شاهنشاه داستانی ایران منوش‌ چیثره (منوچهر) از سلسله پادشاهان افسانه‌ای پرداته (پیشدادیان) می‌رسد، که خیلی مقدم بر عهد وشتاسپ بوده است.

ایران در زمان ساسانیان، صفحه 82 و 83

چنانچه مشاهده میکنید بخصوص در عهد اشکانیان و ساسانیان مغان بعنوان یک قبیله خاص، روحانیون آیین زرتشت را تشکیل میدادند و همانگونه که قبلاً به روحانیون دینی این آیین اثرون میگفتند در آن دوران مغ محسوب میشدند و رؤسای دینی زرتشتیان از میان این طایفه صرفاً انتخاب میشده است. البته این جا نقدی که عنوان میشود این است که اگر شاهان ساسانی از نسل روحانیون دینی آیین بودند (بنگرید به بحث مفصل در مقاله ام: اینجا یا بطور اجمالی نک: ایران در زمان ساسانیان، صفحه 61 چنانچه پروفسور میگوید: «بر طبق عقیده زاره احتمال می‌رود، که مؤسس سلسله ساسانیان این تاجگذاری را در مسقط الرأس خود پارس انجام داده باشد، یعنی یا در معبد اناهیتا (ناهید) واقع در شهر استخر، که روزگاری جد او ساسان موبد بزرگ آن بود» و موروثی بودن مقام موبدی هم بر کسی پوشیده نیست و بعنوان مثال بنابر نقل هرودوت نیز میدانیم مغان یک طایفه و قبیله از مادها بودند نه آنکه عنوانی باشد که بر عده ای بدون رابطه خونی اطلاق گردد) پس چرا بعنوان رئیس دینی انتخاب نمیشدند؟ بنظرم میتوان گفت اینان از خاندان مغان هم که بوده باشند تعلیماتی در حد اینکه موبد شوند نمی دیدند فلذا دلیلی بطور کل نداشته تا این اندازه در امور مغان بخواهند دخالت کنند و بنا داشته باشند یکی از پست های مهم بخشی از این طایفه را که از خاندان سلطنتی محسوب نمیشدند از آن خود کنند.

بهرطبع بر اساس گفته دستور دهالا هم از دوران مادها به بعد مغان حافظین آیین زرتشت و گسترش دهنده و نتیجتاً روحانیون این آیین در غرب و به تبع بعد از گسترش آن سلسله ها در کل ایران بودند تا برسد به زمان ساسانیان که شکی در آن نداریم. پروفسور کریستن سن نیز از جهاتی همسو با دستور دهالا در اینباره میگوید:

بعدها این جنبش دینی [آیین زرتشت] سرزمین ماد را فراگرفت و طبقه روحانیون آنجا یعنی «مغان» عاملین غیور و سرسخت و متعصب این کیش شدند. تاریخ زردشتی شدن سرزمین ماد بدرستی معلوم نیست، همین‌قدر می‌دانیم که در زمان داریوش و خشایارشا قوم ماد زردشتی بود، درحالی‌که پارس‌ها از یک نوع مزداه‌پرستی غیر زردشتی پیروی می‌کردند. از این پس سرزمین ماد مرکز دین زردشت بشمار آمد و این دین در تحولات بعدی خود تحت تأثیر افکار طبقه مغان ماد قرار گرفت و در نتیجه طراوت و تازگی خود را از دست داد و در قالب اصول فقهی خشک و خسته‌کننده‌ای درآمد. دستورهای دینی دقیق برای تنظیم جزئیات زندگی مؤمنین وضع شد و اینان ناگزیر می‌بایستی خود را از شر حملات عده کثیری شیاطین و عفاریت گوناگون، که دیو نام گرفتند، حفظ کنند.

ایران در زمان ساسانیان، صفحه 17

حال برویم سراغ رابطه بین مغان یا موبدین و یا روحانیون آیین زرتشت با حکومت ساسانیان و عوام جامعه ایرانیان در آن زمان و در اینجا با نقل قول هایی از کریستن سن و نیز یک مورد از جیمس دارمستتر مقاله را پیش میبرم.

در نظر داشته باشید آنچنان که پیشتر اشاره کردم خود اردشیر بابکان بنیانگذار سلسله ساسانیان از خاندان مغان بوده است. کریستن سن رابطه روحانیون زرتشتی با حکومت ساسانی را از ابتدا تا انتها پر دوام توصیف میکند:

ساسانیان از ابتداء با روحانیون زردشتی متحد شدند و این رابطه محبت در میان دین و دولت تا آخر عهد آنان استحکام داشت.

ایران در زمان ساسانیان، صفحه 100

جیمس دارمستتر نیز به درستی اشاره میکند اکثریت قوانین وندیداد بعنوان یکی از بخش های مهم کتاب دینی مغان به اجرا گذارده میشده است و البته سخن وی ناظر به دوران ساسانیان به تنهایی نیست:

از مطالعه در مدارک و مستندات ایرانی و غیر ایرانی معلوم میگردد قسمت عمده از قوانین وندیداد در زمان خود بموقع اجرا گذارده میشد. استرابون نقل کرده است که هرکس آتش یا آب را آلوده و ناپاک میکرد بمجازات اعدام محکوم میشد. این همان مقررات فصل هشتم وندیداد است که هرکس جسد مرده را در آتش میسوزانید اعدام میگردید اما تعیین اینکه از مقررات و قوانین وندیداد کدام یک واقعاً بموقع اجرا درآمده و یا کدامیک جنبه نظری داشته مشکل میباشد و حتی در زمان سلطنت پادشاهان ساسانی که آیین زردشت دین رسمی مردم و دولت بود نمیتوان معتقد شد که همه این قوانین و مقررات بوسیله قاضی و دادرس بموقع اجرا گذارده میشد. قوانین نظری در بعضی موارد وسیله سخت گیری قضات و یا سیاستمداران قرار میگرفت.

مجموعه قوانین زرتشت، صفحه 303

مسلماً منظور از سخت گیری گرفتن جریمه های نقدی از مردم یا مال و اموالشان و سیطره بر زندگی شان است. بر همین اساس کریستن سن میگوید:

هیئت روحانیان با دخالتی که در امور عرفی می کردند، آن امور را جنبه مقدس و رنگ دیانتی می بخشیدند. این طایفه در کلیه مواردی که در زندگانی افراد پیش می آمد، حق مداخله داشتند و میتوان گفت که هر فردی من المهدالی اللحد در تحت نظارت و سرپرستی روحانیان بود. «عموم مردم مغان را مقدس شمرده، احترام می کردند. امور عامه خلق بر طبق نصایح و موافق پیش بینی مغان ترتیب و تمشیت می گرفت و مخصوصاً در دعاوی اشخاص دقت می کردند و با نهایت مواظبت جریان وقایع را مد نظر گرفته، فتوی می دادند و ظاهراً هیچ چیزی را مردمان درست و قانونی نمی دانستند، مگر آنکه به تصدیق مغی رسیده باشد».

اسباب قدرت روحانیان فقط این نبود که از جانب دولت حق قضاوت داشتند و ثبت ولادت و عروسی و تطهیر و قربانی و غیره با آنان بود، بلکه علت عمده اقتدار آنان داشتن املاک و زمینهای زراعتی و ثروت هنگفت بود، که از راه کفاره های دینی و عشریه و صدقات عاید آنان می شد. در عمل این طایفه استقلال تام داشتند و می توانگفت که دولتی در دولت تشکیل داده بودند حتی در زمان شاپور دوم کشور ماد و خصوصاً ایالت اَدُراَبادگان (آذربایجان) را کشور مغان می شمردند.

ایران در زمان ساسانیان، صفحه 83

البته توجه داشته باشید با عنوان مغان را برای پایین ترین درجه روحانیون سلسله مراتب آیین زرتشت نیز داریم. برای درک بهتر سلسله مراتب روحانیون دینی آیین زرتشت در زمان ساسانیان و نیز رابطه شان با حکومت وقت سراغ ایران در زمان ساسانیان میرویم چنانچه پروفسور کریستن سن میگوید:

طبقه روحانیان مشتمل بوده است بر: قاضی (دادوَر)، و علمای دینی (پست ترین و متعدد ترین مرتبه این علماء صنف مغان بوده، پس از مغان موبدان و هیربدان و سایر اصناف وحانی، که هر یک شغل و وظیفه خاصی داشتند)، دیگر از شعب طبقه روحانی دستوران و معلمان بوده اند و این صنف اخیر را مغان اندرزبد می گفته اند.

... روحانیان زردشتی سلسله مراتبی داشتند، که بسیار منظم بود، اما اطلاع مفصلی از آن نداریم. مغان (که آن را مگوان یا مگوگان نوشته اند) طبقه بزرگ روحانیان فرو دست را تشکیل می داده اند. ظاهراً رئیس معابد بزرگ را به لقب مغان مغ میخوانده اند (و مگوان مگو یا مگومگوان نوشته اند) از این طبقه بالاتر موبدان بود. سرزمین ایران از حیث دین به مناطق مختلف تقسیم می شد. هر ناحیه را موبدی بود.

... رئیس همه موبدان، که منزلت پاپ زردشتیان داشت، موبدان موبد بود.

... ریاست عالیه همه امور روحانی با موبدان موبد بود، که در جمیع مسائل نظری دین و اصول و فروع عملی آن فتوی میداد و سیاست روحانی را در دست داشت.

 بی شبهه موبدان موبد حق عزل و نصب مأمورین روحانی را دارا بوده، ولی بنا بر ظواهر امور شخص او را پادشاه باین مقام نصب می‌کرده است. از اختیارات او یکی آن است، که اگر در بعضی نواحی نسبت بدین رسمی کشور نغمه مخالفتی برمی‌خاست و بنا برسم زمان محکمه خاصی برای تحقیق و تفتیش امر دایر می‌شد، شخص او نیز در آن محاکمه دخالت تام می‌یافت. شاه در جمیع مواردی، که با مذهب تماس داشت، رای موبذان موبذ را می‌خواست. این شخص، از آنجا که هادی معنوی و مشاور روحانی سلطان بود، در تمام شئون کشور نفوذ - فوق‌العاده داشت.

... روحانیون در روابط خود با جامعه وظایف متعدد و مختلف داشته‌اند از قبیل: اجراء احکام طهارت و اصغاء اعترافات گناهکاران و عفو و بخشایش آنان و تعیین میزان کفارات و جرائم و انجام دادن تشریفات عادی هنگام ولادت و بستن کستیگ (کمربند مقدس) و عروسی و تشییع جنازه ۶و اعیاد مذهبی. اگر در نظر بگیریم، که دیانت زردشتی در کوچک‌ترین حوادث و وقایع دخالت داشته و هر فردی در مدت شبانه‌روز بر اثر اندکی غفلت دستخوش گناه و گرفتار پلیدی و نجاست می‌شده است، آن‌ وقت آشکار می‌گردد، که روحانیون طبقه بیکاری نبوده‌اند و هریک از این طبقه که ارثاً ثروتی نداشت، بسهولت می توانست از راه مشاغل مختلفه خود توانگر شود [بنظرم این توانگر بودن میتواند اشاره به دریافت جریمه نقدی در قبال کشتن خرفستران و... هم باشد که پیشتر متذکر شدم].

ایران در زمان ساسانیان، صفحات 69 و 83 الی 86

چنانچه مطالعه کردید و البته برای اسناد پروفسور کریستن سن نیز میتوانید به کتابشان رجوع کنید، روحانیون دینی آیین زرتشت یعنی مغان دست کم از دوران مادها با دستگاه سلطنت ارتباط داشتند و در دوران ساسانیان آن ارتباط را به اوج خود رسانیدند و سیطره فسادشان بر کشور سایه گسترانید. با وجود زرتشتی نبودن هخامنشیان و نیز بحث حول زرتشتی بودن اشکانیان بازم اما گویا این طایفه تنها خاندان روحانیون دینی در ایران هخامنشیان و سلوکی و اشکانی بر اساس اسنادی که فی الحال در اختیار داریم بوده اند.

 

منابع

- ادیان و مذاهب در ایران باستان، کتایون مزداپور، نشر سازمان سمت، چاپ دوم 1395

- ایران باستان، ماریان موله، ترجمه ژاله آموزگار، نشر توس، چاپ دوم 1363

- ایران در زمان ساسانیان، آرتور امانوئل کریستنسن، ترجمه رشید یاسمی، ویراستار حسن رضائی باغ بیدی، نشر صدای معاصر، چاپ پنجم 1385

- اشکانیان، میخائیل میخائیلوویچ دیاکونوف، ترجمه کریم کشاورز، نشر پیام، چاپ سوم 1378

- پارتیان، مالکوم کالج، ترجمه مسعود رجب نیا، نشر سحر، چاپ دوم 2537 شاهنشاهی

- پرسیکا (تاریخ شاهنشاهی پارس به روایت کتزیاس)، لوید لولین جونز-جیمز رابسون، ترجمه فریدون مجلسی، انتشارات تهران، چاپ اول 1390

- تاریخ هرودوت، هرودوت، ترجمه مرتضی ثاقب فر، جلد اول، انتشارات اساطیر، چاپ اول 1389

- تاریخ هرودوت، هرودوت، ترجمه هادی هدایتی، جلد اول، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم 1384

- جغرافیای استرابو، استرابو، ترجمه همایون صنعتی زاده، نشر بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، چاپ اول 1382

- جنگهای ایران و روم، پروکوپیوس، ترجمه محمد سعیدی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم 1365

- خداشناسی زرتشتی، مانک جی نوشیروان جی دهالا، ترجمه رستم شهزادی، نشر فروهر، چاپ اول 1377

- دین ایرانی برپایه متنهای معتبر یونانی، امیل بنونیست، ترجمه بهمن سرکاراتی، نشر قطره، چاپ اول 1377

- زندگینامه کوروش بزرگ، ترجمه خشایار رخسانی، انجمن پژوهشی ایرانشهر، (بی تا)

- کوروش نامه، گزنفون، ترجمه رضا مشایخی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم 1380

- مجموعه قوانین زرتشت (وندیداد اوستا)، جیمس دارمستتر، ترجمه موسی جوان، نشر دنیای کتاب، چاپ دوم 1384

- مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان، اردشیر آذرگشسب، نشر فروهر، چاپ سوم 1372

- مزدیسنا و ادب پارسی، محمد معین، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول 1326

- مقالاتی چند درباره اوستا، ژان کلنز - گراردو نیولی - کارل هوفمان - مری بویس، ترجمه سید سعید رضا منتظری و مجید طامه، نشر ادیان، چاپ اول 1394

- هزاره های گمشده، پرویز رجبی، جلد اول، نشر توس، چاپ اول 1380

- AUSZÜGE AUS SYRISCHEN  AKTEN  PERSISCHER  MÄRTYRER , Von GEORG HOFFMANN, LEIPZIG IN COMMISSION BEI F. A. BROCKHAUS 1880

- CYROPAEDIA, THE EDUCATION OF CYRUS, By Xenophon, Translated By Henry Graham Dakyns, Revised By F. M. Stawell, Produced by John Bickers, Dagny, and David Widger, The Project Gutenberg eBook of Cyropaedia, Release date: February 1, 2000

- Magic in the Roman World, Naomi Janowitz, Routledge 2001

- The Anabasis of Alexander, Arrian of Nicomedia, Translator by E. J. Chinnock, Wyatt North Publishing, London, The Project Gutenberg EBook, Release Date: September 27, 2014

- The Histories, Herodotus, with an English translation by A. D. Godley. Cambridge. Harvard University Press, 1920

- The History Of Herodotus, Herodotus, Volume 1, Translator G. C. Macaulay, Produced by John Bickers, Dagny, and David Widger, The Project Gutenberg EBook, Release Date: December 1, 2008

استفاده از مقالات وبلاگ به هر نحوی مستلزم درج مشخص لینک مقاله در وبلاگ است

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۲/۲۷