مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم
آخرین نظرات

دروغ بعد از دروغ، پاسخ به پاسخ (بی) خردگان (2)

شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۹، ۰۸:۵۲ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دو قرن سکوت، صفحات پنجاه و نه و دویست و شصت و نه

 

در ادامه و هماننده پست قبلی، پاسخ من ذیل پاسخ آقای خالقیان البته بصورت بولد شده قرار دارد:

 

از آنجایی که ایران ستیز مورد اشاره می‌خواهد گناه خلفای نخستین را بشوید در اینجا چندی از جنایات و برده گیری و کشتاری که در زمان خلفای نخستین رخ داد را ذکر می کنیم.

همچنین با استناد به همان زرین کوب که ایران ستیز قصد دارد با استناد به آن فرافکنی کند پاسخ می‌دهیم.

بهتر بود قبل از اینکه نام دکتر زرینکوب را می آوردید سخنان وی را در کتاب کارنامه اسلام مشاهده میکردید، بنگرید به اینجا، و آنچنان که دکتر میگوید:

«درست است که بعضی خلفا در معامله با اهل ذمه خشونت نشان می دادند، از تجدید بنای معابدشان جلوگیری می کردند، یا آنها را از اشتغال به کارهای مهم منع می نمودند، یا وادارشان می کردند لباسهای نشاندار بپوشند، بعضی شان حتی برخی از آنها را به عنف وادار می کردند که مسلمان شوند، عامه مسلمانان نیز گاه تحریک می شدند و به آزار آنها دست می گشادند، اما این احوال به ندرت اتفاق می افتاد و بی دوام بود، چنان که روی هم رفته اهل کتاب در قلمرو اسلام در صلح و آرامش به سر می بردند»

و همچنین:

«تمدن اسلامی ـ لا اقل از پایان فتوح مسلمین تا ظهور مغول ـ قلمرو اسلام را از لحاظ نظم و انضباط اخلاقی، برتری سطح زندگی، سعه صدر و اجتناب نسبی از تعصب، و توسعه و ترقی علم و ادب، طی قرنهای دراز پیشاهنگ تمام دنیای متمدن و مربی فرهنگ عالم انسانیت قرار داد.»

(منبع: عبدالحسین زرین‌کوب، کارنامه‌ اسلام، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1391، صفحات 2 و 5)

 

کشتار و جنایات

در سال های ۲۸ و ۳۰ هجری که در زمان خلفای نخستین است، تازیان دو دفعه مجبور شدند استخر را فتح کنند. در دفعه دوم جنایت خون بار بزرگ و عجیبی را رقم زدند که یادآور اقدامات داعش است.

عبدالله بن عامر پس از آنکه مردم شهر استخر علیه اعراب قیام کردند سوگند خورد که چندان بکشد از مردم استخر که خون براند. به استخر آمد ... و خون همگان مباح گردانید و چندان که می‌کشتند، خون نمی‌رفت تا آب گرم بر خون ریختند. پس برفت و عدد گشتگان که نام بردار بودند ۴۰ هزار کشته بود، بیرون از مجهولان (فارسنامه ابن بلخی ص ۱۱۶؛ زرین کوب، ١۳۷۸: ص ۸۵).

یعنی تعداد واقعی کشتگان خیلی بیشتر از اینها بوده است!

ابتدا توصیه میکنم سخن جمشید کرشاسپ چوکسی (پژوهشگر مطرح زرتشتی) را به حافظه خود بسپارید:

« زمانی که تسخیر خطه ایران آغاز شد، تعدادی سرباز بنا به عللی سودجویانه از جامعه زرتشتی به جامعه مسلمان پیوستند. نمونه آن حمراء (یک لشکر پیاده نظام ساسانی) بود که بعضی از نفرات آن پیش از نبرد قادسیه در سال ۶۳۷م / ۱۶ هـ . ق داوطلبانه اسلام آوردند. و به صورت تابعان یا موالی قبیله عرب تمیمی در آمدند…
پس از آن، سربازان بسیاری از لشکر حمراء در کوفه به مسلمانان عرب پیوستند و در پایان سده هفتم م / اواخر سده نخست هـ . ق نقش مهمی در امور سیاسی شهر ایفا کردند.»
(ستیز و سازش، جمشید کرشاسپ چوکسی، ترجمه: نادر میرسعیدی، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول، صفحات 92 و 93)

بعید نیست کشتاری هم که شما میگویید کار همان ایرانیان باشد!!.

و اما درباره فتح استخر:

خوب بود کمی تاریخ مطالعه میکردید!! شما این قدر بی مطالعه هستید که نمیدانید فارسنامه ابن بلخی منبع دست اول برای این بازه زمانی محسوب نمیشود؟ همچنین نمیدانستید در منابع دست اول همچون فتوح البلدان بلاذری یک کلمه هم در رابطه با این کشتار نیامده است؟. با این همه حال برای پاسخ کاملتر بنگرید به مقاله ای که برادرانمان در اینباره پیشتر نوشته اند (اینجا) چنانچه در آن مقاله میخوانیم:

بنابر نقل طبری، ابن اثیر، ابن خلدون، ابن کثیر و.... زمانی که ابن حضرمی کشته شد، اهل فارس و کرمان سر به شورش برده و والیان خود را بیرون راندند. حضرت علی(ع) در این مورد که چه کسی را برای سروسامان دادن به اوضاع روانۀ آن منطقه کند با برخی به مشورت نشست. یکی از یاران حضرت به نام جاریة بن قدامه، زیاد بن ابیه را برای این منظور پیشنهاد داد. حضرت علی(ع) نیز با پذیرش این پشنهاد به ابن عباس دستور داد تا ولایت فارس را به زیاد سپرده و او را به همراه سپاهی به آن ناحیه روانه سازد. زیاد پس از حضور در فارس و بررسی اوضاع سیاسی و اجتماعی منطقه و با سیاست زیرکانه ای که به کار بست، توانست بدون جنگ و خونریزی بر فارس مسلّط شود. منابع یاد شده تصریح دارند که زیاد با مردم آن سامان با عدالت و رعایت امانت رفتار نمود.[1]

بنابر این، در پاسخ به این قسمت از پرسش با استفاده از گزارش فوق باید به دو نکتۀ اساسی اشاره کرد: نخست این که، زیاد بن ابیه در تسلّط بر فارس نه تنها با شورشیان آن سامان نجنگید، بلکه با زیرکی و استفاده از روش های مسالمت آمیز توانست بر اوضاع به هم ریخته آن سامان چیره شود. نکتۀ دیگر، در بارۀ تشبیه زیاد بن ابیه به انوشیروان است. باید گفت آنچه از گزارش های تاریخی استفاده می شود آن است که تشبیه نمودن زیاد به انوشیروان توسط مردمان فارس -بر خلاف ادعای در این پرسش- به جهت نرمش، مدارا و عدل او بوده است. [2]

... امّا در مورد انتساب کشتار ایرانیان توسط ابن عباس که در فارسنامه ابن بلخی مطرح گردیده است؛[6] باید به این نکته توجه داشت که منابع اصلی فارسنامه ابن بلخی که در سال 510 ق نگاشته شده است، «تاریخ طبری»، «سنی ملوک الارض و الانبیاء» و «المسالک و الممالک اصطخری» است و در این سه کتاب تاریخی گزارشی به این شکل ذکر نشده است، مگر این که این سخن نیکلسن را بپذیریم که ابن بلخی شنیده ها و دریافت های خود را نیز بر کتابش می افزوده است،[7] که در این صورت پذیرفتن این دسته از گزارش ‌ها از ابن بلخی خالی از اشکال نخواهد بود.

[1]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ ‏الطبری، ج ‏5، ص 138، دار التراث، بیروت، چاپ دوم، 1387ق؛ ابن جوزی، عبد الرحمن، المنتظم، ج ‏5، ص 159، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1412ق؛ ابن اثیر، عزالدین، الکامل، ج ‏3، ص 382، دار صادر- دار بیروت، بیروت 1385ق؛ ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج ‏7، ص 320، دار الفکر، بیروت، 1407ق؛ ابن خلدون، عبد الرحمن،تاریخ ‏ابن ‏خلدون،ج‏2، ص 644، دار الفکر، بیروت، چاپ دوم، 1408 ق؛ ابن اثیر، عز الدین، أسد الغابة، ج ‏2، ص 318، دار الفکر، بیروت، 1409ق.

[2]. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج ‏7، ص320؛ المنتظم، ج ‏5 ،ص 159؛ طبری، محمد بن جریر تاریخ ‏الطبری، ج ‏5، ص 137.

...

[6]. ابن بلخی، فارسنامه، ص 289، سازمان چاپ و انشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، شیراز، چاپ اول، 1374ش.

[7]. ابن بلخی، فارسنامه، ص 3.

 

در کجای علم تاریخ، سخن کتابی با چند قرن فاصله از واقعه ای که نقل میکند و از قضا دارای مغایرت صد و هشتاد درجه ای با منابع نزدیک تر هم است، سند شمرده میشود؟.

 

پس از جنگ جلولا در زمان عمر بن خطاب، عرب‌ها به مردم و زنان و کودکان یورش آورند. کشتگان جلولا را برخی بالغ بر ۱۰۰ هزار نفر نوشته اند (معجم البلدان، ج ۲، ص ۱۰۷؛ زرین کوب، ١۳۷۸: ص ۱۲۳).

در رابطه با نبرد جلولاء:

در ابتدا باید تعجب خود را از منبع شما بیان کنیم. احتمالاً فرصت نداشتید تا تحقیق کنید و متوجه شوید که اولاً معجم البلدان نه کتابی تاریخی که فرهنگنامه جغرافیایی است و همچنین تاریخ نگارش آن مربوط به قرن هفتم قمری است!! یعنی شش قرن پس از واقعه ای که از آن سخن گفته است. جدای از این، اگر این سخن معجم البلدان در منابع نزدیک تری همچون تاریخ طبری بود باز میشد از آن سخن گفت اما نه وقتی که در هیچ یک از منابع نزدیک تر و معتبر تر درباره فتح ایران بدست اعراب مسلمان این قسمت از معجم البلدان تأیید نمیشود. سخنان حموی در کتاب خود درباره موضوعات مربوط به علم جغرافیا یقیناً معتبر است اما نه درباره مسائل تاریخی که از قضا سخنی گفته است که در منابع دست اول نیست.

با این همه حال لازم دیدیم در اینجا سخن حموی را نقل و بررسی میکنیم:

جلولاء

تسوجی از تسوجهای سواد به راه خراسان است. از آنجا تا خانقین هفت فرسنگ باشد و آن رودخانه ای بزرگ است که تا بعقوبا کشیده میشود و به میان آبادیهای بعقوبا می رود و در آن تا «باجسرا» کشتیرانی می شود. جنگ نامبردار که به سال شانزده میان ایرانیان و مسلمانان رخ داد و مسلمانان ایشان را قتل عام کردند در آنجا رخ داده است. به سبب آنچه مسلمانان بر سر ایشان آوردند آنجا را «جلولاء الوقیعة - جلولای بد بختی» نامیدند.

سیف گوید: در روز جلولاء خداوند صد هزار ایرانی را بکشت و در هر طرف از کشته ها پشته ساخت. پس آنجا را به نام این جله ها (پشته ها) از کشتگان جلولاء الوقیعه خواندند. قعقاع پسر عمر گاهی آن را با الف کشیده و گاهی با الف کوتاه می خواند و چنین می سراید:

و نحن قتلنا فی جلولا اثابرا          و مهران اذ عزت علیه المذاهب

و یوم جلولاء الوقیعة افنیت          بنو فارس لما حوتها الکتائب

نام جلولاء در شعر بسیار آمده است.

جلولاء

نیز شهری معروف در افریفیه است. از آنجا تا قیروان بیست و چهار میل می باشد. در آنجا آثار باستانی برجها ساختمانها دیده می شود و آن شهری است کهن که با سنگ ساخته شده و در آن چشمه ای جوشان می باشد. در آنجا رودخانه های بسیار و میوه قراوان باشد.

... چیرگی بر این شهر بر دست عبد الملک پسر مروان روی داد که با معاویه پسر حدیچ و سپاه او بود. (معجم البلدان، یاقوت حموی، یاقوت بن عبدالله، ترجمه دکتر علینقی منزوی، انتشارات سازمان میراث فرهنگی، تهران 1383 شمسی، صفحه 72) همچنین بنگرید به: (معجم البلدان، یاقوت بن عبدالله الحموی الرومی البغدادی، دار صادر بیروت، المجلد الثانی، صفحه 156)

راوی که حموی در معجم البلدان به نقل از وی سخن از کشتار صد هزار ایرانی زده است، کسی نیست جز «سیف» و این سیف که راوی برخی روایتهای تاریخی مربوط به زمان صدر اسلام بوده، همان سیف بن عمر است که در تاریخ طبری نیز راوی برخی روایتهاست. برای اعتبار وی بیایید نظر عالمان اهل سنت را در اینباره مرور کنیم [وی از اهل تسنن بوده است]:

1. یحیی بن معین: «حدیث او ضعیف و سست است و خیری در احادیث او نیست».[1]
2. نسایی: «ضعیف است».[2]
3. ابن حماد عقیلی: «ضعیف است و از هیچ‌یک از روایات فراوان او نباید تبعیت کرد».[3]
4. ابن ابی حاتم: «حدیثش را ترک کرده‌اند».[4]
5. ابن حبان: «حدیث‌هایی را که خود جعل می‌کرده از زبان فرد موثّقی نقل می‌کرده است و نیز می‌گوید سیف متهم به زندقه است و گفته‌اند حدیث جعل می‌کرده است».[5]
6. دار قطنی: «ضعیف است و حدیثش را ترک کرده‌اند».[6]
7. حاکم: «روایت او ساقط است، و متهم به زندقه است».[7]
8. ابن عدی: «برخی از احادیث او به غایت مشهور است، و تمام احادیث وی انکار می‌شود و از احادیث وی تبعیت نمی‌شود».[8]
9. ذهبی: «همه دانشمندان و علمای اسلام اجماع و اتفاق دارند بر این‌که حدیثش متروک است».[9]

[1]. جرجانی، أبو أحمد بن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، تحقیق، عبد الموجود، عادل أحمد، معوض، علی محمد، ج 4، ص 507، بیروت، الکتب العلمیة، چاپ اول، 1418ق.
[2]. نسائی، أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب، الضعفاء و المتروکون، محقق، زاید، محمود إبراهیم، ص 50، حلب، دار الوعی، چاپ اول، 1396ق.
[3]. عقیلی، أبو جعفر محمد بن عمرو، الضعفاء الکبیر، محقق، أمین قلعجی، عبد المعطی، ج 2، ص 175، بیروت، دار المکتبة العلمیة، چاپ اول، 1404ق.
[4]. ابن أبی حاتم، أبو محمد عبد الرحمن بن محمد، الجرج و التعدیل، ج 3، ص 579 و ج 4، ص 278 و ج 7، ص 136، هند، طبعة مجلس دائرة المعارف العثمانیة، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1271ق.
[5]. ابن حبان دارمی، محمد، المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین، محقق، زاید، محمود إبراهیم، ج 1، ص 345 – 346، حلب، دار الوعی، چاپ اول، 1396ق.
[6]. ابن حجر عسقلانی، احمد، تهذیب التهذیب، ج 4، ص 296، هند، مطبعة دائرة المعارف النظامیة، چاپ اول، 1326ق.
[7]. همان.
[8]. همان.
[9]. ذهبی، محمد بن أحمد، المغنی فی الضعفاء، محقق، نور الدین عتر، ج 1، ص 292، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا.

 

ممکن است بگویید خب این سیف شاید کسی غیر از سیف بن عمر باشد و در پاسخ باید بگوییم پس این سیف مجهول بوده و خبری که راوی مجهول در آن باشد بهیچ عنوان موثق نیست و شما به چه دلیلی این چنین خبری را در اینجا نقل کرده اید؟ فکر کردید نقل تاریخ هماننده سخنان بچه گانه تان در پایگاه (بی) خردگان است؟ خیر آقای خالقیان، خبرهای تاریخی صدر اسلام یا سلسله راوی موثق میخواهد و یا نقل قول های مختلف در باب یک موضوع، مگر اینکه درباره موضوعاتی نه چندان مهم باشد.
در ادامه ببینیم پروفسور چوکسی یکی از دانشمندان مشهور زرتشتی در اینباره چه میگوید:
به جز مورد صیغه شدن زنان که در جامعه آن زمان و هنگام جنگ امری بوده است بدیهی [چه توسط ایرانیان و چه رومیان و چه عربها، بنگرید به یادداشت بنده حقیر پیرامون برده داری در اینجا] کجای نبرد جلولاء حاکی از تجاوز و کشتار وحشیانه و ... است؟ اگر یک سند معتبر دال بر این مهم بود پروفسور چوکسی که خود زرتشتی است از آن اجتناب نمیکرد.

 

می‌دانیم که این روزها بسیجیان برای عدد 77 هزار تن کشته در افسانه پوریم اصطلاح نسل کشی را استفاده می کنند و می گویند هلوکاست ایرانی بوده است!! این در حالی است که صرفا تلفات پس از یکی از جنگ‌ها با اعراب را ۱۰۰ هزار تن نوشته‌اند!!! که قطعا یکی از جنایات بزرگ بشری در طول تاریخ است.

آقای خالقیان، آنچنان که در سخنان دانشمندان شهیری همچون جان مانوئل کوک و یوزف ویسهوفر مشهود است، کتب عهد عتیق اعتبار قطعی و دقیق تاریخی نداشته فلذا صرف بودن مسئله ای در این کتب بهیچ عنوان نمیتوان برچست تاریخی بودن به آن زد. ما نه پوریم را واقعه ای صد درصد تاریخی میدانیم و نه اسارت یهودیان در بابل و سپس آزاد سازی شان توسط کوروش دوم را قبول داریم. دلیلی که به پوریم ایراد میگیریم این است که یهودیان علیرغم قطعیت نداشتن صد درصدی آن، بدان باور داشته و بعضاً افتخار هم میکنند!!.

 

برده گیری زنان و کودکان توسط خلفای نخستین

درباره برده گرفتن در دوران اموی و سخت گیری آنها به زرتشتیان و حتی نو مسلمانان سخن فراوان است اما این کار از دوران خلفای نخستین رواج داشته است.

در جنگ جلولا غنیمت بسیار به چنگ اعراب افتاد و زنان و دختران بسیار نیز به اسارت گرفتند چندان که عمر بن خطاب از کثرت اسیران نگرانی در دل پدید آمد. دینوری می‌نویسد که عمر مکرر می‌گفت از فرزندان این زنان که در جلولا اسیر شده اند به خدا پناه می برم (اخبار الطوال صص ۱۲۲-۱۲۳؛ زرین کوب، ١۳۷۸: ص ۷۲).

1: اولاً که برده داری در تمامی دوران ها و تمامی حکومت ها حتی تا قرن نوزده میلادی وجود داشته است و به سال 1808 میلادی بود که تجارت جهانی برده ممنوع شد که به موجب آن این عمل تا حد زیادی متوقف میشود اگرچه حتی تا مدتی پس از آن هم در آمریکا برده داری وجود داشته است.

2: ثانیاً متنی که از دو قرن سکوت به نقل از اخبار الطوال نقل کردید چه ربطی به کشتار و قتل و غارت داشت؟.

3: ثالثاً بنگرید به برده داری و ارزش برده در زمان هخامنشیان:

پروفسور والتر هینتس همچنین اینجا - پروفسور هاید ماری کخ - دکتر داندامایف - دکتر دیاکونوف - پروفسور کاشلنکو . در این میان، گفتار دانشمند شهیر این حوزه داندامایف در خور توجه است که میگوید:

هخامنشیان ساکنان استان ها یا شهرها و حتی یک قبیله ی کامل را، هنگامی که علیه حکام پارسی شورش می کردند، به بردگی می گرفتند. قسمت عمده ی این بردگان را برای کار به املاک شاه یا بلند پایگان پارسی می فرستادند [و] بقیه را در زمینی وادار به سکونت می کردند. گروه آخری را در اختیار مالکان خصوصی می گذاشتند که بابت آن ها بایستی به شاه مالیات می پرداختند. (تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ا. آ. گرانتوسکی و دیگران، ترجمه: کیخسرو کشاورزی، ص ۸۹)

بعید میدانم عملکرد اعراب مسلمان به گرد پای هخامنشیان هم برسد، چه آنکه اعراب هیچ گاه ساکنان یک شهر را بطور کامل به بردگی نگرفتند و یا یک قبیله ی کامل را.

4: رابعاً آیا سندی هست که نشان دهد اعراب مسلمان با این اسرا علی رغم توصیه های فراوان به مهربانی با آنها توسط پیامبر گرامی اسلام (صلوات الله علیه) (بنگرید به اینجا) بد رفتاری میکرده اند؟ تجاوز میکرده اند؟ اموالشان را غارت میکرده اند؟ هرکه را میخواستند میکشتند؟ وقتی سندی ندارید پس چرا سخنی را نقل میکنید که نتوانید ادعای خود را با آن ثابت کنید؟. در این زمینه سخن دکتر زرین کوب در خور توجه است:

نسبت ‏به بردگان نیز معامله مسلمین همراه با تسامح بود و مسالمت. وقتى از بردگى در اسلام صحبت مى‏‌شود، نباید ماجراى‏ اسپارتاکوس یا داستان کلبه‌ی عمو تام را به خاطر آورد. اگر اسلام اصل‏ برده‏‌دارى را پذیرفت، چنان انسانیتى را نسبت ‏به بردگان توصیه کرد که ‏در جامعه اسلامى برده تا حدى به مثابه عضو خانواده تلقى مى‌‏شد. پیغمبر، به موجب روایات، آن کس را که بنده‌ی خویش را بزند، از بدترین مردم‏ خوانده بود. حتى گویند که وقتى نیز توصیه فرموده بود که بندگان را بنده (عبد) خویش نخوانید، مرد جوان (فتى) خویش بخوانید. در واقع ‏تجارت برده در همان ایام، هم نزد یهود معمول بود و هم نزد نصارا. اگر کلیسا گه گاه نسبت ‏به آن اظهار کراهت مى‏‌کرد، اسلام هم ‏از پیغمبر این سخن را نقل مى‏‌کرد که بدترین مردم آن است که مردم را مى‌‏فروشد، شرّ الناس من باع الناس. به علاوه، وضع یک برده در نزد مسلمین با وضع او در نزد یهود و نصارا طرف نسبت نبود. نزد یهود مردى‏ که با کنیز "درهم خریده" خویش مى‌‏آمیخت، عملش زنا محسوب مى‌‏شد و زن او حق داشت آن کنیز را بفروشد و از خانه خویش دور کند. چنان‌که ‏نزد نصارا هم فرزندى که از یک کنیز براى مرد به دنیا مى‌‏آمد، برده بود. گویى گناه زناى پدر را به گردن خویش داشت. در صورتی‌که نزد مسلمین، نه‏ فرزند آن وضع حقارت آمیز را داشت نه مادرش. مرد حق نداشت ام ولد را بفروشد و او بعد از مرگ خداوند خویش، آزادى نیز مى‌‏یافت. در بین‏ خلفا و سلاطین اسلامى بسیار بودن کسانى که مادرشان برده بود (امّ وَلَد). از بین ممالیک -بندگان درهم خرید- بعضى‏‌ها در غزنه، هند و مصر مکرر سلطنت‌هاى مهم به وجود آوردند و این همه نشان مى‏‌دهد که در قلمرو اسلام برده به هیچ وجه عرضه‌ی سرنوشتى از نوع سرنوشت‏ بردگان امریکاى عهد لینکلن نمى‌‏شد. (عبدالحسین زرین‌کوب، کارنامه‌ اسلام، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1391، ص137)

5: خامساً عجیب است که برای جلولاء یکبار از معجم البلدان بهره میجویید و بار دیگر از اخبارالطوال!! در حالیکه نه سخن دینوری را حموی در کتاب خود گفته و نه سخن حموی را دینوری در کتاب خود تأیید کرده است.

6: برای بررسی بهتر بیایید ببینیم دینوری چه گفته است:

مسلمانان در جنگ جلولاء غنایمی بدست آوردند که نظیر آن بدست نیاورده بودند و گروه زیادی اسیر از دختران آزادگان و بزرگان ایران گرفتند. گویند عمر می گفته است خدایا من از شر فرزندان اسیران جلولاء به تو پناه می برم و پسران آن زنان در جنگ صفین شرکت داشتند و به حد بلوغ رسیده بودند. عمرو بن مالک، جریر بن عبد الله بجلی را همراه چهار هزار سوار در جلولاء باقی گذاشت تا پایگاهی باشد که از نفوذ ایرانیان به نواحی عراق جلوگیری کند.
و خود با دیگر مردم حرکت کرد و پیش سعد بن ابی وقاص که در مداین بود رفت، و سعد هم با مردم حرکت کرد و به کوفه آمد و خبر فتح را برای عمر نوشت، سعد بن ابی وقاص مدت سه سال و نیم امیر کوفه و تمام مناطق عراق بود و سپس عمر او را عزل کرد و به جای او عمار بن یاسر را به فرماندهی جنگ و عبد الله بن مسعود را برای قضاوت و عمرو بن حنیف را بر خراج کوفه گماشت.
(اخبار الطوال، ابوحنیفه احمد بن داود دنیوری، ترجمه صادق نشات، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ناشر دیجیتالی: مرکز رایانه ای قائمیه اصفهان، صفحه 164)

آقای خالقیان، لطفی به ما کرده و بگویید متن فوق که نه هماننده شما با واسطه از دو قرن سکوت که مستقیم از ترجمه کتاب دینوری است چه ربطی به غارت و قتل و کشتار و تجاوز دارد؟ همچنین با متنی که شما از دو قرن سکوت به نقل از اخبار الطوال نقل کردید تفاوت دارد.

در یکی از روایاتی که طبری آورده است از پریشانی و غمگینی پیروز نهاوندی یا همان ابو لؤلؤ پس از دیدن اسیران و برده‌های ایرانی آن هم کودکان سخن به میان آمده است. پیروز نهاوندی سرانجام تصمیم گرفت عمر را به قتل برساند و موفق شد. در روایت طبری اینچنین آمده است: «وقتى اسیران نهاوند را به مدینه آوردند ابو لؤلؤه، فیروز، غلام مغیره بن شعبه، هر کس از آنها را کوچک یا بزرگ می‌دید دست به سرش مى‏کشید و مى‏گریست و مى‏گفت: «عمر جگرم را خورد»…» (طبری، ١۳۷۵: ج ۵/ ص ١۹۵۸).

برای هر ایرانی آزاده‌ای درد آور است که زنان و کودکان هم میهن خود را اینچنین ببیند.

براستی که دست باستان پرست ما از اسناد برای غارت و تجاوز خالی است فلذا دست به دامان برده داری شده است. حتی سندی مبنی بر رفتار وحشیانه و یا تجاوزات متعدد به اسرا را هم پیدا نکرده است بنابراین خود را به هر دری میزند تا این چنین روایتهایی که اصلا هیچ ربطی به ادعاهای خودش هم مبنی بر نابودی گسترده تمدن و کشتار و ... نداشت را نقل کند:

1: برای اسرایی که هخامنشیان از زمان کوروش دوم از بابل و لیدیا و ... گرفتند تا برسد به بردگانی که در زمان ساسانیان برده میشدند چطور؟ آیا آنها خانواده نداشتند؟ آیا آنها دوست و آشنا نداشتند؟ آنها وطن نداشتند؟.

2: متن کامل ترجمه تاریخ طبری در اینباره:

شعبی گوید: وقتی اسیران نهاوند را به مدینه آوردند ابو لؤلؤه، فیروز، غلام مغیرة بن شعبه، هر کس از آنها را کوچک یا بزرگ میدید دست به سرش میکشید و میگریست و میگفت: «عمر جگرم را خورد» فیروز، نهاوندی بوده بود، به روزگار پارسیان رومیان اسیرش کرده بودند پس از آن مسلمانان اسیرش کردند و به محل اسارت خویش انتساب یافت.(صفحات 1958 و 1959 ترجمه تاریخ طبری، مترجم ابوالقاسم پاینده)

ابولولو بر طبق همین نقل پیشتر اسیر رومیان بوده و خب یقیناً قیصر روم جگرش را پیشتر از عمر خورده بود!! چه آنکه رومیان هم از ایرانیان برده میگرفته اند. جدای از اینها، منظور از شعبی که در روایت طبری آمده است کیست؟ آنچنان که از صفحه 1764 ترجمه جلد پنجم تاریخ طبری بر می آید و نام عامر شعبی را می بینیم پس وی عامر بن شراحیل شعبی است و برای بهتر شناختن این فرد بنگرید به اینجا و اینجا.

نابودی علم و کتاب سوزی توسط فاتحان عرب

در منابع کهن از نابودی دانش و کتاب‌ها توسط فاتحان عرب سخن رفته است. از جالب ترین این موارد می توان به نوشته ابن خلدون اشاره کرد که بسیار مورد بحث می‌باشد.

یک نکته اینجا مورد توجه است، شما میگویید «منابع کهن» و این منابع کهن در عمل خلاصه میشود به ابن خلدون و آثار الباقیه که باز جالبتر اینکه در این دو کتاب هیچ سخنی من باب کشتن دانشمندان و نابودی دانش نیست بلکه تنها نابودی کتابها آنهم نه بصورت موارد متعدد که تنها یک مورد ابن خلدون از آن سخن میگوید و یک مورد دیگرهم ابوریحان!! پس از شما میخواهیم برای این ادعاهای مضحکی که کرده اید سند ارائه بدهید:

1: نابودی دانش و دانشمندان.

2: نابودی کتاب ها در منابع کهن [مستحضر هستید که عنوان «منابع کهن» برای دو منبع که از قضا سخن یکدیگر را هم در اینباره تأیید نمیکنند استفاده نمیشود].

ابن خلدون نوشته است که وقتی سعد بن ابی وقاص بر مدائن (پایتخت ساسانیان) دست یافت درآنجا کتاب‌های بسیار دید. نامه به عمر بن خطاب نوشت و در باب این کتاب‌ها دستوری خواست. عمر در پاسخ نوشت که آن همه را به آب افکن که اگر آنچه در آن کتاب‌ها هست، سبب راهنمایی است خداوند برای ما قرآن فرستاده است که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آن کتاب‌ها جز مایه گمراهی نیست، خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. از این سبب آن همه کتاب‌ها را در آب یا آتش افکندند (ابن خلدون. ص ۶ – ۲۸۵ به نقل از زرین کوب، ١۳۷۸: ص ١١۷-١١۸)

بهتر نبود سخن ابن خلدون را کامل نقل میکردید؟ چنانچه در پست اول اشاره کردم که ابن خلدون به صورت قطعی سخن نگفته و به صورت فعل مجهول بیان کرده است [البته اگر از زبان عربی سر رشته ای داشته باشید که بعید میدانم]. ابن خلدون سخن خود را با جمله «و لقد یقال» آغاز کرده است (همانا چنین گفته مى‏ شود). یعنی خود ابن خلدون سخن خود را حتمی نمیداند و تنها احتمال آنرا میدهد!! اینکه باستان پرستی چون شما چگونه از احتمال نویسنده به قطعیت نویسنده و سپس موارد متعدد آنهم در منابع کهن رسیده اید باید تأسف خورد به حال کسانی که فکر میکنند شما دانش آموخته تاریخ هستید!! بنظر میرسد دانش آموز مقطع دکتری در رشته سفسطه باشید نه دانش آموخته کارشناس ارشد تاریخ.

همچنین ابن خلدون در ابتدای سخنش در اینباره گفتاری در خور توجه دارد و میگوید:

و همانا گفته مى‏ شود که این علوم از ایرانیان به یونانیان رسید آنگاه که اسکندر دارا را کشت و بر ملک کیانى تسلط یافت و بر کتابها و علوم بى ‏حد و حصر آنها استیلا یافت و چون سرزمین ایران فتح شد و در آنجا کتب فراوان دیدند، سعد وقاص به عمر نامه نوشت...

و چنانچه میدانیم:

1: اولاً کشتن دارا توسط اسکندر واقعه ای است که در میان تواریخ ایرانی رواج داشته و بر میگردد به عدم وجود سلسله هخامنشیان و بجای آن بیان سلسله کیانیان قبل از حمله اسکندر که تواریخ یونانی و اسناد تاریخی بهیچ روی این نوع تاریخ نگاری را تأیید نمیکنند [این که کدام یک به واقعیت نزدیک تر است در اینجا محل بحث نیست]

2: ثانیاً امثال سقراط و بقراط و فیثاغورث و ارسطو و ... در یونان باستان این ادعا را که یونانیان از ایرانیان علم و دانش گرفتنه اند کاملاً رد میکند.

3: ثالثاً این کتب فراوان کدام کتب علمی بودند که گزارشی از آنان به ما نرسیده است؟ لطفی به ما کرده و اگر ذره ای متوجه معنای کلماتی همچون «سند» - «مدرک» و «پژوهش» میشوید، کتب علمی را که وجود داشته به ما نشان بدهید تا بگوییم پس این کتب را اعراب نابود کرده اند!! لکن هرچه منابع را مرور میکنیم یک کلمه هم از کتب به اصطلاح تاریخی ننوشته اند. جالبتر اینجاست که منابع زرتشتی هم از این کتب علمی چیزی ننوشته اند بنابراین ما با دو ادعا که باید اثباتش کنید وگرنه پوچی خود را نشان داده اید طرف هستیم:

الف) وجود کتب فراوان

ب) وجود کتب علمی در میان این کتب فراوان

دکتر عبدالحسین زرین کوب درباره این روایت نوشته است:

درست است که این خبر در کتاب‌های کهنه قرن‌های اول اسلامی نیامده است و به همین جهت بعضی از محققان در صحت آن دچار تردید گشته اند، اما مشکل می توان تصور کرد که اعراب با کتاب‌های مجوس، رفتاری بهتر از این کرده باشند (زرین کوب، ١۳۷۸: ص ١١۸).

خوب شد که در پست قبلی گفته پروفسور کریستین سن را قرار دادیم که گفت:

می دانم که مسلمانان زردشتیان را اهل کتاب می شمرده اند، بنابراین نابود شدن کتب مقدس آن طایفه را نمی توان به تعصب اسلامیان منسوب کرد و چنانکه دیدیم بیشتر قسمت های اوستای ساسانی در قرن نهم میلادی هنوز موجود بوده، یا لا اقل ترجمه پهلوی آنها به انضمام تفسیر معروف به زند را در دست داشته اند. (ایران در زمان ساسانیان‏، آرتور کریستن سن، ترجمه: رشید یاسمی‏، تهران، دنیای کتاب‏، چاپ ششم، ۱۳۶۸ ش، ص ۲۰۸)

به چه دلیل صرف گفته دکتر زرین کوب [آنهم بدون ارائه هیچ گونه شاهدی] سخن وی را ارجح تر از پروفسور کریستین سن دانسته اید؟ فکر کنم کتاب این دانشمند شهیر حوزه ایران باستان را نخوانده اید تا بفهمید وی اکثر قریب به اتفاق منابع دست اول و دست چندم این حوزه را مرور کرده است و اگر ذره ای این ادعا صحت داشت پروفسور به صراحت آنرا رد نمیکرد.

با این همه حال، اگر میخواهید گفته دکتر زرین کوب را در مقابل سخن پروفسور کریستین سن قرار دهید مشکلی نیست ولی قبل از آن یک سند حداقل از کتب معتبر زرتشتی مربوط به آن زمان و یا حتی بعدتر تا زمان عباسیان میخواهیم که بگوییم خود زرتشتیان نیز این چنین ادعایی داشته اند. آیا سندی دارید؟ پس ما را هماننده اطرافیان خود دروغ باور نپندارید.

زرین کوب در تأیید این موضوع اینچنین نوشته است:

... نام بسیاری از کتاب های عهد ساسانی در کتاب‌ها مانده است که نشانی از آنها باقی نیست. حتی ترجمه‌های آنها نیز که در اوایل عهد عباسی شده است از میان رفته است. پیداست که محیط مسلمانی برای وجود و بقای چنین کتاب‌ها مناسب نبوده است و سبب نابودی آن کتاب‌ها نیز همین است (همان: ص ١١۷).

 1: اولاً که وقتی ترجمه آن تا اوایل عهد عباسی باشد یعنی نابودی اش هیچ ربطی به خلفای راشدین نداشته و هیچ ربطی به اعراب هم نداشته است اصولاً در زمان عباسیان زرتشتیان آن قدر آزادی داشتند که به مناظره با مسلمانان پرداخته [همچون مناظره با امام رضا (علیه السلام)] و باز آنقدر آزادی بیان داشتند که کتابی در نقد ادیان ابراهیمی و اثبات دین خود نوشته اند [شکند گمانیک ویجار] و پرسش اینجاست که چطور میشود کتابی در نقد ادیان ابراهیمی به زمان حال برسد اما کتب دیگر نرسند؟ پس بهتر است از خود زرتشتیان بپرسید چرا شکند گمانیک ویجار را حفظ کردند اما برخی کتب دیگر را نه!! همچنین باز کتبی همچون شایست ناشایست - مادیان هزار دادستان و ... نیز بدست ما رسیده است که مشخص میدارد اگر به قول شما کتب را نابود کرده باشند حداقل گزینشی نابود کرده اند!! یعنی اعراب با خود گفته اند شایست ناشایست را آتش نزنیم [لابد چون از رنگ جلد و اسمش خوششان می آمده] اما فلان کتاب را نابود کنیم!! یا حتی شکند گمانیک ویجار را که مطالبی بعضا در انتقاد به دین مبین اسلام هم دارد را از بین نبریم اما فلان کتاب باید از بین برده شود!! این اگر یک بام و دو هوا نیست پس چیست؟.

2: ثانیاً از میان این کتب که گفته میشود نامشان مانده است یک مورد را نام ببرید که کتابی علمی بوده باشد؟ یک مورد کتاب علمی از این همه کتب برای ما بیان کنید، میتوانید؟، تا ما پس از آن بگوییم خب حداقل اگر کتب علمی وجود نداشته حداقل این باستان پرست یک نمونه کتاب علمی نشان ما داد ...

به هر حال بسیاری از پژوهشگران درباره این روایت تردید کرده‌اند. دیدیم که اتفاقا زرین کوب استدلال های قابل تاملی را می آورد که این روایت چندان هم بی راه نیست.

واعجبا!! اگر منظورتان از این استدلال های قابل تأمل همان چند خط بالاست، ما که هرچه آنها را بازخوانی میکنیم نه قطعیتی در آنهاست نه نکته قابل تأملی!! تنها گفته میشود «بعید است...» همین، آنوقت این قابل تأمل شد؟! آنهم وقتی هیچ سند و شاهدی برای تأیید این ادعا نیست؟!.

 اما آیا تنها اشاره به نابودی علم  دانش همین است؟! پاسخ قطعا خیر است. چنین کارهایی تا سالها پس از عمر ادامه داشته است.

تحریف به سبک باستان پرستان:

نه خود ابن خلدون قطعیتی برای ادعای خود بیان میکند که از فعل مجهول هم استفاده کرده است و نه دکتر زرین کوب آنرا بطور کامل تأیید میکند که از قضا خود دکتر هم به تردید پژوهشگران اشاره میکند؛ آنوقت شما از کجا قطعیت همین یک مورد را بدست آورده اید که تازه پس از آن ادعا کردید تا سالها پس از عمر ادامه داشته است؟! مثال شما مثال شیرین عقلی است که میگفت سه بعلاوه سه میشود هشت!! و وقتی از وی سند میخواستند میگفت چون دو بعلاوه دو میشود شش!! کسی نیست بگوید بنده خدا ابتداً ادعای اولت را اثبات کن بعد سراغ ادعاهای بعدی ات برو!!.

جدای از اینها، وجود یک نمونه چه ربطی به ادامه داشتن آن تا سالها دارد؟ این روش را کدام دانشمند و پژوهشگر این حوزه به کار بسته است که شما به کار می بندید؟ ما هم بنا به همین استدلال میگویید تنها قیام های ثبت شده در زمان داریوش اول در کتیبه بیستون نبوده است بلکه تا سالها و تا آخر زمان سلسله هخامنشیان قیام های متعدد بر ضد حکومت روی میداده است که خواهان براندازی هخامنشیان بوده اند!! تازه مبنای ادعای ما حداقل یک سند تاریخی یعنی کتیبه بیستون دارد ولی مبنای ادعای شما را خود نویسنده آن یعنی ابن خلدون با قطعیت بیان نمیکند.

همچنین بهتر بود به این سؤال نیز جواب میدادید که این کتابها که بنا به ادعای ابن خلدون تعدادشان کم هم نبوده است در کدام کتابخانه ملی نگهداری میشده اند؟ در کدام کتابخانه ملی در کجای ایران از این کتب نگهداری میکرده اند؟.

در دوران امویان و پس از آنکه خوارزم برای بار دوم توسط عرب‌ها فتح شد، بنا به شواهد منابع تاریخی نابودی بزرگی رخ داد به طوری که دانستن از گذشته خوارزم دشوار شد. ابوریحان بیرونی در این باره نوشته است:

قتبه بن مسلم [سردار عرب] هر کس را که خط خوارزمی می‌دانست از دم شمشیر گذرانید و آنانکه از اخبار خوارزمیان آگاه بودند و این اخبار و اطلاعات را میان خود تدریس می کردند را نیز به دسته پیشین ملحق ساخت بدین سبب اخبار خوارزم طوری پوشیده ماند که پس از اسلام نمی شود آنها را دانست... (بیرونی، ١۳۸۹: ص ۵۷).

1: اولاً که گفتید «بنا به شواهد منابع تاریخی» و ما نمیدانیم این شواهد + منابع + تاریخی، چطور خلاصه میشود به سخن ابوریحان بیرونی؟!.

2: ثانیاً چرا اینجا سخن دکتر زرینکوب را نقل نمیکنید؟:

روایتى هم که گفته‏‌اند کتابخانه‌ی مداین را اعراب نابود کردند، ظاهراً هیچ اساس ندارد و مآخذ آن تازه است. آنچه هم بیرونى ‏راجع به نابود شدن کتب خوارزمى گفته است، مشکوک است. (عبدالحسین زرینکوب، کارنامه اسلام، تهران: انشارات امیرکبیر، 1391. ص 36، انتهای فصل هفتم: کتاب‌ها و کتابخانه‌‏ها)

3: ثالثاً ادعای شما نابودی علم و تمدن و کتب علمی در زمان خلفای راشدین بود در حالیکه ادعای ابوریحان بیرونی مربوط به اواخر قرن یکم هجری قمری و دوران امویان است!! براستی چرا سخنان ابتدایی خود را فراموش میکنید؟.

4: رابعاً چطور میشود در اینجا که ابوریحان بیرونی نه سندی ارائه داده است و نه سلسله راویانی بیان میکند و همچنین هیچ یک از منابع نزدیک تر ادعای وی را تأیید نمیکنند اما آمده و از واقعه ای نزدیک به سه قرن قبل از تولد خویش سخن میگوید، سخن ابوریحان بیرونی را قبول میکنید اما وقتی اثری از سلسله هخامنشیان در کتاب وی نیست، گویی این سلسله وجود خارجی ندارند سخن وی باطل است؟ اگر در اثبات سلسله هخامنشیان مورخین یونانی و اسناد باستان شناسی هست، در اثبات ادعای ابوریحان بیرونی کدام مورخین و کدام اسناد سخن گفته اند؟.

5: خامساً در زمان ساسانیان عمدتاً با خط هایی همچون پهلوی و اوستایی و ... معمولاً کتاب مینوشته اند نه خط خوارزمی؛ بنابراین کتب موجود به این خط هم اگر بوده بسیار اندک بوده اند.

6: سادساً چرا این سخن از ابوریحان بیرونی را نقل نمیکنید:

هرچند که هر ملتی گویش خود را زیبا می پندارد، به آن خو گرفته و به هنگام نیاز همراه معاشران و امثال خود آن را به کار می برد. من این را با خود قیاس می کنیم. اگر علمی به آن زبان (خوارزمی) که مطلوب طبع من است جاودانه شود، چنان بیگانه نماید که شتر بر ناودان و زرافه در آبراهه. (ابوریحان بیرونی، الصیانه فی الطب، ترجمه باقر مظفرزاده، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اول ۱۳۸۳، صفحه ۱۶۸۰)

7: سابعاً دکتر تورج دریایی در مصاحبه ای میگوید:

اعراب مسلمان در خوارزم کتاب‌های مغان را سوزاندند که کار عجیب و نامعمولی بود و واقعه‌ای معمول در تاریخ فتوحات اعراب مسلمان در ایران زمین به‌شمار نمی‌آید. فقدان کتاب‌های باستانی به زبان پهلوی به دلیل تغییر زبان علمی رایج در ایران پس از حمله اعراب و بلا استفاده ماندن کتاب‌های نوشته شده به زبان پهلوی است. +

در پایان از شما یـــــک ســــــنــــد دال بر وجود کتابی علمی به خط خوارزمی را خواستاریم►

 

با آمدن امویان رفتار فاتحان سخت‌تر شد و روایات از این دست آشکارا دیده می شود. منابع تاریخی پر است از وقایعی که حاکی از فشار زیاد بنی امیه به غیر عرب‌ها و به ویژه ایرانیان می‌باشند. در دوران امویان، سردمداران این حکومت اعتقاد داشتند که عرب به دیگر اقوام برتری دارد و حتی این اعتقاد وجود داشت که «من ابغض العرب ابغضه الله» (ابن عبد ربه، ۱۹۸۷: ج ۳/ ص ۲۷۸).

1: اولاً که این دیدگاه تمام اعراب نبوده است و از زمان امویان این برتر پنداری شدت گرفت و در زمان خلفای راشدین که مورد بحث ماست بصورت زمان امویان نبوده است. جدای از اینکه بزرگان عرب همچون علی بن ابیطالب (علیه السلام) و پیروان او همچون مختار بن ابوعبید ثقفی عرب و ایرانی را یکسان میدانستند.

2: ثانیاً میگویید:

«منابع تاریخی پر است از وقایعی که حاکی از فشار زیاد بنی امیه به غیر عرب‌ها و به ویژه ایرانیان می‌باشند»

ما هرچه متن فوق را میخوانیم متوجه نمیشویم که:

الف) قتل و غارت و تجاوز گسترده در کدام یک از این منابع تاریخی آمده است؟

ب) کتابسوزی و نابودی کتب علمی و دانش و تمدن ایران در کدام یک از این منابع تاریخی آمده است؟

3: ثالثاً آیا ایرانیان خود را از عربها برتر نمی پنداشتند؟ بنگرید به سخن رستم فرخزاد در پاسخ به مغیرة بن شعبه:

رستم با مغیره سخن کرد و گفت: «شما عربان مردمی تیره روز و مستمند بودید که به بازرگانی یا مزدوری یا سفر پیش ما می آمدید و از غذای ما میخوردید و از آبمان مینوشیدید و در سایههای ما میآرمدید و برفتید و یاران خویش را خواندید و آنها را نیز بیاوردید، مثال شما چون مردی است که باغ انگوری داشت و شغالی در آن دید و با خود گفت یک شغال چیزی نیست اما شغال برفت و شغالان را به باغ خواند و چون فراهم آمدند صاحب باغ بیامد و سوراخی را که شغالان از آن آمده بودند بگرفت و همه را بکشت. میدانیم که مستمندی شما عربان را به این کار واداشته، امسال بر گردید که ما را از آبادانی دیارمان و مقابله دشمنانمان باز داشتهاید و ما شترانتان را گندم و خرما بار میکنیم و جامه به شما میدهیم، از دیار ما بروید که خدایتان بسلامت دارد.(محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، 1362 شمسی، جلد پنجم، صفحات 1750 و 1751)

باز خوب شد حاکمان عرب، ایرانیان را شغال نخوانده اند آنچنان که رستم عربها را به شغال تشبیه کرد!! وگرنه باستان پرستان چه فحش ها و تهمت های بیشتری که روانه اعراب نمیکردند.

4: رابعاً این خود برتر پنداری چه ربطی به نابودی کتب علمی و دانش دارد؟، مگر تک تک سربازان سپاه اسلام اینگونه فکر میکرده اند که بخواهند به هر کتابی که دست پیدا میکنند آنرا از بین ببرند؟.

 

حکومتی که شعارش چنین چیزی است طبیعتا رفتار چندان محترمانه ای با منابع ایرانیان نداشته است. و وقتی ما می گوییم پس از یورش اعراب و در دوران سلطه آنها نابودی های فراوان رخ داد منظورمان یک دوره کوتاه نیست بلکه دوران طولانی است.

ادعای فوق دو قسمت دارد:

1: اعراب رفتار چندان محترمانه با ایرانیان نداشته اند [البته یقیناً انتظار ندارید که با دسته گل و شیرینی به جنگ با ایرانیان بروند؟]

2: در دوران سلطه آنها نابودی های فراوان رخ داد و این نابودی در دورانی طولانی بوده است.

و اما پاسخ:

الف) نفهمیدیم روی چه حساب از رفتار به قول خودتان نه چندان محترمانه، نابودی های فراوان را برداشت کرده اید.

ب) این نابودی های فراوان که طولانی هم بوده است را میتوانید یک نمونه اش را برای ما بیان کنید تا بلکم اطلاعاتمان در اینباره افزایش پیدا کند؟ میتوانید یک سند دال بر این نابودی گسترده و فراوان به ما معرفی بکنید؟ این کتب علمی کجا هستند که نابود شدند؟ این دانش و دانشمندان چطور و کجا بوده اند که در طی سال های نابودی از بین رفته اند؟ چرا سندی ارائه نمیدهید؟.

ج) اگر بنا به اینطور سخن گفتن است، ما نیز میگوییم:

حکومتی با پادشاهی همچون کوروش هخامنشی که نژاد و اصالت خود را برتر از مردمان عادی می پنداشت [بنگرید به اینجا و اینجا] که شعارش گواه ادعای ماست طبیعتا رفتار چندان محترمانه ای با بابلیان و مادها و لیدیایی ها نداشته است. و وقتی ما می گوییم پس از یورش پارسها و در دوران سلطه آنها نابودی های فراوان در بابل و لیدیه و ماد رخ داد منظورمان یک دوره کوتاه نیست بلکه دوران طولانی حکومت هخامنشیان است.

البته اگر شما به ادعای ما نقد دارید و آنرا مغایر با اسناد تاریخی و گواهی های برخی از مورخان می بینید لکن ما که تأیید ادعای شما را در سخن هیچ یک از مورخین نمی بینیم و هیچ سندی هم برای تأیید آن ارائه نمیدهید و حتی دو موردی هم که به نقل از ابن خلدون و ابوریحان بود آنچنان که پیشتر بدان اشاره کردیم:

اولاً هیچ اثری از نابودی کتاب های علمی و دانش و تمدن در نوشته هایشان نیست.

ثانیاً نه ابوریحان سخن ابن خلدون را تأیید میکند [و نه هیچ منبع دیگری] و نه ابن خلدون سخن ابوریحان را تأیید میکند [و نه هیچ منبع دیگری].

ثالثاً ابن خلدون از فعل مجهول برای بیان واقعه استفاده میکند و آنرا در مقدمه می آورد که نشان میدهد قطعیتی برای کتابسوزی قائل نیست.

رابعاً ابوریحان هم امکان وجود کتابی علمی به خط خوارزمی را قبول ندارد.

خامساً آقای خالقیان یک سند دال بر وجود کتابی علمی در آن زمان ارائه نمیدهید.

سادساً دانشمندان چطور شدند؟ یعنی در اواخر زمان ساسانیان دانشمندی در ایران وجود نداشته است؟ اگر دانشمندان را هم کشته اند، سند؟ اگر هم نکشته اند پس این دانشمندان کجا بودند که بخواهند در حفظ و یا تجدید نگارش آثار علمی بکوشند؟.

 

ایران ستیز می گوید زبان خوارزمی زبان علم نبود و بعد نتیجه می گیرد که این روایت نمی تواند نابودی علم توسط اعراب را نشان دهد!! در صورتی که این روایت نابودی دستاوردهای یک زبان را به طور کلی نشان می دهد!

1: اولاً این که آثاری علمی به این زبان وجود نمیتواند داشته باشد سخن خود ابوریحان بیرونی بود!! باستان پرستان به ابوریحان بیرونی این دانشمند مسلمان که افتخار ایرانیان هم هست رحم نمیکنند و وی را ایران ستیز میخوانند.

2: ثانیاً این به اصطلاح دستاوردهای یک زبان که از قضا هیچگاه زبان رسمی زمان ساسانیان هم نبوده است و حتی خطی نبوده که بگوییم کتب بسیاری را با آن نوشته اند و سندی برای این مهم در دست نیست، کجایش مربوط به علم و دانش بوده؟ چرا یک نمونه آثار علمی به خط خوارزمی را برای ما بیان نمیکنید؟ چرا یک سند نشان ما نمیدهید؟.

همچنین متون زیادی به زبان سغدی از دوران پیش از اسلام به دست آمده است که دیگر پس از اسلام نشانی از آنها نیست و این خود نشان دهنده نابودی های فراوان است.

اینکه متونی به زبان سغدی بوده است و به دست شما رسیده [گویی اعراب نتوانسته اند پیدایشان کرده و نابودشان کنند] آیا یک خط از این متون علمی است؟ آیا این متون از یک دانشمند بوده اند؟ اگر هست به ما بگویید تا اطلاعات ما نیز افزایش پیدا کند.

همچنین اینکه این متون قبل از اسلام بوده و پس از اسلام از آن رو نویسی نکرده اند دال بر نابودی آن است؟ با کدام استناد فرض کرده اید این متون آن قدر اهمیت داشته که بخواهند از آن رو نویسی کنند و سپس اعراب هم نه اصل آن بلکه رو نویس آنرا نابود بکنند؟.

این «نابودی های فراوان» را از نبود رو نوشت متون سغدی برداشت کرده اید؟ یعنی چون این متون آنقدر اهمیت نداشته اند که ایرانیان بخواهند از آن رو نویسی کنند پس اعراب نابودشان کردند؟ [اگر این متون ولو ذره ای اهمیت علمی دارند با سند برای ما بیان کنید، اگر در حد و اندازه اوستا مقدس بوده اند (که بنا به اهمیت آن احتمال رو نویسی از آن را بدهیم) و سندی برای این مهم هست برای ما بیان کنید].

 

درباره دانشمندان ایران باستان هم نوشتاری در پایگاه خردگان تهیه شده است:  https://kheradgan.ir/?p=14015

اگر به متن پست وبلاگ ما دقت میکردید (اینجا) متوجه میشدید که در حقیقت پاسخ به متن پست شما هم در داخل آن قرار دارد؛ التماس تفکر.

دکتر علی شریعتی بعنوان یکی از مخالفین روحانیت که تهمت ها و برچسب های ایران ستیز و ... ای را که به ما میزنند به وی نمیتوانند بچسبانند اما در اینباره گفتاری در خور توجه داشته و میگوید:

اسلام را نگاه کنید، در همان بیست سال اول به اندازه ای چهره های درخشان طلوع می کند که در هزار سال ایران باستانی هرچه می گردی یکیش را نمی یابی!
این اواخر، در زمان انوشیروان و بعد از او به اسم چند طبیب و حکیم بر می خوریم اما چه زود دماغ سوخته می خرند! اسم ها همه خارجی است، بختیشوع و… آری، این ها دانشمندان روم شرقی اند که از ترس مسیحی شدن ژوستی نین دررفته اند و به اینجا آمده اند و دانشگاه گندی شاپور را ساخته اند، پناهندگان سیاسی اند. پس اوّلین دانشگاه ما را هم در عصر طلایی باستان، یونانی ها ساختند!
پس چرا پس از اسلام، همین ملّت یائسه و عقیم، چنان یکباره شگفت و بنیانگذار دانشگاه ها و مدرسه ها و کتابخانه های بی نظیر در عالم (حتّی امروز) و صاحب آن همه کشف و کرامات در عالم بشری شد و سلطه نبوغ علمی و هنری و فکری و سیاسی اش از چین تا شمال افریقا و جنوب اروپا سایه افکند و دامنه اش تا قلب اروپای قرون وسطی و رنسانس و اروپای جدید هم رفت؟
باز هم انقلاب، انقلاب فکری، ایمان داغ و نو و دگرگون کننده روح و نژاد و بینش و همه چیز! ایدئولوژی! آنچه خودجوشی و آفرینندگی و بارآوری و فرهنگ و تمدن راستین خلق می‌کند!
و چه دوستی خاله خرسه ای است دوستی ایران دوستان خیلی خیلی… بله! که به علّت دشمنی آلامد با اسلام، خط بطلان بر روی این همه سرمایه هایی عظیم و افتخارات شخصیّت ساز و گرانبهای پس از اسلام می کشند، که هیچگاه نژاد ایرانی این چنین ندرخشیده و اسناد این گونه زنده و موجود که دنیا بدان معترف است، از قدرت نبوغ و خلاقیت و شایستگی ذاتی خود در دست ندارد.
و آنگاه پس از تحقیر یا کتمان این فرهنگ و تمدن عالمگیر (اسلام) باید بدوند، دنبال سند قومیّت و افتخارات باستانی و چون چیز قابلی گیر نمی آورند، ببافند که بله، نخیر بوده، خیلی هم بوده، اما همین عرب ها از بین برده اند، بوده، خیلی هم بوده، اما اسکندر ملعون برداشته و با خودش برده به یونان و بعد از روی همان «بُُرده ها»ی ما، آن همه فیلسوف و هنرمند و دانشمند و ادیب درآمده و یونان، یونان شده است.
خوب، به چه دلیل؟ به دلیل عقل! یعنی ممکن است یک ملّت بزرگ و نامی و نیرومند و متمدّن مثل ایران دوره هخامنشی و اشکانی و ساسانی چیز حسابی نداشته باشد؟ فیلسوف و شاعر و متفکّر و دانشمند و نویسنده نداشته باشد؟ نخیر! پس داشته است! بله! خوب، برده اند! البته! همین اسکندر یا عرب ها برده اند! پدرسوخته ها! حتی اسم فیلسوف ها و شاعرها و نوابغ بزرگ ما را هم بی شرف ها برده اند.

...

در کنفرانس های [حسینیه] ارشاد نشان داده‌ ام که اصولاً ملیّت ایرانی پس از حمله عرب به وجود آمد! علمای ملّی شده اخیر هم بسیار زور زدند تا به جای نبوغ های جهانی، همچون ابوعلی و خوارزمی، حتّی یک چهره با ارزش علمی و ادبی در ایران باستان بیابند، نیافتند. (بازگشت به کدام خویش؟، علی شریعتی، صفحات 214 ـ 217 و 402)

 

منابع و مآخذ:

- ابن عبد ربه، احمد بن محمد (۱۹۸۷). العقد الفرید. بتحقیق مفید محمد قمیحه. لبنان: دار الکتب العلمیه.

- اخبار الطوال، ابی حنیفه احمد بن داور الدینوری، چاپ مصر، بنفقه المکتبه العربیه- بغداد. تاریخ طبع ندارد. طبع لیدن کتاب با مقدمه و فهارس و اختلاف قرائات آن در ۱۸۸۸ و ۱۹۱۲ منتشر شده است.

- بیرونی، ابوریحان (١۳۸۹). آثارالباقیه عن القرون الخالیه. ترجمه اکبر داناسرشت. تهران: امیرکبیر.

- زرین کوب،عبدالحسین (١۳۷۸). دو قرن سکوت. تهران: سخن.

- طبرى، محمد بن جریر (١۳۷۵) تاریخ طبرى. ترجمه ابوالقاسم پاینده. تهران: اساطیر.

- فارسنامه ابن بلخی (۱۹۲۱). به سعی و اهتمام و تصحیح گای لسترانج ورینولد الن نیکلسون. کمبریج. اوقاف گیب.

- معجم البلدان، یاقوت حموی. به اهتمام ووستنفلد ۱۸۶۶-۱۸۷۱ (۶ جلد با فهارس)

 

در پایان لازم دیدیم سخن دکتر گوستاو لوبون را بیان کنیم که میگوید:

باری قرآن به وسیله ی شمشیر پیشرفت نکرده بلکه تنها به وسیله ی دعوت و تبلیغ بود و همین تبلیغ بود که ملت های ترک و مغول را پس از ظهور اسلام هنگامی که بر سر اعراب مسلط شدند با اینکه اعراب مغلوب آنها بودند مسلمان کرد.

قرآن در هندوستان که فقط عبور عرب بدانجا افتاد، چنان پیش رفته که هم اکنون زیاده از پنجاه میلیون مسلمان در این مملکت وجود دارد و با اینکه دولت انگلستان که در وقت کنونی مملکت مزبور مستعمره ی آنها است با وسائل بسیار مجهز و فرستادن کشیش های مسیحی مشغول به تبلیغ مذهب مسیح گشته اند، روز به روز بر تعداد مسلمانان این سرزمین افزوده می شود.

و همچنین در مملکت پهناور چین که عرب حتی به یک وجب زمین آنجا نیز حمله نبرد پیشرفت قرآن کمتر از هندوستان نبوده… و هم اکنون متجاوز از بیست میلیون مسلمان دارد.( تمدن اسلام و عرب، گوستاو لوبون، ترجمه سید هاشم حسینی، چاپ سوم، انتشارات کتابفروشی اسلامیه، 1358 شمسی، صفحات 146 و 147)

 

 

گردن چه نهی به هر قَفائی

 

راضی چه شوی به هر جَفنگی

 

با تشکر از:

اسلام کوئست

راه راستی

ادیان نت

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۲/۰۹

نظرات (۴)

با سلام. متن پربار و مستندی بود. 

درباره یکی از تحریفات مورد استناد باستانگرایان مرتبط با یکی از مناطق فتح شده، بررسی ای صورت دادم که در این لینک قابل مشاهده است.

 

-------

از دکتر شریعتی یاد کردید؛ ایشان مخالف کلیت روحانیت نبود، بلکه مخالف قشری از اینان است.

پاسخ:
با سلام؛ و اما بعد:
جز به لطف خداوند و مدد صاحب الزمان (عج) نوشتن این متن ممکن نبود، برای یک قسمت چند خطی آن مجبور شدم سه کتاب و سه الی چهار سایت مختلف را مرور کنم ولی ماحصل چیزی شده است که در هر بحثی با باستانگرایان تا سخن از حمله وحشیانه و ... میزنند به این دو پست و البته کتاب ستیز و سازش پروفسور چوکسی ارجاعشان میدهم.
منظورم از مخالف روحانیت «ضد روحانیت» نیست بلکه نوعی انتقاد شدید مد نظرم است.

با سلام مجدد. خسته نباشید.خدا اجرتان دهد. 

بنده هم تجربه چنین متن های طولانی تحقیقی رو دارم و میدانم چه کار پر مشقت و سختی است. اما به زحمت اش می ارزد؛ وقتی مشاهده میکنیم که این جماعت باستانی چه مطالب سخیف و ادعاهای اثبات نشده ای رو مطرح میکنند، ارزش کار شما بیشتر مشخص می شود.

سلام و وقت بخیر

مطالب کامل و جامع است خسته نباشید

خوشحال میشویم اگر وبلاگ ما هم دیدن بفرمایید

hbastan.blog.ir

پاسخ:
با سلام؛ و اما بعد:
ممنون، مطالب وبلاگتان خوب بود و آنرا در قسمت دنبال شده های وبلاگم قرار دادم.

آیا با گروه پژوهشی آرتا و استاد شادفر کار میکنید؟! یا ادیان نت؟!.

سلام و ممنون

مدتی با جناب شادفر در تلگرام همکاری میکردم و الان مستقلا مطالب مجموعه آرتا و مطالبی که خودم تهیه میکنم رو در وبلاگ قرار میدم

پاسخ:
با سلام؛ و اما بعد:
آقای شادفر را می شناسم و چون دیدم برخی مطالب وبلاگتان شبیه به مطالب کانال ایشان است این سؤال را پرسیدم.
با تشکر.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی