مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم
آخرین نظرات

کوروش نامه (76): عیار تاریخی رویدادنامه نبونئید (1)

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۵۴ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مقدمه

فضای تاریخ باستان کشور ما عموماً رویدادنامه را یک سند باستان شناسی معتبر تاریخی که سعی داشته وقایع تاریخی را بدون دخل و تصرف نقل کند در نظر گرفته لکن ابهامات جدی پیرامون این رویدادنامه هست که ندیدیم در هیچ یک از مقالات و... ای که مثلاً پژوهشگران حوزه تاریخ و اساتید و... کشور بصورت رسمی منتشر کردند بدان اشاره ساده ای حتی بکنند. پیشتر هم متذکر شدیم و بازهم متذکر میشویم فضای تاریخ ایران باستان و صدر اسلام کشور ما بهیچ عنوان آکادمیک نیست بلکه کاملاً ناسیونالیستی و نژاد پرستانه و تحت تأثیر پروپاگاندانی باستان پرستی است که از بالاترین رده های وزارت میراث فرهنگی تا اکثر رؤسای دانشگاه ها و دانشکده های مربوطه و اساتید دانشگاه برسد تا به خیلی از دبیران آموزش و پرورش به عمد سعی در زنده نگاهداشتن و گسترش این مقوله دارند، نتیجش هم عقب ماندگی علم تاریخ در ایران و سیرک محسوب شدن آن در برابر بخش های آکادمیک تاریخ جهان هست. یکی از نمونه های بارزش خدمتکاران جنسی بود که بطور مفصل اسنادش را در وبلاگ نشان دادیم و گرچه پتانسیل انتشار بصورت یک کتاب را داشت بخصوص آنکه هیچ کتاب یا مقاله ای با این جامعیت به این مبحث نپرداخته بود اما زحمت چندین روزه مان را به لطف خدا و مدد صاحب الزمان (عج) بطور رایگان در وبلاگ قرار دادیم تا کمکی باشد به بیشتر روشن شدن بخشی از فضای تاریخ ایران باستان که به عمد نمیخواهند بدان پرداخته شود. نمونه های متعدد دیگری را میتوانیم مثال بزنیم، مثلاً از تحریف گری و نقل ناقص توسط فلان استاد تمام دانشگاه در حوزه تاریخ که در مقالاتش موج میزند یا کتب تاریخ مقاطع تحصیلی که مثلاً افراد خبره در حوزه تاریخ باید تألیفش بکنند اما اشتباهات فاحشی در آن به چشم میخورد و... الخ.

آن زمانی که انوشیروان کیهانی زاده در ستون روزنامک روزنامه شرق سخن از روز جهانی کوروش در هفتم آبان ماه زد (اوایل دهه هشتاد) در حالیکه هر انسان نیمه عاقلی با یک تحقیق ساده میفهمید روز جهانی وجود خارجی ندارد و با تحقیق عمیق میفهمید اساساً با صلح وارد شدن کوروش به بابل هم کذب محض است و یا زمان هایی که مطالب زرد و بی اساس در فضای مجازی پیرامون ترجمه منشور کوروش و دیگر مقوله های مضحک و بی اعتبار مبتنی بر باستان پرستی رواج داده میشد [و نیز کتب درستی] هیچ یک از افراد به اصطلاح باستان شناس و تاریخ دان و استاد دانشگاه رشته های مربوطه و عضو هیئت علمی دانشگاه های تهران و شهید چمران اهواز و شهید بهشتی و فردوسی مشهد و... (دانشگاه های فعال در حوزه تاریخ) اعتراض نکردند [بیشتر تا اواخر دهه هشتاد شمسی] و این رفتار به چه علت بوده است؟ از وقتی که موجی کم کم در فضای مجازی برای مقابله با تحریف تاریخ توسط جاهلین ایران دوست نما و بیان حقایق آکادمیک تاریخی شکل گرفت [تقریباً از ابتدای دهه نود] ما مشاهده میکنیم که به مرور تازه برخی یادشان افتاد استاد تاریخ یا باستان شناس یا... هستند و سعی کردند با انگ ایران ستیزی که لایق سکوت پیشگان پستی چون خودشان بود مدافعین حقیقت و راستگویی در تاریخ را از میدان به در کرده و با قبول برخی تحریفات مثل ترجمه اشتباه و غلط منشور کوروش که از زمان پهلوی خصوصاً باب شد خود بشوند سکان دار تاریخ و باستان شناسی در کشور و روی به تحریف و نقل وارونه بخش های دیگر تاریخ بیاورند که خب الحمدالله به لطف خدا مکرشان خنثی و هنوز که هنوز است تلاش ها و... شان بیشتر دال بر آبرو ریزی است.

البته این جماعت معلوم الحال صدای فردی چون دکتر تورج دریایی را هم پیشتر درآورده اند (بنگرید به اینجا) و نیز رسوخ جماعت باستان پرست در نهادهای فرهنگی و دولتی کشور هویداست و سعی در اشاعه باستان پرستی و تخریب هرچیزی هستند که به زعم خود مقابل باستان پرستی قرار دارد، یکی از نمونه های کوچک اما بارز این فعالیت ها را در نوروز 1402 در سایت تخت جمشید و بنرهای مرتبط با عفاف و حجاب می بینیم که سازمان میراث فرهنگی قرار داده بود، به دو مورد از آنها بنگرید [عکس ها را خودمان گرفتیم] تا بدانید چرا میگوییم این جماعت جاهل کمر به نابودی حکومت دینی در کشور و تسلط نظامی بظاهر دینی اما شبه سکولار مبتنی بر باستان پرستی بسته اند:

 

دو بنر فوق جلوی چشم چند هزار بازدید کننده نوروزی تخت جمشید چه چیزی جز تخریب و استهزاء حجاب را بهمراه دارد؟ الآن متن رساله پولس یهودی بدعت گر دال بر اطاعت از شوهر چه ربطی به حجاب دارد؟ یا «حجاب زیباست زیبایی نیست» چه سخن مزخرفی است؟ مشخصاً از عمد قرار داده شده بودند. به این مقوله اضافه کنید محتوای کتب درسی (برای نمونه بنگرید به اینجا) و بسیاری از مطالب زرد و بی پایه و اساس که روزانه در وبسایت ها و کانال های فضای مجازی منتشر میشود و نه سندی ارائه میدهند نه مستدل سخن میگویند و بر فرض ارائه سند یا بصورت تحریف شده آنرا نقل میکنند یا مبحث را باز نمیکنند تا بتوانند سوء استفاده خود را انجام دهند و اصلاً بدنبال طرح مباحث آکادمیک نیستند که نمونه ای ازین مورد را در اینجا بررسی کردیم.

البته وضعیت افراد منتقد ایران باستان هم زیاد خوب نیست، از روحانیونی که بدون تخصص در زمینه تاریخ ایران باستان و آیین زرتشت و فقط صرف اخذ بودجه برای کارهای فرهنگی در کنار شاید اندک دغدغه ای که دارند تا افرادی که جسته گریخته در فضای مجازی که به زعم خود سعی در کوباندن تاریخ ایران باستان و بزرگ کردن تاریخ و هویت خود [اعم از ترک و عرب و...] دارند در جبهه منتقدین ایران باستان به چشم میخورد. آدمی وقتی به فعالیت های دسته اول [آخوندهای بیسواد] نگاه میکند اولاً افسوس میخورد که چطور آبروی روحانیون و دیگر مبلغین با سواد این حوزه را میبرند و ثانیاً بصورت افتضاحی مثلاً سعی در نقد ایران باستان و آیین زرتشت را دارند بگونه ای که بیشتر به دلقک شبیه هستند تا مبلغ دین. گروه دوم هم که همان پان ایرانیست های باستان پرست منتها در نقاب پان ترکیسم یا پان عربیسم میباشند.

ما اما راه خود را از هر دو دسته جدا کردیم، نه از روی بیسوادی از تاریخ ایران باستان دفاع میکنیم نه از روی بیسوادی نقد، هدف ما بررسی آکادمیک تاریخ هست و در این راه نکته مثبت به چشم خورد؟ غرض و مرض نداریم منکر بشویم، نکته منفی به چشم خورد؟ متعصب بیسواد نیستیم بیانش نکنیم. البته ادعایی هم نداریم، شده برخی از مواقع اشتباه یا به اصطلاح بطور عامیانه عرض کنیم سوتی های بدی را بدهیم لکن به لطف خداوند یا دوستان متذکر شدند یا خودمان بعداً فهمیدیم و اصلاحش کردیم برای همین دوست داریم بخصوص دوستان هرجایی می بینند اشتباه مطلبی را متذکر شدیم یا سخنی گفتیم که بنظر درست نمی آید متذکر شوند تا رویش بحث شده و اگر اشتباه کرده باشیم متوجه اشتباه خود بشویم. بهرطبع ما تاریخ دان یا باستان شناس نیستیم صرفاً در زمینه تاریخ ایران باستان و آیین زرتشت فعالیت [اعم از تحقیق و مطالعه و...] میکنیم [بله، از کودکی علاقمند به تاریخ و باستان شناسی بوده و هنوزم هستم لکن شرایطش نبوده و نیست در رشته های مرتبط تحصیل کنم].
 

متن

در این پست وبلاگ میخواهیم به مقوله مهم عیار تاریخی رویدادنامه نبونئید بپردازیم، منظور از عیار تاریخی صحت  تاریخی محتوای رویدادنامه است نه اینکه الزاماً آنرا اثری جعل شده در عصر حاضر بدانیم [فی المثل اثری باستانی میتواند روی به تحریف تاریخ بواسطه کاتبانش آورده باشد مشابه سخنان یک مورخ عهد باستان]. پیشتر در وبلاگ متذکر شده بودیم که این کتیبه اساساً از بعد از اسارت نبونئید رویدادنامه کوروش است و یکی از معتبرترین دلایل در تأیید این سخن مقوله با صلح فتح شدن بابل است که میدانیم پروپاگاندای کوروش دوم بوده نه نقل واقعه ای تاریخی (روایت هرودوت و گزنفون و بروسوس کلدانی دال بر با نبرد اشغال شدن بابل + مسبوق به سابق بودن این ادعای کذب که فی المثل در زمان سارگون دوم هم می بینیمش (با صلح فتح شدن بابل) ما را برآن میدارد این قسمت از رویدادنامه را کپی ناشیانه ای از سخنان کوروش دوم در استوانه اش بدانیم [بعلاوه مؤیداتی همچون شورش بابلیان با انتساب خود به نبونئید در زمان داریوش یکم و حتی بعد از مرگ وی که نشان میدهد تنفری از نبونئید میان مردم بابل وجود نداشته بخصوص آنکه داریوش در کتیبه بیستون ستون یکم بند شانزدهم اشاره میکند که همه بابلیان به این فرد که خود را از نسل نبونئید میخواند گرویدند و همین خود سند محکمی دال بر کذب بودن محبوب نبودن نبونئید است که کوروش دوم در استوانه اش روی آن اصرار دارد تا بلکم با صلح اشغال شدن (!) بابل را موجه نشان بدهد]). بنابراین عنوان رویدادنامه نبونئید-کوروش/کوروش دوم بنظر صحیح تر است و البته در این پست هر دو عنوان را بکار بردیم.

این پست در حقیقت خلاصه ای از متن خانم پروفسور کارولین وارزگرس آشور شناس و استاد تمام دانشگاه لیدن هلند (فهرستی از مقالات و... ایشان در اینجا موجود هست) با عنوان «حقایق، پروپاگاندا یا تاریخ؟ شکل دادن به حافظه سیاسی در رویدادنامه نبونئید» میباشد:

بخش مد نظر ما در کتاب فوق از صفحه 95 الی 119 میباشد و نیز در نظر داشته باشید این کتاب در سال 2015 منتشر شده و محتوایش مربوط به کنگره ای با عنوان کتاب است.

 

مقدمه) بیش از هرچیز در نظر داشته باشید در بهترین حالت نسخه اصلی رویدادنامه نبونئید توسط کاهنان بابلی در زمان کوروش دوم نوشته شده و این نسخه از رویدادنامه که در اختیار ماست در بایگانی مربوط به معبد مردوک (اساگیل) در بابل کشف شده است. برای قسمت اول پروفسور محمد داندامایف و عبدالمجید ارفعی میگویند:

ولی باید در نظر داشت که تقریباً تمام متونی که از کوروش ستایش می کنند جنبه تبلیغی دارند و لازم است که با دقتی خاص مورد پژوهش قرار گیرند، زیرا آنها توسط کاهنان بابلی نوشته شده اند آنهم به هنگامی که کشورشان به دست ایرانیان تسخیر شده بود، نوشتن آنها هم به فرمان شاه جدید یا یا یکی از زیر دستانش صورت گرفته است ... روایات هرودوت درباره سقوط بابل و نیز اشارات بروسوس، بنا به دلایلی ما را به این فکر می اندازد، که با قبول تمام مطالب نوشته شده در کتیبه ها که توسط کاهنان بابلی تنظیم شده اند، نکند که خود ما هم اسیر و قربانی تبلیغات کوروش شده باشیم. (تاریخ سیاسی هخامنشیان، محمد داندامایف، ترجمه فرید جواهر کلام، صفحه 73)

توجه داشته باشید فارغ از قبول یا عدم قبول نتیجه گیری داندامایف، نوشتن رویدادنامه توسط کاهنان بابلی امری پذیرفته شده و مطلق در سخنان داندامایف است نه اینکه از نتیجه گیری بخواهد بدست بیاید که نشان دهنده گزاره ای معتبر و حقیقی تاریخی پیرامون رویدادنامه در فضای آکادمیک میباشد وگرنه داندامایف حداقل به ابهام در کاتبان رویدادنامه اشاره میکرد.

بر اساس دو نوشته بالا [رویدادنامه نبونئید و شعر نبونئید]، که هردو همانند گل نبشته استوانه ای کوروش بزرگ در زمان پادشاهی وی بر بابل نوشته شده است... (فرمان کوروش بزرگ، عبدالمجید ارفعی، صفحه 25، زحمت در اختیار قرار دادن این سند را دوست گرامی مان جناب آقای شادفر کشیده است)

برای قسمت دوم هم پیرامون محل کشف این رویدادنامه و ارتباطش با معبد مردوک که میتواند دلیل باشد بر اینکه کاهنان معبد مردوک آنرا نوشتند در ادامه سخن خواهیم راند.

 

الف) از مهم ترین ایراداتی که به این رویدادنامه وارد است این مقوله میباشد که تاریخ نگارش آن به اواخر دوران هخامنشی یا دوران سلوکی و یا اشکانی بر میگردد و بنابراین نسخه ای که ما در اختیار داریم در بهترین حالت کپی از نسخه اصلی هست که در قرن ششم قبل از میلاد و پس از فتح بابل به فرمان کوروش دوم تنظیم شده است. سیدنی اسمیت یکی از اولین مترجمین و اولین ویرایشگر رویدادنامه این موضوع را بیان میکند که رویدادنامه نبونئید در زمان بابل هلنیستی یا اشکانیان ایجاد شده است و خانم پروفسور کارولین وارزگرس با ارجاع به کتاب اسمیت این سخن را بصورت سخنی تأیید شده بیان میدارد:

Despite this confidence, it is a well-known (but barely acknowledged) fact that the only surviving manuscript of the Nabonidus Chronicle dates from the Hellenistic or perhaps even Parthian period3.
This means that our witness is at least two hundred years younger than the reality it is thought to reflect so adequately. Despite the enormous lapse of time, no unease about the text’s reliability as a source on sixth-century history is expressed. This is because the Chronicle is held to be a “copy” of an “original” dated to the time of the events.

3. As pointed out already by the first editor of the text: Sidney Smith, Babylonian Historical Texts Relating to the Capture and Downfall of Babylon (London: Methuen, 1924), 98.

وارزگرس باز در جای دیگری به صراحت میگوید هیچ شواهدی دال بر اینکه رویدادنامه نبونئید در قرن ششم پیش از میلاد وجود داشته باشد در اختیار نداریم:

we need to recall that there is as yet no evidence of a sixth-century ancestor of the Chronicle.

در نهایت مفصل ترین بحث در اینباره را وارزگرس در صفحه 103 انجام داده و میگوید:

Continuing on this last point, one aspect on which most commentators agree is that the surviving manuscript of the Nabonidus Chronicle is a late “copy” of an earlier text. Among the questions that such a label invokes, the most pertinent are that of the date of its production, its relationship to the “original,” and the intermittent process of transmission. I will begin with the first question: when was the surviving “copy” produced? Authors following Wiseman date its creation to the reign of Darius I27. This is based on Wiseman’s suggestion that the Nabonidus Chronicle was written by the same scribe who wrote the Babylonian Chronicle in Darius’s twenty-second year (500 b.c.e.) because of similarities of ductus and layout28. This suggestion was rejected by Brinkman who pointed out that not only do the same signs have distinctly different shapes in the two manuscripts, but that the handwriting of the Nabonidus Chronicle is also much more slanted than that of the Babylonian Chronicle29. Even if Wise man’s idea continues to attract supporters30, it cannot be seriously upheld. A much more likely proposal is that the manuscript is late Achaemenid, Seleucid, or Parthian in date31. This is based on the manuscript’s location in collection Sp 2 of the British Museum, a collection made up of materials coming from the late Babylonian Esagil “library,” dug up in Babylon in the 1870s32. This “library” was in active use between the reign of Artaxerxes II and c. 60 b.c.e.33, which gives us a broad but reliable time frame for situating the production of the present manuscript of the Nabonidus Chronicle.

27. Grayson, Assyrian and Babylonian Chronicles, 9 n. 7, 14, 21. Zawadzki, “Portrait of Nabonidus and Cyrus,” 143.
28. Donald J. Wiseman, Chronicles of Chaldean Kings (626–556 B.C.) in the British Museum (London: Trustees of the British Museum, 1956), 3.
29. Brinkman, “Babylonian Chronicle Revisited,” 86–87.
30. Zawadzki, “Portrait of Nabonidus and Cyrus,” 143.
31. This was first suggested by Smith, Babylonian Historical Texts, 98 and the idea has since been confirmed on the basis of museological considerations, cf. Philippe Clancier, Les bibliothèques en Babylonie dans la deuxième moitié du Ier millénaire av. J.-C. (AOAT 363; Münster: Ugarit-Verlag, 2009), 448; Waerzeggers, “Babylonian Chronicles,” 291.
32. Clancier, Bibliothèques, 192. See also G. van Driel, “The British Museum Sippar Collection: Babylonia 1882–1893,” ZA 79 (1989): 102–17 (109) on the cunei- form materials excavated in Babylon in the 1870s. The tablets were found to the south of Esagil, near the temple precinct, but details about the findspot are not available. It is uncertain, therefore, whether we are dealing with the remains of a single collection of tablets or of a conglomerate of archives. It is clear, however, that the tablets were produced by persons closely affiliated to the Esagil temple, and in that sense the label “Esagil library” will be employed here. See Clancier, Bibliothèques, for an extensive discussion of the texts and their relationship to the Esagil temple.
33. Francis Joannès, “De Babylone à Sumer: Le parcours intellectuel des lettrés de la Babylonie récente,” Revue Historique 302 (2000): 693–717 (703).

در اینجا وارزگرس نظریات متفاوت پیرامون زمان نگارش این نسخه از رویدادنامه که در اختیار ماست را بیان کرده و در ابتدا اشاره میکند که اکثر مفسران بر این مهم اتفاق نظر دارند که این رویدادنامه نسخه متأخرتر و کپی از یک متن قبلی است و بیان میدارد مسئله مهم ارتباط این رویدادنامه با نسخه اصلی و فرآیند انتقال [کپی برداری] است و روی به بیان پاسخ به این پرسش می آورد که کپی موجود در چه زمانی تولید شده است؟. وارزگرس به بیان دیدگاه دونالد وایزمن میپردازد که امثال گریسون و زاوادسکی هم از آن پیروی کرده و کتابت این نسخه از رویدادنامه نبونئید را در زمان داریوش یکم بیان میدارند. وارزگرس سپس به بیان دیدگاه برینکمن [John A. Brinkman] پرداخته که این سخن را رد میکند و سپس بیان میکند محتمل ترین دیدگاه آن است که این نسخه از رویدادنامه در زمان های اواخر هخامنشی و یا هلنیستی و یا اشکانی ایجاد شده است [البته نظر خود وارزگرس آنچنان که در ابتدا با ارجاع به سخن سیدنی اسمیت بیان داشت نگارش آن در دوران هلنیستی و یا اشکانی است]. در پایان به محل کشف اشاره میکند که کتابخانه ای متأخر مربوط به معبد اساگیل در بابل بوده (رویدادنامه بخشی از مجموعه Sp II در موزه بریتانیا هست و محل کشف این مجموعه را وارزگرس دارد بیان میکند که بایگانی/کتابخانه مربوط به معبد اساگیل بابل بوده) و این کتابخانه مابین دوران سلطنت اردشیر دوم تا سال 60 قبل از میلاد فعال بوده است.

در صفحه مربوط به رویدادنامه نبونئید در وبسایت موزه بریتانیا (اینجا) هم تاریخ نگارش آن قرون دوم و سوم قبل از میلاد بیان شده (البته جلویش عنوان احتمالاً هم درج شده اما تاریخ قرن ششم قبل از میلاد حتی بعنوان احتمال هم مطرح نیست) بنابراین در این شکی نداریم که این نسخه از رویدادنامه که در اختیار ماست در زمان های بعد از مرگ کوروش و کمبوجیه ایجاد شده است و نهایتاً کپی نسخه اصلی میباشد که در قرن ششم قبل از میلاد به فرمان کوروش دوم ایجاد شده بوده است.

 

ب) در سال نهم رویدادنامه کوروش شاه پارس معرفی شده و این در حالیست که عنوان شاه پارس برای اولین بار در کتیبه بیستون و از زمان داریوش اول دیده میشود نه کوروش و کمبوجیه. وارزگرس برای اینکه به کپی بودن از نسخه ای در قرن ششم قبل از میلاد رویدادنامه خدشه وارد کند ازین مهم بهره میبرد و در نهایت پیشنهاد میدهد که رویدادنامه نه بعنوان سندی دال بر بیان واقعیت تاریخی و یا تبلیغاتی بلکه بعنوان نوعی ادبیات تاریخی شناخته شود و در نهایت پیشنهاد میدهد رویدادنامه در محیط بابل هلنیستی [بعد از فتح بابل توسط اسکندر] به نگارش درآمده و بافت محیط فرهنگی و تاریخ بابل هلنیستی است که رویدادنامه از آن سربرآورده:

As the copy is usually treated as if it is the (putative) sixth-century original, there is an implicit assumption that the transmission process happened smoothly and faithfully. Yet, Achae- menid historians have found at least one element in the text that calls for caution. In ii:15 Cyrus is called “king of Parsu” while this title only came into use under Darius I, some twenty years later4. As this title is “of course not contemporary,”5 the relationship between copy and original might be more complicated than assumed. In this paper I propose a different approach to the Nabonidus Chron- icle. Instead of reading this text either as a factual report or as a piece of propaganda, I argue that the text is more suitably read as historical litera ture, or “history.” As such, the text allows us to study first and foremost the practice of historiography, and only on a secondary level the historical course of events. The practice of historiography behind the Chronicle should be situated in Hellenistic Babylon. This is the cultural and historical context that supplies the framework for understanding the text’s mean-
ing and function.

4. Peter R. Bedford, Temple Restoration in Early Achaemenid Judah (Leiden: Brill, 2001), 120–21; Matt Waters, “Cyrus and the Achaemenids,” Iran 42 (2004): 91–101; Daniel T. Potts, “Cyrus the Great and the Kingdom of Anshan,” in Birth of the Persian Empire (ed. V. S. Curtis and S. Stewart; The Idea of Iran 1; London: Tauris, 2005), 7–28; Matt Waters, “Parsumaš, Šušan, and Cyrus,” in Elam and Persia (ed. J. Álvarez-Mon and M. B. Garrison; Winona Lake, Ind.: Eisenbrauns, 2011), 285–96.

5. Kuhrt, Persian Empire, 50.

در بند یکم کتیبه بیستون داریوش خود را بصورت «شاه در پارس» معرفی میکند که البته عین عنوان شاه پارس نیست اما نشان میدهد عنوان پارس برای اشاره به منطقه انشان از زمان وی بکار رفته است. کوروش دوم، پدر و پدربزرگ و پدر پدربزرگ خود را در بند بیست و یکم استوانه کوروش «شاه انشان» معرفی میکند که ازین سخن بر می آید تا قبل از فتح بابل که کوروش عناوینی مشابه نبونئید و دیگر حکام بابلی همچون شاه چهارگوشه جهان و... را در بند بیستم استوانه اختیار میکند وی و اجدادش که حاکم زیر دست مادها یا متحد ایلام یا... بودند با عنوان شاه انشان شناخته میشدند و باز در تأیید این مهم در سال اول منشور نبونئید هم کوروش «شاه انشان» معرفی شده است و نیز در سال ششم همین رویدادنامه نبونئید هم کوروش شاه انشان معرفی شده [در زمان حمله به مادها شاه انشان معرفی شده و در زمان حمله به لیدیه شاه پارس]. آوردن این عنوان «شاه پارس» ما را برآن میدارد احتمال کتابت شدن نسخه اصلی رویدادنامه نبونئید را در زمانی بعد از کوروش و کمبوجیه بدهیم [فارغ از نسخه کپی که در اختیار ماست، البته چه بسا همانطور که وارزگرس بیان میدارد این نسخه اصلاً نسخه اصلی باشد].

اشکال: ممکن است گفته شود منظور کاتب رویدادنامه نبونئید از شاه پارس همان شاه پارسوماش در کتیبه آشوربانیپال است که برای کوروش اول بکار رفته است و در جواب باید بگوییم:

اولاً سخن منشور نبونئید نشان میدهد بابلیان بهیچ عنوان حاکم انشان را با این عنوان نمیشناختند.

ثانیاً نام پارسوماش که در کتیبه سناخریب (691 قبل از میلاد) بدان بعنوان متحد ایلام و بابل بر علیه آشور اشاره میشود پیشتر بخاطر قرابت یا اشتباه و... بعنوان نام ایالت پارسوا هم که بی ربط به پارس ها بوده بکار رفته است لکن بهیچ روی نام پارس در هیچ سند باستان شناسی برایش دیده نمیشود. هیچ اثری از نام پارس در هیچ کتیبه ای برای اشاره به انشان تا قبل از کتیبه بیستون نیست، اگر بابلیان با این عنوان آشنا بودند چرا کنار نام های «پارسوا - پارسوماش - پارشوا - پارسواش» که در کتیبه های قدیم تر مختلف بکار رفتند هیچگاه دیده نمیشود؟ اینکه سه نام «پارسوا - پارشوا - پارسواش» ربطی به ایالت انشان و قوم پارس ندارند (نک: پارشوا، پارسوا، پارسواش، پارسوماش و ارتباط آن با پارسی ها و مهاجرت آنان به داخل سرزمین ایران، کاظم ملازاده، پژوهشهای علوم تاریخی، دوره 4، شماره 2، اسفند 1391، صفحات 107 الی 123) بنظر سخن صحیحی می آید اما توجه داشته باشید پارسوماش هم که به انشان و پارس ها اشاره داشته برای پارسوا هم بکار رفته است و سخن ما این بود که بطور کل در هیچ یک از نامهای مختلف هم خانواده پارس که در کتیبه ها بکار رفته نام پارس دیده نمیشود و موردی هم که به انشان اشاره دارد باز عنوان پارسوماش هست نه پارس. بنابراین نام پارس عنوانیست که داریوش در کتیبه بیستون برای اولین بار بکار میرود و هیچ دلیلی نداریم در منشور نبونئید از کوروش دوم با عنوان شاه انشان که در استوانه منتسب به وی نیز بکار رفته یاد شود اما در رویدادنامه نبونئید به یکباره نه شاه انشان که عنوان جدید و بدون سابقه شاه پارس را مشاهده کنیم!. البته عنوان شاه پارس آنقدر بی سابقه هست که حتی در کتیبه سه زبانه پاسارگاد هم ما عنوان شاه هخامنشی را می بینیم نه شاه پارس.

اشکال: ممکن است گفته شود چون کوروش در سال نهم دیگر صاحب سلطنت مادها شده بود عنوان شاه پارس را اختیار کرده و در جواب باید بگوییم:

این مقوله هیچ ربطی به بحث ندارد چون هیچگاه پارس برای اشاره به سرزمین تحت سلطه مادها که انشان هم البته جزء آن بود بکار نرفته است و این خود بیشتر دال بر بی اعتباری رویدادنامه است و بهیچ عنوان شواهدی در تأیید این دیدگاه وجود ندارد.

اشکال: آوردن عنوان شاه پارس الزاماً دال بر نبود نسخه ای در زمان کوروش دوم ازین رویدادنامه نیست و میتواند کار کپی نویسان باشد که به سبب وجود این عنوان از زمان داریوش یکم دخل و تصرف ایجاد کرده و شاه پارس را وارد کرده باشند.

 

ج) اگرچه عمدتاً رویدادنامه را سندی باستان شناسی تصور کردند لکن در پاسخ به این سؤال که رابطه بین رویدادنامه با وقایع تاریخی چگونه بوده وارزگرس به دو پاسخ متضاد در جامعه آکادمیک علم تاریخ اشاره میکند، نخست گروهی که آنرا شاهدی بی طرف دانسته و دوم گروهی که آنرا تلاش برای تحریف وقایع تاریخی میدانند اما وارزگرس بیان میدارد هر دو گروه به دسترسی داشتن کاتبان رویدادنامه چه از طریق مشاهده چه از طریق حافظه زنده به وقایع اتفاق افتاده اتفاق نظر دارند:

So far, discussions of the Nabonidus Chronicle have focused on the question of its historical reliability. How do the facts presented in the text relate to history as it happened? Two diametrically opposed answers have been formulated to this question: one group of scholars considers the Chronicle as a neutral witness of history while others discover in it an attempt to distort it. Both views, however, share the belief that the Chronicle gives access to reliable information, because it was drafted from observation or within living memory of the events.

در جای دیگری خانم پروفسور کارولین وارزگرس بعد از بیان ادله مؤافقین صحت تاریخی داشتن مطالب رویدادنامه [یکی از ادله بعنوان مثال تطابق برخی موارد رویدادنامه با اسناد باستان شناسی مثل سفر نبونئید به عربستان و... هست که خب در جواب میتوانیم بگوییم کتیبه بیستون هم در مواردی سخنان صحیحی را بیان داشته مثل قیام های متعدد بر علیه حکومت داریوش اما این سبب نشده امثال پیر بریان و آملی کورت و... که کشتن بردیای واقعی بدست داریوش یکم را محتمل میدانند از این نظر دست کشیده و سخنان داریوش پیرامون بردیا را پروپاگاندای داریوش یکم هخامنشی ندانند. بنابراین صحیح بودن بخشی از مطالب رویدادنامه صرفاً ناظر بر در اختیار داشتن اطلاعات صحیح تاریخی کاتبان رویدادنامه است نه حقیقت تاریخی بودن صفر تا صد مطالبش] اشاره میکند که گروه کوچکی از محققین هم در فضای آکادمیک هستند که رویدادنامه را بهیچ عنوان سند معتبر تاریخی نمیدانند و معتقدند در زمانی که نبونئید کنترل بابل را از دست داد و پارسها بدنبال برقراری ارتباط با صاحبان قدرت محلی بودند کاهنان معبد اساگیل (معبد مردوک) نیاز به بازنویسی تاریخ برای توجیه شکست نبونئید و پیروزی کوروش پیدا کرده و استوانه منتسب به کوروش و شعر نبونئید و رویدادنامه نبونئید در این راستا میباشند و بعبارتی دیگر این دسته از محققین بجای دسته بندی تاریخ صادق و گنجاندن رویدادنامه نبونئید در آن و دسته بندی تبلیغات و گنجاندن استوانه کوروش دوم و شعر نبونئید در آن بطور کل همه را در یک دسته دارای گرایش [تاریخی] عمدی جای میدهند و در ارجاعات 21 الی 23 وارزگرس به این دسته از محققین اشاره میکند [البته منظور از سند تاریخی این است که رویدادنامه را بطور نسبی سندی در پی بیان وقایع تاریخی در نظر بگیریم در مقابل این نظریه که بطور کل رویدادنامه را شبیه به استوانه کوروش اثری به منظور گمراه کردن مخاطب و القا تفکرات و تحریف تاریخ به مخاطبین میداند که کاهنان بابلی کاتب آن هستند]:

A totally different approach to the Nabonidus Chronicle is taken by a second, smaller group of scholars, who argue that the text was written, not for history’s sake, but with a deliberate intention to mislead. These authors emphasize that the text emerged in a politically complex and sensitive period, shortly after Nabonidus lost control of Babylon and at the time when the Persians were seeking to connect to local power brokers and negotiate a new system of rule. Within this context, priests of Babylon’s Esagil temple would have felt the need to rewrite the history of Nabonidus’s reign in order to explain his failure and justify Cyrus’s vic- tory. Not only the Cyrus Cylinder and Verse Account resulted from this effort, according to these scholars, but also the Nabonidus Chronicle. In other words, rather than setting up a firm dichotomy between the Chronicle as truthful history on the one hand, and the Cyrus Cylinder and Verse Account as propaganda on the other, these authors classify all these works as tendentious21. This opinion was first briefly formulated by Wolfram von Soden22 and later taken up by Reinhard Kratz, who insisted on the literary character of the Chronicle and the need to investigate its ideological premises rather than its historical accuracy, adding that ancient historical texts were “not composed to inform the modern historian, but rather to indoctrinate or instruct their contemporary readers.23


21. E.g., Muhammad A. Dandamaev and Vladimir G. Lukonin, The Culture and Social Institutions of Ancient Iran (Cambridge: Cambridge University Press, 1989), 377.
22. Wolfram von Soden, “Eine babylonische Volksüberlieferung von Nabonid in den Danielerzählungen,” ZAW 53 (1935): 81–89 (82); ibid., “Kyros und Nabonid: Propaganda und Gegenpropaganda,” in Kunst, Kultur und Geschichte der Achämeniden- zeit und ihr Fortleben (ed. H. Koch and D. N. Mackenzie; AMIE 10; Berlin: Dietrich Reimer, 1983), 61–68 (61).
23. Reinhard Kratz, “From Nabonidus to Cyrus,” in Ideologies and Intercultural Phenomena (Melammu Symposia III; ed. A. Panaino and G. Pettinato; Milan: Univer- sità di Bologna & IsIao, 2002), 143–56 (145).

 

ه) ابهام بعدی محتوای رویدادنامه است که بنظر میرسد بیشتر بدنبال تقابل نبونئید با کوروش است تا روایت وقایع، نبونئید در مراسم مرگ مادرش شرکت نمیکند اما کوروش برای همسرش مراسم عزا میگیرد، نبونئید چند سال دور از بابل در عربستان بوده و جشن سال نو در بابل برگذار نمیشده اما کوروش به برگذاری جشن سال نو توجه نشان داده و برگذار میشود، نبونئید بت های خدایان را از جایگاه خودشان برداشته و به بابل می آورد اما کوروش آنها را سرجایشان برمیگرداند. این سه مقوله که در طول رویدادنامه نبونئید به چشم میخورند بیشتر حکایت ازین دارند که رویدادنامه بدنبال تقابل بین نبونئید و کوروش است و کاملاً در راستای عدم نگارش آن در زمان نبونئید میباشد [بعبارتی دیگر نفی همان تقسیم بندی ابتدای پست ما که حداقل تا قبل از اسارت نبونئید را بیان کرده بودیم ممکن است در زمان نبونئید نوشته شده باشد و در اینجا کلاً این رویدادنامه دیگر رویدادنامه کوروش میشود]. البته این ایراد نمیتواند متضمن این مقوله باشد که نسخه اصلی رویدادنامه به فرمان کوروش دوم نوشته نشده است صرفاً در راستای همان وجود پروپاگاندا در رویدادنامه است. اینی هم که عنوان شود پس چرا اگر کوروش در رویدادنامه سخن از کشتار مردم اپیس و کشتن شاه (احتمالاً کرزوس شاه لیدیه) زده است خب میتواند بهمان دلیلی باشد که داریوش یکم در کتیبه بیستون از کشتار مردم و شبه نظامیان و افرادی که بر علیهش شورش کردند سخن گفته است [در کتیبه بیستون داریوش از قیام مردم پارت و نیز گرویدن مردم بابل به فردی که خود را از نسل نبونئید میخواند سخن میگوید و طبیعتاً شکست کاملی که بر قیام ایشان مستولی شد متضمن کشتار مردم بوده است چون هیچ خبری از صلح با داریوش یکم و یا عقب نشینی مردم قیام کننده در کتیبه بیستون نیست]:

A second and, in my opinion, more fundamental objection has to do with the literary quality of the work. Stefan Zawadzki and Reinhard Kratz have already argued that the Chronicle is not simply a dry enumeration of facts but a literary text that was written to serve a particular political purpose. Because the genre of the “chronicle” is ill-defined, we run the risk of tilting at windmills here: can any of the Babylonian chronicles be rightfully described as a “data base of historical facts in strict chronological order”? In any event, in the case of the Nabonidus Chronicle, such a definition is particularly ill-suited. The narrative quality of the text emerges, first of all, in the connections it draws and the contrasts it sets up between Nabonidus and Cyrus. Whereas Nabonidus does not show  up  at his mother’s funeral, Cyrus calls for an official period of mourning  after his wife’s death. Whereas Nabonidus disrupts the New Year festival years on end, Cyrus allows the festival to go ahead. Whereas Nabonidus collects the cult statues of Babylonia’s provincial deities in the capital, Cyrus sends

نکته:

1) در ستون سوم بندهای نهم و دهم رویدادنامه از ورود بت ها به بابل سخن گفته میشود لکن هیچ اشاره ای به مقصود و... ازین کار نمیشود بعد در بندهای بیست و یکم و بیست و دوم اشاره میشود خدایانی که نبونئید به بابل آورده بود بجای خود بازگردانده شدند (پس از تصرف بابل بدست کوروش). دلیل اینکه خدایان به بابل آورده شدند همانگونه که دکتر حسین بادامچی هم تذکر میدهند به منظور محافظت از شهر بابل در برابر حمله کوروش دوم بوده و کار عجیبی نبوده است (نک: فرمان کورش بزرگ به همراه ویرایش، ترجمه و واژه نامه متن اکدی، حسین بادامچی، صفحه 30) اما اینکه در رویدادنامه به این مهم اشاره نمیشود و نیز کوروش از بازگرداندن این خدایان در استوانه خود بعنوان عملی مثبت در ازای عمل منفی نبونئید یاد میکند (نک: بند دهم و سی و دوم الی سی و چهارم استوانه منتسب به کوروش دوم) عجیب و مشخصاً پروپاگانداست.

2) دلیل اینکه جشن سال نو برگذار نمیشده عدم حضور نبونئید در بابل بوده چون در جشن سال نو در معبد مردوک در بابل شاه بعنوان نماینده ایزد مذکر باید با کاهنه معبد بعنوان نماینده ایزد مؤنث همخوابگی میکرده است. البته اینکه ولیعهد فی المثل میتوانسته بجای شاه اینکار را انجام دهد یا... را نمیدانیم اما این مقوله شاید دلیل عدم برگذاری جشن سال نو بوده باشد [لزوم حضور شاه برای انجام اعمال جشن]. قرینه دیگری که این سخن ما را تأیید میکند برگذاری جشن در سال هفدهم رویدادنامه (آخرین سال سلطنت نبونئید) و قبل از فتح بابل توسط کوروش است که میدانیم در آن سال نبونئید در بابل حضور داشته است. در نظر داشته باشید پیرامون حضور نبونئید در عربستان سندی نداریم رها کردن بی دلیل پاییتخت برای مثلاً تفریح یا... در کار بوده باشد و اتفاقاً میتواند مرتبط با امور حکومت داری این شاه باشد اما به این نکته مهم هم در رویدادنامه اشاره نمیشود و سفر نبونئید به تما و غیبتش در بابل به نوعی نکته منفی بر علیه وی در رویدادنامه قلمداد میشود (جشن های سال نو برگذار نمیشود، شاه در مراسم عزاداری مادرش شرکت نمیکند و...) در حالیکه مشخصاً کاهنان بابلی به علت سفر چند ساله شاه آگاه بوده اند. البته در نظر داشته باشید بر اساس متن سال هفتم رویدادنامه گرچه جشن سال نو برگذار نمیشود اما این سبب بی نصیب ماندن معابد نشده و پیشکشی ها به درون معابد مردوک و فرزندش نبو برده میشوند و این مهم یعنی عدم برگذاری جشن ضرر اقتصادی هم به کاهنان احتمالاً نمیرسانیده که بخواهیم این مقوله را انگیزه این جماعت بدانیم، انگیزه شان مرتبط با خواست و فرمان کوروش دوم احتمالاً بوده است.

وارزگرس همچنین به دیدگاه استفان زاوادسکی [مورخ لهستانی] در اینباره اشاره میکند که وی رویدادنامه ای که در اختیار داریم را نسخه تحریف شده از رویدادنامه اصلی میخواند و دلایلی همچون همین مقوله های تقابل نبونئید و کوروش دوم را اقامه میکند [مثل مقوله آوردن و بازگرداندن خدایان در بابل یا احترام به مردگان [عدم شرکت نبونئید در مراسم مادرش و گرفتن مراسم عزاداری برای همسر توسط کوروش دوم] یا مقوله جشن گرفتن سال نو و...] زاوادسکی بیان میدارد برای مؤافق جلوه دادن قسمت مربوط به نبونئید با قسمت بعد از وی که [که طبیعتاً تحریف گونه نوشته شده بوده] کاتبان قسمت مربوط به نبونئید را نیز بدستور کوروش تحریف کردند (طبیعتاً نه صفر تا صدش بلکه مقوله هایی مثل برگذاری جشن سال نو یا...):

The Tendenz of the Chronicle, according to Kratz, lies in its selection of facts (particularly its insistence on the disruption of the New Year festival under Nabonidus) and in its narrative structuring of the material. Stefan Zawadzki recently gave further weight to this argument by pointing out that the Chronicle omits information favorable to Nabonidus and that it seeks to set up a contrast with Cyrus on various levels, including military failure and success, collection and restoration of cult statues, disregard and respect for the dead, and the interruption and celebration of the New Year festival24. These strategies resulted in a positive portrait of Cyrus and a negative one of Nabonidus. Zawadzki pays close attention to the multiple redactions behind the present version of the text, and in doing so he is the first to tackle this important issue in any depth25. He concludes that authors in the early Persian period modified and rewrote an earlier chronicle “undoubtedly on the orders of Cyrus.26” This rewritten version distorted the facts of Nabonidus’s reign contained in the original com- position to suit the political realities after his fall. As the distortion took place only at the level of selecting (true) information and structuring it in a suggestive narrative format, the Chronicle’s ultimate reliability remains undisputed by Zawadzki. The report may be selective and incomplete, but it is not false.

24. Stefan Zawadzki, “The Portrait of Nabonidus and Cyrus in Their(?) Chronicle: When and Why the Present Version Was Composed,” in Who Was King? Who Was Not King? The Rulers and Ruled in the Ancient Near East (ed. P. Charvát and P. Maříková Vlčková; Prague: Institute of Archaeology of the Academy of Sciences of the Czech Republic, 2010), 142–54.
25. See his comments on the neglect of this topic in the present scholarship: Zawadzki, “End of the Neo-Babylonian Empire,” 47 n. 2.
26. Zawadzki, “Portrait of Nabonidus and Cyrus,” 143.

و) مسئله دیگر مقوله سین و مردوک است، در منشور نبونئید در سیپار (استوانه های متعددی از نبونئید کشف شده است، فی المثل دو تا کشف شده در سیپار (اینجا و اینجا) و بنابر گفته ویکی پدیای انگلیسی چهار استوانه کشف شده در اور که متن استوانه های اور نسبت به سیپار کمتر است (بنگرید به اینجا و برای صفحات استوانه کشف شده در اور در موزه بریتانیا اینجا و اینجا)، در وبسایت لیویوس صرفاً ترجمه انگلیسی یک استوانه از نبونئید در اور و سیپار قرار داده شده بود که برای ترجمه انگلیسی استوانه اور بنگرید به اینجا و دلیل آن همانطور که ویکی پدیای انگلیسی بیان میدارد متن یکسان چهار استوانه باید باشد: «all four apparently have an identical inscription» و نیز برای ترجمه انگلیسی استوانه سییپار اینجا و برای ترجمه فارسی استوانه سیپار هم بنگرید به اینجا؛ نبونئید یک استوانه هم در لارسا دارد (بنگرید به اینجا) که در ویکی پدیای انگلیسی صرفا تصویری قرار داده شده و زیرش عنوان شده بود استوانه لارسا کشف شده در معبد شمش خدای خورشید و جزء آمار استوانه ها بیان نشده بود (بنابر ویکی پدیای انگلیسی نبونئید پنج استوانه دارد) لکن پایین همان تصویر هم به اشتباه مشخصات استوانه سیپار «Registration number 1882,0714.1025» درج شده بود! در حالیکه مشخصات استوانه لارسا «Registration number 1885,0430.2» است و نیز استوانه سیپار در معبد شمش کشف شده است نه لارسا، گرچه در استوانه لارسا سخن از بازسازی معبد شمش هست لکن در صفحه اش در موزه بریتانیا ذکر نشده بود در معبد شمش کشف شده است. در صفحه مربوطه در وبسایت موزه بریتانیا (اینجا) استوانه های متعددی برای نبونئید بیان شده است) ستایش های غلو آمیز نبونئید نسبت به سین و احیاء معبد وی در شهر حران را مشاهده میکنیم (البته باز مردوک بنابر اعتقاد نبونئید سرور خدایان است لکن ستایش های غلو آمیزی برای سین نیز به چشم میخورد) و پروفسور ارفعی هم (نک: فرمان کوروش بزرگ، عبدالمجید ارفعی، صفحه 25) از تمایل نبونئید به جایگزینی سین خدای ماه با مردوک گوساله خورشیدی (معنی نام مردوک، بنگرید به اینجا) بعنوان سرور خدایان سخن میگوید که تنها سند این ادعا شعر نبونئید/Verse Account of Nabonidus است که اینطور القا میکند و از قضا در راستای استوانه کوروش میباشد لکن این شعر بهیچ عنوان در دوران نبونئید تنظیم نشده بلکه در زمان پس از فتح بابل تنظیم شده بخصوص آنکه اتهامت متعدد و کذبی را نسبت به نبونئید روا میدارد (بنگرید به اینجا) هماهنگی این شعر با رویدادنامه نبونئید در جنبه های مهم نیز یکی از ادله خانم وارزگرس در عدم اعتبار تاریخی رویدادنامه هست بگونه ای که آنرا یکی از منابع کاتبان رویدادنامه میداند:

Another text to which the Chronicle seems to speak is the Verse Account. Both compositions refer to Amurru in the context of the king’s departure to Arabia. Like the Babylon Stela, the Verse Account is rich in historical detail. Today, much of the text is lost because the only surviving manuscript is heavily damaged, but in what remains one finds significant overlap with the Chronicle: Nabonidus’s departure from Akkad to Teima in the third year, the subsequent inter ruption of the New Year festival, the delegation of power to his unnamed first-born son, the entrustment of the army to this son’s command, a military confrontation with Cyrus (unfortunately badly broken in the Verse Account), a lengthy discussion of the New Year festival of 538 b.c.e., the use of exact days to structure key parts of the narrative, and Cyrus’s return of the statues of the gods to their shrines after reestablishing peace in Babylon. It is thus within the limits of the possible that the authors of the Chronicle used the Verse Account as one of their sources. Most unfortunate are the breaks in columns iii–iv–v of the Verse Account as it would have been interesting to know whether it delivered as meticulous an account of the conquest of Babylon as did the Chronicle. Though less focused on chronological detail, the Verse Account does supply indications of time and duration (ii:17ˊ; iii:2ˊ; v:28ˊ).

در استوانه اما کوروش چنان مردوک را می ستاید و سین را بالکل نادیده میگیرد [در عین اینکه نبو فرزند مردوک را نیز می ستاید] گویی اعتقادی به سین ندارد و تماماً سر سپرده مردوک است و خب میدانیم کوروش دوم بر اساس استوانه شکسته ای که در شهر اور از خود در آنجا برجای گذاشته روی به ستایش سین هم آورده و سین را بعنوان خدایی بزرگ و سرور خود کاملاً قبول داشته است و نتیجتاً توجه شدید به مردوک در استوانه اش در عین توجه شدید نشان دادن نبونئید به سین در شعر نبونئید بنظر میرسد یک دلیل بیشتر نمیتواند داشته باشد و آن همان پروپاگاندای کاهنان مردوک در بابل و کوروش دوم به منظور تخریب نبونئید است. در بند هفتم استوانه کوروش هم مشابه شعر نبونئید این شاه بابلی به نوعی بی اعتقاد نسبت به مردوک بیان شده است که میدانیم کذب محض بوده اما هردوی این ها در راستای همان محتوای رویدادنامه نبونئید مبنی بر بردن بت ها به بابل هستند و بازگرداندن به جایگاهشان در زمان کوروش هستند.

با توجه به قسمت نکته مورد «ه» و بخش «و» بنظر میرسد سه سند «رویدادنامه نبونئید - شعر نبونئید - استوانه کوروش» در راستای هم و برای یک هدف به نگارش درآمدند و رویدادنامه نبونئید در اینجا علی الظاهر نقش یک سند بی طرف را برای اقناع مخاطب بازی میکرده است. وارزگرس در اینباره بیان میدارد از یک سو استوانه کوروش و شعر نبونئید را داریم که متون تبلیغاتی هستند که توسط کاهنان بابلی برای همکاری با کوروش و بی اعتبار ساختن سلطنت نبونئید ایجاد شدند و از طرفی رویدادنامه نبونئید بعنوان چراغ حقیقت در میان منابع فریبنده و تبلیغاتی مرتبط با کوروش و نبونئید است [بر اساس دیدگاه مدافعین صحت اطلاعات تاریخی اش که وارزگرس از آن با عنوان دیدگاه ارتدوکسی یاد میکند]:

It is striking how often and how easily historians insist on the Chronicle’s status as an objective account of historical facts. Such statements usually serve to validate larger decisions of source criticism. The orthodoxy is that the Chronicle is a beacon of truth and clarity in a minefield of other wise tricky and deceptive sources on Cyrus and Nabonidus6. On the one hand, there are the so called “propaganda” texts allegedly written in cunei form by priests of Babylon eager to collaborate with the Persian conqueror and discredit Nabonidus’s reign; the Cyrus Cylinder and Verse Account are the principal products remaining of this effort.

6. E.g., Amélie Kuhrt, “Babylonia from Cyrus to Xerxes,” in Cambridge Ancient History (2nd ed; vol. 4; Cambridge: University of Cambridge, 1988): 112–38 (120, 122); Paul-Alain Beaulieu, “Nabonidus the Mad King: A Reconsideration of His Stelas from Harran and Babylon,” in Representations of Political Power: Case Histories from Times of Change and Dissolving Order in the Ancient Near East (ed. M. Heinz and M. H. Feldman; Winona Lake, Ind.: Eisenbrauns, 2007), 137–66 (138); Amélie Kuhrt, “Cyrus the Great of Persia: Images and Realities,” in Representations of Political Power: Case Histories from Times of Change and Dissolving Order in the Ancient Near East (ed. M. Heinz and M. H. Feldman; Winona Lake, Ind.: Eisenbrauns, 2007), 169–91 (176); Matt Waters, “Cyrus and the Medes,” in The World of Ancient Persia (ed. J. Curtis and S. Simpson; London: Tauris, 2010), 63–71 (69); R. J. van der Spek, “Cyrus the Great, Exiles, and Foreign Gods: A Comparison of Assyrian and Persian Policies on Subject Nations,” in Extraction and Control: Studies in Honor of Matthew W. Stolper (ed. M. Kozuh et al; SAOC 68; Chicago: The Oriental Institute of the University of Chicago, 2014), 233–64 (254–55).

بر این اساس شباهت هرچه بیشتر رویدادنامه با شعر نبونئید و استوانه منتسب به کوروش دوم میتواند به این جهت که نقل بیطرفانه تاریخ نیست سوقش بدهد.

 

ز) مشکل دیگر رویدادنامه بیان کردن عیلام برای اشاره به پارس هست چنانچه در بند بیست و دوم ستون دوم آن مشاهده میکنیم گفته میشود «از عیلام به اکد» که میدانیم در آن زمان امپراطوری ایلام وجود خارجی نداشته و امپراطوری کوروش بوده که مادها و لیدیه را نیز تحت سلطه خود درآورده بوده است و بنابراین عیلام اشاره به امپراطوری کوروش دوم است. اما آنچنان که وارزگرس هم متذکر میشود این مقوله به غایت عجیب هیچ نمونه مشابهی را در ادبیات [معاصر ادعایی رویدادنامه] ندارد [بهیچ عنوان تحت هیچ شرایطی نمیتوان گفت که در زمان نبونئید یا کوروش دوم یا شاهان پارسی بعد از وی از عنوان عیلام به سرزمین پارس یا هخامنشیان استفاده بکنند، حتی یک مورد ساده مشابه هم وجود ندارد فلذا محال ممکن است این عنوان بر فرض وجود نسخه اصلی در قرن ششم قبل از میلاد در آن وجود داشته باشد و در بهترین حالت نشان از دخل و تصرف کاتبان در محتوای رویدادنامه است نیز هیچ دلیلی ندارد وقتی کوروش پادشاهی ماد و لیدیه را برانداخته است و عیلام هم منقرض شده از عنوان عیلام برای اشاره به امپراطوری تحت سلطه وی استفاده بشود] در عوض متنی به خط میخی هلنیستی کوروش را پادشاه عیلام خوانده است:

Secondly, the use of “Elam” to refer to Persia 34 finds no parallels in contemporary literature but reminds us of the Dynastic Prophecy, a Hellenistic cuneiform text, which calls Cyrus “King of Elam.35


35. First edition by A. Kirk Grayson, Babylonian Historical-Literary Texts (Toronto Semitic Texts and Studies 3; Toronto: University of Toronto Press, 1975), 24–37. See also Robartus J. van der Spek, “Darius III, Alexander the Great and Babylonian Scholarship,” in A Persian Perspective: Essays in Memory of Heleen Sancisi Weerdenburg (ed. W. F. M. Henkelman and A. Kuhrt; Achaemenid History 13; Leiden: Nederlands Instituut voor het Nabije Oosten, 2003), 289–346 (311–24); Matthew Neujahr, “When Darius defeated Alexander: Composition and Redaction in the Dynastic Prophecy,” JNES 64 (2005): 101–7; Matthew Neujahr, Predicting the Past in the Ancient Near East: Mantic Historiography in Ancient Mesopotamia, Judah, and the Mediterranean World (BJS 354; Providence: Brown Judaic Studies, 2012), 58–63.

 

در ادامه متن فوق اما وارزگرس به بیان احساسات ضد ایرانی در رویدادنامه هم پرداخته و میگوید:

The use of this old geographic name carried connotations of threat and destruction by Babylonia’s age-old archenemy and may thus convey an anti-Persian sentiment36.  Stephanie Dalley made a similar suggestion about the use of Gutium in relation to Ugbaru, the general whom Cyrus sent ahead to do the dirty work of capturing Babylon, according to the Chronicle37. This label evokes negative connotations: the Gutians were seen as the “archetypal sackers of cities, «a people who know no inhibitions», «like hordes of locusts».” Transposing this label to the army of Cyrus may thus have constituted criticism of Persian imperialism38.

36. See John P. Nielsen in this volume.

37. Stephanie Dalley, “Herodotos and Babylon,” OLZ 91 (1996): 525–32 (527).

38. Ibid., 527.

بر اساس سخنان خانم پروفسور استفان دالی استفاده از عنوان عیلام برای اشاره به پارس ممکن است احساسات ضد ایرانی را منتقل کند (بخصوص آنکه میدانیم عیلام دشمن بابل بوده و وارزگرس به این نکته در سخنان خود اشاره میکند) و نیز مواردی همچون انتساب استفاده کوروش از اوگبارو که از قوم گوتی بوده در مقوله تصرف بابل که به وحشیگری و غارت مشهور بودند میتواند برچسب کاتبان رویدادنامه باشد که در دوران هلنیستی [طبیعتاً زمانهای بعد از فتح بابل توسط اسکندر] دارای تمایلات ضد ایرانی بودند. البته توجه داشته باشید فقط در صورتی میتوان محتوای ضد ایرانی رویدادنامه را تأیید کرد که کتابت آنرا به دوران هلنیستی ببریم و این از بیخ و بن خدشه ای جدی به عیار تاریخی آن من جمله با صلح فتح شدن بابل وارد میسازد. بعبارتی دیگر کاتبان در عین اینکه مطالبی همچون با صلح فتح شدن بابل و... را از استوانه کوروش و شعر نبونئید اخذ کردند به منظور اینکه محتوای شبه تاریخی به رویدادنامه بدهند (شاید به این خاطر که ضد ایرانی بودن آن آشکار نباشد) مواردی را نیز در راستای احساسات ضد ایرانی خود بدان اضافه داشته اند. البته این ضد ایرانی بودن احتمالاً بطور کامل مورد تأیید وارزگرس نیست چون وی پروپاگاندا بر علیه نبونئید بودن رویدادنامه را بیان میکند و در اینجا از «ممکن است» بهره میبرد و نیز در پانوشت چهلم همین متن با ارجاع به اثری از خود که پایین تر متن را قرار میدهیم بیان میدارد مخاطبان بابلی دوران هلنیستی هیچ حکم مثبت یا منفی واحدی پیرامون حکومت پارسها صادر نکردند که ازین گفته وی بر می آید برای همین است که رویدادنامه نبونئید مخلوطی از ویژگی های منفی و مثبت است. در ادامه وارزگرس هردو احتمال مطرح را باز گذاشته و میگوید:

These instances caution us in two ways. First, they suggest that the text of our manuscript may not be identical to the (putative) sixth-century original. Second, they also suggest that a one-sided categorization of the Chronicle as pro-Persian propaganda may be too limiting. Several possibilities should be kept open: ideas about Persian rule might have been ambiguous already at the time of Cyrus or they might have become less clear-cut as time moved on. Sentiments about Persian rule did not remain static during the two hundred years of the Empire’s existence in Babylonia39. Authors may well have reworked the text of the Chronicle to speak to present concerns, especially if one realizes that the surviv- ing manuscript dates from a time when Persian rule had already been dismantled and replaced. It should not come as a surprise, then, if the Chronicle contains a subtle, rather than a one-dimensional, judgment of Persian rule. For instance, it is generally assumed that the authors of the Chronicle applauded the celebration of the New Year festival by Cambyses (and Cyrus?) in 538 b.c.e. This idea is indeed supported by the narrative structure of the Chronicle, which sets up a contrast with the festival’s sus- pension under Nabonidus. At the same time, however, the authors of the Chronicle insert a remark that one of the royal protagonists of 538 b.c.e. appeared in Elamite dress, a gesture that may well have been perceived as inappropriate, insulting, or oppressive in the context of the religious festival—not only because the dress was non-Babylonian but because it was from Elam, Babylonia’s perennial enemy. Do we need to choose between a pro- and contra-Persian reading of this passage, or can both readings be maintained?40

39. Two double revolts broke out in Babylonia, the first after Cambyses’s death and the second after Darius I’s death. On the former conflict, see most recently Paul- Alain Beaulieu, “An Episode in the Reign of the Babylonian Pretender Nebuchadnez- zar IV,” in Extraction and Control: Studies in Honor of Matthew W. Stolper (ed. M. Kozuh et al.; SAOC 68; Chicago: The Oriental Institute of the University of Chicago, 2014), 17–26 with earlier literature; on the revolts against Xerxes, see Caroline Waerzeggers, “The Babylonian Revolts Against Xerxes and the ‘End of Archives,’” AfO 50 (2003/2004): 150–73.

40. Indeed, Hellenistic Babylonian audiences who looked back on the Persian period passed no single positive or negative verdict on the quality of Persian rule, cf. Caroline Waerzeggers, “Babylonian Kingship in the Persian Period: Performance and Reception,” in Exile and Return: The Babylonian Context (ed. J. Stökl and C. Waerzeg- gers; BZAW 478; Berlin: de Gruyter, 2015), 181–222. Walter Pohl’s critical remarks about the tendency in modern historical narratives to identify consistent ideologies in Medieval texts are instructive, “History in Fragments: Montecassino’s Politics of Memory,” Early Medieval Europe 10 (2001): 343–74.

وارزگرس بیان میدارد این مواردی که عنوان شد دو مقوله مهم را بیان میکنند نخست آنکه نسخه ای که در اختیار ماست با نسخه اصلی قرن ششم قبل از میلاد ممکن است یکسان نباشد (دخل و تصرف کاتبان) دوم اینکه دسته بندی یکطرفه رویدادنامه بعنوان پروپاگاندای تبلیغی مدافع پارسها مطلق نیست و در طول دو قرنی که بابل دست پارسها بوده احساسات راجع به حکومت پارسها ثابت نمانده است [مدت زمانی که طی بشود تا برسیم به زمان ایجاد رویدادنامه]. وارزگرس در نهایت میگوید رویدادنامه بر این اساس حاوی قضاوتی ظریف و نه تک بعدی راجع به حکومت پارسی بوده و در نتیجه چون روایتش تک بعدی نیست این گزاره های مثبت و منفی نباید تعجب آور باشند.

در ادامه وارزگرس به نکته مهمی اشاره میکند و میگوید برگذاری جشن سال نو در زمان کوروش در تضاد با تعلیق جشنواره در زمان نبونئید قرار میگیرد اما در همان زمان کاتبان رویدادنامه اشاره میکنند که یکی از قهرمانان سلطنتی با لباس عیلامی ظاهر میشود [اشاره به بند 26 ستون سوم رویدادنامه هست، انتهای بند 25 و نیز انتهای بند 26 ستون سوم رویدادنامه مخدوش شده فلذا بنظر ما کمی سخت است بتوان نتیجه گیری قطعی ازین بند کرد]، ژستی که در چهارچوب جشن مذهبی هم بدلیل غیر بابلی بودن لباس آنهم در جشنی کاملاً بابلی و مرتبط با خدایان بابل بخصوص مردوک و هم بدلیل دشمن همیشگی بودن عیلام و بابل میتواند توهین آمیز تلقی شود. در اینجا ما از طرفی قرائت جانبدارانه نسبت به پارسها را داریم که حاوی اهمیت پارسها به جشن سال نو بر خلاف نبونئید است و هم قرائت ضد پارسها که نشان از بی احترامی اینان به جشن میباشد. وارزگرس در پایان میپرسد آیا میتوان هردو قرائت را حفظ کرد؟.

 

ح) وارزگرس به سراغ دسته بندی گریسون میرود و بیان میدارد گریسون از میان بیست و چهار مورد رویدادنامه های بابلی پانزده مورد را جدا کرده و آنها را در یک سری که از قرن هشتم قبل از میلاد و سلطنت نبوناسر شروع میشود تا اواخر قرن سوم پیش از میلاد امتداد پیدا میکند و گرچه بخش بزرگی ازین بازه زمانی رویدادنامه ای ندارد اما گریسون اصرار داشته که این پانزده رویدادنامه بقایای یک سیستم ثبت اسناد پیوسته و سال به سال هستند که تحت نظارت پادشاه قرن هشتم آغاز شده بوده [و این یعنی رویدادنامه نبونئید به دو قسمت رویدادنامه نبونئید تحت نظر وی و رویدادنامه کوروش تحت نظارت کوروش دوم باید تقسیم شود، البته نسخه اصلی اش]. در این دسته بندی گریسون رویدادنامه نبونئید پیوندی طبیعی و ضروری در قرن ششم محسوب میشود. وارزگرس در ادامه روی به رد این دسته بندی آورده و ابتدا متذکر میشود سندی دال بر وجود جد قرن ششم قبل از میلاد رویدادنامه ای که ما در اختیار داریم وجود ندارد و آخرین شاه بابلی که سلطنت او در وقایع نگاری ها مورد بحث قرار گرفته نریگلیسار است [رویدادنامه ABC 6 که رویدادنامه نبونئید با عنوان ABC 7 رویدادنامه بعد از وی هست، برای دیدن این دسته بندی رویدادنامه های بابلی بنگرید به اینجا. خود نبونئید هم بعد از پسر نریگلیسار یعنی لاباشی مردوک شاه بابل نو میشود]. وارزگرس بیان میدارد وجود رویدادنامه های بعد از رویدادنامه نریگلیسار به احتمال قوی مثبت است مشابه رویدادنامه های بعد از رویدادنامه اسرحدون [رویدادنامه ABC A1] که آنها هم مفقود شده اند، اما بین رویدادنامه نریگلیسار [نیمه اول قرن ششم قبل از میلاد] تا رویدادنامه ABC 9 که رویدادنامه اردشیر سوم [اواسط چهارم پیش از میلاد] هست فاصله زیادی وجود دارد [ABC 8 رویدادنامه اسکندر هست، ترتیب شماره ABC ها الزاماً دال بر ترتیب زمانی نیستند].

وارزگرس در نهایت اشاره میکند [با توجه به کپی بودن رویدادنامه ای که در اختیار داریم] این فرض که کپی کنندگان آن دسترسی ساده ای به رویدادنامه اصلی قرن ششم قبل از میلاد داشته اند خوش بینانه است و اعتبار چهارچوب گریسون قابل بحث است [با فرض وجود نسخه اصل، تنها نسخه کپی موجود از رویدادنامه هایی که طی دو قرن مفقود شدند فقط همین کپی رویدادنامه نبونئید-کوروش دوم است!]:

The notion of the “Babylonian Chronicle Series” has deeply influenced how scholars perceive the Nabonidus Chronicle. This notion originates with Grayson who selected fifteen of the twenty-four then-known Babylonian chronicles (1975)41 and sorted them in a single series ranked according to subject matter, chronicle “1” starting with the reign of Nabonassar in the mid-eighth century and chronicle “13” ending in the late third cen- tury b.c.e42. Even though big parts of this time span are unaccounted for, Grayson insisted that the fifteen chronicles are the remnants of a once con- tinuous, year-by-year, system of record-keeping begun under the auspices of the eighth century king. Placed within the context of this “continuous register of events”43 the Nabonidus Chronicle becomes a natural, even nec- essary, link anchored in the sixth century through a continual tradition of record-keeping.

Several objections can be made against this classification of the Nabonidus Chronicle. Firstly, and perhaps superfluously, we need to recall that there is as yet no evidence of a sixth-century ancestor of the Chronicle. The last Neo-Babylonian king whose reign is discussed in a contemporary chronicle is Neriglissar, in ABC 6. It is certainly highly likely that later chronicles existed, for instance the (missing) continuators of ABC 1A, but as yet there is a gap in the preservation of chronicles between the reign of Neriglissar in the mid-sixth century and that of Artaxerxes III in the mid fourth century b.c.e44. As our copy of the Chronicle was produced within the context of this second batch of texts, the assumption that its authors (or copyists) had easy access to a sixth-century original chronicle is rather optimistic. The validity of the over-arching framework of the “Babylonian Chronicle Series” is thus debatable45.

41. Grayson, Assyrian and Babylonian Chronicles.

42. Chronicle 1 exists in three exemplars according to Grayson, so the total number of manuscripts selected and included in the Series is fifteen (Grayson, Assyrian and Babylonian Chronicles). Brinkman, “The Babylonian Chronicle Revisited,” questioned whether chronicle 1a, 1b and 1c represent the same text.

43. Van der Spek, “Berossus,” 277.

44. Waerzeggers, “The Babylonian Chronicles,” 297.

45. See in particular Brinkman, “Babylonian Chronicle Revisited” and Waerzeggers, “Babylonian Chronicles.”

 

وارزگرس در ادامه بیان میدارد درست است که برخی از رویدادنامه ها در دوران باستان بصورت سریال منتشر میشدند اما دسته بندی گریسون مطالب زیادی را گردهم می آورد و تا آنجا که میدانیم هرگز در یک زمان و مکان وجود نداشته اند و این سری یک ساختار فلسفی است که مکان ها و زمان های مختلف را با هم در یک توالی واحد بر اساس ژانر و موضوع ترکیب میکند و شاید رویدادنامه نبونئید بعنوان چیزی متفاوت از رویدادنامه ای که محصول ثبت قرن ششم قبل از میلاد است باید تلقی شود:

It is correct that some chronicles were serialized in antiquity, but Grayson’s reconstruction groups together a lot of material that (as far as we know) never existed in the same place and time. The “Series” is a philological construct: it bundles texts from different places and times together into a single sequence based on genre and subject matter. As the “Series” is a modern construct, the Nabonidus Chronicle can, and perhaps should, be seen as something different than as a product of sixth-century record-keeping.

وارزگرس روی به بیان ایراد دوم که بنظرش اساسی تر است می آورد و میگوید به کیفیت ادبی اثر برمیگردد. پروفسور کارولین وارزگرس میگوید استفان زاوادسکی و راینهارد کراتز قبلاً استدلال کرده اند که رویدادنامه نبونئید صرفاً شمارش ساده وقایع تاریخی نیست بلکه متنی ادبی است که برای خدمت به یک هدف سیاسی خاص نوشته شده است و از آنجایی که ژانر رویدادنامه تعریف نشده [در پاورقی به مشکل در تعریف ژانر اشاره میکند] ممکن است ما با خطر جنگ با دشمن فرضی یا آب در هاون کوبیدن [ترجمه اصطلاحی مثل tilting at windmills در متن وارزگرس] مواجه بشویم و آیا میتوان هریک از رویدادنامه های بابلی را به درستی به عنوان پایگاه داده واقعیات تاریخی به ترتیب زمانی دقیق توصیف کرد؟ وارزگرس میگوید در هر صورت برای رویدادنامه نبونئید چنین تعریفی مناسب نیست و کیفیت روایی متن پیش از هرچیز در تضادهایی که بین نبونئید و کوروش دوم ایجاد میکند پدیدار میشود.

ادامه این بخش از سخنان وارزگرس را بالاتر بررسی کردیم [مقوله های مقابله نبونئید و کوروش در رویدادنامه که تا ارجاع شماره 48 در متن سخنان وارزگرس است] تا میرسیم به آن قسمت از سخن وارزگرس که از دستکاری ریتم روایت در رویدادنامه سخن میگوید و بیان میدارد نویسندگان رویدادنامه نبونئید با بررسی وقایع بر اساس سال ها و ماه ها به شیوه ای روزمره برای روایت دراماتیک سقوط بابل بدست پارس ها روی می آورند و در تأیید سخن خود بیان میدارد این نویسندگان با کاهش سرعت انتشار اطلاعات در لحظه حساس متن تعلیق ایجاد میکنند و نمونه آنرا مقوله کمبوجیه و جشن سال نو بابلیان بیان میکند که در آنجا رویدادنامه روی به گزارشی ژست به ژست از یک عمل آیینی واحد می آورد که تأثیر آن برجسته کردن این رویداد است و با توصیف های فضایی و پلاستیکی که بافتی حسی ایجاد میکنند تقویت میشود که این بر خلاف روش های سنگین تر گزارش دهی در قسمت های دیگر رویدادنامه است [فی المثل وقتی بعد از چندین سال جشن سال نو در سال آخر شاهی نبونئید برگذار میشود رویدادنامه بهیچ روی به بیان جزئیات نمی آورد، نویسندگان بی طرف نبایستی فرقی میان گزارش ها بگذارند و اینجا در بهترین حالت در قسمت کوروش رویدادنامه با کاهنان مدافع کوروش طرف هستیم (بر فرض وجود نسخه اصلی و کپی برداری با دخل و تصرف تا حد امکان کم و...)]. وارزگرس در نهایت به بیان جزئیاتی که رویدادنامه برای کمبوجیه برای جشن سال نو بیان داشته روی می آورد و در انتها اشاره میکند که کاتبان رویدادنامه نه تنها به حرکات بلکه در مورد ادوات و لباس و سلاح و حرکات مورد استفاده در صحنه توجه نشان داده اند:

A second and, in my opinion, more fundamental objection has to do with the literary quality of the work. Stefan Zawadzki and Reinhard Kratz have already argued that the Chronicle is not simply a dry enumeration of facts but a literary text that was written to serve a particular political purpose. Because the genre of the “chronicle” is ill defined46, we run the risk of tilting at windmills here: can any of the Babylonian chronicles be rightfully described as a “data base of historical facts in strict chronological order”?47 In any event, in the case of the Nabonidus Chronicle, such a definition is particularly illsuited. The narrative quality of the text emerges, first of all, in the connections it draws and the contrasts it sets up between Nabonidus and Cyrus. Whereas Nabonidus does not show up at his mother’s funeral, Cyrus calls for an official period of mourning after his wife’s death. Whereas Nabonidus disrupts the New Year festival years on end, Cyrus allows the festival to go ahead. Whereas Nabonidus collects the cult statues of Babylonia’s provincial deities in the capital, Cyrus sends them back home48. Another literary device at work in the Chronicle is the manipulation of narrative rhythm. Having reviewed events by years and months so far49, the authors of the Chronicle switch to a day-to-day mode of narration for the dramatic climax of Babylon’s fall to the Persians. By slowing down the release of information, the authors create suspense at this critical moment of the text. The rhythm stalls even more in the epi- sode about Cambyses and the New Year festival. We now get a gesture-by- gesture account of a single ritual act, which has the effect of highlighting the solemnity of the event. This effect is enhanced by the use of spatial and plastic descriptions that create a sensory and sensual texture, unlike the more sober way of reporting that we find elsewhere in the Chronicle. Cambyses moves into the Sceptre House of Nabû, receives the scepter from Nabû’s priest, and comes out into the temple courtyard. All these move- ments take place in sacred areas that are unknown and inaccessible to all but the most high-placed priests and royalty. The reader of the Chronicle, allowed to view this hidden space, is treated to a spectacle of the senses as the authors dwell not only on the gestures but on the implements (the scepter), the garments (Elamite attire) and the weaponry (lances and quivers) used at the scene50.

46. On the problematic definition of the “chronicle” as a separate genre of Babylonian historiography, see in particular Brinkman, “Babylonian Chronicle Revisited.”

47. The quote is from van der Spek, “Berossus,” 280.

48. See also Zawadzki, “Portrait of Nabonidus and Cyrus,” 144 who argues that the text consciously seeks to contrast Nabonidus’s military passivity with Cyrus’s mili- tary success.

49. The exception is, not accidentally, I would say, the episode about the death of Nabonidus’s mother (ii.13–15) which plays a crucial role as evidence of Nabonidus’s moral downfall.

50. It is debated whether the Chronicle asserts that some of these gestures were performed by Cyrus (Andrew R. George, “Studies in Cultic Topography and Ideology,” BO 53 [1996]: 363–95 [380]) or whether it asserts that only Cambyses was present at the festivities (see lately Gauthier Tolini, “La Babylonie et l’Iran: Les relations d’une province avec le coeur de l’empire achéménide [539-331 avant notre ère]” [Ph.D. diss., Université Paris I Panthéon-Sorbonne, 2011], 135–45 on this interpretation of the passage of the Nabonidus Chronicle iii:24–28).

 

ط) پس از بیان موارد بالایی وارزگرس میگوید با توجه به کیفیت ادبی و طراحی عمدی رویدادنامه نبونئید [در مقابل صرفاً نقل گزارشات وقایع تاریخی] به سختی میتوان گفت که رویدادنامه نبونئید-کوروش یک وقایع نگار استاندار است و نقل قولی از وان در اسپک بیان میکند که این تاریخ دان میگوید رویدادنامه روایی نیست و نه داستانی وجود دارد نه طرحی نه مقدمه یا نتیجه ای و نه تلاشی برای توضیح یافتن علت و معلول و مشاهده روابط بین رویدادهای ثبت شده و سپس وارزگرس میگوید هیچ یک از اینها در مورد رویدادنامه نبونئید صدق نمیکند چون هم روایت میکند هم ارزش گذاری میکند هم مقایسه میکند و هم توضیح میدهد و استدلال میکند در نتیجه قالب آن ممکن است قالب یک رویدادنامه باشد اما از محدودیت های ژانر رویدادنامه ها رهایی می یابد. در نهایت هم وارزگرس میگوید بطور خلاصه رویدادنامه صرفاً حقایق را گزارش نمی کند بلکه سعی در توضیح آنها دارد و این پرسش را مطرح میکند که در این صورت این متن چه چیزی را برای چه کسی توضیح میدهد و آیا نمیتوان هدف آن را در تبلیغات جست و جو کرد که به نفع نیازهای سیاسی امپراطوری پارسها است؟ یا اینکه رویدادنامه با زمان و مکان کاملاً متفاوتی صحبت میکند؟ [احتمالاً منظورش ازین قسمت این است که نسخه اصلی همین نسخه در اختیار ماست که در دوره هلنیستی (زمان و مکان متفاوت از قرن ششم قبل از میلاد) ایجاد شده است]. در پایان وارزگرس بیان میدارد که پیشتر اشاره کرده است که چرا تفسیر رویدادنامه نبونئید بعنوان یک قطعه مطلقاً تبلیغاتی به نفع پارسها محدود کننده است [همان دیدگاهش که صفر و صدی به رویدادنامه نگاه نمیکند] و ادامه میدهد که به نسخه خطی و محیط آن میپردازد تا رویکردی جایگزین را برای هدف رویدادنامه و مخاطب متنش بیان کند:

In the light of its literary quality and deliberate design, it is hard to maintain that the Chronicle is a (standard) chronicle. Bert van der Spek recently said of the Neo-Babylonian chronicles that they “are not narra- tive; there is no story, no plot, no introduction or conclusion, nor is there any attempt to explain, to find causes and effects, to see relations between recorded events.”51 None of this applies to the Nabonidus Chronicle. It narrates, it values, it compares, it explains and it argues. Its format may be that of a chronicle, but it breaks free of the limitations of the genre. By suggestively contrasting the protagonists and by playing with rhythm and detail, the authors structure the materials and assign meaning to it. Not only what is in the text offers clues in that direction, also what is left out. For the eighth year of Nabonidus, the Chronicle supplies a heading but not an entry. The reason behind this silence is debated, but we may be certain that information only needed to be suppressed because it was con- sidered irrelevant or unwanted within a structured argument52. In short, the Chronicle does not simply report facts but it tries to explain them. Von Soden, Kratz, and Zawadzki already argued in this direction. But what, then, does the text explain, and for whom? Should we seek its purpose in propaganda, as von Soden, Kratz and Zawadzki did? Does the Chronicle address urgent political needs of the emergent Persian Empire? Or does it speak to an altogether different time and place? Above, I already indicated why an interpretation of the Chronicle as a straightforwardly pro Persian piece of propaganda is too limiting. I will now turn to the manuscript and its environment to formulate an alternative approach to the question of the text’s purpose and audience.

51. Van der Spek, “Berossus,” 280.

52. On this issue, see Zawadzki, “Portrait of Nabonidus and Cyrus,” 148–50.

 

ی) حال میرسیم به شرح نظریه وارزگرس پیرامون رویدادنامه نبونئید-کوروش که در انتهای پاراگراف سخنانش در مورد فوق گفت بدان میپردازد و متن لاتین بخشهای ابتدایی این قسمت را کامل قرار میدهیم تا خودتان اگر خواستید کامل بخوانیدش اما نسبتاً اجمالی دربارش توضیح میدهیم چون هدف ما در این پست شرح کلمه به کلمه نظریه وارزگرس نیست بلکه صرفاً بیان ابهامات و عیوب اساسی پیرامون نظریه صحت و اعتبار کامل تاریخی روایت مندرج در رویدادنامه نبونئید-کوروش است:

The manuscript of the Nabonidus Chronicle was produced in one of the archives or libraries connected to the Esagil temple of Babylon, roughly in the period between Artaxerxes II and 60 b.c.e.53 As it is uncertain whether these texts were part of a physical collection of works, held at a single location, I will use the label “library” with some reservation, to refer to the body of literature that was produced in the margins of Esagil by its affiliated staff and deposited in its immediate vicinity. This literature offers a rich textual context for reading and interpreting the Chronicle within its own social and cultural setting. Rather than fixing our eyes on a putative, unrecovered and uncertain, sixth-century source, I propose to look at the environment of the manuscript for clues about its function and its audience. I will draw different intertextual circles around the Chronicle than those proposed so far. Neither sixth-century chronicles, nor sixth-century pro-Persian propaganda, but texts produced in the manuscript’s present (however broadly this present is defined) will constitute my frame of analysis. Every act of copying, however mechanical we imagine it to be, is also an act of actualization and appropriation. If we want to know why the manuscript was produced, we need to understand the concerns and interests of the copyists (or, indeed, authors).

The “library,” or libraries, of the Esagil temple were discovered in the 1870s during unregulated digs at the site of Babylon. Not much is known about the place and the context of the find, except that it pro- duced a very large amount of cuneiform texts (ca. 10,000). These texts were sold in Baghdad and then shipped to the British Museum in London, where they can still be consulted today. Recent studies of the collections of the British Museum have revealed that most of the find consisted of astronomical tablets and other scholarly texts54. Although only a minority in quantitative terms, historical texts are fairly well represented in the “library” and these provide a first context for understanding the production of the Nabonidus Chronicle. The Babyloniaca of Berossus is the best known example of this historical literature, but several compositions in Babylonian cuneiform survive on clay tablets recovered in excavations in the nineteenth century c.e55.

What emerges clearly from this textual environment is that there was a lively interest in Nabonidus and Cyrus among scholars of Esagil. Several texts in their “library” deal with this historical episode. Some of these works visit Nabonidus’s downfall and Cyrus’s victory in the context of a long-term overview of Babylonian history, such as Berossus’s Babyloniaca and the Dynastic Prophecy, both written under Seleucid rule. 56 Others offer a more focused discussion, such as the Royal Chronicle and an unidentified fragment of a literary text57. It is quite possible that a copy of the Verse Account was available as well58.

A first conclusion to be drawn from this evidence is that the topic of the Nabonidus Chronicle was alive in this environment: it was written and rewritten multiple times and in multiple formats. These texts all deal with the same historical period, but they focus on different aspects of that history, and they express different opinions about it, in different genres59. This was a past that mattered in the present—and not only to the learned community of Esagil. The Prayer of Nabonidus from Qumran, the Shulgi Chronicle from Uruk, and the book of Daniel all speak of a similar, and widely shared, interest in this crucial turning point in history, when mighty Babylon was integrated in an even more powerful empire. How inadequate, then, is the idea that the Nabonidus Chronicle was the product of an unimaginative Babylonian scribe, mechanically copying out an old and obsolete text? Clearly, the Chronicle spoke to actual, contemporary concerns that were widely shared within the learned community of Esagil and beyond. Might it not be more fruitful, then, to give credence to the creative imagination of this audience and entertain the possibility that the Chronicle was actually produced in Hellenistic Babylonia?

53. Joannès, “Babylone à Sumer,” 703.

54. See in particular the detailed study by Clancier, Bibliothèques.

55. Berossus’s social identity as a Babylonian scholar of the Esagil temple is discussed by van der Spek, “Berossus”; Geert De Breucker, “Berossos and the Mesopotamian Temple as Centre of Knowledge during the Hellenistic Period,” in Learned Antiquity: Scholarship and Society in the Near-East, the Greco-Roman World, and the Early Medieval West (ed. A. A. MacDonald et al; Groningen Studies in Cultural Change 5; Leuven: Peeters, 2003), 13–23; Paul-Alain Beaulieu, “Berossus on Late Bab- ylonian Historiography,” in Special Issue of Oriental Studies: A Collection of Papers on Ancient Civilizations of Western Asia, Asia Minor and North Africa (ed. Y. Gong and Y. Chen; Beijing: University of Beijing, 2006), 116–49; Geert De Breucker, “Berossos between Tradition and Innovation,” in The Oxford Handbook of Cuneiform Culture (ed. K. Radner and E. Robson; Oxford: Oxford University Press, 2011), 637–57; Geert De Breucker, “De Babyloniaca van Berossos” (Ph.D. diss., Rijksuniversiteit Gronin- gen, 2012); Geert De Breucker, “Berossos: His Life and His Work,” in The World of Berossos (ed. J. Haubold et al; CLeO 5; Wiesbaden: Harrassowitz, 2013), 15–28.

56. For the Dynastic Prophecy, see n. 35 above.

57. See for an edition of the Royal Chronicle and the fragmentary literary text Schaudig, Inschriften, 591–95 and 474–75.

58. The manuscript is located in a collection of the British Museum (80-11-12) that holds significant amounts of material produced by Esagil’s learned community (Mathieu Ossendrijver, personal communication), but overall the collection is mixed in content and also includes texts from other sites, cf. Julian E. Reade, introduction to Catalogue of the Babylonian Tablets in the British Museum, vol. 6: Tablets from Sippar 1, by Erle Leichty (London: British Museum, 1986), xx–xxi.

59. On the multivocality of these texts, see Waerzeggers, “Babylonian Kingship in the Persian Period.”

وارزگرس بیان میدارد نسخه ای از رویدادنامه نبونئید که در اختیار داریم در یکی از بایگانی ها یا کتابخانه های مرتبط با معبد اساگیل بابل تقریباً در دوره بین اردشیر دوم تا سال 60 قبل از میلاد [بازه ای که آن کتابخانه فعال بوده] ایجاد شده است و وی از برچسب کتابخانه با احتیاط استفاده میکند تا به مجموعه ادبیاتی که در حاشیه معبد اساگیل توسط کارکنان آن [طبیعتاً کاهنان] تولید شده و در مجاورت آن نگهداری میشده اشاره بکند. وارزگرس میگوید بجای چشم دوختن به منبعی فرضی و کشف نشده و نامشخص [منظور نسخه اصلی رویدادنامه در قرن ششم قبل از میلاد است] پیشنهاد میدهد که برای یافتن سرنخ هایی در مورد هدف و مخاطبین متن به محیط این نسخه خطی نگاه کنیم. نیز وی بیان میدارد اگر میخواهیم بدانیم چرا نسخه خطی تولید شده است باید دغدغه ها و علایق نسخه نویسان (یا در واقع نویسندگان) را درک کنیم [این هم نکته مهمی است که چرا دست به تولید نسخه ای خطی زدند آیا قصد تحریف تاریخ را برای مقصود خود را داشتند؟ یا صرفاً عملی رایج بوده؟ اگر عملی رایج بوده پس چطور میشود به فاصله رویدادنامه نبونئید تا اردشیر سوم رویدادنامه دیگری در اختیار نداریم در حالیکه محتمل است برای آن زمان ها هم رویدادنامه داشته باشیم و پس چرا آنها کپی نشدند؟ یا چرا کپی رویدادنامه های قبلی و بعدی در این بایگانی نبودند؟].

وارزگرس میگوید کتابخانه یا کتابخانه های معبد اساگیل در دهه 1870 طی حفاری های غیر قانونی در بابل کشف شد و اطلاعات زیادی در مورد مکان و... این یافته در دست نیست بجز اینکه تعداد بسیار زیاد متون به خط میخی (حدود ده هزار عدد) از آن تولید شده است و این متون در بغداد فروخته و سپس به موزه بریتانیا در لندن فرستاده شد. مطالعات اخیر بر روی مجموعه های موزه بریتانیا نشان داده است که بیشتر یافته ها شامل لوح های نجومی و سایر متون علمی بوده اند و متون تاریخی اگرچه از نظر کمیتی اقلیت هستند اما اولین زمینه را برای درک تولید رویدادنامه نبونئید فراهم میکنند. وارزگرس بیان میدارد که آنچه به وضوح ازین محیط متنی بر می آید این است که کاهنان اساگیل علاقه شدیدی به نبونئید و کوروش داشتند و چندین متن در کتابخانه آنها به این قسمت از تاریخ میپردازد و برخی از این آثار از سقوط نبونئید و پیروزی کوروش در چهارچوب مروری بلند مدت از تاریخ بابل هستند ماننده «Berossus’s Babyloniaca» و «Dynastic Prophecy» که هردو تحت حکومت سلوکیان نوشته شده اند و متون دیگر بحث متمرکز تری را ارائه میکنند ماننده «Royal Chronicle» و بخشی ناشناس از یک متن ادبی و این احتمال وجود دارد که نسخه ای از شعر نبونئید نیز موجود باشد [توجه داشته باشید نسخه کپی هیچ رویدادنامه دیگری گویا در این مجموعه کشف نشده است].

اولین نتیجه ای که ازین اسناد بدست می آید این است که موضوع رویدادنامه نبونئید در این محیط زنده بود و چندین بار در قالب های متعدد نوشته و بازنویسی میشود و این متون همگی به یک دوره تاریخی می پردازند اما بر جنبه های مختلف آن تاریخ تمرکز می کنند و نظرات متفاوتی در ژانرهای مختلف را پیرامون آن بیان میکنند. این نقطه عطف در تاریخ که از ادغام امپراطوری قدرتمند بابل در یک امپراطوری حتی قدرتمند تر سخن میگوید نه تنها مورد علاقه جامعه فضلای اساگیل که مورد توجه کتاب دانیال و متون دعای نبونئید [از متون به زبان عبری دریای مرده، بنگرید به اینجا این متن حاکی از تنفر یهودیان کاتب آن (احتمالاً کاهنان یهودی) نسبت به نبونئید است بگونه ای که اتهامی مشابه شعر نبونئید به این شاه نسبت داده شده که سندیت تاریخی ندارد و گفته شده شاه هفت سال در تما (عربستان) اقامت داشته و در آنجا به زخم بدی/evil ulcer طی هفت سال دچار میشود و یک یهودی جن گیر نجاتش میدهد و به درگاه خدایان چوب و طلا و سنگ و نقره و آهک دعا میکند. توجه بفرمایید در اینجا هم مشابه رویدادنامه نبونئید سال هایی که نبونئید در بابل نبوده به نوعی عملی منفی برای وی بیان شده تا جایی که در آن سال ها مورد مجازات قرار میگیرد. در رویدادنامه نبونئید هم یک همچین چیزی القا میشود چنانچه در ستون دوم سال دهم بند بیستم میخوانیم نبونئید به بابل نیامد و بت مردوک هم بیرون نیامد و جشن سال نو برگذار نشد بعد همین عبارت برای سالهای یازدهم و نهم و هفتم بکار رفته است و نتیجه اش چیزی جز بیان مقوله ای منفی برای نبونئید است؟ دقت کنید در چند سال [احتمالاً بین سالهای هفتم تا پانزدهم شانزدهم این عبارت تکرار میشده اگر در سال ششم هم نبوده باشد (از سال یازدهم تا شانزدهم افتادگی داریم و متن مشخص نیست)] مدام تکرار میشده نبونئید به بابل نیامد بت مردوک بیرون نرفت (بنابر رسم هر ساله) جشن سال نو هم برگذار نشد و صرفاً پیشکشی ها برای مردوک و نبو برده شد، خب این چه جوی را بر علیه نبونئید ایجاد میکند؟ مشخص است جوی کاملاً منفی، اما اگر ذره ای کاتب بیطرف بود یا تحت نظارت نبونئید مشخصاً علت خروج نبونئید از بابل را قید میکرد و اینطور هر سال راجع به غیبت نبونئید سخن نمیگفت] و وقایع نگاری شولگی از اوروک [شاه سومری شهر اور در دو هزار سال قبل از میلاد، متنی در قرن سوم پیش از میلاد وجود دارد که بخشی از رویدادنامه مربوط به این شاه است، بنگرید به اینجا، این متن به نوعی حاوی جنبه ای منفی نسبت به این شاه میباشد] بوده است. بنابرانی چقدر این ایده ناصحیح است که رویدادنامه نبونئید حاصل کار کاتب بابلی میباشد که از روی متن اصلی بطور مکانیکی صرفاً کپی برداری میکند و واضح است که رویدادنامه به نگرانی های واقعی و معاصری میپردازد که بطور گسترده در جامعه معبد اساگیل و فراتر از آن به اشتراک گذاشته میشد. وارزگرس در انتها میگوید پس آیا بهتر نیست که به تخیل خلاق این مخاطب [کاتب رویدادنامه] اعتبار بخشیم و آیا این احتمال وجود دارد که رویدادنامه در محیط بابل هلنیستی تولید شده باشد [و نسخه اصلی قرن ششم قبل از میلادی در کار نباشد]؟.

در ادامه و پاراگراف بعدی که پایین تر متن اصلی اش را قرار میدهیم وارزگرس روی به موجه سازی نظر خود و بیان منابعی که کاتب/کاتبان رویدادنامه از آنها برای نگارش آن استفاده کرده اند می آورد و یکی از آن منابع را سنگ یادبود نبونئید در بابل (بنگرید به اینجا) بیان میدارد که راهپیمایی نبونئید به سمت هیوم (منطقه ای در شرق کیلیکه) در سال اول رویدادنامه از آن اخذ شده است، این سنگ یادبود که موزه بریتانیا تاریخ مشخصی در طول دوران سلطنت نبونئید را برای ایجاد آن بیان نمیدارد و مشخصاً به فرمان وی ایجاد شده است علاوه بر نقش شاه و ماه (نماد سین خدای ماه) و ستاره (نماد ایشتار، احتمالاً ستاره نماد ونوس (سیاره ناهید/زهره) بوده) و دیسک بالدار (نماد شمش خدای خورشید) (اینجا) حاوی یک متن نیز هست که در آن از فعالیت های نبونئید و دوره خشکسالی که برطرف شده و... سخن گفته شده است و این درحالیست که در رویدادنامه نبونئید اثری ازین خشکسالی نیست در حالیکه مشخصاً مهم تر از جزئیات چگونگی برگذاری جشن سال نو توسط کوروش دوم بوده [مگر اینکه گفته شود گزارش این خشکسالی در قسمت های آسیب دیده رویدادنامه بوده].

وارزگرس در ادامه روی به بیان منابع دیگری آورده و استوانه کوروش دوم را نیز در صورتی که نسخه ای کتابخانه  ای ازش در آن محدوده وجود داشته که وارزگرس این مقوله را محتمل میخواند یکی دیگر از منابع رویدادنامه بیان میکند. برای عنوان شاه پارس در رویدادنامه هم وارزگرس بیان میدارد ناشی از اقتباس و برش و چسباندن از منابع مختلف در رویدادنامه است. سپس وارزگرس به نسخه ای از سنگ یادبود نبونئید در حران اشاره میکند (بنگرید به اینجا) [که بر اساس ویکی پدیای انگلیسی در آن از اقدام نبونئید در نایب السلطنه کردن پسرش در بابل و خروج وی از آن شهر به منظور بازسازی معبد سین در حران و نیز مقابله با دشمنان در عربستان سخن گفته شده است؛ عجیب است این موارد هم در رویدادنامه نبونئید نیستند] و وارزگرس بیان میدارد کاتبان رویدادنامه نبونئید میتوانسته مسافرت کنند و به محتوای این سنگ یادبود دسترسی داشته باشند [البته نه مسافرت به حران چون وارزگرس جلوتر بیان میدارد نسخه ای ازین سنگ یادبود در لارسا بوده است «it also has a connection to the Harran Stela of Nabonidus, a copy of which was available in contemporary Larsa»]. نیز در ابتدای این قسمت از سخنان وارزگرس وی بیان میدارد بروسوس کلدانی هم بعنوان یکی از مورخین از منابعی همچون کتیبه های نبوکدنصر و نبونئید بهره برده که احتمالاً به این دلیل این مقوله را وارزگرس بیان میدارد که بگوید کاتبان رویدادنامه هم میتوانسته بهره مند شوند [و جالب است بدانید بروسوس کلدانی در کنار هرودوت (اینجا) و گزنفون (اینجا) یکی از سه مورخ معروف عهد باستان است که به مقوله با نبرد تصرف شدن شهر بابل و نه با صلح فتح شدنش اشاره میکند، بنگرید به اینجا]. در پانوشت شماره شصت و هفتم هم وارزگرس بیان میدارد اخیراً دو قطعه از کتابخانه نو بابلی کشف شده که نشان میدهد متن استوانه کوروش بطور گسترده تر از آنچه قبلا تصور میشد منتشر شده است [نتیجتاً تأثیر زیاد متن استوانه میتواند برای تأثیر پذیرفتن کاتبان رویدادنامه نبونئید هم بیان شود]. این متن کامل سخنان وارزگرس در این قسمت:

This possibility does seem to hold a certain attraction. Inquisitive historians in Hellenistic Babylon had access to a lot of source materials that would have informed them about events that happened at the time of Nabonidus and Cyrus. Many royal inscriptions of Neo-Babylonian kings had long since been buried in walls and foundations, but some were still around and could be consulted. We know that Berossus reworked content from surviving inscriptions of Nebuchadnezzar and Nabonidus in his book;60 it is not at all unreasonable to assume that more historians in his circle did so. In fact, when we put this idea to the test, it appears that much of the Chronicle’s account about Nabonidus could easily have been culled from authentic monuments of this king that were still present in Babylon’s cityscape. The march to Hume in Nabonidus’s first year (i:7ˊ), for instance, is mentioned in the Babylon Stela (ix:32ˊ)61. This original inscription of Nabonidus also inspired Berossus’s account of Nabonidus’s rise to power. The stele stood near the Ishtar Gate and the North Palace, where those curious about the past could have read it. The text is, in fact, a treasure trove of historical information: it starts with a long preamble to Nabonidus’s reign—from Sennacherib’s destruction of Babylon and the fall of Assyria, to the troubled succession of Neriglissar—and it ends with an extensive report on the major events in his first year(s) of rule62. Besides the march to Hume, authors of the Chronicle may have taken other information about Nabonidus’s first year from this source, but the manuscript is too badly broken to pursue this thought any further. Another original inscription from Nabonidus’s reign available in Hellenistic Babylon was the Ehulhul Cylinder63. This text could have taught the authors of the Chronicle about the authentic title “King of Anshan,” which disappeared from Persian royal self-representation after the reign of Cyrus64. It is strikng, moreover, that the title occurs in the same episode in both texts, that is, in the context of Cyrus’s victory over the Medes. Even if the Chronicle places this event in a different year than the Cylinder, the use of this title in this specific context is significant because elsewhere the Chronicle uses the anachronistic title “King of Parsu” (ii:15). Such inconsistency could have resulted from a cut-and-paste adaptation from sources of different genres and from different times. At least one more royal inscription of Nabonidus was available in the Hellenistic period: a copy of the Harran Stela, which was reused during the renovation of the temple of Larsa at the time65. Members of Esagil’s learned community could easily have traveled there to consult the text66. It would have provided its readers with knowledge of Nabonidus’s decade-long exile in Teima, a piece of information that is basic to a large part of the Chronicle’s second column. Finally, if a library copy of the Cyrus Cylinder was around—a distinct possibility67 —it could have served as a source for the Chronicle’s report about the collection and return of cult statues and the peaceful surrender of Babylon.

60. Notably in his account of Nabonidus’s rise to power, which is based on the Babylon Stela (also known as the Istanbul Stela; cf. Stanley M. Burstein, The Babylo- niaca of Berossus [Sources from the Ancient Near East 1.5; Malibu, Ca.: 1978], 28; Wil- liam Gallagher, “The Istanbul Stela of Nabonidus,” WZKM 86 [1996]: 119–26 [123]; Beaulieu, “Berossus,” 141; De Breucker, De Babyloniaca, 110, 556; Haubold, Greece and Mesopotamia, 82) and in his assertion that Nebuchadnezzar built his palace in fifteen days, which was taken from (a copy of) the Basalt Stone Inscription (van der Spek, “Berossus,” 296).

61. Edition by Schaudig, Inschriften, 514–29.

62. It is debated how far into Nabonidus’s reign the text reaches; see the discussion by Schaudig, Inschriften, 515.

63. Edition by Schaudig, Inschriften, 409–40. A copy of the cylinder was found together with other antiquarian epigraphic materials (including Nabonidus’s Babylon Stela) near the North Palace and the Ishtar Gate of Babylon. On this collection of monuments and inscriptions, see most recently Francis Joannès, “L’écriture publique du pouvoir à Babylone sous Nabuchodonosor II,” in Babylon: Wissenskultur in Orient und Okzident (ed. E. Cancik-Kirschbaum et al.; Topoi 1; Berlin: de Gruyter, 2011), 113–20 (118) with earlier literature. This assemblage used to be known as the “museum” of Nebuchadnezzar’s palace, but this notion has been revised.

64. The title is used in ii:1, 4 of the Chronicle and i:27 of the Ehulhul Cylinder. See on the role of Anshan in early Persian royal ideology Potts, “Cyrus the Great and the Kingdom of Anshan” and Waters, “Parsumaš, Anšan, and Cyrus.”

65. Schaudig, Inschriften, 532.

66. Babylonian scholars traveled widely in pursuit of knowledge, see Eckart Frahm, “Headhunter, Bücherdiebe und wandernde Gelehrte: Anmerkungen zum altorientalischen Wissenskultur im ersten Jahrtausend v. Chr.,” in Wissenskultur im Alten Orient: Weltanschauung, Wissenschaften, Techniken, Technologien (ed. H. Neumann and S. Paulus; CDOG 4; Wiesbaden: Harrassowitz, 2012), 15–30.

67. Recently, two fragments of a Neo-Babylonian library copy were discovered, showing that the text of the Cyrus Cylinder circulated more widely than previously assumed; see Irving J. Finkel, “The Cyrus Cylinder: The Babylonian Perspective,” in The Cyrus Cylinder: The King of Persia’s Proclamation from Ancient Babylon (ed. I. J. Finkel; London: Tauris, 2013), 4–34.

پروفسور کارولین وارزگرس در ادامه روی به بیان دیگر منابع آورده و یکی از آنها شعر نبونئید است که وی شباهت های این شعر با رویدادنامه را بیان و نتیجه میگیرد یکی از منابع کاتبان رویدادنامه بوده است و نیز عنوان میکند متون ادبی موجود در کتابخانه معبد اساگیل میتوانسته جزء منابع رویدادنامه باشند و روی به شرح و بیان شباهت ها و... می آورد که برای این مهم میتوانید به صفحات 113 و 114 کتاب رجوع کنید. از پاراگراف دوم صفحه 114 تا پاراگراف دوم صفحه 116 نیز وارزگرس روی به نوعی بیان خلاصه این منابع و مرور کلی شان آورده و البته سخن مهمی زده و میگوید:

It cannot be excluded that sixth-century chronicles somehow survived, but this remains unproven—and moreover, I would argue, such originals would be insufficient to explain the Chronicle’s existence. There was an active pool of historical “facts” which authors tapped, plied, and integrated in new works. These facts derived from a variety of sources including original inscriptions and literary works. That pool constituted the raw material from which Esagil’s intellectual community shaped its memory of the past, not once but through multiple literary creations. In my opinion, the Chronicle should be seen as a product of that effort, whether or not parts of it derive from a sixth-century source.

وارزگرس میگوید نمیتوان این گزاره که رویدادنامه های قرن ششم قبل از میلاد به نحوی در آن زمان وجود داشتند را رد کرد اما این مهم ثابت نشده است و علاوه بر آن وی استدلال میکند [بر فرض] وجود این نسخه های اصلی، به منظور توضیح وجود رویدادنامه نبونئید که در اختیار ماست کافی نبوده و مجموعه ای از حقایق تاریخی [مثل سنگ یادبودها] وجود داشت که نویسندگان از آنها بهره برداری کرده و در آثار جدید [رویدادنامه هایی که مینوشتند] ادغام میکردند و این حقایق برگرفته از منابع مختلف از جمله کتیبه های اصلی و آثار ادبی بوده است. این استخر منابع خامی بود که جامعه فضلای معبد اساگیل بابل از آن خاطره گذشته خود را شکل داده و نه تنها یک بار [در قالب رویدادنامه نبونئید] بلکه از طریق ایجاد چند اثر ادبی از آن بهره بردند. وارزگرس سپس میگوید به نظر وی رویدادنامه نبونئید را باید محصول آن کوشش دانست، خواه بخش هایی از آن از منبعی از قرن ششم قبل از میلاد سرچشمه گرفته باشد یا نه.

در ادامه وارزگرس میگوید قبل از بررسی دقیق تر فرآیند فوق یک مسئله دیگر باقی می ماند و آن اینکه اگر رویدادنامه نبونئید یک متن متعلق به دوران بابل هلنیستی باشد آیا میتواند تحت تأثیر ادبیات یونانی قرار گرفته باشد؟ سپس وارزگرس میگوید رویدادنامه نبونئید اغلب بعنوان معیاری برای سنجش قابلیت اطمینان نویسندگانی مانند گزنفون و هرودوت در مورد سقوط بابل در نظر گرفته میشود اما اگر احتمال ایجاد شدن آن پس از زمان پارس ها را جدی بگیریم [البته در اواخر زمان هخامنشیان هم باشد تفاوتی در اصل موضوع ایجاد نمیکند، ولو کپی با دخل و تصرف کم نسبت به نسخه اصلی (بر فرض وجودش) باشد بازهم تفاوتی بنظر ما نمیکند چون به دستور کوروش دوم و زیر نظر کاهنان بابلی متحد این شاه نوشته شده فلذا نقل صحیح تاریخ میتواند نباشد و مشابه استوانه پروپاگاندای این شاه پارسی در نظر گرفته بشود] همانطور که وی فکر میکند باید جدی گرفته شود این رویه دارای مشروعیت مشکوک است. وارزگرس سپس میگوید آیا ممکن است رویدادنامه نبونئید مستقل ازین متون یونانی نبوده و هم سخن با آنها باشد؟؛ ممکن است بگویید هرودوت و گزنفون که از با نبرد فتح شدن بابل سخن گفته اند و این در تضاد با رویدادنامه است پس منظور وارزگرس از هم سخن بودن چیست و باید عرض کنیم وی در ادامه با مثالی منظور خود را توضیح میدهد و بیان میکند کار اخیر بر روی محیط اجتماعی و فکری بروسوس کلدانی نشان میدهد این کاهن بابلی اساگیل با دو رسم/سنت تاریخ نگاری جهان خط میخی و جهان یونانی آشنا بوده و توانسته از هردو سنت در کار خود بصورت خلاقانه از طریق فرآیندهای دگرگونی و... استفاده بکند و یوهانس هاوبولد کار خود پیرامون بروسوس را در جایی قرار میدهد که دیدگاه های یونانی و بین النهرینی به ترکیب جدیدی تبدیل شدند و برای مثال بروسوس آگاهانه سنت های یونانی درباره باغ های معلق بابل را برای برآورده کردن انتظارات مخاطب یونانی ضمن ادغام این دیدگاه ها در چهارچوبی که منابع خط میخی دارند ترکیب کرده و با ظرافت اما قاطعانه ایده هرودوت را که ایرانی ها فرات را منحرف کردند تا بابل را غافلگیر کنند رد میکند[مربوط به روایت تصرف شهر بابل در تاریخ هرودوت] و [از طرفی دیگر] وی میتوانست با روایت کتزیاس در مورد جانشینی امپراطوری ها درگیر شود اما آن را برای تطبیق با حساسیت های محلی در مورد اولویت تاریخ بابلی سازگار باشد.  وارزگرس بیان میکند بروسوس تنها فردی نبوده که با ادبیات یونان آشنایی داشته و سایر اعضای حلقه وی [دیگر کاهنان مردوک] نیز باید سطح دسترسی او را داشته باشند [و میدانیم امثال همان کاهنان باید کاتبان رویدادنامه باشند]. همانطور که بروسوس دانش یونانی و بابلی در اثری که مخاطب یونانی را مورد خطاب قرار میدهد ترکیب کرد حداقل باید این احتمال را در نظر گرفت که نویسندگانی که برای مخاطبان بابلی می نویسند [کاتبان رویدادنامه نبونئید] این دو سنت را نیز ترکیب کرده باشند.

The Nabonidus Chronicle is now often used as a yardstick to measure the reliability of authors like Xenophon and Herodotus on the fall of Babylon, but if we take the possibility of a post-Persian date for the Chronicle seriously, as I think we should, this procedure is of doubtful legitimacy. Could it be that the Chronicle is not independent from these Greek texts, but in dialogue with them? Recent work on the social and intellectual milieu of Berossus shows that this Babylonian “priest” of Esagil was versed in two historiographic traditions: that of the cuneiform world and that of the Greek world74. He was able to draw from both traditions in his own work, eloquently and creatively, through processes of adoption, transformation, and  rejection. Johannes Haubold situates his work in an archival “contact zone,” where Greek and Mesopotamian views were forged into a “new synthesis.”75 For instance, Berossus would consciously have reworked Greek traditions about the Hanging Gardens of Babylon to meet the expectations of a Greek audience while integrating these views within a framework informed by cuneiform sources76. He subtly but firmly rejected Herodotus’s idea that the Persians diverted the Euphrates in order to take Babylon by surprise77. He would have engaged with Ctesias’s scheme of the succession of empires, but turned it on its head to suit local sensibilities about the primacy of Babylonian history78.

Berossus’s intimate knowledge of Greek literature did not exist in a vacuum. Other members of his circle must have shared his level of access to these traditions. If one member of Esagil’s intellectual community engaged with Greek historical writing, it cannot be too fanciful to assume that more will have done so. As Berossus combined Greek and Babylonian knowledge in a work addressing a Greek audience, the possibility should at least be considered that authors writing for a Babylonian audience might have combined these two traditions as well.

74. Van der Spek, “Berossus”; Beaulieu, “Berossus”; De Breucker, Babyloniaca; Haubold, Greece and Mesopotamia.

75. Haubold, Greece and Mesopotamia, 167. See also Johannes Haubold, “Berossus,” in The Romance Between Greece and the East (ed. T. Whitmarsh and S. Thomson; Cambridge: Cambridge University Press, 2013), 107–16 for a discussion of Berossus’s intimate knowledge of Greek historical fiction.

76. Haubold, Greece and Mesopotamia, 173–76.

77. Van der Spek, “Berossus,” 297 n. 36.

78. Haubold, Greece and Mesopotamia, 177.

 

وارزگرس سپس روی به بیان یکی از مقولاتی میکند که به عقیده وی حاکی از ترکیب ادبیات تواریخ یونانی با تواریخ خط میخی در بابل است و آن چیزی نیست جزء پرداختن به زنان سلطنتی [مادر نبونئید و همسر کوروش] در رویدادنامه نبونئید-کوروش:

I would like to point to one feature in the Nabonidus Chronicle that may indeed have spoken to ideas circulating in a Greek cultural background79. The Chronicle’s concern with the death of royal women fits Hellenistic interests at least as much as Babylonian ones, if not better. Mesopotamian chronicles make little mention of queens and princesses. They are given brief tablet space as mothers in notices of royal pedigree, as brides in Assyrian-Babylonian negotiations, and in reports of their deaths80. This last issue is taken up rarely; besides in the Nabonidus Chronicle it only occurs in two chronicles about Esarhaddon’s reign. In those two chronicles, the death of the Assyrian king’s wife is mentioned in passing, between battle reports. In comparison, the Nabonidus Chronicle is much more intensively interested in the topic. It treats the deaths of Nabonidus’s mother and Cyrus’s wife in detail, assigning over two lines of texts to each event (ii:13–15 and iii:22–24). More over, these stories occupy key positions in the narrative structure of the text. Both deaths are placed immediately before the New Year festival, and given moral weight: the death of Nabonidus’s mother served to further illustrate her son’s immorality, while the death of Cyrus’s wife served to enhance his credibility as legitimate king of Babylon. Within the wider argument of the text, the deaths also seem to accompany major turning points in the history told by its authors: the downfall of Nabonidus and the victory of Cyrus. The importance assigned to these royal women is uncommon in the Mesopotamian chronicle tradition, but it does fit the interests of Hellenistic literature. Johannes Haubold suggested that Berossus’s digression on princess Amyitis might have been inspired by this cultural background81. It is striking that, like in the Chronicle, this episode precedes a world-changing event in the Babyloniaca (the fall of Nineveh). Comparing Berossus and the Chronicle thus reveals a third interlocutor: these texts share a narrative strategy with each other and with Greek literature on Oriental kingship. More specifically, the Nabonidus Chronicle may have interacted with Herodotus’s account of the death of Cyrus’s wife Cassandane (2.1)82.

79. The rise of Cyrus’s empire in three crucial battles (in Media, Lydia, and Babylonia) is a scheme that the Chronicle possibly shared with Herodotus (Zawadzki, “The Portrait of Nabonidus and Cyrus,” 146–47), but the reading of the place name where Cyrus achieved his second victory according to the Nabonidus Chronicle remains contested.

80. Women in royal genealogies: ABC 21 i:9ˊ–10ˊ, ABC 22 i:6, 12, ABC 1 i:40, Shulgi Chronicle line 10 (Jean-Jacques Glassner, Mesopotamian Chronicles, no. 48 with previous literature); women in Assyrian-Babylonian relations: ABC 21 ii:33ˊ–37ˊ and iii:17; Esarhaddon’s dead wife: ABC 1 iv:22 and ABC 14 26. I would like to thank Jacqueline Albrecht for these references.

81. Haubold, Greece and Mesopotamia, 174.

82. Muhammad Dandamaev, “Cassandane,” Encyclopaedia Iranica 5/1 (1990): 62; Kuhrt, Persian Empire, 106.

وارزگرس بیان میدارد که میخواهد به ویژگی در رویدادنامه نبونئید اشاره کند که ممکن است واقعاً مربوط به ایده هایی در پس زمینه فرهنگ یونانی باشد و ادامه میدهد که نگرانی رویدادنامه در مورد مرگ زنان سلطنتی با علایق هلنیستی همخوانی دارد و تواریخ بین النهرین اشاره کمی به ملکه  ها و شاهزاده خانم ها کرده اند. آنها به عنوان مادر در اعلامیه های شجره سلطنتی، به عنوان عروس در مذاکرات آشوری-بابلی و در گزارش های مرگشان، فضای لوحی مختصری به آنها داده میشود و این موضوع آخر [گزارش مرگشان] به ندرت مطرح میشود و علاوه بر رویدادنامه نبونئید فقط در دو رویدادنامه مرتبط با سلطنت اسرحدون [پادشاه آشور در نیمه اول قرن هفتم قبل از میلاد] آمده است. در آن دو رویدادنامه مرتبط با اسرحدون هم مرگ همسر پادشاه به طور گذرا در میان گزارش های جنگ ذکر شده است و در مقام مقایسه، رویدادنامه نبونئید بسیار شدیدتر به این موضوع علاقه دارد و به مرگ مادر نبونئید و همسر کوروش به تفصیل پرداخته و بیش از دو خط متن را به هر رویداد اختصاص داده است [ستون دوم بندهای سیزده الی پانزده و ستون سوم بندهای بیست و دوم الی بیست و چهارم]. علاوه بر آن این داستان های مرگ مادر و همسر موقعیت های کلیدی در ساختار روایی متن دارند چنانچه هردو مرگ بلافاصله قبل از جشن سال نو اتفاق می افتند و ارزش اخلاقی بهشان داده میشود: مرگ مادر نبونئید برای نشان دادن بد اخلاقی پسرش [عدم شرکت در مراسم عزاداری مادرش که قبل از واقعه ای به اهمیت جشن سال نو اتفاق افتاد در عین عدم برگذاری جشن سال نو] در حالی که مرگ همسر کوروش باعث افزایش اعتبار او به عنووان پادشاه مشروع بابل [مشروع در نظر کاهنان معبد مردوک] شد. در بحث گسترده تر متن به نظر میرسد که مرگ ها با نقاط عطف مهمی در تاریخ که نویسندگان آن گفته اند همراه است: سقوط نبونئید و پیروزی کوروش. اهمیتی که به این زنان سلطنتی داده می شود در سنت وقایع بین النهرین غیر معمول است اما با علایق ادبیات هلنیستی سازگار است. یوهانس هاوبولد پیشنهاد کرد که انحراف بروسوس در مورد شاهزاده آمیتیس ممکن است از این پیشینه فرهنگی الهام گرفته شده باشد و قابل توجه است که مانند رویدادنامه این قسمت در متن بروسوس قبل از رویدادی است که جهان را در بابل تغییر میدهد (سقوط نینوا). بنابراین مقایسه بروسوس و رویدادنامه گفت و گوی سومی را آشکار می کند: این متون با یکدیگر و با ادبیات یونانی در مورد سلطنت شرقی استراتژی روایی مشترکی دارند. به طور خاص، رویدادنامه نبونئید ممکن است با روایت هرودوت در مورد مرگ همسر کاساندان همسر کوروش تعامل داشته باشد [روایت مرگ همسر کوروش را از تاریخ هرودوت أخذ کرده باشد]. در پاورقی هفتاد و نهم هم وارزگرس بیان میدارد ظهور امپراطوری کوروش در سه نبرد حیاتی ماد و لیدیه و بابل طرحی است که رویدادنامه احتمالاض با هرودوت به اشتراک گذاشته است اما قرائت از نام مکانی که کوروش بر اساس رویدادنامه نبونئید دومین پیروزی خود را در آن به دست آورد [و شاه آن سرزمین را کشت] مورد مناقشه باقی مانده است [اشاره دارد به مخدوش بودن قسمت مربوط به لیدیه در سال نهم رویدادنامه نبونئید که دقیقاً مشخص نیست کوروش به چه سرزمینی حمله و شاه آن را میکشد لکن از تطبیق با تاریخ هرودوت گفته اند سرزمین لیدیه بوده است].

گفته های وارزگرس محل تأمل است چه آنکه میدانیم یونانیان عموماً به پرداختن به زنان سلطنتی و نیز حرمسرا و... بخصوص در روایت هایشان پیرامون پارسها علاقه داشته اند و توجه عجیب و بی سابقه رویدادنامه نبونئید به این مقوله هم از قضا اولاً حاکی از تأثیر پذیری از فرهنگ هلنیستی و ثانیاً میتواند حاکی از یا متأخر بودن زمان ایجاد این رویدادنامه یا دخل و تصرف کپی برداران از نسخه اصلی باشد که به عمد این مقوله زنان سلطنتی را در تقابل بین نبونئید و کوروش در جهت پروپاگاندا به نفع کوروش دوم وارد ساخته اند.

حال میرسیم به بخش آخر سخنان وارزگرس با عنوان «خاطره در رویدادنامه نبونئید» در صفحات 118 و 119 کتاب که دو پاراگراف هم بیشتر نیست و به نوعی نتیجه گیری میباشد:

Much remains uncertain about the Nabonidus Chronicle, but it does seem sensible to conclude that the manuscript that survives today is an instance of Hellenistic Babylonian historiography. The rich intertextual web between the Chronicle, other historical writings about Nabonidus and Cyrus produced by Esagil’s learned community (including the Babyloniaca), original epigraphic materials in cuneiform available in Hellenistic  Babylonia, and Greek historical texts, indicates that the Chronicle belongs in an active, living literary field. Of course, it remains entirely possible that some parts, big or small, were based on a sixth-century chronicle. But even so, its topic, its narrative structure, its explanatory pretentions, and its contact with other texts (Babylonian and Greek) all indicate that we are looking at a product of creative engagement, not at the result of a passive act of copying.
In order to understand the function of the Chronicle, this text should be read neither as a factual report, nor as a piece of propaganda, but as history—that is, in the Dutch historian Johan Huizinga’s famous definition, as “the intellectual form in which a civilization renders account to itself of its past.”83 Put within its proper context, the Chronicle offers a window on how one particular community in Hellenistic Babylon constructed its past. This is not a polished, authoritative account; rather we should see the Chronicle as one voice among many. When we look beyond our individual text and into its wider context, we discover that it was one of multiple attempts at structuring history in meaningful sequences and in convincing formats. The meaning that these texts tried to convey should not be sought in how well these texts succeeded in reporting “actual” sixth-century events, but in how these texts mattered in the contemporary, Hellenistic Babylonian, world. The Nabonidus-Cyrus episode and the emergence of the Persian Empire may have raised interest among Esagil’s learned community in view of that more recent global transformation, the one brought about by Alexander, which equally redrew the political map and Babylon’s place therein. As the priestly community of Esagil found itself once again in the position of renegotiating its position within a new set of power relations, the past may have served both as a source of exempla for the present and as a means to forge community bonds and group identity. They did not only write about Nabonidus and Cyrus, but also about other histori- cal “royal pairs” whose confrontations had resulted in significant power shifts in the past84. It is reasonable to explain this concern as a product of hopes and realities in the present. This was a community that saw its history intimately linked to the history of royalty, and it wished to maintain that legitimizing bond also in the future. The rich web of texts that these scholars wrote on the topic of Nabonidus should be seen as a conscious attempt to shape memory of this event in a world where native Babylonian kingship had vanished since the time of this very king.

83. Johan Huizinga, “A Definition of the Concept of History,” in Philosophy and History: Essays Presented to Ernst Cassirer (ed. R. Klibansky and H. J. Patton; Oxford: Clarendon, 1936), 1–10.

84. Waerzeggers, “Babylonian Kingship in the Persian Period.”

وارزگرس میگوید در رابطه با رویدادنامه نبونئید گزاره های نامطمئن زیادی باقی مانده اما منطقی به نظر میرسد که نتیجه بگیریم نسخه خطی که امروز باقی مانده نمونه ای از تاریخ نگاری بابلی هلنیستی است. یک شبکه بینامتنی غنی بین رویدادنامه ها و سایر نوشته های تاریخی درباره نبونئید و کوروش که توسط جامعه یادگیری معبد اساگیل (از جمله بابلیاکا [نام اثر بروسوس کلدانی درباره تاریخ بابل]) تهیه شده است. مطالب کتیبه ای اصیل به خط میخی موجود در بابل هلنیستی و متون تاریخی یونانی نشان میدهد که رویدادنامه نبونئید به یک حوزه ادبی فعال و زنده [در آن بازه زمانی] تعلق دارد. البته کاملاً ممکن است که برخی از بخش های بزرگ یا کوچک بر اساس رویدادنامه قرن ششم [نسخه اصلی فرضی] باشد اما با اینحال، موضوع-ساختار روایی-ادعاهای توضیحی و تماس آن با دیگر متون بابلی و یونانی همگی نشان می دهند که ما به محصولی از درگیری خلاقانه نگاه میکنیم نه نتیجه یک عمل منفعلانه کپی کردن.

خانم پروفسور کارولین وارزگرس سپس بیان میدارد برای درک کارکرد رویدادنامه این متن را نباید به عنوان یک گزارش واقعی [که در پی بیان حقایق تاریخی هست] و نه به عنوان یک قطعه تبلیغاتی بلکه بعنوان تاریخ خواند یعنی در تعریف معروف یوهان هویزینگا مورخ هلندی بعنوان شکل فکری که یک تمدن از گذشته خود برای خود حساب میکند آنرا در نظر گرفت [بعبارتی بیان تاریخ است اما تاریخی که کاهنان مردوک در دوران بابل هلنیستی پس از فتح اسکندر برای گذشته خود با بهره گیری از متون و اسناد مختلف ساخته و تصور میکرده اند نه روایت واقعیت تاریخی در قرن ششم قبل از میلاد و نه پروپاگاندایی که فقط برای تبلیغ به نفع پارسها نوشته شده باشد]. رویدادنامه در چهارچوب مناسب خود دریچه ای را ارائه میدهد که چگونه یک جامعه خاص در بابل هلنیستی گذشته خود را ساخت. رویدادنامه یک گزارش پرداخت شده معتبر نیست بلکه باید بدان بعنوان یک صدا در زمره بسیاری [صداها (؟)] دید. وقتی به بافت وسیع تر رویدادنامه نگاه میکنیم متوجه میشویم که این یکی از تلاش های متعدد برای ساختاردهی تاریخ در توالی های معنادار و قالب های متقاعد کننده بوده است. معنایی که این متون سعی در رساندن آن داشتند را نباید در میزان مؤفقیت این متون در گزارش وقایع واقعی قرن ششم جستجو کرد بلکه باید در مورد اهمیت این متون در جهان معاصر هلنیستی بابلی جستجو کرد. قسمت نبونئید-کوروش و ظهور امپراطوری پارسها ممکن است به آن تحول جهانی جدیدتر [یعنی] تحولی که توسط اسکندر به وجود آمد که بهمان اندازه نقشه سیاسی و جایگاه بابل را در آن تغییر داد در میان جامعه یادگیری اساگیل مورد توجه قرار گرفته باشد. از آنجایی که جامعه کاهنان معبد اساگیل بار دیگر خود را در موقعیت مذاکره مجدد پیرامون مجموعه جدیدی از روابط قدرت یافت، گذشته ممکن است هم به عنوان منبع نمونه برای زمان حال و هم بعنوان وسیله ای برای ایجاد پیوندهای اجتماعی و هویت گروهی عمل کرده باشد. آنها نه تنها در مورد نبونئید و کوروش بلکه در مورد دیگر جفت های سلطنتی تاریخی که رویارویی هایشان در گذشته به تغییر قابل توجه قدرت منجر شده بود نوشتند (پاورقی شماره 84). منطقی است که این نگرانی را به عنوان محصول امیدها و واقعیت های حال حاضر توضیح دهیم و این جامعه ای بود که تاریخ خود را کاملاً با تاریخ سلطنتی مرتبط می دید و مایل بود این پیوند مشروعیت بخش را در آینده نیز حفظ کند. شبکه غنی متونی که این محققان در مورد نبونئید نوشتند را باید تلاشی آگاهانه برای شکل دادن به خاطره این رویداد در جهانی دانست که سلطنت بومی بابلی از زمان همین پادشاه از بین رفته بود.

به این نکته هم خوب است اشاره بکنیم و آن اینکه این برداشت از سخنان خانم وارزگرس که اگر بروسوس کلدانی نیز از منابع مختلف تأثیر پذیرفته پس روایت با نبرد تصرف شدن بابل هم متأثر از هرودوت و گزنفون بوده اشتباه محض است چون فقط وقتی میتوان این برداشت را مطرح کرد که تطابق مشهود و اکثریتی بین روایت بروسوس و هرودوت باشد و وقتی نیست بنابراین منبع هردو متفاوت بوده است و بروسوس بعنوان یک کاهن بابلی که طبیعتاً میتوانسته به اسناد باستان شناسی دسترسی داشته باشد [مثلاً از طریق یک بایگانی یا... مرتبط با معبد] میتوان این احتمال را نیز مطرح کرد که سند باستان شناسی دال بر تصرف شهر بابل با نبرد بوده است.

بررسی مفصل و مستند خانم پروفسور کارولین وارزگرس آشور شناس و استاد تمام دانشگاه لیدن هلند به پایان رسید و متذکر میشویم اعتبار سخنان وارزگرس آنقدر زیاد بوده که پروفسور وان در اسپک یکی از تاریخ دانان مشهور حال حاضر دنیا در متن خود در همین کتاب و در صفحه 451 حین بیان واقعه ای به نقل از رویدادنامه نبونئید بگوید: «If we believe the Nabonidus Chronicle from Babylon (but see the discussion by Caroline Waerzeggers in ch. 5 and below n. 9)/اگر به رویدادنامه نبونئید از بابل باور داشته باشیم (اما نگاه کنید به بررسی کارولین وارزگرس)» و بدین صورت تشکیک در اعتبار تاریخی رویدادنامه را کاملاً وارد بداند. إن شاءالله نتیجه گیری و به اصطلاح چکش کاری دوباره خلاصه کلی داده ها را در پستی جداگانه بیان خواهیم کرد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۳/۳۰

نظرات (۱)

اگر متن رویداد نامه نامعتبره  باید این رو هم قبول کنیم که کشتار اوپیس وجود نداشته؟

پاسخ:
با سلام؛ و اما بعد:

دقیق تر به متن نگاه کنید، ما اینجا دو حالت داریم:

نخست آنکه در زمان کوروش دوم نسخه اصلی پدید آمده باشه و این نسخه کپی که ما در اختیار داریم با دخل و تصرف اندک نسبت به اون باشه، در این صورت وجود کشتار اپیس مثل کشتارهایی که داریوش در کتیبه بیستون میگه از بابلیان انجام داد چیز عجیبی نیست و در نسخه اصلی بوده. آنجا هم داریوش مردم بابلی را که حکومتش را به خطر انداخته بودند سرکوب میکند و اینجا هم کوروش مردم اپیس را در جهت تصرف بابل که تهدیدی برای کشور گشایی وی محسوب میشدند سرکوب کرده است.

دوم آنکه نسخه اصلی رویدادنامه فارغ ازینکه وجودش محل ابهام هست صرفا یکی از منابع کاتبان این نسخه از رویدادنامه که در اختیار ماست باشه و آنها از منابع مختلفی در جهت نگارش رویدادنامه در قرون سوم و دوم قبل از میلاد بهره بردند، در این صورت هم کشتار مردم اپیس میتونه یا در نسخه اصلی یا در یکی از آن منابع باشه.

در هر حالت اما با صلح فتح شدن بابل بطور کامل زیر سؤال میرود چون تنها منبعش استوانه منتسب به کوروش دوم محسوب میشود که مشخص شده پروپاگاندایی مشابه شاهان قبلی همچون سارگون دوم بوده که به دروغ میگفتند با صلح وارد بابل شدند.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی