مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

مکتب رئالیسم
آخرین نظرات

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مقدمه

ممکن است نام شروین وکیلی به گوشتان خورده باشد فردی که مشخص نیست با حمایت مالی چه نهادی پشت سرهم کتاب های مختلف با سخنان شاذ در موضوعات متفاوت آنهم بطور رایگان منتشر میکند که برای اظهار نظر در هریک نیاز به چند سال تخصص و کار هست در حالیکه این فرد از تکامل که جزء موضوعات تخصصی زیست شناسی هست و حتی رشته مخصوص به خود را هم دارد [زیست شناسی تکاملی] تا تاریخ و ایران باستان کتاب بصورت متنی و صوتی منتشر کرده و کارش به جایی رسیده که نظرات نو و تازه ای را نیز ارائه میدهد بگونه ای که در برخی موارد بنظر میرسد اصلاً بر خلاف نظر تمام متخصصین آن حیطه هست! [بله یک کارشناسی ارشد در حیطه جانورشناسی گرایش فیزیولوژی اعصاب دارد لکن پژوهشش روی تکامل نبوده [فارغ از بی ربط بودن گرایش ارشد به تکامل یا مقوله های مرتبط با آن مثل ژنتیک] و محقق تخصصی این حیطه نیست چرا که به آثارش نگاه کنید در زمینه های مختلف کتابهای چند صد صفحه ای و... دارد، این چنین فردی تمرکز خود را اصلاً معطوف به یک حیطه هم نکرده بگوییم به مرور دارای تخصص میشود ولو مدرک هم نداشته باشد (مدرک در نظر من هم ارزش ذاتی ندارد، اصل لطف خداست که شامل حال فرد میشود و سپس تمرکز و وقت و حوصله ای هست که محقق میگذارد تا به درک درست و تخصص هرچند نسبی کمی در آن حیطه برسد)]. پرداختن به این انسان عجیب بطور تخصصی آنچنان که سخنان امثال پروفسور شهبازی و... را بررسی میکنم اتلاف وقت است چون در حیطه تاریخ هم کسی فرد باسواد دارای جایگاه علمی در داخل کشور حسابش نمیکند بگوییم مثلاً انجمن تاریخ دکتر جلیلیان برایش اعتبار قائل هست و یا فلان نشریه رسمی مرتبط با تاریخ و باستان شناسی مثلاً وصل به دانشگاه تهران یا... مقاله هایش را پروموت میکند. نقدهای بیشماری به سخنانش وارد هست چه در حیطه تکامل چه تاریخ چه... اما حداقل به اندازه یک پست در وبلاگ و نشان دادن اوج فاقد سواد علمی لازم بودنش پرداختن به وی برای شناخت هرچه بیشترش توسط مخاطبین وبلاگ نیز [چه مخاطبین باستانگرا که در برخی جنبه ها با هم توافق نداریم چه مخاطبین منتقد ایران باستان] خالی از لطف نیست.

در ابتدا نیاز هست متذکر بشوم شروین وکیلی یک رفتار بخصوصی دارد و آن این است که تا میتواند از هخامنشیان و ایران باستان و... تعریف میکند تا مخاطب با سواد خود ولی باستانگرا را وادار کند در مقابل کذبیات و جعلیاتش موضع نگیرد و این را من در غالب اظهارات و... اش می بینم [دلیل دیگری برای این تعریف های غلو آمیز باستان پرست گونه به ذهنم نرسید]. توصیه ای که به هموطنان باستانگرا دارم این است که در مقابل جریان باستان پرستی تمام قد بایستند همانطور که من هم هیچ گاه خود را با جریان ضد ایران باستان همسو ندانسته و در جاهایی نقدهای تندی را نیز نسبت به ایشان روا داشته ام [جریانی که سعی دارد فی المثل هخامنشیان و... را ساخته یهود معرفی کند یا ازین دست سخنان بی اعتبار. این جریان حتی برخی روحانیون حوزه علمیه بظاهر باسواد در حوزه تاریخ را نیز در برگرفته (جدای از پان ترک هایی که شاید هنوز هم پیرو اش باشند) و منحصر در امثال پورپیرار نیست بگوییم با مرگ وی دفن شده و قراینی حاکیست روند رشدش هم متوقف نشده]. این جریان باستان پرست مشابه جریان ضد ایران باستان تاریخ را از نو به زعم خود دارد مینویسد فلذا اگر ذره ای علاقه به تاریخ هست لازم هست باستانگرایان تکلیف خود را با اینان روشن کنند. در این پست گوشه ای از جعل و تحریف شروین وکیلی را صرفاً نشان میدهیم و مشت نمونه خروار مخاطب گرامی خود دیگر حدیث مفصل بخواند ازین مجمل.

ممکن است بگویید هزینه کتابهایش از کمک هزینه های دوستداران فرهنگ و تمدن و ازین دست اراجیف تأمین میشود [منظورم از اراجیف ادعای تأمین منابع بواسطه افراد خیر است چنانچه من را یاد خیریه های زمان پهلوی می اندازد (بنگرید به اینجا)] لکن باید عرض کنیم اگر چنین بود که هزینه چندین و چند جلد کتاب چند صد صفحه ای بدین شکل بتواند تأمین شود بطریق اولی این امر برای نویسندگان شناخته شده و باسواد باید تحقق پیدا میکرد نه یک فرد گمنام در حوزه های آکادمیکی که کتاب منتشر میکند و بدین ترتیب ما شاهد کتب رایگان از تمامی نویسندگان در تمامی رشته ها و موضوعات مختلف باید میبودیم!!. من در این پست دو کتاب وی را نقد میکنم یکی اسطوره شناسی آسمان شبانه که خیلی اجمالی نقد خلاصه ای را بر آن بیان میکنم و دیگری داریوش دادگر که به نسبت کمی مفصل تر نقدش میکنم، هردو کتاب هم در اینترنت بطور رایگان در دسترس هستند.

پس از انتشار این پست لینک آنرا بصورت کامنت ذیل یکی از پست های مربوط به بحث در وبسایت شروین وکیلی قرار دادم تا هم غیبت نباشد و هم اگر پاسخی دارند بدهند:

 

متن

شروین وکیلی کتابی در سال 1390 منتشر میکند بنام «اسطوره شناسی آسمان شبانه» و در آن سعی میکند پیدایش سال دوازده ماهه و... را به هخامنشیان و مغان نسبت بدهد [بر خلاف نظر قاطبه متخصصین که بر اساس تمامی اسناد خواستگاه گاهشماری دوازده ماهه را به مصر یا بابل برده و هخامنشیان و نیز بعدها زرتشتیان در عصر ساسانیان در حقیقت مقلد گاهشماری ایشان بوده اند]. دکتر غیاث آبادی در اینجا نقدی را بر این کتاب منتشر میسازد شروین وکیلی در اینجا سعی کرد علاوه بر اینکه اظهارات غیاث آبادی را تسویه حسابی شخصی و مبتنی بر توهین و... نشان بدهد خود نیز با الفاظی مشابه از پاسخ کامل شانه خالی کرده و جز چند مورد اندک دیگر جوابی ندهد [در حالیکه هسته اصلی انتقادات غیاث آبادی را اصلاً بی پاسخ گذاشت]. مثلاً یک مورد از پاسخ های وکیلی به غیاث آبادی را ببینید:

یک صفحه که دو بار  هم بدان ارجاع داده شده، صفحه‌ی ۱۴ کتاب بارتون درباره‌ی اخترشناسی و طالع‌بینی تمدن‌های باستانی است. ایشان از من نقل کرده‌اند که «در زمان داریوش دوم، برای نخستین بار اخترشناسان بابلی درخشش سرنوشت کوروش را با زایچه مربوط دانستند». بعد هم صفحه‌ی ۱۴ کتاب بارتون را شاهد آورده‌اند و گفته‌اند این مفهوم در آنجا وجود ندارد. با مراجعه به کتاب من روشن می‌شود که از دو حال خارج نیست، یا ایشان کتاب مرا مطالعه نفرموده‌اند و یا عمدا آن را تحریف کرده‌اند تا ادعاهایی از این دست را پشتیبانی کنند.

برای روشن‌شدن سبک کار ایشان، کل بند یادشده را می‌آورم و اگر ایشان صفحه‌ی ارجاعی از کتاب بارتون را بعد از خواندن این نقد از روی تارنما و نقدشان برندارند خوانندگان، خود خواهند توانست درباره‌ی کیفیت نقدهای واردشده و روایی‌شان داوری کنند. من در صفحه ۳۶۹ کتاب گفته‌ام:

 «علم طالع‌بینی نیز مانند ۱۲ ‌برج و هفت‌ اختر در دوران هخامنشی تثبیت شد و گسترشی جهانگیر یافت. «بارتون» نوشته است که کهن‌ترین سندِ مربوط به زایچه به سال ۴۶۴ پ.م مربوط می‌شود. (Barton, ۱۹۹۴: ۱۴.) از دید او، در زمان داریوش دوم (۴۱۰ پ.م) نخستین‌بار اخترشناسان بابلی، درخشش سرنوشت کوروش بزرگ را با زایچه‌اش مربوط دانستند و این سخنی بود که بعدتر به یونان هم راه یافت و در سال ۷۲ پ.م در منابع یونانی نیز نمودار شد. بارتون از ۳۲ زایچه‌ی نوشته‌شده در زمان داریوش دوم یاد کرده و معتقد است که ظهور این شیوه از نگریستن به اختران، امری درونزاد بوده که در خودِ بابل تکامل یافته است.( Barton, ۱۹۹۴: ۱۶.)».

پس تا اینجای کار، روشن است که ایشان بندی از کتاب را ناقص و به شکلی تحریف‌شده در نقد خود نقل کرده‌اند. ماجرای داریوش را من به صفحه‌ی ۱۶ ارجاع داده‌ام و نه ۱۴. به هر حال در هر دو صفحه‌ی یادشده، مطالب مورد نظر وجود دارند. اینکه ناقد محترم چرا تصویر صفحه‌ی ۱۶ را نیاورده برای من روشن نشد. این تصور که ایشان دیده در این صفحه نقل قول من درست است و از این رو چنین پرهیزی کرده، درست نمی‌نماید، چون صفحه‌ی دیگری هم که نقل کرده با همان شدت درستی نقل قول‌هایم را نشان می‌دهند. در پایین همان صفحه‌ی ۱۴ که ناقد محترم در مقاله‌اش تصویری از آن را آورده، زیرِ عنوان فصلِ «زایچه‌ی بابلی» این عبارت را می‌خوانیم: «تاریخ قدیمی‌ترین زادروزهایی که در کهن‌ترین زایچه‌ها به کار گرفته شده‌اند، به اواخر قرن پنجم پیش از میلاد مربوط می‌شود.»

ما نفهمیدیم غیاث آبادی کجا سخنان وکیلی را تحریف کرده بود؟ غیاث آبادی به نقل از وکیلی گفت که وی به نقل از بارتون گفته است:

«در زمان داریوش دوم، برای نخستین بار اخترشناسان بابلی درخشش سرنوشت کوروش را با زایچه مربوط دانستند». بعد هم صفحه‌ی ۱۴ کتاب بارتون را شاهد آورده‌اند و گفته‌اند این مفهوم در آنجا وجود ندارد.

وکیلی اذعان داشت که گفته است:

«علم طالع‌بینی نیز مانند ۱۲ ‌برج و هفت‌ اختر در دوران هخامنشی تثبیت شد و گسترشی جهانگیر یافت. «بارتون» نوشته است که کهن‌ترین سندِ مربوط به زایچه به سال ۴۶۴ پ.م مربوط می‌شود. (Barton, ۱۹۹۴: ۱۴.) از دید او، در زمان داریوش دوم (۴۱۰ پ.م) نخستین‌بار اخترشناسان بابلی، درخشش سرنوشت کوروش بزرگ را با زایچه‌اش مربوط دانستند و این سخنی بود که بعدتر به یونان هم راه یافت و در سال ۷۲ پ.م در منابع یونانی نیز نمودار شد. بارتون از ۳۲ زایچه‌ی نوشته‌شده در زمان داریوش دوم یاد کرده و معتقد است که ظهور این شیوه از نگریستن به اختران، امری درونزاد بوده که در خودِ بابل تکامل یافته است.( Barton, ۱۹۹۴: ۱۶.)».

مخاطب گرامی شما دو سخن را نگاه کنید، عین گفته غیاث آبادی که گفته است «در زمان داریوش دوم، برای نخستین بار اخترشناسان بابلی درخشش سرنوشت کوروش را با زایچه مربوط دانستند» در خط دوم سخن وکیلی هست که میگوید: «از دید او، در زمان داریوش دوم (۴۱۰ پ.م) نخستین‌بار اخترشناسان بابلی، درخشش سرنوشت کوروش بزرگ را با زایچه‌اش مربوط دانستند» و هردو را بولد کردیم، حال وکیلی روی چه حساب میگوید: «پس تا اینجای کار، روشن است که ایشان بندی از کتاب را ناقص و به شکلی تحریف‌شده در نقد خود نقل کرده‌اند.»؟! تحریفی صورت نگرفته است. ارجاع به صفحه 14 و 16 هم تحریف نیست چون خود وکیلی اذعان دارد در هردو سخنش اثبات شده و فرقی ندارند. نمیدانیم این شکل پاسخ دادن ناشیانه از کجا برآمده که این قدر افتضاح وکیلی حرافی کرده است. غیاث آبادی در نقد خود ادعا کرد که:

در صفحه ۳۶۹ به نقل از بارتون (Barton, T., Ancient Astrology, Routledge, 1994, p. 14) گفته شده: «در زمان داریوش دوم، نخستین بار اخترشناسان بابلی درخشش سرنوشت کوروش بزرگ را با زایچه‌اش مربوط دانستند». این در حالی است که نه در صفحه ۱۴ آن منبع و نه در هیچ صفحه دیگری از آن کتاب چنین عبارتی نیامده است. در آن کتاب تنها یکبار (صفحه ۹) نام کورش آمده است، آن هم در جمله‌ای که به «بابل پیش از کورش» اشاره دارد و نه به شخص کورش.

این سخن غیاث آبادی بواسطه سرچ کلمه Cyrus در نسخه ای ازین کتاب که بصورت لیمیت در گوگل بوک قرار داده شده است (بنگرید به اینجا) نیز تأیید میشود. کتاب بصورت لیمیت قرار داده شده و تا صفحه شماره هفت آن در گوگل بوک بیشتر در دسترس نیست لکن گوگل بوک برای این کتاب ها تا آنجا که دیدم اگر سرچ کنید کل محتوای کتاب را جست و جو میکند و متن محدودی را از صفحه مد نظر که کلمه سرچ شده داخل آن هست ولو اینکه در بخش لیمیت شده باشد به شما نشان میدهد که اینجا فقط بخشی از صفحه نه را برای کلمه کوروش نشان میدهد. فی المثل اگر کلمه Ancient را در کتاب سرچ کنید (بنگرید به اینجا) از سرتاسر کتاب نمونه های متعددی را ازین کلمه برای شما می آورد که نشان میدهد جست و جوی گوگل بدون نقص و سرتاسری است. شروین وکیلی می بایست تصویر صفحات 14 و 16 را قرار میداد که نداده و اینی هم که در انتهای پاسخ خود گفته «در پایین همان صفحه‌ی ۱۴ که ناقد محترم در مقاله‌اش تصویری از آن را آورده، زیرِ عنوان فصلِ «زایچه‌ی بابلی» این عبارت را می‌خوانیم: «تاریخ قدیمی‌ترین زادروزهایی که در کهن‌ترین زایچه‌ها به کار گرفته شده‌اند، به اواخر قرن پنجم پیش از میلاد مربوط می‌شود.»» بی ربط به موضوع هست چون بحث سر اشاره به زایش کوروش دوم بود. نتیجتاً اینجا شروین وکیلی به صراحت دروغ گفته است.

نکته جالب اما اینجاست که وکیلی نقدهای اساسی غیاث آبادی را اصلاً پاسخ نداده چنانچه دکتر غیاث آبادی بالاتر از نقدش پیرامون ارجاع کذب وکیلی به کتاب بارتون میگوید:

اطلاعات و صلاحیت نجومی نویسنده را می‌توان برای مثال با توجه به گفته ایشان در صفحه ۳۶۹ تشخیص داد: «دایره‌البروج امری کیهانی و پیکره‌ای برنشسته در آسمان است که مستقل از زمین و رخدادهای آن، با سرعتی مشخص حرکت می‌کند». ایشان علاوه بر اینکه مفهوم دایره‌البروج را با منطقه‌البروج اشتباه گرفته‌اند، توجه نداشته‌اند که نه دایره‌البروج و نه منطقه‌البروج «پیکره‌ای نشسته بر آسمان» نیستند، بلکه دایره‌البروج خط سیر مفروض سالانه خورشید (و نیز برج‌های فلکی) در کره آسمانی از دید ناظر زمینی است و منطقه‌البروج، کمربندی با مرکزیت دایره‌البروج و به قطر ۱۷ درجه که برج‌های فلکی در آن جای دارند. علاوه بر این، دایره‌البروج نه تنها «سرعت مشخصی» ندارد، که اصولاً نه سرعت دارد و نه حرکت می‌کند.

این نقد مهم هست چون اصل دانش تخصصی نویسنده را زیر سؤال برده است لکن وکیلی یک کلمه هم پاسخ نمیدهد. حتی در پاسخی که یکی از مریدانش بنام مسعود لقمان به غیاث آبادی منتشر کرد هم (اینجا) باز خبری از پاسخ به این نقد مهم غیاث آبادی نبود. نکته جالب آنکه در کامنت های همان صفحه هم باز فردی با نام کاربری «بهزاد» در بهمن ماه 1391 پیرامون این نقد غیاث آبادی گفته است:

با درود

در میان اشکالات که آقای غیاث‌آبادی بر کتاب آقای وکیلی گرفتند، نکته‌ای درباره‌ی اشتباه گرفتن منطقةالبروج با دایرةالبروج بود. به نظر می‌رسد که این ایراد وارد باشد. در پاسخ شما و نیز خود آقای وکیلی مطلبی در این زمینه دیده نشد. آیا ایراد آقای غیاث‌آبادی را وارد می‌دانید؟

لکن علیرغم اینکه وکیلی فی المثل به کاربری با نام «مهران ش» در اسفندماه 1391 پاسخ داده لکن این کامنت را بی پاسخ گذاشته است. البته کامنت «مهران ش» هم مرتبط با همان نقل قول وکیلی از بارتون بود و وکیلی در جوابش اینبار ادعای تازه ای مطرح کرده و در انتها میگوید:

روش دیگر ارجاع‌دادن، نقل به مضمون است؛ یعنی منظور یا محتوای کلی گزاره‌ای به بخشی از نوشتار دیگری ارجاع داده شود. در این موارد ارجاع در پایان، گزاره‌ای داده می‌شود که در ادامه‌ی متن آمده و به نویسنده تعلق دارد، اما در اثرِ مرجع تاییدی برای محتوایش وجود دارد. موردی که بدان اشاره‌ کرده‌اید به خاطر غیاب علایم سجاوندی و جمله‌بندی متن آشکارا از این رده‌ی اخیر است. در صفحه‌ی مورد نظر از کتاب بارتون، تاریخ مشخصی برای ظهور اخترشناسی بابلی ذکر شده که به دوران زمامداری داریوش بر این شهر مربوط است و گزاره‌ی کتاب هم دقیقا همین را می‌گوید، بنابراین ارجاع یادشده کاملا درست است و توقع اینکه عین کلمات متنِ نویسنده در ارجاعی محتوایی یافت شود نامعقول و نامرسوم است.

در اینجا به صراحت خود وکیلی اعتراف کرده است که سخن غیاث آبادی درست بوده لکن منظورش از ارجاع به بارتون بحث زایش کوروش و کاهنان بابلی نبوده است بلکه مقوله آغاز آن در زمان داریوش یکم بوده و مشخص نکرد که پس سندش دال بر زایش کوروش بالأخره کدام منبع هست و چرا در آنجا به آن منبع هیچ اشاره ای نکرده (اگر منبعی داشته) و فقط به کتاب بارتون ارجاع داده است؟.

پیرامون پاسخ مرید وکیلی یعنی مسعود لقمان هم باید عرض کنیم تا وقتی کلمه به کلمه سخنانش را در منابع ادعایی چک نکردید رأی به صحت هیچ یک با توجه به سابقه جعل و تحریف استادش وکیلی ندهید و خب نقد وی هم صرفاً بخشی از سخنان غیاث آبادی که پیرامون کتاب ابوریحان بیرونی و تحریف وکیلی بود را در برمیگیرد نه تمام آن. اینکه میگویند ما غیاث آبادی را دعوت کردیم جلوی دوربین سخن بگوید و... مصداق شانتاژ و فرار از پاسخگویی است، غیاث آبادی در وبسایت خودش در دسترس همگان نه یک متن طویل که متن نسبتاً کوتاهی را نوشت و پاسخ به آن برای کسی که چند صد صفحه کتاب نوشته مگر چقدر سخت است که نیاز به شوعاف و خودنمایی جلوی دوربین دارد؟ بعد مگر شروین وکیلی متن غیاث آبادی را هرزه درایی ننامید (پاراگراف اول پاسخش به دکتر غیاث آبادی) حال جلوی دوربین میخواهند هرزه درایی ها مطرح بشود؟ این قدر هرزه دوست هستند؟ عجیب نیست این تناقضات که یکبار برای فرار از پاسخ میگویند این انتقادات هرزه دراییست و به نحوی ارزش پاسخ دادن ندارد بار دیگر میگویند بیاید جلوی دوربین و... حرف بزند تا جواب بدهیم؟. باز دوباره نقد جدی که غیاث آبادی مطرح میکند اینجاست که میگوید:

از عبارت‌های متعدد آقای وکیلی چنین بر می‌آید که گویا ایشان مکرراً مفهوم «صورت فلکی» و مفهوم «برج» (چه برج‌های دوازدگانه و چه هجده‌گانه کهن‌تر) را با یکدیگر اشتباه گرفته و برای مثال از عبارت‌هایی همچون «تمام دوازده صورت فلکی»، «الواح بابلی با هجده صورت فلکی»، «دوازده صورت فلکی با شماره و شکل درست» (صفحات ۱۱۲ و ۱۱۳) و «چرخش صورت‌های فلکی در برج‌های دوازده‌گانه» (صفحه ۴۸۸) استفاده کرده‌اند و بین این دو تمایزی قائل نشده‌اند. چنانکه باز هم همچون گذشته مفهوم «دایره‌البروج» و «منطقه‌البروج» را با یکدیگر اشتباه گرفته و عبارت‌هایی همچون «نوار دایره‌البروج» (صفحه ۵۰۱) را بکار گرفته‌اند و به این نکته ساده و بدیهی توجه نفرموده‌اند که دایره‌البروج (برخلاف منطقه‌البروج) نوار و پهنا ندارد و بر آن عرضی متصور نیست. برای بنده قابل تصور نیست که چگونه می‌توان بدون درک و آشنایی با مفاهیم ابتدایی نجوم دست به تألیف کتابی زد.

این نقد مهم را نیز که حاکی از فاقد سواد علمی بودن وکیلی در زمینه ایست که یعنی برایش کتاب نوشته چه در کامنت ها و چه در پاسخ وکیلی یا مرید وی بی جواب مانده است. خب تا بدینجای کار با شمه ای از انتقادات و نحوه پاسخگویی وکیلی مواجه شدید که نه سواد لازم دارد و نه اصلاً به انتقادات پاسخ میدهد و خب از کسی که در توهم باستان پرستی به سر میبرد و در پاسخش به غیاث آبادی میگوید: «بنده و پدرانم و مادرانم چند هزاره است در این سرزمین زیسته‌ایم» و مشخص نیست از کجا فهمیده در اجدادش بابلی یا یونانی یا ترک های سلجوقی و غزنوی یا عرب و... نبوده انتظار سواد ندارم [یحتمل شجره نامه 5 هزار ساله از زمانی که در سیبری میزیسته اند تا وقتی که مهاجرت کردند و وارد فلات ایران شدند در اختیار دارد، تازه اگر بنابر اعتقادی که به تئوری تکامل دارد از اجداد حیوانش شجره نامه نداشته باشد!!] برای همین بیان مهملاتش صرفاً برای آشنایی هرچه بیشتر شما خواننده گرامی با این فرد است. حال میرویم سراغ شمه ای دیگر از حرافی ها و تحریف های این فرد باستان پرست؛ شروین وکیلی در صفحه 611 کتاب اسطوره شناسی آسمان شبانه میگوید:

قسمت نارنجی را بعداً بدان میپردازیم فی الحال قسمت قرمز رنگ مد نظرتان باشد تا کذب بودن ادعای وکیلی را به ثبوت برسانم:

- کتابت اوستا که اساساً در زمان ساسانیان صورت گرفت و حتی نسخه اوستای اشکانی هم محل خدشه جدیست چه برسد به هخامنشی و در اوستا ما با مجموعه متون منظوم و منثوری طرف هستیم که مرتبط با بازه های متفاوت هستند و چیزی با عنوان تدوین کل یشت ها در زمان هخامنشیان اصلاً وجود خارجی ندارد چه برسد به اوستای نو که شامل یسنه و ویسپرد و خرده اوستا و وندیداد هم میشود [وکیل گفته ادبیات اوستای نو که طبیعتاً شامل کل اوستا بجز ادبیات اوستای قدیم میشود، این در حالیست که فی المثل خرده اوستا توسط موبد ساسانی «آذرباد مهراسپندان» تدوین شده است (حالا در جواب ممکن است گفته شود نه خرده اوستا کپی برداری از بخش های یسنه و یشت ها و ویسپرد است لکن این چنین نیست صفر تا صد خرده اوستا کپی برداری باشد، فارغ از اختلاف در بخش هایی که خرده اوستا را تشکیل میدهد (نک: خرده اوستا، ابراهیم پورداوود، صفحات 25 الی 29) لکن بخش هایی مثل اوراد سی روزه در هیچ کجای اوستا یافت نمیشوند و مختص خرده اوستا هستند) یا محتوای یشت ها (منظور فحوای کلی مثل ستایش خدایانی همچون میترا یا... است نه خود متن که متن در زمان ساسانیان بخشی از اوستا قلمداد میشود، این نکته را مد نظر داشته باشید که وقتی میگوییم بخش هایی اوستا بصورت متن های پراکنده وجود داشته منظور فحوای کلیست نه عین متنی که در اوستا آمده چه آنکه اصلا آن متن به خط دین دبیره است و نمیتوانسته به خط دیگری که زرتشتیان میشناختند نوشته بشود (وگرنه دلیلی نداشته روحانیون زرتشتی مجبور به ابداع خط برای کتابت آن بشوند) و نیز در جای جای اوستا محتوایش به زرتشت و اهورامزدا منتسب شده در حالیکه میدانیم اوستای قدیم نهایتاً به آن زمان برسد و یا بخش هایی اساساً فحوای کلی شان متعلق به خدایانی غیر زرتشتی است مثل میترا و آناهیتا بنابراین آن متون پراکنده را برداشته و در داخل اوستا آنطور که میخواستند بازنویسی کرده و... اینم میشه گفت که چون اوستای قدیم زبانش منسوخ شده بود و فهمش سخت و... بود برای آن خط را ابداع کرده و بدلیل آنکه خواستند کل اوستا به یک خط باشد متون پراکنده را هم به آن خط بازنویسی کردند) آنچنان که بنونیست میگوید به دورانی کهن تر از گاتاها تعلق دارد (نک: دین ایرانی برپایه متنهای معتبر یونانی، امیل بنونیست، ترجمه بهمن سرکاراتی، صفحه 5) یا آنچنان که پورداود میگوید به دوران پیشا هخامنشی و چند قرن بعد از گاتاها و قبل از سلطنت مادها میتواند تعلق داشته باشد (نک: یشتها (ادبیات مزدیسنا)، ابراهیم پورداود، جلد اول، صفحات 21 و 22)].

- گرچه این شکل ارجاع دادن ناشیانه هست بدون اینکه از صفحه ای نام برده شود و بنظر میرسد وکیلی سواد ارجاع دادن صحیح را هم ندارد با این همه من کتاب داریوش دادگر وی را مشاهده کردم تا ببینم اساساً بر چه اساس فرضیه مهمل تدوین اوستای نو در زمان اردشیر دوم را داده لکن به ادعاهای بدتری رسیدم که مبنای این اثبات های وی بوده و متوجه شدم اساساً این فرد یک کلمه سواد در زمینه ایران باستان و آیین زرتشت ندارد. در کتاب داریوش دادگر صفحه 748 میخوانیم:

این در حالیست که در هیچ منبع زرتشتی یا سخن دانشمندی نه پدید آمدن یسنه هفت هات به شاگردی به نام سینا منسوب میشود یا بطور کل جمع آوری آثار زرتشت!! و نه اصلاً این چنین شاگردی که شبیه این کارها را کرده باشد بطور کل وجود خارجی دارد. ارجاع دادن وکیلی به کتاب اذکائی هم باز ناشیانه است، کجا برای یک مقوله به یک فصل کتاب ارجاع میدهند؟ باز برای اطمینان و اینکه درصدی احتمال دادم شاید این قدر وکیلی جاهل نبوده اینطور بلوف بزند به کتاب اذکائی مراجعه کردم:

فصل یکم کتاب 132 صفحه است!! یعنی 132 صفحه اذکائی در راستای ادعای کذب وکیلی سخن گفته که به فصل اول کتاب وی ارجاع میدهد؟ بهرطبع قسمت نارنجی رنگ را که مشخص کردم بنظرم آمد اگر چیزی در اینباره باشد باید در آن قسمت به چشم بخورد لکن کلش را از نظر گذرانیده چیزی در رابطه با شاگرد زرتشت که سینا نام داشته باشد و... ندیدم، باز برای اطمینان به قسمت انتهای کتاب اذکائی و بخش نام ها رجوع کردم ولی اصلاً نام سینا هم در میان آنها نبود:

بنابراین فردی با نام سینا در این کتاب اصلاً وجود خارجی ندارد. نام های دیگری هم که هستند مثل سیمون و... هیچ ربطی به شاگرد زرتشت که یسنه هفت هات به وی منتسب باشد یا... ندارند. نتیجتاً وکیلی در اینجا سخن کذبی رانده و روی جهل مخاطب خود گویا حسابی ویژه باز کرده است. فردی که ما خیلی مختصر در منابع زرتشتی از وی ردی می بینیم «سین» یا «سئن» به معنای «سیمرغ»، نام فردیست که صد سال بعد از زرتشت بدنیا آمده و دویست سال بعد از زرتشت می میرد و صد شاگرد تربیت میکند و یک دستور بوده [از مقام های روحانیون دینی زرتشتی] لکن عملکرد وی هیچ ربطی به گردآوری اوستا یا آثار زرتشت یا یسنه هفت هات یا... بهیچ روی نداشته است. در فروردین یشت بند 97 ترجمه پورداود پیرامون این فرد میخوانیم:

ارجاعی که دکتر پورداود به دینکرد برای این شخص میدهد اشتباه است چون در فصل هفتم کتاب هفتم دینکرد از وی سخن است نه فصل ششم:

در کتاب سوم دینکرد سخن از یک سین نامی هم هست که قبل از زرتشت میزیسته و مشخصاً ربطی به این سئن ما ندارد:

بنابراین کل مطالبی که ازین سئن در اختیار داریم بند مربوطه در دینکرد و فروردین یشت است که نه در آن از سفری به شهر ری سخن گفته شده نه دیگر جعلیات و تحریفات ادعایی وکیلی. معنی نامش هم میشود «سیمرغ» و نمیدانیم روی چه حساب وکیلی به «سینا» ربطش داده است!.

جعلیات وکیلی به همین جا ختم نمیشود چنانچه فی المثل در صفحه 739 کتاب داریوش دادگر میگوید:

اولاً که کلنز وجود هرگونه نمونه مکتوب از اوستا در زمانی قبل از حکومت ساسانیان را به صراحت رد میکند: «در زمان هخامنشیان اوستا هرگز وجود نداشته که یونانیان آن را از بین ببرند یا بپراکنند. عقیده بر آن است آنچه که در دینکرد و ارداویراف نامه درباره پیشینه اوستا نگاشته اند افسانه است و اعتبار چندانی ندارد.» مجله هفت آسمان، شماره 37 سال دهم بهار 87، صفحه 199 خاستگاه متون اوستایی بقلم ژان کلنز. نیز در جای دیگری کلنز میگوید زمان نگارش اوستا قبل تر از پیدایش حکومت ساسانیان بعید است باشد و هیچ سندی در تأیید وجود اوستا قبل از حکومت ساسانیان وجود نداشته و الفبای دین دبیره [خطی که اوستا بواسطه آن نوشته شده] در زمان ساسانیان برای کتابت اوستا ایجاد شده است (نک: مقالاتی درباره زردشت و دین زردشتی، ژان کلنز، ترجمه از انگلیسی به فارسی احمدرضا قائم مقامی، صفحه 47). برای دیدن اسناد و سخن دانشمندان دیگر دال بر عدم وجود نسخه ای از اوستا در زمان هخامنشیان (بطریق اولی قبل تر از آن) بنگرید به اینجا). بنابراین در اینجا هم وکیلی روی به ارائه کذبیات آورده چون آنچکه کلنز میگوید هیچ ربطی به وجود نسخه مکتوب یا کتابت بهیچ عنوان ندارد صرفاً بازه های احتمالی پیدایش این اشعار و یا گفته های منثور است که همگی یا شفاهی نقل و منتقل میشدند یا جزئی از اوستا محسوب نمیشدند بخواهند با زبان آن نوشته بشوند یا در متون زرتشتی از آنها یاد شود، متونی پراکنده بوده اند و چیزی با عنوان تدوین ما نداریم که اثری مشخص مثل اثری مکتوب با عنوان اوستا وجود خارجی داشته باشد (بخصوص که وکیلی اشاره به توانایی تولید متن میکند و این یعنی منظورش متنی مکتوب است نه صرفاً شفاهی که بناست سینه به سینه انتقال پیدا کند. هیچ یک از سخنانش در قسمت قرمز رنگ در منابعی که ما سراغ داریم از زبان اوستایی تأیید نمیشود. بنابراین اگر متنی با عنوان اوستا مشابه اوستای قدیم بوده که به دوره کهنی تعلق داشته مشخصاً سینه به سینه نقل میشده اما متون دیگر که وام گرفتن هایی از آیین های دیگر مثل میترائیسم و زروانیسم و... بوده مشخصاً میتوانسته بعنوان متون پراکنده وجود داشته و در زمان ساسانیان صرفاً بعنوان اوستا مکتوب شوند، این با روایت زرتشتیان هم که جلوتر به نقل از کریستین سن بدان اشاره خواهم کرد منطبق است). اینی هم که در خط اول وکیلی گفت هفت هات و گاتاها دو گویش متفاوت از یک زبان اند کذب محض است چون زبان شناسان شهیری همچون کلنز و هوفمان و... همچین ادعایی نکرده و وکیلی هم ارجاعی برای این دروغ خود قرار نمیدهد، زبان شناسان بدون اشاره به گویش هردو را عین هم و متعلق به یک زبان بدون هیچ گونه تفاوتی مگر در نظم و نثر بودن بیان کرده اند.

ثانیاً انقراض زبان اوستایی از کجا درآمده است؟ بازه ای که بیان میکند بدون سند و کذب است.

ثالثاً اینکه میگوید در زمان هخامنشیان هم زبان های پارتی و سغدی بجای اوستایی جایگزین شد کذب محض است و هیچ سندیتی ندارد و برآمده از تخیلات این باستان پرست دروغگوست، یک سند هم حتی زحمت به خود نمیدهد [حداقل یک ارجاع به یک زبان شناس مطرح] بدهد.

رابعاً اینجا ادعا کرده نشان میدهد محتمل ترین زمان برای تدوین نهایی اوستای نو فاصله زمانی بین داریوش دوم تا اردشیر دوم است لکن در سخنانش در کتاب اسطوره آسمان گفته بود نشان داده تدوین نهایی در دوران اردشیر دوم تدوین شده و خبری از احتمال و... نبود. بنظر میرسد این بنده خدا مبتلا به آلزایمر هم هست و سخنان خودش هم فراموش میکند.

حال میرویم هسته اصلی این اثباتش را بررسی بکنیم تا در ادامه کذبیات و جعلیات دیگری را مشاهده بکنیم:

 

- وکیلی در صفحه 757 کتاب داریوش دادگر میگوید [هنوز به اثباتی که از آن دم میزند در کتابش نرسیدیم] داستان جمشید و فریدون در اوستا دارای عناصر مهرپرستانه است [بیان میدارد در فروردین یشت یکی از تبارنامه ها با تأکید بر جمشید و فریدون دارای عناصر مهرپرستانه است و پیشا زرتشتی محسوب میشود] و این در حالیست که اولاً کهن ترین سند دال بر وجود اینها فقط و فقط منابع زرتشتی مثل یشت هاست و داستان اینها بهیچ عنوان غیر زرتشتی نیست و در راستای اسطوره های زرتشتی محسوب میشوند و ثانیاً وکیلی وقتی میتواند این چنین ادعای کذبی بکند که اول مؤلفه هایی که برای آیین میترائیسم قبل از زرتشت وجود داشته را به صراحت مشخص و قطعیت آنرا ثابت کند بعد این مؤلفه ها را از داستان های دلخواه خود در یشت ها بیرون بکشد، وقتی این چنین کاری نکرده پس به چه حقی اینطور کذب گویی میکند؟ چطور تاریخ یک کشور اسیر دست و بازیچه یک فرد باستان پرست میشود!.

 

- وکیلی در ص 758 ابتدا بر اساس سخنان سودآور ترکیب نمادهای اپام نبات و میترا را دال بر پیوستگی بین این دو و سپس زاده شدن میترا از دل آناهیتا دانسته [ایزدبانوی بابلی آب ها، این ایزد غیر ایرانی و بابلی بوده. نک: دین ایرانی برپایه متنهای معتبر یونانی، امیل بنونیست، ترجمه بهمن سرکاراتی، صفحه 40. البته سرکاراتی در پانوشت میگوید بر خلاف نظر بسیاری از ایران شناسان که به انیرانی [غیر ایرانی] بودن آناهیتا اشاره کرده اند و بر اساس نظر نیبرگ آناهیتا اصل و چهر آریایی دارد لکن مشخص نمیدارد چه سندی دال بر وجود این ایزد و آیین های مربوط به وی هست بگوییم پشیزی ربط به ادعایش بر اساس نقل نیبرگ دارد؟] و در ادامه سعی کرده آنرا به پیوند ورونه میترا در ریگ ودای هندو با استناد به نظر مری بویس مبنی بر یکی بودن اپام نبات با ورونه ربط دهد و ورونه هم که همان اهورامزدا دانسته شده نتیجتاً خواسته بگوید اپم نبات-میترا همان اهورامزدا-میتراست!. بنگرید به اثبات دروغگویی وکیلی:

اولاً که مشخص نمیکند بر اساس کدام سند نیلوفر آبی نماد اپام نبات است؟ جدای ازینکه این دو خدا کاملاً جدا بوده صرفاً در بازه های زمانی نقش مشابهی را در آیین زرتشت دریافت داشته اند لکن علاوه بر اینکه ستایش ها و... ای که ازشان شده بهیچ روی عین هم نیست جایگاهشان هم متفاوت است و برتری آناهیتا مشهود است. بر اساس کدام سند وکیلی نماد آناهیتا را برای اپم نبات بکار برده وقتی در متون زرتشتی همچون بندهش نیلوفر فقط برای آناهیتا بکار رفته است؟. اینکه آناهیتا جایگزین اپ نبات شده باشد [بر فرض که جایگزینی صد درصد بوده و نه تغییر نقش یا صرفاً کمرنگ تر شدن] باز پشیزی ربط ندارد نماد آناهیتا به اپم نبات، این نماد میتواند مربوط به خاستگاه خود آناهیتا در آیین/آیین هایی باشد که قبل از اینکه وارد آیین زرتشت بشود بکار میرفته و یا ابداعی خود زرتشتیان یا... در هر صورت وقتی قرینه ای نیست بر چه اساس وکیلی نماد آناهیتا را به اپم نبات مرتبط میسازد؟. مقوله پیوند مهر و آناهیتایش هم کذب است، اینکه مهر از نیلوفر آبی زاده شده در متون زرتشتی نیست در متون هندوست که در آنها نیلوفر آبی نماد آناهیتا نیست و نیلوفر آبی بعنوان نمادی که در مصر باستان و... هم کاربرد داشته چیز انحصاری برای آناهیتا نبوده هرکجا دیدیمش بگوییم یعنی آناهیتا!! یا در نقشی ساسانی نیلوفر آبی مرتبط با میترا عنوان شده خب این هم خاصه زمان ساسانیان است نه تمام دوران هایی که اوستا طی آنها پدید آمده باز دوباره در نظر داشته باشید در همان نقش هم خبری از زاده شدن میترا از نیلوفر آبی نیست در هیچ یک از متون زرتشتی هم این چنین پیوندی بین میترا و آناهیتا نمی بینیم. در نهایت پیوند میترا آناهیتا هم جعل دیگری ازین باستان پرست است.

ثانیاً خود مری بویس هم سندی دال بر یکی بودن اپام نبات با ورونه نمیدهد حتی اگر هردو مربوط به آسمان هم بوده باشند [چون ورونه مرتبط با آسمان هست] باز دلیل نمیشود یکی باشند چون بالأخره آسمان در دستگاه های چندخدایی ایزد خود را داشته چه ربطی دارد به اینکه تمام ایزدان آسمان را به یکدیگر پیوند بدهیم؟ اما این چنین چیزی هم نیست و هیچ پیوند مستندی بین این دو ایزد نه وکیلی عنوان میکند نه بویس. وکیلی کم خردتر از این حرفهاست که بخواهد بفهمد مری بویس سخنش درست بوده یا نه ولی خب لازم دیدیم برای شما خواننده وبلاگ این مهم را شرح بدهیم. اساس سخنان مری بویس مبنی بر پیش فرضش دال بر زرتشتی بودن هخامنشیان است و خواسته تطبیق مد نظر خود را اینجا بدون ارائه سند انجام دهد که میدانیم کذب محض بوده و امروزه دانشمدان عموماً بدان عقیده ندارند لکن بویس با این پیش فرض جلو رفته نتیجتاً به این نتایج رسیده است (بنگرید به اینجا و اینجا).

- برای اسامی هم که در فروردین یشت آمده و شروین وکیلی درباره آنها در صفحه 759 میگوید:

پس، ترکیبی که در این بند از فروردین یشت میبینیم، در نمادهای هنری ایران غربی نیز نمایان میشود. ... بنابراین همزمان با ظهور کوروش، جنبشی دینی نیز آغاز شده که با دیدی تجدیدنظرگرایانه به منابع اوستایی باستانی مینگریسته و در پی ِ تلفیق پهلوانان مهری و زرتشتی بوده است.

لازم است این گفته دکتر ابراهیم پورداوود آویزه گوش امثال شروین وکیلی بشود:

در فهرست بلند اسامی خاص این یشت [فروردین یشت] ابداً باسمی بر نمیخوریم که یادآور عهد هخامنشیان یا اشکانیان و ساسانیان باشد و هیچیک از این اسامی با کلمه مهر که غالباً در جزو اسامی اشخاص عهدهای مذکور دیده میشود ترکیب نیافته است. (یشتها (ادبیات مزدیسنا)، ابراهیم پورداوود، جلد دوم، صفحه 26).

هیچ پیوندی چه با هخامنشیان چه با نام میترا و بطور کل میترائیسم در این یشت بهیچ عنوان نیست.

پیرامون وجود نقش نیلوفر و... در مقبره منتسب به کوروش دوم در پاسارگاد هم باید عیوب اساسی وارده به انتساب این مقبره را عرض کنیم (بنگرید به اینجا) و در نهایت اینکه هیچ قطعیتی در مربوط بودن این نقوش به میترا-آناهیتا وجود ندارد. این مقبره یک بنای سلوکی بوده و نتیجتاً این نقوش هم بر فرض صحتشان برآمده از مفاهیم یونانی بناهای خود بودند.

 

- وکیلی در صفحه 761 روی به تحریف دیدگاه دانشمندان هم آورده و میگوید اکثر نویسندگان زرتشتی بودن داریوش و خشایارشا را می پذیرند اما در زرتشتی بودن کوروش تردید دارند یا در صفحه 768 میگوید در میان پژوهشگران معاصر این گرایش وجود دارد که کوروش را زرتشتی بدانند و این در حالیست که اکثر نویسندگان زرتشتی بودن کل شاهان هخامنشی را رد میکنند و اکثریت دانشمندان زرتشتی بودن داریوش یا خشایارشا را اصلاً قبول ندارند. مواردی چند را می آوریم تا بیش از پیش به فاقد سواد علمی بودن این فرد پی ببرید [در برخی مطالب این قسمت از زحمات دوستمان جناب آقای حامد شادفر در گروه پژوهشی آرتا بهره برده ایم]:

1. «هخامنشیان نخستین خدایان بسیاری رو پرستش می کردند.» (ایران باستان، ماریا بروسیوس، ترجمه عیسی عبدی، صفحه 94) در کتاب وی هیچ اشاره ای به زرتشتی بودن هیچ یک از شاهان هخامنشی نیست.

2. «هرچند که شاهان هخامنشی خدای بزرگ خود، اهوره مزدا، قدرتمندترین خدا را ستایش می کردند، با این حال به خدایان ملل شکست خورده نیز باور داشتند... بنابراین شاهان مزبور نه تنها ایزدان ایرانی، بلکه ایزدان مصری، بابلی، یونانی و سایر ملت ها را می ستودند.» (ایرانیان در بابل هخامنشی، محمد داندامایف، ترجمه محمود جعفری دهقی، صفحه 191) داندامایف هم کلمه ای در تأیید زرتشتی بودن این شاهان بیان نمیدارد.

3. «هیچ مدرک مورد قبولی در مورد زرتشتی بودن هخامنشیان در دست نیست.» (گاه شماری و جشن های ایران باستان، هاشم رضی، صفحه 270).

4. «کیش هخامنشیان در اصول کلی خود از یک سو با آیین زردشتی، به ویژه با تعالیم و آموزه های اصیل گاهانی، آشکارا در تعارض بوده.» (تاریخ جامع ایران، مقاله دین هخامنشیان، چنگیز مولایی، صفحه 422).

5. «اهورامزدای اوستایی با اهورامزدا کتیبه های هخامنشی تفاوت دارد» (خاستگاه و برآمدن اهوره مزدا در کتیبه بیستون، احسان افکنده (استاد تاریخ دانشگاه شهید بهشتی)، تاریخ ایران، دوره 11 شماره 1، بهار و تابستان 1397).

6. «پارتیان مانند هخامنشیان زرتشتی نبودند» (ایران از آغاز تا اسلام، رومن گریشمن، ترجمه محمد معین، صفحه 318).

7. «به هرحال می توان ادعا نمود که دین هخامنشیان زرتشتی نبوده است» (تاریخ ادیان و مذاهب در ایران، عباس قدیانی، صفحه 78).

بر اساس سخنان دانشمندانی همچون 8. هنکلمن در کتاب تاریخ هخامنشیان، جلد چهاردهم، خدایان دیگری که هستند نیز بر اساس اسناد موجود در تخت جمشید قربانی و نذورات برای خدایان متعددی داده میشده که بعضاً همسطح اهورامزدا محسوب میشدند [بر اساس قربانی و نذورات] و این ایزدان هم عیلامی و... بودند (صفحه 674 به بعد را میتوانید مشاهده کنید) و در آنجا هم باز هیچ نقل قولی نیست سخن از زرتشتی بودن باشد که تازه این در رد زرتشتی بودن است چنانچه در هیچ یک از متون زرتشتی اجازه به قربانی و... برای ایزدان غیر زرتشتی داده نشده است آنهم همرده اهورامزدا. 9. لینک رد ادله مری بویس دال بر زرتشتی بودن هخامنشیان را هم که خانم دکتر کتایون مزداپور از محققین زرتشتی نوشته بودند در همین پست بالاتر قرار داده ام بعلاوه 10. لینک سخن دکتر زرین کوب در همین رابطه زرتشتی نبودن هخامنشیان. از سخنان فردی همچون ژان کلنز هم ابهام را میتوان برداشت کرد [نه تأیید نه رد قطعی]:

11. «سؤال درباره دین زردشتی هخامنشیان یک معنای تلویحی دیگر هم دارد و آن برابر هم نهادن دین هخامنشیان و دین زردشتی است که دانسته های ما از اولی بسیار اندک و از دومی - بنابر قول عموم - حتی کمتر از اولی است. اما من تردید دارم که بتوان این دو را مقابل هم قرار داد؛ یعنی اینکه ما دین هخامنشی را بهتر از دین زردشتی می شناسیم. واقع آن است که آگاهی ما از مزدیسنای اوستای قدیم چندان ناقص است که اعتبار پرسش درباره دین زردشتی هخامنشیان را در بهترین حالتش، محل تردید و اشکال می کند.» (مقالاتی درباره زردشت و دین زردشتی، ژان کلنز، ترجمه از انگلیسی به فارسی احمد رضا قائم مقامی، صفحه 40).

12. در گفتار پیر بریان هم زرتشتی بودن هخامنشیان را در هیچ کجای سخنانشان ندیدم بلکه بالعکس عدم قبول برخی گزاره های زرتشتی بودن هخامنشیان به چشم میخورد مثل بیان عدم آتشکده بودن زندان سلیمان در پاسارگاد و ابهام را در اینباره بیان کرده لکن حتی احتمال قوی زرتشتی بودن هخامنشیان را هم تأیید نمیکند (نک: از کوروش تا اسکندر، ترجمه مهدی سمسار، جلد اول، صفحه 732 به بعد). فکر کنم همین موارد فی الحال کفایت کند.

 

- وکیلی در صفحه 763 کتاب داریوش دادگر خود از وجود نامهای زرتشتی مثل گشتاسب بهره برده تا زرتشتی بودن هخامنشیان را موجه سازد لکن ما نمی فهمیم اساطیری که در زمان ساسانیان پدید آمدند و جزء محورهای آیین زرتشت شدند اعم از کیومرث و طهمورث و فریدون و... برسد تا گشتاسب و بهمن و اسفندیار و دارا بن داراب و نمیدانیم تا قبل از آن به چه شکل در حافظه تاریخی ایرانیان بودند چه ربطی به این دارد که اینها را زرتشتی بدانیم؟ نام پدر/فرزند داریوش چه ربطی به آیین زرتشت دارد که این فرد ربطش میدهد؟. ما در مقوله فریدون و... متذکر شدیم که وکیلی اینان را به دوران پیشازرتشت مربوط میسازد و سخنمان این بود داستان اینها ساخته و پرداخته زمان ساسانیان است و اینکار وکیلی مصداق جعل است، قبل از آن به چه صورت بوده نمیدانیم [سرگذشت پیشدادیان و کیانیان منظور است]، در اینجا هم همین نکته را متذکر میشویم، داستان اینها ماحصل زرتشتیان عهد ساسانی است لکن نامها و... طبیعتاً دو حالت دارد:

یا اینکه بین مردم رایج بوده ساسانیان اخذ کرده و در اساطیر سازی از آن بهره بردند.

یا نام شاهان واقعی در حافظه تاریخی ساسانیان بوده است.

اما دو احتمال فوق نمیتواند برای داستانشان کارگر باشد چون داستان اینان در راستای روایت زرتشتی است فی المثل از همان ابتدا و رابطه بین کیومرث و اهورامزدا و گاو نر و... که شکوایه روان گاو نر را در گاتاها می بینیم یا ازین دست مقوله ها که هماهنگی کلی را از ابتدا با مفاهیم زرتشتی مشاهده میکنیم. شاید اینجا گفته شود اصلاً همین قسمت ها هم کپی برداری آیین زرتشت از اساطیر ایرانیست و در جواب باید بگوییم در این صورت گرچه سخن ما در مقوله فریدون و... نقض میشود اما در اینجا سخن وکیلی بطریق اولی ابطال میشود چون این عناوین بطور کامل بی ربط به آیین زرتشت بوده و زرتشتیان از آنها در آیین خود صرفاً بهره برده اند.

در نهایت و بر خلاف نام هایی مثل زرتشت که اثری از آنها نمی بینیم نامی مثل ویشتاسب که در زمان هخامنشیان دیده میشود خود دلیلی بر غیر زرتشتی بودن این نام هاست چون بر افرادی اطلاق شده که اسناد میگویند زرتشتی نیستند. بعلاوه معنی این نام ها هم هیچگونه پیوندی با آیین زرتشت [نام هایی که در زمان هخامنشیان استفاده شده] ندارند بگوییم مختص این آیین بوده اند. تحریف وکیلی در اینجا این است که عوض اینکه منحصر در آیین زرتشت بودن نام گشتاسب را اثبات کند آنرا پیش فرض گرفته و میخواهد در رد زرتشتی نبودن هخامنشیان از آن بهره ببرد!!. اما اینکه گفته شود برخی از این نامها جنبه دینی میتوانند داشته باشند پس به آیین زرتشت مرتبط هستند خب سخن کذبی است و پروفسور کریستین سن به خوبی جواب این سخن پوچ را میدهد:

آقای بنونیست در کتاب خود بنام «آیین ایرانی با توجه به متون شاهکارهای یونانی [منظور کتاب دین ایرانی برپایه متنهای معتبر یونانی]» که در پاریس بسال 1929 بطبع رسیده است بطریقی که بنظر من مجاب کننده است، ثابت کرد که مذهب هخامنشی، بنحوی که هرودت و کتیبه های داریوش آنرا شرح میدهند، آیین زرتشتی نیست بلکه آیین قدیم ایرانی است که هنوز تجدید و اصلاحی در آن صورت نگرفته بود. اگر این نظریه را قبول کنیم موضوع یکی دانستن پدر داریوش و حامی زرتشت [گشتاسب] منتفی میشود. آقای هرتسفلد باصرار مدعی است که اسامی داری وهوش و ارت خشث دارای جنبه دینی است. در صحت این نظر تردیدی نیست منتهی میتوان جنبه دینی آن دو اسم را بهمان اندازه با اندیشه دینی ماقبل زرتشتی مربوط دانست که با افکار دین زرتشتی. (کیانیان، کریستین سن، ترجمه ذبیح الله صفا، صفحه 8)

* به لیست دوازده موردی بالا، موارد 13 و 14 که شامل کریستین سن و بنونیست میشود را نیز اضافه بکنید.

 

- وکیلی در صفحه 764 میگوید نام کمبوجیه عنوان یکی از قبایل ایرانی زبان در گوشه جنوب شرقی ایران و شمال هند است. قبیله ای که وکیلی از آن سخن میراند کمبوجه است (بنگرید به اینجا) لکن فارغ از اختلاف لغوی که بین این دو اسم هست و اینکه بهیچ روی پذیرفته نشده نام کمبوجیه ازین عنوان گرفته شده (اشمیت در اینباره در ایرانیکا میگوید: «without, however, convincingly solving the formal problems: Part of the collateral tradition of the Great King’s name and in particular the Greek form of it, Kambýsēs, is not compatible with Kamboja (or OIran. *Kambauǰa-), since OIran. *-au- normally is rendered by Gk. -ō- (Schmitt, 2002, pp. 55f.). Besides, it is scarcely conceivable that a Persian noble was named “ruler of the Kambojas” in the time before Cyrus II (ibid., p. 56)» و صرفاً بعنوان یک فرض این مقوله مطرح بوده که بی اعتبار هست چون کهن ترین سند برای اشاره به این قبیله طبق مقاله اشمیت در ایرانیکا که لینکش را قرار دادیم قرن سوم قبل از میلاد هست و سندی در دست نداریم در زمان کوروش این قبیله وجود خارجی داشته باشد و نه حتی در اسناد ایرانی ازین قبیله یادی شده و حتی یونانی یا منابع زرتشتی یا... بلکه در متون هندو یاد شده و بیشترهم با حکومت های هندی تعامل داشتند تا هخامنشی یا... . بر اساس منابع هندو هم این قبیله غیر آریایی بودند. زرتشتی بودنشان هم بر اساس کشتن جانورانی همچون مار و وزغ و... هست که به اینان نسبت داده شده لکن در نظر داشته باشید از آنطرف رسوماتی کاملاً غیر زرتشتی مثل سر تراشیدن هم به اینان نسبت داده شده است. نتیجتاً وکیلی در اینجا هم از تحقیقات و آراء جدید پیروی نکرده و یک فرض مهمل را سنگ بنای فرض کذب خود قرار داده است.

 

- وکیلی در صفحه 766 کتاب داریوش دادگر خود ادعا میکند بر اساس روایت کسانتوس لیدیایی آیین زرتشت تا آناتولی و... هم پیش رفته بوده چون وی ادعا میکند وقتی کوروش دوم میخواسته کرزوس شاه لیدیه را در آتش بسوزاند سخنان زرتشت به یاد مردم آمد و اینکه ایرانیان میگویند آلودن آتش یا سوزاندن مرده ممنوع است. مسئله اما اینجاست که کتاب مشهور وی یعنی لیدیاکا این چنین سخنی را در بر ندارد بلکه این ادعای مورد اشاره وکیلی در اثر دیگریست که به وی منتسب میکنند یعنی مجیکا که کلمنت اسکندریه در قرن دوم میلادی فقط ازین اثر سخن گفته و بدان ارجاع داده و قبل تر هیچ نویسنده ای از آن حرف نزده با وجود اینکه از اثر لیدیکای وی برخی همچون دیونوسیوس (قرن یکم میلادی) سخن گفتند و با توجه به فاصله هفت قرنی بین کلمنت اسکندریه تا خسانتوس اعتبار نقل قول وی بشدت زیر سؤال است. اشمیت در دانشنامه ایرانیکا (بنگرید به اینجا) از بیخ و بن این روایت وکیلی را زیر سؤال برده بدین صورت که تنها سخن شاید محل اعتبار از خسانتوس لیدیایی که مرتبط با زرتشت بوده باشد این است که زرتشت شش هزار سال قبل از حرکت خشایارشا به سمت هلسپونت میزیسته است:

Due to the lack of adequate reliable documentation, scholars are undecided whether it is authentic at all, a work of its own, or part of book IV of the Lydiaká.  The only piece of information on Zoroaster explicitly connected with Xanthus’s name is that he lived 6,000 years before Xerxes’ crossing of the Hellespont, which date may be a mere round number as well as an echo of Iranian theories on cosmic periods (cf., e.g., Gnoli).  In any case, those speculations cannot be taken seriously.

ما پیشتر مقوله کشتن شاه لیدیه توسط کوروش دوم را نیز در پستی مفصل بررسی کردیم (اینجا) و در آنجا هم میتوانید مشاهده کنید که این روایت کاملاً در تضاد با منابع معتبر دیگر است، نهایتاً وکیلی در اینجا هم خواننده کتاب خود را جاهل فرض کرده و روی به کذب گویی آورده است.

 

- وکیلی در صفحه 769-770 تقدس آتش را به نوعی در پیوند با آیین زرتشت میداند چنانچه آتشدان های ابداع شده در زمان هخامنشیان را به زرتشتیان منتسب میکند اما این ادعا کذب محض است و آنچنان که دکتر معین و دکتر رجبی و دکتر مزداپور متذکر میشوند تقدس آتش و وجود محراب های آتش هیچ ربطی به زرتشتی بودن ندارد و بطور کل اینها مرتبط با تقدس آتش نزد آریایی ها بوده است (بنگرید به اینجا که در بخشی ازین پست اسکرین شات نقل قول این سه محقق مطرح این حوزه را قرار داده ایم). همچنین با توجه به مشترک بودن مفاهیمی مثل تقدس آتش نزد هندوها و زرتشتیان میتوان گفت اینها بطور کل دارای تقدس نزد آریایی ها بوده است چنانچه میدانیم هندوان بر اساس ریگ ودا دارای آیینی کهن تر یا حداقل از نظر زمانی در محدوده اوستای قدیم آیین زرتشت هستند. در همان صفحه 770 وکیلی به کتاب تاریخ کوروش هخامنشی خود ارجاع میدهد که خب آن کتاب مجموعه از لطیفه های جمع آوری شده توسط شروین وکیلی است چنانچه در آن + برخی مطالب طرح شده در کانالش ادعا میکند منشور کوروش نخستین منشور حقوق بشر است یا برده داری در آن لغو شده یا نقش پاسارگاد نقش کوروش است یا در تورات کوروش ذوالقرنین است (بنگرید به این لینک در کانال ایتای گروه پژوهشی آرتا در اینجا لینک یکی از مطالب مد نظر کانال در نرم افزار تلگرام نیز در اینجا در دسترس هست) که خب هرکسی که اندکی سواد تاریخی داشته باشد میداند این ادعاها کذب هستند. روایت های تعامل کوروش با مغان هم فقط در چند مورد در کوروش نامه گزنفون است که به گفته اساتید تاریخ کوروش نامه گزنفون اعتبار تاریخی ندارد (بر خلاف آثار دیگرش همچون آناباسیس) و در منابع اصیل و معتبرتر همچون هرودوت و کتزیاس و... این تعامل های کوروش با مغان بدین صورت که گزنفون ادعا کرده تأیید نمیشود؛ پیرامون عیار تاریخی کوروش نامه گزنفون در انتهای این پست (اینجا) اسناد مرتبط را ارائه دادم.

 

- وکیلی در صفحه 778 وجود قربانی در آیین زرتشت کهن را رد و آنرا متأخر میداند لکن این ادعا کذب است و فارغ از اسنادی که از قربانی کردن بدستور شاهان هخامنشی سخن میگویند مثل متن کتاب منتسب به عزرا نبی از کتب عهد عتیق که نشان میدهد عدم قربانی کردن مقوله شناخته شده ای برای شاهان هخامنشی بهیچ عنوان محسوب نمیشده اما بر اساس سخن وکیلی همین خود یکی از نشانه های زرتشتی نبودن کوروش و شاهان هخامنشی میتواند بشود [چون وکیلی عقیده دارد قربانی کردن در آیین زرتشت غیر متأخر و تخت جمشید نبوده و مقوله قربانی کردن اسب مربوط به بنای پاسارگاد هم مرتبط با میترائیسم بوده بنابراین وجود رسم قربانی کردن در آیین زرتشت نشان از عدم زرتشتی بودن هخامنشیان دارد]. علاوه بر اینکه قربانی کردن گوسفند در شایست ناشایست و دینکرد پنجم (فصل 24) و اوستای جدید آمده و اوج کم خردیست است کسی بگوید به یکباره در زمان ساسانیان در آیین زرتشت باب شده است (بخصوص آنکه خود وکیلی اوستای جدید و یشت ها را تدوین شده در زمان اردشیر دوم بیان میکند) مقوله عدم قربانی در گاتاها هم دروغی بیش نیست که بر اساس علم اوستا شناسی تأیید نمیشود (بنگرید به اینجا). نتیجتاً این سخن وکیلی خودشکن است چون ادله و مدارک برای قربانی در آیین زرتشت بسیار زیاد بوده و أحدی نمیتواند منکر وجود آن در هیچ بازه زمانی در آیین زرتشت بشود.

 

- وکیلی در صفحه 780 کتاب داریوش دادگر کوروش دوم را بنیانگذار نخستین دولت جهانی میخواند، بنظر میرسد وی مبتلا به بیماری روانی شدیدی است که بخش اعظم مغزش را از کار انداخته. این ادعا نیاز به بررسی هم ندارد، بنابر ادعا باشد که نبونئید هم ادعا کرده شاه چهارگوشه جهان است [این از عناوینی بوده که شاهان بابلی اختیار میکردند، کوروش هم در استوانه ای که به وی منتسب میکنند آنرا برای خود برگزیده]. کوروش دوم فاتح تمام تمدن های آن روزگار دنیا هم که فی المثل در چین باستان و یا یونان و... بوده هم نبوده است بگوییم چون فاتح تمام تمدن های مطرح بوده پس سخن وکیلی صحیح است. مشابه این ادعا را وکیلی در صفحه 169 کتاب کرده و میگوید: «شهسواران وجنگاوران پارسی و مادی از آنجا برخاسته [منظورش قلمرو پارس و ماد است] و گیتی را تسخیر کرده بودند.» باز دوباره در راستای همین ادعای کذب در صفحه 171 میگوید:

در این نکته شکی نیست که سیاست موفقیت آمیز کوروش و کمبوجیه و بسیج نیروهای نظامی آریایی و فتح به نسبت مسالمت آمیز سراسرجهان شناخته شده... این نیروی بزرگ با هدایت و مدیریت مدبرانه ی کوروش و کمبوجیه توانست با کمترین تلفات انسانی و بیشترین پذیرش وِ مشروعیت ممکن، تمام دولتهای آن روزگار را یکی یکی فتح کند و به شکلی استوار آن را در نظم سیاسی نو ادغام نماید. شورش نکردن این دولتهای تازه ادغام شده و وفاداری چشمگیر و شگفت انگیزی که تا دو قرن بعد نسبت به پارسیان از خود نشان دادند...

حالا درست نیست به وی بگوییم بی خرد؟ کاری به شورش مردم پارت و بابل و... در زمان داریوش ندارم که فی المثل در خود کتیبه بیستون از شورش مردم پارت سخن گفته شده و یا مقوله مصر و ارتش شکست خورده کمبوجیه که مشخصاً تلفات کمی بر جای نگذاشته بود (بنگرید به اینجا) و یا شکست کوروش دوم در نبردی با قبایل شمال شرق ایران بنابر روایت هرودوت و کتزیاس و...  که اکثر پژوهشگران تأییدش میکنند (بنگرید به اینجا) کار با این دارم که فتح به قول خودش به نسبت مسالمت آمیز سراسر جهان شناخته شده را از کجا درآورده در زمان کوروش و کمبوجیه دوم؟.

 

- وکیلی در صفحه 816 سخن از یک اثر باستان شناسی شبیه به گوشواره میزند که در آن نماد اهورامزدا [که به غلط به فروهر مشهور شده و این جزء معدود سخنان احتمالاً صحیح وکیلی است که این نماد را نماد اهورامزدا میخواند] همراه با هفت نماد دیگر آمده که شش تای آنها شبیه به اهورامزدا هستند و آن تصویر در کتاب وکیلی بدین صورت آورده شده است:

شروین وکیلی میگوید پس آن شش مورد شش امشاسپند هستند لکن این قدر بی دقت است که نمی فهمد برخی امشاسپندان مؤنث بوده و هیچ دلیلی ندارد عین یک مرد حکاکی بشوند نیز نقش هفتم که شبیه به نقش گلی بنظر میرسد نشان میدهد عقیده سازندگان هرچه بوده هفت گزاره را همراه اهورامزدا در نظر داشتند و وکیلی حق ندارد به صرف متفاوت بودن یک مورد آنرا از بقیه جدا کند آنهم بدون سند یا قرینه محکمی.

 

- وکیلی در صفحه 893 میگوید کوروش وقتی وارد بابل شد در همان سال اول دستور داد اسیران و بردگان آزاد شوند و منظورش اسرایی بوده که در جنگ به بردگی گرفته شده بودند و خب این کذبیات فقط از ذهن متوهم یک باستان پرست بر می آید نه تنها در هیچ کجای منشور منتسب به کوروش همچین ادعایی نشده بلکه برده داری با قوت پیشین در زمان کوروش دوم بدون کوچکترین تغییری و یا آزاد سازی برده ها و... ای ادامه داشته است و هیچ سندی بر خلاف این مهم نداریم بالعکس در تأییدش اسناد معتبری هست (جدای از مقوله خدمتکاران جنسی که مفصل در وبلاگ بدان پرداختیم، برای نمونه بنگرید به این دو پست در وبسایت ادیان نت در اینجا و اینجا).

 

- وکیلی در طی صفحاتی ابتدا عنوان میکند بنای معبد آناهیتا که در آن مجسمه این ایزد بوده و در زمان اردشیر دوم انجام گرفته نشان از پیدایش معبدهای دارای بت است در حالیکه هرودوت گفته بود ایرانیان بت ندارند و این نشان میدهد تا قبل از اردشیر دوم این چنین چیزی نبوده و سپس بعد از بیان مقوله هایی در صفحه 965 روی به تعریف از اردشیر یکم در آیین زرتشت میکند و میگوید وی در این آیین فرهمند میشود [منظور تطبیق بهمن بن اسفندیار با اردشیر یکم است] و در صفحه 964 میگوید لقب اشک که شاهان اشکانی اختیار کردند اردشیر در گویش پارتی است. خب فارغ ازینکه قسمت آخر سخنش یعنی اطلاق عنوان اشک/ارشک/آرساکس ربطی به اردشیر ندارد و وکیلی هم سندی ارائه نمیدهد برای مقوله آناهیتا هم محض اطلاع گئومات مغ خودش از تخریب معابد سخن میگوید و بنونیست به صراحت اثبات میکند سخن هرودوت در اینجا اشتباه نیست لکن دقیق و تام هم نمی باشد:

در رد گفتار هرودوت مبنی بر اینکه ایرانیان نه پرستشگاه داشته اند و نه بت و نگاره، روایت استرابو را نقل کرده اند. در این جا یادآوری پیشین خود را درباره این که نباید روایات مورخین دوره های مختلف را با هم آمیخت تکرار نمی کنیم. داده های استرابو و مشاهدات او در بخش جداگانه ای از این کتاب بررسی خواهد شد ولی در واقع بین این روایت که ایرانیان پرستشگاه نداشتند و گفتار داریوش که می نازد پرستشگاه هایی را که گئوماتای مغ ویران کرده بود او دوباره ساخته است مغایرتی به چشم می خورد. لیکن هرگاه این حقیقت را به خاطر بیاوریم که میان گونه های سنتی و رسمی آیین و ستایش و گونه های عامیانه آن فرقی بوده است این مغایرت منتفی می شود. ... راستی گفتار هرودوت که اغلب مورد تردید قرار گرفته، بدین سان ثابت شده و همآهنگی و تطابق آن با یک باور کهن هند و اروپایی آشکار می گردد. باید در نظر داشت که هرگاه داشتن پرستشگاه و پیکره ها در آیین سنتی روا نبود در برابر، برافراشتن معابد و تندیسها، که سامیان از زمانهای بسیار پیشین دارا بودند، از دیرباز در مذهب عامه مردم ایران پذیرفته و رایج شده بود (نک: دین ایرانی برپایه متنهای معتبر یونانی، امیل بنونیست، ترجمه بهمن سرکاراتی، صفحات 26 الی 29).

برای تطبیق اردشیر با بهمن بن اسفندیار هم در ابتدای پستم وبلاگ در اینجا نشان دادم در زمان ساسانیان برای خلق بهمن بن اسفندیار از منابع مختلفی وام گرفته شده و خلق شده و این مقوله منحصر در اردشیر هخامنشی نیست بنابراین کذب محض است کسی بخواهد بر یک شاه منطبقش کند و بگوید منظور همین شاه بوده است.

مقوله احیای پرستشگاه های ویران شده توسط گئومات مغ را شروین وکیلی در صفحات 167 الی 169 همین کتاب داریوش دادگر مطرح و بحث میکند لکن آنجا هم به کذب گویی روی می آورد مثلاً ابتدا بیان میکند نام گئومات مرتبط با گاو بوده و بعد پیوندش میزند با آیین میترائیسم در حالیکه گاو جانور مقدس آیین زرتشت بوده و مادامی که یک سند در تأیید این مقوله نیاورد که تقدس گاو به شکل آیین زرتشت در میترائیسم وجود داشته باید اقرار به سخن کذبی که کرده بکند. نیز بیان میکند گئومات مغ دو لقب بوده که بردیا نامی آنها را داشته که این هم کذب محض است و در هیچ سندی این چنین چیزی نیست داریوش هم بعنوان لقب نمیگوید گئومات مغ که نامش بردیا باشد. این ناشی از تخیلات این باستان پرست است چنانچه وکیلی در صفحه 174 میگوید: «از اینجا که داریوش و یونانیان بعدها او را مغی مادی دانستند، روشن میسازد که گویا آیین مورد نظر او فرقه ای خاص از دین مهری بوده که در قلمرو ماد هوادار داشته است» ما میدانیم روحانی بودن در آیین زرتشت موروثی بوده است (بنگرید به بخشی از مصاحبه موبد مهربان فیروزگری که بر این مقوله صحه میگذارد در اینجا) نیز بنابر نقل هرودوت هم بهیچ عنوان نمیتوان به فردی غیر از قبیله مغان مادی عنوان مغ را اطلاق کرد چون یک مشخصه نژادیست حال وکیلی مادامی که یک سند کاملا معتبر ارائه نداده که افرادی که پدرشان مغ نبوده میتوانسته مغ بشوند ادعایی کاملاً کذب و مبتنی بر تحریف تاریخ در اینجا کرده است [البته داندامایف در جایی میگوید داریوش بخاطر زرتشتی بودن بردیا عنوان مغ را به وی میدهد و مغ بودن یک مشخصه قبیله ای یا... در آن زمان نبوده (که در انتهای پست سخن داندامایف را در جای خود نقل خواهم کرد) اما بر اساس سخن داندامایف هم برویم جلو فارغ از تضادی که با سخن هرودوت و حتی موروثی بودن موبدی در آیین زرتشت پدید می آید (اگر بگوییم مغان در نهایت موبدین زرتشتی زمان ساسانی میشوند و چون یک قبیله در گذشته بوده اند موروثی بودن موبدی را هم حفظ کردند) لکن سخن پروفسور محمد داندامایف بر اساس زرتشتی نبودن داریوش بود چون در این صورت اطلاق عنوان مغ را توجیه میکرد، در حالیکه در نظر وکیلی زرتشتی بودن شاهان هخامنشی همچون داریوش اجباریست. بنابراین دست یازیدن به سخن داندامایف در اینجا کمکی نمیکند و باطل است چون اگر هخامنشیان زرتشتی باشند نتیجتاً اطلاق عنوان مغ به بردیا در نظر داندامایف فاقد دلیل و بدون توجیه باقی مانده همچنین قیام بردیا هم پوچ میشود چون در آنجا آیین زرتشت از مؤلفه های بردیا در مقابل شاهان هخامنشی غیر زرتشتی به نحوی بیان میشود. یعنی نمیتوانیم بخشی از سخن داندامایف را بگیریم بخشی را رها کنیم یا باید تمامش را قبول کنیم یا کلاً ردش کنیم. در هر دو صورت هم زرتشتی بودن داریوش یکم باطل است]. در صفحه 169 باز وکیلی «کاره» را به آزاد مردانی ترجمه میکند که میتوانسته به خدمت سربازی بروند خب ما حوصله بررسی جعلیات این روان پریش را نداریم خودتان در رابطه با اجباری بودن خدمت سربازی تحقیق کنید این فرد طوری حرف زده گویی خدمت سربازی اختیاری بوده است. نیز نمیگوید داریوش پرستگاه هایی که قطعاً بت داشته اند را برای چه کسانی احیا کرد؟ جز این است که وقتی قرینه ای نباشد باید گفت پارس ها و دیگر مردمان تحت یوغ وی در سرزمین انشان و...؟ این در رد بدعت بودن مقوله پرستشگاه های آناهیتاست و نشان میدهد بت پرستی مسبوق به سابق بوده است.

کار وکیلی در ربط دادن گئومات به مهر پرستی هم تحریف آشکار دیگریست چنانچه وی در صفحه 164 میگوید چون هرودوت از جشن مغ کشی با عنوان «مگیوفانی» یاد کرده و مگیو معنی مغ نمیدهد و بگیو معنی بغ میدهد [نفهمیدم روی چه حساب میگوید بگیو معنی بغ/Baga میدهد چنانچه در صفحه مربوطه در دانشنامه ایرانیکا برای کلمه بغ در اینجا اثری از بگیو/bagu/bagio یا بهرطبع عبارتی که بگوییم سخن وکیلی بر اساس آن درست هست من ندیدم بنابراین بگیو هم تلفظ اشتباهی است]. ما دو کلمه magi/mago را داریم که اشاره به مغان دارد و از طرفی کلمه magus هم اشاره به مغ دارد، از آنطرف کلمه باگایادیش را هم که در ستون اول بند سیزدهم کتیبه بیستون آمده و داریوش میگوید در روز دهم آن گئومات مغ را کشته به ماه میترا و جشن مهرگان ربط میدهد و این در حالیست که درست است که امثال شاهرخ رزمجو نیز ماه هفتم در تقویم هخامنشیان یعنی باگایادیش یا بغ یادیش را مرتبط با میترا دانسته اند و گفته اند بغ در اینجا گرچه معنی خدا میدهد اما اشاره به میترا دارد [جالب است اشاره به اهورامزدا ندارد و شاهرخ رزمجو از همین استفاده و میگوید خدای اصلی در تقویم هخامنشیان میتراست نه اهورامزدا (نک: جهان هخامنشیان، جان کرتیس و سنت جان سیمپسون، ترجمه خشایار بهاری،صفحه 109)] اما توجه داشته باشید در گاهشماری زرتشتی روز دهم ماه روز ایزد آبان بوده و ایزد میترا روزش شانزدهم بوده (بنگرید به اینجا و شانزدهم مهرماه در گاهشماری زرتشتی چنانچه در اینجا و زمان برگذاری جشن مهرگان در گزارش مربوط به آن را مشاهده میکنید منطبق است با دهم مهرماه در تقویم هجری شمسی [این دهم ربطی به دهم ماه هخامنشی ندارد چون در آنجا باید همان شانزدهم برگذار شود چنانچه الآنه نیز شانزدهم ماه زرتشتی برگذار میشود، تطبیقش با هجری شمسی بدین شکل است که تقویمی متفاوت نسبت به گاهشماری هخامنشیان و نیز زرتشتیان است؛ بنابر فرض وکیلی باید جشن مهرگان در شانزدهم ماه باگایادیش برگذار میشد) و همانطور که متذکر شدیم میدانیم جشن ایزد هرماه روزی است که ماه و روز ایزد منطبق باشند یعنی شانزدهم مهرماه میشود جشن مهرگان و در زمان هخامنشیان با توجه به فرضیه کذب زرتشتی بودنشان که وکیلی بی خرد مد نظر دارد شانزدهم باگایادیش جشن مهرگان باید باشد لکن داریوش میگوید در دهم ماه گئومات را میکشد نه شانزدهم و هرودوت هم که میگوید در سالروز مرگ گئومات جشن میگرفته اند، بنابراین وکیلی باید اثبات کند روز دهم متعلق به میترا بوده که توانش را ندارد چون سندی در تأیید این ادعا نداریم و در نهایت جشنی که ادعا میکند نمیتواند مهرگان بوده باشد.

وکیلی میگوید تبدیل واج ب به م و اشتباه مرتکب شدن یونانیان مسبوق به سابق است و سپس مثال مگابازوس را می آورد که بغه بوخشه بوده به اشتباه مگابوزوس خوانده شده [نمونه های دیگری هم داریم مثل مگاباتس یا مگابیزوس] اما توجه داشته باشید چرا نگوییم مگی/magi را به اشتباه مگیو ضبط نکرده اند؟ و به دروغ و بر خلاف شواهد إلاً روی بگیو اصرار کنیم؟ خب اگر بغ/Baga بنابر گفته شروین وکیلی به اشتباه میتوانسته بگیو/ باشد و بگیو هم باز به اشتباه مگیو در گفتار هرودوت باشد چرا مگی به اشتباه مگیو نشود؟ بخصوص وقتی قراین جشن مهرگان را تأیید نمیکنند [چنانچه روی دو فرض یک زرتشتی بودن هخامنشیان و دو شانزدهم ماه باگایادیش متمرکز است که ابطال هردو را نشان دادیم. چنانچه هیچ سندی نداریم جشن مهرگان در ایران باستان بین غیر زرتشتیان مزداپرست برگذار میشده (باید سندی باشد اشاره به برگذاری جشنی برای میترا در روز شانزدهم ماه بغ یادیش بکند که نیست)]. البته این نظر متعلق به وکیلی نیست و به مارکوارت تعلق دارد چنانچه ایرانیکا در صفحه مربوط به جشن مغ کشی (اینجا) میگوید:

Joseph Marquart assumed that Herodotus in his story about the Magophonia was misled by the coincidence of the date of Gaumāta’s murder with the feast devoted in all probability to the adoration of the god Mithra, which was celebrated in the seventh month of the Old Persian calendar (Bāgayādiš) and was known in later times under the name Mehrgān(see Marquart, II, pp. 135-36).  Sayyed Hasan Taqizadeh assumed that there may have been two feast days, namely *Bāga-yādi and Mehrgān, which on the day of Gaumāta’sdeath during the autumnal equinox might have fallen on the same day (Taqizadeh, pp. 39, 44).  Mary Boyce also considered incredible the statement of classical authors that on one day in every year the Magi were insulted and confined.  She was inclined to assume that Darius established an annual feast for celebration of his grasping of power and the killing of the Magus Gaumāta,but not of the Magi generally, and that the Persians continued to observe this festival under all the Achaemenid kings (Boyce, pp. 87-88).

در پایان به سخن مری بویس ارجاع داده میشود که صرفاً یک جشن برای کشتن گئومات و... بوده نه لزوماً مغ کشی و خب این سخن بویس هم میتواند صحیح باشد چنانچه بهرحال داریوش در این روز سلطنت را به خاندان خود که حقشان شاهی نبوده منتقل کرد و روز بزرگی برای وی و فرزنداندش محسوب میشده است. نکته جالب اینجاست شروین وکیلی هیچ اشاره ای به مارکوارت در این قسمت از کتابش نمیکند و البته مارکوارت هم از ادعای کذب وکیلی پیروی نمیکند بگوید مگیو نبوده و بگیو بوده و ازین دست اراجیف لکن این نظر که جشنی بوده که بعداً مهرگان خوانده میشود متعلق به مارکوارت است و وکیلی آنرا دزدیده با دلیلی بی اعتبار سعی کرده بنام خودش نشر بدهد. یک نکته ای که در ایرانیکا جلب توجه کرد این است که قسمت اول جشن را مگو/mago خوانده بود نه مگیو و اصل عبارت یونانی هم μαγοφóνια است که μαγο هم Mago خوانده میشود و بعید است مگیو تلفظ بشود آنطور که وکیلی ادعا میکند. نتیجتاً باید گفت بجای magi در اینجا mago آمده و باز در نظر داشته باشید ما لغتی با عنوان bago هم نداریم معنی بغ بدهد بگوییم میتوانیم در این حالت هم بر بغ منطبقش کنیم اما در صفحه مربوط به مغان در دانشنامه ایرانیکا (اینجا) ما عناوین magos/magu/magus را مشاهده میکنیم چنانچه برای همین گئومات مغ هم ذکر شده هرودوت وی را مگوس/magos خوانده و این در راستای همان عبارت مغ کشی که از mago بهره برده شده میتواند باشد نتیجتاً برای همین است دانشمندی سخن وکیلی را بیان نکرده حتی مارکوارتی که این جشن را بر مهرگان سعی کرده تطبیق کند چون ادعای وکیلی از روی بی خردی و تحریف و جعل اسناد است. بنابراین در اینجا هم باستان پرست ما یعنی شروین وکیلی سخن کاملاً کذب و بی اعتباری را بیان کرده و ادعایش باطل است.

 

بحث اصلی تدوین یشت ها در زمان اردشیر دوم وکیلی از صفحه 941 بعد ازین همه حرافی و دروغ آغاز میشود و در همان جای وجود اوستای مکتوب هخامنشی تازه به خط آرامی را تأیید میکند در حالیکه کذب محض است و اولاً باید نشان دهد چگونه اوستا را با خط آرامی مکتوب کردند لکن در زمان ساسانیان مجبور به ابداع دین دبیره شدند [خطوطی که زرتشتیان ساسانی در آن زمان با آن آشنایی داشتند مشخصا نمیتوانسته اوستا را کتابت کند و خط پهلوی هم که از آرامی ریشه گرفته بود توانایی کتابت اوستا را نداشت وگرنه خط دین دبیره را ابداع نمیکردند] ثانیاً باید یک سند از وجود اوستایی به این خط نشان دهد در حالیکه تمام منابعی که از وجود این اوستا و آتش زدنش توسط اسکندر سخن گفتند بهیچ روی وجودش به خط آرامی را تأیید نکردند. باز دوباره وکیلی در همان صفحه میگوید خط آرامی سلطنتی در زمان اردشیر فراگیر شده که این هم کذب محض است و سند معتبری را برایش بیان نمیکند. در ادامه وکیلی از صفحه 943 الی 948 روی به موجه سازی وجود نسخه کتبی از اوستا و عدم انتقال شفاهی اش آورده لکن اینجا بقدری سخنان کذب ابراز میکند که مرغ پخته به خنده در می آید، بنگرید:

- وکیلی میگوید منابع جهان باستان همگی در این مورد توافق دارند که متن های اوستای در دوران هخامنشیان نوشته شده اند و فقط متن های پهلوی و عربی و فارسی نیستند و یونانی و لاتین هم هستند و پلینی در جغرافیای طبیعی خود گفته هرمیپوس ازمیری در قرن سوم پیش از میلاد شرحی بر دو میلیون بیت اوستا نوشته بود و گزارش های دیگری نیز در دست است که در سرزمین های یونان و ایتالیا در قرون دوم و سوم پیش از میلاد نسخه هایی نوشته شده از اوستا موجود بوده است.

در جواب میگوییم اولاً باستان پرست بی خرد منابع پهلوی متعلق به زمان ساسانیان اند و منبع تمامی روایت های فارسی و عربی بعد از اسلام هم همین آثار زرتشتی مثل دینکرد اند چون هسته روایتشان همان است که اوستا بر دوازده هزار پوست گاو بوده و اسکندر آنرا سوزانیده و... بنابراین این سخن کذب از کجا در می آید منابع عهد باستان همگی توافق دارند؟. ثانیاً منابع یونانی مثل هرودوت و گزنفون و کتزیاس و دینون و آثنئیوس و پلوتارک و... یک کلمه از وجود اوستایی در زمان هخامنشیان و اشکانیان سخن نگفته اند. در ابتدا بیایید سخن نیبرگ پیرامون زمان کتابت اوستا در کتاب دین های ایران باستان صفحات 451 الی 454 را باهم مشاهده کنیم:

استناد نیبرگ به دینکرد و اینکه حتی در زمان ساسانیان هم بخش هایی از اوستا مکتوب نبوده اند محل توجه جدیست و پروفسور ژان کلنز نیز در راستای سخن نیبرگ مطلب مهمی را بیان میدارد و میگوید:

بعلاوه در تمامی نسخه های هر یک از بخشهای مجزای اوستا (یسنها و یشتها و غیره) اشتباهات یکسانی وجود دارد. از روی این اشتباهات مشترک بقطع و یقین اثبات شده که تمامی نسخ اوستا، بدون استثنا، به یک اصل مشترک باز می گردند که اکنون مفقود است. کارل هوفمان این نسخه مادر را Stammhandschrift نامیده و متعلق به قرن نهم یا دهم میلادی دانسته است. نتیجه این کشف آن است که نمی توان از هیچ یک از این نسخه ها ضبطی «خارق العاده» انتظار داشت که بهتر از ضبط نسخه اساس مورخ قرن نهم یا دهم باشد. مقایسه نسخه های موجود فقط امکان دستیابی به ضبط این نسخه اساس را فراهم می آورد که البته خود آن هم بی تردید مغلوط بوده است. بنابراین در می یابیم که مجموعه نسخه های موجود نه تنها به عمر اوستا بسیار متأخرند، ناقص و کم مقدار هم هستند.
تحلیل خط شناسی الفبای اوستایی نشان می دهد که این الفبا در زمان ساسانیان ( 224 - 651 م.) اختراع شده است. واضع یا واضعان آن دو نمونه را در پیش چشم خود داشته اند. نخست نشانه های خطی الفبای پهلوی را که خود از الفبای آرامی اقتباس شده، گرفته اند و گاه شکل آنها را تغییر داده اند یا بعضی علامات ممیّز به آنها افزوده اند تا بتوانند صداهایی را که در الفبای پهلوی نیست، نشان دهند. نیز بعضی حروف را از یک مرحله کهنتر الفبای پهلوی، که بواسطه قطعه ای از زبور داود، در ترکستان چین بر آن دست یافته ایم (معروف به پهلوی زبوری)، به باقی حروف در افزوده اند و گاه پیش آمده که خود به وضع حروف جدید دست زده اند. (مقالاتی درباره زردشت و دین زردشتی، ژان کلنز، ترجمه از انگلیسی به فارسی احمد رضا قائم مقامی، صفحه 46).

خب حال برویم به سراغ ادامه بررسی کذب گویی های شروین وکیلی:

وکیلی به سخنی از پلینی استناد کرد و ارجاعی نمیدهد فقط میگوید پلینی در جغرافیای طبیعی خود نوشته هرمیپوس ازمیری شرحی بر دو میلیون بیت اوستا نوشته و بازهم شاهد ارجاع ناشیانه توسط این باستان پرست هستیم و منظور باید کتاب تاریخ طبیعی باشد. بر اساس جست و جویی که کردم بخش مد نظر کتاب سی ام بخش یکم و دوم تاریخ طبیعی پلینی بزرگ است و در آن البته سخنانی هست که وکیلی به عمد یا سهواً نخواسته آنها را ببیند:

...there being no man who is not desirous to know his future destiny, or who is not ready to believe that this knowledge may with the greatest certainty be obtained, by observing the face of the heavens. The senses of men being thus enthralled by a three-fold bond, the art of magic has attained an influence so mighty, that at the present day even, it holds sway throughout a great part of the world, and rules the kings of kings in the East.
There is no doubt that this art originated in Persia, under Zoroaster, this being a point upon which authors are generally agreed; but whether there was only one Zoroaster, or whether in later times there was a second person of that name, is a matter which still remains undecided. Eudoxus, who has endeavoured to show that of all branches of philosophy the magic art is the most illustrious and the most beneficial, informs us that this Zoroaster existed six thousand years before the death of Plato, an assertion in which he is supported by Aristotle. Hermippus, again, an author who has written with the greatest exactness on all particulars connected with this art, and has commented upon the two millions of verses left by Zoroaster, besides completing indexes to his several works, has left a statement, that Agonaces was the name of the master from whom Zoroaster derived his doctrines, and that he lived five thousand years before the time of the Trojan War. The first thing, however, that must strike us with surprise, is the fact that this art, and the traditions connected with it, should have survived for so many ages, all written commentaries thereon having perished in the meanwhile; and this, too, when there was no continuous succession of adepts, no professors of note, to ensure their transmission.
For how few there are, in fact, who know anything, even by hearsay, about the only professors of this art whose names have come down to us, Apusorus and Zaratus of Media, Marmarus and Arabantiphocus of Babylonia, and Tarmoendas of Assyria, men who have left not the slightest memorials of their existence.

The Natural History. Pliny the Elder. John Bostock, M.D., F.R.S. H.T. Riley, Esq., B.A. London. Taylor and Francis, Red Lion Court, Fleet Street. 1855.

خلاصه عرض کنم پلینی میگوید هیچ انسانی نیست که مشتاق دانستن سرنوشت آینده خود نباشد یا حاضر نباشد باور کند که با رصد صور فلکی برای آینده خود بیشترین اطمینان حاصل میشود و این هنر را جادوگری خوانده و میگوید چنان تأثیر قدرتمندی دارد که در حال حاضر نیز در بخش بزرگی از جهان حاکم و بر پادشاهان شرق حکومت میکند. در ادامه پلینی بزرگ میگوید شکی نیست که این هنر در ایران از زمان زرتشت سرچشمه گرفته است و اما اینکه آیا زرتشت یک نفر بوده یا در زمان های بعد شخص دومی به این نام وجود داشته مشخص نیست و ادوکسوس که کوشیده نشان دهد در میان همه شاخه های فلسفه هنر جادو برجسته ترین و سودمندترین است به ما اطلاع میدهد که زرتشت شش هزار سال قبل از مرگ افلاطون [نیمه دوم قرن سوم پیش از میلاد] میزیسته است و ارسطو از ادعای وی حمایت میکند. هرمیپوس که با دقت تمام در مورد تمام جزئیات مربوط به این هنر متن نوشته است [این قسمت را به خاطر بسپارید] و درباره دو میلیون بیت بر جای مانده از زرتشت اظهار نظر کرده است علاوه بر تکمیل نمایه های چندین اثر او گفته است که آگوناسیس نامی استادی بوده که زرتشت عقاید خود را از او گرفته است و پنج هزار سال قبل از زمان جنگ تروا [نیمه اول هزاره دوم قبل از میلاد] میزیسته است. در پاراگراف پایانی هم پلینی میگوید تعداد اندکی از اساتید هنر جادوگری هستند که بواسطه شنیده ها نامشان به ما رسیده و آپوسوروس و زرتشت از ماد [نام زرتشت در پاراگراف پایانی بصورت Zaratus در ترجمه انگلیسی آمده در حالیکه در پاراگراف بالایی بصورت Zoroaster اما این دال بر متفاوت بودنشان نیست چون در اینجا فقط یک زرتشت استاد جادوگریست و بنابراین صرفاً تلفظ متفاوتی از نام وی برشمرده شده است همانطور که نام زرتشت در زبان فارسی هم بصورت های مختلفی همچون زردشت و زراتشت و... تلفظ میشود] و مارماروس و آرابانتیفوکوس بابلی و تارمونداس از آشور مردانی که کوچکترین یادگاری از خود برجای نگذاشتند.

اگر خوب دقت کنید متوجه میشوید کسانی که به این نقل قول از پلینی استناد میکنند اگر عمداً باشد [یعنی متن پلینی را خوانده باشند] چه تحریف کنندگان پستی هستند (بعید میدانم وکیلی متن پلینی را خوانده باشد چون ارجاع دقیق نداده و مشابه سخن وی را در فضای مجازی دیدم که بدون ارجاع دقیق همین عبارت دو میلیون و... را طوطی وار تکرار کردند). پلینی میگوید زرتشت نامی اهل ماد که مشخص نیست زرتشت دیگری هم در زمان های بعد از هشت-هشت هزار و پانصد سال پیش وجود داشته یا نه بوده که استاد هنر جادوگری و سرچشمه آن در ایران محسوب میشود و جادوگری در سرزمین های شرق حاکم میباشد و آنطور که ادوکسوس که در زمینه برتر بودن جادوگری قلم فرسایی کرده بیان میکند این زرتشت جادوگر هشت هزار سال پیش میزیسته لکن بنابر نقل هرمیپوس این زرتشت هشت هزار و پانصد سال پیش میزیسته. تا بدینجا را که امثال شروین وکیلی چون سندی در تأییدش نیست از بیخ و بن باطل میدانند [اصلاً زرتشت اهل ماد نبوده و نیست و نیز زمانی که بیان میکنند هم آنقدر دور است که با فرضیات وکیلی در کتابش جور در نمی آید، نتیجتاً سخن پلینی در نظر وکیلی در اینجا باطل است (با وجود اینکه ارسطو هم تأییدش میکند) اما قسمت دیگر که موافق نظرات وکیلی هست عین حقیقت میباشد!! در حالیکه میدانیم کذب محض است و برای اوستای هخامنشی یک سند وجود ندارد و این نقل قول هم خودشکن است چون درباره متون دینی اصلاً حرف نمیزند]. حال میرسیم به قسمت اصلی نقل قول پلینی، پلینی میگوید هرمیپوس نامی هست که در مورد تمام جزئیات مربوط به این هنر جادوگری قلم فرسایی کرده و به طبع زرتشت هم بعنوان سرچشمه جادوگری متونش باید مورد استفاده این هرمیپوس قرار بگیرد نتیجتاً پلینی میگوید بله این هرمیپوس دو میلیون بیت هنر جادوگری از زرتشت را تفسیر کرده و حتی اثرهای زرتشت را نیز تکمیل نموده و از استاد زرتشت که نامی کاملاً غیر ایرانی داشته نام برده است!. همین قدر مضحک، من در اینجا کاری به این مقوله ندارم که اساساً کل اوستای قدیم هیچ گاه دو میلیون بیت نمیشده، کاری به این هم ندارم که در اوستای قدیم جادوگری به آن معنای مد نظر پلینی اصلاً وجود خارجی ندارد، باز کاری به این ندارم که در خیلی از بخش های اوستای جدید هم جادوگری به منظور پیشگویی و... نیست [نه اینکه کلاً نباشد، اما در خیلی از بخش هایش وجود ندارد این مقوله جادوگری که بواسطه آن آینده پیشگویی میشود و... و مرتبط با نجوم آن دوران بوده است] مسئله اینجاست که اولاً هیچ وقت بجز روحانیون دینی زرتشتی در زمان ساسانیان یک غیر روحانی تازه غیر ایرانی اوستا را نمیتوانسته بنویسد بگونه ای که تازه آنرا تکمیل کند و بخصوص آنکه هیچ سندی نیست نشان دهد اصلاً در قرون سوم و چهارم قبل از میلاد زبانش رایج بوده و منسوخ نشده بوده است؛ ثانیاً مشخصاً سخن پلینی ناظر به هرمیپوس است و میخواهد اینکه وی متون مربوط به جادوگری را با جزئیات و دقت نوشته موجه سازد و در این راه چه کاری بهتر ازین بلوف میتواند انجام دهد که متن بزرگی را به استاد و سرچشمه جادوگری در ایران منتسب کند و بگوید هرمیپوس نه تنها این متن جادوگری را کامل تفسیر کرده که تازه تکمیل هم کرده است!. آیا عقل سلیم میتواند به همچین سند بی اعتباری برای اوستای مکتوب ارجاع بدهد؟ مشخصاً خیر.

پلینی بهیچ روی متنی دینی یا حتی راز آلود را به زرتشت منتسب نکرده حتی زرتشت وی هم زرتشت اوستا نیست که اهل ماد و جادوگر و... است، پلینی دستور العمل جادوگری و... را از آن این زرتشت خوانده برای اینکه جایگاه هرمیپوس را بعنوان فردی که متون را با دقت و... تنظیم کرده بالا ببرد، مگر جز این در متن به چشم میخورد؟ پس به چه حقی با کدام سند امثال وکیلی ازین سخن بعنوان منبع بهره میبرند وقتی حتی کامل هم آنرا نخواندند؟.

مقوله وجود نسخه های اوستا در یونان و ایتالیا در قرون دوم و سوم قبل از میلاد هم که وکیلی در انتهای متن خودش بدان اشاره کرد نه سندی برایش درج میکند نه من برای آن سندی سراغ دارم، فلذا از اساس باطل است.

باز در رد نقل پلینی میتوان به روایت دیگری از پوسانیاس [نویسنده یونانی قرن دوم میلادی] اشاره کرد که بیان میدارد اساساً سروده های مغان برای یونانیان نامفهوم بوده است حال با توجه به این نامفهومی چطور میتوانسته فردی غیر زرتشتی آنرا تفسیر کند و تازه تکمیلش هم بکند؟ امیل بنونیست در اینباره میگوید:

اما این عبارت هرودوت که سرانجام مغ «سرود خدایان» (Theogony) را زمزمه می کند؛ بعدها یکی از نویسندگان به نام پوسانیاس نیز گفته است که مغان از روی کتاب سرودهایی را زمزمه می کنند که برای یونانیان مفهوم نیست. اینک این پرسش پیش می آید که این سرود بغانی یعنی (Theogony) چه می تواند باشد؟ شگفت است که برخی پژوهندگان این سرودها را گاهان پنداشته اند، زیرا سرودهای گاهانی نه از لحاظ محتوی و نه از لحاظ فحوای کلی باروهایی که آنها را به وجود آورده هیچ گونه وجه اشتراکی با برگزاری مراسم قربانی ندارد. همه جزئیاتی که در این مورد گردآوری کرده ایم دلالت بر این دارد که سرودهای مورد نظر هرودوت یشتها بوده است. یشتها از یک سو تا اندازه ای با سرودهای نیایشی وداها مطابقت دارند و از سوی دیگر به جهت سبک ویژه ای که دارند می توانند در این گونه مراسم قربانی مورد استفاده قرار گیرند. در یشتها عبارت زیر به صورت برگردانی اغلب تکرار می شود: «ما برای این با آن ایزد یزشن می بریم» بدین ترتیب اصطلاح (Theogony) در مورد سرودهایی که ضمن آنها غالباً از روابط ایزدان با یکدیگر و نیز از اعمال پرشکوه آنها سخن می رود بی مورد به کار نرفته است (دین ایرانی برپایه متنهای معتبر یونانی، امیل بنونیست، ترجمه بهمن سرکاراتی، صفحات 17 و 18).

نتیجتاً بطریق اولی اوستای قدیم هم برای یونانیان نامفهوم بوده است. اینی هم که گفته شود نه زمان هرمیپوس چند قرن عقب تر بوده و در آن زمان مفهوم بوده است که خب سخنی کاملاً کذب است و باید سندی در اینکه در آن زمان زبان اوستایی جدید حداقل برای یونانیان قابل فهم بوده ارائه شود [عدم منسوخ بودن زبان بعلاوه وجود متن کتابت شده و نیز در دسترس بودن آن متن برای یونانیان لیدیایی ها و... که برای هیچ یک سندی در اختیار نداریم].

وکیلی میگوید حفظ و انتقال این حجم از متن ها به شیوه ی شفاهی نامحتمل می نماید و پژوهش های جدید نشان می دهد با توجه به منسوخ شدن تدریجی زبان اوستایی در میانه ی دوران هخامنشی امکان انتقال شفاهی متن های اوستایی با روش سینه به سینه وجود نداشته است.

نگاه کنید چطور به خودش اجازه تحریف و جعل میدهد:

اولاً باستان پرست فاقد سواد مشخص نمیکند در کدام پژوهش جدید اثبات شده زبان اوستایی قدیم ولو تا ابتدای هخامنشیان منسوخ نشده بوده است؟ ما یک متن، فقط یک متن به این زبان نداریم به آن دوران یا حتی زمان مادها برسد، این کذبیات را از کجا در می آورد؟.

ثانیاً باستان پرست ما نمی فهمد تمام اوستا را شفاهی انتقال نداده اند و بخشیش اصلاً در همان زمان ساسانیان نوشته شده؟ مشابه خرده اوستا، یا بخش هاییش بیانگر احکام و آداب و... بوده و نیاز نبوده متنش حتماً سینه به سینه نقل شود بلکه میتوانسته در همان زمان تازه بر اساس احکام مد نظر روحانیون پدید بیاید مشابه وندیداد؟ عیب کار امثال وکیلی که فاقد سواد هستند همین جاست که نمی فهمند اوستا از متون و... پراکنده که خواه در سینه روحانیون بوده خواه متون مربوط به آیین های دیگر و... بوده گردآوری شده و اوستا پدید آمده است، آنچنان که پروفسور کریستین سن بر اساس روایت زرتشتیان مبنی بر کتابت اوستا در زمان ساسانیان میگوید:

بنابر روایت پارسیان1، اردشیر اول پس از جلوس، هیربدان هیربد تنسر را فرمان داد که متون پراکنده اوستای اشکانی را جمع و تألیف کند، تا آن را کتاب رسمی و قانونی قرار دهند. شاپور اول پسر اردشیر چون به شاهی نشست، کتب علمی راجع به طب و نجوم و حکمت را از هندی و یونانی و سایر السنه گرفته، به کتاب دینی الحاق نمود. اما بلاشک این روایت بدین صورت صحیح نیست و به عقل درست تر می اید که بگوییم کتبی، که الحاق کردند، نتیجه قرایح دانشمندان ایرانی بوده، که در تحت تأثیر نفوذ یونانی نگاشته بودند، اما نفوذ هند در آن آثار ظاهراً در ازمنه متأخر رسوخ کرده است.

به فرمان شاپور رونوشتی از اوستای تنسر در معبد آذر گشنسپ در شیز [یعنی گنزک در ناحیه شیز آذربایجان] نهادند، اما مجادلات و اختلافات مذهبی به پایان نرسید و شاپور دوم برای ختم این گفتگوها مجمعی به ریاست مهرسپندان، که موبد بزرگ بود، تشکیل داد. این انجمن متن صحیح و قطعی اوستا را تصویب کرد و آن را به بیست و یک نسک یا کتاب تقسیم نمود، که معادل عدد کلمات دعای مقدس یثااهوویریو باشد. بنابر سنت، آدرباد برای اثبات اینکه اوستای مذکور به این صورت نص صحیح است، خود را به معرض امتحان (ور = ordalie) آتش در آورده رخصت داد، تا فلز گداخته بر سینه او ریزند.

1. دو روایتی، که در کتاب سوم و چهارم دینکرد مسطور است، اهمیت خاصی دارد. اما نکات راجع به اوستای هخامنشی محققاً مجعول است. باقی مطالب این دو روایت ظاهراً تا حدی آمیخته با افسانه است. مقایسه شود با ضمیمه اول این کتاب.

ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی، ویراستار حسن رضایی باغ بیدی، صفحات 100 و 101.

متن فوق چند نکته مهم داشت:

1: بخش هایی از اوستا در زمان اشکانیان مجموعه ای از نوشته های پراکنده بوده است اما در زمان ساسانیان آنرا جمع آوری کرده اند [مشخصاً اوستای قدیم بعنوان متن پراکنده وجود نداشته و شفاهی انتقال پیدا میکرده است چون زبانش کاملاً منسوخ شده بود و هیچ سندی دال بر وجود متن مکتوبی به آن زبان در دست نداریم حتی خط آن زبان را هم کسی نمیداند به چه شکل بوده، بنابراین شفاهی و سینه به سینه انتقال پیدا میکرده است که در اینباره بالاتر سخن راندیم که منظور از کتابت این متون پراکنده چه بوده].

2: گردآوری و تألیف این اوستا مورد تأیید همگان نبوده و در آن اختلاف بوده است [همین نشان میدهد یک نسخه مکتوب بهیچ عنوان وجود خارجی نداشته، حتی گزارشی از آن که بتوانند نسخه مکتوبی را بازسازی کنند].

3: متونی را به این اوستا اضافه کردند که به هیچ عنوان ربطی به اوستای قدیم نداشته و از افراد دیگر حتی تحت تأثیر یونانی ها بوده است.

نتیجه: جدای از رؤیا پردازی زرتشتیان (ریختن فلز گداخته) این مهم نشان دهنده اختلاف در این اوستا بوده است و اینکه اوستا را از نوشته های پراکنده جمع آوری کردند خود نشان دهنده این است که آیا تمام آن نوشته ها به عنوان اوستا در زمان اشکانیان بودند و یا خود زرتشتیان هر چه را که میخواستند به عنوان اوستا جمع آوری میکردند؟. انچه که معلوم است این است که به هیچ عنوان یک کتاب واحد به عنوان اوستا وجود نداشته است پس زرتشتیان ساسانی خود اینکار را کردند یعنی نوشته هایی را به عنوان اوستا جمع اوری کردند و دلیل اختلاف نیز همین بوده است، چرا که موبدان سلیقه ای رفتار کردند. پس اوستا یک کتاب دینی نبوده و زاده ذهن یک سری نویسنده و ماحصل چندین قرن است در نهایت بخشی همچون یازده گانه اوستای قدیم (بنگرید به اینجا) نهایتاً میتوانسته سینه به سینه بعنوان متن دینی منتقل شود (شاید متن دیگری هم بوده ما نمیدانیم، بهرحال ما به بیست و یک نسک اوستای ساسانی دسترسی نداریم اوستای قدیم را هم به سبب کهن بودن و منسوخ شدن چندین و چند قرن پیش از زمان ساسانیان گفتم سینه به سینه نقل میشده، عموماً دانشمندان هم از نقل سینه به سینه حرف میزنند ندیدم اوستای قدیم را استثناء کنند بهرطبع این بخش مشابه یشت ها یا... که از خدایانی مشخصاً غیر زرتشتی همچون میترا و آناهیتا و... سخن گفته وارداتی از آیین های دیگر بنظر میرسد نبوده مال خود آیین زرتشت بوده است برای همین با توجه به عدم وجود نسخه مکتوبی از آن، انتقال شفاهی اش تا زمان ساسانیان مد نظر است).

توجه داشته باشید روایت دینکرد و... راجع به کتابت اوستا در زمان ساسانیان دیگر با فاصله چند قرنی نسبت به زمان هخامنشیان و بدون سند نیست بلکه سخن خود زرتشتیان راجع به دورانیست که متون خودشان را داشتند تألیف میکردند و کاملاً در بازه زمانی منابعی همچون دینکرد است [یا نزدیک به آن] که ازین ماجرا روایت کرده اند، بنابراین خدشه ای که به روایت اوستای هخامنشی وارد است به این روایت وارد نیست.

حال باز مشخص شد عدم تخصص و فاقد سواد علمی لازم بودن شروین وکیلی کار دستش داده و اصلاً چیزی با عنوان انتقال کامل کل 21 نسک اوستا در طول چندین قرن بصورت شفاهی هیچگاه مطرح نبوده است، انسان منصف و عاقلی جای شروین وکیلی باشد زین پس دیگر به خود اجازه اظهار نظر در زمینه ایران باستان و آیین زرتشت نمیدهد.

وکیلی میگوید اصلی در حوزه تکامل خط و زبان پذیرفته شده و آن این است که خط نخست در سه زمینه ی دینی معبد و اقتصادی بازار یا سیاسی دربار ریشه میگیرد و توسعه می یابد و تمام نمونه های یافت شده از خط در تمام تمدن ها یا به حساب و کتاب مالی و... مربوط میشده یا گزارش جنگ و فتح نامه ها و یا رمزگانی مقدس یا نتایج مناسکی دینی ماننده استخوان های پیشگویی عصر شانگ در چین را در بر میگرفته و ازین روست که در جوامع یکجانشین هم زمان با دستیابی به نظام سیاسی و دینی خط نیز ابداع میشده است. وکیلی سپس میگوید متناسب به شرایط اجتماعی ساز و کار های ثبت و بازخوانی متن ها پیشرفته تر و توسعه یافته تر خواهد شد و هرچه رواج خط و نویسایی بیشتر شود حجم بیشتری از داده ها نویسانده شده و بر مبنای این دو قاعده بظاهر بدیهی اگر در حاشیه شهری مثل آتن یا اورشلیم متن غنی یافت شود طبیعتاً در مراکزی ماننده شوش و انشان و هگمتانه و بابل باید تنوع و حجم بیشتری از داده های نوشتاری باشد [نفهمیدم با چه سندی آتن و اورشلیم حاشیه شدند لکن انشان مرکز شد در حالیکه یک سند هم در تأیید این سخن کذب خود ارائه نمیدهد]. وکیلی سپس میگوید بعید است در جایی ماننده تخت جمشید سی هزار لوح برای امور مالی دولتی باشد اما کتاب مقدس شاهانی که رهبر این دولت بوده اند نانوشته باقی مانده باشد و جامعه ای که متنی ماننده کتیبه ی بیستون را با خطی ابداع شده و نو ظهور پدید آورده قطعاً حجم بسیار بیشتری از تاریخ ها و وقایع نامه ها و متن های سیاسی را تولید کرده که امروز نشانی از آن باقی نیست. وکیلی ادامه میدهد که در این دوران با نوعی انفجار و شاخه زایی افراطی در روند نویسایی رو به رو هستیم و این باید بیش از هرجا در ثبت متن های هویت بخش به ویژه منابع دینی تجلی یافته باشد و در دوران هخامنشیان تردیدی نیست خط های نو ظهوری ماننده آرامی سلطنتی و فارسی باستان حجم عظیمی از رخدادهای ریز و درست را در قالب نوشتار ثبت کنند و نامحتمل است جامعه ای چنین تنوع شکفتی از خط ها و الگوهای رمز گذاری زبان را ابداع کند و بعد پایه ای ترین منابع دینی و سیاسی خود را ننوشته و اگر اینطور بوده پس این خط ها برای چه ابداع شدند؟ و شهروندان دولت هخامنشی چه چیزی مهم تر از اوستا و تاریخ و منابع علمی و فنی شان را داشته که برای نوشتنش به چنین انبوهی از خط ها نیاز داشته اند؟. وکیلی در نهایت میگوید از تمام این سخنان نتیجه میشود که اوستا در دوران هخامنشی بی تردید به شکل نوشته شده وجود داشته است و زمانی که وی پیشنهاد میکند دوران اردشیر یکم است.

این متن سرتاسر بی اعتبار و بی سند که یک سند هم در تأییدش این باستان پرست فاقد سواد ارائه نمیدهد اوج دست و پا زدن های وی را در باتلاق باستان پرستی نشان میدهد. آنجا که فریاد میزند پس این خط ها برای چه بوده لکن بی خرد نمیداند فقط و فقط یک خط را میتوانیم بگوییم هخامنشیان ابداع کردند (میخی فارسی باستان) آنهم بنابر سخن زبان شناس و دانشمند معروف پیرلوکوک پست تر از خطی همچون آرامی و... بوده است و در حد این تعاریف کذب و بی سند وکیلی نمیتواند باشد (باستان پرست ما نکرده یک ارجاع بدهد در خلال این همه تعریف و بلوفی که زده است [صفحات 946 الی 948 کتاب داریوش دادگر]):

1. ابتدا سخن لوکوک را راجع به خط میخی فارسی باستان که داریوش یکم ادعا میکند وی آنرا ابداع کرده است ببینید:

این نظر یک متخصص پیرامون خط میخی فارسی باستان است و آنچنان که لوکوک عنوان میکند این خط فقط به مدت دو قرن [زمان حکومت هخامنشی] و صرفاً برای کتیبه های سلطنتی و کتابت یک زبان بکار میرفته و هیچ قوم دیگری هم از آن تقلید نکرده است که بگوییم بعد از دو قرن آثار یا تقلیدی ازین خط را در خطی دیگر میتوانیم مشاهده کنیم. بعبارتی با خطی طرفیم که اساساً در مقابل خط هایی مثل خط میخی سومریان یا خطوطی که کتیبه های بابلی با آن نوشته میشده و... چه مقایسه با قدمت چه گستردگی استفاده و... حرفی برای گفتن ندارد.

2. حال که دانستید این خط فقط برای نگارش کتیبه های سلطنتی بوده این را هم باید پرسید که آقای وکیلی بی خرد متون اوستای قدیم به چه زبانی مکتوب بوده [نه اینکه شفهاً نقل میشده که خب به زبان زمان خود بوده، منظور کتابت است چنانچه این بی خرد اصرار روی کتابت متون دینی دارد] وقتی بوضوح میدانیم بهیچ روی هیچ نشانه ای از مکتوب بودنشان در زمان قبل از ساسانیان در دست نیست؟ و فقط و فقط تنها متونی که به آن زبان اند همان اوستای قدیم هستند برای همین در زمینه ترجمه شان بشدت مترجمین مشکل دارند و... . بهمان دلیل که نسخه مکتوب از آنها داریم میتوانیم نسخه مکتوب از اوستا در زمان هخامنشیان نداشته باشیم.

3. اینکه وکیلی میگوید هخامنشیان حتماً دین داشتند و این دین باید محتوایی مکتوب داشته باشد ما را بر آن میدارد ازین باستان پرست بپرسیم محتوای مکتوب دینی عیلامیان کجاست؟ آنها مگر دین نداشتند؟ اتفاقاً خط هم داشتند، محتوای مکتوب بابلیان که مشابه اوستا باشد و در بر دارنده دینشان باشد کجاست؟ ممکن است بگوید کتیبه های انوماالیش و حماسه گیلگمش لکن اینها که اعمال و آداب دینی را منعکس نمیکنند جایگاه و اساطیر و... مربوط به خدایان را در اختیار مخاطب قرار میدهند و متن دینی مشابه اوستا محسوب نمیشوند، وکیلی جواب ما را بدهد، متن دینی این تمدن ها کجاست؟ متن دینی تمدن مصر کجاست؟ متن دینی دودمان ژو در چین کجاست؟ [برای دودمان ژو میدانیم مکتوباتی مرتبط با تائوییسم و کنفسیوس وجود داشته اما اینکه اینها مشابه اوستا بخواهند کتاب دینی حکومت بشوند یا... خیر این چنین چیزی وجود خارجی ندارد، ادیان مختلفی در آن زمان در چین وجود داشته و کتاب دینی واحدی باشد حکومت بخواهد آنرا بنویسد یا شاهان از آن تبعیت کنند مشابه زمان ساسانیان خیر، این چنین چیزی برای چین و مصر و... در فی المثل بازه زمانی قرون هفتم و هشتم قبل از میلاد در دسترس نیست، نهایتاً متون پراکنده ای را تازه آنهم نه بصورت کلی و مطلق بتوان عنوان کرد]. همانطور که عیلامیان غیر زرتشتی یا محتوای دینی مکتوب نداشتند یا اگرهم بوده به ما نرسیده برای هخامنشیان هم نمیتواند اینطور باشد؟ با کدام سند وکیلی برای هخامنشیان به زور میخواهد گرهش بزند به اوستا؟ این مصداق شانتاژ و تحریف اسناد باستان شناسی و علم تاریخ است.

4. این ادعای کذب که هرکجا پیچیدگی اجتماعی بیشتر شد متون دینی هم باید پدید بیاید و بیشتر شود از کجا درآمده؟ [خلاصه ادعاهای وکیلی که عرض کردیم]، هخامنشیان اثبات کردند مقلد بودند، در معماری در خط در... برای خدایان عیلامی و... قربانی تقدیم میکردند معبد مردوک در تخت جمشید وجود داشته است و... الخ اینها چه ربطی به وجود متن دینی هست؟ اساساً متن دینی فارغ از الهی نبودن چندگانه پرستی هخامنشیان وقتی پدید می آید که بانیان دین خودشان بخواهند متن دینی داشته باشند تا حالا مشابه زرتشتیان در زمان ساسانیان کتاب واحد باشد و اختلافات بین پیروان نباشد یا آیین های دیگر را در بر بگیرند و یک دین منسجم پدید بیاورند که کتاب واحد دارد و... نه هخامنشیانی که مردوک ستایش میکردند یا میترا و آناهیتا یا سین خدای ماه یا... و یک اعمال دینی مشابه مغان که هرودوت بیان میکند یا بهرطبع روایتی که به ما برساند پیرو یک چهارچوب احکام واحد و مشخصی بودند نداشته اند کتاب دینی شان کجا بود؟ بر چه اساس باید اصلاً کتاب دینی داشته باشند وقتی اعمال و رفتارشان به دینی نظام مند نمیخورد و اگرهم نظام مند باشد مشابه عیلامیان و... میتوانسته بدون متن مکتوب دینی باشند.

5. وکیلی آیینی مثل زرتشتیت زمان ساسانی را فرض کرده که مخلوطی از آیین های دیگر و... بوده گفته پس نمیشود هخامنشیان پیرو این چنین آیینی باشند لکن کتاب نداشته باشند و در کذب بودن این ادعا همین بس که اولاً روی چه حساب فرض کرده هخامنشیان پیرو این چنین آیینی بودند؟ فی المثل آیینی که در تمدن بابل باستان بوده آیا نیاز بوده است شاه یا اشراف از کتاب دینی پیروی کنند؟ مشخصاً خیر، اعمال سخت و پیچیده و... ای هم در کار نبوده و ما قربانی ها و رسوماتی مثل جشن سال نو و... را بر اساس کتیبه ها می بینیم، خب هخامنشیان هم مشابه اینها میتوانسته بدون کتاب دینی باشد، مشکلش کجاست این قدر سخنان کذب و بی سند را وکیلی ابراز میکند؟ ما ازین لوح های اداری و مالی که در تخت جمشید هست در مصر باستان یا در آشور یا... هم مشاهده میکنیم اینها چه ربطی به محتوای دینی دارند؟ این لوح ها را مجبور بوده بنویسند برای ثبت پرداختی ها و... سنت های دینی و... را کجا مجبور بوده بنویسند؟ جایگاه خدایان حالا در کتیبه های سلطنتی یا... [مثل جایگاه اهورامزدا در کتیبه بیستون] مشخص بوده، یکسری سنت های رایج هر منطقه هم بوده که فی المثل کاهنان بابلی به مقوله های مربوط به خود آگاه بودند، چه دلیلی دارد هخامنشیان بیایند کتیبه یا متن بنویسند که در تبعیت و پیروی از فی المثل اعمال مردوک که معبدش را در تخت جمشید برپا کردند (بنگرید به اینجا) چکار باید بکنند؟ این سخنان شروین وکیلی اگر مصداق جعل و تحریف نیست پس چیست؟.

6. اینکه همزمان با پیشرفت و پیچیده تر شدن اجتماع و... متون دینی بیشتر بشود مصداق سخن کذب هستند فی المثل در عیلام در طی هزار سال گذر زمان چه متن دینی پدید آمد؟ یا در مصر بین قرن هفتم قبل از میلاد تا قرن هفدهم قبل از میلاد چه متن مکتوبی مشابه اوستا پدید آمد؟ اینها کذبیات که وکیلی بعضاً بدیهی هم حتی آنان را میخواند از کجا در آمده اند؟. اصلاً کدام قاعده میگوید إلا با این پیشرفت تمدنی دین هم باید مکتوب شده یا پیچیده تر شود و نیاز مبرم به مکتوب شدنش پیدا شود؟.

7. تمام اینها فارغ ازین است که عیلامیان هم تمدنی برتر از هخامنشیان داشتند هم اینکه هماننده اینان بدین شکل ناشیانه مقلد نبودند [برای شمه ای از کپی کاری هخامنشیان بنگرید به اینجا] خطی داشتند که مشابه فارسی باستان به آن شدت کپی برداری نبود و نیز خطشان هماننده هخامنشیان منحصر در کتیبه سلطنتی و به آن شکل بی اعتبار نبود که فقط همان دو قرن استفاده بشود و...، خدایان داشتند، قربانی میکردند و اعمالی برای خدایان خود بجا می آوردند، حال متن دینی شان کو؟ کجاست؟ اگر نداشتند که پس هخامنشیان هم میتوانسته نداشته باشند اگر هم داشتند به دست ما نرسیده خب از هخامنشیان هم بدست ما نرسیده و آن متن همان آیین مزداپرستی پیشا زرتشتی است که سندش را از چندین دانشمند گذاشتیم. گرچه هیچ دلیلی در دست نداریم بگوید آیین مزداپرستی زمان هخامنشیان مشابه آیین زرتشت زمان ساسانیان پیچیده و... بوده باشد [ادعیه مختلف یا احکام زیاد و سخت وندیداد یا...] که نیاز مبرم و الزامی به وجود کتاب دینی مشابه اوستا داشته باشیم.

8. یک ادعایی هم که وکیلی بیان داشت این بود که سخن از کتابت و شهروندان هخامنشی زد و باید بگوییم بر اساس کدام سند فرض گرفته مردم عادی در زمان هخامنشیان سواد داشتند و میتوانستند بنویسند و بخوانند؟! عجب آدم پست تحریف گری هست این بشر، لابلای سخنان خودش بدون اینکه اشاره ای بکند ادعاهای شاذ و بی اعتبار مطرح میکند. ما برای زمان ساسانیان بقدر کافی سند داریم که سواد آموزی انحصاری بوده (بعنوان نمونه بنگرید به اینجا) [یادگیری خط پهلوی، لکن یادگیری متون دینی خیر] حال با توجه به طبقاتی بودن نظام هخامنشیان که مشابه اشکانیان و ساسانیان بوده منعی نمی بینم بیسواد بودن عامه مردم را در زمان هخامنشیان بیان کنم آنچنان که پروفسور والتر هینتس هم بدان اشاره میکند (بنگرید به اینجا).

 

تا بدین جا سخنان وکیلی را نقل و بررسی اجمالی کردم تا بدانید کل سخنانش جعل و کذبیاتی بیش نیست و بنابراین وی نتوانسته نشان دهد یشت ها در زمان اردشیر دوم تدوین شده اند بلکه بالعکس بررسی سخنانش نشان میدهد هیچ دلیلی در تأیید این ادعا در اختیار ندارد و مبنای اصلی اش هم زرتشتی بودن شاهان هخامنشی و دیگر ادعاهای بی اعتباری است که باهم مرورشان کردیم. حال میرویم سراغ بحث اصلی مان و کتاب آسمان شبانه این باستان پرست. در ابتدا لازم دیدم تصویر کتاب آسمان شبانه را که ابتدای متن قرار داده بودم دوباره برای شما خواننده گرامی قرار بدهم تا وارد مسیر بحث اصلی بشویم:

خب ما کذب بودن قسمت قرمز رنگ را بطور کامل نشان دادیم و حال میرویم سراغ قسمت نارنجی رنگ. در اینجا وکیلی ادعا کرده دو گرانیگاه تعیین نظام گاهشماری بوده و یکی را تحت تأثیر مغان مهرپرست و زروانی و کاهنان بابلی (همان کلدانیان) و تغییر یافته از مدل بابلی کهن میخواند و دیگری را در صفحه بعد به مرکزیت سغد و سیستان و زرتشتی و منظم و... خوانده و در مقابل متون بابلی که به گفته وی بر اساس نجوم میترایی بوده [لکن یک سند معتبر در تأیید وجود این چنین نجومی ارائه نمیدهد کهن تر از بابلیان باشد] و بدنه ی کهن تر یشت ها و یسنه را بیان میکند که بر سال سی روزه و تقدس عدد پنج تأکید میکنند [یحتمل منظور وکیلی ماه سی روزه بوده]:

مسئله اما اینجاست همانطور که نیبرگ متذکر میشود این گاهشماری کپی برداری هخامنشیان از مصریان بوده است:

البته که وکیلی بهیچ عنوان سخن نیبرگ را نقل نمیکند لکن در همین کتاب سعی میکند این سخن معتبر دانشمند این حوزه را زیر سؤال ببرد، فکر کردید چطوری؟ مشخص است دوباره با تحریف و جعل تاریخ، یک نمونه اش اینجاست که در نقد یکی از اسناد مربوطه برای گاهشماری مصریان میگوید:

کجا ویرانگری و غارت در زمان اسکندر کبیر در مصر انجام شد؟ اسکندر را فرزند آمون خواندند و بهیچ عنوان یک سند دال بر کشتار و ویرانگری و غارت ادعایی وکیلی نداریم. این نمونه سخنان [بخوانید شانتاژ] های وکیلی است. بنابراین سخنش کاملاً در اینجا هم باطل بوده و گاهشماری مصریان است که هخامنشیان از آن کپی برداری میکنند [بنابر نظری دیگر از بابلیان این امر صورت پذیرفته لکن هردو هم ممکن است، مشابه نماد فروهر بنگرید به اینجا کپی برداری هخامنشیان از دو یا سه تمدن هم حتی مشابه فروهر چیز عجیب و ناممکنی نیست و میتوان بین نظر دانشمندان در اینباره جمع زد]. مقوله عدم دقیق بودن نوروز و نیز سخن دکتر شاهرخ رزمجو مبنی بر شباهت گاهشماری بابلی و هخامنشی را نیز در اینجا نقل کردم. در اینجا هم مقوله ریاضیات نجومی بابلیان و هخامنشیان را با استناد به سخن پروفسور داندامایف بررسی کرده و بر اساس کتاب ایشان که اسناد باستان شناسی را بررسی کرده نشان دادم هخامنشیان نقشی در پیشرفت ریاضیات نجومی نداشته اند. وکیلی مطلقاً از یک سند باستان شناسی هم حتی بهره نمیبرد، البته ازین چنین فرد متعصب جاهلی بیش ازین هم انتظاری نداریم و بنابراین سخنش در اینجا کاملاً باطل است و نتوانسته کپی برداری هخامنشیان از گاهشماری مصریان را بی اعتبار کند.

 

- در پایان خالی از لطف نیست یکی دیگر از اشتباهات فاحش شروین وکیلی را به سمع شما برسانم، وکیلی در صفحه 160 کتاب داریوش دادگر خود میگوید:

کلمه ای که در بند هفتم هات 53 یسنه آمده «maga» است که بهیچ عنوان در هیچ کجا مغ بدین صورت نیامده و عنوان مشابهش آنچنان که ایرانیکا هم به magavan اشاره میکند (اینجا) مرتبط با پاکی و... است:

the term magavan-, which in Avesta denoted liturgical purity

دوست گرامی مان جناب آقای شادفر هم بررسی را پیشتر پیرامون این کلمه انجام داده و نشان داده اند نمیتواند برای اشاره به مغان بکار گرفته شود:

این کلمه 6 بار در گاتها آمده که چهار بار به شکل مَگَه (هات 29 بند 11،هات 46 بند 14،هات 51 بند 16 و هات 53 بند 7)
 و دو بار به شکل مَگَون magavan (هات 51 بند 15 و هات 33 بند 7) آمده است

اختلاف در این کلمه به گونه ایی که هیچ سازشی در آن نیست

ابراهیم پورداود آن را به معنی انجمن مغان تفسیر کرده است(1)
لازم به ذکر است بیشتر  مترجمین ایرانی همین ترجمه آقای پورداود را انجام داده اند (به غیر از جلیل دوستخواه)
اشپیگل اوستا شناس معروف بیان می کند که معنی کار بزرگ می دهد(2)
میلز آن را به معنای کشور و مقصد بزرگ تفسیر نموده است(3)

هومباخ  اوستا و گاتا شناس معروف آن را قربانی و نثار ترجمه کرده‌ است(4)

اینسلر از مترجمین بنام اوستا و گاتا آن را کار و وظیفه معنی کرده است(5)
ژان کلنز زبان شناس و اوستا پژوه معروف آن را در حالت کلی معنی عمل نهایی یا رستگاری دانسته که در برخی بندها معنی اندام زنانه می دهد (6)

نیبریگ زبان  شناس سرشناس سوئدی  آن را برشنوم گاه (محلی برای غسل برشنوم) معنی کرده است (7)
برشنوم غسلی است که با ادرار گاو به مدت نه شب صورت می گیرد و بزرگ ترین و پاک ترین آیین پاک کردن آلودگان است(اوستا جلیل دوستخواه، جلد دوم صفحه 947)

جلیل دوستخواه در ترجمه مگه بیان می کند که معنی مشخصی ندارد اما در ترجمه برشنوم گاه اذعان می کند که مَگَه در اوستا  به معنای برشنوم گاه است(8)
https://b2n.ir/486902

مارتین وست استاد سرشناس دانشگاه‌ آکسفورد در ترجمه تخصصی گاتها که در سال 2007 برگردان کردند مگه را به معنی آیین بزرگ ترجمه کرده اند(9)

پردوز اُکتُر شروو اوستا شناس نامی دانشگاه هاروارد آن را به معنای آیین بزرگ تعبیر کرده است (10)

جلال الدین آشتیانی مَگه را به معنای هدیه و دین الهی تفسیر می کند و در نقد سخنان مترجمین ایرانی می نویسد :
 مغان مادی همان مگون گاهان نیستند. چون برای مگون, معانی مختلفی ذکر شده که اغلب بر انجمن زرتشتیان ترجیح دارد. زیرا مگون یعنی آن که دارای مگه است. مانند اشه ون و دراین صورت مگه باید چیزی شبیه به همان هدیه الهی و یا دین راستی که به پیروان زردشت عطا شده است, باشد. پس مقصود از مگه نمی‌تواند مغ یا یک انجمن روحانیون باشد.(11)

بررسی
در دنیای اوستاشناسی و ترجمه گاتها حقیقتا کسی به پای هومباخ، اینسلر و کلنز نمی رسد که همانگونه که مشاهده کردید ترجمه آنها صدرصد در تضاد با ترجمه های من در آوردی  برخی مترجمین داخلی   می باشد

البته ترجمه نیبریگ زبان شناس معروف سوئدی نیز با توجه به نکته ایی که جلیل دوستخواه بیان می دارد   که در اوستا مگه به معنای برشنوم گاه است بسیار قابل توجه است مخصوصا اینکه پروفسور وست و دکتر شروو هم اشاره می کنند که واژه مَگه به معنای آیین بزرگ است.


1و2و3_یادداشت های گاتها، ابرهیم پور داود، نشر اساطیر صفحه 56 و 57

4و5_مغان در تاریخ ایران باستان، هایده معیری، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران 1381،صفحه 40

6_مقالاتی در باره زرتشت و دین زرتشتی، ژان کلنز، ترجمه احمد رضا قائم مقامی، نشر فرزان روز، صفحه 15 و 23

7_دین های ایران باستان، نیبریگ، ترجمه نجم آبادی، نشر دانشگاه شهید باهنر کرمان، صفحه 154 و 155

8_اوستا جلیل دوستخواه، جلد دوم، صفحه 947

9_گاتهای زرتشت ترجمه ایی نوین، مارتین ل وست، ترجمه خشایار بهاری، نشر فرزان روز، چاپ اول 94، صفحه 35

10_گوهر آیین زرتشت، پردوز اکتر شروو، ترجمه خشایار بهاری، نشر فرزان روز، چاپ اول 98، صفحه 150

11_زرتشت، مزدیسنا و حکومت، جلال الدین آشتیانی، نسخه رایگان اینترنتی، صفحه 395

در اینجا هم باز شروین وکیلی بدون اطلاعات کافی اظهار نظر کرده است. در نهایت باید بگوییم بلا استثناء نه تنها برای کلمه به کلمه سخنان امثال شروین وکیلی باید سند بخواهید بلکه بهتر است اسناد ادعایی را هم کامل چک کنید و این یعنی بهیچ روی اعتماد در بحث علمی به نقل قول ها یا استناد به اسناد و... با این افراد متأسفانه نمیتوان داشت.

 

تکلمه

ردیه ما بر اباطیل شروین وکیلی که بطور اجمالی و خلاصه بود به پایان میرسد اما بعنوان تکلمه میخواهیم سراغ یکی از استنادات شروین وکیلی رفته و با نشان دادن تحریف و سخنان کذب در آن بعنوان منبعی که بنظر میرسد وکیلی از آن تأثیر پذیرفته بیش از پیش بی اعتباری سخنان وکیلی را نشان بدهیم. شروین وکیلی در صفحه ای از کتاب داریوش دادگر که از وی در ابتدا قرار دادیم گفته بود:

ما کذب بودن ادعاهای وکیلی را در صفحه فوق به ثبوت رساندیم و در اینجا میخواهیم برویم سراغ بخشی از سخنان اذکائی در کتابش و آنرا بررسی کنیم. اذکائی در صفحه 20 کتاب خود میگوید:

من بعنوان نمونه یکی از بخش های سخنان اذکائی را در این صفحه کامل بررسی میکنم و حال بیایید ادعاهای اذکائی را لیست کنیم:

1. سرزمین ری مادی بوده و در اوستا به مثابه دهیو آمده و دولت دینی زردشتی در آنجا سازمان پیدا میکند.

2. فرمانروای آن عنوان موبد موبدان را دارا بوده است.

3. دین زرتشتی سرزمین ری سرچشمه زردشتی گری سراسر غرب ایران زمین بوده و همان جا مرکز ترویج دینی بود.

4. قرارگاه اصلی مغان مادی ری بوده.

5. دولت دینی زردشتی در ری شالوده یافت و مغان هم که طبقه روحانی واقعی دولت ماد باستان بودند همزمان با تأسیس امپراطوری هخامنشیان دین زرتشتی را پذیرفتند و به تبلیغ آن پرداختند.

6. آموزه های این دین با تعالیم قدیمی کیش مغان درآمیخت و تدوین نهایی یسن های تازه اوستایی در نواحی مغرب ایران زمین صورت پذیرفت.

 

حال میرویم سراغ منابعش، در ابتدا سخنان نیبرگ را مورد بررسی قرار میدهیم (از صفحه 338 الی 402):

 

در اینجا صرفاً مشاهده میکنیم که دوازدهمین سرزمینی که اهورامزدا بیافرید ری بوده (اینها بر اساس فرگرد اول وندیداد هستند) که نیبرگ میگوید در مرکز کهن سرزمین ماد هستیم و صرفاً ادعای شماره چهار اذکائی تأیید میشود. اما این سخن صد درصد صحیحی نیست و بعنوان مثل پیرلوکوک در اینباره گفتار در خور توجهی داشته و در توضیح مردم «رگا» که در سرزمین ماد بودند و فرورتیش که بر علیه داریوش قیام میکند به آنجا میگریزد میگوید:

میتواند Raghes قدیمی باشد، شهر ری امروز در جنوب تهران. در اوستا حداقل دو شهر با همین نام شناسایی شده است، ولی هیچ کدام را نباید با رگا در سرزمین ماد یکی دانست: Raya با «سه ناحیه» (وندیداد 1، 15) و Raya «زرتشتی» (یشت 19، 18). کتیبه های هخامنشی، پیر لوکوک، ترجمه نازیلا خلخالی، صفحه 234.

سخن نیبرگ بر اساس تطبیق این ری در وندیداد با رگا در کتیبه بیستون است که اشاره به سرزمینی مادی دارد لکن بر اساس گفته لوکوک این تطبیق صحیح نیست و رگای ماد با ری در اوستا یکی نیستند.

 

در اینجا هیچ یک از ادعاهای اذکائی تأیید نمیشود.

 

در اینجا هم هیچ یک از سخنان اذکائی تأیید نمیشود.

 

 

در اینجا هم هیچ یک از ادعاهای اذکائی تأیید نمیشود.

 

در پاراگراف سوم صفحه فوق نیبرگ میگوید مغان دولت دینی در ری درست کرده بودند و در زمانی نامعلوم دین زرتشت به ری رسیده نزد آنان راه پیدا میکند. این در تأیید ادعاهای شماره یک و چهار اذکائی است.

 

در اینجا ادعای شماره پنج اذکائی را مشاهده میکنیم لکن نیبرگ به اینکه هیچ دلیلی در تأیید این مقوله ندارد اعتراف میکند [نتیجتاض حدس و گمان محض است] لکن اذکائی به این نکته مهم اشاره نکرده بعنوان مقوله ای پذیرفته شده عنوانش میکند که نشان از تحریف توسط این شخص هست.

در اینجا هم ادعاهای اذکائی تأیید نمیشود، بیایید ادعاهایش را دوباره مرور کنیم:

1. سرزمین ری مادی بوده و در اوستا به مثابه دهیو آمده و دولت دینی زردشتی در آنجا سازمان پیدا میکند.

2. فرمانروای آن عنوان موبد موبدان را دارا بوده است.

3. دین زرتشتی سرزمین ری سرچشمه زردشتی گری سراسر غرب ایران زمین بوده و همان جا مرکز ترویج دینی بود.

4. قرارگاه اصلی مغان مادی ری بوده.

5. دولت دینی زردشتی در ری شالوده یافت و مغان هم که طبقه روحانی واقعی دولت ماد باستان بودند همزمان با تأسیس امپراطوری هخامنشیان دین زرتشتی را پذیرفتند و به تبلیغ آن پرداختند.

6. آموزه های این دین با تعالیم قدیمی کیش مغان درآمیخت و تدوین نهایی یسن های تازه اوستایی در نواحی مغرب ایران زمین صورت پذیرفت.

ازین ادعاها فقط شماره یک و چهار بطور کامل تأیید شدند و پنج هم که حدس و گمان بود. حال میرویم سراغ منبع بعدی اذکائی یعنی تاریخ ماد دیاکونوف و دو صفحه ای که بدان ارجاع داد (صفحات 194 و 463):

دیاکونوف در اینجا میگوید محتملاً مغان نزدیک ری میزیستند و سخن دیگری ندارد در راستای ادعاهای اذکائی باشد.

 

در اینجا ادعای شماره دو صرفاً تأیید میشود که کاهن بزرگ حکومتی دینی در ری داشته و رئیس مغان-کاهنان بوده است. نتیجتاً با حذف ادعاهایی که تأیید شدند داریم:

3. دین زرتشتی سرزمین ری سرچشمه زردشتی گری سراسر غرب ایران زمین بوده و همان جا مرکز ترویج دینی بود.

5. دولت دینی زردشتی در ری شالوده یافت و مغان هم که طبقه روحانی واقعی دولت ماد باستان بودند همزمان با تأسیس امپراطوری هخامنشیان دین زرتشتی را پذیرفتند و به تبلیغ آن پرداختند.

6. آموزه های این دین با تعالیم قدیمی کیش مغان درآمیخت و تدوین نهایی یسن های تازه اوستایی در نواحی مغرب ایران زمین صورت پذیرفت.

ادعای شماره پنج هم اگر با ارفاق حذف کنیم [که صحیح نیست بصورت مقوله ای پذیرفته شده مطرح شود چون نیبرگ صرفاً حدس زده بود و هیچ دلیلی برایش نداشت] دو مورد از ادعاهای اذکائی بدون منبع باقی می مانند. منبع بعدی وی هم که به فارسی نوشته است: «ایران در دوران هخامنشی (داندامایف)، صص 208-209» وجود خارجی ندارد. با توجه به اینکه به فارسی نوشته یعنی ترجمه شده است لکن پروفسور محمد داندامایف این چنین اثری ندارد و اثر مشابه وی یک تاریخ سیاسی هخامنشیان است یک ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی که در هیچ یک در صفحات 208 و 209 شان هیچ یک از ادعاهای اذکائی تأیید نمیشود. در کتاب ایران در دوران نخستین شاهان هخامنشی صرفاً سخنانی راجع به رابطه بردیا و مغان و آیین زرتشت است چنانچه میخوانیم (این همان سخن داندامایف است که داخل متن پست بالاتر راجع بهش بحث کردیم و گفتیم در انتهای پست قرارش میدهیم):

جالب است در اینجا داندامایف اصلاً بیان میکند مغان یک طایفه نژادی نبوده اند و نیز بر عدم زرتشتی بودن داریوش صحه گذاشته چه آنکه در صفحه 208 میگوید زرتشتی بودن بردیا بهانه دست داریوش داد تا وی را مغ بخواند و آیین زرتشت را کاملاً جدا از دستگاه سلطنتی هخامنشیان بیان میکند. در نهایت از بین ارجاعاتی که اذکائی برای سخنان خود قرار داد تنها یک ارجاع به زبان فرانسوی با عنوان «Die Religionen Irans» می ماند از گئو ویدنگرن که نسبتاً قدیمی و به سال 1965 هست و در صفحه 110 آن که مورد اشاره اذکائی هست میخوانیم:

Mitten zwischen dem Oxus und dem oberen Lauf des Euphrats in Arme- nien befand sich das alte Raga. Hier hat der Zoroastrismus früh ein mäch- tiges Zentrum besessen, das die erste große Missionsstation" auf seinem Marsch gegen Westen bildete, wird doch Raga Y. 19: 18 „das zarathustrische Raga genannt. Dieser Ort Raga liegt an dem großen Karawanenweg, der durch Margiana, Bactria und Sogdiana nach Osten bis nach China führte. andererseits über Egbatana mit dem Westen in Verbindung stand'. Infolge ihrer strategischen Lage beherrschte die Stadt den ost-westlichen Verkehr durch Iran. Wir wissen, daß es hier einen Herrscher gab, den das Avesta zaraθultrötǝma, den am meisten Zarathustragleichen" oder „den am meisten zarathustrischen nennt. Vielleicht ist es bezeichnend, daß der Zoroastrismus nicht die Hauptstadt Egbatana, sondern eben Raga zu seinem Stützpunkt im Westen wählte. Man hat sogar an einen zarathustrischen Priesterstaat" in Raga gedacht".

Aus der Behistun-Inschrift Darius I. kennen wir Raga ebenfalls. Es ist aufschlußreich, daß der medische Anführer gegen Darius I., Fravarti, seine letzte Zuflucht in dieser Stadt, in der er auch gefangengenommen wurde, suchte. Charakterisiert dieser Vorgang nicht das Verhältnis zwischen dem Zoroastrismus in Raga und den adhämenidischen Herrschern?

Über das Gesamtverbreitungsgebiet des Zoroastrismus in alter Zeit können wir uns wahrscheinlich an Hand des ersten Kapitels des Vendidad ein Bild machen, wo verschiedene Länder aufgezählt werden, die innerhalb des Gesichtskreises der zoroastrischen Gemeinde liegen. Zwar sind einige davon mehr mythischer als geographischer Art, aber aus der Liste der angeführten Länder scheint hervorzugehen, daß Raga eben der westlichste Punkt ist, bis. zu dem die zoroastrische Religion gelangt war".

در اینجا عنوان میشود زرتشتیان در اوایل مرکز قدرتمندی در ری باستانی داشتند و اولین سرزمین در گسترش آیین زرتشت به سمت غرب اینجا بوده و حکومت تشکیل دادند و در یسنا هات نوزده بند هجدهم ری زرتشتی نامیده شده چنانچه بواسطه باختر و سغد از سمت شرق به چین میرسید و بواسطه اکباتان به غرب متصل میشد و این شهر موقعیت استراتژیکی بر تردد شرق به غرب در ایران داشته و حاکمی در اینجا بوده که در اوستا نامش با زرتشت ترکیب یافته و قابل توجه است که آیین زرتشت اکباتان را بعنوان پاییتخت خود انتخاب نکرد بلکه ری را بعنوان پایگاه خود در غرب برگزید. ری در کتیبه بیستون نیز هست و آخرین پناهگاه رهبر مادها در برابر داریوش اول بوده است. دولت روحانی زرتشتی هم در ری مد نظر بوده است. بنابر محتوای فرگرد یکم وندیداد که کشورهای مختلفی را در محدوده جامعه زرتشتی نشان میدهد ری غربی ترین نقطه تا آن زمان است که دین زرتشتی بدان رسیده بوده است [همان شرحی که نیبرگ در صفحات 338 و 339 کتاب خود داد] گرچه برخی از محتوای وندیداد افسانه ای هستند تا جغرافیایی.

بر اساس ارجاع فوق بین دو ادعایی که از اذکائی باقی مانده بود یکی از آنها یعنی ادعای شماره سوم تأیید میشود:

3. دین زرتشتی سرزمین ری سرچشمه زردشتی گری سراسر غرب ایران زمین بوده و همان جا مرکز ترویج دینی بود.

6. آموزه های این دین با تعالیم قدیمی کیش مغان درآمیخت و تدوین نهایی یسن های تازه اوستایی در نواحی مغرب ایران زمین صورت پذیرفت.

در نهایت ایجا یک ادعای اثبات نشده داریم که در ارجاعات تأیید نشده فلذا اذکائی سخن کذبی را بر زبان رانده است. بند هجدهم هات نوزدهم یسنا هم که از آن سخن گفته شد در ترجمه دکتر دوستخواه بدین شکل آمده است:

براساس این ترجمه بنظرم اینکه حاکم زرتشت نامی باشد برداشت نمیشود یا ری پایگاه باشد و... و یحتمل در ترجمه این بند اختلاف است. نیز در نظر داشته باشید متون یسنه و... جزء اوستای جدید محسوب شده و مشخصاً در زمان ساسانیان داخل اوستا کتابت شده اند، این افراد مادامی که سندی ارائه نداده مبنی بر وجود نسخه مکتوبی از آنها در زمان هخامنشیان یا مادها نمیتوانند بگویند اشاره زمانی این متون به آن زمان است. باز در نظر داشته باشید فی المثل نیبرگ هم در همان صفحه 339 که اسکرین شاتش را گذاشتیم فقط وندیداد را از آن مغان میدانست نه دیگر بخش های اوستا را لکن امثال اذکائی و وکیلی سعی دارند اوستای جدید را بطور کل بچسبانند به مغان [حداقل تدوینش را]. اینی هم که در وندیداد غربی ترین سرزمین ری ذکر شده خب مشخصاً با زمان ماد منطبق نیست چون حداقل میدانیم هگمتانه هم در آن زمان بوده و غربی تر از ری محسوب میشده و این هم که گفته شود نه منظور سرزمین های مغان بوده نه مادها باید عرض کنیم چندین سرزمینی که قبل از ری برشمرده میشود پس چه؟ آنها هم در اختیار مغان بودند بر اساس این فرض یا بطور کل مادها؟. نیز سرزمین های ناشناخته ای هم هست هماننده سرزمین سیزدهم «چخره» که مشخص نیست کدام سرزمین است و نیبرگ در صفحه 339 کتاب خود ابهام پیرامون مصداق آنرا بیان میکند و نتیجتاً میتواند اشاره به سرزمین غربی تری نسبت به ری باشد. یا پانزدهمین سرزمین که بیان میشود هفت هندو هست که پنجاب و... را در بر میگیرد و میدانیم بخشی از قلمرو مادها نبوده است. البته نیبرگ هم ری را غربی ترین این سرزمین ها در فرگرد یکم وندیداد میداند (در همان صفحه 339) و هم اینکه این متن را نه متنی سیاسی که دینی و وابسته به انجمن میداند، فکت تاریخی هم آنرا نمیخواند (صفحه 332 انتهای پراگراف دوم) بنابراین نمیتوان از آن بهره سیاسی برد. نیبرگ در صفحه 344 کتاب خود هم ده مورد ازین سرزمین ها را جدا کرده و به دو دسته پنج تایی شرق و غرب تقسیم میکند و میگوید اینها بیانگر گسترش آیین زرتشت از شمال به جنوب و از شرق به غرب و از درون و برون ایران گسترش یافته است. بررسی این مقوله ربطی به هدف ما در این پست ندارد صحت و سقم سخنان نیبرگ را بیان کنیم و... و غلط یا صحیح بودن این قسمت از سخنان نیبرگ هم دخلی به سخنان من در این پست مشخصاً ندارد.

حال برگردیم به پرویز سپیتمان (اذکائی) خودمان و چنانچه سخن کذبی که نشان دادیم بدون ارائه سند گفته باید بگوییم بنظر میرسد وی بدین کار علاقه دارد [ابراز سخنان کذب و بدون منبع] چنانچه فی المثل در صفحه 21 میگوید:

صفحه 21 بعد از صفحه ای است که ما بررسی اش کردیم و دروغ وی را نشان دادیم حال اینجا هم بدون هیچگونه ارجاعی نه تنها کتابت اوستا را در زمان هخامنشیان عنوان کرده بلکه گاهشماری زرتشتیان را هم در این زمان بیان کرده و تازه در صفحه بیست گفته بود تدوین نهایی یسن تازه در زمانی که هخامنشیان آمدند و مغان زرتشتی شدند صورت پذیرفت اینجا میگوید تدوین اولی اوستا در ابتدای هخامنشیان صورت پذیرفته است! فارغ ازینکه اصلاً این جزء ادعای شماره شش بود که در ارجاعاتی که بیان کرد وجود خارجی نداشت و کذب بودنش ثابت شد. این فرد که بنظر میرسد شروین وکیلی هم تأثیر نسبتاً زیادی از وی بخصوص در این گونه موارد پذیرفته و فحوای کلامشان هم شبیه به هم هست (در همین مقوله گاهشماری و...) بغض عجیبی نسبت به اسلام دارد تا جایی که اندیشمندان مسلمان ایرانی را نماد مبارزه با اسلام میداند و در صفحه 22 کتاب خود میگوید:

اگر کسی ذره ای با تاریخ آشنا باشد متوجه میشود عارفان ایرانی مسلمان اتفاقاً جزء گروه هایی هستند که بیشترین خدمت را به اسلام و البته پیشتر به خود و آخرت خود کردند، البته از اذکائی که زکریای رازی را غیر مسلمان میداند و چشمش را روی اسناد متعددی بسته است (بنگرید به اینجا) انتظاری نمیرود و اگر حتی امثال ابوریحان بیرونی و ابوعلی سینا یا... را هم به زعم خود تحریف کند جای تعجب نیست لکن از خواننده انتظار میرود جعل و تحریف این جماعت را تشخیص بدهد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۴/۲۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی